در تعبیر بومیسازی علوم انسانی یا علوم انسانی بومی نوعی بد فهمی وجود دارد. خوشبینانهترین برداشت از مفهوم علوم انسانی بومی، فرهنگی کردن علوم انسانی است. میگویند علوم در بستر فرهنگ به وجود میآید. علوم انسانی نیز که پیوند وسیع با فرهنگ دارد. در واقع ما میخواهیم علوم انسانی با فرهنگ ایرانی که البته فرهنگ اسلامی دست در آغوش فرهنگ ایرانی دارد، را به وجود آوریم و ترویج کنیم. این البته از جمله تفسیرهای خوشبینانه و نه چندان بدبینانه این تعبیر است اما این هم از بد فهمی علوم انسانی اسلامی است. من این دیدگاه را از زبان دوستی فاضل و خوشفکر شنیدم که ناخودآگاه تحت تأثیر بعضی نظریات، این مسئله را مطرح میکرد که اصلاً جامعهشناسی مطلق نداریم. انسانشناسی که محور علوم انسانی است علیالاطلاق نداریم. کدام انسان؟ انسان مدرن، انسان ایرانی، انسان غربی، انسان شرقی. این به این معنا است که ما اصولاً در مقیاس بشری، برای انسان، ذات واحد ثابتی قائل نباشیم. نقطه ایراد معرفتی این مدعا، این است که تصور کنیم واقعاً دو انسان داریم: انسان مدرن و انسان سنتی. دو انسان داریم، انسان غربی و انسان شرقی. این به معنای انکار فطرتمندی انسان است و علوم انسانی اسلامی مبتنی بر فطرت انسانی است.
تلقی دیگر که از بومی سازی علوم انسانی وجود دارد این است که بگویم علوم انسانیای را که کاربرد حل معضلات ملیمان دارد ایجاد کنیم. اما این به این معنا نیست که منطق و مبنا فرق میکند. این به این معناست که مسائل فرق میکند. ما مسائل ایرانی را باید حل کنیم. در نتیجه به آن بخشهایی از علوم انسانی میپردازیم که بتواند مسئلههای ما را حل کند. این نکته در کل تولید علم، بخصوص علومی که کاربردی هستند، مد نظر است.
یکی از اشکالات و مشکلاتی که در انتقال کانون و مرکز سنجش علم به خارج از مرزها به وجود می آید این است که اصرار میکنند استاد باید مقاله I.S.I داشته باشد. این را نمیدانند که پشت صحنه، موضوع این است که علمی تولید کنیم که برای دیگران کاربرد دارد. آنها ما را تشویق میکنند حتی اگر هیچ مشکلی از مشکلات ما را حل نکند. مقاله ما آنجا سنجیده میشود و آنها بر اساس نیازها ومنطق خودشان به آن نمره میدهند. در حالی که بسیاری از فرضیهها، نظریهها و دیدگاهها میتواند مطرح شود که کاربرد داخلی داشته باشد و جهان هم آن را نپسندد؛ اما مشکل ما را حل کند. بسیاری از نظریههایی که الان در مقالات برخی اساتید محترم مطرح می شود، شبیه به بحث سیطره مجاز است که اصلاً در عالم دیگری کاربرد دارد؛ نظریهای در یک علم، که ما هنوز به آن نرسیدهایم، یا مسئله ما نیست.
باز بد فهمی دیگری که مطرح و تصور می شود، دستوری کردن و حکومتی کردن علوم انسانی است. خیال میکنند وقتی که گفته می شود علوم انسانی اسلامی، چون حکومت اسلامی است و رأس هرم حکومت یعنی رهبری هم موضوع را مطرح میکنند، تصور می شود رهبری که یک شخصیت سیاسی نیز هستند، هرچه بگویند سیاسی است. هر چه بگویند از پایگاه و جایگاه حکومت حرف میزنند. اما رهبری، یک متفکر و یک شخصیت فرهیختهاند، یک فرهنگشناس، یک متخصص علوم انسانی، یک فقیه، یک شخصیت آشنا و متبحر در مقوله هنر هستند، در مقولاتی در علوم انسانی صاحبنام و صاحبنظر هستند. رهبری از این پایگاه حرف میزنند. البته خیلی مشخص است که دغدغه حکومت را هم دارند. این تصور از تصورهای غلط است که ما داریم و تا موضوع مطرح شد، تصور میشود بنا داریم علوم اسلامی را بخشنامهای کنیم که مثلاً دستور صادر شود که متفکرین این گونه فکر کنند. این هم باز از بدفهمیهاست.
