رویکردی بر گونه‌های نگرش به حوزه

از آنجا که موضوع سخن درباره‌ی حوزه‌ی علمیه است، باید در آغاز به این نکته اشاره کنم که نگرش‌های موجود در حوزه را می‌توان به سه دسته تقسیم کرد:

۱٫ سنتی‌اندیش و متجمد؛

۲٫‌ نوگرا و متجدد؛

۳٫ پیوسته به سلف اما نواندیش و مجدد.

هر سه نگرش یادشده در بین اصحاب و بزرگان حوزه و فقها و علمای طراز اول تا طلاب جوان ، طرفدارانی دارد. با این حال نمی‌توان گفت که این نگرش‌ها فقط مربوط به حوزه است؛ زیرا در ایران، جهان اسلام و جهان، این سه نگرش در عرصه‌های گوناگون زندگی بشر، حیات تحرک و فعالیت دارد.


سنتی‌اندیشی و سنت‌گرایی

همان‌‌گونه که گفتم، اکنون در ایران سه نگرش فکری در حوزه‌ی معرفت و فهم دین، مباحث نظری و اجتماعی و اندیشه‌ی سیاسی وجود دارد که یکی از آنها سنتی‌اندیشی است؛ البته این سنتی‌اندیشی لزوماً مساوی با سنت‌گرایی غربی نیست. اصطلاحاتی مانند سنت‌گرایی، مدرنیته و پسامدرن، اصطلاحاتی هستند که در دنیای غرب به کار می‌روند، (بنده این موضوع را در مقاله‌ی «نماد سیطره‌ی مجاز و هویت تاریخی» توضیح دادم و این انتقاد را به سید حسین نصر وارد کردم که به اشتباه تحت تأثیر سیطره‌ی مجاز، قالب‌های تفکر غرب را در شرق و جهان اسلام مطرح کرده است). افرادی همچون رنه گنون از سران سنت‌گرا‌ها به شمار می‌آیند و امروز هم در غرب کسانی هستند که در عهد مدرنیته و پسامدرن، حسرت سنت‌های پیشامدرن را می‌خورند، اما آنها سنتی‌اندیش قلمداد نمی‌شوند.

اگرچه سنتی‌اندیشی و سنت‌گرایی در بعضی جنبه‌ها به هم شبیه‌اند، این دو بر هم منطبق نیستند. سنتِ سنت‌گرایی و سنت مدرن‌گرایی دو سنت غربی هستند که با آنچه در فرهنگ و ادبیات خودمان با عنوان سنتی‌اندیشی مطرح می‌شود تفاوت دارد.

سنت‌گرایی یک گرایش است، اما سنتی‌اندیشی، همان‌گونه که از نامش پیداست، با اندیشه سروکار دارد. از همین‌روست که می‌گویم سنتی‌اندیشی با سنت‌گرایی تفاوت دارد، کما اینکه نوگرایی نیز شبیه نواندیشی نیست. نوگرایی ترجمه‌ی واژه‌ی مدرنیسم است، اما نواندیشی، نو به نو اندیشیدن معنا می‌دهد. با این حال نو بودن در آن اصالت ندارد. در نوگرایی، به تجدد اصالت داده می‌شود و نو ـ هرچه که می‌خواهد باشد ـ خوب تلقی می‌شود و کهنه بد. به سخن دیگر در این گرایش کهنه حتی اگر حقیقت هم باشد مضموم تلقی می‌شود و نو، اگر باطل هم باشد، خوب. در واقع گویی نو بودن در تفکر مدرنیستی قداست دارد و دارای نوعی ارزش ذاتی است. با توجه به همین تعریف، متجدد به معنای نوگرا با مجدد، یعنی نواندیش، تفاوت دارد.

در جریان‌های فکری، سنتی‌اندیشان آن گروهی از اهل معرفت‌اند که معرفت، مشی و منش، رفتارها، سنن و عادات بازمانده از سلف را مقدس می‌انگارند و در برابر هرآنچه نو است مقاومت نشان می‌دهند. با توجه به این تعریف، سنتی‌اندیشی دو رکن دارد: ۱٫ رکن سلبی؛ ۲٫ رکن ایجابی. رکن ایجابی آن است که هرآنچه از سلف و گذشته باقی مانده است، مقدس، ارزشمند و خدشه‌ناپذیر تلقی می‌شود و از همین‌رو نباید به آن دست زد، یا آن را تحریف کرد و تغییر داد. رکن سلبی آن هم در مقابله کردن با هر نویی، خود را نشان می‌دهد؛ در واقع نوعی مقاومت در مقابل هرآنچه نو است در این جریان فکری مشاهده می‌شود؛ برای مثال اگر کتابی از چند صد سال پیش هم بازمانده باشد که حتی دیدگاه‌های مطرح‌شده در آن را خود سنتی‌اندیشی‌ها هم قبول نداشته باشند، باز در نگرش آنها بر این موضوع تأکید می‌شود که این کتاب باید به منزله‌ی متن درسی به کار گرفته شود، اما در مقابل، این عده در برابر کتاب جدیدی که همه‌ی دیدگاه‌های نو و تصمیمات جدید مطرح در آن برای آموزش بسیار مناسب‌تر باشد، از خود مقاومت نشان می‌دهند.

برای جریان سنتی‌اندیش تفاوتی نمی‌کند که آنچه نو است خودی است یا بیگانه؛ از غرب آمده است یا از شرق، ایرانی است یا غیرایرانی؛ یعنی این‌گونه نیست که بگوییم مثلاً سنتی‌اندیشان فقط ضدغرب هستند.

جریان مقابل سنتی‌اندیشی، نوگرایی است و گفتیم که بین نوگرایی و نواندیشی تفاوت هست. در نوگرایی، نوبودگی اصالت دارد و اصولاً در این مشرب و مکتب، گرایش به نو هست؛ گویی هرچه جدید است ذاتاً خوب است و هرچه قدیمی است ذاتاً بد. این جریان در حوزه‌ی معرفت به ناگزیر چشم به بیرون مرزها دوخته است و هرآنچه از آن سوی مرزها می‌وزد بر او خوشایند است. براساس این گرایش حتی نظریه‌های سخیف، سست و بی‌مایه تعظیم و تکریم می‌شوند و علمی و نو قلمداد می‌گردند. از نمونه نظریه‌های سخیفی که در حال حاضر بسیار تکریم می‌شود می‌توان به نظریه‌ی مرگ مؤلف در هرمنوتیک اشاره کرد. براساس این نظریه، زمانی که نویسنده کار نگارش کتاب را به پایان می‌برد، دیگر رابطه‌ی بین او و تألیف قطع می‌گردد و از همین‌رو گفته می‌شود مؤلف مُرد و الآن ما هستیم که اثر را تفسیر می‌کنیم. ممکن است که نویسنده تفاسیر دیگر را قبول نداشته باشد و بگوید منظور من این‌گونه نبوده است، اما پیروان این نظریه خواهند گفت: آنچه می‌گویی، تفسیری در کنار تفاسیر دیگری است که درباره‌ی متن شما عرضه شده است و همه‌ی تفسیرها با هم برابرند. این حرف‌ها واقعاً مضحک است، ولی چون غربی‌ها گفته‌اند، استفاده می‌شود.


تبارگریزی

جریان متجدد و نوگرا از تبار و تاریخ خویش به طور مطلق گسسته است و تاریخ و تبار خویش را انکار می‌کند. گاهی مشاهده کرده‌اید که بعضی از جوان‌های بی‌مروت و غیراخلاقی نمی‌خواهند پدر پیرشان را به خاطر اینکه روستایی یا کم‌سواد است، به دوستانشان معرفی کنند، متجددان نیز نسبت به گذشته‌ی خویش چنین نگرشی دارند و از همین‌رو آن را انکار می‌کنند. به همین دلیل است که گفته می‌شود آنها از گذشته‌ی خویش گسسته‌اند. این در حالی‌ است که متجددان غربی، هرگز از تبار تاریخی خودشان نبریده‌اند. شما وقتی نظریه‌های نظریه‌پردازان مدرن را مطالعه می‌کنید می‌بینید به گونه‌ای به عهد باستان یونان و فلسفه‌ی باستانی یونان و روم پیوند خورده‌اند و حتی اندیشمندان نوگرا معتقدند کل تاریخ فلسفه دامنه‌ی تفکر ارسطوست.

اصولاً جریان نوگرا و متجدد به آنچه خود دارد به دیده‌ی تحقیر می‌نگرد وآنچه را غیر دارد می‌ستاید و به دیده‌ی بزرگی و عظمت می‌نگرد. بر این اساس در ظاهر دو گفتمان متجدد و متجمد دو جریان معارض و احیاناً رقیب هم انگاشته می‌شوند.


جریان مجدد و نواندیش

جریان سوم، جریان مجدد و نواندیش است که در آن، آنچه از سلف باقی‌مانده است و ریشه در پیشینه‌ی ما دارد، اگر حقیقت باشد، هرچند کهنه، ارزشمند تلقی می‌شود. در نگرش مجددان حقیقت هرچه کهنه‌تر باشد بهتر است؛ زیرا کهنگی آن از این موضوع حکایت می‌کند که طی قرون بسیار در برابر هجمه‌ها و نقدها و حملات مقاومت کرده و از همین‌رو حقیقت بودن او اطمینان‌بخش‌تر است. در عین حال این عده در برابر افکار و اندیشه‌های نو هیچ‌گونه مقاومتی نمی‌کنند. به سخن دیگر برای گفتمان مجدد، نو و کهنه بودن ملاک حسن و قبح و حق و باطل بودن نیست، بلکه حقیقت معیار است. پیروان این جریان حقیقت را در آثار سلف می‌جویند، از عمق تاریخ بیرون می‌کشند، به روز می‌کنند و به کار می‌گیرند؛ چونان گوهرهایی از عمق معادن که هنگام استخراج غبارگرفته‌اند و برای عرضه کردن آنها به بازار باید صیقل داده شوند.

از همین‌رو گفته می‌شود که مجددان تجدید‌کننده‌ی ثروت سلف و میراث معرفتی گذشته‌اند. آنها همچون سنتی‌اندیشان هرچه بازمانده است را مقدس نمی‌دانند و معتقد نیستندکه آنها را امروز به همان شکل باید به کار برد، اما از آن‌سو همانند نوگرایان و متجددان هم، چشم به بیرون مرزها ندوخته‌اند و هرآنچه از بیگانه به دست بیاید و هرآنچه ظاهراً نو است را مقدس و عظیم نمی‌شمارند.

از سرآمدان جریان سوم، علامه طباطبایی، امام خمینی(ره)، شهید مطهری، بعضی چهره‌های دیگر از شاگردان امام(ره) و گروهی از جوان‌ها هستند که امروز در حوزه‌های علمیه، به ویژه حوزه‌ی علمیه قم، به اندیشه‌ورزی مشغول‌اند و زیر پوسته‌ی جریان‌های فکری و معرفتی بالنده و پرشتاب پیش می‌روند و ما از این‌رو به آینده بسیار امیدوار و دل بسته‌ایم.


متجمدان و متجددان در حوزه

همان‌گونه که پیش از این گفتم، سه نگرش یاد‌شده در حوزه‌ی علمیه هم وجود دارد. در این میان سنتی‌اندیشان حوزوی می‌خواهند حوزه به چندصد سال پیش بازگردد. در دیدگاه آنها ناآگاهی از مسائل زمانه، گوشه‌گیری، غیراجتماعی‌بودن، درد ملل جهان را نداشتن، محلی و بومی غم خوردن و جهانی‌ نیاندیشیدن نوعی ارزش است. این گروه به اخبار مسلمانان جهان و اطلاعات پیوسته به‌روزشده و فزاینده چندان نمی‌‌اندیشند. آنها برای مستند کردن تلقی و تفکرشان به این سخن عبدالکریم حائری(ره) که «نظم ما در بی‌نظمی ماست» استناد می‌کنند.

در دوره‌ی رضا شاه، شیخ ‌عبدالکریم حائری(ره)، استاد امام خمینی(ره) و بانی حوزه‌ی مقدسه‌ی قم، مردی بسیار تیزبین و دوراندیش بود، در برابر توطئه‌ی این شاه پهلوی، که می‌خواست با بهانه‌ی ایجاد نظم در حوزه، زمام امر آن را به دست بگیرد، فرمود: «نظم ما در بی‌نظمی است». این روحانی بزرگوار با بیان این عبارتِ به ظاهر متناقض‌نما می‌خواست به رضا شاه بگوید که چون سطحی‌نگر است، نظم حاکم بر حوزه را نوعی بی‌نظمی می‌انگارد و این در حالی است که نظم پیچیده‌ای که در حوزه برقرار است ما را از نظم مدرن او بی‌نیاز می‌گرداند.

سنتی‌اندیشان بی‌آنکه عمق این بیان و شرایط تاریخی آن را درک کنند و تناسب این حکم را با موضوعات زمانه بسنجند، امروز می‌گویند نظم ما در بی‌نظمی‌است. این نوعی سطحی‌اندیشی است؛ زیرا مگر می‌شود بی‌آنکه نظم منطقی و معقولی بر کاری حاکم باشد، آن کار، عاقبت موفق و خوشی داشته باشد؟

جریان سنتی‌اندیش می‌کوشد حوزه را به چند صد سال پیشتر برگرداند وکارایی حداقلی امروزه حوزه را در حل مسائل زمانه از آن بگیرد. این در حالی است که حوزه‌ی دویست سال پیش، به کار امروز نمی‌آید؛ حوزه‌ی امروز، باید حوزه‌ی دویست سال آینده باشد نه دویست سال گذشته.

از سوی دیگر جریان متجدد نیز حوزه را به شکل دانشگاه می‌خواهد با همان نظم دانشگاهی. در واقع پیروان این جریان می‌کوشند حوزه را به دانشگاهی با نظام تعلیم و تربیت غربی، که بیگانه و میهمانی خودخوانده و خودناخوانده است، تبدیل کنند؛ میهمانی که وارد عرصه‌ی علم، معرفت و فناوری کشور ما شده است.

به‌رغم نارضایتی از گفتمان نخست، گفتمان دوم را بسی خطرناک‌تر از آن می‌دانم؛ زیرا این گفتمان جریانی موازی و غلط‌انداز است و دو زیان به ما خواهد زد: نخست اینکه گفتمان اول را نسبت به هر نوع تحول در حوزه حساس می‌کند؛ چون ایده‌ها و آرمان‌هایی که گفتمان متجدد مطرح می‌کند پذیرفتنی نیست، بلکه حساسیت‌برانگیز است و ادعاهای گفتمان اول را محق جلوه می‌دهد. در صورتی که ادعای گفتمان نخست بر فضای فکری حوزه غالب گردد، فرصت تحول از حوزه گرفته می‌شود. وقتی جریانی موازی و غلط به جای جریانی درست و به حق قرار گیرد، اگر این خلأ را به صورت کاذب پر کند، ما یک فرصت تاریخی را از دست می‌دهیم؛ زیرا مجال برای تحقق یک تحول اصیل که از سنن و هویت تاریخی خود ریشه می‌گیرد و با تبار و تاریخ خود پیوند دارد و در عین حال نو می‌اندیشد، دغدغه‌ی زمانه را دارد و می‌خواهد خود را بر زمانه منطبق کند، ازبین می‌رود.

افزون بر این، گفتمان متجدد به شکل کاملاً مغالطه‌آمیزی، چهره‌ی گفتمان مجدد را هم زشت جلوه می‌دهد که این بسیار خطرناک است. تلاش برای تبدیل حوزه به دانشگاه بزرگ‌ترین خیانتی است که به حوزه می‌شود. حوزه باید حوزه باشد، اما حوزه‌ی زمانه‌ی خویش و برای تحقق آن راهی نیست جز اینکه سنن اصیل، آزموده، عمیق، دقیق، بومی و احیاناً قدسی بازمانده از سلف را بازشناسیم و بازآراییم و به زبان و ظرفیت زمان، بازارائه کنیم. این هدف و خواسته‌ی اصلی گفتمان مجدد در حوزه است که براساس آن می‌کوشد آنچه را از سلف بازمانده است تجدید کند و بر ظرفیت و اقتضائات زمان منطبق سازد.

از آنجا که نظم، جهانی‌اندیشی، جامعیت، انسجام، تحرک، حساسیت، و دغدغه‌مندی، ذاتی چنین اندیشه‌ای است، پیروان این جریان باید با بهره‌مندی از تمام این ویژگی‌ها در راه چنین تحولی گام نهند.


شاخصه‌های حوزه‌ی مطلوب

امروز، حوزه‌ای می‌خواهیم معنوی‌منش، اخلاق‌نمون، علم‌بنیاد، تخصص‌مند، پژوهش‌محور و سرانجام پرورش‌مآل و پایبند به سنن و پیشینه‌ی تاریخی و هویتی خویش، که جهانی فکر کند، به تحول بیندیشد، پیش‌آهنگ باشد، شأن رهبری و هدایت امت را شأن اصلی خویش قلمداد کند، غایت رسالت خویش را در هدایت دیگران ببیند، برای خویش منافعی قائل نباشد و دغدغه‌مند مسائل همه امت باشد. چنین حوزه‌ای، حوزه‌ی مطلوب آینده است.

طلاب عزیز و استادان ارجمند به چنین رویکردی بیندیشند. حوزه در معرض تحولی عظیم، خودخواسته، خودجوش، کمابیش شتابناک و امیدبخش است، اما از آنجا که هر اقدامی در هر قلمرو و عرصه‌ای در معرض آسیب و آفاتی است، رقیب و معارض دارد و خطر در کمین آن است، اگر این جریان، درست مدیریت و هدایت نشود، می‌تواند به ضد خویش تبدیل شود، به خطا و خطر بیفتد و تحریف و منحرف شود.

بر بزرگان حوزه و مراجع عظام و فقهای بزرگ، حکیمان، مفسران، مدرسان و مصلحان دلسوز حوزه است که این حرکت و نهضت مقدسِ مبارکِ تاریخ‌ساز را با دغدغه و احتیاط کامل هدایت کنند؛ یعنی نباید نه از خطرها، خطاها و تهدیدات بترسند و نه بی‌احتیاطی کنند و بی‌گدار به آب زنند.

امیدوارم خداوند متعال به جمع ما در این مجموعه‌ی مبارک و مقدس توفیق تحصیل رضای الهی و خرسندی قلب مبارک حضرت حجت، مولا و ولی‌نعمتان، و تأمین نظر مراجع عظام و رهبر معظم انقلاب را عنایت بفرماید وآنچه حق است بر زبان ما جاری کند، بر ذهن ما خطور دهد و بر جوارح ما حاکم و جاری فرماید.

حوزه تر شدن حوزه


گفتگوکننده: مصطفی غفاری

– تقریباً دو سال پیش همین روزها شما در مصاحبه‌ای اشاره کردید که حوزه در آستانه‌ی یک تحول عظیم متأثر از فضای بعد از انقلاب اسلامی است. اشاره‌ای هم داشتید که حوزه‌ی علمیه در دوره‌ی بیست‌ساله‌ی بعد از انقلاب به اندازه‌ی دویست سال جهش داشته است.

اما امروز احساس می‌شود وضعیت حوزه، چندان هم راضی کننده نیست. از محتوای دیدار سال گذشته‌ی نخبگان حوزه با رهبر انقلاب هم همین برداشت را می‌توان داشت. حوزه بعد از انقلاب مثل خیلی از نهادهای دیگر، به دلایل مختلف، رشدِ جهشی چشمگیری نداشته است.

عبارات من به صورت دقیق و کامل این بود که امروز ما با گذشته فاصله‌ی زیادی پیدا کرده‌ایم اما نسبت به آینده نیز فاصله‌ی زیادی داریم. طی دو دهه با مقیاس تحولات مقطعی که در گذشته در حوزه‌ اتفاق می‌افتاد، شاید معادل دویست سال از گذشته فاصله پیدا کرده‌ایم؛ گرچه با مقیاس مطلوب و مقبول نسبت به آینده فاصله‌ای چندین ساله‌ داریم. از گذشته فاصله‌ی کمی گرفته‌ایم و با آینده فاصله‌ی زیادی داریم. این دقیقاً به این معنا است که میزان تحولی که رخ داده، قابل انکار نیست اما مطلوب و دلخواه هم نیست. رهبر معظم انقلاب نیز در مناسبت‌های مختلف از جمله در دیدار با فضلا و فرهیختگان حوزه تلمیحاً و تصریحاً از این‌که رهنمودها و پیشنهادهای ایشان و دیگر دغدغه‌مندان حوزه، چندان پیگیری نشده و گاه به عرصه عمل هم نزدیک نشده، ابراز نارضایی کردند.

– بحث تحول در حوزه چه خواستگاهی دارد؟ حوزه‌های علمی شیعی بیش از هزار سال فعال بوده‌اند و با مکانیزم اجتهادی درون خودشان، خود را بازسازی و به‌روز می‌کرده‌اند. در سال‌های اخیر چه تحولات علمی و اجتماعی رخ داده که بحث از تحول در حوزه را تا این اندازه جدی کرده است؟

پدیده‌ی تحول در حوزه یک اتفاق تاریخی است که خواه ناخواه رخ خواهد داد و در شرف وقوع هست؛ اگر مدیریت شود، سلامت و سرعتش تضمین خواهد شد. اگر مدیریت نشود یا سالم رخ نخواهد داد و یا سریع و در حد انتظار معقول واقع نخواهد شد. حتی ممکن است که نه سالم و نه سریع اتفاق بیافتد.

اقتضای تحول را جایگاه انقلاب و نظام اسلامی، توقعات مسلمانان و شیعیان جهان اسلام بر حوزه‌ی شیعی که اکنون مرکزیت آن به قم منتقل شده، تحمیل می‌کنند. این اقتضائات به نوعی خارج از اراده‌ی ما و دست کم دور از اراده‌ی مستقیم ما شکل می‌گیرند. توقعاتی که امروز جهانیان، مسلمانان و شیعیان از ما دارند، برآمده از کارکردی است که انقلاب داشته است. اکنون همین موضوع به عامل فشار و عنصر محرک برای تحقق پدیده‌ی تحول در حوزه تبدیل شده است.

اگر این پدیده و واقعه‌ی اجتناب‌ناپذیر را مدیریت نکنیم، یا موازی با تحولات جهانی هدایت نمی‌شود و یا به انحراف می‌رود. البته عوامل بسیاری مانع تحقق این دیدگاه و آرمان هستند. امروز آیت‌الله خامنه‌ای این ایده را پیگیری می‌کنند اما پیش از ایشان شهید مطهری و حضرت امام نیز در خصوص لزوم تحول و تکامل حوزه سخن گفته‌اند. معلوم می‌شود گذشته از انقلاب و شرایط کنونی، عوامل دیگری مسئله‌ی تحول را در آن زمان الزامی و ضروری ساخته است. دگرگونی‌های جهانی و تحولاتی که در پی وقوع مدرنیته در جریان الهیات مسیحی رخ داد، در ایران هم تأثیرات خودش را داشت. پدیده‌ی مدرنیسم زمینه‌ها و ضرورت‌ها را فراهم کرده بود؛ انقلاب به آن عوامل شدت بخشید و انگیزه‌ها، علل و مسائل جدیدی هم به مثابه عناصر محرک بر آن افزود. بنابراین پدیده‌ثابت و ریشه‌دار است اما مطالبات امروز، مطالبات جدیدی است.


– اگر بخواهیم تعریف مختصر و کوتاهی از تحول به عنوان مبنای بحث ارائه کنیم، چه باید بگوییم؟

از نظر من تحول دارای دو رکن است. یکی بازشناسی و بازگماری سنت‌های اصیل و آزموده‌ی حوزه در زمینه‌های علمی، تربیتی و مدیریتی و دوم، روزآمدسازی زمان‌آگاهانه‌ و علمی این سنت‌ها. باید تحول را غیر از تبدّل دانست. تبدّل چه بسا منتهی به تغییر ماهیت شود؛ مانند آنچه در حوزه‌های علمی مسیحیت در غرب رخ داد. روزگاری حوزه‌های علمیه‌ای کمابیش شبیه حوزه‌های علمیه ما در غرب هم وجود داشت اما با پیش آمدن مدرنیته و نظام علمی و آموزش و تربیتی مدرن، آن حوزه‌های سنتی نابود شدند. همان ساختمان‌ها که روزگاری مراکز علمی الهیاتی بودند به مراکز علمی سکولار تبدیل شدند. این تحول نیست، تبدل است. آنچه در حوزه باید پی‌گیری شود، این تجربه نیست.

ما از کلمه‌ی تحول استفاده می‌کنیم تا به تغییر حالات- نه تغییر ذات- اشاره کنیم. حوزه همچنان باید حوزه بماند. معنای تحول حوزه با توجه به معنای اول که عرض کردم، عبارت است از حوزه‌تر کردن حوزه. یعنی بازگشت به سنت‌های اصیل اما مغفول، متروک یا تحریف شده‌ای که طی هزار سال آن‌ها را آزموده‌ایم و در بستر این سنت‌ها شیخ مفید، سیدمرتضی، شیخ انصاری، آخوند خراسانی و امام را تربیت کرده‌ایم.

