مرام پلورالیزم دینى از هشت منظر تأمل بردار و نقض و نقد پذیر است:
۱ ـ از لحاظ علل و عوامل تاریخى، اجتماعى پیدایش.
۲ ـ از حیث شمول و تمامیت مبانى و دلائل مطرح، و صدق و صحت نتائج مورد ادعا.
۳ ـ از جهت لوازم فلسفى، عقلى مترتب بر آن.
۴ ـ از نظر لوازم کلامى، دینى مترتب بر آن.
۵ ـ از دریچهى روش شناختى با توجه به تناقضات و مغالطات فراوانى که دلدادگان این مرام، در مقام ادعا و اثبات و طرح و تبیین مبانى و لوازم آن مرتکب شدهاند.
۶ ـ از زاویهى سوء فهم و فعلهایى که توسط مدعیان و داعیان پلورالیسم در زمینهى اسناد و اسناد مدعیات روى داده است، از آن جمله: بد فهمى یا تحریف معنوى آیات و روایات و اشعار مورد استناد، و نیز نسبت دیدگاههاى پلورالیستى به برخى متفکران و اندیشمندان.
۷ ـ از جنبهى روانشناختى و تبعات روانى اعتقاد تام نظرى به پلورالیسم، اگر ممکن و متمشى باشد.
۸ ـ از منظر جامعه شناختى و پیامدهاى اجتماعى التزام جدى عملى به «تکثر گرایى» .گفتنى است از آنجا که در این مقاله، بناى ما بر اختصار است، تنها به بررسى برخى لوازم فلسفى کلامى مترتب بر مبناها و بناهاى پلورالیسم دینى خواهیم پرداخت.
از نگاه یک انسان «عاقل» و «مسلمان» ، لوازم عقلى، کلامى ناپذیرفتنى بر پلورالیسم دینى، مترتب است.چنانکه هواداران آن نیز، به تصریح و تلویح، به برخى از این تبعات اذعان کردهاند .
۱ ـ پلورالیسم و اجتماع نقیضین:
در توضیح پلورالیزم دینى، گفته شده است: «پلورالیسم (تکثر و تنوع را به رسمیت شناختن و به تباین فرو ناکاستنى و قیاس ناپذیرى فرهنگها و دینها و زبانها و تجربههاى آدمیان فتوا دادن..). به شکل کنونى آن متعلق به عصر جدید است» (۱) «على اى حال با تنوعى روبرو هستیم که به هیچ رو قابل تحویل به امر واحد نیست و باید این تنوع را به حساب آوریم و نادیده نگیریم و براى حصول و حدوث تنوع نظریه داشته باشیم» (۲) «پلورالیسم مثبت، معنا و ریشه دیگر هم دارد و آن اینکه بدیلها و رقیبهاى موجود…واقعا کثیرند، یعنى: تباین ذاتى دارند» (۳) «اختلافات این سه [مؤمن و گبر و جهود] اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقا اختلاف نظرگاه، آن هم نه نظرگاه پیروان ادیان بلکه نظرگاه انبیاء» (۴) است.
خلاصه اینکه:
الف ـ میان ادیان تباین «ذاتى» ، «فروناکاستنى» ، «غیر قابل تحویل به امر واحد» وجود دارد.
ب ـ منشأ اختلاف ادیان، اختلاف خود انبیاء است نه پیروان ادیان.
ج ـ اختلاف ادیان «اختلاف حق و باطل نیست» بلکه و لابد اختلاف حق و حق است!