وقتی مسئله کرسیهای نظریه پردازی و آزاد اندیشی مطرح شد، اوایل تأسیس هیأت، مشکل ما همین بود که جا بیندازیم که قصه این نیست. میگفتند مگر تولید علم دستوری است؛ مگر میشود بخشنامهای تولید علم کرد. تا این که بعد از ۷ سال کم و بیش پذیرفته شد که هیأت کارش این نیست و افراد مختلف با مواضع گوناگون و مبانی مختلف میتوانند نظریاتشان را مطرح کنند. اگر مطالب از جهت علمی و منطقی پذیرفته شود، به نفع فرد داوری می شود و امروز خوشبختانه این موضوع جا باز کرده است. بد فهمی دیگر که تا حدی درست و تا حدی نادرست است، این است که از بومی سازی، احیای نظریات سنتی ایرانی را مراد کنیم، نظریات صحیح و سقیم. اسطورههایی که در قصص ایرانی، شاهنامه و ادبیات ایرانی آمده است، تا نظریات صحیح، عمیق و دقیقی که در منابع ادبی و فرهنگی ما وجود دارد. این معنا را هم گاهی به بومیسازی علوم انسانی نسبت میدهند؛ البته این به یک معنا درست است. یعنی ما باید به میراث گذشتگان برگردیم. باید تولید سلف را بازبینی کنیم. میراث معرفتی موجود را باید بازنگری، نقادی و بازآرایی کنیم. یعنی هم نقد کنیم و بخشی را کنار بگذاریم و هم بازآرایی و بازارائه کنیم. به این معنا حرف درستی است. اما این، سطح نازل از فهم مسئله است. اما دغدغه رهبری و متفکران این نیست که ما لزوماً نظریه های ایرانی و یا حتی نظریات مسلمانان را احیا کنیم. البته این از جمله کارهای علمی است که میتوان کرد.
علامه جعفری چند بار مطرح کردند که به نظر من نظریات علوم انسانی را تماماً از ادبیات فارسی میتوان استخراج کرد. در روزهای آخر هم که حالشان بد بود، خیلی عصبانی بودند و می گفتند من این را مرتباً میگویم اما کسی گوش نمیکند. این حرف البته حرف درستی است و ادبیات ما مشحون از نظریات علوم انسانی است، نظریههای بسیار دقیق که اگر کسی با علوم انسانی آشنا باشد و با این دید وارد شود، میبیند ادبیات فارسی چقدر عمیق است.
مثلاً جامی به عنوان شاعر، عارف بسیار بزرگی هم بوده است. یا ما سعدی را شاعر میدانیم و نه حکیم.
بدفهمی دیگری که در تعبیر علوم انسانی اسلامی وجود دارد، «اسلامی سازی» است، مثل آن بدفهمی که از اسلامی کردن دانشگاهها وجود داشت. بدفهمی از اسلامی کردن دانشگاهها این ایده عمیق، دقیق و سرنوشتساز تاریخی را قربانی و ذبح کرد. مثل بسیاری از دیدگاههایی که رهبری مطرح میکنند و قربانی بد فهمی ما میشود و اگر بدفهمی وجود نداشته باشد قربانی بدرفتاریهای افراد دیگر میشود و عملاً از میان می رود.
