روششناسی در فلسفههای مضاف
در بحث از هویت معرفتی فلسفههای مضاف دیدگاههای متفاوتی مطرح است، گروهی از این دیدگاهها فلسفههای مضاف را عهدهدار متعلق و مضافٌالیه خویش میدانند و گروهی دیگر آنها را عهدهدار معرفتشناسی متعلق خود میشمرند. در قبال این دو دیدگاه، نظر سومی هم فلسفههای مضاف را اصولاً نوعی از دانشهای روششناختی معرفی میکند. براساس این نظر فلسفههای مضاف عمدتاً عهدهدار تبیین روش مطالعهی متعلَق خویشاند. این دیدگاه اهمیت روششناسی را در فلسفههای مضاف آشکار میسازد و از جایگاه مهم آن در هویت دانش پرده برمیگیرد. این اهمیت از آنجا سرچشمه میگیرد که روششناسی در کنار هستیشناسی و معرفتشناسی، همچون یک نقطهی ثقل در تعیین هویت دانش سهم بسزایی دارد. سهم این مبحث در فلسفههای مضاف به اندازهای است که بر بسیاری از مباحث و محورهای مطرح در آنها سایه میافکند. در فلسفهی فرهنگ نیز، که یکی از فلسفههای مضاف است، «روششناسی مطالعهی فرهنگ»، یکی از محورهای بنیادین و پراهمیت است.
مبحث روششناسی در دو سطح و افق کبروی و صغروی مطرح میشود. همانگونه که از عنوان این دو سطح مشخص است در سطح کبروی از نکاتی سخن گفته میشود که درخصوص روششناسی علم یا روششناسی مطالعهی یک امر است. برای مثال، مطالبی که دربارهی جایگاه خاص روششناسی در فلسفههای مضاف مطرح شد نمونهای از بحثهای کبروی است. اینگونه بحثها به روششناسی یک دانش یا یک فلسفهی خاص اختصاص ندارد. اما در سطح صغروی نکاتی دربارهی روششناسی در حوزه و دانشی خاص بیان میشود.
بخشی از آنچه در ادامه و در پاسخ به این پرسش که «روششناسی فرهنگ چیست؟» مطرح میشود، به سطح کبروی و بخشی به سطح صغروی مربوط است. البته این مباحث به صورت توأمان و بدون تفکیک مطرح میشود.
روششناسی فلسفهی فرهنگ
در بحث از روششناسی فلسفهی فرهنگ پرسش اساسی آن است که روششناسی فرهنگ چیست؟ وقتی از روششناسی فرهنگ پرسش میشود، مراد آن است که چه چیزی به عنوان «روش» مطالعه میگردد. برای پاسخ به این پرسش ابتدا باید به اجمال «روش» را تعریف کرد و در ادامه، چیستی موضوع و متعلق مطالعه را مشخص نمود.
تعریف روش
واژهی «روش» در لغت به معنای راه و شیوه است، اما در اصطلاح بیش از یکگونه برداشت و تلقی از آن وجود دارد. در یک تلقی، مراد از «روش»، کلاندستگاه است، یعنی روشگانی که مشتمل بر مبادی علم است و بر تکون روش تأثیر میگذارد. براساس این تلقی روش فلسفهی فرهنگ یک دستگاه روشگانی و منطق جامع است که هم مبادی دانش فلسفهی فرهنگ (یعنی چیزهایی که فلسفهی فرهنگ را پدید آوردهاند) و هم فرایندها را شامل میشود. برای آنکه مسئلهای حل شود یا دستگاه دانشی تولید گردد، سازکارهایی به کار گرفته و فرایندی طی میشود تا یک دانش (در حد یک مسئله یا در حد یک دستگاه معرفتی) تولید شود. بنابراین معرفت برآیندِ فرایندی است که خود جزئی از دستگاه روشگانی بهشمار میآید. برای مثال در فقه، تولید دستگاه علم فقه، در معنای عام، یا استنباط یک فرع فقهی در معنای خاص، برآیندِ فرایندهای گوناگونی است که بسته به مدارک، مدرکات، ادله، قرائن و شواهدی، برای فهم به استخدام درآمدهاند. برای نمونه هنگامی که بخشی از فقه از «عقل» به دست میآید، یک سلسله فرایندهای عقلی به کار بسته میشود و هنگامی که بخشی از آن از «نقل» به دست میآید، یک سلسله فرایندهایی که با آنها میتوان نقل را گویاند و به زبان آورد به کار گرفته میشوند. ممکن است بخشی از فقه به عقلانیت عمومی، عرف و رویّههای عقلائیه متکی باشد که طبعاً آنها نیز برای تولید معرفت سیر خاص خود را طی میکنند. در کل زمانی که دستگاه دانش فقه پدید میآید یک سلسله فرایندهایی طی میشود که در آنها سازکارهای مولدِ معرفت به کار گرفته میشوند.
