موضوع: و الجهه الثالثه: بیان محلّ النزاع فی المسأله
این بحث را آغاز کردیم که متعلق اوامر و نواهی چیست. بعضی گفتهاند طبیعت و بعضی دیگر گفتهاند افراد. عرض کردیم برای روشنشدن این مبحث و تمهید مقدمات جهت طرح نظر و اتخاذ رأی باید به بعضی از جهات توجه کرد و مورد بحث قرار گیرد. اول اینکه محل نزاع چیست و رابطهی این مسئله که آیا طبیعت متعلق امر و نهی است یا افراد با آن مبحث که آیا کلی طبیعی در خارج وجود دارد یا نه، مشخص شود. و اگر وجود دارد وجودش به افرادش است یا نه.
در جلسهی قبل دو بحث را مطرح کردیم و بهخصوص در بحث دوم تأکید شد که رابطهی بین آن مسئلهی فلسفی که کلی طبیعی وجود خارجی دارد و اگر دارد خودش وجود دارد در خارج و آن تعبیر رجل همدانی که ابنسینا از او نقل میکند و رسالهای را در رد او نوشته که کلی طبیعی حصصی دارد و حصص او خود در خارج محقق میشوند. نه این مطلب مطرح است و صحیح در مانحن فیه و نه اینکه افراد بمعنی الکلمه، یعنی افراد کلی طبیعی محل بحث است که در خارج باشند. لذا این مسئلهی فلسفی با این مطلب اصولی نباید خلط شود.
برای اینکه این مسئله روشن شود مفردات آن باید مورد تحلیل قرار گیرد. به همین جهت شاید به لحاظ ترتیب منطقی خوب بود که ابتدا مبادی تصوریهی بحث را که تحلیل مفردات این بحث است طرح میکردیم، سپس میگفتیم محل نزاع کجاست و یا چه نسبتی بین مسئلهی ما که الان محل بحث ماست و مانحن فیه است با آن مسئله فلسفی وجود دارد. شاید در ترتیب نهایی مناسب باشد که الجهه الثالثه را به عنوان الجهه الاولی مطرح کنیم. مراد از واژههای کلیدی بحث که کلمهی طبیعت یا طبیعی است و کلمهی فرد یا افراد است و همچنین متعلق یا تعلق، چیست؟
طبیعت
در خصوص طبیعت سه معنا طرح شده و یا میتواند مطرح شود. یکبار گفتهاند منظور از اینکه میگوییم متعلق امر و نهی طبیعت است، یعنی آیا کلی طبیعی به همان معنای فلسفی متعلق است؟ این یک احتمال است. البته این احتمال در خصوص این اصطلاح که در اصول به کار میرود مورد نظر نیست. کلی طبیعی یک اصطلاح فلسفی است و در حوزهی مباحث فلسفی و حقائق به کار میرود و در اصول غالب آن است که ما با اشیاء اعتباری سروکار داریم و مراد از طبیعت این مبحث کلی طبیعی نیست، و بعضی چنین تصور کردهاند و بعد بسیار تلاش کردهاند که مسئله را حل کنند و در این زمینه مرحوم محقق اصفهانی به تفصیل وارد شده و مطالبی را مطرح فرموده که هم خودش را به زحمت انداخته و هم خلط بحث شده و عملاً از مسیر دور افتاده. این مطلب یک مطلب اصولی است و نه فلسفی.