اگر تلقی صحیحی از تحول در حوزه نداشته باشیم و بخواهیم مدیریت تحول در حوزه را تصور کنیم، گرهی‌ از کار فرو بسته‌ی حوزه نخواهیم گشود. چرا که یا در دام مدیریت سلبی خواهیم افتاد یا در دام مدیریت یک‌جانبه و ایجابی.

– مراد شما از مدیریت سلبی چیست؟


این است که ما با تصلب بر تجربه‌های انباشته‌ی گذشته، مانع هرگونه تغییر و استفاده از الگوهای جدید و کاربرد مدل‌های نو شویم و با احتیاط بیش از اندازه در دام تصلب بیافتیم. این‌گونه عملاً تحولی رخ نمی‌دهد و در مقابل تحول یک سد سترگ به‌وجود می‌آید. از آن طرف ممکن است دچار نوع دیگری از آسیب‌های مدیریتی شویم. یعنی برویم به سمت زدودن و زائل کردن هر آنچه در گذشته بوده، به بهانه‌ی تحول و آوردن هرآنچه که تصور می‌شود نو می‌باشد؛ و چون بسیاری‌از چیزهایی که نو می‌پنداریم، بومی- یعنی اسلامی و ایرانی و متناسب با ساخت فرهنگی و اجتماعی حوزه- نیستند، نمی‌توانند کارساز باشند و چه بسا به جای تحول، باعث تبدل شوند.

ما باید با دو بال و دو زاویه دید سلبی و ایجابی توأمان جلو برویم. هم از آنچه داریم، حراست کنیم و آن را باز بشناسیم و به‌کار ببندیم و هم آن‌ها را روزآمد کنیم و مورد بازنگری و نقادی قرار دهیم. عناصر جدیدی را هم در صورت لزوم، جایگزین پاره‌ای از عناصر سنتی کنیم. به جز این شیوه، تحول یا اتفاق نمی‌افتد یا به انحراف می‌رود.

– ذات و جوهره‌ی اصلی که اشاره کردید باید در فرآیند ثابت بماند چیست؟

در ساحات و زمینه‌های مختلف نظام حوزوی، ما سنت‌های اصیلی وجود دارد؛ سنت‌هایی که بازمی‌گردد به رفتار و خوی مدرسان و حس و حرکت و عمل آن‌ها؛ سنت‌هایی که بازمی‌گردد به حال و روحیه و زیّ طلبگی و به روش‌های مدیریتی و سازمانی سنتی حوزه. از اوجب واجبات برای تحقق آرمان تحول این است که در چارچوب یک پژوهش و تحقیق گسترده، عمیق و دامنه‌دار، مجموعه‌ی این سنت‌ها بازشناسی شوند. بسیاری از این‌ها برای نسل امروز شناخته شده نیست. گاهی برای نسل دوم و اول حوزه هم پاره‌ای از این‌سنت‌ها مجهول یا مغفول است. سپس باید این سنت‌ها را در راستای زمان و با شاخص قرار دادن ضرورت‌های اصلی، بازسازی و بازآرایی کنیم و به‌کار بگیریم.

برای نمونه نقش مرجعیت در نظام مدیریتی و تربیتی حوزه نقش بی‌بدیلی است. چنین نقشی را نظام‌های دانشگاهی و علمی مدرن فاقد هستند؛ هرچند در دهه‌های اخیر به جایگاه و نقش این رکن- آن‌سان که در گذشته‌های نه‌چندان مرسوم بود- توجه نمی‌شود اما به هر حال این جایگاه و کارکردهای آن، بسیار مهم و تعیین‌کننده است.

در زمینه‌ی روشِ آموزش، ما اصول و قوائدی در سطح دروس خارج و سطوح عالی اجتهادی داریم که پاره‌ای از آن‌ها ارتکازاً رعایت می‌شود و ناخودآگاه مورد توجه است اما پاره‌ای دیگر، از بین رفته و فراموش شده است. اگر از برخی فضلای حوزه سؤال کنید شیوه‌ی سامرائی برای درس خارج چه شیوه‌ای است، بسیاری از آن‌ها نمی‌دانند معنایش چیست؛ در حالی که این روشی بسیار دقیق، کارآمد و تأثیرگذار است که امروزه در حوزه‌های ما فراموش شده است. البته شنیده‌ام بعضی از بزرگان حوزه الان هم به این شیوه تدریس می‌کنند اما بسیار محدود هستند.

شیوه‌ی سامرائی این است که استاد تحقیقات خودش را انجام می‌دهد، بعد مسئله‌ها را در جلسه‌ای طرح می‌کند و از شاگردان می‌خواهد خودشان بروند پژوهش و تتبع کنند، آرای گوناگون را شناسایی و ثبت کنند و بیایند گزارش بدهند. بعد استاد دوباره راهنمایی می‌کند و مسئله‌ی جدیدی را طرح می‌کند. این شیوه‌ی کاری بسیار کارآمد است. یکی از آن جهت که پژوهش‌محور است و دیگر از آن جهت که بیش از آن که بار بر دوش استاد باشد تا شاگرد بی‌طرف و بی‌تفاوت در درس بنشیند، بار کار علمی بر دوش شاگرد منتقل می‌شود یا دست‌کم شاگرد و استاد توأماً بارِ جلسه‌ی درسی را تحمل می‌کنند. علاوه بر این دو ویژگی، حجم پیشرفت بحث بسیار زیاد می‌شود. شاگرد در قبال هر یک جلسه، سه ساعته، باید ده ساعت کار کند تا بتواند خودش را به بحث برساند.

با این روش، شاگرد عملاً تمرین اجتهاد می‌کند؛ چنین تدریسی یکی از ویژگی‌های‌ اساسی‌ درس خارج را که نباید متن‌محور باشد، داراست. شاگرد فقط مستمع نیست بلکه در اداره‌ی جلسه‌ی درسی سهیم و شریک است. تعداد شاگردانی که در جلسه‌ی درس شرکت می‌کنند طبعاً کم است؛ خود این حسن است. کار کردن با پانصد یا هزار نفر در درس خارج، عملاً میسر نیست و درس یک‌جانبه خواهد شد. اما در شیوه‌ی سامرایی همه سؤال کننده هستند. متأسفانه این شیوه تقریباً در حوزه‌های ما متروک است در حالی که امروز در غرب، بعضی کشورهای پیشرفته این شیوه را به‌کار می‌گیرند؛ به‌ویژه در دوره‌ی دکتری. دانشجو به جای این‌که فقط مباحثی را که یک‌جانبه از سوی استاد القا می‌شود درک کند و مدرک دریافت کند، از همان آغاز دوره به تحقیق و تتبع می‌پردازد و حاصل تحقیقات و مطالعاتش را به استاد عرضه می‌کند. غربی‌ها به شیوه‌های آموزشی ما بازگشته‌اند اما خودمان شیوه‌های سنتی‌مان را فراموش کرده‌ایم.

در شیوه‌ی تربیتی سنتی، رابطه‌ی استاد و شاگرد یک رابطه‌ی مرید و مرادی بود و کمتر به روش‌های مستقیم در تربیت شاگرد پرداخته می‌شد. بر اثر ممارست و معاشرت طولانی با استاد، شاگرد هم مانند استاد بار می‌آمد. استاد فقط مدرس نبود، مراد هم بود. این روش تربیتی در حوزه‌های ما ترک شده و به جای آن شیوه‌های دانشگاهی با واحدبندی یا ترم‌بندی مورد استفاده است. در این روش‌های دانشجو در هر نیم‌سال با یک استاد سر و کار دارد و در هیچ‌یک از اساتید خویش ذوب نمی‌شود؛ در نتیجه الگو دریافت نمی‌کند. در سنت حوزوی ما چنین نبوده؛ گاهی شاگرد بیست یا سی سال، شاگرد یک استاد بود. اگر روح استاد از جسمش جدا می‌شد، شخصیت او در اخلاق و رفتار و علم و معنویت شاگرد تجسم می‌یافت و در این غالب، زنده می‌ماند.

این‌گونه سنت‌ها که می‌توان به آن‌ها سنت‌های اصیل و آزموده گفت، بسیارند. این سنت‌ها ریشه‌دار و بومی‌ هستند؛ علاوه بر آن آزموده هستند و تجربه پس دادند. ما صاحب این تجربه‌های انباشته‌ی گران‌بها هستیم اما نمی‌دانیم؛ اگر هم می‌دانیم، مانند چیزهای تشریفاتی کنارشان گذاشته‌ایم و آن‌را به‌کار نمی‌بندیم. اگر همه‌ی این‌ها را بازشناسی و بازسازی و در عین حال با در نظر گرفتن شرایط زمانه به نحو اجتهادی روزآمدسازی کنیم، تحول حوزه اتفاق افتاده است. با روزآمد شدن، طبعاً این سنت‌ها کارآمدتر هم خواهند شد.


– برخی از نخبگان حوزه تأکید دارند که هویت مستقل حوزه هنوز از سوی جمهوری اسلامی- که خودش فرزند حوزه است- مورد پذیرش قرار نگرفته. قرار است مهندسی فرهنگی در جمهوری اسلامی مبتنی بر آموزه‌های دینی و اسلامی انجام بگیرد اما حوزه به عنوان مرجع استخراج و ترویج این آموزه‌ها در فرآیند فرهنگ‌سازی چندان مورد توجه نیست. ممکن است افرادی به صورت منفرد در کمیسیون یا شورای مرتبط، حضور داشته باشند و نظری هم بدهند اما حوزه به عنوان یک نهاد، حضوری ندارد.

این حرف درست است. ولی یکی از علل اساسی فراموش شدگی حوزه از سوی دولت یا جامعه، فراموش کردگی حوزه است خودش را! حوزه چون خودش، خودش را فراموش کرده، دیگران هم او را فراموش می‌کنند. وقتی حوزه جایگاه خودش را چنان که شایسته است، فراموش کرده یا توجهی به آن ندارد و وقتی حوزه آنچنان که درخور اوست، خودآگاه حرکت نمی‌کند، طبعاً دیگران هم آگاهانه با حوزه رفتار نمی‌کنند.

البته ما هم این گله را از دولت و دستگاه‌های گوناگون داریم. متأسفانه آن اندازه که بیگانگان به نقش و کارکرد حوزه توجه دارند، در داخل و در میان خودی‌ها این نقش و کارکرد مورد توجه نیست اما باید توجه کرد که یکی از علل عمده‌ی این آسیب، این است که خود حوزه درصدد نیست- یا به تعبیر دیگر غافل از آن است- که جایگاه درخور خویش را احراز کند و بر عصای خودش تکیه بزند. حوزه گرچه ارتکازاً هم مورد توجه باشد، به صورت خودآگاه و سازمان‌یافته و نظام‌مند، نقش خودش را در نظام و رفتارهای کلان ملی ایفا نمی‌کند.

این آسیب دو سویه است. هم متولیان مصادر و امور اجرایی کشور باید بنشینند و نسبت به رفتارشان بازنگری کنند و هم حوزویان و مدیران حوزه باید به این مهم عطف توجه کنند و بنشینند وضع کنونی را بازنگری کنند و وضع مطلوبی را در تعامل با نظام ترسیم کنند تا تأثیرگذاری مناسب را بر تصمیمات ملی داشته باشند.

– برخی معتقدند تحول و اتفاقات نو در حوزه، دارد به صورت جزیره‌ای اتفاق می‌افتد. مثلاً وقتی ضرورت آموزش علوم انسانی در حوزه مطرح می‌شود، مؤسسه، دانشکده یا پژوهشگاهی خارج از سازمان حوزه این کار را بر عهده می‌گیرد و متن حوزه دگیر این ماجراها نمی‌شود.


مثلاً سال ۷۴ که رهبر انقلاب بحث ترمیم، حفظ و بالندگی را مطرح کردند، یکی از محورهای مورد انتقاد ایشان وضعیت تألیفات و انتشارات در حوزه بود. نشریات گوناگونی که از نظر محتوا حرفی برای گفتن داشته باشند و روزآمد باشند- هم نظریه‌پردازی کنند و هم نقد- وجود نداشتند یا ضعیف بودند. از اواخر دهه‌ی هفتاد پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی با آثار مختلف از جمله “کتاب نقد” که مورد توجه جامعه‌ی دانشگاهی کشور هم قرار گرفت، تا اندازه‌ای این خلأ را پر کرد. اما به نظر می‌رسد این تحولات هنوز هم دارد بیرون از سازمان حوزه اتفاق می‌افتد. چطور می‌شود این تحولات جزیره‌ای را مدیریت کرد؟

این هم از مظاهر و نمودهای عدم مدیریت تحول است. چون تحول مدیریت نمی‌شود و این اشخاص هستند که با دغدغه‌هایی که دارند به یک سلسله اقدامات دست می‌زنند، اتفاقاتی این‌جا و آن‌جا می‌افتد اما احساس می‌شود تحول دارد به صورت جزیره‌ای رخ می‌دهد. اگر یک مدیریت قدرتمندِ فراگیر، مفکّر، مدبر و مبتکر ‌داشتیم، طبعاً این تحولات می‌توانست منسجم و سازمان‌یافته در همه‌ی‌ شاخه‌ها به موازات هم رخ دهد و به ثمر بنشیند.

البته این را هم بپذیریم که این تحولات چندان هم “اتفاق” نیستند؛ طبعاً هدایت شده هستند. باید پذیرفت که حتی وقتی ما یک مدیریت مباشرِ فراگیر اما مبتکرانه و متفکرانه داشته باشیم، تحولات متفاوت و متنوعی می‌تواند رخ بدهد. یک‌جا پیشرفته‌تر، یک‌جا کندتر؛ یک‌جا عمیق‌تر و یک‌جا سطحی‌تر. می‌توان این تحولات را تحت تأثیر یک مدیریت بی‌نام نیز ارزیابی کرد.

آنچه که حضرت امام رضوان الله علیه در دوران حیات مبارکشان انجام دادند و اوج آن، منشور حوزه و روحانیت بود نمونه‌ای از این‌گونه مدیریت است. در کنار تأسف بابت از دست دادن حضرت امام که جهان اسلام را متضرر کرد، یکی از تأسفات ما متضرر شدن حوزه است. من احساسم این است که امام در اواخر عمر می‌خواستند اهتمام خاصی به ایجاد تحول در حوزه‌های علمیه داشته باشند. به همان میزان که حضرت امام در این مورد پیش رفتند، تحول در حوزه به نحوی مدیریت شد. بعد از ایشان هم رهبر معظم انقلاب دقیقاً همان مشی‌ و مرام را تعقیب می‌کنند. اما از آن جهت که ایشان بنا ندارند مستقیماً در مدیریت حوزه دخالت کنند و احتراماً این مسائل را به افراد حاضر در حوزه احاله می‌کنند، طبعاً این آسیب‌ها و آفات هم ممکن است به‌وجود بیاید.

نقطه‌ی ضعف اساسی که منشأ پاره‌ای آفات و آسیب‌ها می‌شود، نارسایی مدیریت کاربردی است که ما طی دهه‌های گذشته از جهت آن دچار مشکل بوده‌ایم. این مشکل هرچند به طور نسبی کم شده اما به طور کامل از بین نرفته است. هر اتفاق جدیدی در معرض آفت و آسیب است.

– آسیب‌شناسی و پیش‌بینی راه‌کارها برای ترمیم و تکامل، چگونه ممکن است؟

بازنگری برای ترمیم و تکامل یک جریان، به اندازه‌ی خود پدیده و آرمان اهمیت دارد. من نگران هستم که حوزه به جای تحول، دچار تبدل شود. از نمودها و مصادیق تبدل، دانشگاه‌شدگی حوزه است. مهم‌ترین آفت آن است که ما چشم‌بسته، تجارب آموزشی، تربیتی و مدیریتی دانشگاه- که غیربومی و بازآمده از غرب است- را دریافت کنیم و بر اثر تنبلی و تن‌آسانی بگوییم: خیلی خب؛ این‌ها تجربه‌های موفقی است. آئین‌نامه‌ها و ساختارهای موجود را بیاوریم در حوزه و همان‌ها را اعمال کنیم. عملاً حوزه را به دانشگاه تبدیل کنیم و در ذیل دانشگاه‌شدگی، موضوع مدرک‌گرایی و بدتر از آن، مدرک‌بسندگی جا بیافتد.

من بسیاری از طلاب فاضل، خوش‌فکر و مستعد را می‌شناسم که به محض گرفتن مدرک دکتری و یا احیاناً سطح چهار حوزه، گمان می‌کنند به سقف رسیده‌اند. دیگر کار علمی نمی‌کنند، درجا می‌زنند و در نتیجه رشد نمی‌کنند. شب امتحانی درس خواندن، حافظه‌محوری، برای اتمام پایه و گرفتن مدرک درس خواندن، آفات بسیار بزرگی هستند که نظام علمی دانشگاهی ما را هم زمین‌گیر کرده‌اند. مادیت‌محوری و کسب‌انگاری تدریس بین مدرسان اگر رایج شود و از شوق هیئت علمی شدن، تدریس را شغل قلمداد کنند، کارمان در حوزه‌ی تدریس هم گره خواهد خورد.

البته حوزه باید هیئت علمی داشته باشد اما نباید برویم به این سو که در حوزه‌ها هم یک نوع درجه‌بندی‌ ارتش‌‌وار حاکم شود؛ چنان‌که متأسفانه در دانشگاه‌هایمان این اتفاق افتاده است. نباید برویم به سمت ساختارسازی افراطی و دیوان‌سالاری و… این‌ها آفاتی است که در نظام‌های آموزش غیربومی وجود دارد و پاره‌ای از آن‌ها در دانشگاه‌ تبلور و تجسم پیدا کرده است. این‌ها آرمان تحول در حوزه را تهدید می‌کند. کسانی که نقشی در پی‌گیری آرمان تحول حوزه دارند، به موازات فکر کردن و اندیشیدن به راه‌کارهای جدید و ایجاد تحول، باید به آسیب‌ها، آفات و راه‌های ترمیم و تضمین این تحول هم بیاندیشند.

سنت‌های اصیل و کارآمد حوزه را ناقص اجرا می کنیم

با توجه به رویکرد «متن‏محور» در نظام آموزشی حوزه، آیا چنین روشی می‏تواند محقق‏پرور باشد؟

درباره اینکه آیا شیوه‌های آموزشی حوزه، طلبه‌ها را محقق بار می‌آورد یا نه، باید بگویم این تصور که روش آموزشی دانشگاه، پژوهش‌محور و پرورنده‌تر است، تلقی درستی نیست. چون حوزه، طول تحصیل را به دو مقطع کلان آموزش و پژوهش تقسیم کرده است. در مقطح سطوح که تحصیل، متن‌محور است، بنا بر پژوهش نیست؛ زیرا علم کافی فراچنگ طلبه نیست. این دوره، دوره آموزشی است، نه پژوهشی و اقتضائات خود را دارد. این مقطع شبیه همه نظام‌های آموزشی است که دوره کلاسی و دوره‌ نظری دارند و آموزش می‌دهند و بعد فراگیران وارد دوره عملی می‌شوند و تجربه می‌کنند. ما در حوزه، دوره‌ مقدمات و سطح را دوره‌ آموزش محض قلمداد می‌کنیم. نمی‌گویم این فرآیند، بی‌عیب و نقص است و عرض نمی‌کنم که سنت‌های بسیار پویا و کارآمدی که در حوزه‌ها بوده و در همین مقاطع هم روح تحقیق و پژوهش و تفحص و جستجوگری و پرسش‌گری را در طلبه‌ها احیا و تقویت می‌کرده، مغفول نمانده، اما در واقع، وظیفه و رسالت این مقطع تحصیلی در حوزه بیشتر، آموزش است. این مقطع تحصیلی را باید با دوره‌هایی از تحصیل دانشگاهی مقایسه کنیم که در آنها آموزش غلبه دارد. سپس بگوییم که آیا آموزش حوزوی بهتر است یا دانشگاهی؟ درست است که شیوه‌های دانشگاهی امتیازاتی دارد و کاستی‌هایی در شیوه‌های رایج کنونی حوزه در مرحله آموزش و پژوهش وجود دارد، اما محسناتی نیز در همین دوره‌های آموزشی متن‌محور در حوزه وجود دارد که نباید از نظر دور بمانند. به نظر من، به دلایلی، آموزش حوزوی با وجود برخی اشکالات مهم، موفق‌تر است

مقطع آموزشی پس از سطح، یعنی دوره‌ی دروس خارج، دوره‌ای کاملاً اجتهادی و پژوهش‌محور است. اصولاً بناست که استاد، یافته‌های خود را عرضه کند و گاه در موضع نقد قرار بدهد و دانش‌پژوهان مستشکل با طرح پرسش و اشکال، آنها را نقد کنند تا علم و نظریه تولید شود و طلبه‌ها و دانش‌پژوهان، محقق بار بیایند. به نظر من، حوزه در این کار، موفق است.

نظرتان در مورد وضعیت آموزش روش تحقیق در حوزه چیست؟

نکته‌ی ناصوابی که بسیار شایع است، اما به‌کلی غلط است، این است که «در دانشگاه، روش تحقیق به دانشجویان آموخته می‌شود و دانشگاهیان روش بلدند، اما در حوزه چنین نیست و حوزویان این‌گونه نیستند.»؛ حق این است که در دانشگاه، در مجموع مقاطع تحصیلی، تنها چند واحد محدود روش تحقیق ارائه می‌شود، ولی در حوزه از سال اول آموزش، منطق که روش تفکر و تحقیق است، آغاز می‌شود و در طی ادوار تحصیلی، چند دوره منطق که از آسان و اجمال به سخت و تفصیل پیش می‌رود، آموخته می‌شود. علاوه بر این، از سال چهارم نیز علم اصول که دانش شیوه فهم و منطق تحقیق شریعت است، آغاز می‌شود و پیوسته و همیشه حتی تا حد مرجعیت و در دوره‌ی مرجعیت نیز ادامه دارد. در دوره طولانی تدرس و تدریس خارج، در کنار فقه، اصول نیز همواره برای دانش‌طلبان ارائه‌ می‌شود. پس در حوزه، بیش و بلکه در حدی غیرقابل قیاس با دانشگاه، روش تحقیق آموخته می‌شود و اصولاً غلبه در تحصیلات حوزه با روش تحقیق است، البته باید اذعان کرد در حوزه وجه کاربردی آموزش پژوهش به شدت ضعیف است و این آفت بسیار مهلک، فرصت‌سوز و موفقیت‌کش است.

در هر صورت، خود تحقیق و پژوهش به زمان دوری نسبت به شروع تحصیل موکول می‏شود.

اشکال اساسی در‌ حوزه این است که سنت‌های علمی، آموزشی، پژوهشی و پرورشی آزموده، اصیل، کارآمد و کامیاب را ناقص اجرا می‌کنیم. من به‌شدت معتقدم مجموعه سننی که در عرصه‌های مختلف آموزش، پژوهش، پرورش، معیشت و مدیریت در تاریخ حوزه تجربه شده است، اگر خوب شناخته شوند و به مثابه یک دستگاه دیده شوند و چونان یک دستگاه علمی اجرا شوند، جواب می‌دهند. اینکه ما می‌بینیم نقایصی وجود دارد، به این دلیل است که سامان‌ها و دستگاه‌واره‌های تجربه‌شده را که از مجموعه‌ای از سنن آزموده تشکیل شده است، ناقص اجرا می‌کنیم. مثلاً روش متن‌محوری این نیست که استاد متنی را مشخص کند و شاگرد آن متن را تهیه ‌کند و استاد صبح بیاید متن را ترجمه کند و توضیح ‌دهد و شاگرد هم این متن را حفظ ‌کند. این روش، روش حوزوی نیست. روش حوزوی این است که:

۱٫ استاد متن را مشخص می‌کند و شاگرد پیش از اینکه به جلسه‌ درس بیاید، پیش‌مطالعه می‌کند. در پیش‌مطالعه، هم متن را باید ببیند و هم حواشی، شروح و تعلیقات آن را. البته نه شروح و تعالیق فارسی، بلکه باید به همان ادبیات و زبانی که متن اصلی نوشته شده است، کتب جانبی را مطالعه کند. ترجمه‌های فارسی آفت علم‏اند. شروح فارسی برای طلبه‌ها بسیار زیان‌آور است. ذهن طلبه را تنبل، سطحی، آسان‌اندیش و آسان‌گیر بار می‌آورد، و جرئت علمی را از طلبه می‌گیرد و فرصت تجربه‌ی جدید را از محصل سلب می‌کند. همچنین طلبه را از لذت کار توأم با مشقت و تعب که جوهر کار علمی است، محروم می‌کند.