براساس این تلقی کلان از روش، در پاسخ به این پرسش که روش مطالعهی فرهنگ چیست، میتوان گفت این روش جزئی از آن دستگاه دانشی میشود که فرهنگ را مطالعه میکند. آن دستگاه دانشی گاهی فلسفه است (فلسفهی فرهنگ) و گاهی علم (علم فرهنگ یا همان فرهنگپژوهی علمی)، به هر حال هریک از این دانشها که باشد یک دستگاه روشگانی در پیشزمینه تولید آنها وجود دارد که آنها را تولید میکند.
در کنار این تلقی کلان از روش، یعنی دستگاه جامع روشگانی که مولد کلیت دانش است، تلقی دیگری وجود دارد که روش را خردهشیوههایی میداند که بعد از تکون دانش، مسئلهها را حل میکنند. در این تلقی، دانش ظرف حل مسئلههایی است و شیوههایی که در حل این مسائل به کار میروند (مفردات دانش) «روش» نامیده میشوند.
براساس دو تلقی یادشده از روش، این پرسش که روش مطالعه فرهنگ چیست، یکبار چنین معنا میشود که دستگاه روشگانی فلسفهی فرهنگ یا دستگاه روشگانی که علم فرهنگ را تولید کرده کدام است؛ اما در حالت دوم از چیستی قضایایی که در خود مقولهی فرهنگ مطرح هستند سؤال میشود.
شایان ذکر است که چون در اینجا دربارهی ماهیت و مؤلفههای فرهنگ بحث میشود، روشهای معطوف به ماهیت و مؤلفههای فرهنگ (پارهفرهنگها) مد نظر قرار میگیرد و به پیرافرهنگها، که ممکن است روشهای خاص خود را داشته باشند، توجهی نمیشود. درحقیقت در تحلیل پرسش اصلی بحث بعد از آنکه میگوییم روش چیست، میخواهیم بگوییم متعلق روش فرهنگ کدام است.
متعلق روش فرهنگ
زمانی که از روش مطالعهی فرهنگ سخن به میان میآید، منظور آن است که چگونه ماهیت فرهنگ را مطالعه کنیم و مؤلفههایی که فرهنگ را تشکیل میدهند با چه روشی باید مطالعه شوند. در واقع متعلق روش فرهنگ، خودِ فرهنگ (ماهیت و مؤلفههای آن) است. ممکن است مطالعهی پیرافرهنگها (که به فرافرهنگها، بنفرهنگها، فرهنگگرها، فرهنگنمودها، فرهنگنمونها و نیز برفرهنگها یا فرهنگپدیدها و نیز فرهنگافزارها تقسیم میشود) روشهای خاص خود را داشته باشند، ولی مسئلهی ما نیستند؛ چون برای مثال مطالعهی افزارها، پدیدارهای فرهنگی یا مناشی فرهنگ، ممکن است اولاً و بالذات مطالعهی فرهنگ قلمداد نشوند؛ به همین دلیل ممکن است روش مطالعهی پیرافرهنگها و آنچه با فرهنگ مرتبط است با روشی که برای مطالعهی خودِ فرهنگ به کار گرفته میشود، متفاوت باشد.
