ابتدا اجازه میخواهم عید انقلاب و یومالله ۲۲ بهمن را که یادآور پیروزی شگرف و شکوهمند انقلاب اسلامی است به حضور این جمع بافضیلت شادباش عرض کنم. امیدوارم پرچمی که به نام انقلاب، اسلام، عدالتخواهی و ستمستیزی، با کف باکفایت یک فقیه و مجتهد برافراشته شده است، در اهتزاز بماند تا به دست صاحب اصلی آن حضرت حجت بقیه الله الاعظم (عجل الله تعالی فرجه الشریف) سپرده شود. همچنین یاد آن راحل رستگار، امام عظیم الشأن و پیشاهنگان و پیشتازان مبارزه علیه ستم و جور و خاصه شهیدان را گرامی میداریم، و نیز رنجها و کوششها، زندانها، مقاومتها، شکیباییها و صبوریهایی که طی دههها و سدهها تحمل شد تا به ثمر و نتیجهی اینچنین شکوهمند رسید، بزرگ میداریم.
عنوانی که قصد دارم پیرامون آن نکاتی را عرض کنم «نسبت هنر و ارزش» است. گاه گفته میشود هنر هرچه که باشد دارای ارزش ذاتی است. هنر مطلقاً ارزشمند است و هنرِ ارزشی و غیرارزشی نداریم. برای اینکه این بحث مورد ارزیابی قرار گیرد، ابتدا لازم است معانی «هنر» و همینطور «ارزش» را توضیح دهیم تا امکان اظهار نظر راجع به این مسئله که میتواند یک مسئلهی فلسفی قلمداد شود فراهم گردد.
تعریف هنر
واژهی هنر ازجمله واژگان بسیار پرکاربرد و واجد معانی و استعمالها و اطلاقات بسیار است. هنر، شاید برای اولینبار به علم و معرفت، فضل و فضیلت، کمال و کیاست، و زیرکی و فراست اطلاق شده است. منوچهری گفته است:
سلطان معظم ملکِ عادلِ مسعود
کمتر ادبش حلم و فروتر هنرش جود
همچنین نظامی میگوید:
زهر تو را دوست چه داند؟ شکر
عیب تو را دوست چه داند؟ هنر
سعدی میگوید:
گر هنری داری و هفتاد عیب
دوست نبیند بهجز آن یک هنر
هنر در اینجا به معنای کمال، فضیلت، کیاست و مجموعهای از عناصر متعالیِ ارزشمند بهکار رفته است؛ چنانکه هنر به معنی خاصیت نیز بهکار رفته است. حافظ گفته است:
عیب می، جمله بگفتی، هنرش نیز بگوی
نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند
هرچند که می زیانهای فراوانی دارد، اما خاصیت هم دارد.
هنر به معنای «خطر» هم به کار میرود. هنرکردن به معنای خطرکردن و یا خطورت و اهمیت است.
همچنین هنر به معنای لیاقت و کفایت نیز بهکار میرود. برای مثال میگویند «از هر انگشتش هزار هنر میبارد»؛ یعنی هر سرانگشت او لیاقتها و شایستگیهایی دارد و او با سرانگشتان خود لیاقت و شایستگیهایش را بروز میدهد.
به توانایی فوقالعاده نیز هنر گفته میشود. شایستگیها و صلاحیتها و کفایتها، هنر است. حافظ گفته است:
تکیه بر تقوی و دانش در طریقت کافری است
راهرو گر صد هنر دارد توکل بایدش
اگر راهرو و سالک صد لیاقت هم دارد، باز نباید به هنر، لیاقتها، صلاحیتها و کمالات خویش غرّه شود و فریب بخورد و همچنان باید توکل داشته باشد.
هنر به معنای دلیری و شجاعت هم به کار رفته است: فردوسی میگوید:
به شمشیر هندی و رومی سپر
نمودند هر دو به بازو هنر
شاعر در اینجا هنر را به معنای زورآزمایی و قدرتنمایی به کار برده است.
چنانکه هنر به معنای صنعت و حرفه و پیشه نیز استعمال شده است.
کلمهی هنرنامه را به سرگذشتنامهها اطلاق میکنند. هنرنامه یعنی سرگذشتنامهی نخبگان و عالمان و فرهیختگان.
