نشست بایستگیهای نظام فلسفی مبنا برای علوم انسانی
تاریخ: ۷/۵/۱۳۹۰
مکان: نمایشگاه بینالمللی قرآن کریم، سالن همایشهای بخش تحول علوم انسانی
برگزارکننده: وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، مرکز هماهنگی، توسعه و ترویج فعالیتهای قرآنی کشور
بسمالله الرحمن الرحیم
در آغاز کلام، اعیاد شعبانیه و فرارسیدن ماه رمضان را، که لحظات نزول نفحات الهی و ماه منسوب به پیامبر اعظم(ص) و حقتعالی است، به حاضران در این جلسه تبریک عرض میکنم و از خداوند متعال تمنّا دارم توفیق درک فیض این نفحات روحانی و دمها و نفسهایی را که در این ایام و لیالی به صورت فرصتهای بدیلناپذیر در اختیار ما قرار میگیرد، نصیبمان کند.
با توجه به اینکه در روزهای پایانی ماه شعبان به سر میبریم، امیدوارم در این ماه از توفیق خواندن و بهره بردن از مناجات شعبانیه بینصیب نمانده باشیم.
بعضی از ادعیه، مناجاتها و حتی سلامنامهها و زیارتنامههای مأثوره، هرچند شأن صدور دارند، اما نباید اسباب و ظروف صدور این بیانات مأثور سبب شود کاربرد و بهرهمندی از آنها به همان مناسبتها محدود بماند. همانگونه که ما قلمرو دلالت آیات قرآن را به ظروف تاریخی، اجتماعی خاصی که به نزول این آیات منجر شده است محدود نمیکنیم، بلکه آیه را از خصوصیات آن خلع میکنیم و معنا را توسعه میدهیم، سایر مأثورات وارده از معصومین(ع) را هم نباید به مناسبات خاصشان محدود کنیم. مناجات شعبانیه یکی از این مأثورات است که میتوان در همهی ایام در آن تدبر و تأمل کرد، اما جای بسی افسوس و دریغ است که ما از این سرمایههای عظیم غافلیم و فقط به خواندن آنها در مناسبتهای خاصشان اکتفا میکنیم. این در حالی است که فقط با تأمل در مناجات شعبانیه میتوانیم اساس عرفان اسلامی را تبیین کنیم، زیرا هر عبارتی از این مناجاتنامه دنیایی از معانی عرفانی را در خود جای داده است. اگر دایرهی تأمل خود را گسترش دهیم، به گونهای که دعای عرفه، جامعه کبیره و سایر ادعیه، سلامنامه، زیارتنامهها، مناجاتنامهها و مأثوراتی که فراچنگ ماست مشمول این تأمل گردد، خواهیم دید که با اقیانوسی از معانی عرفانی روبهروییم که درک و شناخت آنها نیازمند غوری عظیم در این آثار است. آن زمان است که به معنای واقعی افسوس خواهیم خورد که طی افزون بر هزار سال حتی یک شرح عمیق و دقیق بر آنها نوشته نشده است. در بخشی از مناجات شعبانیه آمده است: «الهی هب لی کمال الانقطاع الیک و انر ابصار قلوبنا بضیا نظرها الیک حتّی تخرق ابصار القلوب حجب النّور فتصل الی معدن العظمه و تصیر ارواحنا معلقه بعز قدسک»، اما اگر ما معنای همین قطعه را هم میفهمیدیم، میتوانستیم به این درک برسیم که:
ز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرند
هرآنکه خدمت جام جهاننما بکند
عنوانی که دوستان برای این نشست اعلام کردهاند بسیار گسترده است؛ زیرا سخن گفتن دربارهی نظریهی مبنا یا مبانی فلسفی علوم انسانی و تحول علوم انسانی در یک نشست کار بسیار دشواری است و دشواری کار زمانی آشکارتر میشود که بدانیم ما در حوزهی فلسفهی علوم انسانی یا مبانی فلسفی علوم انسانی اسلامی یا مطلق علوم انسانی کار درخور و فراخوری نکردهایم. بنده، که اندکی نسبت به این حوزهها دغدغه دارم و افزون بر یک دهه است در حوزهی طراحی، تأسیس و توسعهی فلسفههای مضاف تلاش میکنم و در زمینهی فلسفهی علوم انسانی کمابیش اطلاعاتی دارم، هنوز متن فاخری حتی در حد یک مقاله ندیدهام که در آن، براساس مبانی متقن حِکمی و دین ما، مطلبی دربارهی فلسفهی علوم انسانی نوشته شده باشد.
