فرجام قدسی و متحد تاریخ­

 

مناسبت: هم‌اندیشی موسسه پریو نروژ

زمان: ۱۱ـ۱۳/۶/۱۳۸۵

 مکان: سوئیس/ ووی

 

درآمد:

در سرآغاز بحث، به عنوان مقدمه‌ی مقاله، به صورت گذرا و کوتاه به چند نکته اشاره می‌کنم:

یک) جهانی‌سازی، فرآیند یا ترفند؟

جهانی شدن(۱) آیا «فرایند» است یا «ترفند»؟ «پروسه» است یا «پروژه»؟ آیا این جریان فقط برآیند قهری یک فرآیند تاریخی است که خواه ناخواه رخ می‌دهد و در پسِ آن تدبیر و تسخیری نیست و در پی آن غایت و غرضی ننهفته یا این‌که یک پروژه و ترفندی است که احیانا قدرتهای سیاسی و اقتصادی در پسِ آن می‌خواهند ایدئولوژی خاصی را بر جهان حاکم کنند و از آن غایتی را تعقیب می‌کنند؟

در قبال این پرسش، دو دیدگاه مطلق‌انگار وجود دارد:

بعضی با تصور اینکه این پدیده، فقط یک فرآیند تاریخی طبیعی ـ و بلکه قهری و جبری ـ است که باید رخ بدهد و لاجرم رخ می‌دهد این نتیجه را می‌گیرند که ما در قبال آن نباید و نمی‌توانیم مطلقاً موضع منفی اتخاذ کنیم زیرا این فرایند به اراده‌ی کسی رخ نمی‌دهد که به اراده‌ی کسی متوقف بشود، از این روی در قبال آن ما راهی جز تسلیم نداریم.

برخی از این طیف می‌گویند: که این فرایند طبیعی قهری به رغم برخورداری از وجه منفی، دارای وجه مثبت هم هست. ما اگر بتوانیم فرهنگ، اقتصاد، سیاست و تدابیر کلان را جهانی بکنیم به برقراری صلح کمک کرده‌ایم و مناطق محروم جهان از مواهب بخش‌های پیشرفته‌ی آن بیش‌تر بهره‌مند می‌شوند، به‌جای این‌که تکنولوژی یک امکان انحصاری بومی و ملی تلقی بشود، از انحصار صاحبان اصلی آن خارج می‌شود و جهانی می‌گردد. علم، جهانی می‌شود و مناطق فقیر و نادار جهان می‌توانند از یافته‌های علمی نواحی پیشرفته برخوردار شوند. اطلاعات، جهانی می‌شود و بالاتر و مهم‌تر این‌که، جریان اطلاعاتْ دوسویه می‌شود، جهان به «ظروف مرتبطه‌ای» تبدیل می‌شود که در آن مناطق محروم و فقیر از دارایی‌های مادی و معنوی سرشار کشورهای پیشرفته و متمکن، سیراب می‌شوند! این دیدگاه علاوه بر این‌که می‌گوید جهانی شدن یک فرآیند طبیعی و قهری است، آن‌را مثبت نیز ارزیابی می‌کند و می‌گوید این اتفاق به‌نفع همه‌ی جهان است.

برخی دیگر بر این باورند که این واقعه قهری نبوده، یک پروژه و یک ترفند سنجیده و تدبیر شده است، این گروه می‌گویند: اصولاً ماهیت این واقعه، منفی و تحمیلی است، اراده‌ی قدرتهای اقتصادی، سیاسی و ایدئولوژیک در پس این جریان نهفته است؛ اراده‌های قاهر و غالب جهانی می‌خواهند که جهان یکرنگ گردد، اما به رنگ اقتصاد و سیاست قاهر جهانی، بلکه و در حقیقت ملتها بی‌رنگ بشوند و فرهنگها، عادات، ادیان، مرزها و اختیارات دولت‌های بومی به‌نفع قدرتهای غالب ساییده شود، اداره‌ی مسائل کلان جهان از یکجا و تابع اراده‌ی قدرتها تدبیر گردد.

به نظر می‌رسد هیچ‌یک از این دو منظر ـ که در مطلق‌انگاری مشترکند ـ دقیق نیست و همه‌ی حقیقت نمی‌باشد بلکه هر دو احتمال به‌طور نسبی به هر دو وجه درست است. یعنی اینکه جهانی شدن از این جهت که «وقوع یک اتفاق در یک مرحله‌ی تاریخی» محسوب می‌شود، سخن درستی است، کمااینکه در گذشته نه‌چندان دور، زندگی ایل‌مدار و قبیله‌ساختار که صورتهای اولیه‌ی حیات اجتماعی انسانها بود، به تدریج به صورتهای زندگی روستایی تبدیل شد، و زیست روستایی رفته‌رفته به مدل شهرنشینی بدل گشت و در روزگار ما، طی سیصد ـ چهارصد سال گذشته مدل «دولت ـ ملت» بوجود آمد و مرزهای جغرافیاییِ تعریف شده و تأییدشده از ناحیه‌ی مجامع جهانی، شکل گرفت و رفته‌رفته ملت تعریف خاصی پیدا کرد و جلوتر که رفتیم اتحادیه‌های منطقه‌ای و جهان‌شمول بوجود آمدند و درحقیقت نوعی ملیتهای فرابومی پدیدار گشت و چه بسا این وجه جهانی شدن به اراده‌ی کسی و جمعی بسته نباشد، زیرا وقتی تکنولوژی مدرن پیدا می‌شود و فناوری ارتباطات به‌نحو حیرت‌آوری توسعه پیدا می‌کند و روابط و مناسبات فشرده می‌گردد و افکار و انظار در معرض داوری جهانی قرار می‌گیرد و جوامع و آحاد، امکان انتخاب پیدا می‌کنند، در نتیجه طبعاً خودبه‌خود بعضی اندیشه‌ها و فرهنگ‌ها، که بر دیگر اندیشه‌ها و فرهنگ‌ها امتیاز و رجحان دارند، برگزیده می‌شوند و جهانی می‌گردند. این توصیف مثبت و وجه طبیعی و قهری جهانی شدن.

اما از وجه دیگر می‌توان گفت: اراده‌های جبار و مسلطی که درصدد اشاعه‌ی ایدئولوژی و ادبیات خاصی در پهنه‌ی گیتی‌اند و دست‌اندرکار اعمال تدبیر برای تسخیر جهانند، بدنبال اعمال مهندسی اجتماعی واحدند تا بتوانند امر جهان را بگونه‌ای تدبیر کنند که به سلطه‌ی انحصاری آنها بیانجامد. اراده‌‌های قاهر معاصر سعی دارند آن فرایند قهری را نیز به‌نفع خود استخدام و وجه تحمیلی جهانی شدن را به منصه‌ی ظهور بنشانند.

غایت وجه تحمیلی و تدبیری جهانی شدن، «اینجهانی» کردن حیات و غرض آن اشاعه‌ی ایدئولوژی سکولار لیبرالیسم در کره ارض است، هرچند لیبرالیسم طیفی است که با وجوه مختلف: لیبرالیسم سیاسی، لیبرالیسم فرهنگی، لیبرالیسم دینی و لیبرالیسم اقتصادی رخ می‌نماید؛ البته سهم قدرتهای اقتصادی در این فرایند یا ترفند، یعنی نقش ثروت بسی بیش از قدرت سیاسی و قدرتمندان سیاسی است.

از آن جهت سهم «ثروت» را افزون‌تر از «قدرت» می‌خوانم که امروز عمدتاً قدرت‌های اقتصادی، سیاست و حتا معرفت را اداره می‌کنند. زمام امور را در ظاهر سیاستمداران به‌دست دارند و نیز ظاهر این است که نظریه‌پردازان و متفکران، نظریه می‌پردازند اما واقعیت به گونه‌ای دیگر است، زیرا که قدرتهای اقتصادی، هم ذهن‌ها و ضمائر را هدایت می‌کنند (یعنی نظریه و ایدئولوژی می‌پردازند) و هم مدیران و مدبران جهانی را اداره می‌کنند، به‌نظر من در پسِ پاره‌ای از نظریه‌هایی مانند «نظریه‌ی نزاع تمدنها» که در جهان امروز ابراز می‌شود و بسیار گسترده نیز مطرح می‌گردد و اشاعه می‌یابد (و انسان آشکارا احساس می‌کند که نظریه و نظرپرداز آن به‌ صورت غیرطبیعی بزرگ شده) و در نهایت به منصه‌ی تحقق می‌نشیند باید دست‌های متمکنان و غول‌های ثروت و مکنت را جست‌و‌جو کرد! این خداوندان ثروت‌اند که نظریه‌ها و نظریه‌پردازان خاصی را به لطایف‌الحیل مطرح و مشهور می‌کنند، نیز این قدرت‌های اقتصادی‌اند که اذهان توده‌ای را سامان می‌دهند و نهایتاً با رأی صوری توده‌ها اراده خود را به کرسی می‌نشانند. از این‌روست که می‌گویم: در عین اینکه سیاستمداران از سر قدرت‌طلبی و در صحنه «بازی قدرت» درصدداند ایدئولوژی و ادبیات خاصی را جهانی نمایند، اما پیش و بیش از آن‌ها، این ثروتمندان و قدرتهای اقتصادی‌اند که حتی قدرتمندان سیاسی را به‌سر انگشت تدبیر اداره می‌کنند و بر فرآیند حوادث و اتفاقات در جهان تأثیر می‌گذارند تا منابع ثروت را مسخر خود سازند.

به تعبیر دیگر: در روزگار ما به موازات هم‌، دو واقعه واقعیت یافته است، و این دو گرچه کاملاً به یکدیگر مربوط هستند (به نحوی که بسط یکی، وقوع دیگری را تسهیل می‌کند)، اما باید توجه داشت که این دو واقعه، به هر حال، دو «واقعیت»‌اند نه یک «حقیقت»؛ آن دو واقعه، یکی توسعه‌ی فرهنگ و فناوری ارتباطات میان اقوام و اقالیم گوناگون جهان و در نتیجه بسط تنازع و تعامل فکرها و فرهنگ‌ها در مقیاس جهانی است؛ و دیگری ظهور یک قدرت قاهر و تمامت‌خواه و در نتیجه احتمال سربرآوردن یک «جهانی ـ دولت» مقتدر مروّج یک ایدئولوژی مهاجم و انحصارطلبِ ظاهراً بلامنازع است!

پدیده‌ی نخست، یک پروسه و فرآیند قهری ـ تاریخی، و فرهنگی ـ تکنولوژیک می‌باشد. سخن گفتن از این پدیده، سخن گفتن از «هست‌ها» است، زیرا این پدیده اینک به مثابه یک واقعیت، خود را بر حیات و مناسبات انسان معاصر تحمیل کرده و آشکارتر از آن است که کسی بتواند آن را منکر شود؛ شکی نیست که در روزگار ما زمان و مکان، فشرده گشته و به راستی دنیا به یک دهکده مبدل شده است که سکنه‌ی این دهکده‌ی کوچک، خواه و ناخواه، آن به آن، و روزافزون با هم در تعامل و تعاطی‌اند، هر چند در این دادوستد، تاکنون بیشترین سود را اهالی محله‌ی غربی ـ و به تعبیر بهتر ناحیه‌ی شمالیِ ـ دهکده فراچنگ آورده‌اند، زیرا آنان کم‌تر داده‌اند و بیش‌تر ستاده‌اند!

اما پدیده‌ی دوم (یعنی ظهور «جهانی ـ دولت» تمامت‌خواه)، یک پروژه‌ی سیاسی ـ ایدئولوژیک است و تحت اراده‌ی ثروتهای بزرگ تدبیر و اداره می‌شود.

همه می‌دانیم غرب معاصر در سایه‌ی برخورداری از ثروت و صنعت برتر و بهره‌مندی و بهره‌‌برداری مضاعف و مفرط از مواهب فناوری و دانش ارتباطات و استخدام ناعادلانه‌ی نهادهای جهانی، درصدد سیطره بر جهان بود.

طی دهه‌ی اخیر، یکباره، جناحی از غرب (آمریکا) با طرح ادعای قیومیت و قیمومیت انحصاری گیتی، در برابر جناح دیگر آن (یعنی اروپا) و نیز همه‌ی کشورها، قد برافراشت، اما این حرکت آمریکا در جهان، درست مانند حرکت یک گروه نظامی شورشی است که با انجام عملیات محدود، مدعی است با کودتا قدرت را در یک کشور به دست گرفته است و باید به عنوان دولت جدید به رسمیت شناخته شود، ولی این یک توهم بیش نیست! آمریکا در عرصه‌ی رقابت قدرت، با تمرد از قوانین و عرف بین‌المللی ادعا می‌کند که جهان را قبضه کرده است و همه باید از او تبعیت کنند، حتی نهادهای جهانی یا باید انشاء او را املاء کنند یا تن به انحلال و انعطال دهند!!؛ این در حالی است که در همین آغاز راه، مرداب افعانستان و گرداب عراق، این شورشی سرکش را بشدت زمین‌گیر و سردرگم ساخته، تا آنجا که حتا از ایجاد امنیت برای سربازان خود در این دو کشور عاجز مانده است.

