خلاصه: این نوشته تألیفی از بیانات حجتالاسلام والمسلمین رشاد مدرس حوزه و سرپرست حوزه علمیه امام رضا(ع) و رئیس شورای حوزههای علمیهی استان تهران است که از آثار گفتاری و نوشتاری ایشان گزینش شده است؛ که در آن پس از ابراز تقدیر ایشان از تحولات اخیر حوزه به واگویی دغدغههای ایشان حول محورهای آسیبشناسی علوم حوزوی، موانع نواندیشی و مؤلفههای حوزه تحولگرا پرداخته میشود.
پیش درآمد
همانطور که سفـر آفتـابی رهبر انقلاب به مشرق نهضت، مطلعی دیگر شد برای طلوع یومی دیگر از ایام الله ظلماتشکن، باید دانست که «تمام انقلاب» در گرو اتمام و اکمال انقلاب است، که انقلاب ناتمام و ناقص نهضت نارسی است هماره در معرض تهدید ارتجاع زودرس؛ کاروان اکمال انقلاب نیز از گذرگاه تحول و تکامل معرفت میگذرد و این جز از حوزه و حوزویان برنمیآید، و طلایهداران طلعت یار باید این راه ناتمام را خود به فرجام برند، و این بود اسّ و عصاره پیام این سفر ثمین.
البته بحمدلله روند پیشرفت و ساماندهی حوزههای علمیه به خوبی پیش میرود و آنچه که روزی آرزو بود اکنون در حال تحقق است. در سال ۱۳۴۵ تنها مدرسه آیتالله گلپایگانی و مدرسه حقانی دارای برنامه مدوّن بودند و علاوه بر دروس عادی، دروسی هچون ادیان و اخلاق، هیئت و نجوم نیز در آنها تدریس میشد. و متون جدیدی همچون «منطق مظفر» در حال مطرح شدن بود. اگر روزی این مدارس به عنوان هنجار شناخته نمیشدند، امروز اگر مدرسهای مانند آن دو، برنامهمند و براساس اهداف معین اداره نشود، هنجار محسوب نمیشود. امروزه ضرورت برنامهریزی آموزشی و تدوین فعالیتهای طلبگی به امری ضروری تبدیل شده و این اتفاق در کمتر از ۴ دهه رخ داده که اتفاقی مبارک است. حجم تولیدات علمی یک دهه اخیر حوزه، با حجم تولید علم آن در چندین سده پیش برابری میکند با این همه و به رغم تحولاتی که بدان اشاره شد آنچه باید اتفاق بیفتد، هنوز رخ نداده و دههها از دسترس ما دور است. حدود پنج سال پیش در جلسهای در قم گفتم: گر چه جهش و تحول در حوزه طی این دو دهه با دویست سال گذشته برابری میکند، ولی هنوز به اندازه دو هزار سال از زمان عقب هستیم، چون امروز عمر نظریههای علمی کوتاه شده است، در گذشته یک نظریه علمی گاه دو سه هزار سال دوام داشت؛ به عنوان نمونه نظریه بطلمیوسی چندین هزار سال زنده ماند؛ اما تدریجاً عمر نظریهها کوتاه و کوتاهتر شد و الآن میانگین عمر نشاط و اعتبار نظریهها به حدود سه سال کاهش یافته و با توجه به این شتاب دانش و پیدایی مسائل نو، ما اینک از دانشها و نیازهای روز عقب هستیم.
حوزه باید خود را با این افق فزاینده همسو و هماهنگ کند. امروز ذهنها و زبانها پر از پرسش است. وقتی این همه سؤالهای بیجواب را در قلمرو فلسفه، کلام و فقه ملاحظه میکنم و میبینم کمتر کسی خود را موظف به پاسخگویی میداند، تعجب میکنم. امروز کارآمدی حوزه در حد انتظار نیست، زیرا مطالعات و تحقیقات در آن کاربردی نیست، تعلیم و تربیت نیازنگرانه نیست، انتشارات نیازسنجانه نیست. از بعضی از فقها در باب یک موضوع زنده و مورد نیاز روز که پرسش میشود، حداکثر سرمایهگذاری این است که پنجشنبهها به صورت چند جلسه تلطفی و گاه تفننی به تبیین آن بپردازند، برخی در این حد هم حاضر نیستند به “حوادث واقعه” بپردازند! در حالیکه اجتهاد دو رسالت عمده و اصلی بر عهده دارد: ابداع و اصلاح؛ پرداختن به مباحث و موضوعات مستحدثه و تصحیح آرای پیشین و پیشینیان. اگر این دو رسالت بر زمین بماند، فقه، فلسفه خود را از دست خواهد داد و اجتهاد، تقلیدی و کلیشه ای خواهد شد. و متأسفانه کار برخی مدرسان فقه چیزی بیش از تقلید در اجتهاد نیست، در حالی که بنا به رأی مشهور، تقلید مسلمان هم باید اجتهادی باشد! در مورد نظریهپردازی در علوم انسانی نیز آنچه که انجام شده به رغم ارزشمندی، در نسبت با نیازهای جامعه علمی ما بسیار اندک است. چرا که علوم انسانی غیردینی پیشینهای نزدیک به چهارصد سال دارد و ما برای مواجهه با چنین پیشینهای به حضوری فعالتر و کارهایی وسیعتر نیاز داریم تا بتوانیم در این معرکه عظیم علمی عرض اندام کنیم. مرحوم علامه طباطبایی میفرمودند: «هر دو سال باید قرآن تفسیر شود و تفسیری جدید که حاوی یافتههای تازهتر، عمیقتر و جامعتر از قرآن است، ارائه شود.» در مقابل ۵۰ هزار طلبهای که در قم مشغول تحصیل هستند، ۷۰۰ هزار نفر در الأزهر مشغول تحصیل هستند. هم اکنون شبکه داخلی (اینترانت) واتیکان ۱۵ کتابخانه بزرگ در جهان را به یکدیگر متصل کرده و امکان دسترسی به یک میلیون عنوان کتاب در آن فراهم است؛ آنگاه ما با وارد کردن چند دستگاه رایانه در حوزههای علمیه خود را مدرن قلمداد میکنیم.