و با توجه به اینکه این رویکرد، هیچ حد یقف و مرز و میزانى براى ادیان، تجربههاى دینى و فهمها و تفسیرهاى به رسمیت شناخته شده، نمىشناسد چنانکه از «رؤیا تا شنیدن بویى و بانگى، و از دیدن رویى و رنگى تا احساس اتحاد با کسى یا چیزى و تا کنده شدن از خود و معلق ماندن در هیچ جایى! ، تا تجربهى عظیم معراج پیامبر» (۵) ، همه و همه را «عین وحى حق» انگاشته که «چیزى از وحى کم ندارد» (۶) و در نتیجه همهى آنها مىتوانند حق و حجت باشند
اکنون با توجه به اینکه تفاوت بسیارى از مدعیات دینها و دینوارهها از نوع تقابل «تناقض» مىباشد، آیا مىتوان پذیرفت که طرفین نقیض، حق و صحیح باشند؟ مثلا مىتوان ملتزم شد که هم «عدم اعتقاد به خدا» (نزد برخى دینوارهها)، هم اعتقاد به اقانیم سه گانه (نزد مسیحیان) و هم اعتقاد به ثنویت (نزد زرتشتیان)، و هم اعتقاد به خداى واحد (نزد مسلمانان و یهودیان)، همه حق و صحیح است؟
بدیهى است، وقتى مىگوییم مبدء، یگانه است یعنى دوگانه و سه گانه نیست، و اگر مبدء، دو گانه یا سه گانه است، یعنى یگانه نیست، و این روشن است که نمىتوان بر موضوع واحد (مبدء) محمولهاى متناقض را حملکرد و الا به فرض محال بدیهى البطلان «اجتماع نقیضین» تن در دادهایم.
این تنها یک مثال در مورد اصل توحید و شرک است و اگر جدول چند ستونهیى از گزارهها و آموزههاى ادیان و مسالک مختلف فراهم آید، خواهیم دید صدها مثال و مصداق براى التزام به اجتماع نقیضین فراهم آمده است.
۲ ـ پلورالیسم، خویش برانداز است:
۱/۲ ـ پلورالیسم اذعان به اصالت، حقانیت یا لا اقل حق آمیز بودن و رسمیت داشتن مرامها و گرایشهاى متباین است.
۲/۲ ـ تکثرگرایى، یکى از سه گرایش مطرح در مسألهى کثرت و وحدت ادیان و دینوارهها است، در قبال پلورالیسم، انحصارگرایى (حقانیت، منحصر در یک دین است و باقى ادیان و مسالک، یکسره باطلاند)، و شمولگرایى (یک دین، حق است و دین حق، شامل همهى حقهایى نیز مىشود که در سایر ادیان مىتواند احیانا وجود داشته باشد) .و بىشک داعیان و مدعیان دو مرام رقیب، صد چندان بیش از هواداران پلورالیسماند و بر مدعاى خود نیز چند برابر پلورالیستها طرح دلیل و عرض علت مىکنند.
۳/۲ ـ اینک به مقتضاى پلورالیسم، مدعیان آن نباید بر ابطال و امحاء مرامهاى رقیب و بدیل اصرار ورزند و این همه آسمان و ریسمان بهم دوزند و به شعر و شهرت، تمثیل و تشبیه توسل جویند و به افسانه و اسطوره چنگ زنند و به شطح و طامات تمسک کنند و با تعابیرى موهن و دور از ادب علمى (۷) ، ناسزا و افترا نثار رقباى فکرى خود نمایند که: «داعیه داران و لاف زنان و خود پسندان و پندار پرورانى که دماغى سرشار از نخوتى ستبر دارند، قدرت و لیاقت همردیف نشستن با دیگران را ندارند و در تنهایى عجب آلود خود مرارت محرومیت از محبت را تجربه کنند» (۸) و، اینکه «شک نیاوردگان کرده یقین و کثرت ندیدگان وحدت گزین، بىتحملترین و تحمل ناپذیرترین جانوران روى زمیناند» (۹) تا مگر مرام و مدعاى خود را به هر ضرب و زورى شده بر کرسى قبول و عرشه قنوع بنشانند !
پلورالیسم، پارادوکسیکال و خود ویرانساز است.پذیرش این مرام، به اقتضاى مبانى و دلائل آن، ملازم با حق انگاشتن یا حق آمیز دانستن مرامهاى رقیب که ناقض پلورالیتهاند، مىباشد .