هنر در تداول کنونی و کاربرد متأخر آن به همان معنایی که از این واژه به ذهن ما تبادر میکند استعمال شده است. کلمهی هنر معادل فنِ عربی و Art اروپایی استعمال میشود؛ درحالیکه در گذشتهی ادبیات فارسی این واژه در این معنا بهکار نمیرفته است و این معنا، طی سدههای اخیر پدید آمده است. در مصراع «هنر نزد ایرانیان است و بس» هنر به همان مفهومی که امروزه رایج است به کار رفته است.
تعریف ارزش
کلمهی «ارزش» اسم مصدر است. «ارز»، «ارج» و «ارزش» کمابیش به یک معنا هستند. ارزش به معنای عمل و فعل ارزیدن است، ولی به معنای ارز و ارج نیز بهکار میرود. ارز به معنای قیمت، بها، نرخ و ثمن و نیز به معنای قدر و درجه و رتبه و مرتبه به کار میرود. ارجداشتن، یعنی حرمتداشتن. این واژه همچنین به معنای سود و بهره نیز بهکار میرود. ارز بهمعنای آرزو و آرمان و یک عنصر گرامی، محترم و محتشم نیز بهکار میرود. بنابراین «ارزش»، مصدر از «ارزیدن» است و به معنای فعل و عمل ارزیدن است، ولی معادل با «ارز» و «ارج» و «قیمت» و «بها» بهکار میرود.
کلمهی ارزش نیز در روزگار ما معنایی جدید پیدا کرده است، و گاه با اضافهشدن «یای» نسبت به آن عبارت «ارزشی» درست میشود. ارزشی یعنی آنچه که منسوب به ارزش و دارای ارزش است. در تداول امروزین «ارزشی» را به معنای «مُحسَّن» بهکار میبرند که در مقابل قبیح و غیرحسن قرار دارد. همچنین به معنای اخلاقی هم بهکار میرود. قضایای اخلاقی را قضایای ارزشی میگویند، و نیز به معنای قدسی نیز بهکار میرود؛ وجه دینی، متعالی و ماورایی هر چیز را وجه ارزشی آن مینامند.
حتی احکام فقهی مثل طهارت و نجاست را که چیزی غیر از وجه بهداشتی آب و یا هر شیء دیگری است، چون یک حکم وحیانی و بازآمده از ماوراء است «احکام ارزشی» مینامند؛ یعنی تنها به احکام اخلاقی، احکام ارزشی گفته نمیشود، بلکه در معنای وسیعتر احکام دینی و شرعی را که حیث قدسی دارند، «ارزشی» مینامند. این واژه همچنین به معنای «متعالی» نیز بهکار میرود.
همچنین هر آن چیزی که به نحوی به عنصر باطن مقدس و داشتن هویت مقدس اشاره میکند، «ارزشی» گفته میشود.
علل اربعهی هنر
در اینجا میخواهم به مبنایی اشاره کنم که نوعاً قابل درک است. ما میتوانیم هر آن چیزی را که قابلیت طبقهبندی داشته باشد، براساس علل اربعهی آن طبقهبندی و تقسیم کنیم. علل اربعه براساس فلسفهی اسلامی عبارت است از:
۱٫ علت فاعلی که پدیدآورنده است (فاعل پیدایش).
۲٫ علت غایی؛ یعنی غایت و غرض منظور که سبب شده است چیزی پدید بیاید و فعلی صورت بپذیرد.
۳٫ علت مادی؛ یعنی آن ماده و محتوایی که چیزی از آن پدید میآید.
۴٫ علت صوری؛ یعنی علت شکلی و صورت.
برای مثال یک صندلی دارای چهار علت است: از نجار به علت فاعلی تعبیر میشود (هرچند بهنظر میرسد که مسامحی است)؛ نجار قصد دارد از یک تخته چوب صندلی بسازد. نجار علت فاعلی است و کاربردهایی که از ساخت صندلی مد نظر دارد بهعنوان غایت در نظر میگیرد. برای مثال قصد دارد صندلی بسازد تا خود او یا دیگری روی آن بنشیند. نجار این صندلی را از موادی میسازد، که علت مادّی آن است. این صندلی شکل و صورتی دارد که علت صوری صندلی خواهد بود.
