مبانی فرهنگی الگوی پیشرفت اسلامی ـ ایرانی

با توجه به عنوان سخنرانی من، در این جلسه قصد دارم مبانی فرهنگ الگویی را که شایسته‌ی تحقق است و با الگوی اسلامی ـ‌ ایرانی کاملاً سازگار است تبیین کنم. همچنین اشاره‌ای هم به مختصات چنین فرهنگی خواهم داشت.

این مبحث را در سه بخش می‌توان مطرح کرد:

ـ بیان مسئله و طرح پرسش‌های اساسی بحث؛

ـ روش‌شناسی کشف و وصف فرهنگ الگو، برین و مطلوب؛

ـ اشاره به مختصات این فرهنگ.

در اینجا مراد ما از «مبانی» پیش‌انگاره‌های تشکیل‌دهنده‌ی «نظریه‌ی فرهنگ» است و دیدگاه‌های ما در «فلسفه‌ی فرهنگ» مبانی فرهنگ مطلوب خواهد بود؛ یعنی «مناشی» و سرچشمه‌هایی که فرهنگ الگو و مطلوب برآیند آن است.

تعریف فرهنگ

مراد ما از فرهنگ عبارت است از: «طیف گسترده و سازوارشده‌ای از بینش‌ها، منش‌ها، کشش‌ها و علایق و کنش‌های انسان‌پی، جامعه‌زاد، هنجاروش و دیرزی که معنابخش و جهت‌دهنده‌ی ذهن و زندگی آدمی است»

مجموعه‌ی این بینش‌ها، منش‌ها، کشش‌ها، کنش‌ها به همراه اوصاف و کارکردهایی که به آن اشاره کردیم، آنگاه که چونان «طبیعت ثانوی» و «هویت جمعی» طیفی از انسان‌ها در «بازه‌ی زمانی» و «بستر زمینی» معینی صورت بسته باشد «فرهنگ» قلمداد می‌شود.

در این تعریف نزدیک به بیست عنصر و نکته وجود دارد که در این جلسه جای شرح آن نیست، و البته توضیح این عناصر به صورت مقاله‌ای در مجله‌ی «راهبرد فرهنگ» چاپ خواهد شد.

در اینجا قصد نداریم از بنیادهای فرهنگی الگو بحث کنیم، بلکه قصد داریم بنیادهای «فرهنگ مطلوب» را مطرح کنیم.

پرسش‌های قابل طرح در ذیل مبانی فرهنگ الگوی پیشرفت اسلامی ـ ایرانی به این شرح است:

آیا فرهنگ را می‌توان به شایا و ناشایا، درخور و نادرخور، روا و ناروا، متعالی و منحط، پیشرفته و ناپیشرفته تقسیم کرد؟ و یا اینکه قیاس‌ناپذیر هستند و حسن و قبح فرهنگی نسبی و تابع عناصر فرافرهنگی است؟

آیا می‌توان گفت این فرهنگ خوب است، آن فرهنگ بد است؟ این فرهنگ متعالی است، آن فرهنگ متدانی است؟ و یا فرهنگ هرآن‌چیزی است که جامعه‌ای آن را پذیرفته و خوشایند اوست و ممکن است جامعه‌ی دیگری آن را نپسندد؟

آیا معیارها و ملاک‌های مطلقی که در عین حال فرافرهنگی نیز باشند در اختیار داریم که با آن فرهنگ را ارزیابی کنیم؟ به تعبیر دیگر آیا «ابرارزش‌ها»یی که خودْ بر فرهنگ حاکم هستند و می‌توان فرهنگ را آنها سنجید در اختیار داریم؟

آیا فرهنگ شایا و ناشایا تک‌تراز و بسیط است یا ذومراتب است؟ اگر پذیرفته شود که فرهنگ به دو دسته‌ی «متعالی» و «منحط» تقسیم می‌شود، آیا اگر فرهنگی متعالی شد، یک الگو و سطح دارد و فرهنگ منحط نیز تنها یک مصداق دارد؟ یا انحطاط و تعالی در فرهنگ می‌تواند به مراتب مختلف طبقه‌بندی شود؟ ممکن است فرهنگی در دسته‌ی فرهنگ‌های متعالی قرار گیرد، اما در تراز پایین‌تر، و فرهنگ دیگری نیز در همین دسته است اما در افقی بالاتر.

اگر فرهنگ‌ها به شایا و ناشایا، مطلوب و نامطلوب، متعالی و منحط و پیشرفته و ناپیشرفته تقسیم می‌شوند، و ملاک یا ملاک‌های حسن و قبح فرهنگی مطلق است، معیارهای شایایی و ناشایی و ملاک‌های حسن و قبح فرهنگ کدام‌اند؟ و شیوه‌های سنجش آن کدام هستند؟

اگر بگوییم فرهنگ به «منحط»‌ و «متعالی» تقسیم می‌شود، با چه معیار و ملاکی می‌توان این دو دسته را از هم بازشناخت و تفکیک کرد؟ آیا شیوه‌هایی وجود دارد که بتوان با دسته‌بندی پاره‌ای از معیارهای حسن و قبح، فرهنگ‌های منحط را از متعالی تفکیک کرد؟

اگر شایایی و ناشایایی فرهنگ مقوله به تشکیک و ذومراتب است و می‌توان شایا را به برتر و فروتر طبقه‌بندی نمود، شیوه‌ها و معیارهای طبقه‌بندی آن چیست؟ به دنبال آن آیا بین مراتب فرهنگ متعالی و منحط نیز معیاری وجود دارد که بتوان آنها را نیز از یکدیگر تفکیک کرد؟

آیا فرهنگ (هرچند برین و متعالی) به سازا و ناسازا، فراخور و نافراخور تقسیم می‌شوند؟ آیا ممکن است یک فرهنگ متعالی با جامعه‌ای سازا باشد ولی همین فرهنگ متعالی فراخور جامعه‌ای دیگر نباشد؟ به تعبیر دیگر اگر ما در اینجا الگوی پیشرفت اسلامی ـ ایرانی طراحی می‌کنیم، به این صورت نیست که بگوییم یک فرهنگ اسلامی مطلق داریم که آن فرهنگ مطلق را مثلاً در عراق و یا جامعه‌‌ای دیگر هم می‌توان کلیشه کرد؟

البته توجه داشته باشیم که در خلال و با لحن سؤال پاسخ‌ها را نیز تلقین می‌کنیم. روشن است که وقتی جوامع تحت عوامل و ابرارزش‌های متعددی شکل می‌گیرند و فرهنگ نیز از مناشی و سرچشمه‌ها و آبشخورهای بی‌شماری به دست می‌آید، طبعاً در فرهنگ‌ها و عوامل سازنده‌ی هر جامعه تفاوت وجود دارد و یک نوع فرهنگ (هرچند متعالی) نمی‌تواند به کار همه‌ی جوامع بیاید.