ذیل تعریف و تبیین ماهیت جهانی‌سازی و تقسیم جهانی شدن این نکته را نیز باید افزود که برخلاف نظر بعضی مبنی بر «ضرورت نظر به انگیخته نه به انگیزه‌»، به گمان ما نقش انگیزه بسی مهم است، تا آنجا که انگیزه، ماهیت انگیخته را تغییر می‌دهد! از این‌رو باید ببینیم چه کسانی و با چه غرض و غایتی فرآیند جهانی شدن را تشدید می‌کنند؟

 

دو) سه گونه جهانی‌سازی: پیامبران، فیلسوفان، اقتدارگرایان

تحلیل و تعلیل‌های رایج درباره‌ی مسأله‌ی «جهانی شدن» Globalization یا «جهانی سازی» Globalizing، نوعاً یا در چارچوب دانش‌هایی چون جامعه‌شناسی سیاسی، جامعه‌شناسی اقتصادی، جامعه‌شناسی فناوری یا علوم ارتباطات، صورت می‌بندد یا برساخته بر نگرشی سخت‌افزاری و برون انسانی است و این تحلیل‌ها عمدتاً درصدد تبیین فرآیند و برآیند رشد و بسط فناوری ارتباطات و نیز سیطره‌ی کانون‌های فراملی و فرااقلیمی آشکار و پنهان صنعت و ثروت است، و مخاطبان دانشمند این مقال، کمابیش با مدعیات متخصصان ارتباطات و تحلیل‌های جامعه‌شناسان در این باب آشنا هستند و روشن است که تحلیل این پدیده بدون وامگیری از جامعه‌شناسی و علم ارتباطات و توجه به سیر و سیطره‌ی صنعت و ثروت میسر نیست، نگارنده نیز در این مقاله از نگرش‌های جامعه‌شناختی چندان احتراز نخواهد کرد اما قصد دارد به مقوله‌ی جهانی شدن از سویی نیز نگاهی فلسفی و زیرساخت پژوهانه بیفکند. البته این نگرشی فلسفی از آموزه‌های دینی ـ به ویژه اسلامی ـ برگرفته شده و با تکیه بر یک سلسله مبانی نرم‌افزاری و معنوی و درون انسانی توضیح داده می‌شود.

هر چند ممکن است خواننده بگوید: در آن صورت، «جهانی‌ شدن»ی که تو از آن سخن می‌گویی غیر از «جهانی شدن»ی خواهد بود که دیگر تحلیل‌گران از آن سخن گفته‌اند، از همین آغاز باید بگویم: من هیچ نگران نیستم که با پیشنهاد یا پیش بینی «جهانی سازی و جهانی شدن از نوع دیگر»، مرتکب نقد و نفی «جهانی شدن رایج» گردم!

جهانی‌سازی، سه گونه و مدل (و احتمالاً سه دوره ـ هر چند نه به معنی ادوار متوالی و طولی ـ) داشته است.

۱٫ آرمانی که پیامبران در طول تاریخ در پی آن بوده‌اند: انبیاء علاقه‌مند هستند که مفاهیم انسانی و ارزشهای فطری (که همان ارزشهای الهی‌اند) جهانی بشود، پیامبران، مبانی و فلسفه‌ی مشخصی دارند که در جای خود بدانها باید پرداخت.

در این مقاله به طور گذرا مبانی جهانی‌سازی قدسی را به استناد پاره‌ای آیات و روایات تبیین خواهیم کرد.

۲٫ پس از پیامبران ـ اما با استمرار موازی نگاه انبیاء ـ فیلسوفان، آرمان جهانی‌سازی را دنبال کردند. آنها هم از آن جهت که نوعاً صاحب اندیشه بودند، «جهان شهری» را که معرفی و آرزو می‌کردند، مبتنی بر مبانی معرفتی مشخصی بود.

۳٫ جهانی‌سازی مطلوب اصحاب قدرت و ثروت که فاقد مبانی پیشینی است، زیرا از صاحبان قدرت و ثروت و اصحاب سیاست و ارباب اقتصاد توقع مبنای معرفتی داشتن گزاف است، اینان نوعاً این رفتار را ندارند که نخست و پیشاپیش مبانی معرفتی اقدام خود را تعریف کنند، سپس براساس آن مبانی معرفتی و حٍکْمی حرکت نمایند، اینان مقصد دارند اما مبنا ندارند. لهذا اولاً و بالذات، از مقتدران و متمکنان ناحکیم کار حکیمانه توقع نمی‌رود. عمل آنها براساس فطرت و حکمت نیست. نوعاً براساس غرایز و اغراض اقدام می‌کنند، عناصر پراکَماتیست هستند و بیشتر کارکردی فکر می‌کنند تا حٍکْمی. عمل آنها برای اقناع این حس بی‌ارزش است که هرچه بیشتر دامنه تسخیر خود را توسعه دهند و شمول مالکیتْ (این عنصر اعتباری) را افزایش دهند. البته عده‌ای فیلسوف‌نما متکفل مبناسازی برای جریانهایی از این دست می‌شوند، چنان که هانتینگتن برای لشگرکشی‌های اخیر آمریکا عمل کرد! اما مبانی خراطی شده توسط نظریه‌پردازان، کارکردی پسینی دارد و در حقیقت مبنای این بناها نیست.

 

سه) چه چیزی می‌باید و می‌تواند جهانی گردد؟

جهانی شدن حیات و مناسبات، سرنوشت محتوم آدمیان است و از آن گریز و گزیری نیست، اما پرسش اساسی این است که «چه چیزی می‌باید و می‌تواند جهانی گردد؟»؛ آیا آن چه جهانی خواهد شد لیبرال سکولاریسم عنان گسیخته و تمامت‌خواه است یا عدالت و معنویت رهایی‌بخش؟

من بر این باورم که ایدئولوژی لیبرال سکولاریسم، به ویژه مدل آمریکایی آن ـ ‌فراتر از آنچه تاکنون پیشروی کرده ـ قابلیت بسط ندارد، بلکه اکنون شمارش معکوس اقتدار جهانی امپریالیسم آمریکا آغاز گشته و شتابناک قوس نزول خود را طی می‌کند و زودا که در پی فروپاشی قدرت رقیبش در بلوک شرق، نسل‌ ما نظاره‌گر فروپاشی و مرگ ابرقدرت مغرور دیگر باشد!

مدعای اصلی این مقاله‌، معطوف به تبیین مبانی و برآیند جهانی شدن از نوع دیگر یعنی «جهانی شدن قدسی» خواهد بود،‌ این چنین جهانی شدنی می‌تواند از ابعاد و پیامدهای «نظریه‌ی فرج» قلمداد گردد. اما در زیر، به اختصار به پاره‌ای از دلائل و عوامل امتناع جهانی سازی لیبرال سرمایه‌داری اشارت کرده، شرح آن را به مجالی مناسب احالت می‌کنم.

جهانی‌سازی غربی و سکولار با چالش‌ها و موانع بسیاری مواجه است، هزار گردنه و گریوه، مانع و رادع، پیش روی جهانی‌سازیِ ترفندی و تحمیلی است. زیرا:

۱٫ اگر جهانی‌سازی به معنای جهان شمول کردن لیبرالیسم باشد، احتمال اتفاق نیفتادن آن قویتر است.‌ (نمی‌خواهم مطلق گویی کنم، اهل پیشگویی هم نیستم، تنها حدس می‌زنم) زیرا لیبرالیسم مطلق با مبانی فلسفی و سازه و سامانه‌ای که به قلم متفکران آن روی کاغذ صورت می‌بندد، وقوعاً محال است چرا که لیبرالیسمِ مطلق و اباحه‌گریِ لجام گسیخته و رواانگاریِ بی‌مرز و مانع، خودکش و خودشکن است و خود، خویش را نقض می‌کند، راز شکست و بحران‌زدگی لیبرالیسم در جهان معاصر هم همین است. از این رو امروز لیبرالیسم به جای اینکه مشکل تحقق خود را در درون جوامع مدعی لیبرالیته جست‌وجو کند، با فرافکنی، به بیرون این جوامع، انگشت اتهام را نشانه می‌رود!

سردمداران این ایدئولوژی، امروز عقاید و جوامع معارض و موانع بیرونی را که در قبال لیبرالیسم وجود دارند، عامل شکست لیبرالیسم می‌پندارند یا چنین وانمود می‌کنند. لیبرالیسمی که وجه علمی فکری آن به نیهیلیسم منتهی شده، نتوانسته مشکل سیاسی کشورهایی را که آن را پذیرفته‌اند حل کند. وجه عملی و عینی لیبرالیسم نیز  به ضد خود بدل شده، در داخل آن کشورها به «استبداد سفید» و در سطح جهانی نیز به «استبداد سیاه» بدل گشته است، اکنون به نام لیبرال دموکراسی، در درون کشورهای مدعی لیبرالیسم یک استبداد پنهان و پیچیده جریان دارد یعنی عملاً آحاد مردم تصمیم‌گیر نیستند، بازی قدرت در این ممالک بسیار پیچیده و هزارتو است، صورتاً مردم رأی می‌دهند و ظاهراً احزاب تصمیم‌ می‌گیرند، اما باطناً این قدرتهای اقتصادی‌اند که تصمیم‌ها را می‌سازند و توده‌ها را به پای صندوقهای رأی می‌آورند، این قدرتهای اقتصادی‌اند که پیشاپیش رأی دلخواهشان را داخل صندوق ذهن توده‌ی جامعه می‌کارند، آنها نیز رأی ساخته و پرداخته و دلخواه این قدرتها را در صندوقها می‌افکنند! لهذا مشروعیت مبتنی بر حقانیت ولایت اکثریت، حقیقتاً و باطناً تحقق نمی‌یابد؛ زیرا در نادر کشوری از کشورهای مدعی لیبرالیسم سراغ دارید که تا ۵۰% مردمی که حق رأی دارند، در انتخابات شرکت کنند، ازاین‌رو در کشورهای لیبرال نیز همواره اقلیتْ حاکم است، حزب و جناحی که قدرت را با رأی فاتح، تسخیر می‌کند، همواره نسبت به کل جمعیت کشور و حتا کل کسانی که حق رأی دارند، همیشه در اقلیت است؛ ذهن توده‌ی مردم نقش «زهدان عاریتی» و رحم میزبان را برای پرورش جنین قدرت ایفا می‌کند و عملاً این قدرتهای اقتصادی‌اند که پدر آراءاند، البته در ظاهر مردم به بازی گرفته می‌شوند، اشباع می‌گردند، و احساس می‌کنند که رأی داده‌اند و حضورشان تعیین کننده بوده اما در حقیقت مردم به جای این که به بازی گرفته‌شوند بازی می‌خورند! لیبرال دموکراسی، در مقیاس جهانی نیز با لشکرکشی به مناطق دیگر، درصدد استقرار استبداد سیاه است.

۲٫ با لحاظ اراده‌ی معارضت جوی قطب‌های رقیب، جهان تک قطبی ممتنع است، زیرا قدرتهایی چون اروپای متحد، غول نوظهور چین و بالاتر از همه «جهان اسلام» ـ که در شرف بیداری و هویت‌یابی است ـ هریک داعیه‌ی خاص خویش را دارند و اجازه نخواهند داد «جهانْ ـ  دولتٍ» آمریکایی شکل بگیرد.

۳٫ بدون ادغام ادیان، دینواره‌ها و فرهنگ‌ها در متن دین و فرهنگ واحد، جهانی سازی میسر نمی‌گردد. فرو کاستن ادیان و فرهنگ‌های متکثر و متنوع که در اعماق وجود اقوام و اقالیم ریشه دوانده و چونان جان در کالبد ملل جای گرفته است، نیز محال می‌باشد.

۴٫ آغاز بسیار ناخوشایند و تنفرانگیز تحمیل سکولاریسم و غربی‌سازی عراق و افعانستان از سوی آمریکا، تجربه ناموفقی را به نمایش گذاشت. لشکرکشی ایالات متحده و قدرتهای غربی به جهان اسلام، دیکتاتوری تمامت خواه جهانی را بشارت داد. تجاوز و استیلا بر سرنوشت ملت‌ها توجیه‌پذیر نیست، ذائقه‌ی تاریخی جهان سوم به ویژه عالم اسلام همچنان از دوران سلطه‌ی استعماری غرب، تلخ و زهرآگین است، مسأله‌ی جهانی شدن نیز در نظر ملل مناطق توسعه نایافته، استعمار نو تلقی می‌شود.

۵٫ امروز انواع بنیادگرایی‌های دینی و فرهنگی در جای جایِ جهان سربرآورده است و مقاومتهای فزاینده و گسترده‌ای که علیه جهانی شدن غربی یا آمریکایی در میان ملل مختلف با شتاب و شدت در حال شکل‌گیری است هرگز قابل اغماض نیست.

در جهان اسلام، امواج ضد آمریکایی و ضد غربی، روزافزون ژرف‌تر و گسترده‌تر می‌گردد، این امواج چونان طوفانی بنیانکن حیات ایالات متحده آمریکا را تهدید می‌کند. جهانی سازیِ ضداسلامی هرگز نخواهد توانست از سد این طوفان سهمگین عبور کند.

۶٫ چیزی می‌تواند عالمگیر گردد که با فطرت الهی آدمیان سازگار باشد، مردان سیاست و قدرت در غرب، بشر را به دنیاگروی و خداگریزی و دوری از فطرت و معنویت می‌خوانند، بحرانهای بسیاری که اکنون انسان معاصر با آنها دست به گریبان است، دستاورد مدرنیته است و مدرنیته نیز ارمغان قدرت و اقتصاد جدید غربی است، مدرنیته عهد فاصله گرفتن از فطرت الهی است.

بحران معرفت و یقین، بحران ایمان و اخلاق، بحران محیط زیست، بحران فروپاشی نهاد خانواده، بحران بهداشت روانی انسانها، بحران امنیت جهانی و بحران اکثریت فقیر، همه و همه پیامدهای طبیعی تمدن و فرهنگ مدرن است و امروز مدرنیته قوس نزول و افول خود را آغاز کرده است و اینک تمدن مدرن از درون در حال ویرانی است.

