این مقاله در نقد مقالهی «صراطهای مستقیم» نگارش شده، که در آن عبدالکریم سروش، سعی داشته است با بهرهگیری از تبیین نظریهی جان هیک، به بومیسازی پلورالیسم دینی بپردازد.
مقاله با بیان پنج نکته به مثابه پیشدرآمد آغاز شده، سپس در بخش دوم، تکثرگرایی دینی، از هشت حیث، به لحاظ مقام ثبوت و اثبات و پیشینه و پسینه، قابل نقد و نقض دانسته شده است. در بخش سوم نیز تبعات فلسفی و لوازم کلامی مبانی و بناهای پلورالیسم دینی مورد بحث قرار گرفته است.
همچنین جواز اجتماع نقیضین، خودبراندازی تکثرگرایی، تحقق اجماع بر بطلان مسلّمات اسلام، امتناع ایمان (اسلامی)، عدم حجّیت نصوص دینی، انکار حکمت الهی، نفی نقش هدایتگرانه دین، جواز و رواج بدعت، تعطیل و انعطال شریعت، نفی عصمت انبیاء، انکار جهانیبودن رسالت اسلام، و کمال و جامعیت آن، و نیز انکار خاتمیت و ناسخیتِ وحی اسلامی، از جمله لوازم پلورالیسم دینی بهشمار آمده است.
۱
پیش از پرداختن به سخن اصلی این گفتاره، تلویح به چند نکته را بایسته میدانم:
نخست آنکه بدیعگرایی، خوش است و نظریهپردازی، نکو و نوآوری، نیکوتر اما به شرط آنکه:
اولاً: مدعا، به راستی بکر باشد و عمل مدّعی، حقیقتاً ابداع و ابداء و نه تشبه و تقلید؛ که نظریهپردازی مبدعانه، دگر است و نظریهبازی مقلدانه و فرضیهسازی متشبّهانه، دیگر.
ثانیاً: نظریه، مستند باشد و مستدل، که نهاد مدعیات نهادین، بر شعر و شهرت نتوان نهاد و به تشبیه و تمثیل، ره به حقیقت نتوان گشاد.
ثالثاً: فرضیه، نخست در میان اهل فن و فکر به فحص و بحث نهاده، پس از پخته و سخته شدن، بر سر بازار عامه برده و به تودهی مردم عرضه شود.
دوم نکته آنکه افراط و تفریط ـ همیشهی تاریخ ـ ، بزرگترین آفت عرصههای حیات ـ از جمله نشئهی علمی ـ آدمیان بوده است. موجبهی جزئیهیی تصویر کردن و به مدد آن، کلی در کلی و کلان در کلان، گمان ادعا و اثبات کردن، یا سالبهی جزئیهیی پرداختن و آنرا چونان تیغی جهانگیر بر شانه آختن و با آن (به مثابه سالبهی کلیه) به «هست و نیست» دین و دانش تاختن، رایجترین شیوهی حقیقتکشی و حقپوشی و دارجترین رویّهی باطلفروشی بوده است. دریغا و دردا که دین و دانش، فرهنگ و فلسفه، اکنون نیز بیش از پیش اسیر چنبرهی همین آفت است.
نکتهی سوم آنکه پلورالیسم و تکثرگرایی دینی با تولرانس و مدارات، متفاوت است. پلورالیسم عبارت است از اصالت تنوّع ادیان، و همسانانگاری آنها از آنرو که همه حق، یا همه باطل، یا همه ناخالصاند، و یا اصولاً دینِ حق، ناشناخته است یا احیاناً حقانیت نفسالامرییی مفروض نیست، لذا مؤمن به هر دینی، هرگز پلورالیسم را حقیقتاً برنمیتابد؛ چه آنکه ایمان، با نسبیت و تردید یا بطلان متعلّق، ناسازگار است.
اما مدارات، ملازم با اصالت کثرت و همسانانگاری نیست، بلکه با انگارههای رقیب پلورالیسم یعنی «انحصارگرایی» و «شمولگرایی» نیز سازگاری میکند. در آیات قرآنی شواهد بسیاری بر مدارات و مماشات میتوان یافت، و هر عقیدهمند عاقلی نیز خواستار همزیستی مسالمتآمیز با همنوعان خود است.
چهارمین نکته آنکه علاوه بر اینکه انواع پلورالیسم (دینی، فرهنگی، اخلاقی، اجتماعی و سیاسی) کموبیش بر پیشگمانههای معرفتی و زیرساختهای فلسفیِ واحدی استوارند، و همگی اضلاع و انواع یک جسم و جنس، محسوب، و شکوفه و شاخههای یک شجره بشمارند؛ برخی انواع (همچون تنوعگرایی اجتماعی و سیاسی)، بر برخی دیگر (همانند تکثرگرایی دینی و فرهنگی) برساخته است، لهذا انواع پلورالیسم از هم جداییناپذیرند.
واپسین نکته اینکه مسلمان ـ اگر به راستی مسلمان است ـ همهجا و همهگاه مسلمان است، حتّا به هنگام جستجوی حقیقت و در هنگامهی پذیرش حق. چراکه گزارهها و آموزههای اسلامی، در زمرهی سزاوارترین حقها و ارجمندترین حقایقاند.
پس مسلمان راستین از آن جهت که شیدای حق است و شیفتهی حقیقت و پایبند ایمان، به آنچه با مسلمات و محکمات دینی، ناساز است، هرگز حتّا تفوّه و تشفّه نمیکند تا چه رسد به توصیه و تبلیغ.