۲٫ در جلسه درس، دوبار درس تکرار می‌شود. یک بار استاد درس را از خارج متن بیان و القا می‌کند و بار دوم، مطالب را با متن تطبیق می‌کند.

۳٫ بعد از درس، طلبه موظف است متن را با حوصله بخواند و حواشی و تعلیقه‌ها و شروح را دوباره با دقت ببیند.

۴٫ بعد نوبت مباحثه است که بهتر است با مُقرر باصلاحیتی که یک سر و گردن از دیگر اعضا برتر است، مباحثه شود.

۵٫ اگر اشکال و ابهامی از درس قبلی برای شاگرد باقی مانده است، پیش از آغاز درس بعدی با استاد مطرح کند.

این مجموعه مراحل و فرآیند روش آموزشی حوزه در ادوار سطوح است. در واقع، روش آموزشی در مقطع سطوح، در حوزه یک دستگاه است که متن‌محوری، گرانی‌گاه و نقطه‌ی کانون این دستگاه تدریسی است، اما ما آن را ناقص اجرا می‌کنیم. و بعد هم می‌گوییم که جواب نمی‌دهد و به متن‌محوری حمله می‌کنیم. ما این دستگاه را گرفتیم و به شیر بی‌یال و دم و اشکم تبدیل کرده‌ایم. بعد می‌گوییم چرا این شیر مهابت و ابهت ندارد؟

البته اکنون مجال این نیست تا فرآیندی را که اشاره کردم، شرح دهم و گرنه هریک برای خود، تفصیل و تشریفاتی دارد. مثلاً مباحثه، خود، یک فن است که چگونه آغاز کنیم، چگونه تمام کنیم، حلقه مباحثه چند نفر باشند، چگونه تقسیم کار کنیم و ارائه درس چگونه بچرخد و القای درس چگونه باشد. (خود این القای درس بسیار فایده‌ دارد. همین امر سبب می‌شود که اگر محصلی، واقعاً خوب مباحثه کرده باشد و فرایند آموزش و تلمذ را طی کرده باشد، این حق و توان را داشته باشد که در سال بعد درس سال قبل را تدریس کند). متأسفانه اینها رعایت نمی‌شود. فکر می‌کنم متن‌محوری در این مقطع تحصیلی با توجه به مجموع ویژگی‌ها و البته به شرط رفع عیوب و با رعایت مجموعه عناصر مرتبط و متعلق به این شیوه، بهترین روش آموزشی است. منتها این شیوه‌ها را دقیق و آن‌طور که در تاریخ تجربه شده است، اعمال نمی‌کنیم و چون ناقص اجرا می‌کنیم، جواب نمی‌گیریم یا نتیجه‌ی عکس می‌گیریم.

امروز، شیوه‌های تلفیقی و به تعبیر دقیق‌تر، التقاطی یا اجرای ناقص سنت‌های آموزشی حوزوی، زیان‌بار شده است. من تضمین می‌کنم اگر گروهی با شیوه‌ی صحیح و دقیق سنت‌های علمی حوزه فقط ادوار سطوح را طی کند، قریب الإجتهاد ‌شود. در این امر ذره‌ای تردید ندارم.

به نظر شما برای احیای سنت‌های علمی حوزه چه باید کرد؟

باید جمعی پرحوصله، پر‌انگیزه، باظرفیت و باذکاوت، در قالب یک طرح کلان علمی و فنی، مجموعه سنت‌های آموزشی، پژوهشی، پرورشی، زیستی، منشی و مدیریتی حوزه را کاوش و کشف کرده و به آنها انتظام بخشد. سپس با تنقیح و بازپیراست و روزآمدسازی، آنها را به نسخه‌ی شفابخشی برای نظام آموزشی حوزه و دانشگاه تبدیل و آماده اجرا کند. بسیاری از این سنت‌ها مجهول است. برخی از آنها متروک شده و کاملاً مغفول است. بخشی از آن به صورت ناقص اجرا می‌شود. اگر می‌توانستیم آنها را به صورت نظام‌مند دربیاوریم و مبنا و منطق هرکدام را نشان دهیم، کار بزرگی کرده بودیم. در این صورت، نظام آموزشی کشور و محیط علمی ما از بحران و بی‌هویتی کنونی خارج می‌شد و تجربه‌ی گران‌بهایی را در اختیار بشریت قرار می‌دادیم.

امروز همان‌طور که تجارب روش‌شناختی و دیدگاه‌های معرفت‌شناختی‌ غربی به سوی ما می‌آید، اگر بتوانیم این طرح را اجرا کنیم و این سنت‌ها را کشف کنیم و به زبان‌های مختلف ترجمه کنیم، جهان از آن استقبال شایانی می‌کند. این سنت‌ها، زیبا و کارآمد هستند، ولی ناشناخته‌، مغفول‏اند. اگر بتوانیم این کار را انجام بدهیم، به سرمایه‌ عظیمی دست می‌یابیم و این تجربه فخیم و بلکه مقدس را در اختیار اقوام و اقالیم دیگر می‌نهیم. آن‌وقت می‌شود گفت که حوزه را متحول و احیا کرده‌ایم. آن‌وقت دیگر محتاج دانشگاه نیستیم. الآن متأسفانه به شدت داریم دانشگاه‌زده می‌شویم.

من بارها گفته‌ام خطری مهم‌تر از سنت‌زدگی که حوزه را تهدید می‌کند، آفت دانشگاه‌شدگی حوزه و دانشگاهی‌نما شدن حوزویان است. این خطر، هستی و هویت حوزه را تهدید می‌کند. راه چاره‌ی آن نیز این است که به هویت و پیشینه‌ی‌ تاریخ خودمان برگردیم و تجارب را شناسایی و کاملاً سامان‌مند، تبیین و اجرا کنیم.

حوزه‌ی تهران؛ پیشینه و کنونه

 

 

اشاره

حضرت حجت الإسلام والمسلمین علی‌اکبر رشاد، تحصیلات حوزوی را در سال یک‌هزار و سیصد و چهل و شش، در تهران آغاز نموده، سپس در سال یک‌هزار و سیصد و چهل و نه به قم هجرت کرده است. ایشان پس از طی دروس سطوح، به مدت افزون بر بیست‌وپنج سال در حوزه‌های قم و تهران در دروس خارج فقه و اصول حضرات آیات وحید خراسانی، علی مشکینی، حسینعلی منتظری، سیدعلی خامنه‌ای، مجتبی تهرانی شرکت جسته است.

استاد رشاد، حدود سه دهه به تدریس فقه و اصول، فلسفه و عرفان در حوزه‌ی تهران اهتمام ورزیده و اکنون دوازده سال است که به تدریس خارج فقه و اصول مشغول است. ایشان مؤسس و سرپرست حوزه‌ی علمیه‌ی امام رضا(ع) تهران است که شامل چهار مدرسه‌ی رضائیه، محمدیه، ثامنیه، و مؤسسه‌ی آموزش عالی حوزوی می‌باشد. وی اکنون عهده‌دار ریاست شورای حوزه‌های علمیه‌ی استان تهران است.

جناب آقای رشاد همچنین مؤسس و رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی است، که از بزرگ‌ترین و مهم‌ترین مراکز تحقیقاتی فکری و معرفتی غیردولتی ایران قلمداد می‌شود. ایشان دارای افزون بر سی جلد اثر علمی و ده‌ها مقاله‌ی منتشرشده در زمینه‌های فلسفه، فلسفه‌ی دین، کلام، علوم قرآنی، اندیشه‌ی سیاسی، فقه، اصول، فلسفه‌ی اصول و… است؛ همچنین تحت نظر ایشان چهار دانشنامه با عنوان‌های: ۱٫ دانشنامه‌ی امام علی(ع) (در سیزده جلد منتشر شده) ۲٫ دانشنامه‌ی قرآن‌شناسی (در سی و پنج جلد، در حال تألیف) ۳٫ دانشنامه‌ی سیره‌ی نبوی(ص) (پانزده جلد، در حال تألیف) ۴٫ دانشنامه‌ی فرهنگ فاطمی(س) (در شش جلد پایان پذیرفته)، تدوین شده و یا در حال تدوین است.

به جهت حضور ممتد و مؤثر علمی ـ مدیریتی در حوزه‌‌ها و دانشگاه‌های کشور، آقای رشاد گفته‌ها و نکته‌های بسیاری در باب حوزه برای شنیدن دارد.

 

 

برای مخاطبان ما فرصت مغتنمی است که از زبان شما از پیشینه و حال حوزه‌ی‌ تهران و فعالیت‌های آن بشنویم؛ اگر ممکن است این گفت‌وگو را از اشاره به پیشینه‌ی حوزه‌ی تهران آغاز بفرمایید.

 

استاد رشاد: بسم‌الله‌الرحمن الرحیم. وفّقنا اللهم لما تحبّ وترضی، ولا تجعلنا من‌ الذین یحسبون أنهم یحسنون صنعاً، وإهدنا إلی‌السّداد، فإنک خیر موفِّق وهاد. بنده پیش از هر سخنی، از خبرگزاری حوزه و نشریه‌ی‌ افق به جهت تلاش کامیاب برای انعکاس اخبار حوزه‌های علمیه تشکر می‌کنم. در پاسخ به پرسش شما باید عرض کنم: اگر ری را هم جزء تهران قلمداد کنیم، ـ که این‌چنین نیز هست ـ باید گفت که حوزه‌ی تهران، تاریخی برابر با تاریخ تشیع دارد، زیرا ری از عهد ائمه‌ی‌ معصوم(ع) مرکز فقاهت و معرفت بوده است، اما حوزه‌ی شهر تهران، البته متأخرتر است. در دانشنامه‌ی جهان اسلام، مدخل حوزه‌ی علمیه‌ی تهران که در جلد ۱۴ آن درج شده چنین آمده است:

«پس از آنکه آقامحمدخان قاجار در سال ۱۲۰۰ تهران را به پایتختى ایران برگزید و پس از توسعه‌ی شهر، از زمان فتحعلى‌شاه (۱۲۱۲ـ۱۲۵۰) به این سو، مدارس و نیز مسجد ـ مدرسه‌هاى فراوانى در این شهر بنا شد. در پیگیرى سیاست توسعه‌ی تهران، در دوره‌ی محمدشاه و به ویژه با صدارت حاجى میرزا آقاسى، فضلاى حوزه‌هاى دیگر، براى رونق تهران به مهاجرت به این شهر تشویق شدند. بدین‌ترتیب با روى‌آوردن علما و طلاب علوم دینى به تهران ــ که در مجاورت شهر مذهبى رى و آرامگاه حضرت عبدالعظیم حسنى قرار دارد ــ حوزه‌ی علمى بزرگى در پایتخت جدید ایران پى‌افکنده شد که به سرعت پیشرفت کرد. تداوم مدرسه‌سازى در سرتاسر دوره‌ی قاجار در این شهر و نیز جمعیت روزافزون طلاب تهران، گواه این پیشرفت است. بنابر یک گزارش آمارى، در دوره‌ی ناصرالدین شاه قاجار (۱۲۶۴ـ۱۳۱۳)، ۴۷ باب مسجد، که بسیارى از آنها مدرسه نیز داشته‌اند، ۳۵ باب مدرسه و ۱۴۶۳ طلبه به ثبت رسیده است. جمعیت طالبان علوم دینى در دوره‌هاى بعد نیز رو به افزایش داشت، چنانکه مثلاً در دوره مظفرالدین شاه (۱۳۱۳ـ۱۳۲۴) انجمن طلاب مشروطه‌خواه، که از تشکل‌هاى حوزوى بود، بیش از هزار عضو داشت. در آن دوره، اهمیت حوزه‌ی تهران، بیش از حوزه‌ی قم بود و طلاب علوم دینى از بسیارى از شهرهاى ایران براى تحصیل به تهران مى‌آمدند. از اسم و نسب بسیارى از علماى مقیم تهران در عهد ناصرى آشکارا پیداست که بیشترشان از شهرهاى مختلف ایران به تهران آمده بودند. … در میان مدرسه‌هاى پیش از عصر قاجارى دو مدرسه مشهورند: یکى مدرسه‌ی حکیم هاشم و دیگرى مدرسه‌ی رضائیه [نام تاریخی‌اش مسجد و مدرسه‌ی آقاملارضاست و اکنون زیر نظر حقیر فعالیت می‌کند] هر دو متعلق به قرن دوازدهم، درخور ذکرند. …، مدرسه‌ی رضائیه، به ملاآقارضا فیروزآبادی [صحیح: تهرانی] (متوفى ۱۱۱۷) منسوب است و ابوالحسن طهرانى (متوفى ۱۲۷۲)، از فقهاى بنام سده‌ی سیزدهم، پیش از سفر علمى به اصفهان و عراق در همین مدرسه نزد مدرّسى به نامِ سیدآغا مقدمات علوم را خوانده بود».

 

بنابراین از بدو احداث شهر تهران که حدود دویست سال پیش رخ داده، حوزه‌ی‌ علمیه‌ی‌ این شهر نیز تأسیس شده است، لهذا اکنون در تهران مدارسی همچون «مدرسه‌ی‌ صدر» فعلی [میرزاشفیع قدیم]، «مدرسه‌ی‌ شهید بهشتی» فعلی (سپهسالار قدیم) و «مدرسه‌ی‌ محمدیه»، (مقابل مسجد جامع، که نام تاریخی‌اش «مدرسه‌ی خان محمدیه» است و اکنون این مدرسه نیز زیر نظر حقیر فعالیت می‌کند) داریم، با وقف‌نامه‌هایی حاکی از سابقه‌ی‌ حدود دویست‌ساله. این نکته را برای جلب توجه حضراتی که امکانات ملی را فراچنگ دارند می‌گویم که در دوره‌ی‌ قجرها ده‌ها مدرسه‌ی‌ علمیه در شهر تهران ساخته شد و در عهد جمهوری اسلامی تنها یک مدرسه اخیراً با حمایت کامل دستگاه‌های اجرایی احداث شده است!

زمانی در این شهر همزمان چندین فقیه صاحب رساله‌ی‌ عملیه و دارای مقلدین فراوان و کرسی درسِ خارجِ پرجمعیت حضور داشتند. در مقطعی، و پیش از آنکه قم در بین حوزه‌های علمیه‌ی‌ شیعه، کانون حکمت بشود، تهران کانون حکمت و معرفت بود و حکمای بزرگی در آن به تدریس فلسفه و عرفان اشتغال داشته‌اند. زمانی تهران‌ شهر «هزار حکیم‌» نامیده می‌شد و در مدارس مختلفی چون سپهسالار قدیم و جدید، مدرسه‌ی‌ حکیم هاشم، مدرسه‌ی‌ مروی، مدرسه‌ی‌ منیریه‌، مدرسه‌ی‌ صدر و مدرسه‌ی‌کاظمیه‌ و غیره‌، همزمان کرسی حکمت و عرفان در سطح و استوای بالای علمی دایر بوده و جم قفیر و جمع کثیری از فضلا در دروس شرکت می‌جستند. البته حوزه‌ی‌ فلسفی تهران با تأسیس «مدرسه‌ی مروی» به‌وسیله خان مروی و دعوت شاه قاجار از آخوند ملاعلی نوری، جهت تدریس فلسفه، جان گرفت.

البته حکیم ملاعلی نوری عذر آورد و یکی از شاگردان خویش حکیم ملاعبدالله مدرس زنوزی را در سال یکهزار و دویست و سی و هفت هجری قمری جهت تدریس در مدرسه‌ی‌ مروی معرفی کرد و بدین‌ترتیب مدرس زنوزی اولین مدرس فلسفه‌ی صدرایی و شارح حکمت متعالیه در حوزه‌ی فلسفی تهران است؛ حضور او مبدأ کوچش حکمت از اصفهان به تهران و شکل‌گیری مکتب حِکمی ـ عرفانی تهران، پس از مکتب اصفهان شد و مساعی حکمای اربعه (قدس الله اسرارهم) موجب تکامل این مکتب معرفتی گشت.

با تأسیس‌ دانشگاه‌ تهران‌ در سال‌ ۱۳۱۲ شمسی، باب تازه‌ای‌ در حوزه‌ی‌ عرفانی‌ و فلسفی‌ تهران‌ گشوده‌ شد. در آن زمان علامه‌ الهی قمشه‌ای از اولین‌ کسانی‌ بود که‌ موجبات‌ پیوند و تفاهم‌ حوزه‌های‌ علمی‌ قدیم‌ را با عرصه‌های‌ دانشگاهی‌ جدید فراهم‌ آورد.

وی‌ علاوه‌ بر تدریس‌ حکمت‌ و منطق‌ و ادبیات‌ در مدرسه‌ی‌ سپهسالار ـ که‌ به‌ دانشگاه‌ معقول‌ و منقول‌ تبدیل‌ شده‌ بود ـ در دانشگاه‌ تهران‌ نیز به‌ تدریس‌ فلسفه‌ و زبان‌ پرداخت. حکیم ‌الهی‌ قمشه‌ای‌ بیش‌ از سی‌وپنج‌ سال‌ در مدرسه‌ی‌ سپهسالار به‌ تدریس‌ حکمت‌ و فلسفه‌ پرداخت. او شاگردانی‌ چون علامه حسن‌زاده ‌آملی‌، علامه جوادی آملی‌ و محمدرضا ربانی ‌تربتی‌ را پرورد.

همان‌گونه که مکتب تهران میراث‌دار مکتب اصفهان قلمداد می‌شود، مکتب قم نیز وامدار حوزه‌ی‌ تهران است و حکمای بزرگِ کنونیِ حوزه‌ی‌ قم، شاگردان آن دوره‌ی‌ حِکمی تهران قلمداد می‌شوند. امثال آیت‌الله علامه‌ی‌ شهید مطهری، آیت‌الله علامه‌ی‌ حسن‌زاده و شیخ‌الحکماء آیت‌الله جوادی آملی، شاگردان حکمای تهران‌اند و غالباً در دوره‌های آغازین تحصیل در تهران بوده‌اند و پس از آن به قم منتقل شده‌اند. با استقرار مرحوم علامه طباطبایی(ره) در شهر قم، این شهر تبدیل به کانون فلسفه و حکمت شد. به این ترتیب حکمت از حوزه‌ی‌ تهران کوچید و رحل اقامت در حوزه‌ی‌ قم افکند.

سیاست‌هایی در دوره‌ی‌ پهلوی و به خصوص پهلوی دوم در تهران اعمال شد تا حوزه‌ی‌ تهران را ازبین ببرند و این سیاست‌ها نیز مؤثر بود. علاوه بر اینکه شهر گسترش پیدا کرد، شهر گسترده و سنگین و پرجمعیت و شلوغ تهران، عملاً امکان و اجازه‌ی‌ رشد و رویش را به حوزه‌ی‌ تهران نداد و این حوزه رفته‌رفته زیر پوسته‌ی‌ این شهر گسترده دفن شد. والا علاوه بر رونق و قوّت علمی و معرفتی حوزه‌ی‌ تهران، این حوزه‌ی‌ بس فاخر و نیرومند در ادوار مختلف نقش بسیار تعیین‌کننده‌ای در مسائل سیاسی ـ اجتماعی کشور داشته است. علما و مجتهدان حوزه‌ی‌ تهران در نهضت تنباکو پیشاهنگ بودند. در نهضت مشروطه، بسیاری از مجتهدین و خطبای صاحب‌نامِ درگیر با مشروطه، اعم از کسانی که با مشروطه‌ی‌ مطلقه (سکولار) موافق بودند و کسانی که طرفدار مشروطه‌ی‌ مشروعه بودند، در شهر تهران مستقر بودند و و از ابواب‌جمعی این حوزه قلمداد می‌شدند. اگر هم نجف در نهضت تنباکو و نهضت مشروطه نقش‌آفرین بود (که چنین بود)، عمدتاً با اطلاعات و اقتراحاتی که علمای حوزه‌ی‌ تهران به آن بزرگان می‌دادند به تصمیم می‌رسیدند و اقدامی می‌کردند و فتوایی می‌دادند.

پس از آن هم در جنبش‌های بعدی، مجتهدین و گاه فضلای جوان‌تر وارد صحنه شدند و نقش‌آفرینی کردند. برای مثال در مسئله‌ی‌ «نهضت ملی شدن صنعت نفت»، علمای تهران نقش برجسته‌ای داشتند. در نهضت‌های دیگر نیز جوان‌ترها ـ برای مثال فدائیان اسلام ـ نقش داشتند و به رغم اینکه در دوره‌ی‌ انقلاب اسلامی حوزه‌ی‌ تهران از حضور فضلای بزرگ و حکمای برجسته تهی شده بود و بر اثر اعمال سیاست‌های سکولاریستی پهلوی، هویت خود را از دست داده بود، علما که بسیاری از آنها تربیت‌یافته‌ی‌ نجف و قم و احیاناً تهران بودند در انقلاب اسلامی نقش بی‌بدیلی داشتند و پیشاهنگ و پیشتاز مبارزات مردم تهران بودند.

 

 

اندکی از وضع کنونی حوزه تهران بفرمایید

استاد رشاد: از مجموعه‌ی‌ قریب به ۱۳۰ مدرسه‌ی‌ علمیه‌ای که در شهر تهران و شهرستان‌های این استان وجود دارد، تعدادی از آنها متروکه و مخروبه‌اند و بعضی نیز به تصرف برخی کسبه درآمده و نوع انتفاع و کاربرد آن هم تغییر کرده است. در کل الان ۹۴ مدرسه‌ی‌ علمیه ـ ۵۴ واحد متعلق به برادران و حدود ۴۰ واحد متعلق به خواهران ـ در کل استان و تحت برنامه‌هایی که از شورای عالی حوزه‌های علمیه دریافت می‌کنند دایر و فعال است.

ما اکنون روزانه حدود سه هزار کلاس درس را در سطوح مختلف از پایه‌ی‌ یک تا دروس خارج فقه و اصول برگزار می‌کنیم و قریب به نهصد مدرس برادر و خواهر و حدود ده هزار طلبه در مجموعه‌ی‌ این مدارس، شاغل به تدریس و تحصیل هستند. خوشبختانه در حال حاضر و در شهر تهران چهارده کرسی درس خارج دایر است. درس خارج حضرت آیت‌الله العظمی خامنه‌ای طبعاً جمعیت اصلی را دارد و چیزی قریب به هزار و چهارصد نفر در جلسات بحث فقهی ایشان حضور پیدا می‌کنند، ولی صدها طلبه‌ی‌ دیگر هم هستند که اگر در درس فقه حضرت آیت‌الله خامنه‌ای شرکت می‌کنند، در دروس خارج فقه و اصول دیگر اساتید هم حضور پیدا می‌کنند. به این ترتیب، مجموعاً حدود ۱۸۲۳ طلبه‌ی‌ درس خارج‌خوان داریم.

علاوه بر ۹۴ مدرسه‌ی‌ علمیه‌ی‌ دایر که پایه‌ها و سطوح مختلف حوزوی را تدریس می‌کنند، در استان تهران دو مؤسسه‌ی‌ آموزش عالی حوزوی با نام‌های «مؤسسه‌ی‌ آموزش عالی امام رضا(ع)» و «مؤسسه‌ی‌ آموزش عالی حوزوی حضرت قاسم‌بن‌ الحسن(ع)» دایر است که رشته‌های تخصصی فلسفه، کلام، تفسیر و گرایش‌های مختلف حقوق را برگزار می‌کنند. در مجموعه‌ی‌ این دو مؤسسه‌ی‌ آموزش عالی، قریب به سیصدتن از فضلای جوان که پایه‌ها و سطوح تحصیلی طلبگی را طی کرده‌اند، مشغول به تحصیل هستند. به جز این دو مؤسسه چند مرکز یا مؤسسه‌ی تخصصی نیز در شرف تأسیس است.

 

 

به نظر جناب‌عالی، مشکل اساسی کنونی حوزه‌ها چیست؟

آرمان تحول حوزه که از سوی سلف و بزرگان از شخصیت‌های حوزه مطرح شده بوده و در روزگار ما هم از زبان حضرت امام(ره)، علامه‌ی‌ شهید مطهری، رهبری فرهیخته‌ی‌ انقلاب و بسیاری دیگر از مصلحانِ صاحب صلاحیت و منتقدان مشفق مطرح شده است، اکنون و همچنان از لسان مراجع عظام (دامت‌برکاتهم) که گرانیگاه و نقطه‌ی‌ ثقل حوزه و محور معرفتی و معنوی حوزه‌های شیعه قلمداد می‌شوند، پیوسته مطرح می‌شود و البته این آرمان، هنوز و همچنان در بوته‌ی‌ ابهام قرار دارد و بلکه خطر بدفهمی، این آرمان عظیم و انیق را تهدید می‌کند. لهذا من از هر فرصتی که پیش می‌آید برای بیان این دغدغه استفاده می‌کنم.