ظَهَرَ الفَسادُ فیِ‌ الْبَّرِ وَ الْبَحْرِ بِماکَسَبَتْ اَیدِی النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَذّی عَمِلوُا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ(۲)

۷٫ مهم‌تر از همه‌ی عوامل و موانعی که اشاره شد: تعارض اراده‌ی سیاسی سردمداران غربی با مشیت الهی است. چنانکه مذکور افتاد مشیت خداوندی بر تحقق عدالت و استیلای حق و سیطره‌ی حقیقت تعلق گرفته است و مشیت الهی اجازه نخواهد داد فساد و تبعیض، همیشگی و همه‌گیر گردد. وَاللهُ لایُحِبُّ الْفَسادَ(۳)

 

مبانی جهانی شدن قدسی

جهانی شدن قدسی مبتنی بر دو اصل اساسی است:

۱٫ اراده‌ی قاهر خداوند بر چیره‌گی حق و عدالت،

۲٫ هُم‌تباری و همگرایی آدمیان.

در زیر به طرح و شرح مختصر دو اصل یاد شده با اشاره به مستندات قرآنی آنها می‌پردازیم:

 

اصل اوّل: اراده‌ی خدا بر چیرگی حق و عدالت

خداوند خیر محض و کمال مطلق است، در نتیجه خیر و کمال را خوش دارد و خلاف آن را خوش ندارد، هم از این روست که در جهان ـ که فعل اوست ـ خیر بر شر غلبه دارد و جهانِ موجود، بهترین جهان‌هاست.(۴) چون او ستم و تباهی را دوست ندارد اجازه نخواهد داد ستم و تباهی یکسره و برای همیشه عالم را فرا گیرد.(۵) و اگر خدا براساس سنن حاکم بر تاریخ با پستی و پلشتی، و تبهکاری و تبهکاران مقابله نمی‌کرد تاکنون زمین تباه شده بود.(۶)

با گشت و گذاری اندک در آیات قرآن، به فهرست بلندی از خوشامدها و بدآمدهای خداوندی دست می‌یابیم، این فهرست بسی تأمل برانگیز است؛ اینک نظرتان را به نمونه‌هایی از آیاتی که در آن‌ها، به پاره‌ای از امور و اشخاص محبوب و مبغوض خدا اشاره رفته است، جلب می‌کنم:

الف) آیات بازگوینده‌ی کارها و کسان محبوب خداوند

۱٫ وَاَحْسِنُوا اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ(۷)

و نیکی کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد.

۲٫ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ التَوّابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهرِّینَ(۸)

همانا خداوند توبه‌کاران و پاکان را دوست دارد.

۳٫ بَلی مَنْ اَوْفی بِعَهْدِهِ وَاتَّقی فَانَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین(۹)

آری هر آنکه به پیمان خود وفا کند و پرهیزگاری نماید همانا خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.

۴٫ وَاللهُ یُحِبُّ الصّابِرینَ(۱۰)

و خدا شکیبایان را دوست دارد.

۵٫ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَی اللهِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ(۱۱)

پس چون عزم بر کاری کردی توکل به خدا کن که خدا توکل کنندگان را دوست دارد.

۶٫ وِ اِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ(۱۲)

و اگر داوری کنی پس میان آنان به عدل و داد قضاوت کن زیرا خدا دادگران را دوست دارد.

۷٫ وَاللهُ یُحِبُّ الْمُطَّهَّرینَ(۱۳)

و خدا پاکی ورزندگان را دوست دارد.

۸٫ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الّذین یُقاتِلونَ فی سَبیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ(۱۴)

همانا خداوند دوست ‌دارد کسانی را که در راه او صف زده آن‌چنان کارزار می‌کنند که ‌گویی بنیانی‌ استوارند.

ب)‌ اما نمونه‌ای از آیاتی که در آن برخی افراد و اعمالِ ناخوش داشتٍ الهی آمده است

۱٫ وَلاتَعْتَدوُا اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْمُعْتَدینَ(۱۵)

و تعدی نکنید زیرا خدا تعدی کنندگان را دوست ندارد.

۲٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْفَسادَ(۱۶)

و خدا تبهکاری را دوست ندارد.

۳٫ یَمْحَقُ اللهُ الرِّبا وَ یَرْبی الْصَّدَقاتِ وَ اللهُ لایُحِبُّ کُلَّ کَفّاٍر اَثیمٍ(۱۷)

خدا ربا را فرو می‌کاهد [و نابود می‌سازد] و صدقه‌ها را فزونی می‌دهد و خداوند هیچ ناسپاس گنهکاری را دوست ندارد.

۴٫ فَاِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْکافِرینَ(۱۸)

پس همانا خدا کافران را دوست ندارد.

۵٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْظّالِمینَ(۱۹)

و خدا ستمگران را دوست ندارد.

۶٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً(۲۰)

همانا خداوند هر که را که خودپسند و فخر فروش باشد دوست ندارد.

 

 

۷٫ وَلاتُجادِلُ عَنِ الّذینَ یَخْتانُونَ اَنْفُسَهُمْ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّاناً اَثیماً(۲۱)

و از کسانی که به خویش خیانت می‌کنند دفاع مکن که خدا هرکس را که خیانتکار و گنه پیشه باشد دوست ندارد.

۸٫ وَاللهُ لایُحِبُّ الْمُفْسِدینَ(۲۲)

و خدا تبهکاران را دوست ندارد.

۹٫ وَلاتُسْرِفُوا اِنَّه لایُحِبُّ الْمُسْرِفینَ(۲۳)

و اسراف نکنید زیرا خدا گزافکاران را دوست ندارد.

۱۰٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْخائِنینَ(۲۴)

همانا خدا خائنان را دوست ندارد.

۱۱٫ اِنَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ(۲۵)

همانا او گردنکشان و مستکبران را دوست ندارد.

۱۲٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ کُلَّ خَوّانٍ کَفُورٍ(۲۶)

همانا خدا هیچ خیانت پیشه‌ی ناسپاسی را دوست ندارد.

۱۳٫ اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ الْفَرِحینَ(۲۷)

همانا خدا شادخواران را دوست ندارد.

۱۴٫ وَلاتَمْشِ فِی الاَرْضِ مَرَحاً، اِنَّ اللهَ لایُحِبُّ کُلَّ مخُتْالٍ فَخُورٍ(۲۸)

در زمین خرامان و نازان راه مرو زیرا خداوند هیچ خراماننده‌ی نازنده (مغرور فخرفروش) را دوست ندارد.

براساس همین خوشایندها و بدآیندهاست که خداوند همه‌ی بشریت را به صلح و سلام فرامی‌خواند و جهان را خانه‌ی صلح می‌خواهد:

ـ وَاللهُ یَدْعُوا اِلی دارِالسَّلامِ وَ یَهْدی مَنْ یَشاءُ اِلی صِراطٍ مُسْتَقیمٍ(۲۹)

و انسان‌ها را به عدل و نیکوکاری فرمان‌ می‌دهد:

ـ اِنَّ اللهَ یَأْمُرُکُمْ بِالْعَدْلَ الاِحْسانِ(۳۰)

و به پیامبر اسلام امر می‌کند که پیروان همه‌ی ادیان آسمانی را به وحدت بر مدار توحید و حریت دعوت کند:

ـ قُلْ یا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلی کَلِمهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ اَنْ لانَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَلانُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلایَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ، فَاِنْ تَوَّلَوْا تَقُولُوا اشْهَدوُا بِاَنّا مُسْلِمُونَ(۳۱)

و به همگان دستور می‌دهد که در نیکی و پرهیزگاری با هم تعاون و تعامل کنند و هرگز بر گناه و عداوت، کسی را یاری نکنند:

ـ وَتَعاوَنُوا عَلَی الْبِرِّ وَالْتَقْوی وَ لاتَعاوَنوا عَلی الأِثْمِ وَالْعُدْوانِ(۳۲)

و بالاخره اینکه: خداوند سرانجام حیات و هستی، همچنین پایان کار انسان و فرجام تاریخ را خوش و نیکو می‌خواهد، و بدین جهت است که اراده‌ی قطعی او بر پیشوایی و وراثت مستضعفان [ناتوان شمرده‌شدگان] تعلق گرفته است:

ـ وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَی الّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِی الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ(۳۳)

و وعده می‌دهد که سرانجام بندگان شایسته او زمین را در اختیار خواهند گرفت:

ـ اَنَّ الأَرْضَ یَرِثُها عِبادِی الْصّالِحُونَ(۳۴)

و تاکید می‌کند که فرجام تاریخ با غلبه‌ی حق بر باطل صورت خواهد بست و حق خواهد آمد و باطل رخت برخواهد بست که نابودی، سرنوشت محتوم باطل است:

ـ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً(۳۵)

به رغم آن که بدخواهان درصدد خاموش کردن نور خدایند، خداوند نور خود را کامل خواهد کرد هر چند کافران ناخرسند باشند.

ـ یُریدوُنَ اَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ یَأْبیَ اللهُ اِلاّ اَنْ یَتِمَّ نُورِهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِروُن(۳۶)

و می‌فرماید: پیامبرش را به همراه هدایت و دین حق فرستاد تا بر همه‌ی آیین‌ها و [راهها] فائق گرداند هرچند که مشرکان ناخوش دارند:

ـ هُوَ الَّذی اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدی وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهْ عَلَی الدّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ(۳۷)

و تصریح و تاکید می‌ورزد که: پیامبران و مؤمنان را یاری خواهد کرد، از این رو فتح نهایی در جهان، از آن او و فرستادگان او و مؤمنان خواهد بود و فرجام تاریخ، الهی و قدسی صورت خواهد بست:

ـ اِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَذّینَ آمَنوا فِی الْحیاهِ الدُّنیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأَشْهادُ(۳۸)

ـ کَتَبَ اللهُ لأَغْلَبَنَّ اَنَا وَ رُسُلی، اِنَّ اللهَ قَوّیٌ عَزیزٌ(۳۹)

اراده‌ی خداوند خلل‌ناپذیر است، هر آنچه را اراده کند صورت خواهد گرفت:

ـ اِنَّما قَوْلُنا لِشَیئیٍ اِذا اَرَدْناهُ اَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ(۴۰)

نتیجه اینکه: خدا خیر محض و کمال مطلق است، کمالات و کرامات را دوست دارد و نقائص و نواقص را ناخوش دارد، بشریت را به صلح فرامی‌خواند و به  عدل و احسان فرمان می‌دهد، و همه‌ی انسانها را وعده می‌دهد که عالم موجود به عالم مطلوب بدل خواهد گشت، و چون اراده‌ی خداوند بر این تعلق گرفته است لاجرم چنین خواهد شد.

 

اصل دوم: هم‌تباری، همگرایی و همخانگی آدمیان

در نگاه قرآن، آدمیان هم‌گوهرند و از سرشت واحدی برخوردارند، همه‌ی بشریت یک خانواده‌ی بزرگ است، زیرا همه‌ی آحاد، فرزندان یک پدر و مادرند؛ تقسیم آدمیزادگان به گروههای نژادی و زبانی گوناگون، تنها برای تعارف (شناخت دو سویه) است و تفاوتهای قومی و اقلیمی هرگز نشانه‌ی فراتر یا فروتر بودن کسی و گروهی نیست بلکه گرامی‌ترین مردمان نزد خدا باتقواترین آنهاست.(۴۱) تقوی نیز ذاتاً تفاخر و تبعیض را بر نمی‌تابد، زیرا پرهیزگاری یک ارزش معنوی و الهی است و فقط از رهگذر مبارزه با کبر و تفاخر و دیگر رذایل فراچنگ می‌افتد و تفاخر و تبعیض، رذیلت نفسانی است، پس ارتکاب بدان با ذات تقوی در تعارض است و آن را نابود می‌کند.

در نخستین آیه‌ی سوره‌ی نساء آمده است:

«ای مردم، از پروردگارتان پروا کنید آن که شما را از یک نَفْس آفرید و از همان نیز جفتش را خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان بسیار پدید آورد و پراکند.(۴۲)

در آیات بسیاری بر یگانگی گوهر ‏آفرینش آدمیان و همتباری و هم دودمانی آنان تصریح و تاکید رفته است. از جمله در آیات زیر:

ـ و هو الذَّیِ اَنشَأَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدهٍ فَمُسْتَقَرّ وَ مُسْتَوْدَعٌ.(۴۳)

ـ وَ بَدَأَ خَلْقَ الإنْسانِ مِنْ طینٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ مآءٍ مَهینٍ. (۴۴)

ـ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ اِذْ أَنْشَأکُمْ مِنَ الأَر‎ْضِ وَ إِذْ أَنْتُم أَجِنَّه فی بُطُونِ أُمَّهاتِکُم. (۴۵)

ـ وَالله خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً. (۴۶)

ـ خَلَقَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَل لَکُمْ مِنَ الأنْعام ثمَانِیَهَ أَزْواجٍ یَخْلُقُکُمْ فی بُطُونِ
أُمَّهاتِکُم خَلقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فی ظُلُماتٍ ثَلاثٍ. (۴۷)

ـ مِنها خَلَقْناکُمْ و فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً أُخْری. (۴۸)

ـ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْإِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طینٍ. (۴۹)

ـ هُوَ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِن‎ْ عَلَقَهٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً‌ ثُمَّ لِتَبْلُغُوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً‌وَ مِنْکُمْ مَنْ یَتَوَفّی مِن‎‎ْ قَبْلُ وَ لِتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمیًّ. (۵۰)

ـ إنّا خَلَقْنَا الإنْسانَ‌مِنْ نُطْفَهٍ أمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً. (۵۱)

پیامبر اسلام نیز فرموده است: مردم همه، خانواده‌ی خداوندند و محبوب‌ترین آنان نزد خدا سودمندترینشان به حال خانواده‌ی اوست.(۵۲)

امام علی(ع) در فرمانش به مالک اشتر(۵۳) تاکید می‌کند:

مهر، محبت و لطف به شهروندان را در درون خویش نهادینه کن. و هرگز نسبت به آنان چونان درنده‌ای مباش که دریدنشان را لحظه شماری می‌کند، زیرا آنها دو دسته‌اند: یا مسلمانند و برادر دینی تواند یا نامسلمانند و همانند تواند در خلقت.(۵۴)

امام صادق(ع) نیز فرموده است:

تو اگر در جهان نیک بیندیشی و خردمندانه آن را تجزیه و تحلیل کنی گیتی را چونان خانه‌ای خواهی‌یافت که همه‌ی نیازمندیهای بندگان خدا [که اهل این خانه‌اند] در آن فراهم گشته‌است . . .(۵۵)

مضامین گوناگون و فراوانی در تبیین ماهیت جهان، انسان و جامعه‌ی بشری و نسبت آنها با هم در متون مقدس اسلامی وجود دارد که تجمیع و تحلیل آنها حاجتمند فرصتی فراخ است. برای به دست دادن تصویری اجمالی از مسأله، در حد این مقاله و از باب نمونه برخی مضامین قرآنی برگرفته از پاره‌ای آیات را در این جا ذکر می‌کنیم:

ـ آدمیان از نفس واحدی آفریده شده‌اند،(۵۶)

ـ انسانها دارای سرشت الهی‌اند،(۵۷)

ـ گوهر انسانی زن و مرد یکی است،(۵۸)

ـ بنی‌آدم از کرامت و منزلت ویژه‌ای برخوردارند و بر سایر آفریدگان برتری داده شده‌اند،(۵۹)

ـ انسان در نیکوترین صورت و ترکیب [که بالاترین کارآیی را برای او فراهم می‌آورد] آفریده شده است،(۶۰)

ـ آدمیان خلیفه‌گان خدا در خاکند،(۶۱)

ـ به اقتضای سرشت مقدس و ملکوتی خود، انسانها به ارزشهای برین گرایش دارند،(۶۲)

ـ به رغم کشش فطری به ارزشهای متعالی، چون آدمی دارای طبیعت ناسوتی هم می‌باشد در معرض وسوسه‌های نفسانی نیز قرار دارد،(۶۳)

ـ خدا زمین را از آن مردم قرار داده است،(۶۴)

ـ خدا هر آن چه را در آسمان و زمین است برای آدمیان رام ساخته است،(۶۵)

ـ زمین چون بستر و آرامگاه و گاهواره، و آسمان چون خانه‌ای برای زیست بشر قرار داده شده است،(۶۶)

ـ شب و روز در تسخیر، و خورشید و ماه در خدمت انسان است،(۶۷)

ـ آدمی بر آبادانی زمین گماشته‌ شده است،(۶۸)

ـ جهان بیهوده آفریده نشده، هستی هدفمند است،(۶۹)

ـ خلقت و حیات بشر هدفمند است،(۷۰)

ـ ما [انسانها] از آنِ خداییم و به سوی او بازگشت خواهیم کرد.(۷۱)

چکیده‌ی آنچه از مضامین و تعابیر بالا اصطیاد و استنتاج می‌شود این است که انسانها از گوهر یگانه و بافطرتی مقدس پدید آمده‌اند و جهانْ خانه‌ی مشترک آنهاست که برای آرامش و تکامل آنان مهیا گشته و آدمیان با تکیه بر گرایش‌های متعالی، جهان را باید آباد کنند و سرانجام به سوی ارزش‌های برین و به سوی خدا بازگشت خواهند کرد.

چنانکه پیش‌تر اشاره رفت در ادبیات و معارف اسلامی، از آن چه در پایان یا مرحله‌ی تکامل تاریخ و حیات انسان و جهان روی خواهد داد به «فَرُج» تعبیر شده است؛ براساس مجموعه‌ی روایات اسلامی، فرج دارای ساحات و سطوح گونه‌گونی است، از جمله‌ی آنها ساحت و صحنه‌ی حیات دنیوی انسان است و شاخص‌های فرج در این ساحت، از ارتقای مظاهر زندگی بشر در سراسر جهان حکایت می‌کند، نظر خوانندگان اندیشمند را به برخی شاخص‌های توسعه تکامل حیات انسان در عصر فرج (یا همان عصر جهانی شدن قدسی) که در روایات اسلامی آمده است جلب می‌کنم:

 

شاخص‌های توسعه و تکامل حیات انسان در عصر فَرُج:

۱٫‌ برچیده شدن دولت باطل،(۷۲)

۲٫ استقرار «جهان ـ دولت» قدسی، (۷۳)

۳٫‌ ارتقای عقلانیت،(۷۴)

۴٫ بسط و کمال علم و معرفت،(۷۵)

۵٫‌ تکامل و ارتقای اخلاق،(۷۶)

۶٫‌ توسعه‌ی دیانت و معنویت،(۷۷)

۷٫‌ تحقق وحدت و صمیمیت ایمانی،(۷۸)

۸٫‌ زوال تبعیض و گسترش رفاه عمومی،(۷۹)

۹٫‌ تحقق آزادی،(۸۰)

۱۰٫‌ گسترش صلح جهانی،(۸۱)

۱۱٫‌ تامین حقوق ادیان و اقلیت‌ها،(۸۲)

۱۲٫‌ تحقق عدالت فراگیر جهانی،(۸۳)

۱۳٫‌ ارتقای سطح علمی و معرفتی زنان،(۸۴)

۱۴٫‌ وفور نعمت و باروری و بازدهی منابع،(۸۵)

۱۵٫‌ ارتقای سطح معیشت و ریشه‌کن شدن فقر،(۸۶)

۱۶٫‌ گسترش امنیت،(۸۷)

۱۷٫‌ توسعه‌ی آبادانی،(۸۸)

۱۸٫‌ ارتقای صنعت و فناوری،(۸۹)

۱۹٫‌ صیانت و سلامت محیط زیست،(۹۰)

۲۰٫‌ تحقق رضایت جهانشمول.(۹۱)

البته علاوه بر شرحی که درباره‌ی شاخص‌های فوق در روایات آمده است، هریک از آنها نیازمند توضیحی شایان است که مجال مقال، آن‌را برنمی‌تابد. و السلام.

 

۱۲/۱/۱۳۸۳ شمسی

(۳۱ Mar. 2004)

 

 پی‌نوشت‌ها:

۱٫‌ نظر مخاطبان جوان را به توضیح زیر درباره‌ی مفهوم‌شناسی جهانی شدن جلب می‌کنم:

واژه‌ی جهانی (Global) از چهارصد سال پیش مورد استفاده قرار گرفته و از دهه‌ی ۱۹۶۰ اصطلاحاتی چون globalism, globalization, globalizing در متون علمی و ادبی بکار گرفته شده است. در سال ۱۹۶۱، فرهنگ لغات «Webster» تعاریفی برای globalism و globatization ارائه می‌دهد. در سال ۱۹۸۰ فرهنگ آکسفورد واژه جهانی شدن را در فهرست واژه‌های جدید ثبت می‌کند و از اواسط دهه ۱۹۸۰، کاربرد علمی آن گسترش می‌یابد و محققان ضمن ارائه تعاریف مختلف برای جهانی شدن (بعنوان یک پدیده یا فرآیند و یا یک گفتمان)، به مطالعه تأثیرات گوناگون آن در زمینه‌های اقتصادی، سیاسی، اجتماعی و فرهنگی می‌پردازند.

در مورد تعریف جهانی شدن اتفاق‌نظر وجود ندارد. و هر پژوهشگر باتوجه به برداشت خود آن را به ‌نحوی تعریف کرده است. برای مثـال، مالکوم واترز برای جهانی شدن به‌عنوان یک فرایند تعاریف زیر را آورده است:

جهانی شدن فرایندی اجتماعی است که در آن قید و بندهای جغرافیایی که بر روابط اجتماعی و فرهنگی سایه افکنده از بین می‌رود و مردم بطور فزاینده از مزایای کاهش این قید و بندها آگاه می‌شوند.

جهانی شدن یک فرایند غربی / اروپایی است، که در آن اندیشه و تفکر غربی به‌صورتی ماوراء کنترل دولتها در حال گسترش است.

برخی دیگر از محققان، جهانی شدن را یک پدیده محسوب می‌کنند و می‌گویند که جهانی شدن نتیجه گسترش فرهنگ اروپایی از طریق مهاجرت، استعمار و تقلید فرهنگی به سراسر مناطق جهان می‌باشد. لذا هر نظام اجتماعی برای ثبات و پایداری خود باید وضعیت خود را نسبت به دنیای غرب سرمایه‌داری سامان دهد.

به‌نظر آنتونی گیدنز:

جهانی شدن یعنی عمیق شدن روابط اجتماعی در سطح وسیع بطوری‌که فاصله‌ها غیرمحسوس شوند و علت وقوع یک حادثه در یک محل را بایستی در منطقه‌ای کاملا مجزا و دور جستجو کرد.

و به‌نظر مارتین کهر:

‌جهانی شدن عبارتست از آن چیزی است که ما در جهان سوم آن‌را برای قرنها استعمار شدن (استعمارگری) می‌نامیم.

بطور خلاصه، تعاریف فوق باتوجه به شناخت جهانی شدن به‌عنوان یک فرآیند، پدیده و یا ایدئولوژی به سه گروه قابل تقسیم می‌باشند:

جهانی شدن به عنوان فرآیند، یک جریان و روند اجتماعی پویایی است که در آن قیدوبندهای جغرافیایی حاکم بر روابط سیاسی، اقتصادی، اجتماعی و فرهنگی تضعیف و یا از بین می‌رود.

جهانی شدن به‌عنوان پدید‌ه‌، رویدادی است که دلالت بر گسترش وسیع و عمیق تعامل بین‌الملل دارد، به نحوی که تولید، تقسیم کار و تجارت، جهانی می‌شود و دنیا به یک شبکه مرتبط و یک مرکز دادوستد تبدیل می‌شود.

جهانی شدن بعنوان یک اندیشه، نیز اشاره به تفکر لیبرال دموکراسی غربی دارد. به‌نحوی‌که مهاجرت، و انقلاب تکنولوژی ارتباطاتْ باعث تداوم، تسلط و تثبیت فرهنگ غربی در سراسر جهان شده است. (برگرفته از تحقیق «ما و جهانی شدن»، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، صص ۸ ـ ۱۰، بهمن ۱۳۸۱، نسخه‌ی غیرمطبوع)

۲٫‌ تباهی در خشکی و دریا به سبب آنچه دستهای مردم کرده پدید آمد تا (خدای جزای) برخی از آنچه کرده‌اند به آنها بچشاند، باشد که بازگردند. (روم / ۳۰:۴۱)

۳٫‌ . . . و خدا تبهکاری را دوست ندارد. (بقره / ۲:۲۰۵)

۴٫ اَلذی أَحْسَنَ کُلَ شیْءِ خَلْقَهُ (سجده / ۷:۳۲)

۵٫‌ وَ اِذا تَوَلَّی سَعی فِی الْاَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللهُ لا یُحِبُّ الْفَسادَ. (بقره / ۲۰۵:۲)

۶٫‌ وَ لَوْلا دَفْعُ اللهِ النّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعضٍ لَفَسَدَتِ الْاَرضُ. (بقره / ۲۵۱:۲)

۷٫‌ بقره / ۱۹۵:۲؛ نیز آل‌عمران / ۳: ۱۳۴و۱۴۸ و مائده / ۱۳:۵و۹۳

۸٫‌ بقره / ۲۲۲:۲

۹٫‌ آل عمران / ۷۶:۳ ؛ و نیز توبه / ۴:۹و۷

۱۰٫‌ آل‌عمران / ۱۴۶:۳

۱۱٫‌ آل‌عمران/ ۱۵۹:۳ و نیز ممتحنه/ ۸۰:۶

۱۲٫‌ ما ئده / ۴۲:۵ و نیز حجرات / ۹:۴۹

۱۳٫‌ توبه / ۱۰۸:۹

۱۴٫‌ صف / ۴:۶۱

۱۵٫‌ بقره / ۱۹۰:۲ و نیز مائده / ۸۷:۵

۱۶٫‌ بقره ۲۰۵:۲

۱۷٫‌ بقره / ۲۷۶:۲

۱۸٫ آل‌عمران / ۳۲:۳

۱۹٫ آل‌عمران / ۵۷:۳و۱۴۰

۲۰٫ نساء / ۳۶:۴

۲۱٫ نساء / ۱۰۷:۴

۲۲٫ مائده / ۶۴:۵

۲۳٫ انعام / ۱۴۱:۶ و اعراف / ۳۱:۷

۲۴٫ انفال / ۵۸:۸

۲۵٫ نحل / ۲۳:۱۶

۲۶٫ حج / ۳۸:۲۲

۲۷٫ قصص / ۷۶:۲۸

۲۸٫ لقمان/ ۱۸:۳۱ و نیز حدید/ ۲۳:۵۷

۲۹٫ یونس / ۳۵:۱۰

۳۰٫ نحل / ۹۰:۱۶

۳۱٫ آل‌عمران / ۶۳:۳

۳۲٫ مائده / ۲:۵

۳۳٫ قصص / ۵:۲۸

۳۴٫ انبیاء / ۱۰۵:۲۱

۳۵٫ إسراء / ۸۱:۱۷

۳۶٫ توبه / ۳۲:۹ و با اندک تفاوت در سوره‌ی صف ۶۱ / :۸

۳۷٫ توبه / ۳۳:۹ و نیز سوره‌ی صف / ۶۱ : ۹

۳۸٫ غافر / ۵۱:۴۰

۳۹٫ مجادله / ۲۱:۵۸

۴۰٫ نحل / ۴۰:۱۶

۴۱٫ یا أَیّهَا النّاسُ إنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثی وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً و قَبائلَ لِتَعارَفوُا إِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ أتْقاکُمْ إنَّ اللهَ علیمٌ خِبیرٌ. (حجرات/ ۱۳:۴۹)

۴۲٫ یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقوا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْس واحده و خلق منها زوجها و بثَّ منهما رجالا کثیراً و نسآءً. (نساء / ۱:۴)

۴۳٫ انعام / ۹۸:۶

۴۴٫ سجده / ۳۲: ۶و۷

۴۵٫ نجم / ۳۲:۵۳

۴۶٫ فاطر / ۱۱:۳۵

۴۷٫ زمر / ۶:۳۹

۴۸٫ طه / ۵۵:۲۰

۴۹٫ مومنون / ۱۲:۲۳

۵۰٫ غافر / ۶۷:۴۰

۵۱٫ انسان / ۲:۷۶

۵۲٫ اَلخَلقُ کُلُّهُم عِیالُ اللِه فَاَحَبُّهُمْ اِلی اللهِ اَنْفَعُهُم لِعَیالِهِ (الحیات، ج ۱، ص ۶۹۰، محمدرضا حکیمی و …)

۵۳٫ مالک اشتر، از یاران امام علی بن ابی طالب(ع)، نخستین امام شیعه، و استاندار اعزامی او به مصر که در حین عزیمت در میانه‌ی راه ترور شد و به شهادت رسید اما مجموعه‌ای که به عنوان فرمان نامه‌ی انتصاب مالک از سوی امام علی(ع) صادر گشته، بمثابه سند افتخاری برای بشریت به ویژه دینداران، در قلمرو اندیشه‌ی سیاسی و حقوق بشر و آیین کشور داری بر جای ماند؛ این فرمان نامه به عنوان نامه‌ی پنجاه و سوم در نهج‌البلاغه ـ که در بردارنده‌ی بخشی از نطق‌ها، نامه‌ها و اندرزهای امام است و توسط سید رضی در قرن چهارم هجری و دهم میلادی فراهم آمده است ـ درج شده است.