دربارهی اجزا و مؤلفههای فرهنگ باید به این موضوع توجه شود که بعضی از این اجزا به شکل مستقل و بدون شرط شیء، هویتی جدا از فرهنگ دارند. «دین» نمونهای از این اجزاست که هرچند به اعتباری جزئی از فرهنگ است، به اعتبار دیگر چنین نیست؛ بنابراین زمانی که از روش مطالعهی اجزا دین سخن به میان میآید باید توجه کرد که آنرا باید چونان جزئی از فرهنگ و به شرط شیء قلمداد کنیم؛ زیرا مطالعهی دین (آنگاه که دین را بما هو دین در نظر است) روش خاص خود را دارد.
«رویکرد» و «رهیافت» و تفاوت آنها با روش
«رویکرد» و «رهیافت» دو اصطلاحی هستند که گاه به غلط هممعنی «روش» و مترادف آن فرض میشوند، حال آنکه میان این سه واژه تفاوتهای ظریفی وجود دارد. «رویکرد» سمتگیری محقق است که از قصد او در مقام بحث و بیان ناشی میشود. توصیفی، تحلیلی، توصیهای و تنقیدی، نمونهای از رویکردهایی است که در تحقیقات به کار محقق میآید. سمتگیری محقق و یا رویکردی که او در تحقیق دارد نباید هممعنای روش قلمداد شود؛ زیرا این سمتگیری با روشی که محقق برای حل مسئله به کار میگیرد تفاوت دارد.
«رهیافت» نیز زاویهی دید فهمنده در مقام کاوش است. به عبارت دیگر «رهیافت» پایگاه معرفتی مطالعه است. هر پایگاه معرفتی که از آن موضوعی را نگاه و مطالعه میکنیم رهیافت ما را تعیین میکند؛ برای مثال هنگامی که «سیاست» از پایگاه جامعهشناسی مطالعه میشود، رهیافت مطالعه، جامعهشناسی است و در آن سیاست، جامعهشناسانه مطالعه میشود. در مطالعهی فرهنگ نیز اگر رهیافت جامعهشناسی برگزیده شود «جامعهشناسی فرهنگ» تولید میشود.
جامعهشناسی سیاست یک علم مضاف است؛ مانند «فسلفهی سیاست» که فلسفهی مضاف است؛ بنابراین علمهای مضاف نوعی رهیافت به مطالعهی متعلقهای خویشاند. جامعهشناسی سیاست درحقیقت یک رویکرد است نه یک دانش. در این رویکرد، در ظرف دانش جامعهشناسی مقولهای به نام سیاست مطالعه میشود. به تعبیر دیگر آنچه مطالعه میشود سیاست است، اما از پایگاه جامعهشناسی. اتخاذ رهیافت، تنها به دانشی خاص محدود نمیشود؛ یعنی آنگونه نیست که فقط از پایگاه یک دانش خاص، مقولهای را مطالعه کنیم، بلکه گاه میتوان از پایگاه نظریه یا گفتمان فکری خاصی، به مطالعهی مقولهای دست زد.
ماهیت روششناسی
روششناسی یکی از مسائل اساسی فلسفههای مضاف و حتی به تعبیری همهی مسائل آن است؛ زیرا همانگونه که گفته شد، عدهای فلسفههای مضاف را «روششناسی دانش مضافالیه» تعریف میکنند و عمدهی مباحث فلسفهی مضاف را عبارت میدانند از روششناسی؛ بنابراین یک بحث فلسفی قلمداد میشود.
پرسش از روششناسی نیز یک پرسش فلسفی است. در کنار این موضوع که روششناسی از مباحث مهم فلسفههای مضاف است و بنابراین باید بحثی فلسفی شمرده شود، نوع نگاهی که در آن هست دلیل محکمی است بر اینکه این مبحث، فلسفی ـ و نه علمی ـ است؛ زیرا اصل مبحث روششناسی یک نگاه فرانگر است.
فلسفیبودن مبحث روششناسی به معنای آن نیست که همهی روشها نیز فلسفیاند، بلکه فلسفه است که از تفاوتهای روشهای موضوعات گوناگون بحث میکند و مشخص میسازد که برای کدام موضوع باید از روش علمی، حسی و تجربی، عقلی و حدسی، نقلی، نصی و شهودی یا… استفاده کرد.