تحت این عنوان دربارهی موضوعهای فراوانی میتوان بحث کرد. بنده در اینجا نخست دربارهی مبانی و انواع و مراتب آن صحبت خواهم کرد و سپس ذیل یکی از آنها چند مورد از مبانی را توضیح خواهم داد.
یکی از فنون مهمی که هنگام بیان مطلب یا نگارش متن باید مدنظر قرار گیرد تنقیح مطلب و تعریف اصطلاحاتی است که در آن مطلب یا متن به کار میرود. واژهی «مبانی»، که در عنوان این بحث به کار رفته، از جمله واژگانی است که به معانی فراوان و احیاناً مشوش و مجمل و گاه غلط به کار میرود. در تعریف باید گفت که مبانی یا مبادی آن دسته از گزارههایی هستند که مسائل یک علم را میسازند. به سخن دیگر مسائل علوم از مبادی آنها تولید میشوند. البته به نظر بنده، مبادی خود یک دسته از مبانی است. مبانی را میتوان براساس فاصلهای که با مسائل دارند به سه لایه و مرتبه تقسیم کرد:
۱٫ مبانی قریبه. این دسته از مبانی بلاواسطه مسئله را میسازند. برای نمونه پذیرش این مبنا که دین فهمپذیر است و زبان آن زبان عام عقلایی است، یک سلسله قواعد را در شیوهی فهم دین تولید میکند؛ مثلاً ممکن است فردی سؤال کند که ظواهر قرآن حجت است؟ اخباریون در پاسخ به این پرسش میگویند: خیر، حجت نیست؛ یعنی ما نمیتوانیم با ظواهر قرآن ارتباط مفهومی برقرار کنیم و باید هرآنچه را معصومین در تفسیر آیات گفتهاند بپذیریم. این پاسخ مستلزم آن است که بگوییم زبان قرآن، زبان متفاوتی است و غیر از ساخت و بافت زبانی است که عقلا با آن، با یکدیگر صحبت میکنند، و چون چنین است، نمیتوانیم بگوییم همهی عقلا میتوانند قرآن را بفهمند؛ در واقع زبان قرآن زبان قدسی خاصی است که فقط اهل قدس و اهل ذکر، که معصومین(ع) هستند، میتوانند آن را درک کنند. اما اصولیون معتقدند که زبان قرآن، زبان عقلایی است؛ یعنی خداوند به همان زبانی که عقلا با هم سخن میگویند با انسان سخن گفته؛ چون حقتعالی خود رئیس عقلاست. افزون بر این، اصل هدایتمآلی قرآن نیز عقلاییبودن زبان این کتاب آسمانی را تأیید میکند؛ زیرا تأمل در این اصل، که هدف از نزول قرآن را هدایت انسانها معرفی میکند، ما را به این موضوع رهنمون میسازد که زبان این کتاب آسمانی باید به گونهای باشد که انسان بتواند با آن ارتباط برقرار کند و تحت هدف قرار گیرد. اگر هدف قرآن هدایت انسان باشد، ولی زبان آن فهمپذیر نباشد، نزول این کتاب آسمانی کاری بیهوده و غی حکیمانه تلقی میشود که البته چنین شائبهای از خداوند حکیم به دور است.