۲
مرام پلورالیسم دینی از هشت حیث و رویکرد، تأملبردار و نقض و نقدپذیر است:
۱٫ از لحاظ علل و عوامل تاریخی، اجتماعیِ پیدایش.
۲٫ از حیث شمول و تمامیّت مبانی و دلایل مطرح، و صدق و صحت نتایج مورد ادعا.
۳٫ از جهت لوازم فلسفی، عقلی مترتّب بر آن.
۴٫ از نظر لوازم کلامی، دینی مترتّب بر آن.
۵٫ از دریچهی روششناختی باتوجه به تناقضات و مغالطات فراوانی که دلدادگان این مرام، در مقام ادّعا و اثبات و طرح و تبیین مبانی و لوازم آن مرتکب شدهاند.
۶٫ از زاویهی سوءفهم و فعلهایی که توسط مدعیان و داعیان پلورالیسم در زمینهی اَسناد و اِسناد مدّعیات روی داده است، از آن جمله: بدفهمی یا تحریف معنوی آیات و روایات و اشعار مورد استناد، و نیز نسبت دیدگاههای پلورالیستی به برخی متفکران و اندیشمندان.
۷٫ از جنبهی روانشناختی و تبعات روانی اعتقاد تامّ نظری به پلورالیسم، اگر ممکن و متمشّی باشد.
۸٫ از منظر جامعهشناختی و پیامدهای اجتماعی التزام جدی عملی به «تکثرگرایی».
گفتنی است از آنجا که در این مقاله، بنای ما بر اختصار است، تنها به بررسی برخی لوازم فلسفی کلامی مترتب بر مبناها و بناهای پلورالیسم دینی خواهیم پرداخت.
۳
از نگاه یک انسان «عاقل» و «مسلمان»، لوازم عقلی، کلامی ناپذیرفتنی بر پلورالیسم دینی، مترتب است. چنانکه هواداران آن نیز، به تصریح و تلویح، به برخی از این تبعات اذعان کردهاند. ما در این نگاشته عمدتاً به مقالهی «صراطهای مستقیم» نوشتهی جناب آقای عبدالکریم سروش که از نمایندگان این مرام در ایران بهشمار میرود، استشهاد خواهیم کرد. مقالهی «صراطهای مستقیم» که حاوی قرائت ایشان از پلورالیسم دینی و عمدهی مدّعیات کلان وی است در شمارهی ۳۶ مجلهی کیان انتشار یافته است.
بهعبارت زیر توجه بفرمایید:
«پلورالیسم (تکثر و تنوع را به رسمیت شناختن و به تباین فروناکاستنی و قیاسناپذیری فرهنگها و دینها و زبانها و تجربههای آدمیان فتوا دادن…) به شکل کنونی آن متعلق به عصر جدید است» (سروش، ۱۳۷۶الف، ص ۲)
«علیایّحال با تنوعی روبرو هستیم که به هیچرو قابل تحویل به امر واحد نیست و باید این تنوع را به حساب آوریم و نادیده نگیریم و برای حصول و حدوث تنوع نظریه داشته باشیم» (همان، ص ۵)
«پلورالیسم مثبت، معنا و ریشهی دیگری هم دارد و آن اینکه بدیلها و رقیبهای موجود… واقعاً کثیرند، یعنی تباین ذاتی دارند» (همان، ص ۱۰)
«اختلافات این سه [مؤمن و گبر و جهود] اختلاف حق و باطل نیست، بلکه دقیقاً اختلاف نظرگاه، آنهم نه نظرگاه پیروان ادیان بلکه نظرگاه انبیاء [است]» (همان، ص ۶)
خلاصه اینکه:
الف) میان ادیان تباینِ «ذاتی»، «فروناکاستنی» و «غیرقابل تحویل به امر واحد» وجود دارد.
ب) منشأ اختلاف ادیان، اختلاف خود انبیاء است نه پیروان ادیان.
ج) اختلاف ادیان «اختلاف حق و باطل نیست» بلکه و لابد اختلاف حق و حق است!
و با توجه به اینکه مؤلف، هیچ حدّ یقف و مرز و میزانی برای ادیان، تجربههای دینی و فهمها و تفسیرهای به رسیمت شناختهشده، نمیشناسد چنانکه از «رؤیا تا شنیدن بویی و بانگی، و از دیدن رویی و رنگی تا احساس اتحاد با کسی یا چیزی و تا کنده شدن از خود و معلق ماندن در هیچجایی! تا تجربهی عظیم معراج پیامبر» (همان، صص ۵ـ۶)، همه و همه را «عین وحی حقّ» انگاشته که «چیزی از وحی کم ندارد» (همان) و در نتیجه همهی آنها میتوانند حق و حجت باشند.
اکنون با توجه به اینکه تفاوت بسیاری از مدعیات دینها و دینوارهها از نوع تقابل «تناقض» میباشد، آیا میتوان پذیرفت که طرفین نقیض، حق و صحیح باشند؟ مثلاً میتوان ملتزم شد که هم «عدم اعتقاد به خدا» (نزد برخی دینوارهها)، هم اعتقاد به اقانیم سهگانه (نزد مسیحیان) و هم اعتقاد به ثنویت (نزد زرتشتیان)، و هم اعتقاد به خدای واحد (نزد مسلمانان و یهودیان) همه، حق و صحیح است؟
بدیهی است، وقتی میگوییم مبدأ یگانه است یعنی دوگانه و سهگانه نیست؛ و اگر مبدأ، دوگانه یا سهگانه است، یعنی یگانه نیست، و این روشن است که نمیتوان بر موضوع واحد (مبدأ)، محمولهای متناقض را حمل کرد والّا به فرضِ محالِ بدیهیالبطلان «اجتماع نقیضین» تن در دادهایم.