تقسیمبندی روشها
همانگونه که پیش از این گفته شد، روششناسی یکی از مباحثی است که در فلسفه مطرح میشود، اما روش علوم، به یک روش، آن هم روش فلسفی، محدود نمیشود، بلکه تنوعی از روشها وجود دارد که متناسب با موضوع مطالعه و پژوهش گزینش میشود و به کار میرود. تقسیمبندی روشها، که یکی از بحثهای کبروی قلمداد میشود، گرچه متناسب با موضوع مطالعه است، از ابعاد و جنبههای دیگر نیز انجام میشود. از یک جنبه میتوان روش را به دو دستهی فلسفی و علمی تقسیم کرد. براساس این جنبه، اگر مطالعه «دربارهی» موضوعی باشد نه «در» آن، نگاه فرانگر و از بالا و در نتیجه مطالعهی فلسفی است. در چنین مطالعهای روش فلسفی به کار میرود. برخلاف این حالت، اگر مطالعه «در» موضوعی باشد، مطالعهی علمی و روش آن نیز علمی است. در اینگونه از تقسیمبندی، «موضوع» معیار و ملاک نیست، بلکه نوع نگرش به موضوع تعیینکنندهی روش است. ممکن است موضوع مطالعه طبیعت باشد، اما میشود آنرا از دو جنبه مطالعه کرد؛ زمانی که مطالعه دربارهی طبیعت است و آنرا از بالا مینگریم، مطالعهی ما فرانگر ـ عقلی و روش آن نیز فلسفی است، اما هنگامی که مطالعه در طبیعت و درون آن است و جزئیات مطالعه میشود، مطالعهی ما علمی و روش آن نیز عقلی خوانده میشود.
جنبهی دیگری که ملاک تقسیمبندی روشها قرار میگیرد، «جهت نگرش» به موضوع مطالعه است. در این جنبه به «پسینی» یا «پیشینی»بودن نگرش ـ نه فرانگر یا درونی بودن آن ـ توجه میشود. زمانی که آنچه موجود و محقق است مطالعه میشود، روش پسینی به کار میآید، اما هنگامی که بناست با مطالعهی ما، آنچه مطلوب است پدید آید، چون جهت نگرش ما پیشینی و منطقی است، از روش پیشینی استفاده میشود. این دو جهت نگرش متفاوت ممکن است در مواردی سبب تفاوت روشها شود، هرچند که ممکن است با یک روش، هم مطالعهی پیشینی کرد و هم پسینی.
در مورد خود «روش» نیز میتوان این دو رویکرد را اعمال کرد. در این حالت روشهای موجود در گروه روشهای پسینی قرار میگیرد، اما اگر روش جدیدی پیشنهاد، و منطقاً برای مطالعهی موضوعی شایسته و بایسته تلقی شود، از شمار روشهای پیشینی خوانده میشود. در این حالت از تقسیمبندی نیز ممکن است موضوع مطالعه مشابه باشد، اما تفاوت نگرش در روشها سبب تفاوت آنها شود. دین یکی از این موضوعات است که تفاوت روشها در آن مصداق پیدا میکند. عدهای این موضوع را با روش نقلی و نگاه نصگرایانه مطالعه میکنند. از شمار این عده اشعریان هستند که روش عقلی را برنمیتابند. در مقابل این عده معتزله قرار دارند که دستگاه روشگانی عقلانی را برای مطالعهی دین به کار میگیرند. دستگاه عقلانی شیعه نیز نوع سومی از روش مطالعهی دین است. با وجود تفاوت این سه روش، آنها را میتوان در گروه روشهای پیشینی قرار داد؛ زیرا هر سه، از جمله روشهای موجود هستند، اما اگر فردی با نگاه پیشینی و آزاد منطقاً روش چهارمی را برای مطالعهی دین پیشنهاد دهد، روش او پیشینی خوانده میشود.