به نظر میرسد که هرآن چیزی که قابلیت داشته باشد از این چهار علت برخوردار باشد، براساس ماهیت علل اربعهی آن میتوان ارزیابی کرد و بسته به شأن و شخصیت و هویت فاعل (پدیدآورنده) که چگونه باشد، آن آفریده و پدیده میتواند ارزیابی شود. چه کسی آن را پدید آورده است؟ (علت فاعلی)؛ برای چه مقصودی پدید آمده است؟ (غایت)؛ آیا فاعل و پدیدآورنده یک انسان متعالی است یا یک انسان متدانی؟ آیا غایت مورد نظر، غایت متعالی و برین است یا غایت متدانی و پست؟ از چه مادهای پدید آمده است؟ (علت مادی)؛ قطعاً چیزی که از جنس طلاست با چیز دیگری که از مادهی دیگری است کاملاً متفاوت است. صورت نیز میتواند در طبقهبندی شیء دخالت داده شود. صورت و ظاهر و آنچه که در مقابل سیرت و باطن است نیز میتواند هرچیزی را در رده و رتبهای قرار دهد.
من در اینجا میخواهم بگویم که هنر به علل اربعهی خود قابل طبقهبندی است. بسته به اینکه علل اربعهی یک اثر هنری، برین باشد یا زیرین، متعالی باشد یا متدانی، اثر هنری خلقشده در رتبه و رده و طبقه و دستهی خاصی قرار میگیرد.
دستهبندی هنر
به نظر من هنر از جنس معرفت نیست؛ اما قطعاً منشأ معرفتی دارد. اثر هنری آفریدهی یک آگاهی و برایند یک معرفت است. اثر هنری، برایند یک فرایند است که در آن فرایند، فاعل و معرفت و نیت او کارساز و دخیل است. هنر هرچند از جنس معرفت نیست، اما منشأ معرفتی دارد و بر نوعی از شناخت و جهانبینی متکی و مبتنی است؛ هنر، برآمد و برآیند نوعی از جهانبینی و هستیشناسی است؛ هنر برآیند نوعی از معرفتشناسی است؛ هنر خودْ هرچند معرفت نیست، اما مجرای معرفت است؛ هنر حکایتگر است؛ هنر میتواند از ماقبل و ماورای خود حکایت کند؛ هنر میتواند از حقیقت و یا از اسطوره حکایت کند؛ هنر میتواند از ارزشهای متعالی و یا عناصر غیرمتعالی حکایت کند؛ هنر درحقیقت تبلور ذهنیت، معرفت و نیّت هنرمند است؛ هنر تداوم وجودی هنرمند است؛ هنر درواقع به معنای امتداد وجود هنرمند است و در گروی شخصیت هنرمند و در رهن نیّت، غایت، آمال و آرزوهای اوست. هنر بناست از درون هنرمند حکایتگر باشد. هنر تبلور و تجلی باطن هنرمند است. هنرمند مَحْکی هنر است، و ارزش از محکی به حاکی تسری میکند و حاکی که هنر است ارزشمند میشود.
اگر ما هنر را بازنمایی حقیقت بدانیم، اگر هنر را بازآفرینی خلقت الهی بنامیم؛ آنگاه هنر متعالی خواهد شد و پهلو به پهلوی خلقت الهی که مقدس است خواهد نشست؛ بازو به بازوی خلقت خواهد ایستاد و خلقت ثانوی و آفرینش دوّم الهی قلمداد خواهد شد. نفس هنرمند کاری ربّانی میکند؛ نفس هنرمند کار خالقانه میکند؛ چنانکه نفسِ هنرمندِ رحمانی، خلقت رحمانی میکند و نفس هنرمند شیطانی، خلقت شیطانی میکند. شیطان هم خالق است؛ نفسِ پاک، چیزی میآفریند و نفس پلید چیز دیگر. خیال و تخیل، آفرینش است و نفس انسانی اگر رحمانی بود، رحمت میآفریند و اگر شیطانی بود، شیطنت و شیطان خلق میکند. اگر هنر خلق ثانوی خلقت و بازآفرینشِ آفریدگانِ آفریدگار بود، مقدس میشود، و چنین هنری تجلی باری و مجرای معرفت به حقایق خواهد بود.
