فرهنگپردازها
یکی از مباحث بسیار مهم در حوزهی فلسفهی فرهنگ و همچنین در قلمروی علم فرهنگ مسئلهی «فرهنگپردازها»ست، یعنی عناصر، مقولات و عواملی که در مجموع فرهنگ را پدید میآورند. فرهنگپردازها به دستههای مختلف تقسیم میشوند، که هر دستهای را میتوان به صورت مستقل بحث کرد. برای مثال مناشی و منابع فرهنگ میتواند محور مستقلی محسوب شود و در این بحث از مجموعهی فرهنگآفرینهاسخن گفت، اما چون بنای ما بر بحث فشرده است مجموعهی مناشی و منابع و همچنین مجموعهی فرهنگگرها و فرهنگسازها در ذیل یک عنوان با نام «فرهنگپردازها» بحث میکنیم.
در ذیل این موضوع نیز باید اصطلاحات کلیدی که در آن به کار میرود بررسی کرد، اصطلاحاتی مانند: بنفرهنگها؛ فرهنگگرها و در ذیل آنها؛ همچنین اصطلاحاتی مانند فرهنگآفرینها که در ذیل آن فرهنگگرها و فرهنگسازها قرار میگیرند.
همچنین علاوه بر اصطلاحات، این موضوع که «منظور از فرهنگپردازها چیست»، به همراه طرح مسئله و پرسشهایی اساسیی که ذیل این عنوان میتوان بحث کرد نیز مبحث و مطلب دیگری است که ذیل همین فصل قابل طرح است.
جایگاه این مبحث در جغرافیای فلسفهی فرهنگ نیز بحث دیگری است که در این فصل قابل طرح است.
سودمندی، غایت و کارکرد مبحث فرهنگپردازها نیز در این فصل قابل طرح است.
همچنین روششناسی این بحث؛ توضیح اینکه در فلسفهی فرهنگ از روشی استفاده میشود ولی در علم فرهنگ همین مسئله مطرح میشود اما روش آن تفاوت میکند.
تقسیمات و انواع فرهنگپردازها نیز مبحث دیگری است؛ تا اینکه مشخصاً بگوییم چه چیزهایی فرهنگپردازند و سهم هریک چه مقدار است و با استفاده از روشی که انتخاب میکنیم، توضیح دهیم که به چه دلی بعضی چیزها را جزء فرهنگپردازها قلمداد میکنیم و برخی چیزها فرهنگپرداز نیستند.
برخی مقولات همانند «دین» را جزء فرهنگپردازها میدانیم، که البته در تعبیر شایع دین جزء فرهنگ قلمداد میشود. قبلاً توضیح دادیم که دین علیالاطلاق و ذاتاً جزء فرهنگ نیست. پیامبری که در یک جامعه تازه ظهور کرده و تعالیمی را ارائه کرده و سنواتی از ظهور او سپری شده، و هنوز دین جزء فرهنگ آن جامعه نشده، پیامبر هم از دنیا میرفت، بنابراین دین ذاتاً جزء فرهنگ نیست ولی میتواند جزء فرهنگ بشود و البته دین به صورت یکجا و تماماً نیز ممکن است جزء فرهنگ نشود، زیرا اگر یک دین به صورت یکجا جزء فرهنگ شود، حاکمیت دین خواهد شد و زوائد و عناصر معارض را میتواند از صحنه خارج کند و یک فرهنگ مطلوب و ارزشی را بر آن جامعه حاکم کند. بنابراین دین با عناصر دیگری درآمیخته میشود و فرهنگ را تشکیل میدهد و کمتر رخ داده است که دین همهی فرهنگ را تشکیل بدهد. البته این امر محال نیست و ما در عهد فرج منتظر چنین اتفاقی هستیم که دین همهی فرهنگ را تشکیل بدهد. و البته ممکن است بخشهای عمدهای از فرهنگ میتواند از بخشهای عمدهای از یک دین شکل گرفته باشد.
