● مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی از نظر مفهوم شناسی چه تفاوتهایی با هم دارند؟
دو اصطلاح در بیان رهبر انقلاب در دیدار با اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی به کار رفته بود که به لحاظ صورت نزدیک و شبیه به هم هستند اما از جهت محتوا و ساخت عناوین با هم خیلی تفاوت دارند. یکی تعبیر مهندسی فرهنگ و دیگری عبارت مهندسی فرهنگی بوده است.در مهندسی فرهنگ کلمه مهندسی به فرهنگ اضافه شده است. عبارت از ترکیب مضاف الیه پدید آمده است. مهندسی را به هر معنایی تفسیر کنیم منظور این است که خود مقوله فرهنگ باید هندسه پذیر باشد و اندازه مطلوب ما را بگیرد. بنا است مقوله فرهنگ مهندسی شود؛ سامان بیابد، مدیریت بشود، متحول بشود و جهت پیدا کند. پس بنابراین مهندسی فرهنگ یک کار فکری و تدبیروسیعی را می طلبد مبتنی بر یک سلسله مبانی نظری در مقوله فرهنگ اما مهندسی فرهنگی ترکیبی است پدید آمده از یک ترکیب صفت و موصوفی، مهندسی فرهنگی یعنی مهندسی کردن، مدیریت کردن، سامان بخشیدن، جهت دادن و اندازه کردن از نوع فرهنگی، با معیارهای فرهنگی و درقالب فرهنگی، از زاویه فرهنگ و متعلق اینجا نیامده، متعلق چه چیزی را مهندسی فرهنگی کنیم در این عبارت نیامده است. در حالی که در مهندسی فرهنگ گفتیم متعلق خود مهندسی فرهنگ است. یعنی خود فرهنگ را ما می خواهیم تقدیر ، اندازه و تدبیرکنیم و سامان ببخشیم، جهت بدهیم، اصلاح کنیم و ارتقاءببخشیم. متعلق مهندسی در ترکیب مهندسی فرهنگ، خود فرهنگ است اما در عبارت مهندسی فرهنگی که صفت و موصوف است مهندسی از نوع فرهنگی، منظور نظر می باشد. یک وقت، جامعه را مهندسی سیاسی می کنیم؛ بار دیگر جامعه یا یک مقوله و یا یک حوزه را مهندسی اقتصادی می کنیم. یک بار دیگر کل یک جامعه، امور یک صنف، یک مقوله اجتماعی، یک پدیده و یا یک حادثه را، مهندسی فرهنگی می کنیم. در مهندسی فرهنگی متعلق وسیع است.
● با توجه به این مباحث به نظر شما کدام یک مد نظر مقام معظم رهبری است؟
من تصور می کنم مد نظر مقام معظم رهبری مهندسی کردن فرهنگ و زیر سازی همه شئون جامعه است. پس بنابراین یک تفاوت بین تعبیر مهندسی فرهنگ با مهندسی فرهنگی وجود دارد که این تفاوت در ساختار لغوی آنهاست که اولی مضاف و مضاف الیه است و دومی موصوف و صفت. تفاوت دوم در این است که متعلق مهندسی در تعبیر مهندسی فرهنگ مشحص شده و آن خود مقوله فرهنگ است. در مهندسی فرهنگی متعلق فرهنگ بازگذاشته شده و می تواند بسیار گسترده باشد. و احتمالاً شامل همه شئون و امور جامعه، حکومت و کشور باشد. تفاوت سوم بین این دو در این است که در مهندسی فرهنگ، بیشتر به مباحث نظری محتاج هستیم. در قلمرو فرهنگ و فرهنگ پذیری کشور، مطالعه کم شده است. احیاناً اگر اطلاعات و معلوماتی است کاربردی نیست و یا خود آگاهانه نشده ، ما به شدت نیازمند مبناپذیری و نظریه سازی هستیم.
