کارکردشناسی فرهنگ
یکی از محورهای بسیار مهم در فلسفهی فرهنگ کارکردشناسی فرهنگ است. این بحث که فرهنگ چه کارکردهایی دارد و بررسی انواع کارکردهای فرهنگ از جهات مختلف و در عرصههای گوناگون بحث بسیار پراهمیتی است.
امروز مباحثی در جامعهی جهانی و همچنین جامعهی ما مطرح است که اهمیت بحث از کارکردشناسی را دوچندان میکند. در جامعهی ما مباحثی مانند «مهندسی فرهنگی» مطرح است که این مبحث کاملاً مبتنی بر کارکردشناسی فرهنگ است. همینطور در عرصهی جهانی نیز «قدرت نرم» و یا «جنگ نرم» مورد بحث است. در روزگار ما بیش از هر ابزار دیگری چون قدرت، اقتصاد و صنعت، موضوع فرهنگ و ابزارهای مرتبط با آن مطرح است و در عصر ما کارآیی خاص دارد.
امروز آن که از فرهنگ قویتر و یا دستکم از ابزارهای فرهنگی پیشرفتهتری برخوردار است از قدرت جهانی افزونتری نیز بهرهمند است. با این اوصاف مسئلهی کارکردشناسی فرهنگ از اهمیت بسیار فوقالعادهای برخوردار است.
قبل از ورود به این بحث برخی از تعابیر و اصطلاحاتی را که در بحث به کار میرود توضیح میدهم:
کارکرد فرهنگ: منظور از کارکرد فرهنگ نقشآفرینی خودآگاهانه و ناخودآگاهانه، خواسته و ناخواسته مؤلفههای فرهنگ در ساحات و سطوح حیات انسانی است. فرهنگ به صورت ارادی یا غیرارادی در ساحات مختلف زندگی انسان از قبیل اقتصاد، سیاست، مدیریت و… نقشآفرین است. فرهنگ به صورت سلبی و یا ایجابی نقشآفرین است که از آن به کارکرد فرهنگ یاد میکنیم.
مهندسی فرهنگی: فرآیند آگاهانهی بازساختِ شئون و مناسبات آموزشی، تربیتی، خانوادگی، علمی، قضایی، امنیتی، سیاسی، اداری، اقتصادی، تجاری و… در یک جامعه، براساس آسیبشناسی و صلاحسنجی علمی و کاربردی با اشراب مؤلفههای فرهنگ مطلوب. اینکه ما در شئون حیات و عرصههای مختلف و مناسبات انسانی، براساس یک آسیبشناسی و مصلحتسنجی تصمیم بگیریم و به صورت آگاهانه این مناسبات و عرصهها را براساس مؤلفههایی که قبول داریم دیگرگون کنیم و مؤلفههای فرهنگ مطلوب را در این عرصه تزریق کنیم. به تعبیر دیگر مهندسی فرهنگی عبارت است از کاربست خودآگاهانه و خودخواستهی فرهنگ در ساحات و سطوح حیات انسانی. مهندسی فرهنگی مقولهای است که در جوامع پیشرفته رایج است.
مهندسی فرهنگ: مهندسی فرهنگ با مهندسی فرهنگی دو مقولهی کاملاً متباین هستند. مهندسی فرهنگ فرآیند آگاهانهی پیرایش، آرایش، روزآمدسازی و کارآمدسازی فرهنگ موجود براساس آسیبشناسی و سنجشگری علمی، معطوف به مبانی و مبادی پذیرفته و مقتضیات بومی و جهانی برای دستیابی به فرهنگ مطلوب است. مهندسی فرهنگ عبارت است از اینکه ما فرهنگ محققِ موجود را از بسیاری چیزها پیرایش کنیم و یا به خیلی چیزها آراسته کنیم و فرهنگ را با توجه به آسیبهایی که بر آن وارد است روزآمد و کارآمد کنیم. مهندسی فرهنگ عبارت است از دستیابی به فرهنگ مطلوب براساس مبانی مورد قبول خود و معطوف به مقتضیات ملی ـ بومی و مقتضیات اصلی و جهانی.
در اینجا باید توضیح داد که بین مهندسی فرهنگی شئون و مناسبات با مهندسی فرهنگ تفاوتهای بسیاری هست. موضوع مهندسی فرهنگی، فرهنگ نیست بلکه شئون حیات است و فرهنگ در مهندسی فرهنگی صفت مهندسی است. اما در مهندسی فرهنگ، موضوع فرهنگ است و فرهنگ را مهندسی میکنیم و فرهنگ برای مهندسی صفت نیست، بلکه مضافالیه و موضوع مهندسی است.