اصل دیگر اصل حکیمانگی قرآن است. درواقع خداوند که خود حکیم است، حکمت را به زبان حکیمانه به انسانهای عاقل منتقل کرده است. اینها همان مبادی، مبانی و گزارههایی هستند که به محض اثبات و پذیرش آنـها مسئلهها و قاعدههای علم تولید میشوند. به این دلیل مبانی یادشده را «قریبه» مینامیم، زیرا میان آنها و مسائل علم واسطهای وجود ندارد.
گاه بین مبانی و مسائل علم واسطههایی هم وجود دارند، اما این واسطهها چنان هستند که طی یک فرایند به مسئله تبدیل میشوند.
عدهای به اشتباه تصور میکنند مسائل علوم از یک جنس و یک سنخ هستند. این عده علوم انسانی را فقط گزارشگر و توصیفکنندهی واقعیت میدانند و میگویند این دسته از علوم بناست از واقع حکایت کنند. بر مبنای همینتصور نادرست، آنها همهی گزارهها و قضایای علوم انسانی را از نوع گزارههای گزارشی و توصیفی میدانند. این در حالی است که با مراجعه به این علوم متوجه میشویم قضایای توصیفی، فقط بخشی از قضایای علوم انسانیاند و قضایای ارزشی، الزامی و توصیهای نیز در میان این قضایا مشاهده میشوند. در کل مجموعه قضایای تشکیلدهندهی علوم انسانی سکولار را میتوان دستکم به سه دسته تقسیم کرد: ۱٫قضایای توصیفی؛ ۲٫ قضایای توصیهای الزامی؛ ۳٫ قضایای ارزشی؛ البته گاه بیدقتی میشود و مباحث متافیزیکی و هستیشناختی ذیل عنوان دستهی چهارم از قضایا مطرح میگردد؛ هرچند آنها هم از جنس گزارش هستند و حکایت از واقع میکنند.
از همین رو ممکن است تصور شود که واسطهای بین این مبانی و مسائل وجود دارد، ولی درواقع این واسطهها مسئلهاند.
۲٫ مبانی وسیطه. این مبانی لایهی میانی مبانی است که بین دو لایهی قریبه و بعیده قرار میگیرد. مبانی وسیطه آن دسته از گزارههایی هستند که نقش زیرساختی مولد دارند، اما به مبانی قریبه تحلیل میشوند؛ زیرا در غیر این صورت به مبانی بعیده ملحق خواهند شد. در واقع مبانی به دو دستهی قریبه و بعیده تقسیم میشوند.
۳٫ مبانی بعیده آن دسته از مبانی هستند که با وسائط و فواصل بسیار با مسائل یک علم پیوند میخورند و این فاصلهها و واسطهها هرگز به مسئلهی آن علم تبدیل نمیشوند. از آنجا که این مبانی با مسئلههای آن علم فاصله دارند، آنها را مبادی علم قلمداد نمیکنیم. از همین روست که هستیشناسی و معرفتشناسی مبادی هیچ علمی به شمار نمیآیند.
بنده برای این سه دسته از مبانی عنوانهای فارسی گزیده که براساس آن دستهی اول مبانی، یعنی مبانی قریبه، «انگارهها» و اصول موضوعه، دستهی دوم (مبانی وسیطه) «پیشانگارهها»، دستهی سوم، یعنی مبادی بعیده، «فراپیشانگارهها» نامیده میشوند. فراپیشانگارهها لایهی زیرین مبانی هستند.