این تنها یک مثال در مورد اصل توحید و شرک است و اگر جدول چندستونهیی از گزارهها و آموزههای ادیان و مسالک مختلف فراهم آید، خواهیم دید صدها مثال و مصداق برای التزام به اجتماع نقیضین فراهم آمده است؛ هرچند مؤلف مقالهی «صراطهای مستقیم» در تقریر مبانی و تحریر مدعی، با طرح مطالب متناقض عملاً بارها و بارها مرتکب تناقض شده است.
۱/۲٫ پلورالیسم، اذعان به اصالت، حقانیت یا لااقل حقآمیز بودن و رسمیت داشتن مرامها و گرایشهای متباین است.
۲/۲٫ تکثرگرایی، یکی از سه گرایش مطرح در مسألهی کثرت و وحدت ادیان و دینوارهها است، در مقابل پلورالیسم، انحصارگرایی (حقّانیت، منحصر در یک دین است و باقی ادیان و مسالک، یکسره باطلاند)، و شمولگرایی (یک دین، حق است و دین حق، شامل همهی حقهایی نیز میشود که در سایر ادیان میتواند احیاناً وجود داشته باشد) قرار دارد و بیشک داعیان و مدعیان دو مرام رقیب، صدچندان بیش از هواداران پلورالیسماند و بر مدعای خود نیز چند برابر پلورالیستها طرح دلیل و عرض علت میکنند.
۳/۲٫ اینک به مقتضای پلورالیسم، مدعیان آن نباید بر ابطال و امحاء مرامهای رقیب و بدیل اصرار ورزند و این همه آسمان و ریسمان به هم دوزند و به شعر و شهرت، تمثیل و تشبیه توسل جویند و به افسانه و اسطوره چنگ زنند و به شطح و طامات تمسک کنند و با تعابیری موهن و دور از ادب علمی، ناسزا و افترا نثار رقبای فکری خود نمایند که: «داعیهداران و لافزنان و خودپسندان و پندارپرورانی که دماغی سرشار از نخوتی ستبر دارند، قدرت و لیاقت همردیف نشستن با دیگران را ندارند و در تنهایی عجبآلود خود مرارت محرومیت از محبت را تجربه کنند» (همان، ص ۱۳) و اینکه «شک نیاوردگان کرده یقین و کثرتندیدگان وحدتگزین، بیتحملترین و تحملناپذیرترین جانوران روی زمیناند» (همان، ص ۱۶) تا مگر مرام و مدعای خود را به هر ضرب و زوری شده بر کرسی قبول و عرضه قنوع بنشانند!
پلورالیسم، پارادوکسیکال و خودویرانساز است. پذیرش این مرام، به اقتضای مبانی و دلایل آن، ملازم با حق انگاشتن یا حقآمیز دانستن مرامهای رقیب که ناقض پلورالیتهاند، میباشد.
زبان حال انسان پلورالیست، غزل حافظ است که:
حاصل کارگه کونومکان اینهمه نیست |
(حافظ، ۱۳۷۱، غزل ۷۴)
به بیان دیگر نیز میتوان خودویرانسازی پلورالیسم را تقریر کرد، فهمها ـ از جمله فهم دینی ـ سیال و سیار است. نگرش پلورالیستیک به دین نیز یک فهم دینی عصری، «متعلق به عصر جدید» است که در گذشته نبوده و اکنون تحت تأثیر «انتظارات، پرسشها و پیشفرضها»یی که از بیرون دین، برآمده، از دانشهای متحولِ متغیر زمانهاند ظهور کرده، و فردا نیز در نتیجهی تزاید و تراکم و تحول علوم، ابطال شده و نظریهی رقیبی که طبعاً با آن تباین ذاتی خواهد داشت، جانشین او خواهد شد و آنهم میتواند حق و یا حقآمیز باشد.
پنهان نماند، چنانکه در بالا نیز اشاره شد، آنچنان مبانی مطرح و مضامین مذکور در مقالهی «صراطهای مستقیم» متناقض و متنافیاند ـ با اینکه همه توسط یک فرد و در یک مقاله، عنوان شده است! ـ که جز با منظری پلورالیستیک، اطراف و اجزاء همین مقاله را نیز نمیتوان با هم جمع کرد!
الف) اگر «فهم دین هم امر جمعی است همچون زندگی و تمدن» (همان، ص ۷) و هر وحی دل و تجربهی دینییی «عین وحی حق و چیزی از وحی کم ندارد»، (همان، ص ۳)
ب) و از سوی دیگر، این فهمها و وحیها خطا نیستند، چون:
اینکه کرّمناست و بالا میرود |
و سخنان خاتمالعرفاء جلالالدین مولوی نیز حجت است و تکیهگاهی است گویا و مطمئن، (همان)
ج) و از دیگرسو، به مقتضی تفکیک نومن / فنومن کانتی، گزارههای دینی ـ از جمله اسلامی ـ و حتّا مسألهی اصلی دین، یعنی خدا «محصول مشترک ظهور کلّی الهی و دخالت قوّهی مصوّرهی آدمی در شرایط خاص تاریخی» است! (همان، ص ۹)
و پیامبران حتّا در مقام دریافت و بیان و ابلاغ وحی و تفسیر متن و تجربهی دینی، تحت تأثیر شرایط اجتماعی بومی و روانی شخصی قرار دارند، بهطوری که مکاشفات و تجربیات معنوی (وحی)شان را بهگونهی دلخواه بیان و ابلاغ میکنند، چنانکه پیامبر اسلام نعیم اخروی و بهجت و لذت معنوی را در قالب حور (زنان سیهچشم) بیان میدارد و هیچگاه در قرآن ذکری از موهای بور و چشمان آبی به میان نمیآید. (همان، ص ۵) و بالاتر از این، از نظر عارفان و صوفیان، حتّا انبیاء عظام الهی، گرفتار ناخالصی عقایداند و در مسألهیی مانند توحید، مبتلای تشبیه میشوند (همان، ص ۷) پس معصوم نیستند و آوردهها و گفتههای آنان اطمینانبخش نیست.