اصولاً مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی پایههای طراحی سبک زندگی است. چیزی که امروز به عنوان «سبک زندگی» در ادبیات اجتماعی جدید مطرح است و قدرتها به جای حاکم کردن سیاست خود و یا گماشتن عوامل وابستهی خود در جوامع و کشورها و به جای حضور نظامی، میخواهند حضور فرهنگی داشته باشند و سبک زندگی خود را بر دیگر ملل تحمیل کنند، لهذا یکی از مهمترین مسائل عرصهی مناسبات جهانی امروز، مسئلهی سبک زندگی است و سبک زندگی آنگاه قابل طراحی است که مهندسی فرهنگ صورت پذیرفته باشد و براساس آن شئون اجتماعی و مناسبات را نیز برمبنای فرهنگ مطلوب مهندسی کنیم. به این صورت مسئلهی مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی به مسئلهی سبک زندگی پیوند میخورد که سبک زندگی امروز محور چالشهای جهانی است. بنابراین بزرگترین چالش در جهان امروز مسئلهی تحمیل سبک زندگی غرب بر دیگر اقالیم است.
فرهنگ: طیف گستردهای از بینشها، منشها، کششها و کنشهای سازوارشدهی انسانپیِ جامعهزادِ هنجاروشِ دیرزی و معناپرداز و جهتبخش ذهن و زندگی آدمیان که چونان طبیعت ثانوی و هویت جمعی طیفی از انسانها در بازهی زمانی و بستر زمینی معینی صورت بسته باشد.
مسئلهی کارکردشناسی یکی از مسائل بسیار بنیادین فلسفهی فرهنگ است و شاید بتوان گفت که کارکردشناسی کاربردیترین مبحث فلسفهی فرهنگ قلمداد میشود. بسیاری از مباحث که در فلسفهی فرهنگ مطرح میشود و ما هم بحث کردیم، نهایتاً منتهی به شناخت کارکرد فرهنگ میشود و در پی آن بر کاربرد فرهنگ مسلط شویم و در نهایت فرهنگ را به استخدام دربیاوریم.
مباحثی از قبیل ماهیتشناسی فرهنگ، هستیشناسی فرهنگ، روششناسی فرهنگ، قاعدهشناسی فرهنگ و… میتوانند به نحوی به بحث کارکردشناسی پیوند بخورند و درنتیجه کارکردشناسی در ساختار و صورتبندی و هندسهی مباحث فلسفهی فرهنگ جایگاه متأخرتری دارد.
مباحث مهم دیگری از قبیل «شیوههای کشف و کاربرد کارکردهای فرهنگ» نیز در اینجا قابل طرح است. اینکه چگونه به کارکردهای فرهنگ پی میبریم؟ و چگونه میتوانیم بعد از شناخت کارکردهای فرهنگ آن را به کار ببریم؟ که در اینجا به آنها نمیپردازیم.
مجموعهی بحث کارکردشناسی فرهنگ را در ذیل سه فرع و محور مطرح میکنیم و در این مباحث آنچنان توقف نخواهیم داشت و به طرح دو یا سه مبحث مهم در کارکردشناسی بسنده میکنیم.
مبانی کارکردوری فرهنگ
یکی از مباحث مهم در مبحث کارکردشناسی مبانی کارکردوری فرهنگ است که درواقع همان مبانی مهندسی فرهنگی است، یعنی مبانی مهندسی فرهنگی فرع کارکردوری فرهنگ است. آیا فرهنگ دارای کارکرد هست؟ بر چه مبنایی میگوییم دارای کارکرد است تا از کارکردهای آن فحص و بحث کنیم؟ در اینجا باید ابتدا انگارهها و فروضی را پذیرفته باشیم که بر مبنای آن مشخص کنیم که کارکردهای فرهنگ چیست و در ادامه نیز مشخص کنیم که با چه قواعدی میتوان این کارکردها را به خدمت گرفت.