آنچه در دستهبندی یا تولید روشهای گوناگون بسیار مؤثر به نظر میرسد، نسبتسنجی میان روش با مؤلفههای دیگری است که تکونبخش متعلَق مطالعهاند. برای مثال اگر پرسیده شود که روش فلسفهی فرهنگ برای مطالعهی فرهنگ چیست، ممکن است در پاسخ، این موضوع مطرح شود که نخست باید مؤلفههای پدیدآورندهی فلسفهی فرهنگ مشخص گردد؛ یعنی روشن شود که فلسفهی فرهنگ از چه مبادی و مناشی تغذیه میشود و مبانی قریبه (انگارهها) و وسیطهی (پیشانگارهها) آن کدامها هستند.
موضوع فلسفهی فرهنگ در روشی که برای مطالعهی آن اتخاذ میشود تأثیر میگذارد، اما افزون بر موضوع، روش، با مبادی و مناشی فلسفهی فرهنگ نیز باید تناسب داشته باشد. مبادی و مناشی، آبشخورهای تولید آن علم هستند و «روش» ابزارها و استحصال محتوا و معرفت از مبادی و مناشی است. بنابراین روش در پیوند با مبادی، مناشی و منابع است، اما پیوند آن به همین مقولهها خلاصه نمیشود، بلکه با هویت موضوع و حتی غایت علم نیز مرتبط است. غایت و کارکردهایی که بناست یک علم تأمین کند، در روشی که به کار میبریم میتواند مؤثر باشد؛ همچنین هویت معرفتی علم (حقیقی یا اعتباریبودن) در روش آن تأثیر میگذارد؛ زیرا علوم حقیقیه لزوماً از روشهای عقلی استفاده میکنند، ولی در علوم اعتباری ممکن است از روشهای نقلی و شیوههای دیگر نیز استفاده شود.
مهمترین و اصلیترین عامل و جهتی که موجب تکثیر و تنوع روشهای مطالعه میشود، هویت مؤلفههای دانشها یا آن حوزهی مطالعاتی است. اگر از روش فلسفهی فرهنگ پرسش میکنیم، باید ببینیم مناشی، مبادی و آبشخورهای این دانش کدامها هستند، موضوع و متعلق اساسی آن چیست و غایت آن کدام است و در ردیف سایر مؤلفهها، مسائل [۱] و پرسشهای مطرحشده و قضایا و قیاسات تشکیلدهندهی این علم کدامها هستند. بسته به اینکه هویت معرفتی این مؤلفهها چگونه باشد، روش متناسب این دانش و مؤلفههای آن مشخص میشود. بنابراین از طریق این مؤلفهها به روش موجود بهکاررفته یا روش مطلوب مناسب برای بهکاربردن دست مییابیم.
قواعد تشخیص روش مناسب
پرسش مهم دیگری که در بحث روششناسی، و به ویژه روششناسی فرهنگ، مطرح میشود عبارت از این است که آیا روششناسی قاعدهپذیر است و آیا با هر روشی میتوان هر موضوعی را مطالعه کرد؟ منظور از این پرسش آن است که آیا در شناخت هر موضوع، مسئله و متعلقی، از روش فلسفی استفاده میکنیم یا از روش شهودی و حسی یا آنکه روش با متعلق و موضوع خود نسبتی دارد و قواعدی این نسبت را تعریف، و روش متناسب را تعیین میکند.
با توجه به نکتهی قبل روشن است که روش براساس مبانی و قواعدی باید گزینش شود و با شیوههای خاصی، یا باید روش محققِ موجود تشخیص داده شود یا روش مطلوب و مناسب برای موضوعِ موجود یا مطلوب تعیین گردد. همین موضوع نشان میدهد که روششناسی قاعدهمند است و روش باید براساس قواعدی انتخاب شود. اما پرسش این است که با چه شیوههایی باید به تشخیص روش مناسب هر مسئله و یا دستگاه و حوزهی مطالعاتی برسیم؟
در شناخت روش هر حوزهی مطالعاتی، میتوان هم از شیوهی استقرایی (پسینی) استفاده کرد و هم از شیوهی منطقی (پیشینی) روش را تعیین نمود. شیوهی استقرایی خود به دو شکل امکانپذیر است:
در شیوهی اول میتوان به سراغ دیدگاههای عالمان آن دانش رفت و گفتهی اصحاب آن حوزهی مطالعاتی را در مورد روش شناخت آن علم مبنا قرار داد (هرچند که ممکن است روش آنها محل نقد باشد). برای مثال در مورد روش مطالعهی فرهنگ یکی از شیوهها این است که به سراغ فرهنگپژوهان برویم و آرا و اظهارات ایشان را دربارهی «روش فلسفهی فرهنگ» یا علم فرهنگ فحص کنیم و به دست آوریم. فرهنگپژوهان دو دستهاند: «فیلسوفان فرهنگ» و «دانشمندان فرهنگ» که هرکدام روشی را پیشنهاد میکنند.