به این ترتیب «دین» را در زمرهی بنفرهنگها که در بسیاری از مقاطع تاریخی و در بین بسیاری از جوامع و اقالیم، بنمایههای فرهنگ را تأمین میکند، قلمداد میکنیم، اما بسیاری دین را جزء فرهنگ میدانند و این درحالی است که اگر دقت کنیم خواهیم دید که یک دین نه ذاتاً جزء فرهنگ است و نه همهی یک دین، همهی فرهنگ را ساخته است، ولی غالباً پارهای از دین در زمرهی پارههایی از فرهنگ قرار میگیرد و به این ترتیب دین، بنمایههایی از فرهنگ را پدید میآورد و بنابراین دین به صورت کلی و عام در زمرهی بنفرهنگها قرار میگیرد، اما بخشهایی از دین جزء از فرهنگ قلمداد میشود و از حالت پیرافرهنگی خارج میشود و به عنوان پارهفرهنگ محسوب میشود.
بنابراین یک بحث مهم، تحلیل این موضوع است که چه چیزهایی فرهنگپرداز هستند و چه چیزهایی نیستند. به نظر ما بعضی مشهورات در بین فلاسفهی فرهنگ، فرهنگپژوهان، مردمشناسان و جامعهشناسان هست که نادرست است و از جملهی آنها مسئلهی نسبت دین و فرهنگ است که توضیح دادیم.
سرانجام باید به جدولی دست پیدا کنیم که در آن جدول بتوان مجموعهی فرهنگپردازها را در یک ستون داشت، در ستون دیگر مصادیق فرهنگپردازها را قرار بدهیم و بعد مشخص کنیم که کدامیک از مؤلفهها تحت تأثیر کدامیک از فرهنگپردازهاست و چون مؤلفه کلان و کلی است، باید مشخص کنیم که کدام جزء از کدام مؤلفه تحت کدامیک از فرهنگپردازها قرار میگیرد. اجزاء نیز به عناصر تحلیل میروند و فروکاسته میشوند که در نهایت به ستون پنجمی میرسیم که در آن ستون عناصر هر فرهنگ را مشخص میکنیم که چه عنصری، تحت تأثیر کدام فرهنگپرداز است.
فرهنگپردازها عبارتند از هرآنچه که فرهنگها در تحت نوعی از تأثیر آن صورت میبندد. فرهنگپردازها در یک تقسیم کلیتر به دو دستهی «بنفرهنگها» و «فرهنگآفرینها» تقسیم میشوند. کما اینکه بنفرهنگها (آبشخورهای فرهنگها) نیز به دو دسته تقسیم میشوند که از آنها به مناشی فرهنگ و منابع فرهنگ تعبیر میکنیم. بنمایهها و آبشخورهای فرهنگها به دو دستهی «مناشی» و «منابع» تقسیم میشوند.
مناشی به هر آنچه که باعث تکون، تبدل و تطور فرهنگها میشود اطلاق میشود. چیزی که باعث خلق یک فرهنگ میشود، همانند فطرت. فطرت در همهی انسانها از عناصری است که سبب پیدایش فرهنگ میشود، زیرا حتی اگر فطرت انسانی مخدوش هم شده باشد و غبارگرفته باشد، باز هم تا حدی بر فرهنگ و بر فکر، خلق، علائق و سلایق و فعل و رفتار آن جامعه تأثیر میگذارد و از این مقولات چهارگانه عناصر باثبات و پایداری را در جامعه پدید میآورد و درنتیجه فرهنگساز میشود. طبیعت مُلکی آدمی نیز همانند فطرت ملکوتی نقشآفرین است، همینطور عقل و وحی نیز نقشآفرین هستند. درواقع این عوامل به نحوی منشأ و باعث هستند و پارهی فرهنگ را تشکیل نمیدهند، بلکه برانگیزندههایی برای پیدایش فرهنگند. آنچه که در فرهنگها شکل میگیرد میتواند دادههای این عوامل قلمداد شود.