اگر فرهنگ‌ها به سازا و ناسازا، فراخور و نافراخور تقسیم می‌شوند، معیار یا معیارهای فرهنگ سازا و فرهنگ ناسازا کدام است؟ برای مثال ما یک فرهنگ اسلامی در اختیار داریم، چگونه می‌توانیم تشخیص دهیم که این الگو از فرهنگ اسلامی به درد ایران می‌خورد، الگو و مدل دیگری به درد عراق می‌خورد و مدل و الگوی دیگری به کار مصر یا لیبی می‌آید، و البته همگی اینها اسلامی هستند، زیرا فرهنگ‌ها هم سرچشمه‌ی مشترک دارند و هم سرچشمه‌ها و مناشی و منابع متفاوت.

به نظر ما تمامی فرهنگ‌ها حتی فرهنگ‌های موجود در جوامع سکولار و الحادی مطمئناً از فطرت انسانی سرچشمه می‌گیرند، و ردپای فطرت حتی در یک جامعه‌ی الحادی نیز وجود دارد، اما در یک جامعه‌ی اسلامی طبعاً سهم فطرت در ساخت فرهنگ بسی شدیدتر و غلیظ‌تر است و به همین جهت این فرهنگ‌ها در عین اینکه در بخشی از مناشی با یکدیگر مشترک هستند، از هم متفاوت می‌شوند، و به نحوی متکی به فطرت هستند.

به نظر ما فرهنگ اصولاً نمی‌تواند به صورت مطلق از «فطرت» جدا شود، زیرا انسان از انسانیت و فطرت خود جدا نمی‌شود و در تعریف نیز اشاره کردیم که فرهنگ «انسان‌پی» است و حتماً به عناصر جوهری انسان مرتبط است.

سازگاری و ناسازگاری فرهنگ به چه عناصر و عوامل حیاتی سنجیده می‌شوند؟

اینها پرسش‌هایی است که در ذیل این عنوان قابل طرح است.

در بخش دوم شیوه‌شناسی و روش‌شناسی کشف فرهنگ مطلوب برای الگو و روش‌شناسی کشف و وصف و اکتشاف و تبیین شایایی و ناشایایی، برینگی و زیرینگی، سازایی و ناسازایی فرهنگ و شیوه‌های دسته‌بندی فرهنگ مسئله‌ی بسیار پراهمیتی است.

اصولاً در هر مطلب علمی، پاره‌ای عناصر کلیدی وجود دارند که بدون اعتنا و اهتمام به آنها یک مطلب علمی تمام نیست، مانند مقوله‌ی «تعریف». باید ابتدا یک تعریف مشخص از محور، گرانیگاه، موضوع و مسئله‌ی بحث ارائه شود، والا بحث شناور خواهد بود. همین‌گونه است «روش»، باید مشخص کنید که با چه روشی قصد ارائه‌ی بحث را دارید و تناسب روش با موضوع مورد بحث نیز بسیار مهم است.

برای سنجش و بخش‌بندی فرهنگ من چهار شیوه پیشنهاد کرده‌ام که از این مجموع، سه روش تک‌ساحتی است و روش چهارم نیز روش فراگیر و تفصیلی است، البته این روش‌ها استقرایی است و امکان اضافه‌شدن به آنها وجود دارد. البته باید گفت که این روش‌ها متکی به منطق است. در تعریفی که از فرهنگ ارائه کردم، به سرشت، مؤلفه‌های، صفات و کارکردهای فرهنگ اشاره کرده‌ایم. به همین جهت یک فرهنگ باید این عناصر را داشته باشد و یک فرهنگ از این عناصر تشکیل می‌شود. فرهنگ دارای سرشت و صفاتی است، فرهنگ دارای کارکردهایی است و فرهنگ یک سلسله عناصر ساختاری و صوری دارد و فرهنگ مجموعه‌ای از بینش‌ها، منش‌ها، کشش‌ها و کنش‌های سازوارشده است و به یک سامانه بدل شده است. صرف بینش، فرهنگ نیست.

گاهی به خطا گفته می‌شود که «دین» جزء فرهنگ است. دین جزء فرهنگ نیست. آنگاه که دین در یک جامعه پذیرفته می‌شود به صورت یک عنصر دیرزی رسوب می‌کند تبدیل به فرهنگ می‌شود، اما به محض اینکه دینی وارد جامعه‌ای شد، فرهنگ نیست. سال‌های ابتدایی بعثت، اسلامیت آمده بود، ده سال اسلام بود و پیامبر(ص‌) بودند، صحابه بودند و همزمان چند معصوم در جامعه‌ی کوچک مکه حضور داشتند اما اسلام تبدیل به فرهنگ نشده بود و مردم مشرک بودند و پیامبر نمی‌توانست در فضای فرهنگی مکه تنفس کند. بنابراین صرف اینکه دینی آمده باشد و وجود داشته باشد جزء فرهنگ قلمداد نمی‌شود و این تعبیر که به صورت مطلق گفته شود دین جزء فرهنگ است صحیح نیست، بلکه باید به صفات فرهنگی متصف شود، مانند دیرزی‌شدن، دیرپاشدن، رسوب‌کردن و در ذهن و زبان و زندگی مردم جا باز کردن و تبدیل شدن به هویت و طبیعت ثانوی و آنگاه است که دین، فرهنگ یک جامعه می‌شود.