خطر دانشگاه‌شدگی و تبدیل ماهیت حوزه که موجب گسست هویتی جبران‌ناپذیر در آن خواهد گشت، بسیار جدی است. مهم‌ترین خطری که حوزه را تهدید می‌کند خطر گسست تاریخی و هویت‌باختگی آن است. من نگران این هستم که چند صباح دیگر سر بلند کنیم و ببینیم که حوزه، تبدیل به الازهر دوم شده است! وصف شریف را یدک می‌کشد ولی نه شرافتی و نه قداستی باقی مانده است و یک مشت روحانی ژیگول تحویل جامعه‌ی‌ جهانی و ملی می‌دهیم و قداست، معنویت، علمیت و عمق و تقوایی در حوزه باقی نمانده است!

ما باید حوزه را با نظمی فراخور آن اداره کنیم، نظمی برگرفته از تاریخ هزارساله‌ی‌ حوزه؛ نظمی که تنها از رهگذر شناخت، احیا و روزآمدسازی سنت‌های آزموده، اصیل، بومی و دینی که طی قرون به وجود آمده، دست‌یافتنی است. باید نظامی مستقل از نظام دانشگاهیِ غیربومیِ برگرفته و فراآمده از فرنگ پدید آوریم و به موقع اجرا بگذاریم؛ این یعنی تحقق آرمان تحول حوزه.

 

 

نوعاً جناب‌عالی تأکید می‌فرمایید که حوزویان باید به مفاخر خود که نماد هویت آنان است مباهات‌کنند؛ آیا برنامه‌ی‌ خاصی برای معرفی شخصیت و تبیین افکار علما و حکمای تهران در دستور کار دارید؟

 

دوستان ما در حوزه‌ی‌ علمیه‌ی‌ امام رضا(ع)، برنامه‌ای را تحت عنوان «سلسله نکوداشت‌های پیشکسوتان حوزه‌ی‌ تهران اجرا می‌کنند که تاکنون نیز چند حلقه از آن برگزار شده است. برنامه‌ی‌ نکوداشتی برای آیت‌الله سیدابراهیم خسروشاهی داشتیم که از شاگردان مرحوم علامه طباطبایی و از مدرسین پرسابقه‌ی‌ حوزه‌ی‌ تهران قلمداد می‌شوند؛ همچنین بزرگداشتی برای حضرت آیت‌الله خوشوقت(ره) برگزار کردیم که ایشان نیز از شاگردان مرحوم علامه‌ی‌ طباطبایی و از علمای اخلاقی و معنوی حوزه‌ی‌ تهران بودند. بزرگداشت بعضی دیگر از بزرگان حوزه‌ی‌ تهران از جمله آیت‌الله سیدرضی شیرازی، آیت الله سیدحسن مصطفوی که تمامی سطوح تحصیلی خود را در همین مدرسه‌ی رضائیه سپری کرده‌اند و نیز حاج سید علی‌اصغر هاشمی علیا، مؤسس حوزه‌ی چیذر، آیت‌الله استادی، آیت‌الله خرازی و بعضی دیگر از علمای تهرانی‌ مقیم حوزه‌ی‌ قم نیز در دستور کار قرار دارد. هر بار که نکوداشتی برگزار می‌شود دست‌کم یک جلد در زندگینامه و اندیشه‌نامه‌ی‌ آن بزرگ و پیشکسوت تألیف و منتشر می‌شود. در عین حال برگزاری کنگره‌ی‌ بزرگداشت مرحوم آیت‌الله مجتهدی در دستور کار مرکز مدیریت حوزه‌های استان تهران قرار گرفته که ان‌شاءالله در موقع مناسب برگزار خواهد شد.

اکنون نیز مقدمات برگزاری همایش بزرگداشت حکیم مؤسس «آقاعلی مدرس زنوزی» که مؤسس مکتب حکمی ـ معرفتی تهران است در جریان است و بناست در تاریخ هیجدهم دی‌ماه، با همکاری مجمع عالی حکمت، پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی و بنیاد حکمت اسلامی صدرا، در محل مدرسه‌ی رضائیه برگزار شود. سنخرانان این همایش حکمی عبارتند از حضرات، آیت‌الله سیدحسن مصطفوی، مدرس برجسته‌ی حکمت مشّاء، آیت الله غلامرضا فیاضی رئیس مجمع عالی حکمت حوزه، آیت الله دکتر احمد بهشتی، استاد حوزه و دانشگاه، آیت الله محمدتقی واعظی و بنده‌ی حقیر.

تحول در حوزه؛ بایدها و نبایدها

«تحول در حوزه» از جمله مباحث مهم و شاید بتوان گفت مهم‌ترین بحث روز در حوزه‌های مقدسه است، که به ‌ویژه پس از دیدار جمعی از نخبگان حوزه با مقام معظم رهبری( دام ظله) در سال گذشته و تأکیدات مجدد معظم‌له در این زمینه، در دستور کار نهادهای تأثیرگذار حوزه، همچون جامعه مدرسین، شورای عالی، و مرکز مدیریت حوزه علمیه قم قرار گرفته است و ارکان مختلف حوزه آمادگی خود را جهت تحقق منویات رهبر معظم انقلاب اسلامی و مراجع عظام در این زمینه ابراز داشته‌اند. بی‌تردید، بهره‌مندی از نظرات کارآزمودگان و صاحب‌نظران حوزوی، نقش مؤثری در تحقق مطلوب این امر مهم ایفا خواهد کرد.

افق حوزه نیز به سهم خود می کوشد در جایگاه نخستین رسانه خبری حوزه مقدس علمیه قم، با بهره‌گیری از نظرات محققان حوزه و انتقال آن به ارکان تصمیم‌گیر، به وظیفه اطلاع‌‌رسانی خویش عمل نماید. در همین راستا در این شماره از نظرات محقق و اندیشور فرزانه، جناب حجت ‌الاسلام‌والمسلمین علی‌اکبر رشاد در این زمینه بهره‌مند شده‌ایم.

تدریس مستمر دروس عالی حوزوی طی سالیان متمادی و تاسیس و هدایت حوزۀ علمیه امام رضا(علیه‌السلام) در تهران، طی حدود ربع قرن و نیز تأسیس و تدبیر موفق پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی و ارتقاء آن به جایگاه بزرگ‌ترین پژوهشگاه دینی کشور، ضمن آنکه عضویت این فاضل اندیشمند را در شورای عالی انقلاب فرهنگی با حکم مقام معظم رهبری (حفظه الله) در پی داشته است، کوله‌باری از تجارب ارزشمند را نصیب ایشان کرده، که نقطه نظراتشان را در باب مباحث روز حوزه شنیدنی‌تر می‌کند.

با تشکر از همکاری صمیمانه روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، اینک مشروح این گفت‌وگو تقدیم خوانندگان ارجمند می‌گردد.


مراد از «حوزه» در بحث «تحول حوزه» چیست و قلمرو حوزه تا کجاست؟ آیا قلمرو جغرافیایی مراد است یا قلمرو معرفتی، یا قلمرو صنفی و یا…؟

ـ حوزه، اطلاقات مختلفی دارد، گاهی به مجموعه تعلیمی تربیتی، که عهده دار آموزش و تربیت عالمان دینی که در یک محدوده جغرافیایی مشخصی دائر شده است، اطلاق می‌شود مانند حوزۀ قم، حوزۀ نجف، حوزۀ تهران یا …؛ گاهی به کل نهاد آموزشی، تربیتی و علمی دارای هویت تاریخی شناختۀ مذهب مشخصی، بدون لحاظ بسیط جغرافیایی، حوزۀ شیعه اطلاق می‌شود؛ در این اطلاق محدوده جغرافیایی خاصی مراد نیست، بلکه معطوف به هویت تاریخی فکری، سنن و ارکان تکوین بخش آن منظور است و از نهاد مرجعیت تا سطوح مختلف علمی، مدرسین، محققین، فضلا و طلاب را فرا می گیرد. تصورمی کنم آنچه در ادبیات آرمان­ « تحول در حوزه » مراد است، معنای دوم، یعنی « نهاد کنونی آموزشی، تربیتی و پژوهشی مذهب شیعۀ­ امامیه » باشد و این عنوان، معطوف به اصناف صفی روحانیت ( مانند وعاظ یا ائمه جماعات یا ائمه جمعه)­ نیست. البته توسعه عنوان به این اصناف روحانی معنی سومی را از کلمه حوزه سامان می دهد .


معمولا از تحول، « تعبیر به تغییر وضع موجود به وضع مطلوب » می‌شود؛ به نظر شما منظور از «تحول در حوزه» چیست؟

واژه های ظاهراً مشابه اما متفاوت بسیاری هست که تفاوت های ظریفی با هم دارند؛ که بدون عنایت به آنها تصور می‌شود که اینها معادل هم هستند، ولی چنین نیست؛ برعکس، بعضی واژه‌ها در ظاهر متفاوتند اما در باطن به هم مرتبط‌اند، در ما نحن فیه نیز واژه‌هایی مانند «تحول، تعالی، تکامل، تغییر، تبدل» نباید معادل و برابر هم قلمداد شوند. وقتی واژه «تحول» در عنوان « تحول حوزه » به کار می رود به طور ضمنی به وجود یک جوهر و ذاتی ثابت و تغییرناپذیر ایهام و اشاره می شود که باید در احوال و حوالی آن، تغییر صورت گیرد. لهذا مراد ما از تحول حوزه ،تحفظ بر جوهر و تغییر در عوارض و احوال حوزه است؛ تحول در ذات حوزه، تحول نیست، بلکه تبدل ماهیت است. و منجر به تبدیل به مقوله ای دیگر خواهد گشت؛ به عبارت دیگر وقتی ما از «تحول» سخن می‌گوییم، مرادمان این است که یک هسته و کانون ثابتی وجود دارد، که باید ضمن حفظ ذات آن، تغییراتی به‌وجود بیاید؛ این تغییرات اساسی باید متأثر از جوهر و در جهت تثبیت آن صورت بندد و به مثابه برآیند همان جوهر و نهاد قلمداد شود؛ ولی متأسفانه بعضی تغییرات را در حوزه‌های علمیه مشاهده می‌کنیم، که تحت تاثیر نظامهای علمی دیگر ( از جمله با الگوگیری از نظام دانشگاهی مدرن کشور که بشدت مغلوب و مرعوب نظامات علمی و مدیریتی و سنت های غیربومی و غیر دینی است ) انجام می گیرد، و این در حالی است که ما در حوزه، یک تجربۀ بومی دینی گسترده و انباشتۀ کهن و دیرینی در اختیار داریم که طی قرون، آزموده و جواب داده است. با این توضیح، پدیده‌هایی از قبیل دانشگاه‌سازی حوزه، مصداق تحول نخواهد بود، بلکه همان تبدل است. البته این بدان معنی نیست که از تجارب و مزایای نظامهای دیگر در تحول حوزه بهره نبریم بلکه بدین معناست که با توجه به ظرفیت تاریخی و فرهنگی حوزه، نمی‌توانیم از دانشگاه تقلید کنیم، بلکه باید دانشگاه سعی کند که از مزایای سنت های علمی تربیتی حوزه بهره ببرد؛ چرا که حوزه و سنت‌های علمی تربیتی حوزه بومی، اسلامی و آزموده ارزشمندی است که چونان سرمایه ای ثمین و تجربه­ای تکامل یافته، در اختیار ماست؛ و این تجربه، در بستر یک روش‌شناسی و فرهنگ علمی طی یک تاریخ، تکون یافته و تکامل پذیرفته است. این همان عنصر اجتهاد است که در حوزه ما پدید آمده است، برطبق ماهیت خود، این نظام علمی نمی‌تواند دچار رکون و سکون شده، رسوب کند؛ چون روش‌های علمی و رویکرد‌های معرفتی، حوزه اجتهاد گرایانه است، سامانه مدیریتی آن نیز باید تحت تأثیر این شیوه، خود را با رویکردها و روش های کارساز عصری سازگار کند.


به نظر شما اصول حاکم بر « تحول » کدامند و « تحول حوزه » در چارچوب چه اصول و روش‌هایی قابل تحقق است؟

تحول در محیط قدسی و معرفتی حوزه، باید با رعایت یک سلسله حدود و اصول صورت بندد و الا هسته و جوهره حوزه به خطر خواهد افتاد. به نظر من چارچوب تحول عبارتند از: «بازشناسی، بازنگری، ترمیم، تکمیل، روزآمد و کارآمدسازی سنت‌های غنی و قویم آموزشی، تربیتی، تحقیقی، مدیریتی و ارتباطاتی دیرین و عمیق حوزۀ مقدسه » که توجه به منزلت رکنی مرجعیت و فقاهت در هدایت امور حوزه، همچنین روش شناسی علمی- که در اجتهاد، و نیز استقلال حوزه، از جمله اصول اساسی این چار چوب است _ در هرگونه تحول وتغییر در حوزه این اصول باید منظور داشته شود و هرگاه این عناصر به مخاطره بیافتند، هسته‌ و هویت حوزه به مخاطره خواهد افتاد ما باید «استقلال» سازمانی مدیریتی، علمی فکری، مالی و سیاسی حوزه را در تمام شئون و ساحت ها حفظ کنیم؛ در این میان استقلال از اهمیت دو چندان برخوردار است؛ حوزه نباید تابع این دولت یا آن دولت و این جریان و آن سلیقه سیاسی برون حوزوی بشود. ولی در جایگاه هادی می‌تواند و می باید بر دولت، نظارت کرده و احزاب را هدایت کند. البته اینها به معنای آن نیست که حوزه تبدیل به واتیکان دیگری شده از دولت، تشکل‌ها و جامعه جدا شود، بلکه بدین معنی است که وابسته به دولت نباشد، ولی می‌تواند حامی دولت و ناظر بر آن باشد. استقلال مالی هم به این معنا نیست که حوزه از انفال و موقوفات استفاده نکند، بلکه انفال و موقوفات باید احیا و برای تأمین پشتوانه‌های سخت‌افزاری حوزه استفاده شوند. اگر اوقاف را آن چنانکه که باید و شاید، احیا، بازسازی و مدیریت کنیم، حوزه صیانت و استغناء مالی خود را حفظ خواهد کرد و حتی می‌تواند به دیگر اصناف هم کمک کند؛ چرا که حجم وسیعی از موقوفات، معطوف به نیازهای حوزه و تبلیغ دینی است. علاوه بر این سازوکارها،­ ترویج تکلیف مالی مردم (مانند خمس)، هم می‌تواند به استقلال مالی حوزه کمک موثری بکند.

گذشته از اینها، نظام سیاسی فعلی که زاده و دستاورد یک انقلاب حوزوی و دینی است، به اقتضاء وامداری و شکرانه این نظام و این انقلاب، دولت وظایفی در قبال حوزه و دین دارد و ما نمی توانیم دولت را از این وظیفه‌ حمایتی مالی خود منع ‌کنیم. دولت باید وظیفه دینی ملی خود را در قبال حوزه انجام دهد، اما حوزه هرگز دست به سمت هیچ کس و گروهی حتا و از جمله دولت اسلامی ایران که مولود خویش است، دراز نخواهد کرد. ضمن این که باید، سهم حوزه از انفال و دارایی‌های عمومی، به دست ولی‌فقیه تامین شود- که یک مقام سازمانی نیست و « ­در دائره حکومت­ » قرار ندارد، بلکه «­­بر­دائره حکومت­» قرار­ دارد­ زیرا ولایت فقیه نماد­و­نمود سازوکار اشراف فقاهت­­« بر­حکومت»­است_ نه رکنی جزئی و بخشی « در دولت ». با این سازوکار و شیوه استقلال مالی حوزه بخوبی حفظ خواهدشد.


با این اوصاف، مرز باریک میان استقلال و بهره‌مندی حوزه از توان‌مندی و ظرفیت‌های دولت و نظام اسلامی کجاست؟ و چگونه می‌توان از این ظرفیت‌ها استفاده کرد و در عین حال به دولت وابسته نشد؟

تاریخ نشان می‌دهد که حوزه هرگز تابع و مطاوع نشده، بلکه همیشه حامی و محامی بوده است. در دوره صفویه نیز، که یک دولت شیعی دارای قدرت رقابت با دولت‌های معاصر خود وجود داشت، همان موقع هم حتی سلاطین اجازه سلطنت خود را از فقها می‌گرفتند و برای فقها ولایت قائل بودند و در همان شرایط هم خدمات بزرگی از سوی دولت به نفع حوزه و مذهب صورت گرفته و علما و دولت اسلامی آن زمان، تأثیر فرهنگی و فکری زیادی بر اجتماعات غیراسلامی و غیر شیعی گذاشتند.

در شرایط کنونی هم دولت و نظام، خود را وامدار حوزه و هستی خویش را مدیون علمای دینی و مرجعیت می داند؛ و علاوه بر این، معتقد به رهبری و محوریت علمای دینی است وتحت اشراف ولی‌فقیه، امور را تدبیر می‌کند، لذا اگر از این زاویه به دولت نگاه کنیم، از حوزه انتظار می‌رود که از این ظرفیت استفاده کرده، برنامه دهد و این فرصت تاریخی را مدیریت کند، و این هرگز ملازم با مخدوش شدن استقلال حوزه نیست.


برخی بر این عقیده‌اند که : « از آنجا که حوزه در نهاد های مختلف، به نظام خدمت‌رسانی می‌کند و نیازهای نظام را تأمین می‌کند، دولت و نظام نیز وظیفه دارند متقابلاً نیازهای حوزه را برطرف کنند»، به نظر شما آیا این دیدگاه می‌تواند درست باشد؟

این نگاه، نگاه نازلی به شأن حوزه و نقش دولت است. رابطه میان حوزه و دولت، دادوستدی و نوعی معامله نیست، اولاً: حوزه باید طوری رفتار و امور خود را مدیریت کند که به هیچ وجه محتاج حتا دولت و دستگاه اسلامی و مشروعِ «زاده» خویش هم نشود؛ و ثانیاً: دولت‌های بعد از انقلاب هم تبعیت از علمای دینی و مراجع دینی را وظیفه خود می‌دانند. بنابراین نیازی به استدلال ندارند و نباید بگذاریم که حوزه به این مرحله برسد که برای توجیه مطالبات خود در قبال دیگر نهادها و دستگاهها، دلیل تراشی کند! ثالثاً: و گذشته از اینها، این دیدگاه، روابط حوزه و دولت را هم تنزل می‌دهد و از توجه به مسایل اساسی باز می‌دارد؛ دولت و نظام، وامدار حوزه است انقلاب، مولود حوزه و دولت محتاج حوزه است، رابعاً: همان‌طور که در بحث قبلی اشاره شد، اگر موقوفات مربوط به امور دینی و حوزوی احیا شده و در خدمت توسعه کمّی و کیفی حوزه قرار گیرد، حوزه نه تنها نیازی به کمک بیرونی نخواهد داشت، بلکه در مواقع لازم می‌تواند به دیگر بخش ها هم کمک بکند.


بایستگی‌های امروز حوزه، خصوصا در تعامل با نظام اسلامی، جهان اسلام و جهان بشریت، کدامند؟

اولاً حوزه باید به شأن و منزلت ذاتی و رسالت جوهری خود، توجه لازم را داشته باشد و بداند که حوزه، استمرار خط معرفتی و منزلتی امامت و نبوت است، ‌و فقاهت دینی، حلقه‌ای در طول و تداوم حلقه‌های هدایتی « امامت » و « نبوت » است و لهذا همان رسالت و حق را دارد؛ حوزه براساس آیه «نفر» تأسیس شده، و باید برای تحقق تام هر آنچه در این آیه مورد اشاره قرار گرفته، تلاش و کوشش کند. آیه «نفر» وظیفه عالم دینی و حوزه را «تفقه»، و غایت آن را «انذار» و قلمرو آن را «همه جامعه» می‌داند. تفقه به معنای جامع، اعم از تفقه در احکام است و شامل تفقه اخلاق و عقاید نیز هست و بلکه انذار با تفقه و تعلیم عقاید مناسب­تر از احکام است، امروز حوزه باید بداند در قرن بیست و یکم و عهد جمهوری اسلامی و دوره جهانی‌شدن به سر می برد، و در این شرایط تاریخی و فکری، رسالتی خطیر دارد و باید در همه شئون به رسالت خود جامعه عمل بپوشاند؛ هم‌چنان که رسالت این انقلاب، ملی نبود بلکه فرا ملی و اسلامی بود و اسلام نیز دارای ماهیت و رسالت جهانی است. و البته مجموعه این تحولات هم باید با توجه به پیشینه تاریخی این سامانه (حوزه) اتفاق بیافتد، ما از تجربه انباشته علمی تربیتی قطعا بی‌نظیر و عمیقی در این راستا (نظام آموزشی و تعلیمی) برخوردار هستیم که در ظرف زمانی جواب داده است و ما باید از این تجربه‌ها بهره ببریم.

اگر حوزه می‌خواهد به سمت دانشگاه امروزی (غیربومی) نغلتد، باید ضمن لحاظ مشکلات و آفات فراوان نظام دانشگاهی امروز سنت‌های خود را «بازشناسی و بازنگری» کرده با روز آمد کردن به کار بندد. و نیز باید از سنت‌هایی غیر بومی و نیازموده فاصله بگیرد الآن مجال شرح لوازم گسترده « درک شرائط و ضروف تاریخی » از سوی حوزه نیست، شرح این مسأله را به مجالی موسع وا می گذارم.


هم اکنون مقاومت‌‌هایی در قبال تحول صورت می‌گیرد؛ به نظر جناب عالی موانع تحول چه چیزهایی هستند؟

انگیزه ها و عوامل مقاومت، متنوع است و شرح همه آنها حاجتمند بحث مشبع و وقت موسع است، این جا به اختصار به پاره­ای از آنها اشاره می­کنم، و آمادگی دارم به طور جداگانه در فرصتی دیگر درباره آنها گفت و گو کنیم؛ از جمله موانع ۱٫ فقدان زمان آگاهی در برخی، ۲٫ عدم آگاهی از کاستی ها و ناراستی های موجود حوزه در برخی دیگر، ۳٫ ابهام در مسأله، و شفاف نبودن مدعا ( عدم ارائه چارچوب روشن و قابل درک از آرمان تحول )، ۴٫ فقدان سامانه مدیریتی منسجم، مسلط و مقبول در میان پیشقراولان و در نتیجه مدیریت نشدن مسأله _ که در دیدار فضلا مورد تاکید مضاعف رهبر معظم انقلاب اسلامی ( دام ظله ) بود، ۵٫ وجود جریانهای موازی و گفتمان های متشبه و متشابه، در عرض جریان تحولگرای اصیل، معقول و دلسوز، بزرگ ترین آفت پیش آرمان تحول، دانشگاه شدگی حوزه است، ۶٫ نابودی _ یا در حد نابود شدگی سنت های اصیل علمی، آموزشی، تربیتی، معیشتی حوزوی، و اکتفا و تصلب به صورت وقالب بی روح و رمق بزخی ازسنن، ۷٫ عدم التزام به لوازم گریز ناپذیر آرمان تحول، اعم از لوازم معنوی و مادی آن، ۸٫ اجتهاد تقلیدی و غفلت از اهمیت اجتهاد در روش.

تصلب، خلاف مرام و ممشای حوزه است، زیرا مشی و مرام حوزه اجتهاد است . اجتهاد در همه ساحات معرفتی و معیشتی؛ هم اکنون ازسویی نوعی جدد و نوگرایی _ نه نو اندیشی و نوخواهی _ در حوزه وجود دارد که گاهی شعارهای انحرافی می دهند و شعار های موازی مطرح می کنند که موجب نگرانی بزرگان و خیر خواهان حوزه شده و حساسیت آنان را برانگیخته است. از دیگر سو، سنتی گرایی قهقرایی رو به توسعه است؛ لطمه ای که جریان « نوگرا» و نه «نو اندیش» به تحول می زند، بیش ازجریان سنتی است، _ من میان نوگرایی و اصالۀ التجدد با نو اندیشی و تجدید، تفاوت می نهم _ جریان سنتی فقط به صورت مانع و ترمز تحول محسوب می شود؛ اما جریان نوگرای افراطی که می خواهد حوزه را از سنت های اصیل آزموده آن تهی کند، تحول را به سمت و سوهای انحرافی می کشاند.

علاوه برموانعی که به آنها اشاره شد، پیدایش یک سلسله وظایف غیر ذاتی و حتی گاهی معارض و مزاحم با رسالت و وظیفه ذاتی و صنفی حوزه، مانند تصدی گری مسئولیت های اجرایی بی ربط به حوزویان ( مانند مسئولیت اجرائی در برخی نهادها، تجارت، سمت های حزبی، طبابت جسم، وکالت و … ) و هم چنین عدم توجه طلاب به شئون و زی طلبگی، طلاب دو دل و دو زیست ( که من آنها را به مزاح « مکعمین » می خوانم) هم از موانع تحول هستند. به خاطر دارم که با علامه عسکری (قدس‌سره) برای شرکت در کنفرانسی در سفری بودیم و دو روز با هم، هم اتاق بودیم، ایشان حتی موقع خواب هم عمامه را از سرش برنمی‌داشت و مقید بود حین استراحت هم معمم باشد !