منابع چیزهایی هستند که اجزاء فرهنگ را تأمین میکنند و پارههای فرهنگ را تشکیل میدهند و پارههای فرهنگ از آنها اخذ میشود. همانند «دین» که اجزائی از دین جزء فرهنگ میشود، و یا فلسفه، علوم مختلف، قوانین و…
بنابراین تفاوت بین مناشی و منابع عبارت است از اینکه «مناشی» را به عناصر، عوامل و مقولاتی که باعث تکون فرهنگ میشوند و عامل بیرونی هستند اطلاق میکنیم، و «منابع» را به امور و مقولاتی اطلاق میکنیم که فرهنگ از آنها دریافت میشود و پارههایی از آن منابع جزء پارههای فرهنگ میشوند. فطرت جزء فرهنگ نیست بلکه عامل فرهنگ و علت فرهنگوری انسان است. طبیعت علت فرهنگ است. اما منابع، مقولاتی هستند که پارههای فرهنگ را به فرهنگ میدهند و مایهها و مواد فرهنگ را تشکیل میدهند. همانند «دین». حتی در جوامع سکولار امروز پارههایی از ادیان و یا لااقل دین حاکم و مسلط بر آن جامعه، جزء فرهنگ آن جامعه است و حتی ممکن است در فرهنگ یک جامعهی الحادی نیز عناصری از دین مشاهده شود. قبل از فروپاشی شوروی، یکی از کشتیگیران ایرانی به مسکو رفته بود و بعد از بازگشت برای من نقل میکرد که اگر بخواهم تعبیری از مسکو داشته باشم باید بگویم که اگر از شهر مسکو به لنینستان تعبیر کنیم درست گفتهایم، به جهت اینکه اگر ساختمانها، برجها و مجتمعهای مسکونی را برداریم به اندازهای در میادین و نقاط مختلف شهری مجسمه از لنین باقی میماند که مسکو به جنگلی از مجسمههای لنین تبدیل میشود. در همان زمان نیز یک جامعهشناس غربی گفته بود که من میخواستم در یک جامعهی الحادی که مدعی راندن خدا از زندگی، ذهن و زبان خود است، تحقیق کنم و ببینم آیا این جامعه موفق به چنین کاری شده است و چنین جامعهای چگونه جامعهای است، وقتی از مسکو دیدن کردم، دیدم که اینها موفق به حذف پرستش از جامعهی خود نشدهاند، ولی در مصداق آنچه باید پرستیده شوند خطا کردهاند، و خدا را از ذهن و زبان و زندگی خود بیرون کردند ولی جای او را لنین گرفته است. این نشان میدهد که عنصر فطرت که در وجود همهی انسانها هست، انسان را رها نمیکند و مقولهی پرستش از ذهن و زندگی آدمی حذف نمیشود، بلکه ممکن است افرادی خطا کنند و این مقولهی برین و متعالی را به عناصر و مصادیق بسیار زیرین فروکاهند. بنابراین حتی در جوامعی که سکولار و ملحد هم شده باشند باز میتوان ردپای دین را در فرهنگ مشاهده کرد، و دین به عنوان یک منبع برای فرهنگ، همواره خود را به فرهنگ تحمیل میکند. فلسفه و آگاهی و علوم نیز همینگونه هستند.