۵۴٫ وَ اشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحمهَ لِلرَّعیَّهِ وَ الْمُحَبَّهَ لَهُم، وَ اللُّطف بِهِمْ، وَ لا تَکوُنَنَّ عَلَیْهِم سَبُعاً ضارِیاً تَغْتَنِمُ اَکْلُهُمْ فَاِنّهم صِنفان: اِمّا اَخٌ لَکَ فِی الدّین اَوْ نَظیرٌ لکَ فیِ الْخَلْقِ … (نهج البلاغه، الشریف ابوالحسن محمد الرّضی، نامه‌ی پنجاه و سوم)

۵۵٫ فَاِنّکَ اِذا تَأمَّلْتَ العالَمَ بِفِکْرِکَ وَ مَیَّزْتَهُ بِعَقْلِک، وَجَدْتَهُ کَالْبَیتِ الْمَبْنِیّ الْمُعَدِّ فیهِ جَمیعَ ما یَحتاجُ اِلَیْهِ عِبادُه…

۵۶٫ یا أیُّهَا النّاسُ اتَّقوُا رَبَّکُمُ الَّذی خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ … (نساء / ۱:۴)

۵۷٫ فِطْرَتَ اللهِ الَّتی فَطَرَ الناسَ عَلَیْها … (روم / ۳۰:۳۰)

۵۸٫ و خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً… (اسراء / ۷۰:۱۷)

۵۹٫ وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنی آدَمَ و حَمَلْنا هُمْ فی البَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْنا هُم مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْنا عَلی کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً. (تین / ۴:۹۵)

۶۰٫ لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فی اَحْسَنِ تَقویِم (تین / ۴:۹۵)

۶۱٫ … إنّی جاعِلٌ فِی الأرْضِ خَلیفَهً … (بقره / ۳۰:۲)

۶۲٫ وَ اِنّهُ لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ (عادیات / ۸:۱۰۰) / مصادیق بسیاری، در قرآن، برای «خیر» ذکر شده از جمله: مال (بقره / ۲: ۱۸ و ۱۸۴ و ۲۱۵ و ۲۷۲ نیز عادیات / ۱۰ :‌۸) عمل صالح (بقره / ۲ : ۱۱۰، ۱۴۸، ۱۹۷ و ۲۱۵؛ نیز آل عمران / ۳ : ۳۰، ۱۰۴ و ۱۱۴) نیز مائده / ۵ : ۴۸؛ پاداش الهی  (بقره / ۲ :‌۱۰۳، نیز شوری / ۴۲ : ۳۶؛ جمعه / ۶۲ : ۱۱) نعمت الهی (قصص / ۲۸ :‌۲۴؛ معارج / ۷۰ : ۲۲) زنان بهشتی (رحمن / ۵۵ : ۷۰) اسب (ص / ۳۸ : ۳۲)

۶۳٫ زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ … (آل‌عمران / ۱۴:۳)

۶۴٫ والأرْضَ وَضَعَها لِلْأنام. (الرحمن /  ۱۰:۵۵)

۶۵٫ أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرْضِ … (لقمان / ۳۱ :‌۲۰)

ـ وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی السَّماواتِ وَ ما فِی الأرضِ جَمیعاً مِنْهُ … (جائیه / ۴۵ :‌۱۳)

۶۶٫ ألَّذی جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً … (بقره / ۲۲:۲)

ـ اَللهُ ألّذی جَعَلَ لَکُمْ الأرْضَ قَراراً وَالسَّماءَ بِناء … (غافر / ۶۴:۴۰)

ـ أَلَمْ نَجْعَلْ الأرْضَ مِهاداً. (نبأ / ۶:۷۸)

۶۷٫ وَ سَخَّرَ لَکْمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مَسَخَّراتٌ بِأمْرِهِ … (نحل / ۱۲:۱۶)

۶۸٫ … هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرضِ وَ اسْتَعْمَرَکُمْ فیها …‌ (هود / ۶۱:۱۱)

۶۹٫ وَ ما خَلَقنا السّماءَ وَالأرضَ و ما بَیْنَهُما باطلاً (ص / ۲۷:۳۸)

۷۰٫ أَفَحَسِبْتُمْ أَنَما خَلَقْنا کُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرْجِعونَ (مؤمنون / ۱۱۵:۲۳)

۷۱٫ إنّا لِلهِ وَ إنا إلَیْهِ راجِعوْنَ (بقره / ۱۵۶:۲)

۷۲٫ علی‌بن محمد عن علی‌بن‌العباس عن‌الحسن‌بن عبدالرحمن عن عاصم‌بن حمید عن أبی حمزه عن أبی جعفر(ع) وَ فی قولهٍ عزّوجلّ‌«وَ قُلْ جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ» قال: اذا قامَ الْقائِمُ(ع) ذَهَبَتْ دَولهُ الباطِلِ، نیز بحار، ج ۵۱، ص ۶۲ ح ۶۲٫

۷۳٫ محمدبن‌العباس، عن محمدبن‌الحسین بن حمید عن جعفربن عبدالله، عن کثیربن عیاش عن ابی الجارود، عن ابی جعفر(ع) فی قوله عزوجل: «الـذین اِن مکّنّاهم فی الارضِ أقامواالصلاه» قال(ع): هذِهِ لِآلِ محمدالمهدی واصحابه یُمَلکُهُمُ الله مَشارقَ الارْضِ وَ مَغْارِبِها، وَ یُظهِر الدّینَ وَ یُمیتُ الله ـ عزّوجلّ ـ بِهِ وَ اَصحابِهِ الْبِدَعَ الباطِلِ کما اِماتِ السّفهه الحقَّ، حَتّی لا یُری اَثَرٌ‌مِنَ الظُّلمِ وَ یأمُرُون بالمعروفِ وَ یَنْهونَ عَنِ‌المُنکَر وَ للهِ عاقبهُ الأمور (بحار، ج ۲۴، صص ۱۶۶ـ۱۶۵)

ـ … وَ تُشْرِقُ الارْضَ بِنورِ رَبِّها وَ یَبْلُغُ سُلْطانُه الْمَشْرقَ وَالْمَغْرِبَ  (مصباح‌الزائر، ص ۲۱۷ و ۲۱۹؛ و احقاق‌الحق، ج ۱۳، ص ۷۰؛ و بحار، ج ۵۲، ص۲۱۹؛ و ج ۲۴، ص ۱۶۵؛ و تاویل‌الآیات، ج ۱، ص ۳۴۳).

۷۴٫ الْحُسَیْنُ بْنُ مُحّمَّدٍ عَنْ مُعَلَّی بْنِ مُحَّمدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنِ الْمُثّنی الْحَنَّاطِ عَنْ قُتَیْبَهَ الأَعْشَی عَنِ ابْنِ اَبی یَعْفُورٍ عَنْ مَوْلَی لِبَنِی شَیْبَانَ عَنْ أبِی جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ الله یَدَهُ عَلَی رُئوُسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولُهُم وَ کَمَلَتْ بِهِ اَحْلامُهُمْ (اصول کافی، ج ۱، ص ۲۵، ح ۲۱)

۷۵٫ (الخرائج والجرائح) موسی‌بن عمر عن‌ابن محبوب عن صالح‌بن حمزه عن أبان عن أبی عبدالله(ع) قال: اَلعلمُ سَبْعهُ و عِشرونَ حَرْفاً فَجَمیعُ ما جَاءَ تْ بِهِ الرُّسُلُ حَرفْان فَلَم یَعْرِفِ الناسُّ حتّی الْیومِ غَیرَ الْحَرفَینْ فإذا قامَ قائُمنا أَخْرَجَ الخمسهَ  العشرین حَرفاً فَبَثَّها فِی‌الناسِ وَ ضَمَّ إلیها الحرفَینْ حتی یبثّها سبعه و عشرین حَرفَا. نیز بحار، ج ۵۲، ۳۳۷، ح ۷۳٫

۷۶٫ (الخرائج والجرائح) عن محمدبن‌عیسی عن صفوان عن المثنی عن أبی خالد الکابلی عن أبی جعفر(ع) قال: إذا قام قائمُنا وَضَعَ یَدَه علی رُئُوسِ العبادِ فَجَمَعَ بِهِ عقولَهم وَ أَکْمَلَ بِهِ أَخلاقَهُم ؛ نیز بحار، ج ۵۲، ص ۱۹۲

۷۷٫ بحار، ج ۵۲، صص ۳۷ و ۳۲ (حدیث مفصلی است) و ص ۱۹۲؛ و تأویل الآیات، ج ۱، ص ۳۴۳

۷۸٫ اِذا قامَ الْقائِمُ جائتِ المُزامِلَهُ وَ یَاتی الرَّجُلُ اِلی کیسِ اَخیهِ فَیَأخُذُ حاجَتَهُ لا یَمْنَعُهُ (بحار، ج ۵۲، ص ۳۷۲)

۷۹٫ عن ابی سعید الخدری، قال: قال رسول الله (ص): اُبَشِّرُکُم بِالمَهدی یُبْعَثُ فی اُمّتی عَلَی اِختلافٍ مِنَ الناسِ وَ زَلازِل فَیَمْلأُ الارضَ عدلاً و قسطاً کَما مُلِئَتْ ظلماً وَ جَوْراً یَرْضی عَنْهُ ساکنُ السّماءِ و ساکنُ الارضِ یقسم المالَ صِحاحاً،‌فَقال: لَهُ رَجُلٌ وَ ما صِحاحاً؟ قال: السّوّیُه بَیْنَ النّاسِ / بحار، ج ۵۱، ص ۷۸، ح ۳۷ و صص ۸۱ ـ ۸۷؛ ج ۵۲، ص ۳۳۹ و ۳۹۰؛ مکیال المکارم، ج ۱، ص ۱۰۱ و ۲۷۳؛ و عقدالدار، ص ۴۰ و ۱۴۵

۸۰٫ (الغیبه للشیخ الطوسی) جماعه عن البزوفری عن أحمد بن إدریس عن ابن قتیبه عن الفضل عن نصر بن مزاحم عن أبی لهیعه عن أبی قبیل عن عبدالله بن عمرو بن العاص، قال: قال رسول الله (ص): فی حَدیث طَویلٍ … فَعِتْدَ ذلک خُروجُ الْمَهدی وَ هُو رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ هذا (و أشار بیده إلی علی بن أبی‌ طالب ع) بِهِ یَمْحَقُ اللهُ الکِذْبَ وَ یُذْهِبُ الزّمانَ الکلب، بِهِ یُخْرِجُ ذلَّ الرّقِ مِنْ أَعناقِکُمْ،‌ (ثُمّ قال) أَنا أوّل هذه الأُمه وَالمهدی أَوسَطُها وَ عیسی آخِرُها وَ بَیْنَ ذلک تیح أَعوْج. / نیز بحار، ج ۵۱، ص ۷۵، ح ۲۹٫

۸۱٫ (و باسناد عن علی بن ابی طالب ع) قال: قلتُ: یا رسولَ الله (ص) اَمِنّا الِ مُحمّدٍ الْمهدیُ أَمْ مِنْ غَیْرِنا؟ فَقال: رسول الله (ص) لا بَلْ مِنّا، یَخْتِمُ اللهُ به الدّینَ کَما فَتَحَ بِنا وَ بِنا یُنْقَذُونَ مِنَ الفِتَن کَما أُنقِذُوا مِنَ الشّرکِ وَ بِنا یُؤَلّفُ اللهُ بینَ قُلوبِهِمْ بَعْدَ عَداوه الْفِتْنَه إخوانا کَما أَلَّفَ بَینَهُمْ بَعْدَ عَداوهِ الشِّرْکِ إخوانا فی دینِهِمْ.