آسیبشناسی علوم حوزوی
تاریخ علم همواره دارای قلهها و نقاطی است که مفصل تاریخی و مقطع تحول در علم قلمداد میشوند. چهرههای بزرگی ظهور میکنند که گاه قرنها تاریخ علم را مرعوب خود میکنند و تاریخ علم تحت تأثیر آنها دچار رکود میشود. این نمونهها در تاریخ اسلام فراوان است. در حوزه فقه از شیخ طوسی یاد میشود که یک قرن و نیم بعد از ایشان را دوره تقلید نام نهادند، چون همه، صرفاً در حوالی آراء شیخ فتوا میدادند. تا زمانی که نواده سرکش او ظهور کرد و سطوت شیخ را شکست. کما اینکه پس از ملاصدرا تحرک و تحول چشمگیری در فلسفه اسلامی به چشم نمیخورد و ۴۰۰ سال است که ما بر یک مکتب فلسفی پای میفشریم و ریزهخوار خوان پرنعمت حضرت صدرالمتألهین شیرازی هستیم و طی این مدت به جای هر گونه تحرک، نوآوری و نظریه پردازی، تنها به تعلیقه نگاری و حاشیه زنی و شرح و بسط آثار وجوه برجسته فلسفی این دوران، بسنده کردهایم. ولی اخیراً و با ظهور علامه طباطبایی تحول در فلسفه ما آغاز شد و اصلاحات و ابداعاتی در ساختار، رویکرد و مباحث فلسفی رخ داد که من از آن به “مکتب نوصدرایی” تعبیر میکنم.
فلسفه ما فلسفه آسمانی است و این فلسفه تا زمینی نشود و دوباره به زمین بازنگردد کارآیی و کاربرد کافی در حیات و مناسبات ما ایفا نخواهد کرد، فلسفه ما غنی و قویم، عمیق و دقیق است، بسیار گسترده و اصیل است، عریق و ریشهدار است. اما این فلسفه کمتر در حیات و زندگی ما نقش برعهده دارد. این فلسفه باید به ما بگوید که در سیاست چه کنیم، در اقتصاد چه کنیم، در مدیریت چه کنیم، در مواجهات اجتماعی و جامعهشناسی چه کنیم. در حوزههای مختلفی که مماس با لحظههای حیات روزمره ماست فلسفه باید راه را به ما نشان بدهد. تا زمانی که فلسفه را در محدوده متافیزیک متوقف میکنیم، یک علم اشراقی خواهد بود که خواص و نوادری با آن سروکار دارند و از گفتن و شنیدن مطالبی که با هم محاوره میکنند لذت میبرند. کاربردی کردن فلسفه، احیاء فلسفه و به صحنه حیات علمی آوردن فلسفه، بسط فلسفه، تقویت عقلانیت دینی، تأسیس دانشهای نو، خصوصاً در حوزه علوم انسانی، کم کردن و یا از میان برداشتن فاصله عقل و دین و حتی علم و دین، همه و همه در گرو بسط فلسفههای مضاف است. بیش از ده محور اساسی است که تحت عنوان فلسفه مضاف قابل طرح، تحلیل و تحقیق است. ما در گروه فلسفه پژوهشگاه بیشترین طرحها را در این حوزه داریم. فلسفه فلسفه، فلسفه معرفت، فلسفه علم، فلسفه ذهن و فلسفه زبان هستند که امروز حرف اول را میزنند. حتی باید گفت امروز، این دانشها هستند که راجع به مباحث جدید نظری در باب دین تصمیم میگیرند، و این فلسفه دین است که امروز ذهن جوانان ما را درگیر کرده است. باید به فلسفه دین به طور جدی پرداخته شود. کما اینکه در این زمینه ما در پژوهشگاه چند مورد کار، البته در حد مقدماتی، انجام دادهایم؛ از جمله سلسله بحثهایی که در خدمت مرحوم استاد جعفری صورت پذیرفت و سپس به همین نام منتشر شد.
در حوزه های کلام نیز گامی فرا پیش ننهادهایم، بلکه کوشش و جوشش در حوزه کلام بیرمقتر از فلسفه بوده است. با ظهور استاد مطهری در حوزه علم کلام تحولی خاص آغاز شد که از آن میتوان به کلام نو شیعی ایرانی یاد کرد، کلام “جامع نگر معطوف به حیات اجتماعی”؛ استاد طرح تازه ای را در زمینه این دانش درانداخت و اندیشههای فلسفی را در خدمت عقاید دینی به کار گرفت و در حقیقت او یک “متکلم ـ فیلسوف” اجتماعی بود.