باید پیش از آنکه به کارکردشناسی بپردازیم، پارهای اصول را به مثابه مبانی و زیرساختها و مبادی و پیشانگارهها پذیرفته باشیم. در گذشته در خلال سایر فصول و مباحث مطالبی را طرح کردیم که این انگارهها و پیشانگارهها مولود و ولیده و حصیلهی آن بحثهاست. در گذشته بحثهایی در حوزهی هستیشناسی و یا طبقهبندی و سازهشناسی فرهنگ و… داشتیم که از آن مباحث اصولی تولید میشود و از جمله اینکه فرهنگ واقعمند است. واقعمندی فرهنگ یک اصل است، به مثابهی پیشانگارهی کارکردوری فرهنگ. اینکه فرهنگ کارکردمند و کارکردور است مبتنی بر این است که فرهنگ در بیرون یک واقعیت است، ولو واقعیت اعتباری. و به نظر ما فرهنگ هرچند اعتباری است اما در بیرون یک واقعیت است، گو اینکه مشتمل بر پارههایی از حقایق نیز میشود. برای مثال مؤلفهی بینش که از چهار رکن فرهنگ است، آنگاه که واقع اصابت کند حکایت از واقع میکند و معرفت به حقایق قلمداد میشوند و دیگر اعتباری نیستند؛ یعنی فرهنگ به نحوی تلفیقی از حقایق و اعتباریات است، اما اگر دستکم گرفته باشیم و همه را هم اعتباری بدانیم، اعتباری صرف نیست و مشتمل بر حقایق نیز هست.
اگر فرهنگ را واقعمند ندانیم و توهم قلمداد کنیم، معنی ندارد که بگوییم فرهنگ چه کارکردی دارد. یک چیز غیرواقعی نمیتواند کارکرد داشته باشد. بنابراین واقعمندی فرهنگ یک اصل است.
تقدم رتبی و نقش علّی فرهنگ در شئون حیاتی انسان
فرهنگ چونان علت (هرچند به مثابه جزءالعله، و حتی به مثابه معد و مقتضی) میتواند بر دیگر شئون حیات تأثیر بگذارد. هماگونه که دیگران برای مقولات دیگری از حیات تقدم رتبی قائل هستند، مثلاً مارکسیستها برای اقتصاد قائل به تقدم رتبی هستند، ما برای فرهنگ تقدم رتبی قائل هستیم و معتقدیم فرهنگ سازندهی دیگر شئون و تأثیرگذار بر آنهاست.
از همین اصل، اصل دیگر هم زاده میشود که فرهنگ میتواند فعال باشد، هرچند که منفعل نیز هست. فرهنگ از معرفت منفعل میشود و بر معرفت نیز تأثیر میگذارد.
همچنین یک سلسله اصول است که در مهندسی فرهنگی و در ذیل مبانی کارکردوری فرهنگ میتوان آنها را اضافه کرد که به آنها اشاره میکنیم:
ـ فرهنگ قاعدهمند است. اگر فرهنگ قاعدهمند نباشد و سیال و چموش باشد و به هیچوجه در ید ما نباشد و نتوانیم در آن اعمال اراده کنیم و آن را به مثابه ابزار بهکار بگیریم طبعاً مهندسی فرهنگی بیمعناست، لهذا باید پذیرفته باشیم که فرهنگ قاعدهمند است و میتوان قواعد آن را شناخت.
ـ قواعد جاری در فرهنگ شناختپذیر است.
ـ فرهنگ ابزارسان است و میتوان آنرا چون ابزار به استخدام درآورد و از آن استفاده کرد
ـ شئون مختلف فرهنگپذیر و نیز فرهنگیاند هستند. اقتصاد تحت تأثیر فرهنگ متفاوت میشود. میتوانیم چند نوع اقتصاد فرض کنیم که هریک تحت تأثیر فرهنگی باشند و این تأثر از فرهنگ هویت اقتصادها را متفاوت کند. بالنتجه شئون مختلف نمیتوانند از فرهنگ فاصله بگیرند و به تعبیری غلیظتر فرهنگی و فرهنگاندود هستند و اصلاً شئون از فرهنگ منفعل میشوند.
ـ فرهنگها متفاوت، جابهجاشونده و جایگزینپذیر هستند. میتوان یک فرهنگ را که در بدنهی شئون مختلف یک جامعه تزریق شده، از بدنه خارج کرد و فرهنگ دیگری را به جای آن تزریق کرد. اینگونه نیست که اگر فرهنگی در شئون جامعهای رسوخ کرد از ارادهی ما خارج شود و دیگر نتوان با آن کاری کرد. میتوان با خارج کردن عناصر جاری و حاکم، در و بر اقتصاد و جایگزین کردن فرهنگ دیگری، میتوان اقتصاد را اصلاح کرد و این اتفاق بارها در زندگی بشر رخ داده است.