و بر سه نکتهی فوق، این حقیقت را نیز بیافزایید که عقیدهیی از عقاید اسلامی نیست که ـ کماهی ـ مورد قبول و تأیید سایر ادیان و مسالک و تجربههای دینی باشد؛ در نتیجه، همهی ادیان و تجربههای معنوی بهنحو مجموعی بر بطلان صددرصد گزارهها و آموزهها یا حداقل، بخشی از مسلّمات اسلامی اجماع دارند و چون باور و تجربهی دینی افراد وحی است و مصون از خطا و طبعاً حق و حجت، اجماعِ برآمده از فهم و تجربهی جمع آدمیان نیز به طریق اولی! حق و حجت است پس باید به بطلان همه یا بخشی از مسلّمات اسلام (نه اسلام محقَّق و تفسیر شده، بل حتّا اسلام مُنزل و نفسالامری) تن در داد!
۱/۴٫ بنا به برخی مبانی پلورالیسم، همهی آنچه ما را در چنگ است، «فهم و قشر» دین است نه بطن و متن آن.
۲/۴٫ فهمها نیز همگی میتوانند خطا و غلط باشند و اگر فهم درستی هم در میان باشد بهدلیل «تباین ذاتی فهمها»، همهی آنها نمیتوانند راست و درست باشند بلکه بالضرّوره، تنها یکی از فهمها حق و صدق میتواند بود و چه بسا که «مصداق فهم حق» نیز همان فهمهای رقیب و تفسیرهای بدیل باشند.
به فرض اینکه فهم ما نیز فهم درست باشد، با تغییر در علم و فلسفه که سیالاند، پیشفرضهای ما دگرگون شده، فهم ما نیز از متن صامت، تغییر یافته و جای خود را به فهم مغایر خواهد داد.
۳/۴ـ وانگهی به فرض اینکه علم و فلسفه راکد مانده، پیشفرضهای ما نیز تغییر نکرده، فهم ما نیز تا ابد ثابت بماند، تازه فهم صادقِ مصدَّق، مصداق ندارد چه آنکه: از سویی فهم ما، فهم متن وحیانی و درک نفسالامر گزارهها و آموزههای دینی نیست بلکه به اقتضای تفکیک «نومن/ فنومن» یا به جهت اینکه متن دینی، صامت است و فهم ما چیزی جز پژواک انتظارات و پرسشها و پیشفرضهای ما نیست، همیشه محصول مشترک دریافتهای از برون و پرداختهای از درون را در چنگ داریم، نه حکم و امر حق را، که ما مفسِّریم نه مفسَّر. و از سوی دیگر به فرض اصابت فهم ما به معنای حقیقی متن و تجربه، راهی برای اثبات انطباق، مفروض نیست.
عنقا شکار کس نشود دام بازگیر |
(حافظ، ۱۳۷۱، غزل ۱۲)
باری! اینسان نگریستن به آنچه که قرآن آنرا «مایحییکم» و «نور» و «فرقان» و «بیّنالرّشد» خوانده است، مصداق «آب حیوان به ظلمت بردن» و «شراب غیّ از سبوی رشد خوردن» نیست؟
حال با این شرح، آدمی به چه چیزی باید و میتواند ایمان بیاورد؟ ایمان، عقد قلبی است و بر یقین استوار است و طمأنینه میخواهد و قدسیّت میطلبد. آیا ایمان به «شکّ تودرتو» و «نسبیّت مضاعف» و «حق مجهول»، متمشی و میسور است؟ «ما اَمنَ بِاللّهِ مَن سَکَن الشَکُّ قَلبَه، هرگز به خدا ایمان نیاورد آنکه شکّ در دلش جای گرفت»، «اَلایمانُ اَصلُها الیَقینُ: ایمان، درختی است که ریشه در یقین دارد.» (آمدی، ۱۳۷۳، ص ۸۶)
با تفصیلی که در بند بالا گذشت، ظواهر متون و عبارات نصوص دینی، از حجیّت ساقط است زیرا آنچه دریافت ما از نصوص، پنداشته میشود، چیزی جز فرآوردهی تعاطی ذهن و عین و «سنتز دیالوگ» ما و متن، یا انعکاس انتظارات، پرسشها و پیشفرضهای ما نیست پس در هر صورت، دریافتهی ما چیزی غیر از حاقّ متن و مراد ماتن خواهد بود و متون، هرگز گویا و دلالتگر و حجت نخواهند بود.