معنای دومی که گفته شده و در گذشته بیشتر مصطلح بوده و در ادبیات اصولیون مقدم بر متأخرین یا باید بگوییم مقدمهای از متأخرین اصولیین از کلمهی ماهیت استفاده میکردند و میگفتند متعلق ماهیت است، ولی روشن نمیکردند و یا گاهی مثل احتمال بالا، موضوع را حمل به معنای فلسفی آن میکردند و از ماهیت همان معنای فلسفیاش را اراده میکردند. ماهیت یعنی همان چیزی که اگر در خارج تحقق پیدا کند ذیل یکی از مقولات قرار خواهد گرفت، در واقع منظور از واقعیت همین است. این هم یک معنای طبیعی یا طبیعت است. که البته این هم منظور نیست، برای اینکه ما در اینجا با مفاهیمی سروکار داریم که از نوعی نیست که مثل ماهیت یک وحدت باشد و یک امر بسیطی باشد که وقتی در خارج محقق میشود، آنگاه آن را در ذیل یکی از مقولات جوهری یا عرضی قرار بدهیم. مثلاً وقتی بحث از صلاه است و گفته میشود ماهیت صلاه، ماهیت صلاه به لحاظ فلسفیِ ماهیت نیست، برای اینکه اصولاً صلاه امر بسیطی نیست. صلاه مرکب است از عناصر و اجزاء و شروط و ارکانی که بسا به زبان فلسفی، هرکدام از یکی از انواع مقولات هستند و صلاه مرکب از چندین مقوله است. در صلاه سجود و رکوع هست که از نوع مقولهی وضع است. در عین حال جهر و اخفات است که از نوع مقولهی کیف است. اینها دو مقولهی متبایناند ولی یک شیء را به نام صلاه تشکیل دادهاند. لهذا منظور از ماهیت، اگر هم کلمهی ماهیت را بهکار میبرند که غیرمعاصرین بیشتر از این واژه استفاده میکردند، اگر مرادشان ماهیت به معنای فلسفی آن باشد دقیق نبوده، ولی اگر ماهیت به معنایی باشد که الان عرض میکنیم یعنی احتمال سوم، اشکال ندارد. احتمال سوم این است که:
از طبیعت یا ماهیت ذات شیء بما هو هو اراده شود. ذات شیء به نحو لابشرط و بدون در نظر گرفتن قیود و مختصات. مثلاً، به لحاظ کمی، آیا این صلاه قصر است یا تمام، یا صلاه با قیام است یا نشسته خوانده میشود. عناصر و مختصاتی و ویژگیهایی از این قبیل در نظر نیست. وقتی گفته میشود صلّ، ذات آن صلاه، هرچه باشد همان منظور است و متعلق همان است و امر به آن تعلق میگیرد؛ نه اینکه صلاتی با این مشخصات یا با آن مشخصات باشد. آنگاه صلاه با مشخصاتی خاص را افراد صلاه گفتهاند. بنابراین در اینجا مراد از طبیعت یا ماهیت ذات شیء بما هو هو است؛ حال این ذات حقیقی باشد یا اعتباری. در حوزهی اصول و فقه نیز غلبه با اعتباریات و اشیاء اعتباری است.
چنین حقیقتی یا چنین امر معتبری میتواند حقیقی باشد میتواند اعتباری باشد، میتواند بسیط باشد میتواند مرکب باشد، چنانکه صلاه و ماهیت صلاتیه امری مرکب است و از مقولات متباین هم مرکب است؛ اما در عین حال میتوانیم بگوییم ماهیت صلاتیه یا حقیقت صلاتیه یا طبیعت صلاتیه و این تعبیر غلطی نیست زیرا کلمهی طبیعت و ماهیت در اینجا به معنای فلسفی آن به کار نمیرود؛ بلکه به مفهوم ذات به کار میرود. ماهیت صلاه همان ذات آن است، ولو اعتباری محض هم باشد؛ یا منتزع و متشکل از انواع مقولات متباینه باشد، که باز هم میتوان گفت ذاتی دارد و واقعیتی دارد. بحث در این است که آیا آن ذات متعلق امر است، امر آن ذات را واجب کرده و واجب آن است، یا افراد آن ذات را در نظر داشته، یعنی آن ذات به ضمیمهی بعضی ویژگیها و مختصات که آحاد و افراد آن ذات را پدید میآورند که همان متعلق است و همان واجب شده است. نزاع در چنین امری واقع خواهد شد. بنابراین در اینجا باید معنای سوم از کلمهی طبیعت یا ماهیت را اراده کنیم.
در این صورت بحثهای مرحوم محقق اصفهانی و بعضی دیگر موضوعیت پیدا نمیکند که بگوییم کلی طبیعی است و آیا کلی طبیعی که در خارج نمیتواند به وجود بیاید و دست مصلی و مکلف نیست تا کلی طبیعی را در بیرون ایجاد کند؛ مگر میتواند ایجاد کند؟ اینکه نمیتواند متعلق امر باشد، مقدور مکلف نیست. امثال این حرفها دیگر اصلاً جا نخواهد داشت.