تحول معرفتی معیشتی زمانی رخ می دهد که اجتهاد نیز تحول و توسعه یابد، تفقه محدود به ساحات فقه نماند، به همه حوزه های معرفتی تسری پیدا کند، و نیز در خود اجتهاد هم اجتهاد صورت می گیرد؛ اصولاً هر تحولی از روش و متدولوژی نظام حاکم بر یک نهاد یا حوزه معرفتی آغاز می گردد.اجتهاد در اجتهاد از مهم ترین وجوه اجتهاد و مهم ترین مقدمه تحول بلکه خود تحول است. البته تأکید می کنم بر اساس چارچوب کلانی که برای تحول، پیشنهاد می کنیم، اجتهاد در اجتهاد نیز باید با تحفظ برسنت های اصیل و استوار اجتهاد ( به تعبیر حضرت امام ره : جواهری ) صورت بندد.


یکی از آفت‌هایی که بحث مهم تحول در حوزه را تهدید می‌کند، عدم درک درست مسأله، شعار زدگی و نیز عدم مدیریت تحول جهت تحقق مطلوب آن است؛ مانند چیزی که در برخی آرمانهای مهم انقلاب از قبیل اسلامی شدن دانشگاهها، تهاجم فرهنگی، و بحث مهم نهضت نرم افزاری و آزاداندیشی کمابیش رخ داد و عملاً نتایج ملموسی مشاهده نشد. چگونه می‌شود تحول را مدیریت کرد که به آرمانهای آفت سابق دچار نشود و تحول واقعی و اصیل شکل بگیرد؟

هر چند رهبر معظم انقلاب (دام ظله)، بارها، هم نسبت به روند گفتمان « نهضت نرم افزاری و آزاداندیشی» اظهار نگرانی کردند و هم نسبت به کندی تحول در حوزه، اما هنوز امیدها نمرده است و آینده تاریک نیست؛ من شرایط را به خصوص بعد از تأکیدات اخیر مقام معظم رهبری (دام ظله) امید بخش می بینم. دیدار اخیر فضلا و رهنمودهای معظم له امید ها را زنده کرد. البته طبع این نوع کارها، کند است و موانع فرهنگی فراوانی پیش روی دست از آرمانها وجود دارد. در حوزۀ نهضت نرم افزاری، پی گیری مقام معظم رهبری (حفظه الله) تأثیر خود را در جریان علمی کشور گذاشته است، و نهادینه‌سازی نهضت نرم افزاری و گاه نهادمند کردن آن در قالب تأسیس نهادهایی مانند تأسیس « هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی» تعقیب می‌شود و تا کنون ثمرات خوبی داشته است و باید آثار و اثمار این اقدامات به نحو مناسب در نشریه شما هم منعکس شود. اخیرا هم شورای عالی انقلاب فرهنگی مصوبه‌ای داشت، مبنی بر اینکه «تصمیمات و مصوبات شورای عالی حوزه در خصوص برخی موارد، مانند اعطای امتیاز علمی به مجلات علمی، تأسیس قطب‌های علمی، تأسیس واحدهای پژوهشی و امتیازدهی به کرسی‌های نظریه‌پردازی در سامانه و مناسبات علمی کشور به طور رسمی لحاظ گردد»، که این مصوبه، بسیار مهم است، و اگر سازوکار تحقق آن فراهم گردد، آینده روشنی پیش روی ما پدید خواهد آورد؛ و من معتقدم در آینده نزدیک، موج گسترده‌ای را در مورد تحقق این رهنمود مقام معظم رهبری ( دام ظله ) در زمینه تحول حوزه شاهد خواهیم بود (ان شاء الله)؛ ولی هر کسی باید تکلیف خود را در این عرصه ادا کند.

می‌توان گفت که آنچه تاکنون در راستای تحول محقق شده، کم نیست و اگر ما حوزه کنونی را با حوزه ۴۰ سال پیش مقایسه کنیم، تحول در مقیاس خوبی صورت گرفته است؛ هر چند باید اذعان کنیم : نسبت به وضع مطلوب و متوقع، فاصله بسیاری داریم، و فاصله ما با آینده، بسی بیش از فاصله ما با گذشته است. اگر باید تحول رخ دهد که خواهد داد ،لازم است با کلان اندیشی، دورنگری، خردورزی، مشارکت همگانی و با رعایت عرف و اصول، و تحفظ بر سنت های اصیل آزموده، کمر همت محکم کنیم و به جهادی فراگیر، ژرف و جدی بپردازیم و به لوازم آن نیز تن در دهیم. تحقق آرمان های بزرگ، عزم و ایثار درخور و فراخور می طلبد؛ تاکید می کنم علاوه بر آرمانخواهی، اندیشه، اعمال اراده، ایثار و نثار عمر و آبرو نیز می‌خواهد.


اگر ما نسبت به گذشته، تحول چشم‌گیری داشته‌ایم، جهان هم تغییر زیادی کرده است، بنابراین در شرایط کنونی چگونه می‌توان تحول را مدیریت کرد که جواب‌گوی تغییرات و پیشرفت‌های سریع جهان باشد؟

متأسفانه آرمان تحول، چندان مدیریت نمی شود و فرصت ها چون گذشته، هم چنان با شتابی شگفت ازدست می روند. عزمی اساسی از سوی ارکان تصمیم گیر مانند شورای عالی مدیریت که نهاد تدبیر کلان حوزه است و نهاد مهم و تأثیر گذاری مانند جامعه مدرسین که تاکنون کارکرد ویژه ای دراتفاقات مهم مختلف انقلاب و نظام ازخود نشان داده و توان بالقوه‌ای در تصمیم‌گیری‌های کلان دارد، آغاز شود و رکن مرجعیت که نهاد اساسی و محوری امور حوزه است و همه نیز خود را ملتزم بدان می دانند و باید بدانند، به این مهم به عین عنایت بنگرند، و آن را هدایت و حمایت کنند، تا حوزه فاصله خود را با زمان و جهان از میان بر می دارد ( ان شاءالله ).

البته تحولات بزرگ نوعاً سخت و کند صورت می بندد اما اگر صحیح هدایت شود، چند اتفاق اساسی که روی می دهد، یکباره زنجیره ای ازتحولات آغاز می شود که هم موانع را یکجا ازمیان بر می دارد و هم به صورت جهشی و معجزه آسا فاصله ها را می پیماد.

علی ای حال: ما اینک به یک شبکه سیاستگذار، برنامه ریز، مدیریتی گسترده‌ای که همه استطاعت ها و استعدادهای حوزه را در همه سطوح و ساحات به خدمت آرمان گرفته و به یک طرح جامعی منتهی بکند، نیاز داریم و این شبکه زمانی محقق می‌شود که همه عناصر حوزه به رسالت‌ها و وظایف تربیتی، آموزشی، پژوهشی و مدیریتی خود آگاه باشند و بدان عمل کنند.

مجدداً از فرصتی که به این گفتگو اختصاص دادید متشکریم.

تحول حوزه اجتناب‌ناپذیر است

۱٫سفـر آفتـابی «خورشـید انقلاب» به مشرق نهضت، مطلعی دیگر شد، مطلعی برای طلوع یومی دیگر از ایام الله ظلمات شکن؛ قـمِ قلم و قیام، دیگربار منبر انذار و تبشیر علمدار قلمداران شد، که خلف صالح سلف صائن، اتمام و اکمال «راه ناتمام» انقلاب را فریاد کند و فرمان دهد، چرا که «تمام انقلاب» در گرو اتمام و اکمال انقلاب است، که انقلاب ناتمام و ناقص نهضت نارسی است هماره در معرض تهدید ارتجاع زودرس؛ کاروان اکمال انقلاب نیز از گذرگاه تحول و تکامل معرفت می گذرد و این جز از حوزه و حوزویان برنمی آید، و طلایه داران طلعت یار باید این راه ناتمام را خود به فرجام برند و این بود اسّ و عصاره پیام این سفر ثمین.

۲٫ بر ما اصحاب حوزه است که این سفر برکت آثار را که نقطه عطف عظیمی در تاریخ نورانی حوزه است، قدر بدانیم و ارج بنهیم و دستاوردهای قویم و غنیم آن را پاس بداریم؛ رهبری خردمند انقلاب اسلامی(دام ظله الوارف) در خلال رهنمودهای خویش، منشورواره جامع و کامل تحول و تکامل حوزه را پیچیدند، هم ازین رو برترین دستاورد این اتفاق ارزشمند می تواند تمهید تحول حوزه باشد و ایشان بار دیگر تاکید ورزیدند که: «تحول حوزه اجتناب ناپذیر است باید آن را مدیریت کرد» این بیان بلند می باید از سوی مخاطبانش تلقی و درست تلقی شود.

حوزه باید متحول شود، نه متبدل ـ که میان تحول با تبدل فرق هاست ـ تحول حوزه باید بر پیرنگ ها و پیشینه تاریخی پرافتخار آن بنا شود، تحول حوزه فقط با بازشناسی و روزآمدسازی و کاربست صحیح سنت های اصیل و آزموده علمی، آموزشی، تحقیقی و تربیتی هزارساله آن ممکن می شود؛ حوزه تحول گرا حوزه تبارپیوند و پیشینه پی، و نه بریده از هویت تاریخی کهن و کهول خویش و دلداده نظام آموزشی فراآمده از ورای مرزهاست؛ دانشگاه شدگی متجددانه و سنت زدگی متصلبانه، دو خطرِ توامان و همزمان اند که در کمین آرمان مقدس تحول حوزه نشسته اند. حوزه تحولگرا حوزه ا ی است پایشور، شرایط شناس، موقعیت سنج، تدبیرگر، برنامه ور، اولویت گرا، نظام مند، نظم پذیر، متحرک، فعال، م‍وثر، فرجام بین و….

حوزه تحولگرا، حوزه برخوردار از «خودآگاهی تاریخی» است؛ حوزه «زمان آگاه» است، البته نه «زمانه زده» و نیز نه ناآگاه از همه چیز و همه جا. حوزه تحولگرا، حوزه «آینده نگر» و «آینده گر» است و البته نه «خیال آیین» و ناواقع گرا؛ حوزه تحولگرا حوزه «ازنواندیش» و «نواندیش» است، «تجـدیدگر» میراث معرفتی سلف صالح، و «مولد علم» و «میراث گذار» نسل های پسین است؛ حوزه تحولگرا حوزه «نواندیش» است نه «نوگرا»، که میان نواندیشی با نوگرایی، «تجدیدگری» و «اصالهًْ التجدد» فرق هاست، «اِنّ فی ذالکَ لَذکری لاولی الاَلباب»!

حوزه متحول حوزه «جامع نگر» است، نه «تک ساحتی»؛ و حوزه جامع نگر، اجتهاد را ـ که تشکیل دهنده هویت معرفتی حوزه های علمیه شیعه (صانها الله عن الحدثان) است ـ در استنباط و استحصال انواع «علوم نافع» و مورد حاجت امت، به کار می گیرد؛ حوزه متحول جامع بین همان سان که اجتهادورزی را بحق در گستره شریعت، گسترده می خواهد، در وادی اخلاق و معنویت نیز آن را به کمال می طلبد و همان گونه که این منطق مقدس را در حوزه فقه و اخلاق به کار می گیرد در قلمرو عقاید و علوم عقلی نیز به کار می بندد و همان طور که در زمینه های احکام و اخلاق و اعتقادات از شیوه استنباطی بهره می گیرد، اجتهاد را در حیطه تولید «علم دینی» خاصه علوم انسانی نیز وسیع و گسترده استخدام می کند. حوزه متحول، حوزه «جامعه گرا» و «جامعه گر» است و نه «جامعه زده منفعل» و یا جامعه گریز منزوی. حوزه متحول حوزه «جهانی نگر» و «جهانی گر» است. «حکومت پرداز» و «دنیاگر» است و نه حکومتیِ دنیاگرا و نه «حکومت گریزِ سکولار»، «مستقل» از دولت هاست اما «محامی» نظام و انقلاب.

و سرانجام حوزه متحول، حوزه ا ی است معنویت منش، قدسی مرام، اخلاقی، هدایت گر، نیازشناس، استعدادپرور، تخصص مند، پژوهش ورز، نظریه پرداز، نقاد، پیشتاز، دارای ابتکار عمل، خطر پذیر، وظیفه شناس، مسئول و پاسخگو.

به بهانه‌ی آغاز سال تحصیلی جدید حوزه‌های علمیه

حوزه‌ی علمیه‌ی تهران ازجمله حوزه‌های اصیل و عریقِ علمی شیعه است و در تاریخ پرپیچ‌و‌تاب این حوزه، حوادث و وقایع عظیمی را شاهد بوده‌ایم. البته اگر حوزه‌ی تهران شامل ری هم بشود از کهن‌ترین حوزه‌های جهان اسلام قلمداد خواهد شد. تهران جدید از زمانی که قجرها در آن مستقر شدند و به پایتخت تبدیل شد، دارای حوزه‌ای شد که طی افزون بر دو قرن گذشته همواره در حوادث عظیم و تحولات اجتماعی نقش بسیار کارساز و تأثیرگذاری داشته است.

حوزه‌ی تهران در دوران «نهضت تحریم تنباکو» با حضور علمایی برجسته و ارتباطی که با علما و مراجع عظام در نجف وجود داشت، بسیار نقش‌آفرین بود. همچنین حوزه‌ی تهران در «نهضت مشروطه» چیزی کم از حوزه‌ی نجف نداشت. در نهضت‌ها و جنبش‌های بعدی نیز نقش حوزه‌ی تهران بسیار برجسته بود. و نیز در مقابله‌ی با رفتارهای دیکتاتوری و استبدادی رضاخانی، علمای تهران و فقهایی از همین شهر و همین حوزه نقش‌آفرین بودند.

مرحوم آیت‌الله شهید مدرس که جزء مدرسین و استادان بارز حوزه‌ی تهران قلمداد می‌شد، گاه یک‌تنه در مقابل رضاخان مغرور می‌ایستاد. پس از این دوران نیز حوزه‌ی تهران در تحولات اجتماعی سهم و نقش چشم‌گیر و برجسته‌ای داشته است.

در آخرین و عظیم‌ترین انقلاب جهان اسلام، یعنی انقلاب شکوهمند اسلامی ایران که منتهی به تأسیس جمهوری اسلامی شد و امواج آن در قالب نهضت‌های گوناگونی در نقاط مختلف جهان، هم‌اکنون در جریان است نیز حوزه و علمای تهران، بعد از قم و حتی هم‌افق با قم نقش‌آفرین بودند. حتی گاه آنچه که در تهران رخ می‌داد و علما و روحانیت حوزه‌ی تهران تدبیر می‌کردند، در مقیاس ملی تأثیرگذار و جهت‌دهنده‌ی مبارزات مردمی بود.

در دوران دفاع مقدس نیز حوزه و علمای تهران به صورت خاص نقش‌آفرین بودند.

به این ترتیب حوزه‌ی تهران به لحاظ اجتماعی و تأثیرگذاری در تحولات اجتماعی نقش ممتازی داشته، و بسا بتوان این را حوزه از این جهت برجسته‌تر از تمام حوزه‌های علمیه‌ی شیعه در جهان قلمداد کرد.

از نظر علمی نیز اگر حوزه‌ی ری را پیشینه‌ی تهران قلمداد کنیم، یکی از کانون‌های بسیاربسیار مهم حفظ حدیث و سنت نبوی و ولوی را می‌توان تهران قلمداد کرد. علمای بزرگ و حتی بعضی از نویسندگان و مؤلفین کتب مهم ما، همچون «کافی» که «کلینی» تهرانی یا رازی نوشته است، همچنین «صدوق» بزرگوار و بزرگان دیگری که حدیث را صورت‌بندی کردند، علم حدیث را پدید آوردند و منابع حدیثی ما را تدوین کردند، و در طول تاریخ در حراست از حدیث اهل‌بیت علیهم‌السلام و تفسیر و شرح آنها نقش‌آفرین بودند، متعلق به همین حوزه‌اند. در روزگار ما نیز مرد بزرگی چونان علامه‌ی شعرانی که جزء شخصیت‌های تراز اول حِکمی، تفسیری، حدیثی و کلامی قلمداد می‌شود و در حفظ حدیث و حراست از میراث معنوی و معرفتی اهل‌بیت علیهم‌السلام نقش برجسته دارد، در این حوزه حضور داشته است.

حوزه‌ی تهران همچنین در حوزه‌ی فقه طی دو سده‌ی اخیر ده‌ها مرجع تقلید و فقیه بزرگ صاحب‌ رساله را به خود دیده است. در زمانی نه‌چندان دور که می‌توان گفت متصل به روزگار نسل ماست، در همین تهران، همزمان چندین فقیه صاحب رساله حضور داشتند و کرسی درس داشتند.

در حوزه‌ی حکمت نیز حوزه‌ی تهران از برجستگی فوق‌العاده‌ای برخوردار است و می‌توان گفت پس از اصفهان و شیراز، این حوزه‌ی تهران بود که مأمن و مأوای حکمت و معرفت شد. تهران برای خود مکتب عرفانی و حِکمی مشخص داشت، به صورتی‌که می‌توان گفت مکتب عرفانی و حِکمی کنونیِ قم فرزند مکتب حکمت و معرفت تهران است. هرچند که علامه‌ی بزرگوار آیت‌الله طباطبایی به نحوی احیاگر حکمت و معرفت در حوزه‌ی جدید قم است، ولی شخصیت‌های برجسته‌ی حِکمی کنونی حوزه‌ی قم عمدتاً شاگردان حکما و اصحاب معرفت تهران هستند. علامه‌ی بزرگوار حسن‌زاده‌ی آملی، علامه‌ی بزرگوار شیخ‌الحکماء المعاصرین جوادی آملی، علامه‌ی شهید استاد مطهری، همگی شاگردان حکمای تهران هستند که به قم منتقل شدند و البته در محضر مبارک حضرت علامه‌ی طباطبایی نیز تلمذ کردند. شخصیت‌های عظیمی از حکمای شیعه و جهان اسلام در همین حوزه‌ی تهران کرسی درس پررونق داشتند، حکمایی همانند مرحوم عصار، مرحوم حکیم جلوه، سه علامه و مرد بزرگی مانند علامه‌ی الهی قمشه‌ای در تهران کرسی درس داشتند. علامه‌ی الهی قمشه‌ای هم در محیط دانشگاه تدریس حکمت می‌کردند و هم در حوزه و مدارس علمیه‌ی تهران تدریس حکمت می‌فرمود و شاگردان زیادی را پرورش دادند.

درواقع حوزه‌ی تهران دارای یک مکتب حِکمی و عرفانی قابل تعریف بوده است، هرچند که متأسفانه بر اثر اعمال سیاست‌های استبدادی، ضد معرفتی، ضدحکمی و ضددینی از سوی پهلوی‌ها حوزه‌ی تهران تضعیف شد، اما امروز حوزه‌ی تهران بحمدالله در حال بازیابی هویت خود است. با تشکیل شورای حوزه‌های علمیه‌ی استان و همچنین تأسیس مرکز مدیریت حوزه‌های علمیه‌ی استان تهران و تلاشی که همکاران بنده در این مجموعه انجام می‌دهند، حوزه‌ی تهران می‌رود که هویت تاریخی و شأن عظیمی را که در طی تاریخ داشته است، بازبیابد. در این چند سال اخیر نیز که تشکیلاتی را با همکاری دوستان پدید آورده‌ایم، به لطف خدا و اخلاص همکاران عزیزمان و عنایات خاصی که مراجع عظام تقلید به حوزه‌ی تهران دارند و حمایتی که علمای بزرگ و مشایخ علمی کنونی تهران از این مجموعه می‌کنند الحمدلله حوزه به سمتی پیش می‌رود که عن‌قریب هویت درخور شأن خود را بازپیدا کند.

یکی از کارهایی که طی سه سال اخیر در این مجموعه انجام می‌شود، برگزاری آیین بازگشایی سال تحصیلی جدید است و این عمل به این معناست که حوزه‌ی تهران یک مجموعه‌ی بزرگ و گسترده است. در مجموع استان تهران افزون بر شصت مدرسه‌ی علمیه مختص برادران و خواهران و تحت برنامه، دایر است. در این مجموعه نیز قریب به ده هزار طلبه مشغول به تحصیل هستند و افزون بر هزار استاد به عنوان مدرس در این حوزه‌ها به تدریس سطوح و پایه‌های مختلف اشتغال دارند. همچنین در حوزه‌ی تهران، در حال حاضر افزون بر پانزده درس خارج دایر است و بعضی کرسی‌های حکمت و فلسفه در کنج و گوشه‌ی این حوزه برگزار می‌شود. جوانان طالب معرفت و حکمت نیز با شور و شوق وافر در این جلسات فلسفی، حکمی و فقه حضور پیدا می‌کنند.

یکی از امتیازات حوزه‌ی تهران عبارت است از اینکه درس فقه رهبری معظم انقلاب، این فقیه نواندیش و زمان‌آگاه در این حوزه برگزار می‌شود و افزون بر هزاروسیصد طلبه‌ی فاضل در درس خارج ایشان شرکت می‌کنند.

حوزه‌ی تهران از جهاتی از امتیازات خاصی برخوردار است، ظرفیت بالایی در آن نهفته است و همچنین استعداد خیلی خوبی در این حوزه وجود دارد که اگر ما و همکارانمان برنامه‌ریزی کنیم طی یک بازه‌ی زمانی بسیار کوتاه می‌توان این استعدادها را به منصه ظهور نشاند و این حوزه را در قیاس با حوزه‌های بزرگ شیعه در جهان قرار داد.

امیدوارم به عنایات خاصه‌ی حضرت حجت ارواحنا فداه و توجهات خاصی که بزرگان و اعظام، خاصه مراجع تقلید و بالاخص رهبر معظم انقلاب دارند، و همچنین همت و اخلاص همکاران ما در شورای حوزه‌های علمیه و مرکز مدیریت حوزه‌های تهران، این حوزه در یک دوره‌ی زمانی بسیار کوتاهی از قوت و عمق زائدالوصفی برخوردار شود و توسعه‌ی‌ کمی و کیفی پیدا کند.

نیاز در تهران بسیار بالاست، اگر ما امروز می‌گوییم ده هزار طلبه در حوزه‌های استان مشغول به تحصیل هستند، این تعداد حتی ده درصد نیاز فرهنگی، معرفتی و دینی تهران را برآورده نمی‌کند. تهران پایتخت جمهوری اسلامی و مرکز ام‌القرای انقلاب اسلامی است. در این شهر وزارت‌خانه‌ها، دستگاه‌ها، دانشگاه‌ها و مراکز بسیار مهم اقتصادی کشور متمرکز است. حدود ده میلیون جمعیت در تهران مستقر است و یکی از شهرهای بزرگ جهان قلمداد می‌شود و مسائل فرهنگی خاص خود و پیچیدگی‌های اجتماعی خاص خویش را دارد. درنتیجه نیاز است که حوزه‌ی علمیه این شهر چه از نظر کمی و چه کیفی توسعه پیدا کند.

توسعه‌ی حوزه باید در جهت ارتقاء صورت ببندد و ارتقاء حوزه‌ی تهران به عقیده‌ی ما به این است که به هویت تاریخی خود بازگردد و حوزه، حوزه بماند و بلکه حوزه بشود، یعنی سنت‌های اصیلِ علمی، آموزشی، پژوهشی، تربیتی، معیشتی و مدیریتی که طی قرون در حوزه‌های کهن شیعه آزموده و تجربه شده‌‌اند و ثمربخش نیز بوده‌اند، باید شناخته، روزآمد و احیاء شوند و در نهایت به اجرا درآیند. خط سیری که برای حوزه‌ی تهران پیش گرفتیم و پی خواهیم گرفت احیای سنت‌های اصیل و آزموده‌ی حوزه‌های کهن شیعه در قالب متناسب با زمان و روزآمد است.

به این ترتیب است که ما احساس می‌کنیم تحول در حوزه رخ داده است و حوزه احیاء شده و کارآمدی توأم با روزآمدی نیز محقق شده است. انشاءالله.

سنت مباحثه

در مسیحیت صدها سال مدارس علمیه‌ی بسیاری وجود داشته، ولی طی حدود چهارصد سال اخیر، آن مدارس به دانشگاه تبدیل شده‌اند. دانشگاه‌های بسیار معروف، همانند کیمبریج در انگلستان، درواقع حوزه‌ی علمیه‌ی مسیحیت بوده. در سایر کشورهای اروپایی نیز همین‌گونه بوده است، اینها نوعاً مدرسه‌ی علمیه‌ی دینیه بودند، اما نظام جدید و مدرن آموزشی و علمی که به‌وجود آمد، آن مدارس جای خود را به این نظام‌های مدرن دادند.