اسلامی سازی یعنی چه؟ مثلاً تصور می شود ما مستمسکنگاری کنیم. دیدهام که یک استاد مدیریت برای نظریات مدیریت، تعدادی آیات و روایات جور کرده است. همینهایی که در غرب میگویند و اسمش را گذاشته بودند مدیریت اسلامی. نظریهای اگر اسلامی نبود چند آیه متشابه و همراه با بدفهمی و چند روایت ضعیف و بی سند را کنار نظریه بگذاریم و بگوییم این نظریه اسلامی شد. این یکی از
بد فهمیها از تعبیر اسلامی است. اصلاً خود تعبیر اسلامیسازی غلط است. یعنی فرض بر این است که علوم انسانی همانی که هست، هست و همین را باید اسلامی کنیم. چنین چیزی را کسی نمیگوید. یا تصور غلطی که ذیل همین اسلامیسازی وجود دارد این است که عرصه را بر علوم انسانی غربی و الحادی تنگ کنیم و در کتابها فقط نظریات اسلامی وجود داشته باشد. وقتی کتاب جامعه شناسی را می نویسیم همه را از نظریات اسلامی و احیاناً مسلمانان استفاده کنیم. این هم از بدفهمیهاست. بگوییم که نظریات اسلامی که مسلمانان تولید میکنند، اسلامی است در حالی که لزوماً چنین چیزی مد نظر نیست. یا از لحاظ مدیریتی بگوییم که در منابع و کتب درسیمان و کلاسهای درس فقط نظریات اسلامی درس داده شود. این نه ممکن است نه مطلوب، بلکه مضر است. مگر می توان بدون دانستن نظریات رقیب و دیگران نظریه تولید کرد؟ مگر ارزش نظریهای بدون دانستن ارزش نظریات رقیب، دانسته می شود؟ حرف جدید در بستر و در میان حرف های موجود تولید می شود. علم به هر معنایی که تلقی بکنیم، علم است. کسی نمیگوید در دانشگاهها علوم انسانی غربی مثلاً نظریات جامعه شناسی ولو الحادی تدریس نشود، کتاب راجع به آنها نوشته نشود. اگر بگوییم فقط نظریات اسلامی را تدریس کنیم، همان بلایی است که بر سر علم در شوروی آمد و جواب نداد، در اینجا هم تکرار میشود.
نوع دیگری از بدفهمی ها مغالطهای است که خیلی شایع است. این مغالطه را از علوم پایه و علوم طبیعی و امثال اینها مطرح میکنند و بعد به علوم انسانی منتقل میشود. میگویند مگر فیزیک هم اسلامی و غیر اسلامی دارد؟ بعد با مغالطه، اندکی تنزل میدهند و میگویند مگر آب، اسلامی و غیر اسلامی دارد؟ ترکیب آب که ترکیب آب است؛ یعنی چه اسلامی و غیر اسلامی؟ خیال می کنند مسئله ما، وقتی میگویم حتی علوم علی الاطلاق اسلامی شود، این است که ما با جزیی نگری روی مسائل جزیی هم رنگ اسلامی بزنیم. اولاً ما می پرسیم که آیا شما علم مطلقاً بی طرف دارید؟ فیزیک و شیمی مطلقاً بی طرف ممکن است؟ اصلاً بحث امکان علم مطلقاً بی طرف را زیر سؤال ببریم. آیا این علم تحت تأثیر مجموعه ای از مبانی و پایهها و تحت تأثیر متافیزیک مشخص و هستیشناسی مشخص و فلسفه معین نبوده است؟ واقعاً این ممکن است؟ اگر پس از تولید، پسینی به علم نگاه کنیم، آیا میتواند علم بی طرف باشد؟ اصلاً نمیشود گزاره علمی را داشت که خدا را اثبات یا انکار نکند. یعنی اگر پیشینی و یا پسینی به علم نگاه کنیم، جهت دار است. چرا که مبانی و منطق، سازنده معرفت است. البته من نمیخواهم تا جایی افراط مطرح کنیم که علم نسبی شود. علم، شناخت حقیقت است، فهم حقیقت است. علم، اگر علم است باید واقع نما و واقعمند باشد. واقع که چندگانه نیست.