زبان حال انسان پلورالیست، غزل حافظ است که:
حاصل کارگه کون و مکان اینهمه نیست
باده پیش آر که اسباب جهان، اینهمه نیست
زاهد ایمن مشو از بازى غیرت، زنهار
که ره از صومعه تا دیر مغان، اینهمه نیست (۱۰)
به بیان دیگر نیز مىتوان خود ویرانسازى پلورالیسم را تقریر کرد: فهمها ـ از جمله فهم دینى ـ سیال و سیار است.نگرش پلورالستیک به دین نیز یک فهم دینى عصرى است، «متعلق به عصر جدید» است که در گذشته نبوده و اکنون تحت تأثیر «انتظارات، پرسشها و پیشفرضها» یى که از بیرون دین، که برآمده از دانشهاى متحول متغیر زمانهاند ظهور کرده، و فردا نیز در نتیجهى تزاید و تراکم و تحول علوم، ابطال شده و نظریهى رقیبى که طبعا با آن تباین ذاتى خواهد داشت، جانشین او خواهد شد و آن هم مىتواند حق و یا حق آمیز باشد.
۳ ـ پلورالیسم و امتناع ایمان:
۱/۳ ـ بنا به برخى مبانى پلورالیسم، همهى آنچه ما را در چنگ است، «فهم و قشر» دین است نه بطن و متن آن.
۲/۳ ـ فهمها نیز همگى مىتوانند خطا و غلط باشند و اگر فهم درستى هم در میان باشد به دلیل «تباین ذاتى فهمها» ، همهى آنها نمىتوانند راست و درست باشند بلکه بالضروره، یکى از فهمها حق و صدق مىتواند بود و چه بسا که «مصداق فهم حق» نیز همان فهمهاى رقیب و تفسیرهاى بدیل باشند.
۳/۳ ـ به فرض «ذو وجوه بودن واقعیت» و به تبع آن متعدد شدن فهمهاى صحیح (که البته اینگونه فهمها، فهم تمام حقیقت نیست بلکه هر یک از آنها تنها درک ضلعى از اضلاع حقیقت خواهد بود) و به فرض اینکه فهم ما نیز فهم درست باشد، با تغییر در علم و فلسفه که سیالاند، پیشفرضهاى ما دگرگون شده، فهم ما نیز از متن صامت، تغییر یافته و جاى خود را به فهم مغایر خواهد داد.
۴/۳ ـ وانگهى به فرض اینکه علم و فلسفه راکد مانده، پیشفرضهاى ما نیز تغییر نکرده، فهم ما نیز تا ابد ثابت بماند، تازه فهم صادق مصدق، مصداق ندارد چه آنکه: از سویى فهم ما، فهم متن وحیانى و درک نفس الامر گزارهها و آموزههاى دینى نیست بلکه به اقتضاى تفکیک «نومن/فنومن» یا به جهت اینکه متن دینى، صامت است و فهم ما چیزى جز پژواک انتظارات و پرسشها و پیشفرضهاى ما نیست، همیشه محصول مشترک دریافتهاى از برون و پرداختهاى از درون را در چنگ داریم، نه حکم و امر حق را، که ما مفسر.و به فرض انطباق فهم ما به معناى حقیقى متن و تجربه، راهى براى اثبات انطباق، مفروض نیست. (۱۱)
عنقا شکار کس نشود دام بازگیر
کاینجا همیشه باد به دست است دام را (۱۲)
بارى! اینسان نگریستن به آنچه که قرآن آنرا «ما یحییکم» و «نور» و «فرقان» و «بین الرشد» خوانده است، مصداق «آب حیوان به ظلمت بردن» و «شراب غى از سبوى رشد خوردن» نیست؟
حال با این شرح، آدمى به چه چیزى باید و مىتواند ایمان بیاورد؟ ایمان، عقد قلبى است و بر یقین استوار است و طمأنینه مىخواهد و قدسیت مىطلبد.آیا ایمان به «شک تو در تو» و «نسبیت مضاعف» متمشى و میسور است؟ «ما آمن بالله من سکن الشک قلبه: هرگز به خدا ایمان نیاورد آنکه شک در دلش جاى گرفت» ، «الایمان اصلها الیقین: ایمان، درختى است که ریشه در یقین دارد» (۱۳)
۴ ـ پلورالیسم و عدم حجیت نصوص و متون دینى:
با تفصیلى که در بند بالا گذشت، ظواهر متون و عبارات نصوص دینى، از حجیت ساقط است زیرا آنچه دریافت ما از نصوص، پنداشته مىشود، چیزى جز فرآوردهى تعاطى ذهن و عین و یا انعکاس انتظارات، پرسشها و پیشفرضهاى ما و یا حداکثر، «سنتز دیالوگ» و متن نیست پس در هر صورت، دریافتهى ما چیزى غیر از حاق متن و مراد ما تن خواهد بود و متون، هرگز گویا و دلالت گرو حجت نخواهند بود.