هنرمندی میتواند هنر قدسی، متعالی، برین، حاکی از حقیقت و بازآفرینِ فعل الهی را پدید بیاورد که خودْ نفس و روح الهی داشته باشد و قلب او در تصرف خدا باشد. حضرت صادق(ع) میفرمایند: «الْقَلْبُ حَرَمُ اللَّهِ فَلَا تُسْکِنْ حَرَمَ اللَّهِ غَیْرَ اللَّهِ»؛ قلبْ پایتخت خداست، در پایتخت و بارگاه خدا غیر او را راه ندهید. پایتخت خدا را به تصرف شیطان درنیاورید. اگر قلب هنرمندی پایتخت خدا بود، هرآنچه از این پایتخت صادر میشود خدایی خواهد بود؛ پس هویت هنر دقیقاً وابسته به هویت، ماهیت و شخصیت هنرمند است.
هنر متعالی از آبشخور فطرت پاک، زلال، الهی، نورانی، قدسی و دستناخوردهی هنرمند سیراب میشود، و به همین جهت فطرتها را خطاب قرار میدهد و بر فطرتها فرود میآید، و به همین جهت دلهای پاک و جانهای فطرتمند و فطرتهایی که روی آن را غبار نگرفته باشد، در مقابل اثر هنری فطرتنمون و برخاسته از وجودی فطرتمند، عکسالعمل نشان میدهد و بازخورد مثبت دارد.
اگر هنرمندی فاقد فطرت پالوده باشد، و فطرت او آلوده و غبارگرفته باشد، اگر هنرمندی فاقد نیت متعالی باشد، اگر هنرمندی فاقد قلب پاکیزه باشد، چگونه میتواند هنر ارزشمند و ارزشی خلق کند؟
هنر متعالی از آبشخور فطرتِ انسانِ فطری سیراب میشود؛ از سرچشمه شهود باطنی دریافت میشود؛ از سپهر الهی، به قلب الهی نازل میشود و قهراً اثری الهی تجلی میکند.
«فطرت» و «هنر» خویشاوند و هموند و بلکه از یک جنس هستند. هنرِ متعالی، ارزشی، قدسی، قربی و برین، تجلی فطرت است؛ اما اگر از حیث فاعلیِ هنر عبور کنیم و برای شخصیت، نیت و هویت هنرمند نقشی قائل نباشیم، همینطور برای غایتی که هنرمند آن را منظور میکند جایگاهی در نظر نگیریم، حتی برای مادهای که در هنر مورد بهرهبرداری قرار میگیرد ارزشی قائل نباشیم و هنر را تنها به یکی از علل اربعهی آن؛ یعنی علت صوری تنزل دهیم و آن را فقط به شکل و صورت و فنّ و تکنیک فروکاهیم، آنگاه این هنر تنها واجد قیمت مادی میشود و میتوان آن را فروخت. ممکن است گیشه داشته باشد، ممکن است رکورد فروش را بشکند، اما رکورد دلها را نخواهد شکست. اگر تنها به لحاظ تکنیک و فنون صورت، و نه علت فاعلی و غایی خاصتاً و حتی نه علت صوری، هنر فاقد ارزش بود، چنین هنری به معنای دوم ارزشمند نیست. «هنر» به معنای صنعت، فنّ، و «ارزشمند» به معنای بهادار، یعنی هنری که قیمت دارد و در ازای آن پول میدهند. این هنر یک کالا و یا یک تکنولوژی است؛ اما تنها از همین حیث ارزش دارد. اگر هنر را به تکنیک و صورت تنزل دهیم، و معنی غایب شود و در غیاب معنا، فاعل، نیت و غایت، هنر را ارزیابی کنیم، هنر ارزش مادی پیدا خواهد کرد، ولی ارزش معنوی، قدسی، قربی، فطری، متعالی و آسمانی نخواهد داشت.