۸۲٫ … و یَحْکُمُ بَیْنَ اَهلِ التّوراهِ بِالتّوراهِ و بین اهلِ الإنجیلِ بالإنجیلِ وَ بین اهِل الزَّبور بِالزّبورِ … / بحار، ج ۵۲، ص ۳۵۱٫

۸۳٫ (الغیبه للشیخ الطوسی) بهذا الإسناد عن الحسن بن الحسین عن تلید عن أبی الحجافُ، قال: قال رسول الله(ص) أبشِروُا بِالمهدی (قَالها ثلاثاً) یَخْرُج عَلی حین اخْتِلافٍ مِنَ النّاسِ وَ زِلْزالٍ شَدید یملأ الارض  قسطاً و عدلاً کَما مُلِئَتْ ظُلماً و جَوْراً یَمْلَأُ قلوبَ عبادِهِ عِبادَهً وَ یَسَعُهُم عَدْلَهُ / بحار، ج ۵۱، صفحات ۶۸ و ۷۰ـ۷۴ و ۷۶ و ۷۸؛ و ج ۵۲، ص ۳۶۲؛ و مسند احمد بن حنبل، ج ۳، ص ۳۷؛ و بحار، ج ۲۷، ص ۹۰٫

۸۴٫ بحار، ج ۵۲، ص ۳۵۲٫

۸۵٫ (الغیبه للشیخ الطوسی) بهذا الإسناد عن الحسن بن الحسین عن سفیان الجریری عن عبدالمؤمن عن‌الحارث بن حصیره عن عماره بن جوین العبدی عن أبی سعید الخدری، قال: سمعت رسولَ الله‌(ص) یقول: عَلَی المِنْبَر اِنَّ المهدی مِنْ عِتْرَتی مِنْ أَهْلِ بَیْتی یَخْرُجُ فی آخِرِ الزّمانِ تُنْزِلُ لَه السماءُ‌ قطرَها وَ تُخْرِجُ لَهُ الأرضُ بَذْرَها فَیَمْلَأُ الارض عدلاً و قسطاً کَما مَلَاَهَا القَوْمُ ظُلْماً وَ جَوْرًا / نیر بجار، ج ۵۱، ص ۶۸؛ و ج ۵۲، ص ۳۳۷؛ و ج ۵۱، ص ۶۸ و ص ۷۴٫

نیز در الامالی للشیخ الطوسی: جماعه عن أبی المفضل عن أحمد بن محمد بن بشار عن مجاهد بن موسی عن عباد بن عباد عن مجالد بن سعید عن جبیر بن نوف أبی الوداک، قال: قلت لِأبی سعید الخِدری: وَاللهُ ما یَأتی عَلَیْنا عامٌ الا وَ هُوَ شَرٌّ مِنَ الماضی وَ لا أَمیرٌ اِلا وَ هُوَ شرٌّ مِمَّن کانَ قَبْلَهُ، فَقال أبو سعید: سَمِعْتُهُ مِنْ رَسولَ الله(ص) یَقُول ما تَقُولُ وَلکِن سَمِعْتُ رَسولَ الله یَقُول: لا یَزالُ بِکُمُ الامْرُ حتّی یَولَد فِی الفِتنهِ وَالجورِ مَنْ لا یَعْرِفُ غَیْرَها حتّی تَمْلأ الأرضَ جَوْراً فلا یَقْدِرُ أَحَدٌ یَقول: اللهُ ثُمّ یَبْعَثُ اللهُ (عزوجل) رَجُلاً مِنّی وَ مِنْ عِتْرتی فَیِمْلأ الأرْضَ عَدلاً کَما مَلأَها مَنْ کانَ قَبْلَهُ جَوْراً وَ یُخْرِجُ لَه الارْضُ أَفلاذَ کَبَدِها وَ یحْثو المالَ حَثْواً و لا یَعِدُهُ عَدًّا و ذلک حتّی یَضْرِبَ الاسْلام بجرانه.

نیز در بحار، ج ۵۲، ص ۱۹۲؛ و ج ۵۱، ص ۶۸، ح ۹؛ و ص ۷۸، ذیل ح ۳۷؛ و صص ۸۰-۸۱٫

۸۶٫ … وَ لا یَجِدُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ یَوْمَئذٍ مَوضِعاً لِصَدقَتِهِ وَ لا لِبرِّه لِشُمُولِ الْغنی جمیعَ المؤمنین / بحار، ج ۵۲، ص ۳۳۹،‌ ح ۸۳، و ح ۸۴٫

۸۷٫ (الخرائج و الجرائح) عن أبی بکر الحضرمی عن عبدالملک بن أعین قال قمت من عند أبی جعفر (ع) فاعتمدت علی یدی فبکیت و قلت کنت أرجو أن أدرک هذا الأمر و بی قوه فقال أما ترضون أن أعداءکم یقتل بعضهم بعضا و أنتم آمنون فی بیوتکم إنه لو کان ذلک أعطی الرجل منکم قوه أربعین رجلا و جعل قلوبکم کزبر الحدید لو قذفتم بها الجبال فلقتها و أنتم قوام الأرض و خزانها / و نیز بحار، ج ۵۲، ص۳۳۵٫

۸۸٫ (کمال الدین) ابن عصام عن الکلینی عن القاسم بن العلا عن إسماعیل بن علی القزوینی عن علی بن إسماعیل عن عاصم بن حمید عن محمد بن مسلم قال سمعت أبا جعفر(ع) یقول القائم منصوب بالرعب مؤید بالنصر تسوی له الأرض و تظهر له الکنوز و یبلغ سلطانه المشرق والمغرب و یظهر الله عزوجل به دینه وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ فلا یبقی فی الأرض خراب إلا عمر… (و بحار، ج ۵۲، ص ۱۹۲ و ص ۳۳۳؛ و مکیال المکارم، ج ۱، ص ۲۹۴؛ و منتخب‌الاثر ص ۱۵۷؛ و اعلام الوری، ص ۴۶۳).

۸۹٫ (الخرائج و الجرائح) أیوب بن نوح عن العباس بن عامر عن الربیع بن محمد عن أبی الربیع الشامی، قال: سَمِعْتُ أبا عَبدِالله (ع) یَقُولُ انّ قائِمَنا إذا قامَ مَدَّ اللهُ لِشیعَتِنا فی أسْماعِهِم وَ أبصارِهِم حَتّی لا یَکونَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ القائمِ بَریدٌ یُکَلّمُهُمْ فَیَسْمَعُونَ وَ یَنْظُرونَ إلَیْهِ وَ هُوَ فی مَکانِهِ.

اِنَّ الْمُؤمِنَ فی زَمانِ القائِمِ وَ هُوَ بِالمَشْرِقِ لَیَری أَخاهُ الذی فِی الْمَغْرِبِ وَ کَذا الَّذی فِی الْمَغْرِبِ یَری أَخاه الذی فِی الْمَشرِقِ / بحار، ج ۵۲، ص ۳۳۶، ۷۲ و ۳۹۱٫

۹۰٫ … و باسناد عن ابی سعید الخدری، ان رسول الله(س) قال: المهدی فی امّتی یَبْعَثُه اللهُ عیاناً للنّاسِ یَتَنعَّمُ الامهُ وَ تَعیشُ الماشیهُ و تُحْرِجُ الأرضُ نَباتَها … بحار، ج ۵۱، ص ۸۱٫

۹۱٫ (الغیبه للشیخ الطوسی) محمد بن إسحاق عن علی بن العباس عن بکار بن أحمد عن الحسن بن الحسین عن معلی بن زیاد عن العلا‌ء بن شیر عن أبی الصدیق الناجی عن أبی سعید الخدری، قال: رسول الله (ص) اُبَشِّرُکُم بِالمَهدی یُبْعَثُ فی اُمّتی عَلَی اِختلافٍ مِنَ الناسِ وَ زَلازِل فَیَمْلأُ الارضَ عدلاً و قسطاً کَما مُلِئَتْ ظلماً وَ جَوْراً یَرْضی عَنْهُ ساکنُ السّماءِ و ساکنُ الارضِ/ نیز ینابیع الموده، ص ۴۳۱؛ و بحار، ج ۵۱، ص ۷۴، ح ۲۳؛ و همان، صفحات ۸۰ و ۹۱٫

 


­ این مقاله در کنفرانس «جهانی شدن» که در تاریخ ۷ تا ۹ اردی‌بهشت ۱۳۸۳ خورشیدی برابر با ۲۶ تا ۲۸ آوریل، در مسکو برگزار شد، ارائه گردید؛ اینک با پاره‌ای تغییرات به ویژه افزایش برخی پی‌نوشت‌ها، در این مجموعه گنجانده می‌شود.

 

سیطره‌ی مجاز در ساحت هویت تاریخی


چکیده:

به محاق افتادن حقیقت ، و سیطر‌ۀ مجاز ، خصلت روزگار ما ، در عرصه های گوناگون معرفت و معیشت ( معرفت شناسی ، فلسفه ، علم ، الهیات ، معنویت ، اخلاق ، ارزش ها ، تاریخ ، هویت ، سیاست ، حقوق ، اقتصاد ، تجارت و معاملات ، صنعت ، هنر ، ادبیات ، فهم و تفسیر، و …) است . سنت ، تجدد و فراتجدد، ادوار حیات و هویت تاریخی فرهنگی اقالیم و اقوام خطۀ فرنگ است؛ سنـت گرایی ، در ظرف فرهنگی و ارزشی خاص خود معنی‌دار و نیز برای غربـیان دچـار فـقر معنوی بسا سودمند باشد ؛ تحلیل حال و وضع ملل و مناطق دیگر گیتی در قالب ادوار تاریخی غرب ، و همچنین طرح و ترویج سنت گرایی و معنویت غیر نبوی ، از سوی مسلمین بویژه در میان جوامع برخوردار از معنویت غنی و قویم علوی ـ شیعی ، از مظاهر سیطره مجاز بر حیات و هویت تاریخی دعوتگران آن است.

آن‌‌چه پیش‌روی خواننده‌ فرهیخته است حاصل نقد محقق محترم بر معنویت ورزی‌سنت گرایان بویژه دکتر سید حسین نصر در چارچوب نظریه‌ سیطرۀ مجاز است . این نوشته از سوی مؤلف محترم برای جناب آقای نصر ارسال شده اما وی طی نامه‌یی از پاسخ‌گویی به نقد ، استنکاف نموده است؛ اینک بناچار مقاله را بدون پاسخ آقای دکتر نصر جهت آگاهی خوانندگان محترم در این شماره درج می‌کنیم.

بسم‌الله الرّحمن الرّحیم

اَفَمَن یَمشی مُکِبًّا عَلی وَ جههِ اَهدی اَمَّن یَمشی سَویًّا عَلی صراطٍ مُستقیمٍ (سوره المُلک:آیۀ۲۲ )

[« آیا آن که باژگون بر روی خویش در افتاده راه می‌پیماید، راه یافته‌تر است، یا آن کس که راست و درست برصراط مستقیم می‌رود؟ »]

سیطره‌ی مجاز:

روزی رنه‌گنون در توصیف احوال عالم جدید و نقد مدرنیته، و برای اشاره به تک ساحتی‌ و سطحی و ساختاری شدن حیات بشر معاصر، از تعبیر« سیطره‌ی کمیت » استفاده‌ کرد و کتابی نیز بدین نام منتشرکرد. اگر این تلقی و تعبیر در آن روز، می‌توانست توصیفی مناسب از هویت و هیأت جهان جدید بشمار آید و خصلت بشر متجدد و خصوصیت فرهنگ مدرنیته را بازگو نماید ، امروز چنین تعبیرهایی هرگز نمی تواند تعریف و توصیف رسا و گویایی از جهان و انسان معاصر به دست دهد.

واژگونه نگری آدمی و باژگونه زیستی او ، اینک بسی عمیق تر و وسیع تر از آن است که به چنین عباراتی توصیف تواند شد. سیطره‌ی کمیت ، اینک تنها وجهی از وجوه منشور باژگونگی حیات و هستی آدمی است؛ آن چه انسان معاصر بدان مبتلا شده ‌است « سیطره‌ی مجاز» است؛ مرگ دغدغه‌ی حقیقت، بلکه گریز از حقیقت و قناعت به مجاز ، آن هم مجازهای گوناگون و تودرتو ، درد عمده‌ی بشر معاصر است.

عهد ما عهد سیطره‌ی مجاز ، و روزگار حقیقت انگاری مجازها در ساحات گوناگون معرفت و معیشت بشری است ؛ قلمرو فلسفه، معرفت شناسی، علم، الهیات، معنویت، اخلاق ، ارزش‌ها ، تاریخ ، هویت، سیاست، حقوق، اقتصاد، تجارت و معاملات ، صنعت ، هنر، ادبیات، تفسیر، و … ، همه و همه، امروزه مجال و مجلای سیطره‌ی مجاز و به محاق افتادن حقیقت است.

بی آن که من اکنون درصدد شرح و اثبات این انگاره در یکان یکان ساحات پیشگفته باشم، صرفاً به منظور تمهید مقدمه برای بحثم که نقد و تحلیل سنت‌‌گرایی نصر است، کوتاه و گذرا و تنها از باب ارائه‌ی نمونه ، مدعای« سیطره‌ی مجاز» را در پاره‌ای از ساحات معرفتی و معیشتی توضیح می‌دهم و تفصیل مطلب را به موقع و محلی مناسب احاله می‌کنم.

تاریخ فلسفه گواه آن است که فلسفه در تقابل با جلوه‌های سفسطه ، که به صورتهای « شکاکیت» ، «نسبیت باوری» و « هیچ انگاری» متجلی شده بود، ظهور کرد، اما اکنون غالب فلسفه‌ها صورتی نسبی انگار، یا شکاکانه و گاه حتا‌ هیچ انگارانه یافته است، و بدین سان عملاً فلسفه به ضد خود بدل شده، وآن چه فلسفه نیست ، فلسفه نام گرفته است.

با تفکیک« نومن» از « فنومن» در فلسفه‌ی کانت ، و طرح انگاره‌ی سهمگذاری تعیین کننده‌ی مقولات مفروض وی‌ در تکون معرفت، و تن در دادن به پنداره‌ی تهافت چاره ناپذیر ذهن و عین ، امروز معرفت عینی و حقیقی ناممکن پنداشته شده، و مجازاً به« نامعرفت»، معرفت گفته می‌شود! و این عویصه در نگرش نوکانتی ها ، صد چندان برجسته‌تر شده است و اینک گویی دست‌یابی به معرفت حقیقت ومعرفت حقیقی و طبعاً حقیقت معرفت ، افسانه واسطوره است!