● یعنی در مهندسی فرهنگی ما به مبانی و نظریه پردازی نیازی نداریم؟
چرا،در مهندسی فرهنگی نیز محتاج نظریه پردازی و تولید معرفت هستیم. ما به نحو تجربی کم و بیش مفاهیم و مطالب پایه را داریم.یعنی؛ در طول این ۲۸ سال بعد از انقلاب، تجاربی را در مواجه فرهنگی در باب امور و شئون بدست آورده ایم؛ از آن جهت که سران و رهبران انقلاب و نظام اکثراً عناصر و شخصیتهای برجسته فرهنگی بودند و گاه به صنف فرهنگی و فرهیخته کشور تعلق داشتند و از دانش آموختگان، صاحبنظران و مجتهدان حوزه و دانشگاه بودند و اصولاً به طبقه فرهنگی و فرهیخته کشور تعلق داشتند؛ رفتار فرهنگی داشتند و در زندگی شخصی، اجتماعی و گروهی خودشان مهندسی فرهنگی را تجربه کرده اند. لذا ما در مقام مهندسی فرهنگی به اندازه ای که در محقق ساختن مهندسی فرهنگ به کار نظری احتیاج داریم؛ احتیاج و نیاز نداریم. هر چند این ترکیب و تفکیک به این معنا نیست که ما در مهندسی فرهنگی موفق بوده ایم و یا اهتمام کافی را معمول کرده ایم.
● حضرتعالی با تفاوت بین مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی اشاره فرمودید خواهش میکنم در مورد مفهوم شناسی مهندسی فرهنگ کمی بیشتر توضیح بفرمایید؟
در مهندسی فرهنگ اگر بخواهیم مفهوم شناسی کنیم و دقیقاً بگوییم منظور از مهندسی فرهنگ چه است باید اول ببینیم فرهنگ چه است. درباره فرهنگ تعاریف بسیاری ارائه شده و حتی کتابهای مستقل متعددی در فهرست کردن و شرح تعاریف در داخل و خارج کشور، نوشته شده. بعضی از کتب ۲۰۰ تعریف از فرهنگ ارائه کرده اند. طبعم اینطور هست که علاقه مندم ضمن آگاهی از دیدگاههای دیگران و تلقی سایرین تلقی خودم را بازگو کنم و همان را مبنای بحث قرار دهم.به نظرم دو تعریف از فرهنگ وجود دارد که من بیشتر می پسندم.به نظر من فرهنگ؛ جهان زیست نافیزیکی جمعی انسان است. یعنی اینکه فرهنگ مثل اتمسفر، فضای تنفسی و تحرکی حیات است. اما با وجه جنبی انسانها است. دراین تعبیر ما ضمن اشاره به حیاتی بودن فرهنگ به عنوان جهان زیست و جهانی که عالمیان در آن زندگی می کنند و درست مثل اکسیژن؛ حیات آدمی به او وابسته و یا تنیده است به شمول این مقوله هم اشاره کنیم که فرهنگ را با اقتصاد مقایسه نکنیم. اقتصاد یک زاویه از حیات آدمی را تشکیل می دهد. اما فرهنگ همه زوایای آدمی را پوشانده؛ اقتصاد هم تحت تأثیر فرهنگ است. سیاست و سایر مقولات نیز هم، هرچند بین فرهنگ و همه مقولات تعامل و تأثیر و تأثر وجود دارد. در عین حال این جهان زیست؛ نافیزیکی است.چون وقتی فیزیکی می شود مقوله دیگری می شود. ما در واقع نمی خواهیم بگوییم ورای فیزیک اما می گوییم فرهنگ یک وجه نرم افزاری دارد. از این جهت تعبیر می کنیم به نا فیزیکی و درعین حال فرهنگ هویت جمعی دارد.یک نفر به تنهایی فرهنگ ندارد. آنگاه فرهنگ تولید می شود و یا به چیزی می توان نام فرهنگ اطلاق کرد که هویت جمعی پیدا کند.در عین حال هم فرهنگ یک مقوله انسانی است یعنی این چند کلمه ای که در تعریف آوردم هر کدام با لحاظ یک سری مفاهیم و پشتوانه های فکری است که این تعریف را سامان می دهد. از این رو انسان بلا فرهنگ و فرهنگ بلا انسان بی معنا است. نمی شود گفت فلان موجود انسان است ولی فرهنگ ندارد. اگر فرهنگ ندارد پس از انسان بودنش چیزی کم دارد
● اگر درست متوجه شده باشم این فرمایش شما یعنی انسان با جمع به تکامل می رسد!