شیوهی دوم این است که عمل اصحاب یک حوزهی مطالعاتی را بررسی کنیم. گاه اصحاب یک حوزهی مطالعاتی روشهایی را به کار میگیرند بیآنکه به آنها اشاره کرده باشند؛ یعنی عملاً روشهایی دارند که بیان نشده است. بسیاری از دانشها هستند که هرچقدر روششناسی آنها را بررسی کنیم، باز هم نکات و جهاتی در روششناسی آنها باقی میماند که ما آنها را کشف نکردهایم، ولی اصحاب آن حوزهی مطالعاتی آنها را به کار بردهاند. در مورد روش مطالعهی فرهنگ نیز سیرهی عملی اصحاب فرهنگپژوهی باید مطالعه گردد تا روشی که آنها به وسیلهی آن فرهنگ را مطالعه میکنند کشف و شناسایی شود، حتی اگر خود ایشان به آن اشاره نکرده باشند و در مقام روششناسی، روش خاصی را پیشنهاد داده باشند؛ اما در عمل روش دیگری به کار ببندند.
نمونهی چنین تفاوت روش در عرصهی عمل و نظر را میتوان در دانش «اصول» یافت که یک دانش روشگانی است. بعضی از اصولیون آنچنان دربارهی کاربرد و سهم عقل در فهم شریعت بحث میکنند که نظراً هیچ جایی برای کاربرد عقل در فقه باقی نمیماند. این دسته از اصولیون به نوعی اخبارگرایی پنهان متهم هستند؛ زیرا در عمل بحث را آنچنان پیش میبرند که نتیجه میگیرند عقل در حوزهی فقه سبب تولید معرفتی خاص نمیشود. با وجود این شیوهی عمل، آنها وقتی در مقام استنباط وارد فقه میشوند، عقل را به کار میبرند، استنباط عقلی میکنند و در تولید مسئله و ارائهی فروع فقهی به عقل تمسک میکنند.
همین نمونه نشان میدهد که گاه ممکن است اصحاب یک حوزهی معرفتی در مقام نظر روشهایی را بپذیرند که در عمل آنها را به کار نمیبرند یا برعکس، روشهایی را رد کنند که به صورت ناخودآگاه در عمل به کار میبرند. به دلیل همین تفاوت مقام عمل و نظر دو شیوهی بررسی دیدگاهها و عمل اصحاب حوزهی معرفتی از هم تفکیک و به شکل مستقل مطرح شدند.