۵ ـ پلورالیسم و لغو شدن ایمان و انقیاد:
وانگهى به فرض امکان ایمان، و فهم پذیرى و حجیت متون و نصوص دینى، ایمان و عمل به گزارهها و آموزههاى خاص دینى، لغو و لعب است، زیرا «پلورالیسم به تباین فروناکاستنى و قیاس ناپذیرى فرهنگها و دینها و زبانها و تجربههاى آدمیان فتوا دادن» و همه را اهل فلاح و صلاح و نجات و نجاح انگاشتن است.و بر این باور بودن که «در طریق طلب، طالبان صادق را به هر نامى و تحت هر لوایى و در تعلق و تمسک به هر مسلکى و مذهبى دورادور دستگیرى مىکنند و به مقصد مىرسانند، صادقان که جاى خود دارند حتى «کاذبان» مقلد اما گرمپو را نیز بىنصیب نمىنهند» ! (۱۴)
آیا ممکن است که هر دو یا هر چند سوى باورهاى متباین و متباعدى چون «بى خدایى و خداپرستى» ، «یگانه پرستى و دوگانه انگارى و سه گانه گرایى» ، «عقیده به معاد و قول به تناسخ» ، «تنزیه، تشبیه و تعطیل» ، «جبر، تفویض، اختیار» ، «عقلگرایى، و نص گرایى» ، و صدها قضیهى چند گزینهیى مقول و مفروض، معقول و نامعقول دیگر، نجات بخش و سعادتآور باشد !
خوش است که «پهنهى هدایت و سعادت را وسیعتر گرفته و براى دیگران هم حظى از نجات و سعادت و حقانیت» قائل شویم، اما نه تا آنجا که دیگر مناطى براى نجات و سعادت، و معنایى براى صدقانیت و حقانیتو ملاکى براى هدایت و ضلالت نماند! و خلاصه اینکه نمىتوان کفر و دین و ضلال و هدى را برابر انگاشت و باور به هر چیزى را نجات بخش و سعادتآور پنداشت .
ارزش ایمان، بسته به «متعلق» آن است و صرف باور داشتن به چیزى ارزش نیست.و الا ایمان، لغو و انقیاد، لعب خواهد بود و حال آنکه هر عاقلى میان مبدء، مسیر و وسیله و راه با هدف، نسبتى قائل است، چرا که از هر نقطهى عزیمتى و از هر مسیر و با هر وسیلهیى، به هر مقصدى نمىتوان دست یافت.
۶ ـ پلورالیسم و طرارى و تردستى خدا ـ تعالى الله عما یصفون ـ :
عبارات زیر را با درنگى بخوانید:
«اولین کسى که بذر پلورالیسم را در جهان کاشت، خود خداوند بود که پیامبران مختلف فرستاد : بر هر کدام ظهورى کرد و هر یک را در جامعهیى مبعوث و مأمور کرد، و بر ذهن و زبان هر کدام تفسیرى نهاد، و چنین بود که کورهى پلورالیسم گرم شد» ! (۱۵)
«آنکه خداى این عالم است، با طرارى (۱۶) و طنازى تمام عالم و آدم را پرتاب و گره آفریده است.و زبانها و جهانها و انسانهاى گونهگون پدید آورده است و علل و ادلهى رنگارنگ در کار کرده است و در راه عقل صدها گردنه و گریوه نهاده است و رسولان بسیار برانگیخته است و چشمها و گوشها را به بانگ و رنگهاى مختلف ربوده است و آدمیان را به شعوب و قبایل قسمت کرده است تا نه تکبر کنند نه تنازع، بل تعارف کنند و تواضع» (۱۷)