افراد
در خصوص افراد هم میتوانیم بگوییم لااقل سه اطلاق وجود دارد. یکبار میگوییم افراد و مرادمان مصادیق خارجیهی افراد طبیعت است. در حقیقت باز ارتکازاً و در پس ذهن افراد و مصادیق خارجیهی کلی طبیعی منظور است. وقتی میگوییم افراد یعنی مصادیق خارجیه. مصادیق خارجیهای که یک کلی طبیعی دارد. یکبار وقتی که میگویند افراد، این را اراده میکنند؛ در مقابل همان معنای اول از کلی.
در اینجا مراد این تعبیر نیست؛ چراکه افراد به معنای مصادیق خارجیه نمیتواند متعلق امر باشد. زیرا امر میآید که مطالعه کند که مکلف آن را ایجاد کند؛ اما اگر بگوییم مصادیق خارجیه متعلق است، یعنی آن مصادیق خارجیهای که در خارج است، متعلق امر است و آن واجب است. که در این صورت تحصیل حاصل میشود. پس مراد این نیست، چون اگر این را اراده کنیم اشکالی که بعضی کردهاند که اگر افراد متعلق باشند تحصیل حاصل است وارد است، ولی اصلاً چنین چیزی مراد نیست و این معنا از افراد منظور اصولیون در این مبحث نیست. والا اشکال وارد میشود؛ برای اینکه آنچه در خارج محقق است که دیگر نمیشود امر کنیم کسی را که منبعث بشود که آن را محقق کند. این که محقق هست و میشود تحصیل حاصل و محال است و لغو است. بنابراین مراد از افراد مصادیق خارجیه نیست، خاصه اگر مصادیق خارجیه را به مثابه افراد خارجیِ کلی طبیعی قلمداد کنیم که از اصطلاح اصولی خارج است و فلسفی میشود.
معنای دوم اینکه مراد از افراد مشخصات و اعراض مشخصهی کلیهای باشد که از طبیعت جدا نمیشوند. مثلاً هر جوهری را که در خارج در نظر بگیرید، ولو یک مقوله است و خودش کلی است، اعراض آن هم هریک مقولهی مستقلی هستند و کلیاند و وجود خارجی دارند. عرض لون خودش یک نوع مقوله است و ذیل یکی از مقولات قرار میگیرد و در خارج وجود دارد و کلی است. این معنا از افراد به این مفهوم است که مثلاً جوهر که در خارج تحقق پیدا میکند به ضمیمهی این اعراض مشخصه، متشخص میشود و در خارج بهوجود میآید و این اعراض از این جوهر تفکیک نمیپذیرند و مراد از افراد این حالت از شیئ است که مورد مطالبه است؛ یعنی جوهری که اگر در خارج محقق شود جدای از این اعراض نخواهد بود. بنابراین وقتی گفته میشود که آیا طبیعت متعلق است یا افراد، به این معناست که طبیعت معرات از این اعراض متعلق است، یا نه، طبیعت منضم به این اعراض متعلق است و هنگامیکه میگویند افراد یعنی طبیعت منضم به این اعراض که از اعراض جدا نمیشود. یعنی در حقیقت دعوا و نزاع بر سر این است که مأمورٌبه طبیعی بما هو هو است؛ ولی طبیعی به مفهوم فلسفی آن، بدون اینکه مشخصات و اعراضی که معمولاً ضمیمه میشود و هیچ کلیای از آنها جدا نیست. بدون اینکه بگوییم لونش چنین است یا چنان و یا وزنش چنین است یا چنان. یا به ضمیمهی این اعراض است. اگر گفتیم دومی، یعنی افراد متعلق هستند. اگر گفتیم اولی یعنی طبیعت متعلق امر است.
این هم محل تأمل است و دوباره در همان ادبیات فلسفی مطرح میشود و مراد این خواهد بود که آیا کلی طبیعی بما هو کلی طبیعی متعلق است یا افراد آن؛ یعنی آنگاه که کلی طبیعی در قالب فرد در خارج محقق شود متعلق است. در واقع خودبهخود چنین چیزی خواهد بود.