افزون بر دو روش یادشده میتوان از روش سومی هم یاد کرد که در آن مقتضای مؤلفههای تکون بررسی میشود. از این روش که دقیقتر از دو روش دیگر است نیز میتوان هم تصویر پیشینی به دست داد و هم تصویر پسینی. برای مثال دربارهی روش مطالعهی فرهنگ، نخست باید مشخص کرد که قصد مطالعهی فلسفی فرهنگ است یا مطالعهی عملی آن. اگر از روش مطالعهی فلسفهی فرهنگ سؤال شود، برای پاسخ به آن باید به سراغ مؤلفههای فلسفهی فرهنگ رفت و دید مقتضای مؤلفههای فلسفهی فرهنگ چیست، و چه روشی با مبادی، منابع، مناشی، موضوع و غایت فلسفهی فرهنگ متناسب است؛ زیرا روش باید خورند این مؤلفهها باشد و نمیتوان بیتوجه به هویت معرفتی این مؤلفهها و چگونگی آنها روش فلسفهی فرهنگ را برگزید و به شکل کلی گفت که چون فلسفه است پس روش آن نیز عقلی است. این پاسخ کافی نیست؛ زیرا مشخص نیست که منظور از آن کدام روش عقلی است. آیا روش برهانی مد نظر است؛ به این معنا که همهی قضایای فلسفهی فرهنگ همانند فلسفهی محض در پیوند ضروری با یکدیگر هستند، آیا میتوان در فلسفههای مضاف ملتزم به چنین معنایی شد که در فلسفهی محض و مطلق به آن التزام داریم؟
اگر قصد مطالعهی علمی فرهنگ باشد و از روش علم فرهنگپژوهی سؤال شود، آنچه اهمیت مییابد مؤلفههای علم فرهنگ و مقتضای آنهاست. در واقع باید به این پرسشها پاسخ داده شود که علم فرهنگ از چه مناشی و منابعی تولید میشود؟ علم فرهنگ چه غایتی را تعقیب میکند؟ در علم فرهنگ چه مسائلی محل بحثاند؟ بعد از پاسخ به این پرسشهاست که میتوان روش مطالعهی علم فرهنگ را مشخص کرد.
جمعبندی دیدگاه مختار در روششناسی فلسفهی فرهنگ
با توجه به مقدماتی که مطرح شد، نظر مختار در روششناسی فلسفهی فرهنگ به شرح زیر است:
۱٫ روش «فلسفهی فرهنگ» با «علم فرهنگ» لابد و لاجرم متفاوت است. فلسفه و علم دو حوزهی مطالعاتی هستند و به لحاظ هویت معرفتی با هم تفاوت دارند. در ذیل هویت معرفتیِ دستگاهِ معرفتی شش مسئله مطرح میشود که یکی از آنها دستهبندی دانشها به علوم حقیقی و اعتباری است. فلسفه نمیتواند اعتباری باشد، اما برخی از علوم اعتباریاند و برخی نیز ممکن است در دستهی حقیقیها قرار گیرند. علم و فلسفه تفاوتهای بسیار دیگری از نظر هویت معرفتی با یکدیگر دارند.
۲٫ دستگاه روشگانی فلسفهی فرهنگ با خردهروشهای حل مسائل متفاوت است؛ یعنی آن دستگاه روشگانی که فلسفهی فرهنگ را تولید میکند، با خردهروشهایی که مسئلهها و اجزای تشکیلدهندهی فرهنگ را مطالعه میکنند لزوماً یکی نیستند؛ زیرا مسئلهها و مقولههایی که در متن فرهنگ هستند متفاوتاند.
در فرهنگ، مؤلفهی «بینش» وجود دارد که از جنس معرفت است و طبعاً برای تحلیل آن باید از خردهروشهای خاصی استفاده کرد که ممکن است با خردهروشهای مفید برای تحلیل، تفاوت داشته باشد. بنابراین در سطح خردهروشها ممکن است روشهای گوناگونی به کار رود، ولی در نگاه کلان (به عنوان روش دانش فلسفهی فرهنگ) یک دستگاه روشگانی مطرح است و طبعاً چند دستگاه و چند روش وجود نخواهد داشت؛ البته ممکن است آن دستگاه «آمیختساختگان» باشد؛ یعنی یک روش ترکیبی و مزدوج به کار رود. باوجود این، دستگاه روشگانی ـ به معنای کلاندستگاه ـ با خردهروشها لزوماً یکی نیست.
۳٫ روش فلسفهی فرهنگ «عقلانی» است. این پرسش که «روش مطالعهی فرهنگ چیست؟» در بستر فلسفهی فرهنگ مطرح میشود و در ادامه به این پرسش فروکاسته میشود که «روش فلسفهی فرهنگ کدام است؟»؛ یعنی «فلسفهی فرهنگ در مطالعهی فرهنگ چه روشی را به کار میبندد؟» که پاسخ آن روشن است؛ زیرا روش فلسفهی فرهنگ «عقلانی» است.