«…این طریقه که طریقهى سومى براى فهم و هضم کثرت فرق است، جنگ میان موسى و فرعون را از یک نظر جنگ جدى مىبیند و از نظر دیگر نوعى بازى زرگرى (جنگ خر فروشان) و نعل وارونه زدن و لعب معکوس کردن براى سرگرم کردن ظاهر بینان و در نهایت القاى حیرانى و باز نهادن مجال براى رازدانان و باطن بینان تا بى اعتنا به نزاع و در عین حال قائم دیدن جهان غافلان به این نزاع، گنج مقصود را در ویرانههاى مغفول بیابند…و خداوند هم به همین شیوه، نامحرمان را غیورانه از دسترسى به گنج دور مىدارد:
آنچه تو گنجش توهم مىکنى
زان تو هم گنج را گم مىکنى» (۱۸)
شگفتا! خداوند با تردستى و طرراى تمام، جنگ پلورالیسم را پرداخت و به صد جلوه و هزار عشوه، کورهى آن را گرم ساخت و با بکار گرفتن لطایف الحیل و در کار کردن دلائل و علل، آدمیان را به جان هم انداخت و به حیلت جنگ زرگرى با جدالها و قتالها عالم را بیان کند و با نعل وارونه زدن و اغراء و اغوا، میلیاردها نفر (نامحرم و ظاهر بین) را به حیرانى افکند و آنان را سرگرم ساخت و از دسترسى به گنج دور داشت، تا مگر مجال براىاقلیت ناچیز رازدانان و باطن بینان باز شود تا بىاعتناء به نزاع اکثریت قاطع بشریت غافل مستحق ضلالت، گنج مقصود را در ویرانههاى مغفول بیابند و شاهد «هدایت» را به آغوش کشند و گوهر سعادت را در میانهى غوغاى پلورالیسم بربایند!
آرى این هم منطق و مشربى است در خداشناسى، و فهم حکمت و عدالت حق تعالى و فلسفهى خلقت، فلسفهى دین و فلسفهى تاریخ و…!
حال اگر کار خداوند چنین بوده و چنین خواهد بود، پس «هدایتگرى خداوند کجا تحقق یافته است و نعمت عام هدایت او بر سر چه کسانى سایه افکنده است و لطف بارى (که دستمایهى متکلمان در اثبات نبوت است) از که دستگیرى کرده است؟ …آیا در آمدن عیسى (ع) روح خدا و رسول خدا و کلمهى خدا (به تعبیر قرآن) [و نیز سایر انبیاء] فقط آن بود که جمعى عظیم مشرک شوند…و از جادهى هدایت دور افتند؟ …با این منطق همواره منطقهى عظیمى از عالم و آدم تحت سیطره و سلطنت ابلیس است و بخش لرزان و حقیرى از آن در کفالت خداست و گمراهان غلبهى کمى و کیفى بر هدایت یافتگان دارند و نیکان [رازدان] در اقلیت محضاند» (۱۹)
لا اکراه فى الدین، قد تبین الرشد من الغى… (۲۰)
۷ ـ پلورالیسم و نقش هدایت گرانهى دین:
مقتضاى هدایتگرى حق تعالى آن است که به موازات تکامل تدریجى بشر، همواره دین عصر پیشین را منسوخ داشته، دین فراخور فهم فراتر و در خورد نیازهاى برتر انسان عصر نو فرو فرستد تا النهایه با انزال دینى جامع و کامل و حائز استطاعت و استعداد انطباق بر شرائط گونه گون حیات متطور انسان به بلوغ رسیده، دوام کمال آدمى را تدبیر کند.
اصرار بر کفایت و صحت ایمان به ادیان منسوخ و محرف، تاریخزده و تاراج شده، و آمیخته به خرافه و گزافه و فاقد متن وحیانى، على رغم نزول و حضور دینى جامع و کامل و برخوردار از متن منزل و محفوظ
(انا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون (۲۱) سعى بر ناکام ساختن برنامهى هدایت خداوندى و معارضت با سنت و مشیت تاریخى تشریعى الهى است.