حوزه نظام زیستی، معیشتی، آموزشی، تربیتی و تحقیقاتی خاص خود را دارد. شاید بتوان گفت نظام حوزه، کهن‌ترین و دیرپاترین نظام‌های آموزشی، تربیتی و زیستی ـ مدیریتی جهان است. هرچند در دنیای مسیحیت و دیگر ادیان و مذاهب هم نظام‌هایی وجود دارد، اما نظام‌های علمی، آموزشی، تربیتی آنها عمدتاً دچار گسست تاریخی و آفت‌زدگی شده و دوام نیاورده است و امروز نیز متبدل گشته است، و آنچنان که بحمدالله نظام علمی حوزه‌ی شیعه همچنان باقی است، نظام علمی سایر ادیان و یا مذاهب باقی نمانده و یا در شرف زوال است.

در مسیحیت صدها سال مدارس علمیه‌ی بسیاری وجود داشته، ولی طی حدود چهارصد سال اخیر، آن مدارس به دانشگاه تبدیل شده‌اند. دانشگاه‌های بسیار معروف، همانند کیمبریج در انگلستان، درواقع حوزه‌ی علمیه‌ی مسیحیت بوده. در سایر کشورهای اروپایی نیز همین‌گونه بوده است، اینها نوعاً مدرسه‌ی علمیه‌ی دینیه بودند، اما نظام جدید و مدرن آموزشی و علمی که به‌وجود آمد، آن مدارس جای خود را به این نظام‌های مدرن دادند.

البته بسیاری از این دانشگاه‌ها همچنان از مواهب و امکانات آن مدارس علمیه استفاده می‌کنند. من دانشگاه‌های متعددی را در اروپا دیده‌ام که در همان ساختمانی که زمانی مرکز علمی دینی بوده، مستقر هستند و ساختمان هم چند صد سال عمر دارد. از موقوفات آن مدارس نیز هم‌اکنون همان دانشگاه‌ها استفاده می‌کنند. آنها هم چیزی شبیه به وقف اسلامی را دارند. اما به هر حال نظام علمی جهان مسیحیت تغییر کرده است.

در بین اهل سنت هم کمابیش چنین اتفاقی افتاده است. دانشگاهی مثل «الازهر» مصر درحقیقت یک حوزه‌ی علمیه است و به همین جهت نیز به آن «الازهر الشریف» می‌گویند که شبیه این عبارت است که ما می‌گوییم حوزه‌ی مقدسه یا حوزه‌ی مبارکه. البته الازهر دو شاخه و دو وجه دارد، بخشی از آن رنگ دینی دارد و بخش دیگر نیز حالت دانشگاهی دارد؛ اما به هر حال عملاً سنت‌ها ازبین رفته است و افرادی که در این‌گونه مراکز علمی تربیت می‌شوند، با تربیت‌شدگان گذشته متفاوت‌اند. فارغ‌التحصیلان الازهر کراواتی هستند و در مواقعی لباس می‌پوشند و در مواقع دیگر هم کت و شلوار می‌پوشند و کراوات می‌زند. من شخصاً دیدم که مفتی یکی از کشورها در فرودگاه ترکیه شلوار فرنگی و پیراهن آستین‌کوتاه پوشیده بود. هنگامی‌که سنت‌ها به تدریج ازبین می‌روند ماهیت دستگاه‌ها هم تغییر می‌کند. یک نظام عبارت است از نهادها، سنت‌ها، رسوم، شیوه‌ها و آنچه که زیّ آن نظام قلمداد می‌شود.

در حوزه‌ی شیعه هم این احساس خطر وجود دارد. به‌خصوص در ایران به عنوان اینکه حوزه باید متحول شود و نظمی در آن برقرار شود، اتفاقاتی می‌افتد که آرام‌آرام سنت‌ها در حال ازبین‌رفتن است و رفته‌رفته روش‌های دیگری جای سنت‌های حوزه را می‌گیرد. سنت‌هایی که دست‌کم هزار سال در جهان شیعه پیشینه دارد به شدت‌ در معرض آسیب و زوال هستند و به سمتی می‌رویم که آرام‌آرام مشاهده کنیم حوزه‌ی علمیه‌ی قم هم شبیه الازهر شده است. متأسفانه بعضی از مصادیق را هم اکنون در جامعه مشاهده می‌کنیم.

همه چیز نظام حوزه تعریف‌شده است. لباس حوزوی یک یونیفرم مشخص است که شبیه لباس پیامبر اکرم(ص) است. عمامه، قبا یا لبّاده ـ ظاهراً قبا ایرانی و لبّاده عربی است ـ و حتی پیراهن و کفش خاص. در سایر عناصر معیشتی هم حوزه همین‌گونه است، حتی در خوراک و رفتار. زیّ طلبگی و حوزوی تعریف دارد. در آموزش، پژوهش، تربیت و شیوه‌ی مدیریت هم همین‌گونه است. البته متأسفانه تدوین‌شده و صورت‌بندی‌شده در اختیار نیست و این‌قدر همت نکردیم که آنچه‌را که طی افزون بر هزار سال تجربه شده به‌صورت کامل تدوین و ثبت کنیم و حتماً باید این کار انجام شود.

امروز ملاحظه می‌کنیم که این سنت‌ها یکی‌یکی ترک می‌شود و به فراموشی سپرده می‌شود. طلبه و یا حتی روحانی غیرمعمم زیاد شده است که آفت بسیار بزرگی است. چند شب پیش در یکی از برنامه‌های تلویزیونی با چند نفر صحبت می‌کردند که همگی کت و شلواری بودند، ولی در کنار اسم آنها نوشته شده بود در حد اجتهاد. البته ما نمی‌دانیم ملاک اینکه هر کسی ادعا می‌کند مجتهد است چیست. یک نفر ادعا کرد اینجایی که من ایستاده‌ام درست مرکز زمین است، یک نفر دیگر اعتراض کرد، آن فرد گفت اگر قبول ندارید بروید متر کنید. من در اینجا نمی‌خواهم افراد را تخطئه کنم و حتی بعضی از افرادی که از آنها مصاحبه گرفته شد، افرادی فاضل و قریب الاجتهاد بودند، اما اینکه چنین چیزی آرام‌آرام رسم شود بسیار خطرناک است. البته گاهی در تاریخ هم بوده و در گذشته نیز کسانی بوده‌اند که لباس نپوشیدند، و حتی گاهی برخی مدتی ملبس بودند و بعد لباس از تن درآوردند. مرحوم دکتر گرجی و مرحوم شهیدی، افراد فاضل و در حد اجتهادی بودند که لباس خود را درآوردند. گاهی حسب مورد و بر اثر مشکلی ممکن است یک روحانی لباس خود را درآورد، اما اگر چنین چیزی رویّه شود بسیار خطرناک است. همچنین در گذشته کسانی بودند که اصلاً لباس نپوشیدند. ما همانند میرزا جهانگیرخان قشقایی را داشتیم که استاد آیت‌الله بروجردی بودند. ایشان یک فقیه اصولی بسیار بزرگ بودند که در نجف کرسی فقه و اصول و حکمتشان بسیار پرجمعیت و پرمایه و در سطح بالایی بود. در حد مرجعیت هم بودند و احیاناً مقلد هم داشته‌اند، اما هیچ‌گاه لباس نپوشیدند و با همان لباس عشایری که طلبه شده بودند تا آخر عمر زندگی کردند. میرزا جهانگیرخان آیت‌الله العظمی و در حد مرجعیت بود و بسیاری از شاگردان او مرجع تقلید شدند ولی لباس نپوشید و همواره می‌گفت من لایق این لباس نیستم. استثنائات، مسئله‌ی دیگری است، اما اگر قاعده شود بسیاربسیار خطرناک است. درخصوص سنت‌های آموزشی نیز وضعیت همین‌‌گونه است.


یکی از سنت‌های آموزشی و علمی بسیاربسیار پراهمیت سنت «مباحثه» است. طرحی تهیه شده تحت عنوان ارتقاء علمی طلاب. در این طرح حدود بیست برنامه و فعالیت ذکر شده است که همگی آنها باید اجرا شود و با اجرای این برنامه‌ها سطح علمی طلبه‌ها ارتقاء پیدا می‌کند. طلبه‌ی حوزه‌ی امام رضا(ع) باید ممتاز باشد. هر کسی که می‌خواهد، خوب و قوی و فنی درس بخواند و نحوه‌ی درس‌خواندن او سنتی روزآمد و نه متحجرانه باشد، باید این طرح را اجرا کند.

در مباحث الهیاتی، فلسفی، کلامی، اجتماعی من به الگوی ثلاثی ۱٫ گفتمان مجدد، ۲٫ گفتمان متجدد، ۳٫ گفتمان متحجر و متجمد، اعتقاد دارم و این الگو را در همه چیز قبول دارم. من نه سنتیِ سنتی هستم و نه متجدد. هم با تجدد مخالفم و هم با سنتی تحجرآمیز. معتقدم که ما باید اصالت و ریشه و سنت خود را حفظ کنیم، اما آن ریشه و اصالت و سنن را با عصرمان تطبیق بدهیم و روزآمد کنیم.

همان‌طور که گفتم طرحی که برای حوزه‌ی علمیه‌ی امام رضا(ع) در نظر گرفته شده بیست و یک برنامه را دربر می‌گیرد که یک‌به‌یک در حال اجراست. علی‌رغم مشکلات و کسری‌هایی هم که وجود دارد ما درصدد تحقق صددرصدی هستیم تا اگر شصت یا هفتاد درصد تحقق یافت ادعا کنیم که فی‌الجمله موفق بوده‌ایم.

یکی از این بیست‌ویک راه، جاری‌ساختن سنت مباحثه است. برای این منظور استاد هادی تعیین شد که یکی از وظایف اساسی استاد هادی تشکیل حلقات مباحثه است. هر سه، چهار و یا پنج نفر هم‌درس باید یک حلقه‌ی مباحثه را تشکیل بدهند و استاد هادی نیز نظارت می‌کند و شیوه‌های مباحثه را آموزش می‌دهد. در مجموع، این حلقات باید تشکیل شود و اجرای سنت مباحثه در درک درس و تثبیت مطالبی که فرا گرفته می‌شود بسیاربسیار تعیین‌کننده است.

مباحثه روش بسیار مناسبی برای آزمودن نیز هست، با مباحثه، شیوه‌ی تدریس یاد می‌گیریم و توان بازگویی پیدا می‌کنیم. قبلاً گفتیم که زبان و ذهن در پیوند با هم هستند و هنگامی که فرد، مطلبی را بازگو می‌کند متوجه می‌شود که فهمیده است یا خیر و چه مقدار درک کرده است و کدام بخش‌ها مبهم و مشوش است.
مباحثه فوائد فراوانی دارد، وقتی‌که مباحثه می‌کنید به‌ناچار باید مطالعه کرده باشید و آماده باشید، پس موجب می‌شود که مطالعه‌ی بعد از درس انجام شود؛ با مباحثه بر متن مسلط می‌شوید، زیرا متن را باید بخوانید، ادبیات شما اصلاح می‌شود و درک متنی شما تقویت می‌شود؛ همچنین شیوه‌ی تدریس فرا می‌گیرید؛ یکدیگر را می‌شناسید، نقاط ضعف و قوت یک‌دیگر را می‌دانید؛ از توانایی‌های یکدیگر بهره‌برداری می‌کنید و شاید بتوان ده‌ها فایده‌ی دیگر نیز برای ضرورت مباحثه و اجرای این سنت برشمرد.

من تأکید می‌کنم همه‌ی طلبه‌ها باید دروس خود را مباحثه کنند. ما گفته‌ایم که حداقل دو درس اصلی در محیط حوزه باید مباحثه شود، و حتی اگر امکان باشد چهار درس مباحثه شود و حتی پنج‌شنبه و جمعه‌ها را هم برای این امر مهم اختصاص بدهید. طلبه‌ها نباید دروس اصلی و جدی خود را بدون مباحثه باقی بگذارند. اگر علم، عبادت است، روزهای تعطیل باید بیشتر عبادت کرد. در روزهای تعطیل درس تعطیل است، اما پژوهش و تحقیق و تتبع که تعطیل نیست. بسیاری از امتیازات بعضی بزرگان ما حاصل بهره‌برداری از اوقات پنج‌شنبه و جمعه است. در ایام هفته دروس جاری گفته می‌شود، اما بزرگان موفق ما بسیاری از دروس را پنج‌شنبه و جمعه‌ها خوانده‌اند، و درس‌هایی که به صورت هفتگی و روزانه معمول نبوده در روزهای تعطیل مطالعه می‌کردند. همچنین متون موازی را می‌خواندند. سیوطی را در طول هفته می‌خوانید، پنج‌شنبه‌ها هم خودتان شرح ابن‌عقیل را بخوانید و با هم مباحثه کنید.

شما طلبه‌ها باید مباحثه را جدی بگیرد. شما باید قدردان عمر خود باشید. وظیفه‌ی ما برطرف‌کردن نقاط ضعف حوزه است و شما هم از این جهت باید از ما طلبکار باشید، اما نباید بگویید چون نقایص رفع نشده، شما مقصر هستید و عمر ما هم تلف شده. خدا از شما بازخواست می‌کند، همان‌طور که شما و خدا از بنده بازخواست می‌کنید که چرا عنوان خادمی حوزه را با خودت یدک می‌کشی، روز قیامت هم اول‌سؤالی که از ما می‌کنند از سرمایه‌ی جوانی است. اصلاً فرض کنید که ما هم نیستیم و کسی در مدیریت حوزه‌ی علمیه‌ی امام رضا حضور ندارد، اما شما باید قدردان عمر خود باشید و برای خودتان فکر کنید و دلسوز خودتان باشید. هیچ‌گاه تکلیف از شما ساقط نیست. ما وظیفه‌ای در قبال شما داریم، اما وظیفه‌ی شما سنگین‌تر است، چون سرمایه‌ی خود شما در میان است.

هیچ درسی را سپری نکنید که در آن مباحثه نکرده باشید. اجرای مباحثه‌ی دو درس الزامی است، دو درس دیگر را هم خودتان مباحثه کنید.

ما در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی، مشغول آماده‌سازی شصت دفتر به عنوان سنت‌های حوزه هستیم که خوب است در اینجا نیز در اختیار طلاب قرار گیرد و مطالعه کنند. البته سنت‌های حوزه بیش از اینهاست که باید بررسی و تدوین شود. یکی از این دفترها نیز بحث مباحثه است که ان‌شاءالله در اختیار طلاب قرار خواهد گرفت.

در جلسه‌ای که داشتیم تصمیمات خوبی گرفته شد و درخصوص سنت مباحثه نیز بررسی‌هایی صورت گرفت که ابتدا درخصوص موانع و آسیب‌های سنت مباحثه بحث شد. این موانع را به صورت فهرست‌وار در اینجا مطرح می‌کنم:

۱٫ عدم آگاهی از فواید اجرای مباحثه و مضرات ترک آن؛ طلبه‌ها گاهی نمی‌دانند که مباحثه چقدر لازم و مفید است و اگر ترک شود چقدر زیان دارد.

۲٫ عدم آشنایی با شیوه‌ی کار؛ ما می‌دانیم تحقیق خیلی مهم است، اما نمی‌دانیم چگونه باید تحقیق کنیم. می‌دانیم مباحثه بسیار مهم است اما نمی‌دانیم روش آن چگونه است.

۳٫ احساس نیم‌وقت‌بودن درس و بحث در میان طلاب؛ این احساس بین طلبه‌ها و به‌خصوص طلبه‌های تهرانی است که فکر می‌کنند ساعت درس از صبح تا ظهر است و بعد از ظهر جزء حوزه نیست. این احساس خیلی بد است. نظام حوزه با دانشگاه این تفاوت را دارد که دانشگاه واحدی و ساعتی است، از ساعتی هم که برای تحصیل در نظر گرفته می‌شود، چهار جلسه هم دانشجو حق دارد که غایب شود، در حوزه هم الان می‌گویند ما هم می‌توانیم غایب شویم، که اصلاً چنین چیزی در حوزه نیست. با هر جلسه غیبت مطلب زیادی را از دست می‌‌دهیم، سلسله مباحث گسسته می‌شود و ذهن ما با بحث بیگانه می‌شود. چطور ممکن است فرد یک‌روزدرمیان و به هر بهانه‌ای غیبت کند؟ این احساس نیم‌وقت‌بودن را از ذهنتان خارج کنید. طلبه باید تمام‌وقت باشد. طلبه یعنی تمام عمر طلبه. یکی از روشنفکران معاصر ایران بین طلبگی و دانشجویی مقایسه کرده و می‌گوید یکی از تفاوت‌های طلبه با دانشجو در این است که دانشجو تا زمانی که مدرک می‌گیرد دانشجوست، بعد از آن دیگر دانشجو نیست، ولی طلبه تا عمر دارد طلبه است و از درس و بحث جدا نمی‌شود و با آنچه یاد گرفته است سروکار دارد. طلبه همیشه طلبه است و این حرف هم حرف درستی است. ما همواره و تا هستیم طلبه‌ایم.

۴٫ مشکلات معیشتی و اشتغالات متزاحم؛ همیشه‌ی تاریخ همین بوده و این مشکلات همواره وجود داشته است. علامه جعفری که برای ما یک الگوست، می‌گوید گاهی می‌شد که من سه روز غذا نمی‌خوردم. آیا می‌توان گفت که به این ترتیب ایشان حجت داشته که دیگر درس نخواند؟ برای ما نیز گاهی پیش می‌آمد که دو یا سه روز فقط نان و ماست می‌خوردیم و احساس کمبود هم نمی‌کردیم. در حجره سه نفر بودیم که تقسیم کرده بودیم و یک برنامه‌ی غذایی هفتگی داشتیم و در زیر آن هم این شعر را نوشته بودیم که: این شکم بی‌هنر پیچ‌پیچ / صبر ندارد که بسازد به هیچ. برنامه هم به این صورت بود که یک روز نیمرو می‌خوردیم، یک روز املت، یک روز تخم مرغ آب‌پز، خیلی هم نشاط داشتیم.

این درست است که مشکلات معیشتی وجود دارد، اما وضع شما طلاب الان بسیار بهتر است، در تمام عمر طلبگی به ما یک ناهار در مدرسه ندادند. به هر حال وضع امروز مطلوب‌تر از گذشته است و دوستان تا آنجا که مقدور باشد صبحانه و یا ناهار و شامی فراهم می‌کنند و در حد مقدورات تلاش شده است. البته کافی نیست و من به این میزان قانع نیستم، ولی به هر حال مقدورات همین است. همین حوزه‌ی امام رضا که الان وضع مطلوب‌تری پیدا کرده است، حدود هفتصد میلیون بدهی دارد؛ اما در عین حال قبول داریم که مشکلات معیشتی وجود دارد و گاه طلبه مجبور می‌شود که کار متزاحم با تحصیل عهده‌دار شود که وقت او محدود می‌شود و صرف کارهای دیگری می‌شود.

۵٫ عدم اهتمام جدی به امتحانات شفاهی که این هم مسئله‌ی مهمی است.

بعد از شناسایی آسیب‌ها و آفات که ان‌شاءالله به مرور و با پیشنهادهای شما کامل‌تر هم می‌شود، تصمیمات زیر اتخاذ شد:

۱٫ تهیه‌ی جزوه‌ی شیوه و فوائد مباحثه؛

۲٫ برگزاری کارگاه توجیهی برای طلاب؛

۳٫ ایجاد عقیده و اعتقاد و عادت از ابتدای طلبگی؛ اگر این سنت‌ها از ابتدا در ذهن و زبان طلبه‌ی رسوب نکند، جاانداختن آن مشکل می‌شود.

۴٫ تأکید بر اینکه در پایه‌های پایین‌تر باید اساتید قوی‌تر و کارآزموده‌تری را قرار داد. در این حیث آموزش و پرورش دقت دارد، من یک زمان تصور می‌کردم که درس‌دادن در کلاس اول ابتدایی کاری ندارد، اما بعد که ورود پیدا کردم، متوجه شدم که آموزش و پرورش به این قسمت بسیار اهتمام دارد و معلم این پایه باید دوره‌هایی را گذرانده باشد و در آن کار خود تجربه داشته باشد.

۵٫ تأکید اساتید و مدرسین محترم بر این مسئله؛

۶٫ جدیت عملی استادان هادی در اجرا؛

۷٫ دادن امتیاز به طلبه‌ی منظم و مجد در مباحثه و درج در پرونده‌ی این دست طلاب؛

۸٫ نصب جدول حلقات بر روی تابلوی اعلانات. ما مجموعه‌ی طلاب را به پنج گروه تقسیم کرده‌ایم و هر گروه هم به حسب پایه‌ها و دروسی که دارند به چندین حلقه. اینها باید به صورت جدول دربیاید و در جایی نصب شود.

۹٫ تأکید روی برنامه‌های بعد از ظهر و تقویت آنها که جاذبه بیشتری پیدا کند.

۱۰٫ بنا شد که استادان هادی هرکدام با گروه مربوط به خودشان جلسه‌ای بگذارند و مقوله‌ی عدم تحقق سنت مباحثه را آسیب‌شناسی کنند و مشکلات و آسیب‌ها و موانع را مشخص کنند و راه‌حل‌هایی را هم پیشنهاد بدهند.

۱۱٫ جدیت بیشتر درخصوص امتحانات شفاهی متناوب ماهانه و امتحانات شفاهی نیم‌سال، که طلبه حس کند اگر مباحثه نکند نمی‌تواند امتحان شفاهی بدهد.

۱۲٫ عدم شرکت محصلین غیرآماده و یا غیرمستعد در رشته‌های تخصصی و برعکس حضور طلاب مستعد و قوی در رشته‌های تخصصی.

۱۳٫ برگزاری سخت‌گیرانه‌ی امتحانات و عدم مسامحه در تصحیح.

در آخر نیز این نکته اضافه شد که معاونت آموزشی موظف است گزارش ماهانه‌ای از تشکیل حلقات مباحثه ارائه کند. به صورت فصلی هم حلقات را بررسی خواهیم کرد که چه مقدار موفق بوده‌‌اند و حتی گاهی اگر لازم شود ترکیب حلقات تغییر کند. در مجموع نیز مسئولیت اجرای این تصمیمات به عهده معاونت آموزشی است که مدیریت محترم حوزه هم باید بر عملکرد معاونت آموزش نظارت کند. والسلام.

حوزه و نظام‌ علمی پرورش‌مآل

نظام «پرورش‌مآل»، عبارت است از: نظام علمی ـ آموزشی مبتنی بر «فطرتمندانگاری» آدمی، که سعی می‌کند از رهگذر شناسایی، پرورش و به فعلیت رساندن «استعدادهای» گوناگون، بی‌پایان و شگرف انسان، به تحقق «شأن عبد ـ خلیفه اللهی» او کمک کند.

 

آیت‌الله رشاد، رئیس شورای حوزه‌های علمیه استان تهران، طی سخنانی در اجلاس اساتید حوزه‌های علمیه‌ی این استان، ضمن نقد رویه‌های فعلی آموزشی حوزه، نظام علمی مطلوب برای جایگزینی آن را، نظام علمی ـ آموزشی «پرورش‌مآل» دانست. از نظر ایشان نظام آموزشی رایج کشور «فراگرفت‌مآل» و «حافظه‌محور» است و ثمره‌ی تعلیم در آن، انباشت حافظه از مجموعه‌ی مطالب القایی به‌صورت علم حصولی است؛ اما نظام علمی ـ آموزشی پرورش‌مآل، نظامی «استعدادمحور» است و نتیجه‌ی اجرای آن پرورده‌شدن و استکمال استعدادهای فطری انسان و تحقق «اتحاد علم و عالم و معلوم» در وجود متربی است.
نظر شما را به مشروح سخنرانی آیت‌الله رشاد جلب می‌کنیم:

 بسمِ الّلهِ الرَّحمنِ الرَّحیمِ

إلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الِانْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَهِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَهً بِعِزِّ قُدْسِک.

 پیشاپیش و قبل از هر سخنی: اولاً از اینکه تصدیع می‌کنم از شما استادان معزز پوزشخواه هستم، و ثانیاً به جهت اینکه بر ما منت نهاده‌اید و دعوت مرکز مدیریت حوزه‌های استان تهران را اجابت فرموده‌اید و در این مجلس حضور پیدا کرده‌اید، از یکان‌یکان شما اساتید محترم تشکر می‌کنم. امیدوارم بتوانیم با هم‌فکری، همدلی و همراهی، این مجموعه‌ی مبارک و معظم را به نحو احسن، آن‌چنان که مرضی الهی و موجب رضای حضرت حجت(عج) است اداره کنیم؛ ثالثاً از حضرت استاد آیت‌الله استادی تهرانی که الحق از مفاخر حوزه‌های علمیه‌ی شیعه و مایه‌ی مباهات حوزه‌ی تهران هستند، به جهت حضورشان در این مجمع علمی و افاضه‌ای که خواهند فرمود، به‌طور ویژه سپاسگزاری می‌کنم.