یکی از خطاهای شایع در فلسفههای مضاف که در آثار نظریهپردازان و افراد صاحبنام در فلسفههای مضاف هم دیده میشود بحث دربارهی هر سه دسته از مبانی در فلسفهی مضاف آن علم یا امر است. درواقع این عده گمان میکنند که باید از این سه دسته مبانی در فلسفهی مضاف مد نظر خود بحث کنند. با توجه به همین نگرش نادرست است که فردی که فلسفهی اقتصاد مینویسد در متن خود از معرفتشناسی، متافیزیک و هستیشناسی سخن به میان میآورد؛ حال آنکه هستیشناسی فلسفهی محض است و نه فلسفهی مضاف به اقتصاد، و اصلاً چیزی دربارهی اقتصاد در هستیشناسی وجود ندارد. مبانی هستیشناختی، متافیزیکی و معرفتشناختی مبانی بعیدهاند و جزء مسائل فلسفههای مضاف به علمها قلمداد نمیشوند. این مبانی، که لایهی زیرین مبانی به شمار میآیند، درواقع بنیادها، زیرساختها و نهادهای پایهای هستند که مبانی امور بر آنها مبتنیاند؛ برای نمونه میتوان به وجودشناسی اشاره کرد که مبنای همه چیز است و نه فقط علوم. همهی علوم به فلسفه نیاز دارند، چون فلسفه هستی و هستماندهها را اثبات میکند، اما فلسفهی مضاف موضوع یک علم خاص را اثبات میکند.
درخصوص علوم انسانی میتوان از هر سه دسته مبادی سخن گفت، ولی همانگونه که عرض کردم مبادی بعیده در این حوزه مطرح نخواهد شد؛ برای مثال این موضوع که واقعیتهایی خارج از وجود و ذهن ما هستند. مبنای هیچ علمی نیست و به تولید مسئلهی علمی منجر نمیشود. از همینروست که میگویم این دسته از مبانی را نباید در هیچیک از فلسفههای مضاف از جمله فلسفهی علوم انسانی مطرح کرد.
بر این اساس، مبانی وسیطه و قریبه هستند که در فلسفههای مضاف مطرح میشوند. در فلسفهی علوم انسانی، بحث مبانی قریبه و وسیطه، بسیار گسترده است؛ زیرا چیزی در حدود پانزده مسئلهی اساسی را میتوان مطرح کرد و در ذیل این فلسفه، دربارهی آنها بحث نمود. به رغم اینکه مبانی قریبه، مبادی قلمداد میشوند، بحث دربارهی مبانی علوم انسانی، به دلیل گستردگی موضوع، در این جلسه امکانپذیر نیست. بنابراین با توجه به زمان محدودی که در اختیار دارم در ادامه دربارهی فراپیشانگارهها یا همان مبانی بعیدهی تحول علوم انسانی به اختصار صحبت خواهم کرد.
دربارهی تحول علوم انسانی تعابیر نادرست بسیاری مطرح میشود. عدهای، از سر بدفهمی، خودآگاهانه یا ناخودآگاهانه تحول علوم انسانی را تعطیلی این علوم معنا میکنند. این بدفهمی، که در میان بعضی از مدیران ما هم دیده میشود، بهانه به دست رسانهها میدهد تا هدف مسئولان فرهنگی نظام را از تحول علوم انسانی تعطیلی بعضی از علوم انسانی یا همهی آنها معرفی کنند.
عدهای دیگر هم هدف از این تحول را تأسیس علوم انسانی نقلی و خارج کردند عقل و تجربه از مدار این علوم معرفی میکنند؛ یعنی بناست علوم انسانی را که عقلی بوده و بعد تجربی شده است، نقلی کنند. از القاکنندگان چنین شبههای میتوان به دکتر عبدالکریم سروش اشاره کرد که شواهدش برای این ادعا از مغرض بودن او حکایت میکند؛ برای مثال او به این فرمایش علامه جوادی آملی اشاره کرده که «ما از یک حدیث و لا تنقض الیقین بالشک، سه جلد کتاب استصحاب بیرون کشیدم» و گفته است: معلوم میشود اینها میخواهند همهی علوم انسانی را از روایات دربیاورند. این در حالی است که نه کلام علامهی جوادی بازگوکنندهی این معناست و نه خود ایشان به نقلیگرایی معروف است؛ برعکس در بین شیعه هیچکس به حدت و شدت آقای جوادی آملی عقلگرا نیست. ایشان در عقلگرایی به حدی مفرط است که امثال سروش، که مدعی عقلگرایی هستند، به گرد پای ایشان نخواهند رسید. علامه جوادی آملی میگوید: اگر یک کافر به عقل خویش گزارهای علمی را درک کرد آن گزاره دینی است؛ زیرا عقل حجت خداست. با وجود چنین دیدگاهی آیا میتوان گفت علامه جوادی آملی قصد تولید علوم انسانی نقلی را دارد؟!