ـ فرهنگ خودی ارزشمند و زاینده است. وقتی مدعی مهندسی فرهنگی هستیم به این معناست که فرهنگ ما بهتر از دیگر فرهنگهاست. ما میخواهیم فرهنگ خود را در شئون مختلف اشراب کنیم. همچنین فرهنگ ما زاینده است و میتواند مولد باشد. فرهنگ میتواند در همهی عرصهها و شئون حیات ما حضور پیدا کند و این شئون را دیگرگون کند.
تقسیمات کارکردها
مبحث دیگری که بسیار مهم است و در ذیل کارکردشناسی فرهنگ میتوان مطرح کرد، تقسیمات کارکردهای فرهنگ است. فرهنگ چند نوع کارکرد دارد؟
تقسیمات و انواع کارکردها مبتنی بر یک سری مبانی است و با معیارها و ملاکهایی میتوان کارکردها را تقسیم و طبقهبندی کرد.
کارکردهای فرهنگ را میتوان به چند صورت تقسیم کرد،
ـ یکبار میتوان براساس کارکردهای کلان فرهنگ و به تعبیر دیگر فرهنگ کلان و کارکردهای برساخته بر حیث جمعی مؤلفههای فرهنگ، میتوان آن را تقسیمبندی کرد. ازجمله کارکردهای فرهنگ هویتسازی است. اینکه فرهنگ هویتساز است و هویت جامعهای را پدید میآورد، یک کارکرد عام است و کارکردی معطوف و یا ناشی از حیثیت جمعی فرهنگ است و نه معطوف به ضلعی و بعدی و یا مؤلفهای از مؤلفههای فرهنگ. اینگونه نیست که بتوان گفت هویت یک جامعه را صرفاً سلایق و علایق، یعنی کششها جامعه ایجاد میکند و درواقع، هویت، کارکرد ضلع کششهای فرهنگ است. خیر؛ هویت برایند و حصیله و ولیدهی کلیت فرهنگ است. یک فرهنگ سازندهی یک هویت خاص و یکپارچه بر یک جامعه است. کما اینکه انسجامبخشی یک جامعه و تبدیل آن به یک ملت یکپارچه هم به کارکرد ناظر و معطوف به حیث جمعی مؤلفههای فرهنگ بازگشت میکند.
ـ کارکردهایی که ناشی از مقتضیات هریک از مؤلفههاست. ما گفتیم فرهنگ از چهار مؤلفهی بینشها، منشها، کششها و کنشها تشکیل میشود. هریک از این عرصهها و ابعاد فرهنگ برای خود کارکردهایی دارد. فرض کنید «بینشها»ی رسوبشدهای که تبدیل به فرهنگ شدهاند، دارای کارکرد هستند. بینش میتواند موجب اصلاح و ارتقای جهانبینی یک جامعه باشد. اصحاب یک فرهنگ براساس فرهنگی که دارند و بینشی که جزء مؤلفههای فرهنگ آنهاست، آن بینش میتواند جامعه را از حیث جهانشناختی و جهانبینی متأثر کند. درنتیجه خصوصیاتی که در بینش پذیرفتهشده و رسوبشده در یک فرهنگ وجود دارد در اصلاح نگاه و نگرش آحاد آن جامعه به هستی و رابطهی دین و دنیا و…، نقشآفرین است. منشها نیز به همینگونه است. منشهایی که جزء یک فرهنگ شدهاند، خلق آن جامعه و آحاد صاحب آن فرهنگ را متأثر و دیگرگون میکند. کششها نیز به همین ترتیب است. کششها (علایق و سلایق) در مقایسهبا منشها، بسا از نظر کاربردی در ساخت سبک زندگی نقش محسوستر و مشهودتری دارند. حوزهی کنشها (رفتارها) نیز به همین ترتیب است.
ذیل این چهار مؤلفه که سازندهی فرهنگ هستند، چون هریک از اجزاء و عناصری تشکیل میشوند آن اجزاء و عناصر هم کارکردهای خاص خود را دارند. به همین جهت در حوزهی بینشها، هم عنصری هستیشناختی داریم و هم عنصر معرفتشناختی؛ این عناصر تشکیلدهندهی ضلع بینشها در مقولهی فرهنگ هستند. اینها هرکدام کارکرد متناسب به خود را دارند، مثلاً باور هستیشناختی که جزء فرهنگ یک جامعه است کارکردی است و باور این هستیشناختی در حوزهی معرفتشناختی که رسوب شده و جزء فرهنگ شده است نیز کارکرد متناسب حوزهی شناخت را دارد. حتی میتوان کارکردهای مؤلفهها را به شاخههای فرعیتر یعنی اجزاء و عناصر هریک از این چهار مؤلفه توسعه داد و آنها را بازشناخت.