 

موضوع سخن:
امروز قصد دارم، در این محفل معنوی ـ معرفتی، مختصری راجع به «نظام علمی حوزه؛ آن‌چنان که بوده، آن‌چنان که هست، و آن‌چنان که باید باشد»، مطالبی را به عرض فاضل و بافضلیت شما برسانم و از شما استادان محترم برای احیای آن‌چه که بوده و از دست رفته و برای تحقق آنچه که باید باشد استمداد کنم.
امروز در جهان دو نظام علمی ـ آموزشی وجود دارد: «نظام علمی ـ آموزشی فراگرفت‌مآل» و «نظام علمی ـ آموزشی پرورش‌مآل».

 

نظام علمی فراگرفت‌مآل
رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی افزود: نظام فراگرفت‌مآل، بر این مبنا استوار است که آن‌چه را استاد و معلم القا می‌کند و فرامی‌دهد، متعلم و محصل نیز تلقّی می‌کند و فرامی‌گیرد؛ بالنتیجه این نظام، نظامی «حافظه‌محور» است و ثمره‌ی تعلیم در آن، انباشت حافظه از مجموعه‌ای مطالب القایی به‌صورت علم حصولی است. در نظام فراگرفت‌مآل، محصل حداکثر به دایره‌المعارفی متحرک و سیال تبدیل می‌شود، زیرا ذهن متعلم با انباشت گزاره‌های علمی اشباع می‌شود، ولی درک او ارتقا نمی‌یابد؛ چنان‌که اگر مجتهد هم که بشود در حقیقت مجتهد تقلیدی خواهد بود؛ زیرا تنها محفوظاتی را در ذهن انباشته است و بر آرای دیگران اشراف گسترده دارد و همان آرا و نظرات را نیز به‌تفصیل و به‌دقت بازگو و تبیین می‌کند و از میان آنها یکی را برمی‌گزیند!

تعریف نظام علمی پرورش‌مآل
وی در تعریف نظام پیشنهادی خود گفت: در مقابل «نظام فراگرفت‌مآل»، نظام دیگری وجود دارد که ما آن را «نظام علمی پرورش‌مآل» می‌نامیم؛ (در ادامه توضیح خواهم داد که نظام کهن، اصیل، آزموده، کارآمد، بومی و دینی حوزه‌های علمیه‌ی شیعه، در گذشته از همین نظام پیروی می‌کرده است). نظام «پرورش‌مآل»، عبارت است از: نظام علمی ـ آموزشی مبتنی بر «فطرتمندانگاری» آدمی، که سعی می‌کند از رهگذر شناسایی، پرورش و به فعلیت رساندن «استعدادهای» گوناگون، بی‌پایان و شگرف انسان، به تحقق «شأن عبد ـ خلیفه اللهی» او کمک کند.
این نظام علمی، دارای مبانی «انسان‌شناختی»، «معرفت‌شناختی»، «روش‌شناختی»، و «غایت‌شناختی» خاص و معین است. براساس این نظام، «تعلیم» از رهگذر «تربیت» صورت می‌بندد؛ در ذات تربیت، اتکاء به استعدادهای خدادادی نهفته است؛ چنان‌که پروردن یک گیاه یا درخت، به‌معنی به فعلیت‌رساندن هر آن چیزی است که استعدادش در وجود او تعبیه شده، در تربیت انسانی هم وضع از همین قرار است؛ در تربیت، چیزی از بیرون به وجود متربی افزوده نمی‌شود.
در این نظام بنا بر این است که استعدادها شناخته و پرورده شود، یعنی همان کاری که باغبان می‌کند؛ بناست محصِّل (بکسر عین الفعل)، محصَّل (بفتح عین الفعل) گردد. امروز اصطلاح «محصِّل» به دانش‌آموز و طلبه ـ یعنی مبتدیان و شاغلین به تحصیل در مراتب نازله ـ گفته می‌شود، و حتی به دانشجویان دانشگاه و فضلای حوزه، محصل نمی‌گوییم؛ ولی زمانی در اصطلاح و ادبیات علمی و حوزوی ما محصل به کسی گفته می‌شد که به لحاظ علمی به فعلیت رسیده باشد. در آثار بزرگانی چون ابن‌سینا، خاصه در اشارات، گاه از استاد و یا حکیم به محصل تعبیر می‌شود.
در نظام پرورش‌مآل بناست که محصل به اصطلاح امروز، تبدیل به محصل به اصطلاح دیروز شود. استعداد پرورده شود، و البته نه فقط در حوزه‌ی علم، بلکه در زمینه‌ی همه‌ی ابعادی که آدمی دارای استعداد است. در نظام پرورش‌مآل، بسا چندان با حافظه سروکاری نداشته باشیم. در این نظام بین کسی که حافظه‌ی خوبی دارد و آن کسی که حافظه‌ی چندان خوبی ندارد، تفاوتی وجود ندارد. در نظام فراگرفت‌مآل آن کسی که حافظه‌ی قوی‌تری دارد موفق‌تر است، اما در این نظام آن‌که استعداد بهتری دارد ـ هرچند از حافظه‌ی قوی هم برخوردار نباشد ـ بهتر رشد می‌کند و پرورده می‌شود. همچنین در این نظام بنا نیست که تنها علم حاصل شود؛ اگر فرد علم حاصل می‌کند، باید به تحصیل علم حضوری نائل شود. در علم حضوری علم با عالِم متحد می‌شود و آن چیزی که حکمای ما از آن به «اتحاد علم، عالم و معلوم»، یا «اتحاد عقل، عاقل و معقول» تعبیر می‌کنند، در وجود فرد این اتفاق می‌افتد. دانش‌آموز، دانشجو و طلبه در این نظام تنها به ارائه و دریافت معلومات و یا حتی هضم آنها بسنده نمی‌کند، بلکه بناست استعدادهای او که در فطرت او نهفته‌اند پرورده شود.

 

فطرت ذات الابعاد است
آیت‌الله رشاد در شرح ابعاد نظام علمی پرورش‌مآل گفت: فطرت تک‌بعدی نیست، بلکه ذات‌الابعاد و ذوبطون است. در تربیت دینی نیز همه‌ی ساحات و سطوح فطرت انسان باید پرورده شود و یا از پرده برآید، و همه‌ی استعدادهای او استکمال پیدا کند و به فعلیت برسد. هنگامی که طلبه و دانشجو را آموزش می‌دهیم کفایت نمی‌کند که تنها مجموعه‌ای از معلومات و گزاره‌ها و فرمول‌ها را یاد بگیرد و حفظ کند؛ بلکه در این نظام بناست «نفس» استکمال پیدا کند و نفس نیز تک‌بعدی نیست. اهتمام و تمرکز بر یک بُعد از نفس حتی ممکن است میسر نباشد؛ نمی‌توان نفس را تجزیه کرد، بلکه انواع استعدادهایی که در نفس نهفته است باید به موازات هم پرورده شوند. همین نفس باید متعبد بار بیاید و در تعبد پرورده شود؛ همین نفس باید مهذب بار بیاید و تهذیب و تزکیه در او به فعلیت درآید؛ همین نفس باید گزاره‌های علمی را کسب کند و عالم بار بیاید؛ همین نفس باید به لحاظ مهارت‌هایی که کسب می‌کند رشد کند و به فعلیت برسد.
آنچه را که از آن به مهارت تعبیر می‌کنیم عموماً فطری است، یعنی استعداد آن در فطرت آدمی تعبیه شده است. این مسئله تا جایی جدی است که برخی می‌گویند مهارت‌ها را نباید تدوین کرد و آموزش داد. برای مثال این نظر مشهور را همگی شنیده‌ایم که منطق آموختنی نیست و منطق دانش نیست، چرا منطق را تدوین می‌کنیم و آموزش می‌دهیم؟ قواعد منطق فطری است و آدمی منطق را در درون دارد. کار ارسطو نیز تدوین و صورت‌بندی منطق و تبدیل آن به مجموعه‌ای مدون، منسجم، ساختارمند، دستگاهوار و معرفت خودآگاه بوده است. در باطن و فطرت آدمی منطق وجود دارد، ولی یک فرد همین باطن ناخودآگاه را به سطح خودآگاه می‌آورد و تبدیل به معرفت می‌کند.
نطق نیز همین‌گونه است. نطق و خطابه هم ذاتی انسان است، ولی باید آن را صورتبندی و مدیریت کرد. استعداد آن در ذات آدمی هست: «خلق الانسان و علّمه البیان»، و باید آن را به سطح فعلیت آورد. فن تدریس همین‌طور است، اصولا ارتباطات و کیفیت مواجهه‌ی با دیگر انسان‌ها به همین صورت است؛ در مجموع می‌توان گفت که روابط اربعه‌ی انسان همین‌گونه است.
منظور از «روابط اربعه» روابط چهارگانه‌ای است که در کلام حضرت صادق (علیه‌السلام)، تحت عنوان حدیث «اصول المعاملات» در ابتدای کتاب مصباح الشریعه نقل شده است. مرحوم استاد جعفری نیز تحت تأثیر همین روایت، همواره این روابط چهارگانه را مطرح می‌کردند.
حضرت می‌فرمایند: «أُصولُ المعامَلاتِ تَقع على أربعهِ أوجُهٍ: معامَلهُ اللهِ و معامَلهُ النّفسِ و معامَلهُ الخلقِ و معامَلهُ الدّنیا؛ و کل وجهٍ منها منقسمٌ على سبعه أرکان»؛ [الی آخر…] (مصباح الشّریعه، ص: ۵ ـ۷ )؛ یعنی ترابط آدمی با چهار نقطه است: ۱٫ خالق؛ ۲٫ خود؛ ۳٫ خلق؛ ۴٫ خلقت. محصل باید بتواند در عرصه‌ی حیات و تنظیم مناسبات زیستی خود، ترابط و تعامل با این چهار عنصر را با مهارت تمام انجام دهد و اساس این مهارت‌ها نیز در ذات آدمی هست.
در نظام پرورش‌مآل با همه‌ی ابعاد فطری و وجود انسان سروکار داریم و همه‌ی ابعاد وجود او را باید پرورده شود. نمی‌توان تعبد، تهذب و مهارت را به کناری نهاد و تنها به تعلم (به‌معنی انباشت گزاره‌های علمی به شیوه‌ی حصولی و القا از خارج وجود) بسنده کرد، بلکه باید همه‌ی این ابعاد پرورده شوند.

 

تفاوت‌های دو نظام
رئیس حوزه‌ی علمیه‌ی امام رضا(ع) همچنین افزود: این دو نظام از هر حیث با یکدیگر متباین هستند؛ به لحاظ مبانی، نهادها، شیوه‌ها، اهداف، کاملاً با هم تفاوت دارند. پیش‌فرض نظام پرورش‌مآل این است که انسان دارای فطرت است و انباشتی از استعدادهای شگرف است و این استعدادها می‌تواند و باید به فعلیت برسد؛ اما نظام فراگرفت‌مآل با فرض انسان‌شناسی غیرذاتمند نیز سازگار است. منظور از انسان‌شناسی غیرذاتمند، انسان‌شناسی‌های اگزیستانسیالیستی است که بر این باورند انسان در بدو خلقت خویش «وجود» دارد، ولی «ماهیت» ندارد و فاقد ذات است و بعداً خودش ماهیتش را شکل می‌دهد؛ ولی در تفکر ما انسان، ذاتمند و دارای ماهیت است و فطرت ماهیت و ذات اوست. این ذات قابل پروردن و به فعلیت درآمدن است.
این دو نظام علاوه بر حیث انسان‌شناسی، به اعتبار مبانی دیگر نیز ـ که اکنون مجال شرح آنها نیست ـ با یکدیگر کاملاً متفاوت هستند. همچنین به لحاظ سامانه و نهادهای رکنی که با آنها شکل می‌گیرند، نیز کاملاً با یکدیگر تفاوت دارند. این دو نظام به لحاظ شیوه‌ها، اهداف و غایات نیز با هم متفاوت هستند.
در نظام فراگرفت‌مآل استاد کاره‌ای نیست و اصلاً ممکن است وجود نداشته باشد. می‌توان به جای اینکه شاگرد با استاد روبه‌رو باشد یک متن روان نوشته شود و چند سؤال تستی هم در انتهای آن اضافه شود، شب امتحان شاگرد جزوه و یا کتاب را بخواند و فردا تست بزند و نمره‌ی بالا بگیرد؛ زیرا دانش‌آموز و محصل در این نظام تنها باید فرابگیرد و این فراگیری از طرق مختلف میسر است و حتی اگر هیچ استادی ندیده باشد و شاگردی نکند علم‌آموزی صورت می‌بندد! ملاک عالم‌بودن در این نظام انباشت حافظه است و حافظه نیز تا زمانی به کار می‌آید که امتحان بدهیم. از خان امتحان که عبور کنیم و مدرک را اخذ کنیم، دیگر عالم هستیم. در این نظام مهم نیست که در هستی انسان «درکی» اتفاق بیافتد؛ بلکه مهم این است که به دست او «مدرکی» افتاده است!!!
این استاد خارج حوزه تأکید کرد: در این دو نظام شیوه‌ی امتحانی نیز متفاوت است؛ در نظام فراگرفت‌مآل سنجش و ارزیابی تحصیلی روشن است، چون باید ببینیم که فرد چه مقدار مطلب در حافظه‌ی خود انباشته است. از او امتحان گرفته می‌شود و معلوم می‌شود که در حافظه‌ی او مجموعه‌ی اطلاعاتی انباشته است؛ اما در نظام پرورش‌مآل این‌گونه نیست، اگر حافظه‌ی خوبی هم نداشته باشیم مهم نیست، زیرا در این نظام فهم مبناست و نه حافظه. البته با طرح این مسائل قصد نفی همه چیز را ندارم، ولی می‌خواهم عرض کنم که بین این دو نظام تفاوت وجود دارد. در نظام پرورش‌مآل بناست استاد، شاگرد را بپرورد، و لازمه‌ی این پروردن، آن خواهد بود که استاد با شاگرد ممارست و مداومت داشته باشد و رابطه‌ی استاد، شاگردی در دوره‌ای طولانی بین آنها جریان داشته باشد؛ اما در نظام فراگرفت‌مآل جاری در کشور یک استاد حداکثر شانزده جلسه با شاگردان کار می‌کند، بعد هم نمره می‌دهد و همه چیز تمام می‌شود. ترم‌های بعد نیز استاد تغییر می‌کند؛ اما در نظام پرورش‌مآل امکان تربیت‌کردن به این شکل وجود ندارد. استاد و شاگرد باید سال‌ها در کنار هم باشند؛ ده، پانزده، بیست و یا سی سال و حتی یک عمر. سید رضی و سید مرتضی حاصل وجود شیخ مفید(رض) هستند. شب‌هنگام شیخ مفید در خواب دیدند که فاطمه‌ی زهرا(س) در خانه‌ی او را زدند و فرمودند که: «عَلِّمْهُما الفقه»؛ روز بعد دق‌الباب می‌شود و هنگامی که شیخ در را باز می‌کند دو آقازاده‌ی کوچک همراه مادر پشت در هستند و آن دو در خدمت شیخ مفید هستند تا بزرگ می‌شوند و استاد می‌شوند. سید رضی و سید مرتضی عصاره و انعکاس وجودی شیخ مفید هستند.

 

لزوم استکمال همه‌ی ابعاد وجودی انسان
در نظام آموزشی پرورش‌مآل بنا بر این نیست که استاد فقط حافظه‌ی شاگرد را از گزاره‌های علمی انباشته کند، بلکه بناست در بینش و باور، در مشی و منش و در عمل و مهارت نیز او را تربیت کند. در این نظام حتی عمده‌ی آثار استاد را شاگرد ـ در قالب تقریرات ـ خلق می‌کند، گاه ده سال به صورت پیوسته القائات استاد را می‌نویسد، بعد آن را به‌صورت یک دوره اصول تدوین و تألیف می‌کند و روی آن نام مبارک استاد خود را می‌نویسد، و این مدرک علمی شاگرد قلمداد می‌شود. استاد نیز گاه بر آن تقریظ می‌نویسد و در خلال آن بر اجتهاد شاگردش تصدیق می‌کند. در این نظام رابطه‌ی استاد و شاگرد، رابطه‌ی «مرید ـ مرادی» است و نه «معلم ـ متعلم». حتی به نظر من بهتر است در این نظام از تعابیری چون معلم و متعلم استفاده نکنیم؛ زیرا استاد نباید تنها معلم باشد و شاگرد نیز تنها نباید متعلم باشد. شاگرد بیش از آنکه متعلم باشد باید متربی باشد. استاد باید استاد باشد و نه مدرس. بنا نیست که تنها درس بدهیم؛ مگر اینکه درس‌دادن را وسیع‌تر معنی کنیم. همه‌ی وجود استاد درس‌آموز است؛ در اخلاق، تقوا، تعبد، مهارت و در گزاره‌های علمی که باید به شاگرد منتقل شود. اگر تدریس را به مفهوم وسیع اخذ کنیم می‌توانیم از اصطلاح مدرس استفاده کنیم، ولی درست‌تر آن است که بگوییم استاد، مراد و مرشد، زیرا در نظام آموزشی پرورش‌مآل رابطه‌ی مرید، مرادی وجود دارد.

 

استاد یا ستاد؟ درک یا مدرک؟
استاد رشاد اضافه کرد: من تقسیم‌بندی نظام‌های آموزشی را به این دو نظام، سال‌ها پیش برای اولین‌بار در یک همایش ملی داخلی مطرح، سپس در یک سمینار خارجی ارائه کردم. در آن زمان هنوز متوجه نشده بودم که نظام علمی حوزه نیز نظام پرورش‌مآل است. بعدها کم‌کم روی اجزاء و ارکان و خصوصیات و ویژگی‌های نظام علمی و آموزشی حوزه‌ها تأمل کردم و یک‌یک خصوصیات را دیدم که منطبق با نظام آموزشی پرورش‌مآل است؛ البته آنچه بوده و نه آنچه الان هست. بعد از این بررسی متوجه شدم بسیاری از مسائل را که عده‌ای مورد انتقاد قرار می‌دهند و خود من هم زمانی منتقد آنها بودم، نمی‌توان به این سادگی نقد کرد. بسیاری می‌گویند چرا نباید متن ساده و روان در اختیار طلبه قرار داد؟ خوب است که متون، ساده و روان و فشرده شود و وقت طلبه خیلی گرفته نشود. ولی این نکته بسیار مهم است که متن درسی متنی فاخر، متقن، منقح و فشرده باشد که به جز کمک استاد قابل فهم نیست، و هیچ‌گاه هم تغییر نمی‌کند.
متون دانشگاهی هرچند وقت یک‌بار تغییر می‌کنند، زیرا متن دروس فاخر و مقاوم نیست. بیش از صد سال است که کفایه را می‌خوانیم، و بسا چند صد سال دیگر هم خواهیم خواند. چند صدهزار نفر برای اولین‌بار با لمعه و شرح لمعه با فقه آشنا شدند و همچنان نیز لمعه جایگزین ندارد. چرا لمعه جایگزین ندارد؟ زیرا ما شاگردان شهیدین هستیم؛ شهید اول و ثانی استادان نسل‌های متمادی هستند و رابطه‌ی ما با آنها رابطه‌ی استاد و شاگردی است. شاگردان شهیدین به درازای یک تاریخ در محضر این دو شهید بزرگوار بوده‌‌اند و خواهند بود. چرا مکاسب جایگزین ندارد؟ البته این برای ما عیب است که فقه جامع نداریم و طلبه‌ی ما یک دوره‌ی فقه مقدماتی و ابتدایی و نیمه‌استدلالی و البته بسیار بابرکت و دقیق در لمعتین می‌خواند. هیچ‌گاه سؤال کرده‌ایم که چرا صاحب جواهر دائره‌المعارف ۴۲ جلدی جواهر الکلام را خودش مستقلاً ننوشت و بلکه به‌صورت شرح شرایع الاسلام نوشت؟ زیرا به جهت استواری ساختار، حسن تألیف، سلاست عبارات، دقت تعابیر و اصطلاحات، اتقان محتوایی، مایه‌وری متن، نمی‌توان از شرایع عبور کرد. آن‌سان که فقیه فخیم و مجتهد فهیم و مؤلف قویمی چون صاحب جواهر نتوانست از شرایع عبور کند. طلبه باید با متن آن‌قدر کار کند که ورزیده شود و محتوا را هضم کند. اگر متن روان و ساده باشد و اگر استاد هم نبود، در شب امتحان چند ساعتی بخواند و بفهمد که فایده‌ای ندارد و با این روش طلبه تربیت نمی‌شود.
آیت‌الله رشاد ضمن اظهار نگرانی تأکید کرد: من در اینجا به شدت اظهار تأسف می‌کنم، والله من نگران هستم و از برخی اتفاقات خطرناک و بنیان‌سوزی که این روزها پیش می‌آید و ما نسبت به آن بی‌توجه هستیم، غصه می‌خورم. مثلاً اجازه می‌دهیم طلبه غیرحضوری درس بخواند و امتحان بدهد و مدرک اخذ کند! این دیگر چه طلبه‌ای است؟ مگر درس حوزه را می‌توان غیرحضوری خواند؟ مگر بناست تنها معلومات انباشته کنیم؟ تربیت در این میان چه می‌شود؟ طلبه با این شکل عالِم بار نمی‌آید. طلبه باید نفس به نفس و سینه به سینه‌ی استاد درس بخواند و رشد کند. بین طلبه و استاد باید رابطه‌ی مرید و مرادی و مداومت طولانی وجود داشته باشد. استاد هویت شاگرد است. در نظام حوزه هنگامی که می‌خواهیم فردی را معرفی کنیم دو معیار داریم، «معیار اثر» و «معیار استاد»؛ مثلاً می‌گوییم صاحب جواهر و جواهری، صاحب فصول و آل صاحب فصول و صاحب هدایه و مسترشدی (فرزندان برادر صاحب فصول، یعنی صاحب هدایه المسترشدین هستند)، صاحب کفایه و کفایی خراسانی (فرزندان صاحب کفایه). یکی از آقایان می‌گفت، زمانی حرم مطهر حضرت امیر (سلام الله علیه) را تعمیر می‌کردند و جایی را شکافتند که یک‌باره جنازه‌ای پیدا شد و من هنگامی که نگاه کردم دیدم چقدر شبیه آیت‌الله کفایی خراسانی است، گفتم این جنازه‌ی صاحب کفایه است چون شبیه پسرش است؛ یعنی بعد از صدوپنجاه سال بدن همچنان سالم بود و حتی کفن هم نپوسیده بود. مگر می‌شود متنی را که چنین شخصیتی با این مراتب معنوی نوشته است کنار گذاشت!
یا علما را با استناد به استادشان ارزیابی و معرفی می‌کنیم، وقتی می‌خواهیم از مقام علمی کسی یاد کنیم می‌گوییم: فلانی شاگرد فلانی بوده! مثلاً شاگرد شیخ اعظم، شاگرد آخوند خراسانی، شاگرد محقق اصفهانی، شاگرد آقاضیا عراقی، شاگرد آیت‌الله بروجردی (رضوان الله تعالی علیهم) بوده. بنابراین اساس نظام علمی پرورش‌مآل «استاد» است و نه «ستاد».