آیا مگر می شود منقطع از معرفت شناسی، جهان نگری و انسان شناسی، کلامی کارآمد و کامل داشت؟ اگر رسالت و غایت کلام تنسیق و تعلیم گزارههای دین، پاسخ به پرسشها و دفاع از آموزههای دینی است- که چنین است- عمده شبهات و هجمات، امروز از این نواحی ساماندهی و گسیل میشود. لذا نفیاً و اثباتاً باید چیزی راجع به آنها گفت، لهذا به نحوی و در جایی مناسب در کلام باید به آنها اشاره کرد،
در حوزه فقه و اصول نیز وضعیت چندان رضایت بخش نیست ولی با ظهور حضرت امام خمینی(ره) تحول در این دو دانش شروع شد که متأسفانه چندان مورد توجه بزرگان حوزه واقع نشد، سمینارهایی از سوی مؤسسات برگزار گردید و بیشتر مقالات این همایشها توسط فضلای جوان و پرشور حوزه تهیه و عرضه شد؛ اما فحول فن به صورت شایسته به این موضوعات نپرداختند.
تحولات در قلمروی فقه از حدود یک قرن پیش (مشروطیت) آغاز شد گرایش به اجتماعی سازی فقه و توسعه ابواب اجتماعیـسیاسی فقه و تلاش برای کاربردی کردن آن. این حرکت با کندی شکل گرفت و با پیروزی انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی، شتاب بیشتری پیدا کرد. امروز شرایط دیگر مانند گذشته نیست. در قلمرو فقه و علوم فقهی، قواعد فقه، رجال و درایه، دانشهای مهمی هستند که باید به صورت درسی فرا گرفته شوند. فلسفه فقه و قواعد فقه از اصول فقه چه کم دارد؟ آیا کاربرد آنها در استنباط، از اصول فقه کمتر است؟ فلسفه فقه (و در ذیل آن فلسفه قواعد، فلسفه احکام و فلسفه اصول فقه) میتواند و باید جزء دروس رسمی حوزه قرار گیرد.
ضرورت پرداختن به فلسفه اصول کم از خود اصول فقه نیست؛ بلکه اجتهاد در فقه در گرو اجتهاد در اصول و اجتهاد در اصول نیز در گرو اجتهاد در مبادی اصول است که در صورت تکاملیاش در هیأت فلسفه اصول متجلی میگردد.
فقه و اصول ما بیش از علوم عقلی نیازمند تحول صوری است. شهید صدر در فقه تا حدی چنین کاری انجام داد. به نظر من «اقتصادنا»ی شهید صدر کتاب فقهی نیز محسوب میشود؛ کما اینکه در اصول نیز مرحوم مظفر و مرحوم شهید صدر، اصلاحاتی کردهاند، اما این نمونهها و در این حدود کافی نیست. جا دارد از فیلسوف متفکر و فقیه بصیر، حضرت آیت الله جوادی آملی ذکر خیر و قدرشناسی کنیم که به دوستان ما فرموده بودند: اگر شما در باب اقتصادیات و اجتماعیات موضوع به من بدهید، آن را موضوع درس فقه خود قرار میدهم. چه مانعی دارد فقیهی موضوع درس خود را فقه سیاست قرار دهد؟ فقیه دیگری موضوع بحث خود را فقه هنر قرار دهد؟ دیگران هم فقه ارتباطات، فقه بین الملل، فقه حقوق معنوی اثر، فقه بانکداری، فقه حقوق انسان و صدها موضوع و مسئله مبتلابه دیگر را موضوع تدریس خود قرار دهند؟ باید گفت که مطالبات نامتعادل و غیرجامع از فقیهان، یا راحت طلبی بعضی از مدرسین فقه یا عرف و عادت فقیهان، موجب شده تا به برخی از ابواب، که راه آن را دیگران هموار کردهاند، بیشتر پرداخته شود و بر اثر تکرار تدریس و تحقیق، هر کس چیزی بر آن بیافزاید و رفته رفته این ابواب، متورم و حجیم شوند و بخشهای دیگر لاغر و نحیف بمانند. مثلاً چون گذشتگان نوعاً تدریس و تبویب فقه را از باب طهارت آغاز کردهاند، متأخرین نیز چنان کردهاند! و همین رویّه سبب شده تا باب طهارت به گونهای روزافزون حجیمتر شود. اما بهراستی آیا هیچ مسئله و مقولهای در فقه به اندازه این باب حائز اهمیت و ضرورت نیست؟ آیا پس از قرنها بحث و فحص باز هم ابهام درخور اعتنا و مطالب کشف نشدهای در این باب باقی مانده است که باید به آنها اهتمام گردد؟ واقعاً این باب چه میزان قابلیت نوآوری دارد؟ آیا به حدی مهم است که سبب شود آموزههای اساسی دین مغفول و مهجور و بخشهای بسیار مهم فقه، ضعیف و نحیف بمانند و در نتیجه پرسشهای حیاتی و نیازهای اساسی امت بیپاسخ رها شوند؟ آیا انتخاب عناوین مورد تدریس و تحقیق نباید با لحاظ کردن شرایط زمانه و حاجات منظور و متغیر مکلفین صورت گیرد؟ مگر فقه برای پاسخگویی جامع به نیازهای روزمره و نوشونده و فزاینده امت تأسیس نشده است؟ مگر فقه، فلسفهای غیر از این دارد؟
همینطور امروز بدون اطلاع از هرمنوتیک و زبان شناسی و فلسفه زبان، ورود در تفسیر کافی نیست. البته در حد معقول و معتدل، و به نحوی صحیح و دقیق. به هر حال مدعیاتی مطرح شده که نمیتوان آنها را نادیده انگاشت. نفیاً و اثباتاً باید به آنها اعتنا کرد و لازمه اعتنا، اطلاع است.