بله، مثل اینکه می گوییم انسان اجتماعی الطبع است. فرض کنیم یک آدم و یا یک کودکی در جزیزه ای تنها مانده و بزرگ شده است؛ آنجا زندگی می کند چون تنها زندگی می کند انسان نیست؛ حتماً چیزی از انسانیت کم دارد. اگر به لحاظ روان شناختی و جامعه شناختی معرفتی مطالعه کنیم می بینیم حتماً چیزی کم دارد و انسان ناقص است. لذا انسان بدون فرهنگ و فرهنگ بدون انسان معنی ندارد. فرهنگ بدون انسان تولید نمی شود. فرهنگ مبلغ انسان و حیات جمعی انسان است. در یک تعریف ساختار و ریخت بینش و منش تنیده در بستر زمانی مشخص و معین که بدل به طبیعت ثانوی و هویت محقق و مجسم جمعی طیفی از آدمیان شده باشد را فرهنگ می گوییم. این تعریفی است پیچیده ومفصل، لذا می توان فرهنگ و مطالعه فرهنگ را به انسان شناسی انضمامی تعبیر کرد. یعنی انسان و متعلقاتش اگر مورد مطالعه قرار بگیرد در واقع داریم فرهنگ را مطالعه می کنیم.البته انسان و متعلقاتش موقعی وجود دارد که میان او و جامعه پیوند باشد.فرهنگ و جهان زیست آدمیان به همان اندازه پیچیده، کثیرالاجراء واعضاء است که انسان شناسی و یا جهان شناسی فیزیکی می تواند باشد. فرهنگ بازتاب همه وجود انسان است همچون جسم پیچیده است و درون آدمی از لحاظ طبی و علوم راجع به انسان مطالعه می شود. فیزیک بشر به همان اندازه پیچیده و دقیق و سرسام آور است و بشر بعد از قرنها متحیر است در مقابل وجود فیزیکی خودش که چه دقائق و ظرافتی را خدا در وجود او دمیده، وجود غیرفیزیکی بشر همینطور است و فرهنگ به عنوان تجلی، تبلور، بازتاب و بازخورد وجود آدمی پیچیده است. لذا فرهنگ یک مقوله بسیار پیچیده، چند بعدی، پرجزء و به شدت درهم تنیده و تحت تأثیر هزاران متغیر شناخته و ناشناخته است. اگر فرهنگ این باشد که توضیح دادم؛ مهندسی فرهنگ عبارت خواهد بود از سامان بخشی، اصلاح، جهت دهی و ارتقاء بخشی به این مقوله به صورت آگاهانه و بر اساس تلقی مشخص از فرهنگ و براساس شناختی که از آن داریم. هرگاه بر مبنای مبانی که بر آن معتقد هستیم آگاهانه آن را جهت بدهیم، اصلاح کنیم، ارتقاء ببخشیم و به نحو مطلوب آن را استخدام کنیم نزدیک می شویم به مهندسی فرهنگی و می توانیم بگوییم مهندسی فرهنگی اتفاق افتاده است.
● پیش نیازهای این مهندسی چیست؟
بحثی که اینجا شاید به جد باید مورد توجه و عطف نظر قرارگیرد پیش نیازهای مهندسی فرهنگ هستند. مهندسی فرهنگ یک سلسله پیش نیازهایی دارد که می تواند در دستیابی به ماهیت فرهنگ و این که فرهنگ چیست کمک نماید.فرهنگ مقوله هزارتو، پیچیده، تنیده، کثیرالاضلاع و الاجزایی است که باید شناخته شود. و حقاً دشوار است، اما قابل شناختن. دوم علاوه بر کشف ماهیت؛ باید مبانی ماهوی این فرهنگ را هم بشناسیم ثالثاً باید قواعد حاکم بر فرهنگ را هم کشف کنیم. این مقوله بس پیچیده به رغم پیچیدگی وکثیرالاضلاع و کثیرالاجزاء بودن به شدت قانونمند است.