وانگهی به فرض امکان ایمان، و فهمپذیری و حجیّت متون و نصوص دینی، ایمان و عمل به گزارهها و آموزههای خاص دینی، لغو و لعب است، زیرا «پلورالیسم به تباین فروناکاستنی و قیاسناپذیری فرهنگها و دینها و زبانها و تجربههای آدمیان فتوا دادن» و همه را اهل فلاح و صلاح و نجات و نجاح انگاشتن است و بر این باور بودن که «در طریق طلب، طالبان صادق را به هر نامی و تحت هر لوایی و در تعلق و تمسک به هر مسلکی و مذهبی دورادور دستگیری میکنند و به مقصد میرسانند، صادقان که جای خود دارند حتّا «کاذبان» مقلد اما گرمپو را نیز بینصیب نمینهند»! (سروش، ۱۳۷۶الف، ص ۱۱)
و همچنین پلورالیسم، «به آموزههای کلامی ـ فقهی دگماتیک و عافیتجویانه رضایت ندادن و خود را کاسبکارانه اهل نجات و سعادت نشمردن» (همان) است!
آیا ممکن است که هر دو یا هر چند سوی باورهای متباین و متباعدی چون «بیخدایی و خداپرستی»، «یگانهپرستی و دوگانهانگاری و سهگانهگرایی»، «عقیده به معاد و قول به تناسخ»، «تنزیه، تشبیه و تعطیل»، «جبر، تفویض، اختیار»، «عقلگرایی، و نصگرایی»، و صدها قضیهی چندگزینهیی مقول و مفروض، معقول و نامعقول دیگر، نجاتبخش و سعادتآور باشد!
خوش است که «پهنهی هدایت و سعادت را وسیعتر گرفته و برای دیگران هم حظّی از نجات و سعادت و حقّانیّت» قائل شویم، اما نه تا آنجا که دیگر مناطی برای نجات و سعادت، و معنایی برای صدقانیّت و حقانیّت و ملاکی برای هدایت و ضلالت نماند! و خلاصه اینکه نمیتوان کفر و دین و ضلال و هدی را برابر انگاشت و باور به هرچیزی را نجاتبخش و سعادتآور پنداشت.
ارزش ایمان، بسته به «متعلّق» آن است و صِرف باور داشتن به چیزی ارزش نیست. تعلّق اعتقاد آدمی به حقیقت متعالییی چون «توحید»، اعتقاد را گرامی و ارجمند میسازد و تنها، عقیدهی ارزشنمون و متعالی است که مایهی نجات و سعادت است. اعتقاد به شطح و طامات، و التزام به مقتضای اباطیل و خرافات، هرگز مایهی هدایت و سرمایهی سعادت نتواند شد، والّا ایمان، لغو و انقیاد، لعب خواهد بود و حال آنکه هر عاقلی میان مبدأ، مسیر و وسیله با هدف، نسبتی قائل است، چراکه از هر نقطهی عزیمتی و از هر مسیر و با هر وسیلهیی، به هر مقصدی نمیتوان دست یافت.
اما دریغا که گویی از نگاه مدّعیان و داعیان اصالت تنوّع ادیان، نه تنها ایمان لغو است، که تدیّن برطبق دینی خاص و عمل بر وفق شریعتی مشخص هم لهو و عبث است، چه آنکه این «تمایزات»، ظاهری است و هدایت و نجات «نه در ارادتورزیدن به این یا آن شخص [مانند علی یا معاویه]، یا عمل کردن به این یا آن ادب [چونان نماز یا سماع] یا وابسته ماندن به این یا آن حادثهی تاریخی (همان، ص ۱۲) [مثل بعثت و غدیر، یا ظهور مسیلمهی کذّاب یا نشست ثقیفه] است.
و نیز تکثّرشعاران و تنوّعانگاران آشکارا اتفاق نکردهاند که قشر دین، کدام و لُبّ آن چیست؟ ذاتی دین، چه و عرضیاش کدام است؟ تا مگر ما هم با بازشناختن لُبّ و ذات واحد ادیان همچون آنان از ظاهربینی و دلمشغولی به عناوین صرفاً فقهی ـ دنیویِ کافر و مؤمن، نجات یابیم و مستبصر شویم که «در عشق، خانقاه و خرابات شرط نیست» و تردامنی و پاکدامنی تفاوت نمیکند!
عبارات زیر را با درنگی بخوانید:
«اولین کسی که بذر پلورالیسم را در جهان کاشت، خود خداوند بود که پیامبران مختلف فرستاد، بر هرکدام ظهوری کرد و هریک را در جامعهیی مبعوث و مأمور کرد، و بر ذهن و زبان هرکدام تفسیری نهاد، و چنین بود که کورهی پلورالیسم گرم شد»! (همان، ص ۷)
«آنکه خدای این عالم است، با طرّاری و طنازی تمام عالم و آدم را پُرتاب و گره آفریده است و زبانها و جهانها و انسانهای گونهگون پدید آورده است و علل و ادلّهی رنگارنگ در کار کرده است و در راه عقل صدها گردنه و گریوه نهاده است و رسولان بسیار برانگیخته است و چشمها و گوشها را به بانگ و رنگهای مختلف ربوده است و آدمیان را به شعوب و قبایل قسمت کرده است تا نه تکبّر کنند نه تنازع، بل تعارف کنند و تواضع» (همان، ص ۱۶)
«باری جانهیک بدان بیت مولانا استشهاد میکند. اگر من به جای وی بودم از این ابیات دلیرانه و عافیتسوز مولانا بهره میجستم که:
چونکه بیرنگی اسیر رنگ شد |
… این طریقه که طریقهی سومی برای فهم و هضم کثرت فرق است، جنگ میان موسی و فرعون را از یک نظر جنگ جدی میبیند و از نظر دیگر نوعی بازی زرگری (جنگ خرفروشان) و نعل وارونه زدن و لعب معکوس کردن برای سرگرم کردن ظاهربینان و درنهایت القای حیرانی و بازنهادن مجال برای رازدانان و باطنبینان تا بیاعتنا به نزاع و در عین حال قائم دیدن جهان غافلان به این نزاع، گنج مقصود را در ویرانههای مغفول بیابند… و خداوند هم به همین شیوه، نامحرمان را غیورانه از دسترسی به گنج دور میدارد:
«آنچه تو گنجش توهم میکنی |
(همان، ص ۹)
شگفتا! خداوند با تردستی و طرّرای تمام، جُنگ پلورالسیم را پرداخت و به صد جلوه و هزار عشوه، کورهی آن را گرم ساخت و با به کارگرفتن لطایفالحیل و درکارکردن دلایل و علل، آدمیان را به جان هم انداخت و به حیلت جنگ زرگری، با جدالها و قتالها عالم را بیاکند و با نعل وارونه زدن و اغراء و اغوا، میلیاردها نفر (نامحرم و ظاهربین) را به حیرانی افکند و آنان را سرگرم ساخت و از دسترسی به گنج دور داشت، تا مگر مجال برای اقلیت ناچیز رازدانان و باطنبینان باز شود تا بیاعتناء به نزاع اکثریتِ قاطعِ بشریت غافلِ مستحقِّ ضلالت، گنج مقصود را در ویرانههای مغفول بیابند و شاهد «هدایت» را به آغوش کشند و گوهر سعادت را در میانهی غوغای پلورالیسم بربایند!
