همایش حکمت مطهر، زمان: ۱۳/۲/۸۹
برگزارکننده: معاونت آموزش و پژوهش صدا و سیما
مکان: تهران/ سالن اجتماعات صدا و سیما
یاد استاد شهید حضرت علامه مطهری را گرامی میداریم. آرزومندیم که در مسیر معرفتی آن بزرگوار سیر کنیم و به فرجامی که او پیوست، بپیوندیم.
پانزده سال پیش سخنرانیی با عنوان «شهید مطهری موسس کلام جدید شیعی ایرانی» به مناسبت سالگرد ایشان در شبستان مدرسه عالی شهید مطهری داشتم. الان هم در همین عنوان سخنانی خواهم گفت.
احوالی بر کلام گذشته است. از کلام بسیط و ساده اهل سنت تا کلام حدیثی، از کلام عقلی، تا کلام فلسفی مشایی مرحوم خواجه و رفتهرفته تا کلام صدرایی. و اینک کلام عقلانی معطوف به اجتماع استاد مطهری. این بحث، بحثی بسیار چالشی است که امروز وقتی میگوییم کلام جدید، چه چیزی را میخواهیم اراده کنیم؟ و تجدد یا تجدید کلام به چیست؟
نظرات بسیاری در این خصوص اظهار شده است. شیخالحکماءالمعاصرین، علامه آیت الله جوادی آملی فرمودهاند: «تجدد در کلام و در هر علمی نسبی است.» فقیه بزرگوار و بزرگترین متکلم کنونی ما، آیتالله سبحانی فرمودهاند: «مسایل کلامی جدید در کلام پدید آمده است.» کتابی هم به این نام نوشتهاند. بعضی فضلا هم گفتهاند: «هندسه معرفتی کلام تغییر کرده است.» به نظر بنده هر سه بیان مخدوش است.
تجدد در کلام همواره نسبی نیست، میتواند مطلق باشد و یکباره، کلامِ دیگری شود. آنسان که اشتراک تنها در عنوان باقی بماند و ممکن است که این بیان حمل صحیح هم داشته باشد که در ادامه عرض خواهم کرد.
این فرمایش آیتالله سبحانی نیز که تحول و تجدد در کلام در حد ورود مباحث و مسائل جدید به دایره دانش کلام است، نیز پایین آوردن توقع تحولی است که اکنون در کلام رخ داده است.
این که برخی دوستان فاضل اهل کلام گفتهاند: هندسه معرفتی کلام تغییر کرده است، خطا است. خطای این دیدگاه هم در این است که بین دو مصداق کلام جدید خلط شده است، یعنی Theology غربی شده است فلسفه دین و اصولاً دیگر کلام نیست. آنجا هندسه معرفتی تغییر کرده، بنیادها عوض شده و نسبیت در متن کلام وارد شده است، پلورالیسم جزء جوهر نگاههای فلسفه دین و کلامی شده است که از آن نسبیت و گاهی، بسا شکاکیت قابل تفکیک نیست.
اما این پرسش در سرزمین ما و در ظهور تاریخی، جغرافیایی، اجتماعی ما، مطرح است. ما نمیگویم کلام جدید غربی چیست، بله؛ اگر پرسش این باشد، در جواب میگوییم که هندسه معرفتی کلام غربی تغییر کرده است. بعد از پروتستانتیزیم، اصولاً الهیات در غرب دیگرگون شد و امروز در غرب آنچه کلام خوانده میشود ـ هرچند اصطلاح کلام یک اصطلاح دینی، اسلامی است ـ پذیرفتنی است که بگوییم هندسه معرفتی الهیات در غرب تغییر کرده است. اما در ایران و احیاناً در بعضی از نقاط جهان اسلام، تحولاتی در کلام و الهیات رخ داده است و سئوال در این است که این تحول تا چه مایه است و چه وجهی دارد؟
در فلسفه علم، نظریاتی است از جمله نظریه پارادایمها، که گفته میشود در یک علم تدریجاً تحولاتی رخ میدهد، و کارکردها کاهش و افزایش مییابد و سرانجام پارادایمی دیگر میشود. پارادایم جدید پدید میآید و پاسخهای پارادایم قبلی پاسخهای درخور پرسشهای روز نیست.