فرهنگآفرینها عوامل فعال در آفرینش فرهنگ هستند و از بیرون و به صورت ارادی یا قهری، باعث تکون فرهنگ میشوند. فرهنگآفرینها به دو دستهی «فرهنگگرها» که به عوامل ذوشعور و صاحب اراده، همانند جامعه، نخبگان، ارادهی حاکمیت و… اطلاق میکنیم، و «فرهنگسازها» که به عوامل غیرذیشعور، همانند اقلیم، فناوری و… اطلاق میشود. به هر حال عواملی هستند که از بیرون در پیدایش فرهنگ تأثیرگذارند که این عوامل گاهی دارای اراده و شعور هستند و حتی، گاه در پدید آوردن یک فرهنگ کاملاً آگاهانه عمل میکنند، که اینها را با پسوند «گر» که حاکی از فعالبودن و فاعلیت است تعبیر میکنیم و «فرهنگگرها» مینامیم. همچنین آن دسته از عواملی که از بیرون فرهنگ به صورت قهری بر فرهنگ اثر میگذارند و غیرذیشعور هستند و از سر اراده و ناشی از آگاهی باعث شکلگیری یک فرهنگ و یا تطور آن نمیشوند، «فرهنگسازها» مینامیم. همانند شرایط اقلیمی. شرایط اقلیمی هر جامعهای قطعاً در فرهنگ آن جامعه تأثیر میگذارد. شرایط اقلیمی سخت در یک جامعه، فرهنگ تحمل مشکلات را بالا میبرد و عواطف را سخت میکند. در آن جامعه عواطف لطیف کمتر است. پذیرش فهم وهابیان از اسلام در بخشهایی از عربستان چهبسا زمینهی اقلیمی داشته باشد، چون وهابیت یک فهم خشن، بیروح و متصلبانه از اسلام قلمداد میشود و این فهم حتماً ظرف تاریخی، اجتماعی و فرهنگی متناسب خود را میطلبد و فرهنگ نیز تحت تأثیر اقلیم هست. همچنین فناوری بر فرهنگ تأثیر میگذارد. نوع فناوری و استوای پیشرفت تکنولوژیها در ساخت فرهنگها تأثیر میگذارد و در پیدایش فرهنگها مؤثرند. نوع فناوری در نوع فرهنگ حضور دارد و ردپای آن در فرهنگها مشاهده میشود.
در این بحث البته باید از مجموعهی عواملی که میتواند ذیل «فرهنگپردازها» قرار بگیرد، بحث کنیم، منتها همانطور که اشاره شد این عوامل به دستههای گوناگونی تقسیم میشود و به این ترتیب هم از اصل این عوامل باید بحث کرد و هم باید از تقسیمات این عوامل سخن گفت. همچنین از سهم هریک در قیاس با دیگری باید صحبت شود. برای مثال مناشی نقش بیشتری دارند یا منابع؟ و یا بنفرهنگها مؤثرتر هستند یا فرهنگآفرینها؟ در بین فرهنگآفرینها، فرهنگگرها که از سر اراده و شعور در فرهنگ تأثیر میگذارند سهم افزونتری دارند یا فرهنگسازهای غیرارادی و غیرذیشعور؟ آیا در همهی فرهنگها نقش فرهنگپردازها یکسان است؟ آیا میتوان گفت که در همهی جوامع و فرهنگها برای مثال، مناشی سهم افزونتری از منابع دارند؟ آیا در همهی فرهنگها، نقش فرهنگگرها با فرهنگسازها برابر است؟ برای مثال فرهنگی که مهندسی شده است، با فرهنگی که مهندسی نشده است تفاوت دارند، در فرهنگی که مهندسی فرهنگی صورت گرفته فرهنگگرها و از جمله نخبگان نقش فعالتری دارند. همچنین در فرهنگهای ابتدایی فرهنگسازها، همانند شرایط اقلیمی نسبت به فرهنگگرها، نقشآفرینتر بودند. به این ترتیب این بحث بسیار اهمیت دارد که سهم مناشی و منابع در تکون و تبدل و سهم نوع فرهنگآفرینها و عوامل فرهنگآفرین مشخص و مورد مقایسه قرار گیرند.
روشن است که در فلسفهی فرهنگ در مطالعهی فرهنگپردازها از شیوههای عقلانی و استنتاجی استفاده میکنیم، اما در دانش فرهنگ بیشتر از شیوهی استقراء و تجربه و مشاهده استفاده میشود.