برای سنجش و بخش‌بندی فرهنگ از شیوه‌های زیر می‌توان بهره برد:

۱٫ سنجش با کاربست معیارهای ماهوی و مؤلفه‌ای، سرشت‌شناسانه و سازه‌شناسانه. فرهنگ دارای سرشتی است، فرهنگ دارای سازه است و از مؤلفه‌هایی پدید آمده است. برای مثال از نظر ما آنگاه یک فرهنگ اصیل و برین است، که عناصر آن «فطرت‌نمون» باشد و مؤلفه‌های پدیدآورنده‌ی آن از سرچشمه‌ی فطرت به دست آمده باشد و عمده‌ی مؤلفه‌ها برآیند فطرت بوده باشد. با این معیار می‌توان فرهنگ‌ها را هم مقایسه کرد، به این صورت که گفته شود کدام فرهنگ به فطرت آدمی و الهی نزدیک‌تر است. همچنین «حکمت‌نمونی» و «خردوربودن» مؤلفه‌های فرهنگ. فرهنگی که عقلانی‌تر و حکیمانه‌تر و حکمت‌نمون‌تر است، برتر است.

۲٫ سنجش با کاربست معیارهای ساختاری و صوری. مانند «سازواری و انسجام درونی فرهنگ». آن فرهنگی برین است که مؤلفه‌های آن با یکدیگر کاملاً سازمند و منسجم بوده باشند. فرهنگ مشوش، فرهنگ مختلط و فرهنگی که عناصر خود را از فرهنگ‌های مختلف وام گرفته است، فرهنگ مطلوبی نیست. همچنین است، تقدم و تأثیرگذارندگی لایه‌هایی از مؤلفه‌ها بر لایه‌های دیگر مؤلفه‌های فرهنگ. برای مثال فرهنگی که در آن لایه‌ی «بینش‌ها» نسبت به لایه‌های «کنشی» و «رفتاری» مسلط‌تر است، فرهنگ مطلوبی است. رفتار از بینش سرچشمه می‌گیرد، معیشت از معرفت سرچشمه می‌گیرد. بنابراین، ابرارزش‌هایی که یک فرهنگ را ساخته است اگر بر مؤلفه‌های کششی همانند علائق و سلائق و کنش‌ها و رفتارها، مسلط باشد و آنها را شکل بدهد، فرهنگی برین است.

۳٫ سنجش با کاربست معیارهای کارکردی. فرهنگ باید هویت‌بخش باشد. فرهنگی که هویت‌بخش است، برین‌ است. فرهنگ باید معنابخش زندگی باشد و اصولاً خصلت فرهنگ نیز همین است. زندگی با فرهنگ معنادار می‌شود و مردم در آرامش زیست می‌کنند و احساس رضایت می‌کنند. فرهنگ اصولاً هم معنابخش و هم جهت‌دهنده‌ی ذهن آدمی است. فرهنگ بر معرفت آدمی تأثیر می‌گذارد، و البته این میزان از تأثیر قابل مطالعه است و آن‌را به صورت یک قضیه‌ی موجبه‌ی کلیه قبول نداریم، اما به هر حال نه می‌توان اهتراز کرد و نمی‌توان انکار کرد که فرهنگ بر «معرفت» تأثیر می‌گذارد، چنان‌که فرهنگ از معرفت برمی‌خیزد و تعامل آنها دوسویه است. همچنین «پویایی» و «انطباق‌پذیری» فرهنگ نیز ذیل این شیوه می‌گنجد.

۴٫ شیوه‌ی فراگیر و تفصیلی که عبارت از شیوه‌ای است که از سازماندهی همه‌ی معیارهای برآمده از مجموعه‌ی مؤلفه‌ها و عناصر تعریف مختار فرهنگ و متناظر با همه‌ی محورهای اصلی فلسفه‌ی فرهنگ به دست می‌آید. در این شیوه به جای اینکه در روش‌شناسی و شیوه‌ی سنجش و طبقه‌بندی نگاه تک‌ساحتی داشته باشیم، به مجموعه‌ی عناصری که در تعریف فرهنگ آمده توجه می‌کنیم. تعریف جامع و لااقل تعریف کامل آن است که همه‌ی عناصری که به نحوی از انحاء در پیوند با موضوع معرَف ماست بنمایاند. بنابراین ما هم با هستی‌شناسی فرهنگ درگیر می‌شویم و هم با معرفت‌شناسی، مؤلفه‌شناسی، سازه‌شناسی، غایت‌شناسی، ساختارشناسی و… فرهنگ درگیر می‌شویم. در این شیوه، فرهنگ را با نگاه از پایگاه مجموعه‌ی این عناصر، آنگاه که در هریک از اینها مطلوب خود را لحاظ کرده باشیم، تعریف می‌کنیم. مثلاً اگر مطلوب عده‌ای در معرفت‌شناسی، شناوری، سیالیت و نسبیت باشد، و در معرفت‌شناسی نسبی‌گرا و شکاک باشند، فرهنگی که از چنین نگاهی برخاسته است مطلوب می‌شود. اما از نظر ما به عنوان مسلمان که قصد ارائه‌ی الگوی اسلامی ـ ایرانی داریم، فرهنگ ما باید برخاسته و برآمده از یک معرفت‌شناسی عمیق، دقیق و مبتنی بر بنیادهای حِکمی خودمان باشد. به این ترتیب همه‌ی عناصر و مسائلی که به مثابه «مسائل فلسفه‌ی فرهنگ» مطرح می‌شود به یک «معیار» تبدیل می‌شود و روشگانی برای سنجش و کشف فرهنگ مطلوب و الگو به دست می‌آید.