پارادایم جدید میآید و پاسخهای جدیدی را دربرابر پرسشها قرار دهد و از این جهت کارآمد میشود. و این قبیل نظریات در خصوص تحول و انقلاب در علوم مطرح است.
در ادبیات مبحثی داریم تحت عنوان مناط و ملاک وحدت و تمایز علوم. گفته میشود دو علم چه زمانی از هم متمایز میشوند. اصولاً یک علم چه زمانی از علم مادر جدا میشود و علم جدیدی پدید میآید؟ یا چه چیزی دو علم همعرض را از هم متمایز میکند که دو علم و دو دانش میشوند؟
برخی گفتهاند که تفاوت علمها به تفاوت غایات است. غرض دو علم متفاوت میشود، در نتیجه دو علم میشوند و گفتهاند تفاوت علمها در موضوع است. برخی دیگر در مسائل و احیاناً در محمولات مسائل تفاوت را جستوجو میکنند.
بنده به عنوان یک طلبه دیدگاه دیگری دارم. تصورم این است که ملاک واحدی برای تفاوت بین علوم ـ همه انواع علوم حقیقی و اعتباری ـ نمیتوان قائل شد؛ بلکه باید به نحوه مانعهًْالخلو قائل باشیم که بین علوم تفاوت جوهری و اساسی وجود دارد.
تمایزها میتواند در دو لایه ماهوی و هویتی تقسیم شود. بعضی تفاوتها بین بعضی از علوم با بعضی دیگر، ماهوی است. گاه تفاوتها هویتی است، گاه ساختاری و صوری است، اما آنچه که در این مبحث مطرح است، البته تفاوتهای کم و بیش ماهوی و جوهری است.
یک علم از عناصر رکنی بسیاری برخوردار است که آن عناصر رکنی هویت و ماهیت یک علم را تشکیل میدهند. مبادی یک علم و وسیعتر از آن، مبانی یک علم و موضوع یک علم. هر علمی دارای مبادی و مبانی است و به تعبیر جدیدتر دارای فلسفه مضافی است. هر علمی موضوعی دارد. طب، موضوعی دارد غیر از موضوع روانشناسی. طب معطوف به بدن و روانشناسی معطوف به نفس و بدن کار میکند.
هر علمی دارای غایتی است و علاوه بر غایت، دارای فائدت یا فوایدی است. کارکردهای یک علم چیست؟ همه علوم، علاوه بر این که خود مولود یک روش علمی هستند، برای حل مسائل نیز دارای روش و منهج علمی هستند، که گاه ممکن است این دو روش با هم متفاوت باشند.
هر علمی دارای مجموعه مسائلی است. اصولاً میگویند علم چیزی نیست جزء مسایل آن. البته در این خصوص بحثهای زیادی مطرح است ولی اجمالاً میگوییم مجموعه قضایایی که جمع میشوند و به جهتی با هم منسجم و یگانه میشوند و یک علم را سامان میدهند و یک دستگاه معرفتی را پدید میآورند. مجموعه قضایا آنگاه که به نحوی در کنار هم چیده میشوند و انسجام پیدا میکنند که با این انسجام از دیگر دستگاههای معرفتی جدا میشوند، علم نامیده میشوند. به اصطلاح غربی وقتی که یک دیسیپلین پدید میآید، یک علم به وجود میآید.
هر علمی مجموعهای از مسئلهها را پاسخ میدهد و مرکب از مجموعهای از قضایا و گاه باید گفت، مجموعهای از قیاسات است. قضایا و قیاسات یک علم با علم دیگر متفاوت است. گاه تفاوت در همه مسائل نیست، محمولات قضایای یک علم با محمولات قضایای یک علم دیگر متفاوت است و تفاوت در محمولات قضایاست.