عدم ملائمت مبانى و بناهاى پلورالیسم با نقش و برنامهى هدایتى خداوندى، به تعبیر دیگر نیز قابل تقریر است و آن اینکه:
اگر فهمهاى آدمیان از متون دینى بالمره متنوع و متباین است (مبناى نخست) (۲۲) ، اگر تفسیرهاىمواجهان با تجارب دینى نیز یکسره متکثر و متضاد است (مبناى دوم) (۲۳) و دین و تجربهى تفسیر ناشدهیى نداریم و همهى ادیان و تجربهها دستخوش تفسیرها (۲۴) و احیانا به یکسان تحریفها شدهاند، و اگر جدلها و جدالها میان کفر و دین، و شرک و توحید، جنگ زرگرى و صنعت و حیلت و نعل وارونه زدن و لعب معکوس کردن است (۲۵) ، و اگر ره به مقصد بردن بر حسب تصادف و حتى به تقلید و دروغزنى، نه به تحقیق و بصیرت، میسر است! ، و مبدء و مسیر در اینجا حکمى مستقل ندارند (۲۶) اگر همهى امور عالم ناخالص است، نه تشیع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن، و همهى منزلات وحیانى و واردات شرقانى، یکسره ذهن آلود شده، و حق خالص، مصداق خارجى ندارد (۲۷) ! و اگر…پس انتظار دسترسى به حاق دین و دین حق، عبث است و این، یعنى انسداد باب هدایت، و بى مسمى و مصداق شدن اسم هادى حق تعالى و تبعا فرض وصال شاهد سعادت سادهلوحى و گمان وصول به ساحل نجات نیز خیال خام در سر پروراندن است. (۲۸)
آیا این خرد پسند و پذیرفتنى است که بگوییم:
خداوند براى هدایت مردم، طى اعصار و قرون ادیان بسیار، یکى در پى دیگرى فرو فرستاد و پیامبران فراوان على التوالى گسیل داشت، اما ـ به اقتضاى ماهیت متن و خصائل بشر و ویژگیهاى ساختمان دستگاه ادراکى او ـ هنوز «پیامشان از دهانشان بیرون نیامده و پردهى گوشى و صفحهى دلى را نیاشفته و نشورانده» (۲۹) ، وحى حق «ذهن آلود» شده، گرفتار «نظرها و منظرها» گشته، تحت تأثیر شرائط قومى بومى و ذهنى روحى شخص انبیاء، و سپس پیشفرضها و پرسشهاى مفسران متنوع تجربهها، بالمره دستخوش «قبض و بسط تئوریک» گردیده، و در کام امواج «اقیانوس تفسیرها» ى متباین و متناقض، صحیح و سقیم فرو رفته و بالاخره در زندان چهار توى ذهن و زبان و تاریخ و زمان محبوس افتاده، رسوب و غروب کرد!
«و خداوند هم ـ العیاذ بالله ـ دلخوش و آسوده خاطر که ما به تکلیف خود عمل کردیم و از سر جلوهگرى، اسم هادى خود را بر آفتاب افکندیم و هم به مردمان عقل دادیم و هم پیامبران خود را به بینات و حجج براى هدایتشان فرو فرستادیم و اکنون آنان مقصرند که به مقتضاى ماهیت متن که صامت است و به اقتضاى طبیعت بشرىشان که دوبین بل چند بین است، و ساختمان دستگاه ادراکىشان که ناتوان و معیوب است، باران دین ناب را در خاک افهام خود آلودند و داشتههاى خود را با آن درآمیختند و آن را تیره ساختند و در نتیجه: خویش را از دست رسى به حاق و لب و گوهر دین محروم خواستند! و تا قیامت هم سنت ما چنین جارى خواهد بود !
رگ رگ است این آب شیرین و آب شور
در خلایق مىرود تا نفخ صور
و بدین صورت بود که: داغ نیل به جرعهیى از رحیق دین ناب را بر دل بشر نهادیم و در سراسر تاریخ او رابه سراب فریبنده حوالت دادیم! (۳۰)
۸ ـ پلورالیسم، «برات بدعت» :
پلورالیسم تکثر و تنوع را به رسمیت شناختن و به تباین فروناکاستنى فرهنگها و دینها و تجربههاى آدمیان، فتوى دادن است و تنوع وحى و تجربه، و فهم و تفسیر آنها نیز حدیقف ندارد و مرزى نمىشناسد که «شنیدن بویى و رنگى و دیدن رویى و رنگى ـ تا کنده شدن از خود و معلق ماندن در هیچ جایى» ، نیز وحى دل است و حق و حجت! .تفسیر رسمى هم نداریم، معیار و عیارى نیز در ادعاى وحى و تجربه و ارائهى فهم و تفسیر وجود ندارد، کسى هم حق ندارد به دیگرى بگوید: فهم من، صحیح است و فهم تو، سقیم «در معرفت دینى همچون هر معرفت بشرى دیگر، قول هیچ کس حجت تعبدى براى کس دیگر نیست، هیچ فهمى مقدس و فوق چون و چرا نیست» (۳۱) ، این یعنى بىمبالاتى و روانگارى افراطى و آنارشیسم تئوریک و یعنى برات «بدعت» ، و فراتر از آن، جواز ظهور پیاپى پیامبران کاذب و کذاب.