نتیجه‌گیری

قبول داریم که فرهنگ به منحط و متعالی و شایا و ناشایا تقسیم می‌شود، در عین حال شایایی و ناشایایی و انحطاط و تعالی ذومراتب است. همچنین قبول داریم که شیوه و معیارهایی وجود دارد که بتوان فرهنگ متعالی و منحط را از هم تفکیک کرد. اگر معیارها درست انتخاب شده باشد و فرهنگی که محقق است و از آن معیارها برخوردار شده است، آن فرهنگ، برین می‌شود و اگر بناست فرهنگی را پدید بیاوریم باید آن معیارها را واجد باشد که این نکته همان بحث «مهندسی فرهنگ» است. مهندسی فرهنگ یعنی اینکه فرهنگ مطلوبی را به صورت پیشینی تعریف کنیم و آنگاه آن را بسازیم. تعریف گاه پیشینی است و گاه پسینی. تعریف پسینی تعریفی است که مثلاً ناظر به فرهنگ محقق و موجود است. در این تعریف تنها فرهنگ‌های موجود را وصف می‌کنیم. گاهی نیز تعریف پیشینی ارائه می‌کنیم، یعنی با فرض اینکه فرهنگی وجود ندارد و تعریف مطلوب از فرهنگ مطلوب چیست، آن‌را ارائه می‌کنیم و آن‌را می‌سازیم که می‌شود «مهندسی فرهنگ». «مهندسی فرهنگی» نیز آن است که فرهنگی که ما از آن برخوردار هستیم، فرهنگ مطلوب است و پیش‌فرض آن هم این است که فرهنگ اصولاً در همه‌ی عناصر و شئون حیات دخیل است و حضور دارد و باید هم دخیل باشد، والا «مهندسی فرهنگی» به این صورت که فرهنگ را بر همه‌ی شئون مسلط کنیم معنا نخواهد داشت. اگر فرهنگ مطلوب و مسلط باشد، آنگاه نوبت به این می‌رسد که سایر شئون را مهندسی فرهنگی کنیم و اقتصاد ما، سیاست ما، مدیریت ما و… تابع فرهنگ باشد. والسلام.

تعریف پیشرفت اسلامی

* پیشرفت دارای دو وجه است: ۱٫ معنای «مصدری»: سیر و صیروت ارتقاورزانه = فرایند؛ ۲٫ معنای حاصل مصدر و وضعیت مطلوب محقق = برایند.
* فحص منابع مقدس و تدوین داده‌های آن در باب فرایند و برایند پیشرفت: مفاهیم و کلمات کلیدی مانند: مفهوم هویت از اویی و بسوی اویی: إنا لله وإنا الیه راجعون [لله = برایند/ الیه = فرایند] مفهوم «انتظار فرج» = فرایند، و مفهوم «فرج» = برایند [جهان برتر و ظهور ظرفیت و فعلیت حیات] مفهوم مغبونیت «تساوی ایام»: من ساوی یوماه فهو مغبون / مفهوم عدم فراغ: فإذا فرغت فانصب / و …

 

 

أَ لَمْ تَرَ کَیْفَ ضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً کَلِمَهً طَیِّبَهً کَشَجَرَهٍ طَیِّبَهٍ أَصْلُها ثابِتٌ وَ فَرْعُها فِی السَّماءِ * تُؤْتی‏ أُکُلَها کُلَّ حینٍ بِإِذْنِ رَبِّها وَ یَضْرِبُ اللَّهُ الْأَمْثالَ لِلنَّاسِ لَعَلَّهُمْ یَتَذَکَّرُونَ (ابراهیم۱۴ :۲۴ و۲۵ )

أَ فَمَنْ یَمْشی‏ مُکِبًّا عَلى‏ وَجْهِهِ أَهْدى‏ أَمَّنْ یَمْشی‏ سَوِیًّا عَلى‏ صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (الملک:۲۲)

 

* بایستگی دستیابی به تعریف مستقل و مطلوب و لزوم تعیین کارگروه مرکب علمی برای تهیه‌ی تعریف.

* پیشرفت دارای دو وجه است: ۱٫ معنای «مصدری»: سیر و صیروت ارتقاورزانه = فرایند؛ ۲٫ معنای حاصل مصدر و وضعیت مطلوب محقق = برایند.
* فحص منابع مقدس و تدوین داده‌های آن در باب فرایند و برایند پیشرفت: مفاهیم و کلمات کلیدی مانند: مفهوم هویت از اویی و بسوی اویی: إنا لله وإنا الیه راجعون [لله = برایند/ الیه = فرایند] مفهوم «انتظار فرج» = فرایند، و مفهوم «فرج» = برایند [جهان برتر و ظهور ظرفیت و فعلیت حیات] مفهوم مغبونیت «تساوی ایام»: من ساوی یوماه فهو مغبون / مفهوم عدم فراغ: فإذا فرغت فانصب / و …
* تفاوت نظریه‌ی پیشرفت اسلامی با نظریه‌ی اسلامی پیشرفت، و الگوی پیشرفت اسلامی ـ ایرانی.
* اینک و پس از نکات مقدمی بالا به تبیین پیشرفت اسلامی می‌پردازیم:

 

 

 

پیشرفت اسلامی عبارت است از:

«فرگشتگی پویا و پیوسته‌ی شؤون گوناگون حیات انسانی، در راستای فعلیت‌یابی استعداد‌های فطری انسان، از رهگذر کشف مشیّت تکوینی و تشریعی الهی، و اعتقاد و التزام بدان‌ها».
* فقرات سه‌گانه‌ی تعریف پیشرفت و کاربردها و بار هرکدام از آنها:
درخورد تأکید است که: تعریف پیشنهادی ما از پیشرفت، حاوی هر دو وجه فرایندوارگی و برایندوارگی است (به دلیل کاربرد تعبیر «فرگشتگی» که مشیر به معنای مصدری و حاصل مصدری است، و تصریح به خصلت پویایی و پیوستگی که مشیر به سیر و صیرورت است) و به این ترتیب تعریفی پیشینی‌ست (و در مقام ارائه‌ی نظریه‌ی پیشرفت و پیشنهاد وضع مطلوب است) نه پسینی (که درصدد وصف وضع موجود و بیان واقع محقق باشد)، اما این تعریف از سه فقره‌ی اصلی تشکیل شده است:
۱٫ «فرگشتگی پویا و پیوسته‌ی شؤون گوناگون حیات انسانی»: این فقره می‌تواند تعریف پسینی کوتاه و عامِِ مطلق پیشرفت و توسعه، با هر نگرشی (حتی تلقی‌های غربی توسعه، البته براساس تصور جانبداران آن) به‌شمار آید. این عبارت، رساتر از عبارات مبهم و کلی‌ای مانند «حرکت از وضع موجود به وضع مطلوب» است که برای تعریف توسعه ارائه شده، زیرا چنین عباراتی، آگاهی ماهوی راجع به توسعه در اختیار آدمی نمی‌نهد. مجموع متن پیشنهادی، به‌رغم آنکه تعریفی پیشینی و معطوف به تلقی اسلامی پیشرفت است، و می‌تواند تعبیری از نظریه‌ی اسلامی پیشرفت نیز قلمداد شود، مشتمل بر تعریف پسینی مطلق توسعه نیز می‌باشد.
۲٫ «در راستای فعلیت‌یابی استعداد‌های فطری انسان»: این فقره، دو مؤلفه‌ی اساسی پیشرفت اسلامی را که عبارتند از: مبنای «انسان‌شناختی» و انسان‌مداربودن، و مبنای «غایت‌شناختی» و فطرت‌مآل‌بودن آن ـ که تفاوت اصلی پیشرفت اسلامی با سایر مکاتب و نظریه‌هاست ـ ، بیان می‌دارد.
۳٫ «از رهگذر کشف مشیّت تکوینی و تشریعی الهی و اعتقاد و التزام بدان‌ها»: فقره‌ی سوم، ضمن ارائه‌ی مؤلفه‌های «مبنای روش‌شناختی» که اکتشافی/ اجتهادی است و «منبع‌شناختی» که مشیت تکوینی و تشریعی الهی است، تعریف مبسوط پیشرفت اسلامی را به دست می‌دهد.

 

 

 

* شرح کلمات کلیدی تعریف/ نظریه:

۱٫ واژه‌ی «فرگشتگی» را به معنی تکامل (کامل‌شدگی فرایندمند) به کار می‌بریم. این کلمه با مفهوم لغوی اصطلاح اصلی یعنی «پیشرفت» سازگاری و تناسب دارد؛ واژه‌ی «فرگشتگی» نسبت به کلمه‌ی «تکامل» از امتیازاتی برخوردار است، از جمله: فارسی‌بودن؛ نوبودن؛ ایهام به مصدر و حاصل مصدر داشتن؛ و…]
۲٫ «شوون گوناگون حیات انسانی» را به معنی عرصه‌ها و ابعاد حیات آدمی، به کار می‌بریم، عرصه‌هایی از قبیل معرفت، معنویت، فرهنگ، اقتصاد، سیاست، عواطف، و…
چنان‌که شؤون حیات، شامل روابط چهارگانه‌ی انسان با «خالق»، «خود»، «خلق»، و«خلقت» نیز می‌گردد.
از جهتی دیگر می‌توان عرصه‌های گوناگون زیستی و روابط چهارگانه‌ی انسانی را به لایه‌های «بینش» (معرفت و ایمان)، «منش» (اخلاق و ارزش‌ها)، «کشش» (علایق و سلایق/ گرایش‌ها و ذائقه‌ها) و «کنش» (رفتارها/ جنبه‌های سخت‌افزاری زندگی) دسته‌بندی و طبقه‌بندی کرد.
۳٫ عبارت «شؤون گوناگون حیات انسانی»، به «فردی» و «اجتماعی»بودن پیشرفت، و نیز «برجستگی حیث اجتماعی» آن اشاره دارد.
۴٫ منظور ما از «مشیت تکوینی الهی»، اراده‌ی تحقق‌یافته‌ی خالق در بستر هستی‌ست که علم و اعتقاد بدان‌ها را از انسان‌ها خواسته است.
۵٫ مراد ما از «مشیت تشریعی الهی»، احکام الزامی ـ تکلیفی و نیز ارزشی ـ تهذیبی است که شارع، عمل و التزام جوانحی و جوارحی بدان‌ها را از انسان‌ها خواسته است. در این عبارت «تشریع»، بالمعنی الاعم لحاظ شده و شامل همه‌ی «آموزه‌ها»ی دینی انگاشته‌شده.

 

 

 

* اجزاء و مؤلّفه‌های مورد تصریح و تلویح در تعریف:

۱٫ با واژه‌ی فرگشتگی (کمال‌ورزی و کمال‌وری)، تصریح به ماهیت پیشرفت.
۲٫ با واژه‌ی پویا و پیوسته (سیر و صیرورت وقفه‌ناپذیر) تلویح به چگونگی.
۳٫ با عبارت «شؤون گوناگون حیات» تصریح به قلمرو عرضی (ساحات و ابعاد).
۴٫ با عبارت «اعتقاد و التزام بدان‌ها» تصریح به قلمرو طولی (سطوح و لایه‌ها)، نظر و عمل، نیز معنویت و مادیت، و نیز سخت و نرم.
۵٫ با عبارت مشیت تکوینی و تشریعی الهی، تصریح به منابع.
۶٫ با عبارت کشف وکاربست، تلویح به روشمندی و روش.
۷٫ با عبارت شؤون حیات انسانیِِ (بشریت) تصریح به متعلق.
۸٫ با عبارت تحقق ظرفیت‌های فطری انسان، تصریح به غایت و جهت.
۹٫ با عبارت «شؤون حیات انسانی»، تصریح به انسان‌محوربودن و وجوه اجتماعی داشتن.
۱۰٫ با عبارت «استعدادهای فطری انسان»، تلویح به جنبه‌های فردی.
۱۱٫ با عبارت «استعدادهای فطری انسان»، همچنین به گرانیگاه فرایند و برایند پیشرفت‌ورزی، اشاره شده است.
۱۲٫ عبارات تعریف، در مجموع، ایهام کافی به دنیوی‌بودن مقوله‌ی پیشرفت دارد.
نتیجه آنکه: با توجه به نکات پیشگفته، تعریف پیشنهادی، از مزایا و محاسن گوناگونی بهره‌مند است، از جمله: ۱٫ برخورداری از جامعیت مؤلفه‌ای، ۲٫ بیان مبانی «مبداشناختی»، «انسان‌شناختی»، «غایت‌شناختی»، «منبع‌شناختی» و «روش‌شناختی»، پیشرفت اسلامی، ۳٫ شامل نگرش پیشینی و پسینی‌بودن، ۴٫ و… .

