اسب مست و دشت مست و جاده مست
هم زره، هم تیـغ، هم کبّـاده مست
سـاد و سـاحل، دجلـه و دریـا خمار،
نخلها چون کوهها، استاده مست
هم خودی، هم خصم، جمله سرخوشند
آن یکی از بـاد، این از بـاده مست
یک طرف یوسفوشان، قُدَّ القَمیص
مرگ را در برکشان، آماده، مست
یک طرف بهر دریدن گرگکـان
صفکشان بیقید و بیقلاده، مست
یک طرف حنجـر پر از نجوای ناب
یک طرف خنجـر بهکف جلاد مست
ساقی آنک گرم دستافشانی است،
کفزنان، کفّین از کف داده مست
آب در حسرت که او لب تـر کند
او ولی از ناز ، «لـَن» سردادهمست
تشنگان فریاد نوشـانوشزن،
باده ناخـورده، سبو نسـتاده مست
هم قمر مدهوش، هم شَمس الضُّحیٰ
هم شه این جا مست، هم شهزاده مست
کُودک و گهـواره و قنـداقه خوش،
هم سهشعبـه بال و پر بگشـاده مست
هم قیام و هم رکوع اینجا خمار،
سجده مست و ساجد و سجاده مست
وصل اینجا خیزد از فصل و فنا:
سر جدا، پیکر جدا افتاده مست
کیستند اینان، مگر اینجا کجاست
خیزد از هر شش جهت فریاد مست؟
جملگی سوداگران «عَن تَراض»:
هم دل آرا مست هم دلـداده مست.
گرچه جملـه مست مستند عاشقان
لیک اکبر هست فوقالعـاده مست.
توبه اینجا کار مسکر میکند،
حُـر به پای شـاه سر بنهاده مست
عقل اینک مست لایعقِل شدهاست
بیخود از خود عشق هم افتاده مست.
آری اینجا میسـرای ماریـه است،
میسـرای تا ابـد آزاده، مست.
کربـلای معلی
۱۲/۱/۱۳۸۸، ش ۵ ربیع الثانی، ۱۴۳۰