مرحوم علامه مطهری هم معتقد است انسانهایی که خبر از وحی قرآنی ندارند، اما به کمک فطرت بسیاری از حقایق را درک میکنند و خود را به آنها ملتزم مینمایند، مسلمان فطری هستند؛ چون فطرت نیز همچون وحی و عقل حجت الهی است و کارکرد شناختی و گرایشی دارد؛ یعنی از فطرت هم حکمت نظری به دست میآید و هم حکمت عملی.
با وجود چنین نگرشهایی آیا شائبهی تأسیس علوم انسانی نقلی و عقلستیز، عقلگریز و تجربهستیز خواندن این متفکران مهمل به نظر نمیرسد؟ در برابر چنین شائبههایی باید گفت که اصلاً تجربهی صرف و مستقل وجود ندارد؛ زیرا در همهی عالم یک گزارهی تجربی علمی نمیتوان یافت که فقط به عهدهی تجربه باشد؛ زیرا در هر گزارهی تجربی عقل است که سرانجام پا پیش میگذارد و نتیجهگیری میکند و یک حکم کلی صادر مینماید؛ بنابراین علم اصلاً عقلی است و علم تجربی معنا ندارد.
مخالفان تحول علوم انسانی اظهار میکند که تولید علوم انسانی ممکن نیست. بهانهی آنها این است که از قرآن با پانصد صفحه و شش هزار و دویست و اندی آیه چگونه میتوان این همه علومی که رو به افزایش است و اینهمه گزارههایی که در علوم فراهم است، تولید کرد. در پاسخ به این افراد باید گفت که این کار از معصوم(ع) برمیآید، اما ما که مدعی نیستیم که همهی قضایا و گزارههای علوم را جزءبهجزء از قرآن میتوانیم استنباط کنیم. قرآن ذوبطون است و ظرفیت اعجازآمیزی دارد، اما کار اعجازآمیز را اهل معجزه میتوانند انجام دهند؛ هرچند ممکن است قرآن به دست امثال ما هم اعجاز کند. رهبری فرهمند و فرهیختهی انقلاب دو سال پیش فرمودند: علوم انسانی را از قرآن استنباط کنیم، اما منظور ایشان این نبود که همهی مسئلههای علوم انسانی را باید از این کتاب آسمانی استنباط کنیم؛ درست مثل فقه ما که قرآنی است، اما آیا فروع فقهی دانه به دانه از قرآن استنباط شده است؟ گفته میشود آیاتالاحکام پانصد آیه است. عدهای هم تعداد آن را ۱۲۰۰ آیه میدانند، اما آیاتالاحکام به معنای فنی آن بسا همان سی تا پنجاه آیه باشد، ولی فقه ما قرآنی است و البته میتواند قرآنیتر هم بشود.