مرحوم آقای خویی اشکالی بر این نظریه و این تقریر از معنی افراد وارد کرده که ضمن اینکه اشکالی درست است به این مبحث ربطی ندارد. ایشان گفته اینکه شما بگویید وقتی میگوییم متعلق افراد است، افراد در واقع به این معناست که مثلاً وقتی یک وجود جوهری در خارج تحقق پیدا میکند، بدون اعراض از کم و کیف و… در خارج تحقق پیدا نمیکند و مشخههای اعراضی و عرضی افراد را میسازند. به تعبیر دیگر در واقع این اعراض هستند که افراد را به وجود میآورند و تشخص، تعین و تحقق جوهر در خارج به این اعراض است. ایشان بر این اشکال کرده و گفته این حرف درست نیست، زیرا جوهر یک مقوله است، کلی است، و وجود و تحققاش به نفس و وجودش است. با وجود، وجود پیدا میکند و تحققاش به حصول در خارج است نه به این است که اعراضی داشته باشد؛ عین داشته باشد تا محقق شود، وزن داشته باشد تا محقق شود، کیف و کم داشته باشد تا محقق شود. نهخیر؛ کیف و کم و عین و وضع خودشان مقولات دیگری هستند و کلیاند و وجود خودشان را دارند؛ در نتیجه آنها هم ولو اذا وجدت وجدت لا فی موضوعٍ که مستقل باشد و در موضوع مستقلی عارض میشوند و در جوهر عارض میشوند؛ درست که چنیناند اما وجود خودشان را دارند. در نتیجه این اشکال وارد است که ما نمیتوانیم اینجور بگوییم که افراد عبارتاند از آنهایی که به اعراض متشخص میشوند؛ نهخیر؛ جوهر خودش به وجودش متشخص است، چنانکه اعراض نیز هریک به وجود خودشان متشخصاند و دو کلیاند، مثلاً یک جوهر با یک عرض هر کدام کلی مستقلی هستند و به ضمیمهی دو کلی با یکدیگر یک کلی متشخص نمیشود.
این اشکال ایشان اگر در خصوص بحثهای فلسفی مطرح کنیم وارد است، ولی اینجا وارد نیست و اصلاً این مبحث به چنین بحثی ربط ندارد و کسی چنین مطلبی را ادعا نمیکند؛ یا اگر ادعا شود خلط بحث است. بین دو اصطلاح خلط شده، طبیعی به معنای فلسفی و طبیعت به معنای اصطلاحی که اصولیون اصطلاح کردهاند با هم فرق میکند و دو مقوله است. همینطور اعراض؛ اگر اینجا مثلاً گفته میشود فرد صلاتی که به ضمیمهی عوارض آن مشخص میشود منظور اعراض فلسفی نیست. لهذا اشکال ایشان در تقریر کلی یا طبیعی و افراد به خطا رفتهاند چون دو اصطلاح را با هم خلط کردهاند. اشکالی هم که وارد کردهاند اشکالی است که بر تلقی فلسفی وارد است، نه بر تلقی اصولی آن.