آری این هم منطق و مشربی است در خداشناسی، و فهم حکمت و عدالت حقتعالی و فلسفهی خلقت، فلسفهی دین و فلسفهی تاریخ و…!
حال اگر کار خداوند چنین بوده و چنین خواهد بود، پس «هدایتگری خداوند کجا تحقّق یافته است و نعمت عام هدایت او بر سر چه کسانی سایه افکنده است و لطف باری (که دستمایهی متکلّمان در اثبات نبوّت است) از که دستگیری کرده است؟… آیا درآمدن عیسی(ع) روح خدا و رسول خدا و کلمهی خدا (به تعبیر قرآن) [و نیز سایر انبیاء] فقط آن بود که جمعی عظیم، مشرک شوند… و از جادهی هدایت دور افتند؟… با این منطق همواره منطقهی عظیمی از عالم و آدم تحت سیطره و سلطنت ابلیس است و بخش لرزان و حقیری از آن در کفالت خداست و گمراهان غلبهی کمّی و کیفی بر هدایتیافتگان دارند و نیکان [رازدان] در اقلیت محضاند» (همان، صص ۱۱ـ۱۲) هرچند قرآن مدعی است: لااِکراهِ فِیالدینِ، قَد تَبَیَّنَالرُّشدُ مِنَالغَیِّ… (بقره/ ۲۵۶)
مقتضای هدایتگری حقتعالی آن است که به موازات تکامل تدریجی بشر، هماره دینِ عصرِ پیشین را منسوخ داشته، دینی فراخور فهم فراتر و در خورد نیازهای برتر انسان عصر نو فرو فرستد تا النّهایه با انزال دینی جامع و کامل و حائز استطاعت و استعداد انطباق بر شرایط گونهگون حیاتِ متطوّرِ انسانِ به بلوغ رسیده، دوام کمال آدمی را تدبیر کند.
اصرار بر کفایت و صحّت ایمان به ادیان منسوخ و محرّف، تاریخزده و تاراجشده، و آمیخته به خرافه و گزافه و فاقد متن وحیانی، علیرغم نزول و حضور دینی جامع و کامل و برخوردار از متن مُنزَل و محفوظ (اَنّا نَحنُ نَزَّلنا الذَّکرَ وَ اِنّا لَهُ لَحافِظونَ) (مؤمنون/ ۵) سعی بر ناکام ساختن برنامههای هدایت خداوندی و معارضت با سنّت و مشیّتِ تاریخیِ تشریعیِ الهی است.
عدم ملائمت مبانی و بناهای پلورالیسم با نقش و برنامهی هدایتی خداوند، به تعبیر دیگر نیز قابل تقریر است و آن اینکه:
اگر فهمهای آدمیان از متون دینی بالمرّه متنوع و متباین است (مبنای نخست) (سروش، ۱۳۷۶الف، صص ۲ـ۳)، اگر تفسیرهای مواجهان با تجارب دینی نیز یکسره متکثر و متضاد است (مبنای دوم) (همان، ص ۴) و دین و تجربهی تفسیرناشدهیی نداریم و همهی ادیان و تجربهها دستخوش تفسیرها (همان) و احیاناً به یکسان تحریفها شدهاند، و اگر جدالها و جدلها میان کفر و دین، و شرک و توحید، جنگ زرگری و صنعت و حیلت و نعل وارونه زدن و لعب معکوس کردن است (همان)، و اگر ره به مقصد بردن بر حسب تصادف و حتّا به تقلید و دروغزنی، نه به تحقیق و بصیرت، میّسر است! و مبدأ و مسیر در اینجا حکمی مستقل ندارند (همان) اگر همهی امور عالم ناخالص است، نه تشیع اسلام خالص و حق محض است و نه تسنن، و همهی منزلات وحیانی و واردات شرقانی، یکسره ذهنآلود شده، و حقّ خالص، مصداق خارجی ندارند!(همان) و اگر… پس انتظار دسترسی به حاقّ دین و دین حقّ، عبث است و این، یعنی انسداد باب هدایت، و بیمسمّی و مصداق شدن اسم هادی حقتعالی و تبعاً فرض وصال شاهد سعادت سادهلوحی و گمان وصول به ساحل نجات نیز خیال خام در سر پروراندن است
آیا این خردپسند و پذیرفتنی است که بگوییم:
خداوند برای هدایت مردم، طی اعصار و قرون، ادیان بسیار، یکی در پی دیگری فرو فرستاد و پیامبران فراوان علیالتوالی گسیل داشت، امّا ـ به اقتضای ماهیّت متن و خصائل بشر و ویژگیهای ساختمان دستگاه ادراکی او ـ هنوز «پیامشان از دهانشان بیرون نیامده و پردهی گوشی و صفحهی دلی را نیاشفته و نشورانده» (سروش، ۱۳۷۶ب)، وحی حق «ذهنآلوده» شده، گرفتار «نظرها و منظرها» گشته، تحت تأثیر شرایط قومی بومی و ذهنی و روحی شخص نبی و سپس پیشفرضها و پرسشهای مفسّران متنوع، تجربهها، بالمرّه دستخوش «قبض و بسط تئوریک» گردیده، و در کام امواج «اقیانوس تفسیرها»ی متباین و متناقض، صحیح و سقیم فرورفته و بالاخره در زندان چهارتوی ذهن و زبان و تاریخ و زمان محبوس افتاده و رسوب و غروب کرد!