اسفار اربعه، بزرگترین متن فلسفی اسلامی و شیعی، شاهکار صدرالمتألهین است که خود بیتالغزل حکمای تاریخ اسلام به شمار میآید. این فیلسوف بزرگ در نُه جلد اسفار اربعه از عمدهی سورهها، آیاتی را به خدمت تبیین مفاهیم حِکمی گرفته است. بنده در مقدمهای که بر تصحیح جلد هشتم اسفار نوشتهام، (علمالنفس، جلد هشتم اسفار صدرالمتألهین محمد شیرازی(ره)، تحقیق، تصحیح انتقادی و مقدمه حجتالاسلام علیاکبر رشاد، تهران: بنیاد حکمت صدرا، ۱۳۸۲) آمار آیاتی را که در نُه جلد اسفار آمده است بیان کردهام. صدرالمتألهین فقط در کتاب اسفار بیش از ۷۵۰ آیه را آورده و در مباحث فلسفی به آنها تمسک کرده است. همین مسئله نشان میدهد که آیات حِکمی قرآن دو برابر آیاتالاحکام، یعنی احکام الزامی و تکلیفی است. البته باید به این نکته توجه کرد که این تعداد نشاندهندهی کل آیات حکمی قرآن نیست، بلکه فقط به مواردی اشاره میکند که یک فیلسوف در یکی از آثار فلسفی خود آورده و مطمئناً آیات حکمی قرآن بیش از این است. بر این اساس اگر حکمت را جزء علوم انسانی قلمداد کنیم، اینها بخشی از علوم انسانی خواهد شد.
گفتیم علوم، افزون بر گزارههای توصیفی، دارای گزارههای توصیهای هستند. وانگهی توصیه از توصیف، و ارزش از دانش برمیخیزد. به سخن دیگر توصیهها ریشه در توصیفها دارند. آن دسته از قضایای علمی که با ترکیبی از «اگر ـ آنگاه» بیان میشوند (یعنی اگر چنین شود، آنگاه چنان خواهد شد) از نوع قضایای گزارشی هستند؛ برای مثال در علم اقتصاد این قضیه مطرح است که اگر حجم پول کم و زیاد شود، بر تورم تأثیر خواهد گذاشت. همانگونه که گفتم، این قضیه گزارشی است، اما از خلال آن میتوان به این قضیهی توصیهای دست یافت که اگر میخواهید تورم را پایین آورید، باید حجم پول را کاهش دهید. قضایای توصیهای در بعضی از علوم انسانی، مثل علم مدیریت که چهلتکه است و از علوم دیگر مثل روانشناسی، علوم تربیتی، اقتصاد، سیاست و… تغذیه میکند، بیشتر از قضایای توصیفی است.
عدهای در بحث تحول علوم انسانی این چنین اظهارنظر میکنند که به فرض ما بتوانیم علوم انسانی را از قرآن و روایات استنباط کنیم، اگر این کار به تولید گزارههایی شبیه به گزارههای علوم انسانی رایج و موجود منجر شود، کاری بیهوده و نامفید انجام دادهایم؛ زیرا این گزارهها قبلاً تولید شدهاند؛ اگر هم گزارههای جدید در تعارض با علوم انسانی رایج باشند، دین ضدعلم معرفی خواهد شد. در پاسخ به این عده باید گفت مگر فقه اسلامی ضد حقوق، و فلسفهی اسلامی ضد فلسفه انگاشته میشود که علوم انسانیِ اسلامی هم ضد علم قلمداد شود؟ اصولاً مگر علم بیطرف به ویژه در حوزهی علوم انسانی داریم؟
از زمانی که رهبری هوشمند، دوراندیش و ژرفنگر مقولهی علوم انسانی را مطرح کردند بیشتر شبکههای معتبر جهانی یکی از بخشهای اصلی برنامههای خود را به بحث دربارهی دیدگاه ایشان و تحلیل آن اختصاص دادند. این در حالی بود که صدا و سیمای ایران کار شایانی در اینباره انجام نداد. حتی بنده در نامهای به آقای ضرغامی، به این مسئله اشاره کردم که شبکههای گوناگون در سراسر جهان شبانهروز دربارهی فرمایشات مقام معظم رهبری بحث میکنند، چرا شما کاری نمیکنید؟ ایشان در پاسخ گفتند: ما آمادگی داریم هر روز از فضلا و اندیشمندان حوزه و دانشگاه برنامه تولید کنیم، ولی خبری از این برنامهها نشد. اینجا هنوز بعضی مقامات تردید دارند در این که علم دینی ممکن است و اگر ممکن است آیا روا و جایز است و اگر هم جایز است فایده دارد، و اگر فایده دارد ضروری است.