گاه حتی ممکن است تفاوت بین دو علم، تفاوت در جهت و مشرب باشد. ممکن است دو مشرب به رغم وحدت موضوع و شاید حتی وحدت غایت، سبب تکون دو علم شوند. یا لااقل بپذیریم که تجدد در یک علم با تحول در مشرب حاکم بر آن، و یا به اصطلاح عربها اتجاء علم پدید میآید.
ما فلسفههای مختلفی داریم، و همه هم فلسفهاند. فلسفه برهانی عقلانی محض فلسفه است، فلسفه تحلیلی هم فلسفه است. مباحث پدیدارشناسی هم فلسفه است. فلسفههای عرفانگرا و اشراقی هم فلسفهاند، ولی در مشرب با هم متفاوتند. و اگر کسی مثل صدرالمتألهین آمد و در مشرب فلسفی تحول ایجاد کرد او نوآوری کرده و با کار علمی او تجددی در فلسفه اتفاق افتاده است.
تجدد در هر علمی ـ از جمله کلام ـ به ملاکهای وحدت و تمایز علوم برمیگردد. باید ببینیم ملاک وحدت و تمایز بین علوم در چه عناصر و شاخصهایی است، که البته برخی را برشمردیم از جمله در مبادی، موضوع، غایت، روش، مسائل، جهت، فائدت و امثال اینها.
اینکه تعریف کلام جدید را در حد افزایش مسائل مطرح شده در آن تنزل بدهیم، اطلاق دقیقی نیست. چنین تعریفی را نمیتوان تحول نامید، بلکه توسعه است. مسائل جدیدی امروز مطرح شده، و در مقابل کلام واقع شده که باید پاسخ گفت. این همیشه اتفاق میافتد.
اگر بیان بزرگِ فیلسوفان معاصر را بپذیریم و حمل صحیح بر آن قائل شویم، باید بگوییم که یا همین نظر آیتالله علامه سبحانی را ایشان در نظر دارند و به آن تعبیر تئوریزه کردهاند و یا اینکه به بخشی از عرایض ما اشاره میفرمایند که تحولاتی در بعضی جهات در کلام به وجود آمده و چون کم و زیاد دارد، تجدد به صورت تشکیکی است و تجدید کلام و تجدید هر علمی شبیه به مقوله تشکیکی بودن، ذومراتب است. بسته به اینکه چه مقدار از شاخصها تغییر کرده باشد، به همان اندازه و مرتبه کلام نیز تغییر کرده است.
البته بعضی عناصر جوهری را نمیتوان تغییر داد، مثلاً اگر موضوع را تغییر بدهیم اصلاً علم عوض میشود و نه رویکرد یا مکتب یا دوره معرفتی. اگر موضوع علم کلام تغییر کند، دیگر ماهیتاً علم کلام نیست، هرچند پذیرفتهاند که اگر غایت تغییر کند، کلام، کلام است. آنهایی که میگویند هندسه معرفتی تغییر کرده و در بعضی مقالات و مصاحبه در داخل کشور مطرح میکنند که امروز رسالت و غایت کلام عوض شده است، متکلم لزوماً نباید مدافع دین باشد. برای همین است که میگوییم تفاوت کلام جدید و فلسفه دین چیست؟ فلسفه دین که همین است. فلسفه دین هم گویی نوعی الهیات طبیعی است، ولی همدلانه نیست. فیلسوف خود را ملتزم به دفاع از دین نمیداند، هرچند نظریات فلسفی او به حقانیت دین منتهی شده باشد؛ هرچند مبانی او در فلسفه دین، نوعی دفاع از دین قلمداد شود، اما اولاً بالذات فیلسوف، متکلم نیست و در مقام دفاع از دین برنمیآید و به نظر میرسد نوعی خلط است.
مرحوم استاد مطهری کلام جدیدی تاسیس کرد. کلام جدید ایشان ویژگیهایی دارد:
اولاً، خودآگاهانه است. استاد مطهری از نادر افرادی است که با خودآگاهی تاریخی بسیار شفافی زندگی کردهاند. خیلی از ما خودآگاه نیستیم، زمانه ما را به پیش میبرد، دیگران ما را جهت میدهند، اتفاقات است که ادوار زندگی ما را میسازد. اما بعضی با خودآگاهی تمام خودشان را میشناسند و میدانند در کجای تاریخ ایستادهاند، چه رسالت تاریخی دارند و به اتکای اراده خودشان، ایستادهاند و کار کردهاند. آقای مطهری از این دسته بود، با خودآگاهی تاریخی کار میکرد. میدانست در این روزگار و در این شرایط تاریخی چه رسالت تاریخیی دارد.