به این ترتیب کارکردهای کلان و ناشی از هویت جمعی فرهنگ ممکن است محدود باشند، درحالیکه کارکردهای ناشی و برساخته بر مؤلفهها و اجزاء و عناصر فرهنگ بسی متنوع و متکثر باشند. چون از هر سنخ، جنس و گونهای از عناصر و اجزاء هر مؤلفه میتوان کارکردهای مختلفی را توقع داشت. به این ترتیب طیف وسیعی از کارکردها به وجود میآید، مجال مناسبی را میطلبد که اطلس وسیعی از کارکردهای عناصر تشکیلدهندهی مؤلفه رسم شود.
البته اگر بنا بر کارکردشناسی فرهنگ به صورت گسترده باشد، باید طیف گستردهی کارکردهای فرهنگ را ترسیم کنیم و همهی مصادیق آن را استخراج کنیم.
تقسیمبندی چندینگانه کارکردهای فرهنگ بر مبنای اقتضائات سرشت و صفات آن
در تقسیمبندی کارکردها ما یکبار به درون فرهنگ نگاه کردیم و گفتیم هنگامی که به فرهنگ چونان یک محیط و عالم نگریستیم، یکسری آثار و کارکردهایی دارد، و هنگامی که به درون فرهنگ و اجزاء و عناصر آن نگاه میکنیم میبینیم یکسری کارکرد دارد.
نگاه دیگر این است که به بگوییم فرهنگ دارای چه سرشتی است و چه صفاتی دارد و سرشت و صفات فرهنگ از نظر کارکردی چه اقتضائاتی دارد.
در تعریف فرهنگ گفتیم که فرهنگ عبارت است از طیف گستردهای از بینشها، منشها، کششها و کنشهای سازوارشدهی انسانپیِ جامعهزادِ هنجاروشِ دیرزی و معناپرداز و جهتبخش ذهن و زندگی آدمیان که چونان طبیعت ثانوی و هویت جمعی طیفی از انسانها در بازهی زمانی و بستر زمینی معینی صورت بسته باشد.
همگی واژههایی که در این تعبیر آمده با تأمل و مداقه و درنگ انتخاب و تعبیه شده است. هریک از این واژگان بار معنایی گستردهای دارد و در نوع مباحث مربوط به فرهنگ میتواند مورد استناد قرار گیرد. ولذا گفتیم به عبارتی میتوان گفت که تعریف فرهنگ، چکیدهی فلسفهی فرهنگ است و همهی آنچه که در فلسفهی فرهنگ باید مطرح شود، ردپایی در تعریف ما از فرهنگ دارد. ولذا تعریف فرهنگ بسیار مهم است و به همین جهت حدود یک سال در بحث تعریف فرهنگ توقف کردیم.
این تعریف در مبحث کارکردشناسی نیز کاربرد دارد که در اینجا به برخی از آنها اشاره میکنیم:
ـ فرهنگ انسانپی است، فرهنگ متعلق به انسان است، فرهنگ یک مقولهی انسانی است و چنانچه گفتهاند میتوان انسان را موجودی فرهنگی تعریف کرد و گفت انسان موجودی فرهنگی است. یعنی فرهنگ تا این حد با ماهیت انسان پیوند خورده که در تعریف انسان میتوان فرهنگ را چونان فصل مقومی لحاظ کرد. طبعاً اگر فرهنگ انسانپی است، فرهنگ موجب تقویت ارزشهای انسانی میشود. اگر یک فرهنگ صحیح در یک جامعه حاکم شود ارزشهای انسانی در آن جامعه ارتقاء پیدا میکند و یا تقویت و تحکیم مییابد. کما اینکه با این وصف، فرهنگ موجب تحکیم جوامع و اقوام و اقالیم میشود، چون مشترکات زیاد میشود. اگر فرهنگها از فطرت انسانی برخاسته باشند طبعاً مشترکات آنها بیشتر میشود و در عمل و خودبهخود بر پیوند میان جوامع تأثیر میگذارد.