هدف از تحول علوم انسانی کنار گذاشتن علوم انسانی سکولار کنونی نیست. ما در حال حاضر فلسفههای الحادی را در دانشگاههایمان تدریس میکنیم. حتی قویترین شبهات را فیلسوفان شیعی ما مطرح کرده و خود پاسخ دادهاند. اگرچه علوم انسانی رایج و موجود رقیب و خصیم ما هستند، قرار نیست این علوم کنار گذاشته شوند. در مملکت ما اینهمه علیه توحید و وحی سخن گفته میشود و مقاله به نگارش درمیآید، اما کسی بازداشت نمیشود. حتی مرجع تقلید ما در مقابل کفرگویی یک فرد مقاله مینویسد و حکم ارتداد صادر نمیکند، و این در جایی است که حکم فقهی قضیه روشن است و شرایط آن هم مهیاست.
در امریکا، سنا، کمیسیون علوم انسانی تأسیس کرد و گفت: اندیشمندان ایران اسلامی در اندیشهی تولید علوم انسانی هستند؛ بنابراین ما باید در حوزهی علوم انسانی سرمایهگذاری کنیم؛ زیرا اینها اقتصاد ما را نشانه رفتهاند. البته مشخص نیست که چه پیوندی میان تولید علوم انسانی اسلامی در ایران و ویرانی اقتصاد امریکا وجود دارد. این تلاشها در حالی است که مجلس، دولت و هر دستگاه و مبدأ تصمیمگیری در کشور ما حمایت خاصی از هیئت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی نکردهاند؛ هیئتی که نهاد مرجع برای داوری دربارهی نظریهها، نوآوردهها و نقدهای نو در حوزهی علوم انسانی و معارف دینی است. مگر قرار نیست علوم انسانی تولید کنیم، پس چرا از نظریهها حمایت نمیکنیم؟ در فاصلهی هفت سال تأسیس هیئت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی در حوزهی علوم انسانی و معارف دینی، ۲۶۰ طرح علمی از سراسر کشور به دست ما رسیده، که از میان آنها حدود هشتاد طرح واجد شرایط بحث و بررسی، و نقد و دفاع و داوری تشخیص داده شده است. از میان حدود هشتاد طرح علمی مجوز گرفته برای برگزاری اجلاسیه، ۲۱ کرسی علمی تأسیس شده است و نوزده طرح موفق شدهاند به مرحلهی دفاع برسند. از این نوزده طرح هم پنج طرح، نظریه قلمداد شدهاند؛ یعنی پس از هفت سال، تاکنون توانستهایم پنج نظریه را شناسایی کنیم که مرحلهی دفاع و داوری را پشت سر گذارده و امتیاز کافی احراز کردهاند. جلسهی دفاع نخستین طرح به نظریهی معرفتشناسی آقای دکتر احمدی اختصاص داشت که یک سال قبل، یعنی پس از شش سال، به پایان رسید. دورهی دفاع این طرح سه الی چهار سال طول کشید؛ یعنی نُه جلسهی سه ساعته. با وجود تمام این زحماتی که برای این نظریهها صرف شده است، مسئولان چه ارزشی برای آنها قائل هستند؟ با وجود اینکه حتی یکی از این نظریهها در کنار کتابهای درسی دانشجویان قرار داده نشدهاند، ما از اسلامی شدن دانشگاهها و تحول علوم انسانی دم میزنیم. مصادر امور چه حمایتی از هیئت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی میکنند؟ صدها مکاتبه و مذاکره با همهی مبادی علمی در کشور داشتهایم و همیاری و همکاری آنها را خواستار شدهایم، ولی کسی کمکی نکرده است. در حال حاضر انبوهی از مکاتبات در دبیرخانهی هیئت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی وجود دارد که موضوع آنها فقط درخواست مکانی برای استقرار این هیئت است.