آن قوانین و قواعدی که فرهنگ در بستر آن تحول و تکامل پیدا می کند را باید شناخت. بدون شناخت قوانین و قواعد؛ مهندسی فرهنگ محال است. بعد از شناخت ماهیت؛ تشخیص مبانی، کشف قوانین و قواعد کار مهم است. این قوانین و قواعد است که می توان نام آن را مهندسی و مدیریت گذاشت. چون ماقبل از اینکه قوانین و قواعد را بشناسیم نمی توانیم آنها را آگاهانه به کار بگیریم و مهندسی کنیم. چون مهندسی مهم و بیانگر رفتاری آگاهانه است. از جنس مدیریت تصادفی نیست. مدیریت از جنس فعال است. فعل مبتنی بر اراده است. یک فعل وقتی اتفاق می افتد یک سلسله مقدمات ارادی رخ می دهد که این فعل از ما سر می زند که به آن در فلسفه مبادی اراده می گویند. در نتیجه اگر ما به ماهیت و مبانی فرهنگ پی نبرده باشیم و قواعد و قوانین را به کار نبسته باشیم مهندسی فرهنگ اتفاق نخواهد افتاد. ما به شدت در حوزه نظری مقوله فرهنگ، فقیریم و احیاناً معلومات خودآگاه و سامان یافته نداریم؛ اگر چیزی است کمتر خودآگاه و مدون است. ما نیازمند مطالعه فراوانی هستیم. من پیشنهاد می کنم عموم دانشگاههای دارای رشته های علوم انسانی، رشته های تخصصی پژوهشی و آموزشی فرهنگ تأسیس کنند. تنها در یکی یا دو جا مانند دانشگاه امام صادق(ع) روی فرهنگ مطالعه می شود که آن هم وجهه کاربردی فرهنگ است یعنی فرهنگ و ارتباطات، و اصولاً بسیاری از افراد همین تعبیر مدیریت فرهنگی را هم غلط به کار می برند. مدیریت فرهنگی را به معنای مدیریت در مسئولیت های فرهنگی معنی می کنند و به گونه ای مدیریت فرهنگی را به مدیریت فرهنگ نزدیک می کنند. چرا نباید در دانشگاهی مثل علامه طباطبایی که تنها دانشگاه تخصصی علوم انسانی ما است فلسفه فرهنگ، مبانی نظری فرهنگ و فرهنگ پذیری نداشته باشیم و چرا در دانشگاه رضوی که دانشگاه علوم اسلامی و انسانی است. رشته فرهنگ نداشته باشیم. مگر می شود بدون مطالعه فرهنگ به علوم انسانی و علوم اسلامی پرداخت. چرا درحوزه علمیه ما رشته فرهنگ به صورت یک رشته اصلی مورد توجه و اهتمام نباشد. تا زمانی که در حوزه آموزش و قلمرو پژوهش به کار نظری، تربیت نیرو و صاحبنظر در زمینه فرهنگ نپردازیم مهندسی فرهنگ محال است. مهندسی فرهنگی نیز ناقص اتفاق خواهد افتاد. چون که آنجا هم با مقوله فرهنگ سروکار داریم. هرچند فرهنگ را به مثابه قالب و ابزار و یا شیوه در آنجا بخواهیم استخدام کنیم اما در هر حال باز با فرهنگ سروکار داریم. انقلاب ما یک انقلاب فرهنگی بوده است و با تأسیس جبهه آزادی بخش و به اتکاء سلاح و با به مدد قدرتهای خارجی و یا هر روش و شیوه متعارف مبارزاتی معاصر و گذشته انقلاب نکردیم ما انقلاب فرهنگی کردیم. یعنی مردم ما از یک فرهنگی به نام فرهنگ شاهنشاهی دلزده شدند. فرهنگی متأثر از فرهنگ غربی یا فرهنگی مشوش در جامعه ما حاکم بود. مردم به دنبال فرهنگ دینی، فرهنگ الهی، فرهنگ معنوی حرکت کردند و رفتار فرهنگی کردند و مدیریت؛ فرهنگی شد. هیچ وقت رهبر انقلاب یکبار به کسی اذن ندادند که یک کُلت بردارند بروند در جایی شلیک کنند تا انقلاب بشود. بعضی از گروههای تندرو که مبارزه مسلحانه می کردند و احیاناً منحرف بودند رفتند امام(ره) را در نجف قانع کنند که ایشان اجازه و یا دستور کاربرد سلاح را بدهند؛ ایشان نپذیرفتند. ایشان معتقد بودند که باید فرهنگی انقلاب کنید و در فرهنگ؛ انقلاب فرهنگی شود و چنین کرد و در فرهنگ، ذهنیت و تلقی مردم تحول ایجاد کرد و انقلابی فرهنگی به پا شد که متکی به یک نظام فرهنگی است. نظام ما چون یک نظام دینی است محتوا دارد. معارف دارد و متکی به یکسری معارف