در حوزه اخلاق نظری نیز فقر دیرین و ضعف مزمن، ادامه یافته و بلکه وضعیت اخلاق پژوهی ما، حتی قابل مقایسه با بخش فلسفه، کلام و فقه نیست، زیرا در اینجا از آغاز یکسره مقلد بودهایم. اصولاً اخلاق نظری ما چیزی بیش از بازگویی اخلاق ارسطویی و اخلاق «نیکوماخوسی» نبوده است.
در علوم فلسفه، کلام، فقه و اصول، از سویی زوائدی راه یافته که ربطی به ذات و غایت این دانشها ندارد و یا فلسفه انضمام خود را از دست داده است و از سوی دیگر تورم و فربهیهایی پدید آمده که هم تناسب و تعادل را در آنها بر هم زده و هم به جای گرهگشایی، باعث پیچیدگی مضاعف در عرصه نظر و عمل شده است. از سوی سوم خلأها و کاستیهایی در آنها وجود دارد که اساساً مورد توجه واقع نشدهاند. و این همه موجب شده که هندسه دانشهای اسلامی، بیقواره و ناموزون و احیاناً چند رگه و ناکارآمد جلوه کنند. البته این نقایص و ناراستیها در فقه و اصول آشکارتر است. گاه مباحثی از یافتههای دانشمندان دیگر رشتهها، مانند طبیعیات، در فلسفه وام گرفته شده و اکنون بطلان بسیاری از این دست مباحث و مناظر در این بخش، بر آفتاب افتاده است اما هنوز و همچنان وبال فلسفه اسلامی است و لاشه لخت فرضیات و نظریات فرسوده و پوسیده آن بر گرده فلسفه سنگینی میکند.
بازدارندههای نواندیشی دینی
موانع نوفهمی و نظریه پردازی دینی در سه گروه کلان شخصیتی، معرفتی و آفاقی طبقه بندی میشود که هر یک مشتمل بر انواعی است و هر نوع نیز شامل مصادیق بسیاری است.
در ضمن میان مقوله نقد و مسأله نوآوری، پیوندی گسست ناپذیر برقرار است، آن سان که نفی هر یک ملازم با انتفای دیگری است، زیرا نقد منهای نوآوری، منفی بافی است و نوآوری بدون نقد نیز تلاشی است در معرض زوال، چون یک نظریه نو، آنگاه شانس پذیرش و پایایی مییابد که نظریههای رقیب آن با نقادی جدی از صحنه خارج شده باشند، وانگهی غالباً نوآوری با نقادی آغاز میشود بلکه نقدها سبب نوآوریهاست، بدین سان که با نقادی یک تفکر، فکر مورد نقادی، از رهگذر دفاع و اصلاح، خود را بازسازی و نوسازی میکند یا با حذف شدن فکر نارس و ناتوان، فکر نوظهور به منصه اثبات و ثبات مینشیند.
اما انواع موانع و تعریف هر یک:
الف) موانع انفسی (شخصیتی)
۱ـ موانع مَنِشی: صفات و خصائل اوّلی و ثانوی آدمی (مفسـِّر دین) که در قبال نوفهمی و نظریه پردازی نقش بازدارنده ایفا میکنند.
۲ـ موانع روانی: حالات و احساسهایی که مبتلایان به خود را از نوفهمی و نوپردازی بازمیدارد.
۳ـ موانع تدبیری: عدم تدبیر یا فقد خودمدیریتی درباره سرمایههای درونی و برونی از سوی مفسـِّر (اتلاف استعدادها و استطاعتها) که به صورت سلبی یا ایجابی، بر فعالیت مولّد و مثمر علمی او در دینپژوهی تأثیر منفی بر جای مینهد؛
ب) موانع انفسی (معرفتی)
۴ـ موانع بینشی و فلسفی: باور داشتهای زیرساختی ناصواب در زمینههای وجودشناسی، جهانشناسی، انسانشناسی و حیاتشناسی
۵ ـ موانع معرفت شناختی: هرگونه نادرست اندیشی درباره ماهیت، منطق و منابع و… معرفت شناسی (epistemology) که سبب شکوفایی و درست اندیشی در دینپژوهی میگردد.
۶ ـ موانع رویکرد ـ دین شناختی: پیش انگارههای غلط درباره خصائص (و فلسفه) دین که بر فهم آدمی از دین موثر می افتد.