در باب تأسیس کلام جدید در نظرات ایشان شواهد و قرائنی وجود دارد، از جمله، ایشان مقالهای دارد که در آن میفرماید ما نیازمند تاسیس کلام جدیدی هستیم. بعد میفرماید، آن کلام جدید باید شامل این مباحث باشد. بعد یک سلسله مباحث را فهرست میکند. در واقع ساختار کلامی را که قصد تاسیس آن را دارند، در این مقاله میآورند، که مباحث بسیار تازهای است و مباحثی است که در ادبیات معرفتی آن روز رایج نبوده است. مباحثی مثل انسانشناسی یا به تعبیر دقیقتر فلسفه انسان یا فلسفه انسانشناسی، فلسفه دین، فلسفه اقتصاد، فلسفه حقوق و امثال اینها را در فهرست کلام جدید تعبیه میکنند. البته ممکن است بتوان خدشهای در این ساختار کرد و نفس این نگاه که کلام را محدود نمیداند به تبیین اصول عقاید سنتی رایج، که آیا یک است، یعنی توحید است و یا سه است، یعنی توحید و نبوت و معاد است یا پنج است، که امامت و عدل هم افزوده میشود؟ آیا هفت است؟ استاد ما مرحوم آیتالله مشکینی میفرمود تولی و تبری هم جزء اصول دین است.
استاد مطهری خودآگاهانه کلام را تاسیس کردند و این تاسیس از لحاظ معرفتی پیامد داشت، به این معنا که زمانهآگاه بود و معارف روز را میشناخت. برخی از ما گاهی با حسن نیت و گاهی با سوء نیت و گاهی برای این که چیزی گفته باشیم، حرفهایی میزنیم، مثلاً میگویند نقدهای استاد مطهری بر فلسفه غربی، چون زبان نمیدانسته دقیق نیست. ایشان نقد کانت میکرده، انگلیسی نمیدانسته. من سئوال میکنم که شما چقدر آلمانی میدانید؟ شما چقدر کانت را آلمانی خواندهاید؟ بعضی از دوستان ما که بعضی آثار کانت را از انگلیسی ترجمه کردهاند و احیاناً کانتپژوه هستند گاهی از این حرفها میزنند. به این دوستان عرض میکنم مگر شما متن مترجَم نخواندید؟ شما متن انگلیسی خواندهاید؟ نه به آلمانی، کانت که آثار خود را به انگلیسی نمینوشته.
سواد به زبان دانستن نیست. البته زبان خوب است که بتوان مستقیم با متون مواجه شد. ولی ما کل فلسفه در آغاز مترجَم خواندیم. فلسفهای که امروزه البته پرورده شده و دیگرگون شده، در ابتدا از یونان و مصر و هند و ایران ترجمه شده و مسلمانان استفاده کردهاند. غالب ما مستقیماً با نص مواجه نبودیم. به هر حال نظریه ترجمهناپذیری اینقدر هم جدی نیست.
ایشان معارف روزگار خودش را میشناخت، لهذا ویژگی دیگر کلام ایشان این است که کاملاً ـ آنچنان که شایسته و بایسته کلام است و میبایست کلام چنین باشد ـ معطوف است به تمام آرا زمانه. ایشان نوعاً فلسفهها را میشناسد؛ آراء کلامی و الهیاتی روزگار خودش را و پیشتر از روزگار خودش را میشناسد. در آثار استاد مطهری مباحثی مطرح شده است که سه دهه بعد از شهادت ایشان در حال مطرح شدن است، در روزگار ایشان اصلاً این اصطلاحات نبوده. حال این خصوصیت از ذکاوت ایشان بوده و یا هدایت الهی بوده است من نمیدانم. یکی از دوستان ما دو جلد کتاب با عنوان «کلام جدید از منظر استاد مطهری» کار کرده و در پژوهشگاه چاپ کردیم، بحثهایی که در آن زمان مباحث کلامی نبوده است. امروز هم بسیاری از متکلمین با این مباحث آشنا نیستند.