مشخص است. در نتیجه نظام؛ یک نظام فرهنگی است و ما بنا داشتیم همه چیز را از جمله سیاست، اقتصاد، تربیت و مناسبات را فرهنگی کنیم. اصولاً بدون مطالعه فرهنگ مگر علوم انسانی می تواند به دست بیاید. این دو منبع دارد. من منبع را به معنای خاصی به کار می برم، که توضیح می دهم ما باید منابع علوم انسانی ملی، بومی و اسلامی تولید و تدوین کنیم. در بستر نگاه وحدانی این دو منبعی که می خواهم بگویم عبارتند از:۱ـ مطالعه خود انسان، علوم انسانی و گزاره های تولید شده از تأمل انسان.آنگاه که وجه فردی، درونی و روانی انسان امور مورد مطالعه قرار می گیرد. گزاره هایی به دست می آید که تبدیل به اصولی می شود. آنگاه که رفتار همین انسان با هویت جمعی در مناسبات با دیگران مورد مطالعه قرار می گیرد روانشناسی به دست می آید و آنگاه که گزاره های آن رفتارها و این تحرکات بازگو می شود جامعه شناسی تولید می شود. و همینطور این یک منبع است برای تولید علوم انسانی واقع گرا. منبع دوم؛ مطالعه فرهنگ است، چون فرهنگ بازتاب و تجسم خصائص، روحیات، عواطف، عقاید، تلقی ها و اعمال انسانهاست. من نمی دانم چگونه می توان علوم انسانی بخصوص علوم انسانی بومی تولید کرد بدون آنکه که در فرهنگ مطالعه کرده باشیم و به زوایای آن رسیده باشیم. تولید علوم انسانی خودی و بومی و حتی اسلامی دقیقاً در گرو مطالعه فرهنگ و صاحبنظر شدن در فرهنگ است. وجود جامعه نخبه و متفکرین ما و اصولاً حتی تولید علوم انسانی ایرانی اسلامی در گرو این مطالعه است و نیز منوط است به مطالعه انسان ومطالعه آنچه از تظاهرات وجودی انسان در بیرون تجسم پیدا کرده است با نگاه و موازین دینی توأم است. در این صورت علوم انسانی تولید شده علی القاعده اسلامی هم می تواند باشد.
● میخواهم کمی عقبتر برگردیم و به بحث پایه ای بپردازیم و آنکه آیا اصولا فرهنگ مدیریت پذیر است و عوامل مدیریت فرهنگ چیست؟
احیاناً می دانیم که فرهنگ محکوم به قوانین و مضبوط به قواعدی است مبتنی بر مبانی و اصولی که در چارچوب آن قوانین، قواعد، اصول و مبانی شکل می گیرد و متحول و متکامل می شود و افت و خیز و ارتقاء پیدا می کند و یا اصلاح می شود. اگرفرهنگ قاعده پذیر است پس مدیریت پذیر هم است اگر قواعد را به کار بستیم آن وقت می توانیم مدیریت کنیم. اما چه عواملی مدیریت پذیری فرهنگ را ممکن می سازد برای صاحب نظر شدن در فرهنگ، یک مجموعه از مسائل که من نام آن را فلسفه فرهنگ می نامم باید مورد مطالعه قرارگیرد؛ مدیریت و مهندسی فرهنگ را بدانیم؛ ماهیت فرهنگی را بشناسیم؛ انواع فرهنگ را تعریف کنیم. منابع فرهنگ چیست؟ کارکردهای فرهنگ کدام است؟ قانونمندی و انسجام فرهنگ را باید تبیین کنیم. ارتقاء و انحطاط فرهنگ را تعریف کنیم و علل ارتقاء و انحطاط آن را تشخیص بدهیم. نسبت و مناسبات فرهنگها را با هم تعریف کنیم. نسبت و مناسبات فرهنگ را با انسان شناسی، دین، حکمت و اندیشه، علوم، تمدن، فن آوری، هنر، سیاست، اقتصاد، حقوق، تربیت، عرف، عادات و…. مشخص کنیم. یعنی فرهنگ با مقولاتی نسبت و مناسباتی دارد. تأثیر و تأثر می گذارد و جزئی و کلی می شود و با مقولات نسبت بسیار پیدا می کند. تصور من این است که فرهنگ یک منظومه واره است. یعنی فرهنگ یک ساختار دارد. فرهنگ یک چیز پریشان غیر منسجم و بی سامان نیست. فرهنگ معجون گونه است.