۷ ـ موانع روشی: گزینش و کاربست روش یا قواعد نادرست، یا ناشایست در فهم دین و تحلیل معرفت دینی.
ج) موانع آفاقی (برونی)
۸ ـ موانع اخلاقی: فقدان فضائل یا وجود رذائلی که به صورت درونزا یا برونزا، از نوآوری دینی یا بسط و بازگفت آن جلوگیری میکند.
۹ـ موانع فرهنگی: عوامل سلبی یا ایجابی که به صورت عرف و عادات ملی یا صنفی و به شکل طبیعت ثانویِ مزمن در برابر پیدایش، ژرفایش یا گسترش معارف و علوم نودینی به توسط فرد یا جمع ایجاد مقاومت میکند.
۱۰ـ موانع تاریخی: علل تاریخی رکود علمی در علوم و معارف دینی.
۱۱ـ موانع اجتماعی: رفتارهای ناموجه ناشی از شرایط عصری و مواضع گروههای اجتماعی سیاسی که به نحوی مانع بروز و ابراز یافتههای جدید در حوزه دینپژوهی میگردد.
۱۲ـ موانع مدیریتی: کاستیها و ناراستیهای ناشی از عدم تدبیر و تدبیر غلط امور آموزشی و پژوهشی، از سوی متولیان کشور و شئون مدیریتی حوزه دین.
شرح برخی مصادیق موانع آفاقی:
خودسانسوری از ترس تهمت و تهاجم غیر نیز از جمله عوامل بازدارنده است، ترس از سویی و عدم تحمل از دیگر سو به عامل دو رویه (از حیثی درونی و از حیث دیگر برونی) بدل شده است! نگران هستیم که در این حرف نوزدنها، انحراف و یا تحریفی در دین و دینداری بروز کند، اما افراط در این مؤلفه، خود به یک مانع بدل شده است؛ این مانع برجستهتر میشود اگر فرد نوآور و نواندیش یک جوان باشد! بدون آنکه درباره نوآوری شخص تأمل شود به سن و جایگاه و پایگاه دینی و اجتماعی او نظر میکنیم!! ترس و خودسانسوری یک نوع اختناق سپید است که در نتیجه خیلی از افراد شهامت حرف زدن را پیدا نمیکنند. که ممکن است ریشه آن «شخصیتزدگی و پیرپرستی» و یا «سنتزدگی، کهنهگرایی و میراثپرستی» باشد.
از جمله عوامل اخلاقی مثلاً حسد در میان دانشمندان و هنرمندان مانع بروز و بسط نوآوریها میشود. گاهی یک محقق نسبت به محقق دیگر یا یک هنرمند نسبت به هنرمند دیگر حسد میورزد و به همین دلیل به آراء و آثار نو بیاعتنایی میشود بلکه در جهت تخریب و تخطئه آن گام برداشته میشود و بدین ترتیب فکر و فعل نو فرصت طرح و تحقق و توسعه نمی یابد! در جریان برگزاری کنگره بزرگداشت مقام علمی استاد جعفری(ره) گروهی به من اعتراض میکردند آقا چه کار میکنید! اگر فردا ایشان منحرف شد چه میکنید؟!
بدل شدن پارهای عرفیات به قواعد عام و سیطره آنها بر رفتار و مناسبات خواص از دیگر موانع اجتماعی و آفاقی نوآوری است، مثلاً دو مرجع که از قله های فقهی و فکری در یک عصر محسوب میشوند، گاهی دو سه دهه در یک شهر زندگی میکنند اما حتی یک دیدار علمی میان آنها اتفاق نمیافتد و اگر روزی چنین شد، به عنوان یک حادثه تاریخی ثبت میشود، در حالی که اگر این دیدارها به صورت فرهنگ درآید، آیا احتمال ندارد که در تضارب علمی میان آن دو یک دیدگاه مورد قبول واقع شود و به لحاظ مبانی و اصول استنباط، این کار در حد فحص از دلیل ارزش علمی ندارد؟ آیا امکان ندارد که یک طرف تقریری از یک دلیل ـکه منشأ رد و قبول مطلبی استـ داشته باشد که برداشت طرف دیگر را از آن دلیل تغییر دهد؟ «فقد سنت نقد و تضارب آرا» وهمچنین «فقدان عرف تعلم و تبادل علمی و کار گروهی در تحقیق» از آثار این فرهنگ است.
خودباختگی و غیرپرستی و شیفتگی نسبت به نظریهها و دیدگاههای غیرخودی نیز به یک بیماری و آسیب و یک مانع فرهنگی درونی تبدیل شده که هرآنچه را از بیرون فرامیرسد علمی و هر تحقیقی را که ارجاع به متون غیرفارسی و احیاناً غیرعربی داشته باشد علمی میپنداریم.
شرح برخی مصادیق موانع انفسی:
امروز شهامت و جسارت حرف نو زدن در محققان ما نیست، باید این توهم را که فقط نوابغ میتوانند حرف نو بزنند، در هم بشکنیم؛ البته نوابغ جایگاه خاص خودشان را دارند؛ چنانکه در عصر ما دو شخصیت موازی نوآور بودند شهید محمدباقر صدر و شهید مطهری و من با جسارت میگویم اولی نابغه بود و دومی نبود ولی دستاورد شهید مطهری بسی بیش از شهید صدر است زیرا هر دو از خصیصه جرأت و جسارت علمی برخوردار بودند؛ پس همیشه نابغهها تحول آفرین نیستند؛ بلکه انسانهای بااراده و خودباور حتی اگر نابغه نباشند همواره خاستگاه دگرگونیها میشوند.