تلقی و تعبیر دیگری که افراد شده تعبیری است که حضرت امام مطرح فرمودهاند. ایشان فرمودهاند مراد از افراد در واقع مصادیق متصور به نحو الاجمال است. وقتی ما میگوییم صلاه هم طبیعی را و هم افراد را قبل از تحقق میتوانیم تصور کنیم. یک وقت ما طبیعت بما هی هی فقط تصور میکنیم، یک وقت آن را به ضمیمهی مختصات و عوارضی تصور میکنیم. اگر بگوییم متعلق امر یا نهی طبیعت است، یعنی طبیعت صلاتیه را فارغ از مختصات مشخصهی آن که افراد صلاه را ایجاد میکند تصور میکنیم، بعد بگوییم این امر صلاتیه است. یکوقت نیز ما آن طبیعت را به ضمیمهی خصوصیاتی تصور میکنیم که به این میگوییم فرد. در واقع ما کاری با اصطلاحات فلسفی در لسان امام نداریم. کلی طبیعی و افراد خارجیه و امثال اینها بحث ما نیست، بلکه بحث بر سر این است که همان طبیعت صلاتیه، ولو اعتباری باشد، لحاظ میشود و امر به آن تعلق میگیرد و مثلاً صلّ روی آن میرود؟ یا آن طبیعت صلاتیه به ضمیمهی مختصات و پارهای از عوارض و ویژگیها تصور میشود و آن میشود متعلق امر صلاتی و این در خارج نیست، بلکه اول تصور میشود و همان متصور متعلق است. بعد که امر بر متصور تحقق پیدا کرد مکلف باید آن را در خارج محقق کند. ایشان افراد را چنین اینگونه معنی میکنند. این تعریف به مصطلح نزدیکتر است؛ خصوصاً با تصریح به این نکته که در اینجا منظور از طبیعت مفهوم فلسفی آن نیست، منظور از افراد مفهوم فلسفی افراد کلیِ طبیعی نیست.
متعلق
متعلق را اینگونه میتوان مشخص کرد که حکم، دستکم، دارای پنج رکن است (به تعبیر ما) و بنا به مشهور چهار رکن است. ما در خصوص اینکه خود حکم چیست، گفتیم که مشیت تشریعیهی الهیه است و حکم را معمولاً اینجور معنی کردهایم. این مشیت تشریعیه غیر از انشائی است که صورت میپذیرد و مقدم بر آن است. آن اراده و کراهتی که شارع دارد و انشاء میکند که عبد محقق بسازد ارادهی او را در خارج. یا امساک کند و ترک کند آنچه را شارع نسبت به آن کراهت دارد. این را در واقع میگوییم مشیت تشریعیه.
یک رکن خود حاکم است: و هو من یصدر له الحکم. یکی از ارکان رکن حکم حاکم است؛ یعنی آنکه این حکم را میآفریند و حکم از او صادر میشود. دوم مشیه الحاکم الشرعیه است. یعنی آن مشیت تشریعی است که در اینجا احکام الهی است. رکن سوم خطاب است و خطاب هم اعم از لفظی و غیر لفظی است. به اشاره، به رمز، حتی به اقدام فیزیکی؛ مثلاً عبد را حول میدهد که به این معناست که فلان کار را بکن. لفظی هم چه به لسان انشاء و چه به لسان اخبار، جملهی خبریه هم خطاب است. رکن چهارم محکومٌفیه است؛ یعنی چه چیزی را مکلف باید ایجاد کند. پنجم نیز محکومٌعلیه و خود مکلف است.
مراد ما از متعلق و اینکه بر چه تعلق میگیرد همان معنای چهارم است یعنی محکومٌفیه. مراد ما این است که شارع آنچه را باید مکلف پدید بیاورد و ایجاد کند که همان فعلاش هست، آن را مطالبه میکند و امر بر آن تعلق گرفته است و یا نهی او بر استنکافی که به فعل عبد و مکلف محقق میشود تعلق گرفته است.
بنابراین ما اینجا با یک امر عرفی سروکار داریم و البته عرفی دقی. در خصوص عرفی هم باید توجه کنیم که عرفی دقی داریم و عرفی مسامحی و غیردقی. عرفی غیردقی آن چیزی است که تودهی مردم ممکن است در نظر داشته باشند. عرفی دقی چیزی است که به مفهومی، نخبگان عقلا مد نظر دارند و تلقی میکنند. یعنی تلقی عقلا منظور است.
انسان آنگاه که تشخصی نیافته؛ یک وقت این تشخص به اعراض و امثال اینهاست، اگر مثلاً این مسئله را قبول داشته باشیم، به هر چیزی که تشخص پیدا کند، در عرف دقی میگوید این آقا انسان است ولی قدش کوتاه است، آن دیگری قدبلند است. این زرد است، آن سفید است، آن سیاه است و…. حتی همین مشخصات نه به مفهوم فلسفی آن، بلکه با همان تلقی عرفی آن. و آنچه گفته میشود که آیا متعلق امر و نهی فرد است، یعنی فرد به این معنا. با این لحاظات و با این تقیدات عرفیِ دقی، نه با تقیدات فلسفی دقی.