مجموعهی فرهنگپردازها را میتوان به اشکال مختلف تقسیم کرد که در بالا به برخی از آنها اشاره کردیم. علاوه بر موارد مطرح شده، تقسیمات دیگری نیز از فرهنگپردازها میتوان ارائه کرد. برای مثال «منابع» و «مناشی» گاه تأمینکنندهی همهی مؤلفههای فرهنگها هستند، بعضی از منابع در همهی مؤلفههای چهارگانهی یک فرهنگ حضور پیدا میکنند، پس در همهی مؤلفههای فرهنگ سهم دارند. و یا «مناشی» بر مؤلفههای چهارگانه تأثیر میگذارند. به این ترتیب از این دسته از منابع و مناشی میتوان به منابع و مناشی فرامؤلفهای تعبیر کرد، زیرا اختصاص به مؤلفهی ویژهای ندارند و ممکن است بعضی از مناشی و یا بعضی از منابع بر بخشی از مؤلفهها تأثیر بگذارند و بر بعضی دیگر تأثیر نداشته باشند. مثلاً بر بینش تأثیر بگذارند ولی بر منش و کنش تأثیر نگذارند. در جامعهای ممکن است فیلسوفان به عنوان دستهای از نخبگان و فرهنگآفرینها و فلسفه به عنوان نوعی از بنفرهنگها که پارههایی از یک فرهنگ را تشکیل میدهند بر بینش تأثیر بگذارند، اما بر منش و کنش صاحب یک فرهنگ تأثیر نگذارند. شاید بتوان به عنوان مثال فلسفهی اسلامی و فیلسوفان مسلمان را در بعضی مقاطع به عنوان مثال ذکر کرد. فلسفهی اسلامی ما امکان دارد در عقاید ما تأثیر بگذارد، ولی در مقام رفتار و یا حتی اخلاق و طبعاً در حوزهی علایق و سلایق بیشتر تحت تأثیر غرب قرار گرفتهایم و فلسفهی ما در این حوزهها نتوانست چندان تأثیرگذار باشد، اما در قلمروی فکر و عقاید تأثیرگذارتر بود. کلام ما در ادوار مختلف تحت تأثیر فلسفهی اسلامی است. بنابراین امکان دارد که گاهی یک عامل در یک مؤلفه، سهم بسزا و چشمگیرتری پیدا کند و در مؤلفههای دیگر یا فاقد نقش باشد و یا نقش بسیار کمرنگی داشته باشد.
به این ترتیب منابع و مناشی میتوانند فرامؤلفهای باشند و بر همهی مؤلفهها تأثیر بگذارند و میتوانند مؤلفهای باشند و یک منشأ در یک مؤلفه، تأثیر بیشتری داشته باشد که از آنها میتوان به «مناشی فرامؤلفهای» و «مناشی مؤلفهای». درخصوص «منابع» نیز میتوان این مطلب را طرح کرد، چنانکه در «فرهنگآفرینها» نیز میتوان همین مسئله را مطرح کرد. در بین فیلسوفان ملاصدرا در بینش چهارصدسال اخیر ما تأثیر چشمگیری گذاشته است. ملاصدرا به عنوان یک نخبه و فیلسوف، تأثیر گذاشته و فرهنگآفرین شده و در فرهنگ ما ردپای تفکرات او حضور دارد؛ گرچه متأسفانه در همین حوزه نیز ردپای ملاصدرا کمرنگ است و رفتهرفته کمرنگتر هم میشود.
تقسیم دیگری که از فرهنگپردازها میتوان ارائه کرد به این صورت است که پارهای از فرهنگپردازها جهانشمول هستند. در این طبقهبندی نقشآفرینی برخی از منابع و مناشی در مقیاس جهانی، منطقهای و بینافرهنگی بررسی میشود. برخی از عوامل، هرچند علیالتفاوت، آبشخور همهی فرهنگها هستند. به تعبیر دیگر حدی از سهم و نقش را در ساخت همهی فرهنگها دارند و نقش این دسته از فرهنگپردازها جهانشمول است، همانند نقش دین. توضیح دادیم که ردپای دین را لاجرم و خواهناخواه و حتی در فرهنگهای سکولار و الحادی میبینیم. فطرت (فطرت ملکوتی و مَن علوی انسان) نیز به همین صورت است؛ همینطور طبیعت (طبیعت سفلی و مَن سفلی انسان). در نابترین فرهنگهای محقق فعلی ردپایی از طبیعت سفلی انسان مشاهده میشود. سرّ اینکه در حال حاضر فرهنگ ناب نداریم و در همهی فرهنگها یک سلسله پدیدهها و اجزاء و عناصر ضدارزشی و ناسازگار با ابرارزشهای انسانی حضور دارد همین است که طبیعت انسان به هر حال بر فرهنگ تأثیر میگذارد و خواهناخواه در ساخت هر فرهنگی حضور دارد. حال در جامعهای که اومانیسم محور اندیشه و رفتار و فرهنگ است، نقش طبیعت بیش از فطرت است. در جامعهی غربی که انسان دچار خویشخداانگاری است، و همهی تلاش او تأمین شکم و شهوت است، نقش طبیعت پررنگتر است تا فطرت. ولی به هر حال هم فطرت و هم طبیعت در فرهنگ غربی حضور دارد. البته جوامع غربی و کشورهای غربی با هم متفاوت هستند، در بعضی از کشورها مذهب در مناسبات فردی نقش بسیار پررنگی دارد. گفته میشود امریکا نسبت به کشورهای اروپایی مذهبیتر است و در خود امریکا نیز بعضی شهرها نسبت به بعضی دیگر مذهبیتر هستند.