در نگاه مانع شناسانه، موانع معرفت شناختی وسیعترین و موثرترین و در عین حال پنهانترین موانع را تشکیل میدهند، مثلاً در حوزه دانش فقه، پیش انگارهها، بسیار در استنباط نقش آفرین هستند؛ به عنوان نمونه اگر کسی مجموعه آموزههای دین را نظامواره تصور کند، فقه را به گونهای استنباط میکند و آن که دین را مجموعه نامنسجم و بینظام میداند چون به ارتباط مؤلفههای اخلاقی، اعتقادی و حوزه عمل با هم نمیاندیشد وظیفه فقیه را فقط مسئلهگویی میانگارد و از این نگاه فقهِ مکتبواره و نظامساز به دست نمیآید. اما براساس نگاه اول، عقاید و اخلاق مبنای احکام هستند. بنابراین فقه با دانش کلام و آموزههای اخلاقی باید تعامل و تلائم داشته باشد و اگر در کلام و اخلاق می گوییم هستی عادلانه و عدل حسن است اگر یک فتوا به نقض عدل منجر شد، ضمن اینکه غیراخلاقی است، غیرفقهی و غیرشرعی نیز تلقی شود.
موانع روششناختی نیز یکی از انواع مهم موانع انفسی است، مثلاً جمود به ظواهر ادله نقلی از نمونههای بارز موانع روششناختی است. مرحوم علامه بهبهانی نقل میکند که: از یکی از اخباریون پرسیدم قبله را چگونه پیدا میکنید؟ جواب داد: طبق روایات که فرموده: ضَع الجُدَیّ عَلی یَمینِک، (ستاره جدی را روی شانه راست خود قرار بده.) قبله را مییابم. گفتم: اگر راوی و پرسشگر اهل شهر شما نباشد طبعاً جهت محل او با شما متفاوت خواهد بود؟ پاسخ داد: این حدیث است و اگر حدیث اشتباه باشد حرف شما اشتباهتر خواهد بود!
باید شرایط صدور حدیث را در فهم آن در نظر گرفت، باید مجموعه زمینهها و مناسبات را در صدور حدیث از امام معصوم(ع) در نظر بگیریم و بعد در دلالت آن داوری کنیم. امام خمینی(ره) در باب حلیت و حرمت مجسمه سازی میفرماید: در آن روزگار صنعت پیکرتراشی کاربردی جز بت پرستی نداشته، لذا بسیاری از روایات، مجسمه سازی را در کنار شرک قرار میدهند و این قرینه است که در روایات، مجسمه سازی به معنی بت تراشی است و حرمت متوجه فعل بت تراشی است نه مطلق پیکرتراشی. و موضوع، جنبه کلامی داشته و از این حیث حکم به حرمت شده است، نه به خاطر صرف مجسمه سازی.
سنت معصوم را با این عبارت تعریف میکنم: “ما صَدَرَ عَنِ الْمَعصومِ داّلاً عَلی رأیِهِ بِما هُو هاد” یعنی: آنچه از معصوم صادر و بر رأی او از آن جهت که شأن هدایتی دارد دلالت کند. لهذا برخی اقوال و افعال معصوم را مشمول تعریف سنت نمی دانم، هر یک از قول و فعل معصوم به ده نوع تقسیم می شود و همه آنها تشریع و تأسیس شرعی یا تأیید و تنفیذ حکم تشریعی به شمار نمی روند. بخشی از آنها تأسیس یا امضا است. برخی تأیید و امضای رویّههای عقلایی و برخی دیگر تبیین حکم موجود است چنانکه گاهی برخی از افعال و اقوال معصوم برای رفع اجمال صادر میشود و ممکن است مطلق را تقیید کند و یا عامی را تخصیص بزند، همانطوری که امکان دارد فعل و قولی ناسخ حکمی قبلی باشد. گاهی حکم اختصاص به معصوم دارد مانند نافله شب که بر پیامبر واجب بوده، فعل حکومتی هم شق دیگر از فعل معصوم است؛ مثل اینکه بفرمایند اسب و استر هم از این پس متعلق زکات خواهد بود. غرض اینکه ما نباید نسبت به فعل یا قول معصوم دچار تصلب بر ظواهر بشویم. بلکه باید ماهیت و حیثیت صدور و وجه آن را فهم کنیم و آنگاه در مقام استنباط حکم از آن برآییم.
نوآوری و نظریهپردازی
امروز اسلام در ایران در بوته آزمون و اجرا و در جهان در معرض داوری و ارزیابی قرار گرفته است. بدین لحاظ رسالت متفکران اسلامی و روشنفکران مسلمان در تبیین و توسعه معرفت دینی و رفع نواقص و نقائص و تصحیح کاستیها و ناراستیهای تئوریک و ارائه پاسخ درخور به پرسشهای نوپدید و پیشنهاد مدلهای کاربردی در زمینه تدبیر مناسبات اجتماعی متناسب با شرایطِ مستمراً تحول یابنده عصر حاضر، صد چندان شده است.