۹ ـ پلورالیسم و تعطیل یا انعطال «شریعت» :
تکثرگرایى، موازى با انکار یا تعطیل شرایع است، چه آنکه «آنچه در اینجا راهزنى مىکند عناوین کافر و مؤمن است که عناوینى صرفا فقهى ـ دنیوى است (و نظایرش در همهى شرایع و مسالک وجود دارد) و ما را از دیدن باطن امور غافل و عاجز مىدارد» (۳۲) و این عناوین «تمایزات ظاهرى» است باید از میان برداشته شود و «عمل کردن به این یا آن ادب» مایهى هدایت و سعادت نیست.
۱۰ ـ چنانکه در آغاز اشاره شد:
در این مقاله بنابر اختصار است، هم از این رو با ادغام چند لازمه کلامى دیگر پلورالیسم دینى، نوشته را فرجام مىبخشیم، به دلالت صریح آیاتى چون:
«و ما ارسلناک الا کافه للناس…» (۳۳) ،
تبارک الذى نزل الفرقان على عبده لیکون للعالمین نذیرا» (۳۴) ،
«…و اوحى الى هذا القرآن لانذرکم به و من بلغ…» (۳۵) ،
«و ما ارسلناک الا رحمه للعالمین» (۳۶) ،
«ان هو الا ذکر للعالمین» (۳۷) و
«الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتى و رضیت لکم الاسلام دینا…» (۳۸) ،
«و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شیىء…» (۳۹) ،
«ما کان محمد ابا احد من رجالکم و لکن رسول الله و خاتم النبیین…» (۴۰) ،
«هو الذى ارسل رسوله بالهدى و دین الحق لیظهره على الدین کله…» (۴۱) ،
«ان الدین عند الله الاسلام…» (۴۲) ،
«…و من یتبع غیر الاسلام دینا فلن یقبل منه…» (۴۳) رسالت اسلام، جهانى و پیام او کامل، جامع و خاتم و ناسخ همهى ادیان پیشین است و با ظهور اسلام، رسالت سایر دینها پایان پذیرفته و جز اسلام نیز از کسى پذیرفته نیست. (۴۴)
اما اصالت تنوع دینى، ملازم است با «نفى جهانى بودن رسالت اسلام» ، و مساوق است با «انکار کمال و جامعیت آن» .همچنین ناسازگار است با «ناسخیت و خاتمیت نبوت محمدى (ص)» و شرح و فهم اینهمه را به بداهت حوالت مىکنیم و مؤلف خود در جاى جاى مقالهى «صراطهاى مستقیم» به تصریح و تلویح به این لوازم به عنوان مبادى و مبانى و بناهاى پلورالیسم، اذعان و اعتراف کرده است! و مرورى شتابناک بر مقالهى مزبور شواهد بسیارى را در دسترس مىنهد . (۴۵)
در آخر، بدین نکته نیز اشاره مىکنیم که این رویکرد (۴۶) کوشیده است با «قضاوت درجهى دوم» نامیدن مدعیات ناروا و نادرست و ناپذیرفتنى خود، به خیال خود، خویش را از نقدها و انتقادها مأمون و مصون دارد اما خود بهتر و بیشتر از همه بر مقاد مقاله «صراطهاى مستقیم» ، آگاهى و حضور ذهن دارد و به نیکى مىداند که بسیارى از بیانات وى، قابل تأویل و تحویل به قضاوت درجهى دو نیست و شواهد گویایى بر سخن گویى از موضع قضاوت درجهى یک در این مقاله فراوان است.به هر روى، نقد این «دفع دخل» را به زمانى و مجالى دیگر وا مىگذاریم.