پس هنر را میتوان از حیثی به هنر صناعی و فنّی و نیز هنر فطری، قدسانی و قربی تقسیم کرد. هنر آنگاه که به تحویل مهارت و تکنیک رفت از نوع تکنولوژی و ابزار است و به معنای فنّی، هنر است؛ اما اگر هنر را با معنا، قدسیت، آسمان، وحی، الهام الهی و پیامهای فطرت پیوند بزنیم، حتی معنا و ماهیت دیگری پیدا میکند. هنر فنّی و صناعی، فراگرفتنی است، همه میتوانند در کلاس و کارگاه آن را فرا بگیرند. هنر صناعی فراآوردنی و ساختنی است؛ اما هنر فطری و قدسی، فراگرفتنی نیست، بلکه از درون میجوشد و از قلب برمیخیزد؛ هنر فطری و قدسی فراآوردنی نیست، هنر قدسی محصول نیست، بلکه از آن جهت که از فطرت برمیخیزد، «مخلوق» است؛ چنانکه فطرت خلقت بیپیشینه است، هنر فطری از جنس خلقت بیپیشینه میشود. این هنر پیشینهی تقلیدی و انسانی ندارد، بلکه پیشینهی الاهی دارد، زیرا گفتیم که هنر در این معنا، آفرینش دوم و تقلیدی از خلقت الهی و تکرار فعل خداست؛ به همین جهت نیز مقدس است.
هنر فنی غیر از هنر فطری است؛ هنر فطری، هنر اکتشافی است؛ هنر حاکی از حقیقت است؛ ولی هنر فنی هرگز از حقیقت حکایت نمیکند، هنر فنّی میتواند مروج معرفتشناسی نسبی، شکاکیت، کفر، ظلم و بداخلاقی باشد؛ این هنر میتواند ابزاری ضدارزش باشد؛ اما هنر فطری و قربی، هنر شهود است؛ هنر فطری زمین را به آسمان و انسان را به ساحت الهی پیوند میزند. هنر شهودی، هنر قرب و هنر اشراق باطنی است و هنر شرعی است. هنر دارای قلب است و تنها قالَب نیست. هنر فنّی و صناعی تنها قالَب است، اما هنر فطری دارای قلب است، زیرا از قلب برخاسته است و لزوماً با احکام الهیه نیز انطباق دارد و نمیتواند غیرمشروع باشد.
هنر شهود غیر از هنر شهوت است. هنر فنّی و صناعی میتواند مروج و مهیج شهوت باشد؛ اما هنر قربی و فطری، مروج معارف فطری و بیدارکنندهی فطرت است. هنر فطری به کمالرسانندهی فطرت است و چون دین و فطرت با هم در پیوند هستند و دو روی یک حقیقتاند، هنر قربی و فطری، نمیتواند هنر شرعی نباشد و در آن خلاف شرع راه پیدا کند. اگر در هنری صحنههای خلاف شرع، رفتارهای خلاف موازین شرعی و اعمال خلاف اخلاق و ضدارزش وجود داشت، با همین معیار میتوانید بگویید این هنر، هنر قدسی، قربی و فطری و الهی و دینی نیست.
بنابراین هنر را میتوان به دو قسم طبقهبندی کرد:
۱٫ شناختاری؛ که به لحاظ سیرت، قدسی، قربی و فطری است.
۲٫ ساختاری و صناعی که فاقد عنصر فطری، قدسیت و قهراً عنصر ارزشمندی و متعالی است.
این تصور که هرآنچه نامش هنر است ارزشمند است، سادهاندیشی، سادهانگاری و فاقد معنای حِکمی، فلسفی و دینی است. بدون هیچ تعارف و مسامحهای هنر هم از منظر عقل و هم از منظر شرع به دو دسته تقسیم میشود. در کجای عالم به هر هنری ارزش میدهند و ارج مینهند و قدر میگذارند و بر صدر مینشانند؟ آیا حاضرند به هنرهای دینی و قدسیِ برخاسته و برآمده از فطرت و پیامدارِ پیامهای آسمانی در اسکار جایزه بدهند؟ مگر آنکه عرفانوارههای کاذب و معنویت پوشالیِ عقیمی را ترویج کند که ابزار خوبی برای مقابله با عرفان حقیقی، عرفان الهی و قدسی است. عقلا نیز چنین نمیکنند که هرآنچه ساختهی یک مدعی است، هرچند که به لحاظ تکنیک نیز برتر باشد، مورد حمایت قرار دهند و آن را تشویق کنند.