نهضت نواندیشی دینی و تحول در علوم دین در ایران معاصر دارای سه رکن اصلی است: حضرت امام خمینی در فقه و مبانی استنباط ـ البته نقش شهید صدر نیز نباید نادیده انگاشته شود ـ و علامه طباطبایی در فلسفه و مرحوم استاد مطهری در کلام، اما همه علوم اسلامی در این سه دانش خلاصه نمیشود؛ نقطه آغاز در علوم انسانی، انسانشناسی و ارائه تعریفی از انسان است. به تعبیر وسیعتر، نقطه آغاز، طراحی «فلسفه علوم انسانی» است. ما براساس مبانی و معارف دینی خود باید نظریههایی مستقل از علوم انسانی غرب ارائه کنیم.
جا دارد که متفکران ما تدریس و تحقیق خود را به سمت دانشهای نوبنیاد جهت دهند و درصدد باشند که با تدبیر و تلاش خود، دانشهای جدیدی را در قلمرو اندیشه اسلامی بنیاد نهند. تأسیس و تدوین دانشهایی چون فلسفه معرفت اسلامی، انسان شناسی اسلامی، فلسفه دین توحیدی، فلسفه اخلاق اسلامی، فلسفه فقه، قواعد فقه (به صورت دانش مستقل و مدون) و روش تحقیق در این علوم در انتظار سرانگشت فکر بکر و اراده گرهگشای اندیشمندان مبدع و مبتکر است. امروز نوآوری و نظریهپردازی در دو زاویه، ضرورت روز دینپژوهی است. دینپژوهی به معنای عام شامل هر دانشی است که یک طرفش اندیشه دینی باشد و هر مسئلهای که نسبتی با دین داشته باشد، مانند دانشهایی که از آنها نام بردم و نیز سایر علوم انسانی مانند جامعهشناسی، روانشناسی و تربیت که نسبتی وثیق و عمیق با تفکر دینی و منش دینی دارند. اگر این علوم و معارف به دین عرضه شوند آنچه به دست میآید در قلمرو دینپژوهی قرار میگیرد. به هر حال دینپژوهی، هم نیازمند تأسیس و تدوین علوم و مبانی و مباحث جدیدی است و هم حاجتمند تنقیح و تنسیقی نو و طبعاً منطقگذاری و صورتبندی جدید. سطح عمومی این رشتهها باید به صورت درسهای عمومی بیاستثنا برای طلاب تدریس شود و همه طلاب باید در حد نیاز اجمالی روش تحقیق بیاموزند.
مرحوم علامه طباطبایی، اولین کسی است که در عصر ما سازمانی نو به فلسفه اسلامی داد و شاگردانش مرحوم استاد مطهری، استاد مصباح و علامه جوادی آملی، تا حدی، مقصد و مرام او را تعقیب کردند. «اصول فلسفه» نخستین اثر فلسفی است که سازمان جدید فلسفه در آن اعمال شده است. مرحوم استاد مطهری در آثاری چون «عدل الاهی» سعی کرده برخی قواعد و مسائل فلسفی و احیاناً کلامی را به صورت کاربردی مطرح کند. عدل الاهی به تلقی امروزی و بر وفق ادبیات الاهیاتی کنونی عمدتاً از جنس فلسفه دین و کلام جدید است؛ باید گفت استاد مطهری نخستین متفکر شیعی و ایرانی است که در ربع قرن اخیر به طور جدی و از موضع فعال و همراه با ابداع و ابتکار، به فلسفه دین و کلام جدید پرداخته است و اصولاً اصطلاح “کلام جدید” را او نخستین بار در ایران به زبان آورده است.
در بیان نیز به جد نیازمند نوسازی ادبیات دینی هستیم. نسل جوان، زبان ما را نمی فهمند، پل ذهنی میان ما و آنها ویران شده است. چرا باور نمیکنیم که با این ادبیات و با این سبک و سیاق، قادر به تخاطب با نسل نو نیستیم؟ امروز بخشی از نسل نو دچار انقطاع فرهنگی شده است و درک مشترک با ما ندارد و برخی از ما با ادبیات زمان و جهان فاصله پیدا کردهایم. نه میتوانیم با جوانان هموطن خود سخن بگوییم و نه با دنیا ارتباط برقرار کنیم! این همه منابع غنی و ذخایر گرانبها در اختیار ماست، اما نمیتوانیم آنها را به نحو شایسته عرضه و ارائه کنیم. در مثل، به مردم آفریقا میمانیم که سر در بالین خاک طلا خیز نهاده، از گرسنگی میمیرند! مرحوم علامه جعفری مکرر میگفت که تمام آرا و نظریههای علوم انسانی در ادبیات فارسی نهفته است و اگر جمعی باشند که با من کار کنند من حاضرم همه این نظریهها را از همین ادبیات فارسی و از خلال اشعار بیرون بکشم.