«و خداوند هم ـ العیاذبالله ـ دلخوش و آسودهخاطر که ما به تکلیف خود عمل کردیم و از سر جلوهگری، اسم هادی خود را بر آفتاب افکندیم و هم به مردمان عقل دادیم و هم پیامبران خود را به بیّنات و حجج برای هدایتشان فروفرستادیم و اکنون آنان مقصّرند که به مقتضای ماهیت متن که صامت است و به اقتضای طبیعت بشریشان که دوبین، بل چندبین است، و ساختمان دستگاه ادراکیشان که ناتوان و معیوب است، باران دین ناب را در خاک افهام خود آلودند و داشتههای خود را با آن درآمیختند و آنرا تیره ساختند و در نتیجه: خویش را از دسترسی به حاقّ و لُبّ و گوهر دین محروم ساختند! و تا قیامت هم سنت ما چنین جاری خواهد بود!
رگرگ است این آب شیرین و آب شور |
و بدینصورت بود که داغِ نِیل به جرعهیی از رحیق دین ناب را بر دل بشر نهادیم و در سراسر تاریخ او را به سرابی فریبنده حوالت دادیم!»
پلورالیسم، تکثر و تنوّع را به رسمیت شناختن و به تباین فروناکاستنی فرهنگها و دینها و تجربههای آدمیان، فتوی دادن است و تنوّع وحی و تجربه، و فهم و تفسیر آنها نیز حدّ یقف ندارد و مرزی نمیشناسد که «شنیدن بویی و رنگی و دیدن رویی و رنگی ـ تا کنده شدن از خود و معلق ماندن در هیچجایی»، نیز وحی دل است و حقّ و حجّت!… تفسیر رسمی هم نداریم، معیار و عیاری نیز در ادعای وحی و تجربه و ارائهی فهم و تفسیر وجود ندارد، کسی هم حق ندارد به دیگری بگوید، فهم من، صحیح است و فهم تو، سقیم. «در معرفت دینی همچون هر معرفت بشری دیگر، قول هیچکس حجت تعبّدی برای کس دیگر نیست، هیچ فهمی مقدّس و فوقِ چونوچرا نیست» (سروش، ۱۳۷۶الف)، این یعنی: بیمبالاتی و رواانگاری افراطی و آنارشیسم تئوریک و یعنی، برات «بدعت»، و فراتر از آن، جواز ظهور پیاپی پیامبران کاذب و کذّاب.
تکثرگرایی، موازی با انکار یا تعطیل شرایع است، چه آنکه «آنچه در اینجا راهزنی میکند عناوین کافر و مؤمن است که عناوینی صرفاً فقهی ـ دنیوی است (و نظایرش در همهی شرایع و مسالک وجود دارد) و ما را از دیدن باطن امور غافل و عاجز میدارد»(همان، ص ۱۲) و این عناوین «تمایزات ظاهری» است و باید از میان برداشته شود و «عمل کردن به این یا آن ادب» مایهی هدایت و سعادت نیست.
چنانکه مؤلف مقاله نیز اذعان نموده است به مقتضای برخی مبانی و دلایل پلورالیسم، انبیاءِ عِظام در تلقی، فهم و ابلاغ وحی، فاقد عصمتاند زیرا آنها تحت تأثیر شرایط بومی و سلایق قومی و علایق شخصی، وحی را اخذ و ابلاغ میکنند و در دریافت حقایق وحیانی مبتلای «منظر»اند درحالیکه «تصحیح منظر شرط لازم روشندیدن است… تنوع منظرها تنوع منظورها را درپی خواهد داشت» (همان، ص ۶) و در پلورالیسم «لب کلام و جان پیام همین است» «هیچکس نیست که از تشبیه [دربارهی حقتعالی] بهطور کامل رهایی یافته باشد… از نظر عارفان و صوفیان این مطلب، حتّا در حق انبیاء عظام الهی هم صادق است» (همان، ص ۷)
چنانکه در آغاز اشاره شد در این مقاله، بنا بر اختصار است، هم از اینرو با ادغام چند لازمهی کلامی دیگر پلورالیسم دینی، نوشته را فرجام میبخشیم.