۴٫ مراد از روش عقلانی، روش برهانی، یعنی آن معنای صافیِ دقیقِ فلسفی که در فلسفهی محض و فلسفهی مطق اراده میشود نیست، بلکه منظور از این عبارت که «روش فلسفههای مضاف و ازجمله فلسفهی فرهنگ عقلانی است» این است که در مقام تحلیل مضافٌالیه، که کار فلسفههای مضاف است، عقل به استخدام درمیآید. در فلسفههای مضاف، تبیین و ماهیتشناسی و همچنین تعلیل و علتکاوی و… میکنیم. از مجموعهی این فعالیتها با عنوان «تحلیل» یاد میشود. هنگامی که مسئلهای را تحلیل میکنیم، ابتدا به سراغ آیات و روایات نمیرویم، یا از شیوهی شهود استفاده نمیکنیم و در مقام داوری، «حس» را به استخدام درنمیآوریم (البته فلسفه در مقام گردآوری به حس و تجربه احتیاج دارد). بنابراین منظور از واژهی «عقلانیت» در مورد روش فلسفههای مضاف و به ویژه فلسفهی فرهنگ «استخدام عقل در تحلیل ماهیت و مؤلفههای مضافالیه این فلسفهها و از جمله فرهنگ است».
۵٫ با توجه به تنوع و حتی تباین ماهیت مؤلفههای فرهنگ (بینشها، منشها، کششها و کنشها) و نیز تفاوت مسئلهها و محورهایی که فلسفهی فرهنگ را تشکیل میدهد (زیرا برخی از مسائل از جنس معرفتشناسی و …) باید در مطالعهی فرهنگ از پایگاه فلسفی یک دستگاه روشگانیِ عقلانیِ مزدوج و آمیختساختگانی را به کار بریم. به عبارت روشنتر گرچه در فلسفهی فرهنگ نگاه فرانگرانه است و از شیوهی عقلانی استفاده میشود، چون مؤلفههای خود مقولهی فرهنگ متنوع است و محورهایی که در فلسفهی فرهنگ مطرح میشود با یکدیگر تفاوتهای بسیاری دارند، در متن آن دستگاه روشگانی که فلسفهی فرهنگ را تولید میکند یا توسط فلسفهی فرهنگ مسائل را حل میکند، میتواند یک روشگان چندبعدی شبیه روشگانی باشد که در فهم دین به کار میآید. در مطالعهی دین از منابع متنوع و شیوههای گوناگون استفاده میشود و نمیتوان ادعا کرد که مثلاً همهی دین را میشود با عقل و روش عقلی مطالعه کرد. طبعاً در مطالعهی دین، به اقتضای حوزههای مختلف هندسهی معرفتی دین، از منابع، روشها، ابزارها، سازکارها و فرایندهای گوناگون استفاده میشود تا در نهایت فهم دین حاصل آید. روششناسی فرهنگ نیز مانند روششناسی دین است و در آن نیز باید از روش ترکیبی و آمیختساختگانی استفاده کرد. والسلام.
[۱] . در گذشته توضیح دادیم که مسائل هر علم نیز هریک به صورت علم کوچکی هستند و علمیه و دانشوارهاند؛ زیرا عمدهی پرسشهایی را که دربارهی کلیت علم مطرح است دربارهی هر مسئلهای از مسائل آن علم نیز میتوان مطرح کرد. همانطور که از مبادی و یا موضوع یک علم سئوال میکنیم میتوانیم از مبادی و مناشی پدیدآمدن آن مسئله و نیز منابع، غایت و کارکرد آن نیز سؤال کنیم و درنتیجه از روش آن مسئله نیز بپرسیم. به همین دلیل گفتیم که روش باید در دو لایه و افق دیده شود: یکبار کلانروش که در آن کلاندانش و دستگاه معرفتی توجه میکنیم و قصد تحلیل روش آن دستگاه را داریم و بار دیگر نیز از روش مسئله سؤال میکنیم که در آن خردهروشها مد نظر است.
لینک کوتاه: https://rashad.ir/?p=1849