پینوشتها
۱ ـ صراطهاى مستقیم عبد الکریم سروش کیان ۳۶، ص .۲
۲ ـ همان، ص ۵
۳ ـ همان، ص ۱۰
۴ ـ همان، ص .۶
۵ ـ همان، ص ۵ و ۶
۶ ـ همان، ص ۵ و .۶
ـ به قول حافظ: «توبه فرمایان چرا خود توبه کمتر مىکنند؟» شگفتا! آنانکه مدعى ادبگذارى و آداب دانىاند، چرا…!
۸ ـ کیان ۳۶، ص ۱۳
۹ ـ همان، ص ۱۶
۱۰ ـ دیوان، نسخهى قزوینى، غزل .۷۴
۱۱ ـ گاه در بررسى نظرات حضرات، انسان بىاختیار به یاد ضرب المثل «خسن و خسین سه دختران مغاویهاند» مىافتد!
۱۲ ـ حافظ، غزل ۱۲
۱۳ ـ حضرت امیر (ع) /غرر الحکم، ص ۸۶
۱۴ ـ کیان ۳۶، ص .۱۱
۱۵ ـ همان، ص ۷
۱۶ ـ طرار: کیسه بر (منتهى الادب) (مجمل اللغه) به معنى عیار است که کیسهبر باشد. (برهان)، گره بر (غیاث اللغات) (آنندراج) .دزد (غیاث اللغات) دزد که آستین تا گریوان بشکافد (مهذب الاسماء) /لغتنامهى دهخدا.
۱۷ ـ کیان ۳۶، ص ۱۶
۱۸ ـ همان، ص ۹
۱۹ ـ برگرفته از ص ۱۲ و ۱۱ مقاله
۲۰ ـ سورهى بقره/آیهى ۲۵۶
۲۱ ـ سورهى مؤمنون/آیهى ۵
۲۲ ـ کیان ۳۶، ص ۲ و ۳
۲۳ ـ همان، ص ۴
۲۴ ـ همان، ص ۴
۲۵ ـ همان
۲۶ ـ همان
۲۷ ـ همان
۲۸ ـ اما بیان تأویل ناپذیر قرآن خلاف این نتیجه است: «هو الذى ینزل على عبده آیات بینات لنخرجکم من الظلمات الى النور» (حدید/۹)
۲۹ ـ کیان، شمارهى ۳۷، یادداشت «از سوى دیگر»
۳۰ ـ در سطور بالا، عبارات و جملاتى و مضامینى از مؤلف ـ در مقالهى «صراطهاى مستقیم» ، کیان ۳۶، و یادداشت «از سوى دیگر» ، تضمین شده است.
۳۱ ـ همان ص ۴ ـ همان، ص ۱۲
۳۳ ـ سورهى سبأ/آیهى ۲۸
۳۴ ـ سورهى فرقان/آیهى ۱
۳۵ ـ سورهى انعام/آیهى ۱۹
۳۶ ـ سورهى انبیاء/آیهى ۱۷
۳۷ ـ سورهى تکویر/آیهى ۲۷
۳۸ ـ سورهى مائده/آیهى ۳
۳۹ ـ سورهى نحل/آیهى ۸۹
۴۰ ـ سورهى احزاب/آیهى ۴۰
۴۱ ـ سورهى توبه/آیهى ۳۳، سورهى فتح/آیهى ۴۸
۴۲ ـ سورهى آل عمران/آیهى ۱۹
۴۳ ـ سورهى آل عمران/آیهى ۱۹
۴۴ ـ محمد بن مسلم به روایت صحیح از امام صادق (ع) نقل داشته: که پیامبر اکرم (ص) فرمود : «الحمد الله الذى لم یخرجنى من الدنیا حتى بینت للامه جمیع ما تحتاج الیه»«سپاس خداى را که مرا از دنیا خارج نساخت تا آنکه بیان کردم همهى آنچه را که مورد نیاز امت بود .» تهذیب الاحکام، ج ۶، ص .۳۱۹
۴۵ ـ مانند صفحه ۱۳
۴۶ ـ «از سوى دیگر» ، ـ سروش ـ کیان، شمارهى ۳۷