ـ فرهنگ جامعهزاد است. فرهنگ در بستر جامعه متولد میشود و در این صورت بر امنیت تأثیر میگذارد. جامعهای که دارای فرهنگ منسجم و یکدستی است و نتیجتاً آحاد آن جامعه نیز هویت واحد پیدا میکنند، در آن جامعه سطح امنیت بالا میرود. در جامعهای که آحاد آن به لحاظ فرهنگی با هم متفاوت باشند امنیت به خطر میافتد.
ـ فرهنگ هنجاروش است. طبعاً اگر چنین است، فرهنگ در جامعه روایی و ناروایی درست میکند. بعضی چیزها را روا میداند و برخی چیزها را ناروا. فرهنگ در جامعه بعضی چیزها را سهل میکند و انسان با رغبت آن را انجام میدهد. فرهنگ ایجاد حسن قبول و اقبال میکند. یک فرهنگ نسبت به چیزی که جزئی از آن فرهنگ است یک نوع حسن قبول ایجاد میکند و مردم به سوی آن جزء اقبال میکنند.
ـ فرهنگ دیرزی است. پارهای از کارکردهای به نقش پایدارسازی فرهنگ برمیگردد. اگر خواستیم چیزی در جامعه پایدار شود باید به سمت فرهنگ برویم و از آن کمک بگیریم تا جزئی از فرهنگ بشود. مثلاً میخواهیم فرهنگ جهاد و شهادتطلبی در یک جامعه پایدار شود. این خصوصیت به توصیه و بخشنامه نوشتن اتفاق نمیافتد، اما آنگاه که شما این مقوله را وارد فرهنگ یک جامعه کنید امکانپذیر است. مثلاً عاشورایی داشته باشید که در فرهنگ آن جامعه رسوخ کرده باشد، آنوقت دیگر نیاز به توصیه نیست و هنگامی که موقعیت پیش بیاید آحاد آن جامعه شهادتطلب میشوند، زیرا شهادتطلبی و ارزشمندی شهادت جزء فرهنگ آن جامعه است.
ـ فرهنگ معناپرداز است. فرهنگ در کالبد اجتماع روح میدمد و برای آحاد جامعه انگیزش ایجاد میکند. برای یک جامعه مسائلی معنیدار میشود که برای جامعهی دیگر بیمعناست و یا معنای منفی دارد. موضوع عفاف و حجاب در یک جامعه معنای خاص خود را دارد و جزء فرهنگ آن جامعه شده، بنابراین جامعه برای پذیرش حجاب نسبت به جامعهای که عفاف جزء خوی ملی و تاریخیشان نیست، آمادهتر است.
ـ فرهنگ جهتبخش ذهن و زندگی انسانهاست. جهتبخش ذهن است، بنابراین ولو در حد معد و مانع بر معرفت تأثیر میگذارد. جهتبخش زندگی نیز هست، و در لایهی زندگی و عمل میتواند بر معیشت یک جامعه تأثیر بگذارد و مناسبات آن جامعه را تحت تأثیر قرار میدهد.
ـ فرهنگ طبیعت ثانوی است. فرهنگ در نهادینهسازی خیلی از چیزها کارکرد دارد و میتوان فرهنگ را به استخدام درآورد و مقولهای را نهادینه کرد. در اینجا نیز میتوان مثال عاشورا را مطرح کرد. برخی در کشور ما بودند که عرق دینی قویی نداشتند، ولی در مراسم عاشورا شرکت میکردند و عزاداری میکردند و میگفتند این مراسم یک مقولهی ملی است و جزء فرهنگ ما شده است. ممکن است گاهی رفتار و باوری از دیدگاه برخی دینی قلمداد نشود و یا آن افراد به دین التزام نداشته باشند، اما هنگامی که یک عنصر دینی جزء فرهنگ شد و نهادینه شد مورد التزام قرار میگیرد. اینکه یک غیر مسلمان در مراسم عاشورا شرکت میکند میتواند در این چارچوب تعریف شود.
ـ فرهنگ چون هویت جمعی یک جامعه در بازهی زمانی و بستر زمینی معین است. گفتیم فرهنگ هویتساز است، زیرا خود فرهنگ هویت است و هویت جمعی جامعه را نشان میدهد. اگر جامعه ماده باشد فرهنگ صورت آن است و انسجامبخش است. والسلام
لینک کوتاه: https://rashad.ir/?p=1843