کثیرالاضلاع و کثیرالاجزاء است. فرهنگ چند لایه و هزار تو است. در یک فرهنگ به صورت مشاع عناصر بسیاری وجود دارند. ولی این عناصر در مشارکت و حضور مشاع کم و زیاد می شوند. گاه وجه معنوی بیشتر می شود و جنبه های مادی گرایی و مادی طلبی کاهش پیدا می کند. گاهی در یک جامعه فرهنگ برعکس می شود. بالاخره فرهنگ از مجموعه ای از عناصر و اجزاء تشکیل شده مثل طبیعت، چطور طبیعت از صد و چند عنصر پدید آمده است. امروز با کم و زیاد شدن و پدیده های مختلف از جمله نانوتکنولوژی و تصورات بهتر و وسیعتر ما مواد تازه ای می سازیم. ولی همه اینها جسم اند. فرهنگ هم به همین گونه است. بسته به اینکه چه عنصری غلبه کند فرهنگ هم تغییر می کند. بنابراین چون در مجموع اجزاء و عناصر بسیاری در ساخت یک فرهنگ حضور مشاع و قابلیت کم و زیاد شدن دارند این عناصر فرهنگ متنوع می شود و می تواند بسیار متحول باشد. فرهنگ فرآیندمند است. یعنی مسیر دارد. یکجا شروع می شود. یکجا تکامل می یابد. یکجا افول پیدا می کند. یکجا تحول پیدا می کند. یکجا سقوط می کند اما در مجموع یک تسلسل حلقوی رفت و برگشتی دارد. فرهنگ فراز و فرود و پیشرفتگی و پس رفتگی دارد ولی وصف پیشرفتگی و پسرفتگی فرهنگ بستگی به کارآمدی یک فرهنگ، میزان سازگاری آن با ابزار و ارزشهای مورد قبول جامعه دارد. یک فرهنگ برای یک جامعه و در تلقی یک ملتی فرهنگ پیشرفته است. ما فرهنگ غربی را فرهنگ منحطی می دانیم. ما تکنولوژی غربی را پیشرفته می دانیم. ولی فرهنگ آن را منحط می دانیم چون با ابزار، ارزشها، اصول اخلاقی و مبانی عقیدتی ما در تعارض است این پیشرفتگی و پسرفتگی نسبی است. این بسط در واقع در قیاس با خمیر مایه و جوهر اصلی شکل دهنده هر فرهنگ قابل تغییر و تحول است. فرهنگ تأثیر پذیر است. یعنی صفت تولید کنندگی ویا مصرف کنندگی دارد. هم برآمده از چیزهایی است و هم برآورده از چیزهایی، فرهنگ همواره در جریان وسیال است. چیزی به اندازه فرهنگ شاید سیال و همواره درحال سیر نباشد. این بعضی از قواعد و قوانینی است که اگر به کشف آنها نائل شویم و یا به کشف آنها بپردازیم در واقع با فرهنگ؛ کار فلسفی کرده ایم. پرداختن به فلسفه فرهنگ یکی از واجب ترین و ضروری ترین کارهای علمی و نظری است که باید مثل آب خوردن برای حیات و دوام این جامعه و اصلاح فرهنگ آن و حتی مهندسی فرهنگی مقولات و امور و شئون کشور مورد توجه جدی جامعه و دولت قرار گیرد.
● شما فرمودید که فرهنگ سیال است و چیزهایی می تواند مهندسی شود که ثباتی داشته باشد چطور می توان چیزی که سیال و پویا است و ما همه ابعاد آن را در اختیار نداریم مهندسی کنیم؟
سیال بودن به معنای غیرارادی بودن نیست. وقتی می گوییم فرهنگ سیال است به معنای این نیست که اراده پذیر و در اختیار ما نیست. همینکه که چیزی در اختیار ما باشد می توانیم آن را مدیریت و مهندسی کنیم.باید توجه داشته باشیم که فرهنگ از متغیرهای بسیار که پاره ای شناخته و پاره ای ناشناخته هستند تأثیرپذیر هست. این مقوله در حد اعلی سیالیت از خصلت سَیَلان، شناوری و تغییرپذیری برخوردار است و به همین جهت مدیریت و مهندسی آن بسیار دشوار است.