~

روزگاری ، «علم» به توصیف کاشف و قاطع از واقعِ مکشوفِ مقطوع ، گفته می‌شد ، اما اینک برحسب نظریه‌ی شایع در فلسفه‌ی علم، «ابطال پذیری» ، خصلت علم انگاشته شده است ، و گویی علم کاشفِ قاطع میسر نیست ، و یا علم قاطع و پایا دیگر علم قلمداد نمی گردد !

الهیات که منشاء ماورائی و ماهیت قدسی دارد ، و چون دارای هویتی پیامواره می باشد هدایت مال است ، و طبعاً باید گزاره‌های آن لاهوتی، واقعمند و واضح باشد تا هدایتگر بوده و دارای قابلیّت تعلق ایمان باشد ، در عصر ما گاه به مفاهیم فاقد جوهر قدسی و احیاناً ایهام آلود و فهم ناپذیر تحویل شده ، در مقام سخن گفتن از دین نیز، تعابیر مبهمی چون « تعلق به امر قدسی» به کار می‌رود ، امر قدسیِ تعریف ناشده یا تعریف ناپذیر؛ که طبعاً نمی‌تواند متعلق ایمان قرارگیرد ، زیرا که ایمان از آگاهی برمی خیزد ، و باید بر نوعی شناخت استوار باشد، و گاه دین به هر نظامواره‌ی عقیدتی و ایدئولوژیک، ـ حتا و هرچند الحادی همچون مارکسیسم ـ اطلاق می‌شود، و گهگاه الهیات تا حد احساسات و حالات روانشناختیِ سطحی و صوری غیر معرفتی تنزیل می‌یابد! بلکه گاه تا حد توهمات و خوشایندهای فاقد واقعیت سقوط می‌کند، تا آن جا که چیزی به نام « الهیات ناواقع‌گرا» مجال‌ بروز و ابراز می‌یابد!

کما این که معنویت به رضامندی و شکوفایی روانشناختی فروکاسته می‌شود! و به قول فرانسس بیکن : « ملکوت انسان جدید زمینی می گردد »، و عرفان به« تجربه‌ی » دینی تعبیر و تجربه‌ی دینی نیز به هر حالت و حرکتی ، هر چند مالیخولیایی و توهم آمیز، تحویل می‌شود!

اخلاق تا حد مجموعه‌ی آداب و هنجارها تنزیل می‌گردد، آداب و هنجارها نیز به حد پسند و ناپسند ناپایدار آدمیان و تابع عرف و عادات که قهراً نسبی و متطوّر است، تنزل می‌یابد !

انسان در حصار “من” های مجازی

اسف انگیزتر از این‌ها اینکه انسان معاصر ، در هجوم وحصار« من »‌های مجعول و مصنوعی بی شمار، «من حقیقی» خویش را گم کرده، دچار« خویش دیگر انگاری » های تو در تو و گونه گون شده است ؛ برخی انسانها و اقوام ، منِ تکوینی ، منِ جنسیتی ، منِ تاریخی ، منِ بومی و ملی ، منِ سیاسی ، و … خود را ترک کرده ، در مَن‌های عاریتی و مجازی زندگی می گذرانند.

[شاعر بدیع پرداز معاصر ، قیصر امین پور (ر ه ) در توصیف « از خود بیگانگی » انسان معاصر ، غزل واره ای با عنوان «در این زمان » پرداخته که خواندنی است :

در ایـن زمـانه هیچ کس خودش نیست

کسـی بـرای یـک نفـس، خـودش نیست

همیـن دمـی کـه رفـت و بـازدم شـد

نفس ، نفس ، نفس ، نفس خودش نیست

همیـن هـوا که عین عشـق، پاک است

گـره که خـورد بـا هـوس، خـودش نیست

خـدای ما ، اگـر کـه در خـود مـاسـت

کسی که بی خداست ، پس خودش نیست

مگس به هر کجا ، به جـز مگس نیست

ولـی عـقـاب در قـفـس، خــودش نیست

تـو ای من! ، ای عــقاب بسـته بالــم

اگـر چـه بـر تـو راه پیـش و پـس نیست

تـو دست کـم کمـی شبـیـه‌ خود باش

در این جهان که هیچ کس خودش نیست

تـمام درد مـا، همــین خـود مـاسـت

تمـام شـد همـین و بـس: خـودش نیست

قیصر امین پور، دستور زبان عشق]

درعهد ما اومانیسم با طرح انگاره‌ی” ا‌نسانِ خود بنیاد”، بشر معاصر را دچار توهم «خود خدا انگاری» ساخت، و بدین سان آدمی هویت خویش را در جغرافیای هستی باخت ، و بیگانه از هستی و هستی بخش ، در ورطه‌ی هبوط گرفتار آمد ، و غافل از این که خلق‌در پیوند با خالقش معنی می‌شود ، و انسان در نسبت با دیگر هستمندان، و در جایگاه حقیقی خویش هویت می یابد، ولاجرم به هستی و هویتی کاذب و مجازی قانع شد ! و چنین بود که «خود گم کردگی هستانی » درد بزرگ بشر شد.

« خود‌شیء پنداری »، از ابتلائات بشری شایع روزگار ماست. ماشینی شدن زندگی به ماشینیزم و « ماشین شدگی»آدمی انجامیده است؛ انسان به جزئی از زنجیره‌ی پیچیده‌ی تبدیل و تولید بدل شده ، و تا حد یکی از بی شمار پیچ و مهره های پیچیده و بی مِهر و مسلوب الاراده‌ی درفرایند حیات معاصر تنزل کرده است ! جان آدمی مغفول و منسی ، و جسم او مسلط و مقدم داشته شده ، و در عوض در کالبد ماشین ، جان فرضی دمیده ‌شده آن سان که با او معامله‌ی‌زندگان و خردمندان می شود.

[در این‌ جا ادبیات وادی IT و سایبر، از حیث انسان انگاری رایانه، در خور تأمل است، از رایانه و درباره‌ی رفتارها و کنش و واکنش‌های آن، آن ‌چنان سخن گفته می‌شود که گویی در باره‌ انسان و جامعۀ انسانی سخن در میان است! : « برو به … : Go to» ، « نسل کامپیوترها :Computers Generation » ، « ویروسی شده : Infected» ، « گروه: Group » ، «‌حافظه : Memory» ، «اتوبوس : Bus » ، « ساعت: Clock » ، « تابع: Function » ، « دست دادن :Hand share » ، « هنگ کردن : Hang » ، « جادوگر: Wizard»، «پشتکار ـ نماینده : Agent ».]

تا جایی که اخیراً « انسان شدگی» ماشین به طور جد رخ نموده ، و زودا که انسانِ خلیفه‌ی خدا و خالق ماشین ، که حق ، جهان را مسخر او خواسته بود، و خود نیز سودای تسخیر طبیعت در سر می‌پرورد ، مقهور مطلق ماشین‌های انسانواره گردد!

الیناسیون و « خویش دیگر انگاری تاریخی» که لاجرم خود گم‌کردگی ملی آحاد و اقوام را نتیجه می دهد ، وجه دیگر « هویت باختگی » بشر امروز بویژه در جهان سوم است؛ توضیح این که: ادوار و عهود تاریخی فرهنگیِ« میانه»، «مدرن »، و «فرامدرن»، که جزء هویت تاریخی اقوامی از بنی آدم در اقالیم خاصی از جهان بوده است، و طبعاً آن ادوار هرگز در حیات دیگر ملل و مناطق واقع نشده است و جزء هویت آنان نمی‌تواند به شمار آید، بی هیچ مبنا و منطقی ، مبنا و منطق تحلیل تبیین حیات و هویت ، پیشینه و کنونه و پسینه‌ی آن ملل و مناطق قرار می گیرد ، ملل این مناطق نیز با حس«خویش دیگر انگاری»، طوطی وش ، در پس آینه نشسته‌ ، این ‌القائات را تکرار می کنند ، و کلاغ آسا به تقلید « ملل از ما بهتر انگاشته شده» می‌پردازند و بی آن که رفتار کبکانه را فراگرفته باشند ، مشی کلاغانه را نیز فراموش می‌کنند! یعنی ، « خود » خویش را از دست داده ، خودِ عاریتی جدید نیز بر قامت آنان چالاک نمی‌افتد ، در این میان دچار هویتی مشوش و مبهم گشته ، چیزی جز «بی هویتی» فرا چنگ نمی‌آورند.! غافل از این که شرق ، شرق است و، غرب ، غرب؛ شرق ، مشرق عالم است و مطلع دیانت و معنویت ، و غرب ، مغرب عالم است و غروبگاه دین و معنا . شرقیان و خاصه مسلمانان می توانند و می باید به پیشینه و حتی کنونه‌ی خود مباهات کنند ، و آتیه‌ی خویش را نیز بر گذشته‌ی خود بنا نهند، و در یک کلمه : باید «خود» باشند و خود را باشند.

شرقیان را همین رو سپیدی بس که به یمن دیانت و معنویت، هرگز قرون سیاه را تجربه نکردند، و غربیان را این بس که در کارنامه‌شان انگیزیسیون قرون وسطی و سکولاریزاسیون قرون اُ خری ثبت است ، و دریغ است که شرقیان با انتساب و انتماء تصنعی ادوار تاریخی مغرب زمین به خویش ، خود را هم عنان غربیانِ رو به غروب کنند، و وزر و وبال آنان به ذمه گیرند!

فمنیسم افراطی، با « زنْ مردْ انگاری» و انکار ارزش شؤون و نقش‌های زنانه، نا خودآگاه به تحقیر تلویحی انوثت پرداخته و ناخواسته به برتری مردانگی بر زنانگی اذعان داشته، و با تلقین هویت جنسی استعاری و اعتباری، هویت طبیعی و حقیقی را از زنان بازستانده است؛ اکنون نه تنها زنان را از دست یابی به منزلت متعالی « زن بودن»و شأن شایان «همسری» با مردان، و برخورداری از لذت طبیعی و فطری « مادری » بازداشته است ، بلکه با ابرام بر ارزش‌های استعاری و اصرار بر خواسته‌های ضد فطری و غیرطبیعی، علاوه بر آن که آنان را دچار « هویت پریشی » کرده است ، از دست رسی به حداقل حقوق طبیعی انسانی‌شان نیز محروم ساخته است! زنِ فمنیسم زده‌ی معاصر، اینک در برهوت حیرت میان هویت مردانه یافتن و ماهیت زنانه داشتن ، سر‌گردان است، و با هویتی «من درآوردی» و مجعول، دست به گربیان می‌باشد ! ، و چنان که هموسکسوالیسم نیز مردان مبتلا را دچار حس کاذب «خودْ زن انگاری» کرده، آنان را به موجود‌اتی حقیر و منفور تبدیل نموده و در برهوت حیاتی ننگین و باژگون رها ساخته است.

در عرصه‌ی سیاست نیز ، دموکراسی حزبی که الگوی غالب دولت‌های مدعی دموکراسی جهان است، ، با فرو کاستن نقش اعضا و هواداران احزاب تا حد سیاهی لشگر در رقابت‌های حزبی، « خودِ» آنها را به صحنه گردانان سیاست واگذار کرده و عملاً توده ها را از اعمال اراده‌ی سیاسی مستقیم و مستقل محروم نموده است. در این جوامع این اقلیت حاکمه‌ی حزبی است که ، به جای هواداران می‌اندیشد و برمی‌گزیند ، تصمیم می‌سازد و تصمیم می گیرد ! رﺃس هرم حزب ( بی‌آنکه قاعده‌ی سازمان حزبی ، حتا آگاه باشد ودر سود و زیان داد و ستد های بینا حزبی ، شریک باشد) تنها با لحاظ منافع و مصالح جمع محدود و معدود خود با رقبای سیاسی خویش، زد و بند و ، معامله و مصالحه می‌کند! توده ها نیز سر در پیله‌ی «من حزبیِ» دیگر ساخته وخیالین خویش ، تصور می کنند در صحنه‌ی سرنوشت، حضور دارند و در ساحت سیاست ذی نقش و ذی سهم‌اند! آنان بسیار جدی در لشگر کشی‌های سیاسی و منازعات حزبی مشارکت می‌کنند، و در همه پرسی‌ها و انتخاب ‌ها نیز آرایی را در صندوق‌ها می‌ریزند که دیگران پیش‌تر در صندوقهای مغز ایشان ریخته‌اند !

با خیالی صلحشان و جنگشان

وز خیالی نـا مشـان و نـنـگشـان!

در عالم اقتصاد و وادی تجارت هم اوضاع جز این نیست ، در حوزه‌ی فن و ادب و زبان و هنر نیز احوال چنین است؛ و قِس علی هذا سایر ساحات و عرصات حیات انسان معاصر را.

چنان که معروض افتاد : شرح و بسط این نظر یا نظریه را به فرصتی دیگر موکول می کنم ـ البته چند سال پیش‌تر در چارچوب یک سخنرانی مبسوط در مراسم آغاز به کار مدرسه‌ی اسلامی هنر در قم ، تا حدی به طرح و شرح آن پرداخته ام ـ و اینک ، بیش از این در این تمهید توقف نمی کنم .

نماد سیطره‌ی مجاز در هویت تاریخی:

این گفتاره ، در مقام ارزیابی سنت گرایی و برخی سنت گرایان ، خاصه مسلمانان سـنت گـرا ، در چـارچـوب انـگـاره‌ی« سیطره‌ی مجاز » است ؛ و در اینجا بر مبانی و مواضع سنت گرای شناخته‌ی ایرانی جناب آقای دکتر سید حسین نصر انگشت تاکید نهاده می شود.