به هر حال این مغالطه که ما در علوم پایه و طبیعی، اصلاً اسلامی و غیر اسلامی نداریم؛ چطور ممکن است در علوم انسانی بگوییم اسلامی و غیر اسلامی نداریم؟! در آن نگرش علوم انسانی که در آن انسان یک موجود بریده از مبدأ هستی، مبدأ حیات، مبدأ آگاهی و وحی دیده می شود، یا به تعبیری، انسان خود بنیاد انگاشته می شود، یا فراتر از آن انسان، خدا انگاشته می شود، یک نوع اومانیسم افراطی و انسان خدا انگاری وجود دارد. آن مکتبی که انسان را گرگ انسان می داند و او را بد ذات، بد فطرت و بد سرشت می داند، با آن مکتبی که برای انسان سرشت قائل نیست، با آن مکتبی که برای انسان سرشت قائل است اما سرشت خوش، آیا یکی است؟ واقعاً علوم انسانی مبتنی بر این سه دیدگاه، یک نوع علوم انسانی می شوند؟ مگر ممکن است؟
همین افرادی که اصولاً دین را فرهنگی می دانند و از جمله اساسی ترین ادعاهایی که در اثبات تکثر دینی مطرح میکنند، این است که میگویند ادیان در بستر فرهنگها پدید میآیند و بعد میگویند به تبع فرهنگها، هر فرهنگ دین خودش را دارد و باید این را پذیرفت! پس چرا علوم انسانی را این گونه تعریف نمی کنند؟ این یک مغالطه است و این یکی از بد فهمی های آگاهانه است، یعنی در مقام به اصطلاح القای شبهه هستند و مغالطهای را مرتکب میشوند.
اجمالاً در خصوص چیستی و بایستگی علوم انسانی میتوان گفت، مراد ما از علوم انسانی اسلامی مجموعه ای از دستگاه های معرفتی معطوف به حوزه های مناسبتی و توصیفی مربوط به انسان است که مبتنی بر مبانی اسلامی و کاربست منطق معتبر و موجه اسلامی، تولید شده باشد. این را میگوییم علوم انسانی اسلامی؛ که البته چون این بحث از جنس تمایز علوم است، همان بحث هایی که راجع به تمایز علوم مطرح است که تمایز علوم به غایت، به موضوع و به مسائل است، به همان مسئله بر می گردد و بنده هم شخصاً موافق با تک شاخهای و تک معیاری کردن تمایز علوم نیستم. در نتیجه مجموعه شاخص هایی که برای اسلامی انگاشتن علم می توان مطرح کرد، متعدد است. بعضی شاخصها ماهوی و بعضی شاخصها هویتی است. حدود هشت شاخص و معیار را برای علم اسلامی می توانم پیشنهاد کنم که پنج مورد ماهیتی است و سه مورد هویتی است و در نتیجه می توانیم به این برسیم که علم دینی از جمله علوم انسانی اسلامی می تواند مقول به و تشکیک بر نظریات علوم انسانی اطلاق شود. یعنی یک مرتبه صافی و زلال که از هر حیثی و حقیقتاً از علم انسانی اسلامی تولید شده است و سایر موارد به مراتب به اسلام نسبت داده شوند، ولو به هویت، ولو به این که چون در بستر تمدن اسلامی و توسط یک مسلمان تولید شده است، بگوییم اسلامی است. این حداقل توجیه داشتن اطلاق این عنوان بر علم است و فراتر از آن این است که ما بر اساس مبانی دینی و اسلامی و بر اساس اسناد، مدارک و بر اساس منطق دینی و پذیرفته دین و معتبر از نظر دین، به اصطلاح، علم را تولید کرده باشیم. آن موقع علوم انسانی یا هر علم دیگر اسلامی خواهد بود.
مراد ما از علوم انسانی اسلامی این است و روشن است که حیات انسانی داشتن و حکومت اسلامی داشتن و زیست اسلامی فراهم کردن و پیدایش جامعه اسلامی بدون تولید علوم انسانی اسلامی اصلاً ممکن نیست.