مؤلفههای حوزه تحولگرا
به دانشگاهها ایراد میگیرند که بین تحقیق و تئوریپردازی در رشتههای فیزیک، شیمی، ریاضیات و مهندسی با عمل صنایع و عمران و دستگاههای عامل رابطهای نیست! طی سالهای اخیر در هر وزارتخانهای دفتری برای ارتباط با دانشگاه دائر شد. در دانشگاهها هم دفتری برای ارتباط با صنایع. این نوع مشکلات در قلمرو علوم دینی در گذشته کمتر بود چون توقع و مطالبه از روحانیون کم بود و در احوال شخصیه و تکالیف فردی، کم و بیش کار کردهایم. اما در سیاسیات، اجتماعیات، اقتصادیات کار درخوری نکردهایم. امروز چه نسبتی بین حوزه و سازمان برنامه و بودجه هست؟ چه رابطه ای میان حوزه و وزارت ارشاد، کشور، اقتصاد، نفت و نظام بانکی هست؟ چه ارتباطی بین حوزه و مجلس وجود دارد؟ چه نسبتی بین حوزه و قوه قضاییه وجود دارد؟ چرا باید قوه قضاییه جدای از حوزه، دانشکده قضایی تأسیس کند؟ مگر از جمله رسالتهای اساسی حوزه، تربیت قاضی نیست و مگر منصب قضا علیالاجماع متعلق به فقها نمیباشد؟ آیا قوه قضاییه این مسئولیت را از حوزه طلب نمیکند یا حوزه پاسخگوی نیازهای قوه قضاییه نیست؟ چند سال پیش یکی از فضلای قم که به نجف مشرف شده بود، خدمت حضرت آیتالله سیستانی میرسند و ایشان از اوضاع قم و دروس حوزه میپرسند. او پاسخ میدهد بحمدالله درس و بحث رونق خوبی دارد و کرسیهای درس خارج دائر است. ایشان میپرسند چه مباحث و ابوابی مورد تدریس قرار میگیرند؟ او پاسخ میدهد: طبق عرف ابوابی مانند طهارت، صوم و صلاه و… ایشان با تعجب میگویند: هنوز این بحثها مطرح میشوند؟ موضوعات دروس فقه حوزه علمیه قم باید از مجلس شورای اسلامی بیاید! باید مجلس بگوید که نیاز فقهی کشور چیست و چه موضوعاتی را بحث کنید! این نکته بسیار ظریفی است.
حوزه باید متحول گردد، نه متبدل ـکه میان تحول با تبدل فرقهاستـ تحول حوزه باید بر پیرنگها و پیشینه تاریخی پرافتخار آن بنا شود، تحول حوزه فقطبا بازشناسی و روزآمدسازی و کاربست صحیح سنتهای اصیل و آزموده علمی، آموزشی، تحقیقی و تربیتی هزارساله آن ممکن میشود؛ حوزه تحولگرا حوزه تبارپیوند و پیشینهپی، و نه بریده از هویت تاریخی کهن و کهول خویش است؛ دانشگاهشدگی متجددانه و سنتزدگی متصلبانه، دو خطرِ توأمان و همزماناند که در کمین آرمان مقدس تحول حوزه نشستهاند. حوزه تحولگرا حوزهای است شرائطشناس، موقیتسنج، تدبیرگر، برنامهور، اولویتگرا، نظاممند، نظمپذیر، متحرک، فعال، مؤثر، فرجامبین و….
حوزه تحولگرا، حوزه برخوردار از «خودآگاهی تاریخی» است؛ حوزه «زمانآگاه» است، البته نه «زمانهزده» و نیز نه ناآگاه از همهچیز و همهجا. حوزه تحولگرا، حوزه «آیندهنگر» و «آیندهگر» است، و البته نه «خیالآیین» و ناواقعگرا؛ حوزه تحولگرا حوزه «ازنواندیش» و «نواندیش» است، «تجـدیدگر» میراث معرفتی سلف صالح، و «مولّد علم» و «میراثگذار» نسلهای پسین است؛ حوزه تحولگرا حوزه «نواندیش» است نه «نوگرا»، که میان نواندیشی با نوگرایی، «تجدیدگری» و «اصالهًْ التجدد» فرقهاست!
حوزه متحول حوزه «جامعنگر» است، نه «تکساحتی»؛ و حوزه جامعنگر، اجتهاد را در استنباط و استحصال انواع «علوم نافع» و مورد حاجت امت، به کار میگیرد؛ حوزه متحولِ جامعبین همانسان که اجتهادورزی را بحق در گستره شریعت، گسترده میخواهد، در وادی اخلاق و معنویت نیز آن را به کمال میطلبد، و همانگونه که این منطق مقدس را در حوزه فقه و اخلاق به کار میگیرد در قلمرو عقاید و علوم عقلی نیز به کار میبندد، و اجتهاد را در حیطه تولید «علم دینی» خاصه علوم انسانی نیز وسیع و گسترده استخدام میکند. حوزه متحول، حوزه «جامعهگرا» و «جامعهگر» است، و نه «جامعهزده منفعل» و یا جامعهگریز منزوی. حوزه متحول حوزه «جهانینگر» و «جهانیگر» است. «حکومتپرداز» و «دنیاگر» است و نه حکومتیِ دنیاگرا، و نه «حکومتگریزِ سکولار»، «مستقل» از دولتهاست اما «محامی» نظام و انقلاب.