کلام ایشان کاملاً عصری و زنده است؛ کاملاً معاصر است. کلام خواجه، کلام فلسفی است ولی عصرانی نیست. سدهها بعد از تکون فلسفه مشایی، ایشان کلام فلسفی کموبیش مشایی تاسیس کردهاند. ولی کلام علامه مطهری کلامی کاملاً اصیل و به معنای کامل کلمه جدید است.
وجه دیگر کلام استاد مطهری این است که کلام او کلام اجتماعی است، من به این نکته در سخنرانیی که حدود بیست سال پیش داشتم اشاره کردهام و در این اواخر شنیدهام که در غرب الهیات اجتماعی یا کلام اجتماعی پدید آمده است. میخواهم بگویم، نما، نمود و به تعبیر دقیقتر، بودِ کلام استاد مطهری این جهت و ویژگی را به ذهن من القاء کرد که کلام مطهری معطوف به اجتماع است. به این معنا که ایشان میخواهد کلام را در متن جامعه پیاده کند، میخواهد کلام گرهگشا باشد. مثل فلسفه ما که ملکوتی و آسمانی است و علم اشراف است و جمعی از نخبگان و نوابغ و نوادر فقط فلسفه میفهمند و با هم مذکرات فلسفی میکنند و از این مذاکرات لذت میبرند، نیست. ایشان کلام را در متن جامعه آوردند. همین کار را در ارتباط با فلسفه هم کردهاند و به عبارتی میتوان گفت که درخصوص عموم مباحث از جمله مباحث اصولی هم این کار را کردهاند. گاهی بعضی بحثهای دقیق و فنی اصولی را در مجالس عمومی و در اجتماع جوانان و دانشجویان مطرح کردهاند که حتی یکی در آن جمع اهل اصول نبوده. ایشان مباحث اصول را روان کرده و در عین حفظ دقت، به لحاظ بیان و زبان فرو کاسته و تا حدی اصول را کاربردی کردهاند.
در کلام هم ایشان همین کار را کرده است. اینکه ملاحظه میکنید، ایشان میفرمایند، ما باید فلسفه سیاست، فلسفه اقتصاد، فلسفه هنر و انسانشناسی را جزء کلام قرار دهیم یعنی کلام را باید به متن زندگی بیاوریم. کلام باید گرههای سیاسی ما را باز کند، به ما مبنای سیاسی بدهد. کلام باید گرههای اقتصادی ما باز کند. باید فلسفه اقتصاد به ما بدهد تا ما بدانیم نظام اقتصادی ما چگونه باید باشد. اقتصاد مقولهای است که مردم مستقیماً با آن سروکار دارند. لهذا عرضم این است که کلام استاد مطهری معطوف به مناسبات اجتماعی و درواقع یک کلام اجتماعی است. در عین حال ایشان در حوزه مسایل کلام، مباحث جدیدی را مطرح کردهاند که اشاره کردیم.
ویژگی دیگر کلام ایشان چیدمان نویی است که به کلام دادهاند. ما یک ساختار سنتی در کلام داریم، از توحید شروع میکنیم، بعد بحث نبوت و معاد را مطرح میکنیم و عدل و امامت را مطرح میکنیم. کلام ما یک سازمان چند صد ساله دارد. مرحوم خواجه هم در کتاب تجرید، همین ساختار را حفظ کردهاند و بعد از او و در این فاصله چندصد ساله هم کسی به چیدمان مباحث کلام دست نزده است. اما آقای مطهری کار جدیدی کرده است. مجموعه «جهانبینی اسلامی» یک کتاب کلامی است. کلام جدید ایشان در مجموعه «جهانبینی اسلامی» متبلور شده است. ایمان یک محور شده است. ایمان ظاهراً در عرض توحید و عدل و معاد نیست، اما تبدیل به بخش اساسی و رکنی علم کلام شده است. کاری که ایشان توجه داشته و در فلسفه به علامه طباطبایی نسبت داده است.