خصوصاً اگر توجه کنیم که علاوه بر فراوانی متغیرها تأثیر گذار بر فرهنگ پاره ای از این متغیرهای ناشناخته هم هستند که در نتیجه؛ مقداری کار را به حد خروج از قلمرو آدمی نزدیک می کند. یعنی قریب به چیزی می شود که گاه از اختیار انسان بیرون می رود. ولی نمی خواهم بگویم لزوماً از اختیار آدمی بیرون است ولی اگر زیرکی ودقت به کار نرود به راحتی مهار کار از دست می رود و نمی توان مدیریت کرد. اینکه ما ملاحظه می کنیم به رغم اراده مسئولان امر و به رغم تدابیر و اقدامات مسئولان؛ باز فرهنگ ما امروز مشوش و مخدوش است و اتفاقاتی می افتد که هرگز با ارزشهای ما سازگار نیست و دور از شأن فرهنگی و ملی ما است علت آن این است که به جهاتی سوار برکار مقوله مهندسی فرهنگ نیستیم. چرا که همه ابعاد و عوامل تأثیر گذار و همه متغیرهای فرهنگ را خوب نمی شناسیم. همه قواعد و قوانین آن را، درک نکردیم و یا اگر بلد باشیم به کار نمی بندیم در نتیجه یک مقدار مهار این مرکب چموش بازی گوش از دست در می رود و گاهی برخلاف اراده ما مسیر خودش را طی می کند.
● یکسری از عوامل و متغییرهایی که بر فرهنگ تأثیر دارد ما می شناسیم و ما توان کنترل آنها را داریم ولی برخی دیگر از کنترل ما خارج است به عنوان مثال الان گسترش ابزارهای ارتباطی دقیقاً به سمت ایجاد یک دهکده جهانی سوق یافته است و بحث جهان شمولی فرهنگ مطرح است. ما چگونه می توانیم در این رابطه بازنده نباشیم و مهندسی فرهنگی را به طور دقیق انجام دهیم.
بی آنکه ما بخواهیم بحث گسترش وسائل ارتباط جمعی و پیچیدگی نظام ارتباطاتی و سلطه امپراطوری تبلیغاتی و ارتباطاتی غرب و سهم تکنولوژی پیشرفته را در تأثیر گذاری بر قلمرو اذهان و افراد و آدمیان و فشردگی زمین و زمان به عنوان دستاورد تمدن غربی و احیاناً دیباچه و مقدمه جهانی شدن را انکار کنیم باید توجه کنیم که سهم و نقش عوامل درونی تحت اراده ما صد چندان بیشتر از عواملی است که از بیرون مرزها بر فرهنگ ما تأثیرمی گذارد. ما خیال می کنیم که بشر خدا شده است و این به نظر من یک تلقی کمونیستی و انسان خداانگارانه است که تصور کنیم که یک مشت بشر سکودار احیاناً منحرف می توانند ذهن و دل کل بشریت را تسخیر کنند. اضافه کنیم براین نکته، آنچه که آنها اراده کرده اند با فطرت آدمی و مشیت الهی سازگار نیست. در نتیجه نباید نگران باشیم. ما می توانیم و می شود اما مشروط است به اراده، و تدبیر و اگر تدبیر و اراده نکنیم آسیب پذیر هستیم. ولی با توجه به موانع بسیاری که پیش روی غربیان و سلطه جویان غربی و قدرتهای بزرگ قرار دارد و سرمایه هایی که ما در اختیار داریم از جمله زیباییهای فرهنگ،زیباییهای معنوی فرهنگ، اصول و سنت و غنای فرهنگی نباید نگران باشیم اما باید هوشمندی به خرج دهیم و اهتمام کنیم، احساس مسئولیت کنیم و مسئولیت پذیرانه و مسئولانه اقدام کنیم. جهان فرهنگش هیچ گاه یک پارچه نخواهد شد مگر آنگاه که فرهنگی برخاسته از فطرت آدمی و ناشی از مشیت و اراده الهی حاکم شود و یا اینکه یک تعداد افراد پروژه ای را پروسه کنند که جهان شمول شود و بر ذهن و زبان و حیات واقعی مسلط شود که البته این ممکن نخواهد شد. به هرحال غرب از آن طرف کارش را آغاز کرده از این سو کشور چین؛ بزرگ می شود و طولی نخواهد کشید که ساخت و صنعت و تکنولوژی و پشت آن ایدئولوژی چین دنیا را بگیرد و این به نفع ما نیست. ما هم نباید در جایگاه خودمان به عنوان ایران و جهان اسلام خودمان را دست کم بگیریم. حالا در حوزه تکنولوژی چندان مدعی نیستیم. ولی اگر استعداد مردم ایران را به حساب بیاوریم و ضمیمه کنیم به فرهنگ غنی خودمان قطعاً ما هم توانایی بالایی داریم.