 

 

 

* پیش‌انگاره‌های نظریه‌ی پیشرفت اسلامی

چنان‌که از توضیحات بالا آشکار شد، نظریه‌ی پیشنهادی، مبتنی بر «پیش‌انگاره‌ها»ی گوناگونی‌ست که باید در فرصت مناسب، یکان‌یکان آنها به نحو درخوری تبیین و تشریح شوند، از جمله:
۱٫ مبنای ماهیت‌شناختی: پیشرفت، کمال‌ورزی و کمال‌وری است.
۲٫ مبنای هویت‌شناختی: از سنخ اجتماعیات و امور دنیوی است.
۳٫ مبنای مؤلفه‌شناختی/ سازه‌شناختی: شمول عرصه‌های نظر و عمل.
۴٫ مبنای قلمروشناختی: اطلاق شؤون.
۵٫ مبنای دین‌شناختی: جامعیت، کارآمدی، روزآمدی و انعطاف‌پذیری، فهم‌پذیری.
۶٫ مبنای منبع‌شناختی.
۷٫ مبنای انسان‌شناختی: فطرت‌نمونی انسان. / فرگشت‌یابندگی شؤون حیات اجتماعی.

 

 

 

پیوست:

تعریف یا نظریه پیشنهادی ما، شباهت زیادی به تعریف علامه جعفری از حیات معقول دارد؛ آنجا که ایشان از جمله وظائف فلسفه‌ی علم را تعیین رجحان برخی علوم بر برخی دیگر، براساس حیات معقول می‌داند. از نظر ایشان «حیات معقول عبارت است از حیات پویا و هدفدار که بدون حذف حتی یک استعداد مادی و معنوی از انسان، همه‌ی استعدادها و نیروهای او را تا حد امکان به فعلیت برساند». (رک: جعفری تبریزی، محمدتقی،‏ تحقیقی در فلسفه‌ی علم، تهران: مؤسسه‌ی تدوین و نشر آثار علامه جعفری‏‫، ۱۳۸۸.‬ ص۱۵۶)
یک نظریه‌ی کامل و کارآمد، باید از ویژگی‌های مهمی برخوردار باشد، از جمله:
۱٫ شفافیت مفهوم‌شناختی؛
۲٫ مسأله‌ی اصلی مشخص؛
۳٫ ارکان و اجزاء منسجم؛
۴٫ روش‌شناسی متناسب و یکدست؛
۵٫ پیش‌انگاره‌ها و مبانی‌ روشن و متقن؛
۶٫ دلایل و شواهد محکم و مقاوم؛
۷٫ قدرت بر نقد و ابطال نظریه‌های رقیب و معارض؛
۸٫ تعمیم‌پذیری کافی؛
۹٫ نتایج نظری و کاربردی درخور.

 

 

۲۷/۲/۹۳

پیشرفت از منظر قرآن کریم

یکی از مطالبی که برای بسیاری و حتی بعضی از ما طلبه‌ها حل نشده است، این مسئله است که آیا مفاهیم و معارفی که امروز سراغ داریم، از قرآن و حدیث قابل استنباط است؟ گاهی شبهه می‌کنند که این مفاهیم، مدرن است و تعلیمات دینی منصرف از این مفاهیم مدرن است. این مفاهیمِ مدرن متعلق به یک دوره‌ی تاریخی خاص است و دین نیز متعلق به دوره‌ی تاریخی دیگری است. به این ترتیب اصولاً ترابط و تناسبی بین مدرنیته و نوگرایی با سنت و نیز دین که جزئی از سنت است وجود ندارد.

بسم‌الله‌ الرحمن الرحیم

هُوَ الَّذی أَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى‏ وَ دینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدِّینِ کُلِّهِ وَ کَفى‏ بِاللَّهِ شَهیداً * مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَ الَّذینَ مَعَهُ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً سیماهُمْ فی‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ ذلِکَ مَثَلُهُمْ فِی التَّوْراهِ وَ مَثَلُهُمْ فِی الْإِنْجیلِ کَزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ فَآزَرَهُ فَاسْتَغْلَظَ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ وَعَدَ اللَّهُ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مِنْهُمْ مَغْفِرَهً وَ أَجْراً عَظیماً (فتح: ۲۸ـ۲۹)

یکی از مطالبی که برای بسیاری و حتی بعضی از ما طلبه‌ها حل نشده است، این مسئله است که آیا مفاهیم و معارفی که امروز سراغ داریم از قرآن و حدیث قابل استنباط است؟ گاهی شبهه می‌کنند که این مفاهیم، مدرن است و تعلیمات دینی منصرف از این مفاهیم مدرن است. این مفاهیمِ مدرن متعلق به یک دوره‌ی تاریخی خاص است و دین نیز متعلق به دوره‌ی تاریخی دیگری است. به این ترتیب اصولاً ترابط و تناسبی بین مدرنیته و نوگرایی با سنت و نیز دین که جزئی از سنت است وجود ندارد.