البته باید اشاره کرد که اگر در بعضی از فرهنگها، برخی عناصر خاص وجود دارد که در فرهنگهای دیگر نیست، نشانهی این موضوع است که عوامل خاصی موجب تکون، تطور و تکمیل آن فرهنگ شده است.
تقسیم دیگری که میتوان از فرهنگپردازها ارائه کرد، تقسیم براساس صاحبان فرهنگهاست. گاه بعضی از عوامل از درون صاحبان آن فرهنگها منشأ میشوند برای ساخت فرهنگ، همانند فطرت. برخی دیگر از برون تأثیر میگذارند، همانند عامل اقلیم.
اگر این تقسیم را نیز یک تقسیم مناسب قلمداد کنیم در این صورت میتوان مجموعهی فرهنگپردازها را به دو دستهی آفاقی و عوامل انفسی تقسیم کنیم. عوامل انفسی را به آن دسته از فرهنگپردازها اطلاق کنیم که از درون صاحبان یک فرهنگ برمیخیزد و در ساخت فرهنگ سهمگذار و نقشآفرین است، و عواملی که به بیرون وجود صاحبان فرهنگها مربوط میشود، همانند شرایط اقلیمی و فناوری و…
نکتهی دیگر اینکه بین فرهنگها اشتراکاتی وجود دارد، شاهد و نشانهی این است که در فرهنگپردازها اشتراکاتی وجود دارد، یعنی یک سلسله از فرهنگپردازها هستند که در همهی فرهنگها نقشآفرینند و همین موجب شده که پارهفرهنگهای مشترک و مشابهای در فرهنگهای مختلف دیده شود. در هر صورت بسیاری از فرهنگ وقتی کنار هم قرار میگیرند و مقایسه میشوند، مشاهده میکنیم که از اجزاء و عناصر مشترکی برخوردارند و این مسئله نشان میدهد که در پیرافرهنگها اشتراک وجود داشته است. چنانکه اشتراک در عناصر مثبت و برین نیز مشاهده میشود که طبعاً این اشتراکات به مناشی مشترک علوی که در همهی فرهنگها حضور دارند بازمیگردد و همچنان که اشتراک در عناصر منفی و سفلی نیز بین فرهنگها وجود دارد. بعضی رسوم غلط در همهی فرهنگها هست، کما اینکه در همهی فرهنگها یک سلسله رسوم متعالی وجود دارد. از ابتداییترین تا پیچیدهترین فرهنگها و از فرهنگهای متعلق به ادوار مختلف تاریخ و جوامع مختلف مشاهده میکنیم که هم عناصر علوی وجود دارد و هم عناصر سفلی و این موضوع نشان میدهد که در همهی این فرهنگها هم اشتراک پیرافرهنگی و فرهنگپرداز وجود دارد و هم تحت تأثیر آن نوع از فرهنگپردازها هستند. در این میان عناصر خاص در هر فرهنگ را باید به مناشی و منابع خاص منتسب بدانیم که در آن جوامع حضور دارند. والسلام
. عناصر و عواملی که به صورت ارادی و غیرارادی در پدیدآمدن فرهنگ مؤثرند. این عناصر درونمایهی فرهنگ را تشکیل نمیدهند اما باعث پیدایش فرهنگ میشوند.
لینک کوتاه: https://rashad.ir/?p=1841