توضیح مختصری عرض کنم که من مجموعه جریانهای فکری از جمله در حوزه دینپژوهی را به سه جریان «متجمد، سنتی»، «متجدد» که در ذیل تفکر غربی معنی میشود و هویت پیدا میکند و «مجدد» تقسیم میکنم و برای جریان مجدد در حوزه معرفت دینی سه رکن و سه شخصیت رکنی قائل هستم، علامه طباطبایی در فلسفه و بحثهای تفسیری و فهم دین و خصوصاً و بیشتر در فهم قرآن. علامه طباطبایی به تعبیر بنده بنیانگذار فلسفه نوصدرایی است و این تعبیر را ملهم از استاد مطهری هستم، البته استاد مطهری با این تعبیر و ترکیب نفرمودهاند، ولی جهاتی را در آن مقدمه دارند که مایه الهام بنده شده و من آن مقاله «گفتمان فلسفی نوصدرایی» را سالها پیش منتشر کردهام. در دانشکده فلسفه دانشگاه آتن دعوتی بود و سال قبلش استاد بزرگوار مرحوم علامه جعفری تشریف برده بودند و گفتند که من در آنجا اعتراض کردم که چرا در خیابانها و مجامع شما خبری از ارسطو افلاطون و سقراط نیست. در حالی که ما وامدار شما هستیم و فلسفه را از شما گرفتیم. سال بعد که ما رفتیم، برعکس فرمایش ایشان را صحبت کردیم، عرض کردم، درست است که ما در یک مقطع از ملل مختلف فلسفه را گرفتیم، اما فلسفهایی که اکنون وجود دارد و نامش «فلسفه نوصدرایی» است، اگر ارسطو زنده شد باید زانو بزند و بیاموزد. و جهت آن را هم عرض کردم که از مرحوم علامه طباطبایی معروف است که فرمودند: ۲۰۰ مسئله از یونان به جهان اسلام منتقل شد ولی اکنون فلسفه ما افزون بر ۷۰۰ مسئله است. پس این فلسفه دیگری است و بانیان آن فلسفه کهن و باستانی باید بیایند و این فلسفه جدید را فرا بگیرند. آنجا مختصات فلسفه نوصدرایی را مطرح کردم و بعد به صورت مقاله درآمد و شد فلسفه نوصدرایی.
مرحوم علامه مطهری میفرمود در فلسفه، علامه چنین کاری انجام داده است، پس رکن فلسفی گفتمان مجدد علامه طباطبایی است.
روشن است که رکن فلسفه دینی و یا دقیقتر، فلسفه فقهی و یا کمی شاملتر، فلسفه نظاماتی این جریان حضرت امام(ره) است. یعنی امام آمدند، برای نظامات رفتاری فلسفه جدیدی را ارائه کردند و همین هم مبانی انقلاب ایشان است. اینکه میفرمایند: حکومت تمام فلسفه فقه است و یا فقه باید حکومتی شود و اصول و مباحث جدیدی را ایشان وارد استنباط میکنند، ناشی از این مبانی است. ایشان بانی فلسفه جدید نظامات رفتاری دینی است.
مرحوم استاد مطهری رکن سوم گفتمان مجدد است در حوزه کلام و با تاسیس کلام جدید. ما عرض میکنیم که استاد مطهری در موضوع کلام تغییری ایجاد نکردند، چون در آن صورت القاعده علم دیگری میشد و دیگر کلام نبود. اما در بسیاری از اضلاع این حوزه معرفتی تحول و دگرگونی ایجاد کردند که به بخشهایی از آن اشاره شد.
اما باید تاسف خورد که ما به جای کار اساسی، ماندگار، عمیق و ریشهدار به مراسم و مصاحبه و سمینار اکتفا میکنیم، البته باید همه اینها باشد، اما روی افکار استاد مطهری کار علمی نکرده ایم.