این عده هنگامی که اتفاقی مانند انقلاب و تأسیس جمهوری اسلامی را مشاهده می‌کنند و می‌بینند بعضی از مقولات مدرن مانند پارلمان و مطبوعات در این نظام به‌وقوع پیوست و دموکراسی تحقق پیدا کرد متحیر می‌مانند که این مسئله را چگونه ارزیابی کنند.
حال سؤال این است که آیا در منابع می‌توان به سراغ این مفاهیم رفت و اگر امکان دارد، چگونه باید سراغ این مفاهیم برویم؟ این دست تشکیک و تردیدها اگر فراتر از طرح پرسش باشد، حاکی از بعضی پیش‌فرض‌ها و پیش‌انگاره‌های ناصواب، و یا نشان‌دهنده‌ی جهلی است که این پرسش‌ها بر آن مترتب و این تردیدها بر آن بنا شده است. عظمت، عمق، سعه، جامعیت، کمال، دوام و پایداری قرآن کریم محل توجه این گروه نیست و پیش‌فرض غلط آنها این است که اسلام متعلق به مقطع تاریخی و منطقه‌ی جغرافیایی خاصی است؛ درنتیجه می‌گویند مگر امکان دارد امروز قرآن و حدیث پاسخگوی نیازهای زمانه باشد؟ گویی بشر خداوند را دور زده و دوره‌ای تاریخی را پدید آورده که خداوند آن‌را پیش‌بینی نکرده بوده و درنتیجه دین و تعلیمات آن برای این دوره کارآیی ندارد.
انسان گاه با بعضی از مفاهیم و معارف در متون و منابع اصیل مواجه می‌شود که باعث تعجب و شگفتی است. مفاهیمی شگرف، ژرف، عمیق، دقیق، وسیع و جامع‌الاطراف در یک عبارت بسیار فشرده و کوتاه بازگو شده و یک دنیا نکته و مطلب در آن تعبیه شده است که حتی به ذهن بنده‌ی طلبه نیز می‌رسد، حال اگر بزرگانی وارد این عرصه شوند چه چیزهایی دریافت خواهند کرد؟ اگر فحول وارد شوند چه اعجازی رخ خواهد داد؟ بیان حضرت استاد شیخ‌الحکماء المعاصرین آیت‌الله العظمی جوادی آملی را همه شنیده‌ایم که می‌فرمایند: از روایت «لَا تَنْقُضِ الْیَقِینَ أَبَداً بِالشَّکِّ وَ إِنَّمَا تَنْقُضُهُ بِیَقِینٍ آخَر» (وسائل‌الشیعه، ج۴، ص۳۱۲) سه جلد استصحاب استنباط و استخراج کرده‌ایم. این یک حقیقت است که اگر فحول وارد شوند چنین توانایی‌هایی دارند. ما طلبه‌ها گاه به آیه یا حدیثی برمی‌خوریم و متوجه می‌شویم که چقدر پرنکته است.
آیات ۲۸ و ۲۹ سوره‌ی مبارکه‌ی فتح که در ابتدا تلاوت شد، همانند همه‌ی آیات قرآن کریم مشحون از نکات است و من تصور می‌کنم این دو آیه دقیقاً همه‌ی مبانی، بناها، لوازم و همه‌ی نتایج مقوله‌ی پیشرفت را به دقت بیان می‌کند که البته مجال طرح و تفصیل آن در چنین جلسه‌ای نیست. تحلیل و تفسیر این دو آیه می‌تواند چهارچوبه‌ی طراحی الگوی پیشرفت باشد. در این آیات بر این نکته تأکید شده است که در نهایت این پیام اسلام است که جهانی خواهد شد.
امروز مسئله‌ی جهانی‌شدن مطرح است و براساس این آیه مشخص است که کفر و شرک جهانی نخواهد شد؛ زیرا خلاف اراده‌ی الهی است؛ انسان‌خداانگاری و اومانیسم جهانی نخواهد شد چون خدا وجود دارد؛ ظلم، جهان‌گیر نخواهد شد؛ زیرا خداوند عادل است. اگر ظلم جهانی شود و دوام بیابد خداوند عادل نخواهد بود. انسان دارای فطرت است و بشریت نخواهد پذیرفت که چنین مفاهیمی مسیطر و مسلط بر سرنوشت همه‌ی بشریت بشود. پس قطعاً جهانی‌شدگیِ جاری ناکام خواهد بود و فرجام تاریخ به‌گونه‌ای دیگر رقم خواهد خورد و قطعاً با فرج پیوند خواهد خورد و صورت خواهد بست.
اولین محوری که در این دو آیه بر آن تأکید می‌شود همین نکته است که اسلام جهانی خواهد شد. در آیه‌ی ۲۸ بسیار تأکید شده است که اسلام غلبه خواهد کرد و این غلبه هم منطقی و معرفتی است و هم قهری. قدرت نهایتاً از آن اسلام خواهد بود و محکم‌ترین دلیل بر این استدلال نیز شهادت خداوند است و چه دلیلی محکم‌تر از این دلیل. چنین چیزی خواست خداوند است؛ مگر می‌شود که خواست خدا تحقق پیدا نکند.
این دو آیه بعد از صلح حدیبیه نازل شده و ناظر به رؤیایی است که حضرت رسول (ص) دیده بودند و حاکی از این بود که سرانجام مسلمین غالب خواهند شد؛ البته نه در همان مقطع تاریخی و دوره‌ی کوتاه صلح حدیبیه؛ زیرا سخن قرآن جاودانه و جهانی است. در همیشه‌ی تاریخ و نهایتاً در مقیاس همه‌ی تاریخ این بحث مطرح می‌شود که اتفاق خواهد افتاد. فتحی که از حدیبیه شروع شد در بسیط همه‌ی تاریخ و با همان مقیاس تاریخی دوام خواهد یافت.