میگویند علوم انسانی اسلامی ممکن نیست و اگر ممکن باشد روا نیست و اگر روا هم باشد فایدهمند نیست. علم که شرقی و غربی ندارد، اگر فایدهمند هم باشد یک نظریه در کنار دیگر نظریهها میشود و این هم ضرورتی ندارد. ما میگوییم علم دینی و علوم انسانیِ اسلامی ممکن است. جهان اسلام و بهویژه ایران کانون علوم انسانی در تاریخ بوده است. در غرب برای همه چیز پدر میتراشند و عدهای را هم پدرخواندههای علوم انسانی معرفی میکنند، اما ابنخلدون را که هفتصد سال پیش کتاب العبر و مقدمه را نگاشت، پدر جامعهشناسی یا فلسفهی تاریخ به شمار نمیآورند؛ چون مسلمان است. البته ممکن است کسی بگوید که علوم انسانی پدیدهی مدرنی است که از کانت آغاز شده است. هرچند با رویکرد و تقریر خاصی این سخن ممکن است درست تلقی شود، اما دلیل بر آن نمیشود که ما کانت را مبدأ تقسیم علوم انسانی بدانیم؛ زیرا علوم انسانی همزاد انسان است و همواره وجود داشته است.
ما اکنون آراء و نظریات بسیاری داریم. مخالفان ممکن است چنین اظهار کنند که با وجود چنین ادعایی چرا مقالهی ISI در علوم انسانی ندارید؟ پاسخ این سؤال را باید در کمکاری و کوتاهی مسئولان وزارت علوم جست که برای اثبات این ادعا آثار آیتالله جوادی آملی را تقطیع نمیکنند و به صورت مقالهای علمی که همهی شرایط ثبت در ISI را داشته باشد ارائه نمیدهند. به نظر بنده آقای جوادی آملی با آن جایگاه رفیع علمی نباید وقت خود را صرف تنظیم مقالهی ISI کند، بلکه این مسئولیت بر عهدهی وزارت علوم است که از متن یافتههای دقیق فکری، علمی و فلسفی ایشان مقالهی ISI دربیاورد و به نام او ارائه کند تا ثبت شود. البته نباید این نکته را فراموش کرد که مسئولان ثبت مقالات ISI در مقابل دیدگاه و نظریات اسلامی و شیعی مانعتراشی میکنند.
علوم انسانی را براساس نوع گزارههای آنها میتوان به سه دسته تقسیم کرد: ۱٫ علوم انسانی توصیفی (آنهایی که گزارههای توصیفی دارند)؛ ۲٫ علوم انسانی توصیهای الزامی؛ ۳٫ علوم انسانی ارزشی. دو دسته از این علوم، حقوقی ـ اخلاقیاند بر این اساس ما اکنون در حال تدوین دانشنامهی نبوی برای تولید علوم انسانی هستیم و با توجه به همین اقدام میتوانیم از آغاز مسیر تأسیس و تولید علوم انسانی سخن بگوییم، اما راه طولانی است و ما باید برای دستیابی سریعتر به علم الهی و دینی و علم انسانی صائب، مفید، و متناسب و فراخور تلاش خود را افزایش دهیم؛ زیرا با علوم انسانی سکولار، الحادی و ضدتوحیدی نمیتوانیم زندگانی خود را تدبیر کنیم. این در حالی است که ما اکنون در بنیادهای تدبیر زندگی اجتماعیمان وامدار دیگران هستیم و با توجه به همین موضوع است که از قاعدهی سبیل سخن به میان میآید؛ قاعدهای که براساس آن بر اهل فضل واجب کفایی است که همت گمارند تا علوم انسانی اسلامی، که امری ضروری و فایدهمند برای جامعه ماست، هرچه زودتر تولید شود.
ما در این چهار پرسش که باید پاسخ بیابند، مبانی بعیده و فراپیشانگارههای تحول علوم انسانی را بیان کردهایم و اگر فرصتی پیدا شود، دستهی سوم از مبانی علوم انسانی را تبیین خواهیم کرد.