در شرع هم هنر طبقهبندیشده است. گاه هنر شرک است. در کلام رسول خدا صلیالله علیه و آله و سلم آمده است که سرانجامِ چهار چیز دوزخ است که یکی از آن چهار چیز تمثالگری و پیکرتراشی است؛ یعنی در منظر رسول خدا پیکرتراشی که یک نوع هنر است، پهلوبهپهلوی شرک میزند، و بازو به بازوی شرک حرکت میکند. آیا آن کسی که بت میتراشد و آن کسی که ستونهای خانهی کعبه و مسجدالحرام را میتراشد هر دو هنرمند هستند و هنر هر دو ارزشی و ارزشمند است؟ کسی به جرم هنر ضدارزشی، ضداخلاقی، ضدشرعی و هنر ضدعدالت، مستحق دوزخ میشود و جرم و معصیت کسی که مرتکب هنر ضدارزشی، ضداخلاقی، ضددینی، ضدشرعی، ضدانسانی و ضدعدالتخواهی میشود سنگینتر از دیگر طبقات اجتماعی است؛ چون هنر حاوی پیام است، هنر دیگران را متأثر میکند و هنرمند نقش امام کفر را ایفا میکند که جمّ غفیری را در پی خویش وارد دوزخ میکند. چگونه میشود یک نفر را به صرف اینکه اثری صناعی، ولو به لحاظ تکنیک فوقالعاده قوی و سرآمد پدید آورده است، فردی ارزشمند و اثر او را اثری ارزشی بیانگاریم؟
هنر بسته به اینکه از چه فاعلی صادر شده باشد و فاعل آن دارای چه نیتی باشد، و در پی تحقق چه غایتی باشد، هویت پیدا میکند و قهراً ماده و صورت نیز در اینجا دخیلاند، اما عناصر تکنیکی هنر، شاخصهای ثانوی ارزشیابی هنر هستند و قهراً آن اثر و پدیدهی هنری، هنرمندانهتر است که از حیث هر چهار علت (علل اربعه) از رتبهی متعالی و برین و شأن و هویت قدسی، قربی و شرعانی درخور توجه و فراخوری برخوردار باشد.
فلسفهی ما امروز تکلیف سنگینی برعهده دارد؛ اصحاب فلسفه و ارباب حکمت امروز باید به حکمت هنر بپردازند. فقه ما تکلیف سنگینی دارد؛ اصحاب فقه باید به فقه انواع هنر بپردازند. حوزهی ما امروز تکلیف مضاعف دارد؛ زیرا حیات بشر معاصر مشحون، آمیخته، آلوده و آغشته به انواع هنر است. بشر امروز غرق هنر است و اصولاً در حیات انسان مدرن هنر حرف اول را میزند. وقتی هنر به سمت بیهویتی و بیمعنایی و بیروحی و بهسوی ابهام و حیرت و سرگشتگی حرکت میکند، بشر به سمت ازدستدادن هویت و بهسوی حیرت جهت پیدا میکند.
وقتی از هنرمند سؤال میکنید که معنای این اثر چیست؟ میگوید من نمیدانم؛ هر کسی میتواند آن را تعریف و تفسیر کند. چنین هنری بهجز بیهویتکردن و فروبردن بشر در حیرت و سرگشتگی نتیجهی دیگری ندارد. لهذا امروز حکمت ما باید وارد عرصه شود و هنر و ماهیت آن را تعریف کند، هویت آن را طبقهبندی کند، حکم کلی آن را صادر کند. فقه ما نیز باید وارد عرصه شود، موضوع را بشناسد و طبقهبندی کند. هنر مطلوب انسان است؛ هنر روح و فطرت انسان را جذب میکند و دلخواه و دلپذیر فطری اوست، و این مسئله نشان میدهد که هنر حاجت فطری، درونی و خلقتی انسان است؛ اما تمام چیزهایی که برای انسان جاذبه دارد دووجهی است؛ هم وجه قدسی دارد و هم وجه غیرقدسی، و این اصحاب حکمت و ارباب فقاهت هستند که باید هم در حکم فلسفی و معرفتی و هم در حکم فقهی و شرعی وارد عرصه شوند و هنر را دستهبندی کنند و تکلیف اهل هنر و هنرمندی را روشن کنند.