 

نظام آموزش رایج در دانشگاه‌ها نظامی ناکارآمد است
ایشان افزود: نظامی غلط و مغشوش، ناتوان و ناکارآمد از غرب آمده و در دانشگاه‌های ما آن هم به‌صورت نارسا و ناقص، اجرا شده است و ما هم امروز سعی می‌کنیم همان نظام را ـ اما ناقص‌تر ـ اخذ کنیم و در حوزه‌ها به اجرا بگذاریم! در غرب احیاناً چیزهای خوبی هم وجود دارد، ولی ما همیشه چیزهای بد آن دیار را وام می‌گیریم. دانشگاه‌های بزرگ و مشهور غرب نظامی شبیه نظام کهن حوزه را اجرا می‌کنند؛ زیرا حوزه‌های مسیحیت تبدیل به دانشگاه شده است. در بسیاری از کشورهای اروپایی ازجمله انگلستان، یونان و اتریش و…، دانشگاه‌ها در ساختمان‌های چند صد ساله‌ای مستقر هستند و همچنان با موقوفات حوزه‌های علمیه سابق مسیحیت اداره می‌شوند.
یکی از چهره‌های برجسته‌ی سیاسی کشور به من گفت من مقالات خود را در زمینه‌ی اقتصاد به یکی از دانشگاه‌های اروپایی ارائه کرده و در آن زمان لیسانس هم داشته. در آنجا به او گفته‌اند ما مقالات را بررسی می‌کنیم اگر علمی بود می‌توانید وارد مقطع دکترا شوید و بعد هم رفته بود و دکترا خوانده بود. در آنجا می‌گویند علم چه دارید؟ نمی‌گویند مدرک چه دارید و یا حافظه‌ی شما چقدر انباشته است؟ در دانشگاه‌های انگلستان همین نظام پرورش‌مآل اجرا می‌شود. شاگرد از همان ابتدای ورود به دانشگاه با پژوهش شروع می‌کند. از جمله تفاوت‌های نظام پرورش‌مآل نیز همین است که فرد با پژوهیدن و تحقیق‌کردن جلو می‌رود، نه اینکه فقط کتاب را بخواند و حفظ کند. نظام پرورش‌مآل را در همین غرب سراغ داریم، ولی نظام فراگرفت‌مآل را اخذ و وارد کشور کرده‌ایم و در دانشگاه‌ها اجرا می‌کنیم. آموزش و پرورش ما نیز همین‌طور شده است.
ما حوزویان نیز همان تجربه‌ی ناکارآمد اقتباس‌شده از نظام آموزشی برخی دانشگاه‌های غربی در دانشگاه‌ها را به‌طور ناقص و نیم‌بند در حوزه پیاده می‌کنیم و این آن چیزی است که جای نگرانی دارد. گاهی اعلام می‌شود که افراد می‌توانند به‌صورت غیرحضوری درس بخوانند و در قم امتحان بدهند و مدرک بگیرند. این مسئله انسان را نگران می‌کند و معلوم می‌شود که پشتوانه‌ی این امتحان همین است که کافی است فرد حفظ باشد و روی کاغذ بنویسد و مدرک بگیرد.
در نظام فراگرفت‌مآل، ستاد و سازمان محور است؛ ولی در نظام پرورش‌مآل، استاد و مربی محور است. شاگرد تقریرات درس استاد را می‌نویسد و استاد نیز مقدمه‌ای بر آن می‌نویسد و اجتهاد شاگرد را تأیید می‌کند. اجازه‌ی اجتهاد را سازمان صادر نمی‌کند، بلکه استاد صادر می‌کند. در گذشته همین‌قدر که فلان مجتهد و فلان مرجع می‌نوشت که شاگرد او مجتهد است کار تمام بود. دولت‌ها نیز همین را قبول داشتند که چه کسی از کدام بزرگی حکم اجتهاد دارد. در قانون اساسی مشروطه و قوانین عادی ما نیز کسی که اجازه‌ی اجتهاد داشت در آرائش مصون از تعدی بود.

 

هشدار و اخطار
اما امروز ما به جای استادمحوری، در حال تبدیل‌شدن به نظام ستاد ـ سازمان‌محور هستیم و این مسئله‌ای نگران‌کننده است. اگر دقت نکنیم و وضعیت را کنترل نکنیم، شرایط به‌گونه‌ای می‌شود که دیگر امکان بازگشت به وضعیت گذشته وجود نخواهد داشت. ما باید سنت‌های آزموده، کارآمد، کهن، اصیل، بومی و دینی بازمانده از سلف را بازشناسی و بازآرایی و روزآمد کرده، به‌کار ببندیم. من مطلقاً مخالف مدرک یا نظم‌دهی و کاربست تجربه‌های جدید و شیوه‌های نو نیستم، اما با کاربست بدون اصلاح و انتخاب و خورندکردن آنها به‌شدت مخالفم.
در پایان از شما عزیزان، اساتید ارجمند و سروران تقاضا کنم که کمک کنید. استاد باید شأن و نقش خود را در نظام و برنامه‌ها و فعالیت‌های حوزه بازیافته، احراز و ایفاء کند. انتقادها و پیشنهادهای خود را ارائه فرمایید و در این جلسات به‌صورت مستمر حضور داشته باشید، به نحوی اعلام بفرمایید که چه ظرفیت‌هایی دارید تا مشخص شود که در استان تهران و خاصه در میان اساتید، چه ظرفیت‌هایی را در اختیار داریم تا آنها را ساماندهی کرده به‌کار بگیریم، ان شاءالله.

اللهم وَفِّقنا لِماتُحبُّ و تَرضی، وجنّبنا عما لاتحبُّ، و لاتجعلنا مِن‌ الّذین یَحسَبون أنّهم یُحسِنون صُنعاً، واهدِنا إلی‌السّداد، فأنّک خیرُ موفِّقٍ و هاد.

 

حوزویان وارد نزاع‌های جناحی نشوند

طبقات حوزوی علاوه بر اینکه همانند دانشگاهیان و دیگر نخبگان اجتماعی جزء طبقات روشنفکر و پیشرو به حساب می‌آیند، شرایط صنفی و وظائف شانی‌شان اقتضا می‌کند، حتی اگر ممانعت شوند، به مسائل سیاسی ورود جدی کنند.


رئیس شورای حوزه‌های علمیّه‌ی‌ استان تهران بر ضرورت ورود جدی حوزویان به مسائل سیاسی با هدف حفظ کیان انقلاب و اساس نظام اسلامی، در عین لزوم پرهیز از ورود در نزاع‌ها و جناح‌بندی‌های سیاسی تاکید کرد.

آیت‌الله علی‌اکبر رشاد در گفت‌وگو با خبرنگار دین و اندیشه در محل خبرگزاری دانشجویان ایران (ایسنا)، در پاسخ به سوالی درباره‌ی نحوه‌ی ورود حوزویان به مسائل سیاسی روز اظهار کرد: همان‌طور که فهمیدن و فهماندن دین و تبیین و ترویج و دفاع از آن تکلیف ذاتی حوزه‌های علمیه و اصحاب حوزه است، از آن جهت که نظام ما یک نظام اسلامی است، وظیفه‌ی ذاتی حوزویان اقتضا می‌کند در مسائل سیاسی نیز بطور جدی ورود کنند.

وی افزود: طبقات حوزوی علاوه بر اینکه همانند دانشگاهیان و دیگر نخبگان اجتماعی جزء طبقات روشنفکر و پیشرو به حساب می‌آیند، شرایط صنفی و وظائف شانی‌شان اقتضا می‌کند، حتی اگر ممانعت شوند، به مسائل سیاسی ورود جدی کنند.

حوزویان نباید آشکارا وارد جناح‌بندی‌های سیاسی بشوند

رشاد ادامه داد: مهم این است که حوزویان به عنوان راهبران دینی و متولیان اخلاق در جامعه و نگاهبانان فرهنگ و سلامت فرهنگی کشور، نباید آشکارا در نزاع‌ها و جناح‌بندی‌های سیاسی وارد شوند و به مثابه یک طرف نزاع قلمداد بشوند، بلکه باید در همان افقی که رهبری حرکت می‌کنند حرکت کنند.

رئیس شورای حوزه‌های علمیّه‌ی‌ استان تهران با بیان اینکه «مقام معظم رهبری علاوه بر این که یک مجتهد، فقیه، متفکر و شخصیت فرهنگی هستند، یک سیاستمدار بزرگ در مقیاس ملی و بین‌المللی اند» یادآور شد: ایشان به مسائل سیاسی ورود می‌کنند، ولی اسیر و درگیر نزاع‌های مبتذل و روزمره جناح‌ها نیستند و این‌طور نیست که از جایگاه خود تنزل کنند و در دام یک جناح خاص بیفتند؛ علما، روحانیون و حوزه‌های علمیه نیز به تبع ایشان که یک شخصیت شاخص حوزوی و دینی هستند، نباید در مسائل روزمره‌ی سیاسی و جناح‌بندی‌ها ورود پیدا کنند؛ بلکه باید پرهیز کنند تا در معرض بداخلاقی‌های سیاسی و احیاناً در معرض تضییع حقوق دیگران قرار نگیرند و ناخواسته مجبور نشوند به دیگری اتهام و افتراء بزنند، کسی را تحقیر و یا به کسی توهین و تعرض کنند.

وی با اشاره به لزوم توجه کامل اصحاب حوزه به ارزش‌ها و آرمان‌های اسلامی، مبانی و مواضع انقلابی،‌ گفت: البته حوزویان باید عالم و ناظر به مسائل زمانه و حوادث و جریانات روز باشند و در نتیجه ورود آنها به مسائل سیاسی نباید آنچنان کلی و توام با بی¬تفاوتی باشد که خاصیتی در هدایت مردم نداشته باشد؛ مقصود من این است که نباید در ورود به سیاست به سطحی در حد اعضای یک حزب تنزل کنند. این بزرگترین آفت برای حوزه و عالم دینی است که به مثابه عضو یک حزب شناخته شود و هر موضعی که اتخاذ می‌کند به عنوان موضع سیاسی، حزبی و گروهی او تلقی شود و عملاً تأثیرگذاری دینی خود را از دست بدهد.

تبلیغ ارزش‌ها و مبانی دینی وظیفه‌ی ذاتی علمای دین است

آیت‌الله رشاد در بخش دیگری از سخنان خود تبیین و معرفی دین و تبلیغ ارزش‌ها و مبانی دینی را وظیفه‌ی ذاتی علمای دین و حوزه‌های علمیه عنوان و خاطرنشان کرد: اگر تنها یک گروه به صورت صنفی باید مسئول تبیین و ترویج دین و دفاع از آن، قلمداد شوند، علمای دین و اصحاب حوزه هستند؛ در طول تاریخ نیز تنها این صنف و طبقه بوده که هم از کیان دین دفاع کرده و هم فهم دین و تولید معرفت دینی را برعهده داشته، و بار تفهیم دین و ترویج معرفت دینی را بر دوش کشیده و هم مواجهه با تحریف دین و معارف دینی را وظیفه خود می‌دانسته و برای دفاع از معارف، آرمان‌ها و عقاید دینی، سعی بلیغ و بی‌وقفه‌ای در جهت محقق‌ساختن تعالیم دینی داشته، و برای دفاع از دین و اجرای حدود الهی تا پای جان ایستاده است.

رئیس شورای حوزه‌های علمیّه‌ی‌ استان تهران ادامه داد: علما و حوزه‌های علمیه رسالت و وظایف تاریخی دیگری از جمله حفظ استقلال ملی و تمامیت ارضی کشور داشته‌اند؛ شاید بزرگترین رسالت علمای دین این بوده که هرگاه کشور به مخاطره افتاده علما فتوا داده‌اند،‌ مردم را تهییج کرده‌اند و خودشان در صف مقدم مقابله با تهدید دشمن ایستاده‌اند. همین علما در گذشته در قلمروی تولید تعلیم همه علوم صاحب نقش بوده‌اند؛ زیرا دانشگاه‌ها و نظام مدرن آموزشی کمتر از صد سال است که وارد کشور ما شده و قبل از آن تولید علم حتی طب و طبیعیات نیز منحصرا برعهده‌ی علمای دین و حوزه‌های علمیه بوده است.

دستگاه‌های فرهنگی باید از ابزارهای پیشرفته کمال استفاده را ببرند

وی در پاسخ به این پرسش که علما به چه نحو باید از ابزارهای نوظهور استفاده کنند؟ ضمن اینکه ضرورت این امر را تردیدناپذیر دانست، یادآور شد:‌ اگرچه من میزان بهره‌برداری از این ابزارها را ایده‌آل تلقی نمی‌کنم؛ ولی به تناسب شرایط زمانی،‌ تاریخی و فرهنگی باید از امکانات و ابزارهای نو کمال بهره‌برداری صورت گیرد.

وی ادامه داد: ما به طور کلی از ابزارهای پیشرفته ارتباطاتی کمتر استفاده می‌کنیم و این محدود به علمای دین و حوزه‌ها نیست، بلکه سایر دستگاه‌های فرهنگی کشور، دانشگاه‌ها و دولت نیز باید از این ابزارهای پیشرفته،‌ تأثیرگذار، نافذ و پرشتاب کمال استفاده را ببرند.

تولیت حوزه‌ی علمیه امام رضا(ع) خاطرنشان کرد: در حال حاضر می‌توان گفت ما چندان استفاده‌ای از این ابزارها نمی‌کنیم، این مقدار که اکنون این ابزارها را به استخدام فعالیت‌های علمی درآورده‌ایم با حد ممکن و مطلوب فاصله‌ی بسیار دارد. با اینهمه من تصور می‌کنم به‌کارگیری ابزارهای مدرن ارتباطی در حوزه‌ها خیلی موفق بوده و حوزه از جهاتی در قیاس با دانشگاه در این مسیر پیشگام‌تر بوده است.

وی با اشاره به تأسیس «مرکز تحقیقات کامپیوتری علوم اسلامی» به ارشاد رهبر فرهیخته‌ی انقلاب در حوزه‌های علمیه در افزون بر ۳۰ سال پیش، اظهار کرد: این اقدام ابتکاری منشا آثار درخوری بوده، واز جمله عوامل توسعه‌ی بهره‌برداری حوزه‌ی علمیه از این امکانات بوده است؛ من معتقدم به نسبت ظرفیتی که در این امکانات وجود دارد و خاصه نقشی شبکه¬های بین المللی ارتباطات مدرن می‌تواند در تبیین معارف دینی، دفاع از دین و پاسخ به شبهات ایفا کند از آنها متاسفانه استفاده نمی‌شود.

داشتن الگوی خودخواسته و از درون فرهنگ نشان کمال انسان است

عضو شورای عالی مرکز الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت درخصوص فعالیت‌های این مرکز خاطرنشان کرد: اصولاً بشر بدون یک الگوی تعریف‌شده و بدون تعینی در سبک زندگی نمی‌تواند زندگی کند، لازمه‌ی حیات بشر این است که برای شؤون خود خویش تصمیم بگیرد و به دلخواه مناسباتش تدبیر کند؛ زیرا انسان همانند حیوانات نیست که یک‌سره اسیر طبیعتش باشد، بلکه علاوه بر طبیعت، توسط فطرت نیز هدایت می‌شود، صاحب اراده و آگاهی است. بنابراین به اقتضای اینکه انسان موجودی آگاه و صاحب اراده است برای شؤون و مناسبات خود تصمیم می‌گیرد و تدبیر می‌کند و هنگامی‌که تدبیر کرد الگو تولید می‌شود.

این عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در ادامه گفت:‌ اصل داشتن الگوی خودخواسته و از درون فرهنگ و فکر و عقاید از خویش‌برخاسته، نشان کمال انسان است. اگر جامعه‌ای فاقد الگوی زندگی و پیشرفت باشد از انسانیت خود چیزی کم دارد و در حقیقت کمال انسانی بر آحاد آن جامعه حاکم نیست.

وی اضافه کرد: انقلاب اسلامی داعیه‌دار و طلایه‌دار نوع خاصی از زندگی است که محور آن توحید، اساس آن اخلاق و چشم‌انداز آن تعالی است. تعالی انسان به عنوان موجود برین و خلیفه‌ی الهی مورد توجه خاص این انقلاب است و انسانیت در چارچوب فطرت الهی تبلور پیدا می‌کند و در بیرون به حد کمال نمود پیدا می‌کند. وقتی ما داعیه‌ی چنین سبک زندگی را داریم قاعدتا به الگوها و سبک‌هایی که میان ملل مختلف به خصوص دولت‌ها و ملت‌های مسلط و مستکبر امروز وجود دارد راضی نمی‌شویم. آنها بیشتر به سمت تقویت طبیعت به‌جای فطرت و خواهش‌های نفسانی به‌جای خواسته‌های متعالی الهی لغزیده‌اند.

انقلاب اسلامی مولد یک الگوی جدید پیشرفت برای مناسبات انسانی است

رئیس شورای حوزه‌های علمیّه‌ی‌ استان تهران با بیان اینکه «انقلاب اسلامی مولد یک الگوی پیشرفت و سبک زندگی و تولیدکننده‌ی فرهنگ و چارچوب مشخصی برای مناسبات انسانی است» تأکید کرد: ‌تنظیم آگاهانه‌ی این امر و صورت‌بندی سنجیده و مطالعه‌شده‌ی علمی آن، همان چیزی که برایند و ثمره‌ی انقلاب اسلامی است و نامش الگوی پیشرفت ایرانی و اسلامی است.

آیت‌الله رشاد در ادامه گفت:‌ طی سال¬های پس از پیروزی انقلاب واستقرار نظام اسلامی، مسائلی مثل جنگ ما را درگیر کرده که هنوز هم از عوارض آن رنج می‌بریم. همچنین قدرت‌های رقیب با دسیسه‌هایی می‌خواهند سبک زندگی و الگوی خودشان را به ما تحمیل کنند. آنها موانعی به وجود آورده‌اند و به ما اجازه نمی‌دهند به طراحی آگاهانه و عالمانه‌ی الگوی پیشرفت مطلوب که مبتنی بر مبانی و ارزش‌های اسلامی است بپردازیم. از طرف دیگر هر پدیده و هر مقطع تاریخی باید به نقطه‌ی بلوغ برسد تا بروز پیدا کند و چه بسا ما نمی‌توانستیم با ادبیاتی که امروز راجع به الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت سخن می‌گوییم در دهه‌ی اول انقلاب حرف بزنیم.

رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی تاکید کرد: تصور نشود ما در این باب کوتاهی کرده‌ایم، زیرا اساساً زمان هر امری باید فرا برسد تا اتفاق بیفتد؛ لذا طی دهه‌های اخیر با رهنمودهای رهبر معظم انقلاب و مطالعات نخبگان حوزوی، دانشگاهی و اجتماعی در خصوص رسم آینده‌ی حیات و تهیه‌ی نقشه زیست برای ملت به این سمت آمدیم، واین نشانه¬ی بلوغ انقلاب است. رهبری سال‌ها از تعابیری برای بیان این مقصود استفاده می‌کردند تا اینکه در دهه اخیر بر ساخت ادبیات مستقل و خاص تأکید کردند؛ زیرا ادبیات حامل محتواست و هر محتوا ادبیات خود را می‌خواهد، بنابراین از تعابیری مانند توسعه و رشد تدریجاً پرهیز شد.

عضو شورای عالی مرکز الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت تصریح کرد: پیش از این رهبری شرط می‌گذاشتند و «توسعه‌ی عدالت‌محور» یا «رشد عدالت‌محور» را مطرح می‌فرمودند؛ اما انگار رفته‌رفته توجه شد که این تعابیر بار معنایی و فرهنگی خاص خود را دارد و با افزودن صفت نمی‌توان بار معنایی را از آن جدا کرد، لذا اصطلاح‌سازی کرده و تعبیر «پیشرفت اسلامی ـ ایرانی» را مطرح کردند که مورد استقبال طبقات نخبه قرار گرفت و منتهی به برگزاری نشستی با همین عنوان در محضر خودشان و با حضور تعداد قابل توجهی از نخبگان حوزوی و دانشگاهی شد. رهبری معظم در همان نشست تأکید کردند باید دستگاهی تأسیس شود که متولی این کار باشد؛ هرچند مرکز یا موسسه‌ای با همان نام و وابسته به دولت به وجود آمده بود، اما ایشان تأکید کردند که این کار، وظیفه‌ی یک قوه نیست، بلکه فراقوه‌ای است و همه‌ی قوا باید ذیل این حرکت قرار گیرند و از آن حمایت کنند و و همکاری مجدانه نمایند تا این حرکت به نحو درخوری پیش برود. ‌در واقع این امر باید در مقیاس انقلاب و به صورت فرابخشی پیگیری شود.

آیت‌الله رشاد با اشاره به انتخاب ۱۰ تن از دانشگاهیان و حوزویان برای عضویت در شورای عالی مرکز الگوی پیشرفت، یادآور شد:‌ دکتر واعظ‌زاده نیز به عنوان یک دانشگاهی متدین و فاضل و صاحب تدبیر به عنوان مدیر مرکز و شورای عالی الگو تعیین شدند و به این ترتیب چهار سال است که این شورا با حضور ۱۰ شخصیت فاضل حوزوی و دانشگاهی مشغول به فعالیت است. مرکز تأسیس شده و در داخل آن نیز ۳۰ اندیشکده طراحی شده که نیمی از آنها در حال فعالیت هستند و کارهای خوبی براساس نقشه‌ی راه تنظیم شده تا کنون انجام گرفته؛ هرچند ادامه و تکمیل مراحل مطالعاتی و طراحی نظری زمان می‌برد، اما در مقام اجرا حوصله‌ی بیشتری می‌طلبد و راه فراوانی پیش رو داریم.

رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی درباره‌ی عملکرد این شورا نیز گفت:‌ من به عنوان عضو کوچک شورای عالی الگوی پیشرفت در مجموع از این فرایند راضی هستم و احساس می‌کنم فعالیت‌ها روند نسبتاً مطلوبی داشته؛ اگرچه می‌تواند شتاب، عمق و جدیت بیشتری به خود بگیرد؛ اما در مجموع وضعیت مطلوب است.
این استاد خارج فقه و اصول حوزه، درباره‌ی نحوه‌ی استفاده از تجارب سایر کشورها در تدوین الگوی اسلامی ـ ایرانی پیشرفت گفت: یکی از حساسیت‌ها و موارد مورد اهتمام این است که تجارب موفق و ناموفق دیگر ملل در این روزگار و حتی در طول تاریخ ملاحظه شود. الگوهای توسعه در روزگار فعلی و در طول تاریخ و حتی تاریخ ایران و جهان اسلام به جد مورد توجه است. به کارگیری ظرفیت ملی معرفتی، علمی و نخبوی نیز مورد اهتمام فوق‌العاده است. همچنین یکی از معاونت‌های مرکز معاونت گفتمان‌سازی است که کار آن ارتباط با دانشگاهیان، حوزویان و نخبگان است.

وی یادآور شد:‌ اندیشکده‌های این مرکز نظیر دانشکده‌های دانشگاهها و پژوهشکده‌های پژوهشگاهها نیست که جمعی استخدامی بنشینند و کار علمی خاصی به عنوان موظفی سالانه انجام دهند، بلکه تأسیس این اندیشکده‌ها به قصد فعال کردن ظرفیت ملی در بین طبقات نخبه بوده و به همین جهت از میان اقشار نخبگانی مختلف با گرایش¬های فکری و سیاسی متفاوت و با تجارب و سطوح علمی و عملی گوناگون در ترکیب اندیشکده‌ها استفاده می‌شود. هر اندیشکده بین ۱۰ تا ۲۰ عضو پیوسته دارد و شاید ده‌ها عضو وابسته نیز از استادان حوزه و دانشگاه و طلاب و دانشجویان داشته باشد که به نحوی با اندیشکده¬ی مربوط مرتبط‌‌اند و در فعالیت¬های مرکز حضور می‌یابند. همچنین به نحوی سعی می‌شود تا در قالب کنگره‌ها و همایش‌های علمی افراد صاحب دغدغه و فکر به این جریان عظیم پیوند بخورند.

آیت‌الله رشاد در پایان خاطرنشان کرد: باید الگویی طراحی کنیم که برآمده از منابع دینی و منطبق با فرهنگ، تاریخ و خصائص ملی ما باشد و به همین جهت می‌گوییم الگوی پیشرفت اسلامی ـ ایرانی. اسلامیت، محتوا و روح الگو است و ایرانی‌بودن قالب و ساختار و شکل و اختصاصات تاریخی و فرهنگی این الگو تشکیل می‌دهد.

این استاد خارج فقه و اصول حوزه، در پاسخ به سؤالی درخصوص حضور بانوان در ورزشگاه‌ها به عنوان یک مساله‌ی اجتماعی و اینکه آیا به لحاظ فقهی حضور بانوان در ورزشگاه‌ها اشکال دارد یا خیر؟ اظهار کرد: حضور بانوان در ورزشگاه و سایر مجامع حرمت ذاتی ندارد ولی چون شرایط فیزیکی و اخلاقی مطمئن و مناسب شان و حریم بانوان ارجمند در ورزشگاهها فراهم نیست، حضور آنان بصلاح آنان و جامعه نیست؛ زیرا ممکن است بانوان امنیت اخلاقی لازم را نداشته باشند و حریم آنها حفظ نشود به همین دلیل از حضور آنان از سوی متولیان مربوط ممانعت می‌شود.

وی گفت:‌ اگر می‌توانستیم ورزشگاه‌های مناسب بسازیم و یا ورزشگاه‌ها را به نحوی سامان‌دهی کنیم که بانوان با امنیت مناسب و حفظ حریم اخلاقی بتوانند تردد کنند، مشکلی نبود؛ ولی متأسفانه می‌بینیم در مواقعی که بین دو تیم مسابقه‌ای برگزار می‌شود برخی جوان‌های غیراخلاقی چه در داخل مکان‌های ورزشی و چه در خیابان‌ها به اموال عمومی و خصوصی آسیب می‌رسانند و رفتارها و گفتارهای غیراخلاقی از آنها سر می‌زند که در این صورت شایسته نیست بانوان در چنین فضایی حضور داشته باشند.

رئیس شورای حوزه‌های علمیه استان تهران تأکید کرد:‌ در هر صورت امکانات لازم برای حضور بانوان در ورزشگاه فراهم نیست وگرنه حرمت ذاتی ندارد و مجدداً تکرار می‌کنم که مشکل آن است که شرایط مساعد فرهنگی و فیزیکی برای حضور بانوان فراهم نیست.