نکتهی آخر اینکه در جلسهی گذشته اشارهای در تبیین این جهات عرض کردم که در آن تبیین خطا بود؛ یعنی من هویت معرفتی مسئله را گفتهام از نوع مباحث فلسفهی اصول است، به حیثی و از نوع مباحث فلسفهی فقهی به حیثی دیگر است. نه؛ این مسئلهی اصولیه است؛ چرا که نفس اینکه ما بپذیریم متعلق اوامر و یا نواهی مثلاً طبیعت است یا افراد، این میشود یک مقدمه در قیاس استنباطی و البته کبرا هم قرار میگیرد و وقتی اینگونه شد میشود مسئله، بنابراین جزء مسئلههاست. از نظر نوع مسئله است، و از نظر گروههای مسئله هم از نوع مسائل عقلائیهی دقیقه است، چه آنکه ممکن است در اصول یا فقه قضایای عرفیهی عادیه هم داشته باشیم، لغویهی محض هم داشته باشیم، عقلیهی دقی هم داشته باشیم. این لغوی محضی نیست چون اولین مسئلهی ما در تعیین محل نزاع این بود که نزاع بر سر لفظ نیست و بنا نیست بگوییم لفظ بر چه تلعق میگیرد. داریم میگوییم امر و امر را هم بارها عرض کردیم که ما محدود نمیدانیم به آنچه با لفظ ادا میشود. اعم از لفظ است. بنابراین بحث لغوی محض هم نیست؛ ولو اینکه در ذیل مباحث الفاظ این مطلب مورد بحث قرار میگیرد. و قهراً جایگاه این بحث هم در هندسهی اصول مشخص میشود و گاهی به اعتبار اقوال غالب این مبحث در یک بخشی قرار میگیرد، ولو به حسب مختار ما تابع آن اقوال غالب نباشیم؛ مثل اینجا. چون نوعاً بحث را لفظی تلقی میکنند در مباحث الفاظ مطرح میکنند، ولی ما که میگوییم مسئلهی اوامر و نواهی فقط لفظی نیست، اما ناچاریم به اعتبار غلبهی قول به لفظیبودن دلالت امری ما هم به تبع باقی این بحث را در این سلسله از مباحث جای بدهیم. پس جایگاه این مطلب هم در هندسهی علم اصول مشخص میشود. والسلام.
تقریر عربی
إنّ النزاع فی المسأله لا یختصّ بالأمر و النهی اللفظیَّین، بل هو یعمّ اللفظیَّین و غیرهما؛ کما أنّ الأمر اللفظی و نهیه ایضاً یکون أعمّ من الإنشائیّه و الخبریّه. و الشاهد علی هذه العمومیه أنه: اتّفقت علماء العربیّه على أنّ المصدر المجرّد عن اللام و التنوین لا یدلّ إلا على الماهیّه؛ و أنّ الماده ـ و هی المصدر المجرّد من اللام و التنوین ـ یوجد فی الأمر و النهی ایضاً؛ فلو کان النزاع فی الدّلاله اللفظیه حسب، لما شک أحد فی کون متعلّق الأمر و النهی هو الطبیعه، و لکن رغم ذلک وقع النزاع فیه.
الجهه الرّابعه: الشخصنه المعرفویه للمسأله.
هذه المسأله تعدّ من قسم المسائل الأصولیه، لأنّ نتاج البحث فیها یصبح/یقع ککبری لقیاس من الأقیسه الإستنباطیّه رأساً. کما أنّها تعدّ من القضایا «العقلائیه الدقّیه»، لا العرفیه العادیّه، أو اللغویه المحضه، أو العقلیه الدقّیه.
و الجهه الخامسه: موقع المناسب للمسأله فی هندسه علم الأصول.
و إن کان علی المختار فی محل النزاع (من کونه أعمّ من اللفظیه و غیرها) لیس المبحث لفظیّه محضه و لکن تغلیباً لما علیه الجمهور (من إختصاصه بدلاله اللفظ)، یکون موقعه فی المباحث اللألفاظ، کما هو هکذا حالیاً.