به دلالت صریح آیاتی چون:
«وَ ما اَرسَلناکَ اِلّا کافَّهًَّْ لِلنّاس…» (سبأ/ ۲۸)،
«تَبارَکَ الَّذی نَزَّلَ الفُرقانَ علی عَبدِهِ لِیَکُونَ لَلعالَمینَ نَذیراً» (فرقان/ ۱)،
«… وَ اَوحی اِلَیَّ هذَا القُرانَ لِاُنذِرَکُم بِهِ وَ مَن بَلَغ…» (انعام/ ۱۹)،
«وَ ما اَرسَلناکَ اِلّا رَحمَهًًْ لَلعالَمین» (انبیاء/ ۱۷)،
«اِن هُوَ اِلّا ذِکرٌ لِلعالَمین» (تکویر/ ۲۷)،
«اَلیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم وَ اَتمَمتُ عَلَیکُم نِعمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسلامَ دیناً…» (مائده/ ۳)،
«وَ نَزَّلنا عَلَیکَ الکِتابَ تِبیاناً لِکُلِّ شَییء…» (نحل/ ۸۹)
«ما کانَ مُحَمَّدٌ اَبا اَحَدٍ مِن رِجالِکُم وَ لکِن رَسُولُ الله وَ خاتَمُ النَّبیین…» (احزاب/ ۴۰)
«هُوَ الَّذی اَرسَلَ رَسُولَهُ بِالهُدی وَ دینِ الحَقِّ لِیُظهِرَهُ عَلَی الدّین کُلَّه…» (توبه/ ۳۳؛ فتح/ ۴۸)،
«اِنّالدّین عِندَاللهِ الاسلام…» (آل عمران/ ۱۹)،
«…وَ مَن یَتَّبع غَیرَ الاسلام دیناً فَلَن یُقَبَّل منه…» (آل عمران/ ۱۹)
رسالت اسلام، جهانی و پیام او کامل، جامع و خاتم و ناسخ همهی ادیان پیشین است و با ظهور اسلام، رسالت سایر دینها پایان پذیرفته و جز اسلام نیز از کسی پذیرفته نیست.
اما اصالت تنوّع دینی، ملازم است با «نفی جهانیبودن رسالت اسلام»، و مساوق است با «انکار کمال و جامعیت آن». همچنین ناسازگار است با «ناسخیّت و خاتمیّت نبوّت محمدی(ص)» و شرح و فهم اینهمه را به بداهت حوالت میکنیم و مؤلّف خود در جایجای مقالهی «صراطهای مستقیم» به تصریح و تلویح به این لوازم به عنوان مبادی و مبانی و بناهای پلورالیسم، اذعان و اعتراف کرده است! و مروری شتابناک بر مقالهی مزبور شواهد بسیاری را در دسترس مینهد.
در آخر، بدین نکته نیز اشاره میکنیم که مؤلف در یادداشت «از سوی دیگر» (سروش، ۱۳۷۶ب) کوشیده است با «قضاوت درجهی دوم» نامیدن مدّعیات ناروا و نادرست و ناپذیرفتنی خود، به خیال خود، خویش را از نقدها و انتقادها مأمون و مصون دارد اما ایشان بهتر و بیشتر از همه بر اظهارات خود در مقالهی «صراطهای مستقیم» آگاهی و حضور ذهن دارد و به نیکی میداند که بسیاری از بیانات وی، قابل تأویل و تحویل به قضاوت درجهی دو نیست و شواهد گویا بر سخنگویی از موضع قضاوت درجهی یک در این مقاله فراوان است. به هر روی، نقد این «دفع دخل» را به زمانی و مجالی دیگر وامیگذاریم.
. رشاد، علیاکبر، «آب حیوان به ظلمت بردن! تأملی در لوازم فلسفی ـ کلامی پلورالیسم دینی»، قبسات، ش ۴، تابستان ۱۳۷۶٫
. سروش، عبدالکریم، «صراطهای مستقیم»، کیان، ش ۳۶، فروردین و اردیبهشت ۱۳۷۶٫
. به قول حافظ: «توبهفرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند؟» شگفتا! آنانکه مدعی ادبگذاری و آدابدانیاند، چرا…!
. گاه در بررسی نظرات حضرات، انسان بیاختیار به یاد ضربالمثل «خسن و خسین سه دختران معاویهاند» میافتد!
. طرّار: کیسهبر (منتهیالادب) و (مجمل اللّغهًْ) به معنی عیار است که کیسهبر باشد. (برهان)، گره بر (غیاثاللّغات) (آنندراج). دزد (غیاث اللّغات) دزد که آستین تا گریوان بشکافد (مهذب الاسماء)/ لغتنامهی دهخدا.
. اما بیان تأویلناپذیر قرآن خلاف این نتیجه است: «هُوَ الذی یُنزَلُ عَلی عَبدِهِ آیاتٍ بینّاتٍ لِنُخرِجَکُمْ مِن الظّلُماتِ اِلی النُّور» (حدید/ ۹)
. در سطور بالا، عبارات و جملات و مضامینی از مؤلف ـ در مقالهی «صراطهای مستقیم»، کیان ۳۶؛ و یادداشت «از سوی دیگر»، تضمین شده است.
. محمد بن مسلم به روایت صحیح از امام صادق(ع) نقل داشته که پیامبر اکرم(ص) فرمود: «الحمدالله الذی لم یخرجنی من الدنیا حتی بینت للامهًْ جمیع ما تحتاج الیه» «سپاس خدای را که مرا از دنیا خارج نساخت تا آنکه بیان کردم همهی آنچه را که مورد نیاز امت بود.» (تهذیبالاحکام، ج ۶، ص ۳۱۹).