در آیه‌ی ۲۹ آمده است «پیامبر و امت و همراهان او»؛ آیا منظور از همراهان، معاصرین آن بزرگوار هستند؟ اگر کسی چنین حرفی بزند به این معناست که قرآن برای مقطع کوتاهِ ده یا بیست‌ساله سخن می‌گوید که البته چنین چیزی نیست. ما همگی جزء صحابه‌ی پیامبر هستیم. کسانی که در محضر پیامبر بودند و راه آن بزرگوار را نپیمودند صحابه نیستند. آیا منظور از «معه» در آیه همراهی زمانی، جسمی و تاریخی است یا همراهی معنوی، کیفی، مکتبی و منطقی؟ در این صورت حکم منافقین چه می‌شود که در کنار پیامبر بودند ولی نفاق ورزیدند؟ پس اینجا منظور از «معه» همراهی منطقی، معنوی و کیفی است. مردم ایران صحابه‌ی پیامبر هستند. نسل‌های بعد و اصحاب حضرت حجت سلام‌الله علیه همگی صحابه‌ی پیامبر هستند.
در این آیه پنج صفت برای امت، همراهان و مصاحبان نبی اعظم بیان شده است:
۱٫ أَشِدَّاءُ عَلَى الْکُفَّارِ؛ در بعضی روایات آمده است که چونان براده‌های آهن هستند؛ یعنی سخت و استوارند.
۲٫ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ؛ در عین حال در میان خودشان بسیار رحیم و مهربان هستند.
۳٫ تَراهُمْ رُکَّعاً سُجَّداً؛ مشهود است که اهل رکوع و سجده و خضوع و خشوع هستند؛ نه فقط سجده و رکوع جسمانی که سجده و رکوع روحانی. آنها سجده و رکوع باطنی دارند.
۴٫ یَبْتَغُونَ فَضْلاً مِنَ اللَّهِ وَ رِضْواناً؛ جز فضل الهی برای هیچ داعی و انگیزه‌ی دیگری عمل نمی‌کنند. تنها فضل الهی که فراتر از عدل الهی است و رضوان الهی را می‌طلبند. تنها به‌دنبال بهشت نیستند؛ بلکه دنبال بهشت لقاء و رضوان هستند و رضوال الهی را می‌طلبند و فضل خداوند را می‌خواهند.
۵٫ سیماهُمْ فی‏ وُجُوهِهِمْ مِنْ أَثَرِ السُّجُودِ؛ علامت آنها چهره‌هایشان است. هنگامی که به آنها نگاه می‌کنید متوجه می‌شوید که همراهان پیامبراند. پینه‌بستن پیشانی که به‌تنهایی ارزشی ندارد. پیشانی خوارج همگی پینه بسته بود؛ پس منظور تنها آن نشانه‌ی ظاهری نیست و منظور این است که چهره‌های آنها درخشان است و از چهره‌های آنها پیداست که مصاحب پیامبر هستند. کسانی بودند که زانوبه‌زانوی پیامبر می‌نشستند و چهره‌ی آنها سیاه بود. سجده نشانه و نمادِ نهایت خضوع در بارگاه الهی است. سجده کمال خضوع است.
اینها توضیحاتی است که در تورات راجع به پیامبر و همراهان ایشان بیان شده که البته خود پیامبر سرآمد است و همه‌ی این اوصاف به درجه‌ی اعلی در ایشان وجود دارد. اما معرفی آنها در انجیل چگونه است؟ پیامبر و همراهان ایشان در انجیل به‌گونه‌ای دیگر وصف شده‌اند و در آنجا حرکت اجتماعی و مرحله‌ی دیگر هویت این امت وصف شده است. مثال آنها در انجیل به این شرح است: ۱٫ َزَرْعٍ أَخْرَجَ شَطْأَهُ؛ ۲٫ فَآزَرَهُ؛ ۳٫ فَاسْتَغْلَظَ؛ ۴٫ فَاسْتَوى‏ عَلى‏ سُوقِهِ. نتیجه عبارت است از: ۵٫ یُعْجِبُ الزُّرَّاعَ؛ ۶٫ لِیَغیظَ بِهِمُ الْکُفَّارَ. مرحله‌ی پنجم نموّ است؛ همان چیزی که در عربی به آن «التنویه» و معادل «توسعه» است. به‌هرحال هم خودی‌ها، با شگفتی، راضی و خوشحال و امیدوار می‌شوند و هم کفار عصبانی می‌شوند.
بارها از لسان مبارک رهبر معظم انقلاب (حفظه الله) شنیده‌ایم که سرّ مخالفت‌های غرب با ما پیشرفت ماست و همه‌ی همّ و غمّ آنها جلوگیری از پیشرفت ماست. آنها قریب به سه دهه تلاش کردند که آن زرع، سبز نشود و در نطفه خفه شود؛ اما امروز جهان، ما را به‌عنوان یک واقعیت پذیرفته است و همه‌ی تلاش و عناد آنها بر این است که جلوی پیشرفت را بگیرند و در این میان می‌دانند که مسئله‌ی هسته‌ای نقطه‌ی حساسی است و فردا نانو را هم به میان خواهند کشید و همین‌طور با سایر علوم دقیقه‌ای که امروز در ایران کار می‌شود نیز مخالفت خواهند کرد. غربی‌ها غضب‌ناک هستند و این غضب چون غضب شیطانی است چاره‌ای جز مقاومت و ادامه‌ی راه در مقابله با آن نیست. همان‌طور که سال‌هاست دیگر کسی صحبت از سرنگونی جمهوری اسلامی نمی‌‌کند، در مقام پیشرفت نیز باید به نقطه‌ای برسیم که نتوانند علوم و فنون ما را انکار کنند.
بنابراین پنج وصف اساسی راجع به امت رسول‌الله و پنج مرحله برای فرایند حرکت در این آیات ذکر شده است و من تصور می‌کنم که روی پنج مسئله و محور در این دو آیه می‌توان بحث کرد و البته در ذیلِ هر محور نیز نکات فراوانی وجود دارد:
۱٫ محور جهان‌گیرشدگی؛
۲٫ خصال و خصائص پنج‌گانه‌ی مصاحبان آن بزرگوار؛
۳٫ مراحل خمسه‌ی فرایند حیات امت اسلامی؛
۴٫ کشف ترتیب منطقی این اوصاف و مراحل؛
۵٫ ترتب و ترابط درونی این پنج وصف و مرحله و ترتیب و تراتب این پنج مرحله بر آن پنج وصف.
به نظر من اگر با چنین تأملی اوصاف و ادوار را درهم کنیم و ترابط و ترتب آنها را کشف کنیم، چهارچوبه‌ی الگوی پیشرفت اسلامی ـ ایرانی را از قرآن کریم استخراج کرده‌ایم. والسلام.