سؤال: بعضی بر این باور هستند که صورت شعر، خاصه شعر عرب جاهلی و اکنون صورت سینما برای اغفال، یعنی ایجاد غفلت و سرگرمی و بیهودهگذرانی عمر پدید آمدهاند، اگر این فرضیه صحیح باشد آیا میتوان از این نوع پدیدهها که گویی ماهیتاً غفلتآفرین هستند و هدف آنها به بطالتکشاندن عمر و حیات انسان است، برای اهداف الهی استفاده کرد و شعر و سینما را به استخدام معارف و پیامها و تعالیم قدسیِ الهی و وحیانی درآورد؟
آیتالله رشاد: اولاً گفتیم هنر دارای علل اربعه است؛ معلول نیز برآیند و تبلور و تجلی هر چهار علت است. این شبهه معمولاً در این دست جلسات مطرح میشود. هر دو طرفِ این قضیه متعلق بحث خود را بسیط میپندارند و هرگز نیز به تفاهم نمیرسند. یک طرف میگوید که سینما و یا رمان یکپارچه و صددرصد ابزار شیطانی است و به کار رفتار و افکار رحمانی نمیآید، طرف دیگر میگوید اینها ابزار هستند و فاقد روحاند و میتوان آنها را به خدمت معارف متعالی گرفت.
با مبنایی که من در اینجا مطرح کردم، مشخص شد هویت یک اثر را هر چهار علت میسازند. اگر فرض کنیم صورت مقولهی هنری در بدو امر اساساً صورتی الهی نبوده باشد ـ البته چنین چیزی را باید اثبات کرد ـ در این میان علت فاعلی هست و در پیدایش یک معلول و پدیده نقش مهمتری را ایفا میکند؛ غایت نیز دخیل است. اثر تجلی غایت است، «الاعمال بالنیّات»، ماده نیز مؤثر است. لهذا این سخن درست نیست و واقعیت امر نیز چنین بیانی را تأیید نمیکند. ما میبینیم که قرآن و احادیث، شعر را مذمت میکنند و در بیانی از حضرت رسول صلی الله علیه و آله هست که میفرمایند: «شعر چرکهایی است که از درون کسی بیرون ریخته میشود». در عین حال از زبان معصومین تعابیری داریم که نمونهی آن: «انّ من الشّعر لحکمه». است و یا گفته میشود: «مَنْ قَالَ فِینَا بَیْتَ شِعْرٍ بَنَى اللَّهُ تَعَالَى لَهُ بَیْتاً فِی الْجَنَّه». یک بیت شعر سبب میشود که بیتی در باغ بهشت نصیب فرد شود. آنگاه که شعر به خدمت غفلت، شهوت، غرور، جهل، عجب، کبر و جاهلیت گرفته میشود مذموم است؛ ولی زمانی که به خدمت حقیقت، عدالتطلبی، آزادیخواهی و قدس و قرب و وحیانیت و فطرانیت گرفته میشود، تبدیل به جهاد میشود و زبان شاعر نیز تبدیل به شمشیر میشود. شاعر، مجاهدی میشود در صف جهاد که فرماندهی آن در کف باکفایت رسول خداست.
هرچند سینما با شعر ممکن است قابل مقایسه نباشد، اما سینما نیز همانند تکنولوژی و متأثر از ایدئولوژی است. تکنولوژی و فناوری حتی چپ و راست و کاپیتالیستی، سوسیالیستی دارد. صنعت و فناوری تکنولوژیک شرق عالم را که زمانی بلوک شرق خوانده میشدند نگاه کنید، به اقتضای ایدئولوژی خشن، صنعتی خشن دارند و از ظرافت کمتری برخوردار است؛ ولی ایدئولوژی فریبکارانهی صورتاً نرم غربی و لیبرالیسم، تکنولوژی نرم پدید آورده است. سینما را اگر به تکنولوژی قیاس بگیریم قطعاً میتواند همینگونه باشد، یعنی حتی اگر فارغ از فاعل، غایت و ماده و تنها براساس جنس و نوع صورت ارزیابی شود، میتواند چپ و راست داشته باشد و همین سینما میتواند دوگانه و دو صورتی بشود و به لحاظ صورت نیز برای آن بتوان دو جور صورت خلق کرد. والسلام.