یکی از جلوه‌های سیطره‌ی مجاز درساحت هویت تاریخی ، سنت گرایی برخی شرقیان و معنویت ورزی پاره ای از مسلمانان است ـ البته به طرز وطریقه‌ی خاصی که زیبنده‌ی غربیانی است که از دست رسی به دیانت وحیانیِ مصون از تحریف محروم‌اند ، و در چنبره‌ی مادیت مدرن گرفتار ـ ؛ اینان بی آن که تفطن کنند که سرگذشت و سرنوشت ما شرقیان به غربیان نمی‌ماند ، و از این رو ما مشرقیان و مسلمانان همچون فرنگیان ، محتاج و مجبور به طی طریق سنت‌گرایی نیستیم،«سوراخ دعا گم کرده»، بدور از هویت حقیقی تاریخی خویش، از سنت گرایی و معنویت ورزی فرادینی دم می زنند!!

برکسی پوشیده نیست که ظروف و زمینه‌هایی همچون موارد زیر:

۱ـ نارسایی‌ها و ناراستی‌های مسیحیت، ( که ناشی از انقضاء دوره‌ی حجیت صورت منزّلَ آن ، و نیز دستکاری‌ها و دستبردهای صورت بسته در صورت محقق مسیحیت است.)

۲ـ بر آفتاب افتادن پوچی وعده‌های ایدئولوژی‌های مادی و مدرن،

۳ـ بستوهی و خستگی مردم مغرب زمین از ظلم و ظلمت مادیت معاصر،

۴ـ و بالاتر از همه این‌ها، انگیزه‌ی رقیب تراشی قدرت‌های مسلط معاصر برای معنویت حقیقی (یعنی اسلام) که گرایش نسل تشنه‌ی معنا بدان، سخت آنان را به هراس افکنده است، (و پاره‌ای عوامل دیگر)، موجب ترویج و رواج مسالک و مشارب گوناگون نو و کهنه‌ی شرقی و غربی در جهان بویژه دیار فرنگ شده است؛ و این همه هرگز و هرگز در دنیای شرق و در جهان اسلامی، خاصه در عالم تشیع معنا و مبنا ندارد.

از سرمایه‌ی ثمین تشیع علویع و اسلام ناب غفلت کردن ، و چونان یک غربیِ گرفتارِ فقر معنوی، صلای سنت گرایی سر دادن، و مردمان را به معنویت ورزی التقاطی فرا خواندن ، از سوی یک مسلمان شیعی ایرانی ـ هر چند دلسوزانه ـ خود نوعی غرب زدگی و هویت گم کردگی است ؛ مشی و مدعای امثال دکتر سید حسین نصر مصداق چنین پدیده‌ای است ، از این رو موضع ، نسبت به نصر ، موضعی نقادانه است ، و البته نقد یک کس یا گروه ، یک گفته یا گفتمان ، هرگز به معنی انکار صفایا و مزایای آن کس و گروه ، گفته و گفتمان نیست .

بنده ناقد تواماً متجددان و سنت گرایان ایرانی، و نیز منتقد گفتمان‌های تجددگرا و سنتی در دین پژوهی ایرانی و اسلامی هستم ، از این رو با نقد سنت گرایی در مقام دفاع از تجدد ، و با نقادی سنتی اندیشی در صدد حمایت از اصلاح طلبی دینی نبوده‌ام و نیستم .

جناب نصر، علی الادعا تجدد ستیز است ، اما قطعاً غرب ستیز نیست اما چگونه می‌توان مغرب و مدرنیته را از هم جدا انگاشت؟ ؛ او می‌گوید : « با انتقاد از آن چه ، از چشم انداز سنتی خطای محض و آشکار محسوب می شود ، می کوشیم که از « سنت طلایی غرب » دفاع کرده و بار دیگر حکمت خالده‌ای را احیاء نماییم که هم جاودان و هم جهانی است» [معرفت و امرقدسی ، ص ۲٫]

نیز گفته است : « تا آن جا که به زبانهای سنتی مربوط می شود، به دلایلی که پیش تر آمد این زبانها دارای اصطلاحی که دقیقاً با Tradition هماهنگ باشد نیستند . اصطلاحات اساسی مانند « دارما » در آیین هندوی ـ بودایی ، « دین » در اسلام ، و « تائو » در آیین تائویی ، و از این قبیل وجود دارند که به طور تفکیک ناپذیری به معنای اصطلاح tradition مربوط می‌شوند اما عیناً با آن یکی نیستند..»[ همان ، ص ۵۹٫]

پس بنا‌ست با نقد تجدد غربی ، احیاء سنت طلایی غرب حاصل آید، و سنت ، معادل شناخته ای در زبانهای سنتی ندارد ، و در عین این که با هیچ یک از عناوین در ادیان و دینواره ها – از جمله عنوان« دین » در اسلام ـ برابر نیست ( سنت همان دین نیست ) سنت ، مجموعه‌ی اصول و حقایق فرا تاریخی ، فرا اقلیمی ، فرا اقوامی و فرا ادیانی است که در همه‌ی دین‌ها و دین گونه‌ها یافت می شود، و به نظر او هدف نهایی در سنت و معنویت ، « چه سخن از خدا در میان باشد و چه از نیروانا ، یکی است.! »[ در جست و جوی امر قدسی ، ص ۲۴۳٫]

می‌توان از جناب نصر پرسید : آیا نزاع سنت – مدرنیته ، یک مسأله‌ی اسلامی ایرانی است یا یک معضل اروپایی ـ آمریکایی ؟ ظاهراً این موضوع اصالتاً ، یک مسأله‌ی ایرانی و جهان اسلامی نیست ؛ جهان اسلام و ایران ، هرگز نه مدرنیته را تجربه کرده است ، نه پست مدرنیته را، و نه سنت ـ با تلقی فرنگی‌ا‌ش ـ را آزموده ، و نه برای مواجهه با تجدد، محتاج سنت گرایی با تلقی «شووان ـ کومارا سوامی» است.‌ دنیای اسلام با برخورداری از دیانت غنی و قویمی چون اسلام ، و با بهره‌مندی از حکمت و معرفت محتشم و مغتنمی چون میراث بازمانده از حکمای بزرگ خویش ، هرگز حاجتمند طرح و ترویج مقوله‌ی مبهم و مشوشی به نام « سنت » نیست.

ادوار تاریخی– فرهنگی اقالیم و اقوام ،واقعیت های پدید آمده و سپری شده در ظروف خاص و مختص حیات آنها است ، نه می‌توان آن‌ها را از صفحه‌ی هویت آنان زدود و سترد ، نه می توان برای غیر آنان این دوره‌ها را وضع و جعل کرد ! تعمیم ادعایی و ادوار حیات فرنگ به جوامع دیگر ، از نوعی ذهنیت جبری گرای تاریخی حکایت می کند. روزگاری مارکسیست ها پیامبرانه و پیشگویانه ، مسیر همه‌ی جهان را مشخص کرده ، ادوار و عهود جهان شمول استثنا ناپذیری را مفروض داشته بودند که همه‌ی عالم لاجرم باید از دالان آن (دالان « مارکس – انگلس انگاشته ») عبور کنند ! و ادعا می‌کردند در صفحه‌ی شطرنج جهان تکلیف تاریخی همه‌ی نقاط گیتی را مشخص کرده‌اند و برای انقلاب سوسیالیستی در نقاط مختلف نیز تاریخ تعیین می‌کردند و می گفتند : می‌دانند در هر نقطه از جهان چه زمانی انقلاب سوسیالیستی رخ خواهد داد ، و سرانجام چه زمانی کمونیسم نهایی محقق خواهد شد ! در حالی که برای انقلاب سوسیالیستی و مارکسیستی در فرانسه ، انگلستان تاریخ قریب الوقوعی تعیین کرده بودند، ناگهان انقلاب سوسیالیستی از روسیه آغاز شد، و زردهای سرخ، رادیکال ترین انقلاب مارکسیستی را برپا کردند ، اما در انگلستان و فرانسه هیچ وقت بویی از مارکسیزم شنیده نشد .

لیبرالیزم و مارکسیزم دو جریان از یک جبهه و دو شاخه از یک تنه بودند . این دو گفتمان از یک بستر فرهنگی برخاسته بودند ، نزاع بین لیبرالیزم و مارکسیزم ، نزاع خانوادگی بود ، مارکسیزم یک پدیده‌ی شرقی نبود . تقسیم جهان به بلوک شرق و غرب ، تقسیم غرب به مشرق ِ غرب و مغربِ غرب بود . به تعبیر علامه‌ی شهید مرتضی مطهری ، لیبرالیزم و مارکسیزم « دو تیغه‌ی یک قیچی بودند »، که در ریشه به هم پیوند خورده و در شاخه نیز با هم در یک تعامل تاریخی « متنازع نما »، و چه بسا « تبانی شده » ، در داد و ستد بودند . از این رو آن گاه که تاریخ مصرف ایدئولوژی مارکسیزم منقضی شد ونیاز به صف‌بندی کاذب و جنگ زرگری بین دو قطب غربی نبود، یا چون رقیب جدی و حقیقی همچون اسلام انقلابی به صحنه‌ی رقابت با غرب پانهاد، مارکسیزم غربی را به سرعت و سهولت و سادگی چیدن یک خیمه برچیدند، و بدین سان بساط این خیمه شب بازی تاریخی برافتاد ! از این رو انسان احساس می کند اراده‌ی واحدی این دو جریان به ظاهر متعارض را اداره می کرده که در یک مقطع خاص و تحت تاثیر عزم همان اراده، این چنین ساده ، بلوک غربی مارکسیزم ور افتاد . از جمله قرائن صدق این گمانه نیز برچیده نشدن کمونیسم در بلوک شرقی است !

سنت، مدرنیته و پسا مدرنیته نیز سه نسل فرهنگی از یک تیره و تبار‌اند، و با هم نسبت طولی خانوادگی دارند . تجدد‌گرایی جزء هویت ملل مناطقی است که مدرنیته بخشی از تاریخ حقیقی آنهاست ، و پسامدرن ، پدیده و دوره‌ای تاریخی است‌که در پی مدرنیته و در همان سرزمینی که مدرنیته در آن تحقق یافته است ، محقق می‌شود . به تصنع نمی‌توان‌ ادوار تاریخی ‌را جا به‌ جا کرد، تاریخ چندان در اختیار ما نیست . من نمی‌خواهم اهمیت نقش ‌اعجاز آمیز اراده‌ی بشری را در تحولات اجتماعی و تطور تاریخ انکار کنم ، یا تاثیر ادوار تاریخی غرب بر شرق و بالعکس را نفی کنم ؛ بلکه من از سویی به قاعده پذیری و فلسفه مندی تاریخ قائلم و از دیگر سو به نقش عزم و اراده‌ی آدمی ، به مثابه خلیفه‌ی خدا، ایمان دارم . آدمی می‌تواند تاریخ را تغییر بدهد ، اما نمی‌تواند تاریخ واقع شده در اقلیمی را به صورت تصنعی به اقلیمی دیگر منتقل کند . از این جهت ، نزاع سنت گرایان با مدرنیست‌ها یک نزاع خانوادگی است و طبعاً باید خانگی هم بماند . دامنه‌ای که در لبه‌های طیف سنت‌گرایی و مدرنیزم غربی در نقاط دیگر جهان (در غیر زاد بوم ، زیستگاه و اقلیم فرهنگی ادوار سنت‌ و مدرنیته ) جریان دارد ، جریان‌های تبعی و حرکتهای تصنعی قلمداد می‌شوند.

چنین نیست که همه‌ی بشریت از جمله مسلمانان، یا باید مدرن باشند یا سنت گرا . افراد و گفتمان‌های بسیاری در جهان هستند که نه مدرن‌اند و نه سنت گرا . لهذا حمله و هجمه به مدرنیته ملازم با دفاع از سنت‌گرایی نیست، و حمله به سنت گرایی هم ملازم با تجدد گرایی نیست . جریانهای فکری و متفکران همه‌ی نقاط جهان مجبور نیستند یا از مدرنیسم دفاع کنند یا از سنت‌گرا‌یی. در دنیای اسلام و در شرق ، گفتمان های دیگری جریان دارد ، که نه درجرگه‌ی مدرنیزم بشمار می‌آیند و نه در زمره‌ی هواداران سنت گرایی قرار می‌گیرند .

معنویت عقیم

سید حسین ‌نصر، آنگاه که به عنوان یک ایرانیِ مسلمانِ شیعه ، دم از سنت گرایی می زند، و شرقیان و مسلمانان را به سنت‌گرایی می‌خواند، دچار نوعی «خویش دیگر انگاری» شده است، و بر این اساس، شخصیت و تفکر نصر در چار چوب تئوری سیطره‌ی ، مجاز قابل تحلیل می شود . او شخصیت و هویت تاریخی خویش را گم کرده است و در بستر تاریخی عاریتی و مجازی زندگی می‌کند . سنت ، راه سوم میان دیانت محض و الحاد مطلق است ، سنت اگر الحاد ستیز هم باشد همان دیانت نیست ، تعبیر«تشیعِ صفویِ» دکتر شریعتی، هر چند از جهاتی محل تأمل است، اما در جای خود تعبیر معنا داری است و در بحث فعلی ما نیز از گویایی و رسایی خاصی برخوردار است ، می‌تواند در توصیف حیثیت و ذهنیت جناب نصر به کار رود ! تشیع نصر ، اسلامیت و معنویت بی خطرِ نصیحت وار، دیانت شعر گونه و دین داری شاعرانه ، و اسلام موازی با اسلام ناب است ، و چنین تشیعی همچون سنت‌گرایی و‌ی گره از کار فرو بسته بشر نخواهد گشود ، چنین اسلامی اسلام علوی نیست ، اسلام علیع ، اسلام حماسه و عرفان و دین جهاد و معنویت توام است. معنویتی که آقای نصر آن را ترویج می کند معنویتی عقیم و خنثی است ؛ معنویتی مشوش ، در آمیخته با مجموعه‌ای از تعابیر و تصورات گنگ و مبهم و گاهی ضد و نقیض . باطن گرایی بی خطر، و معنویت ورزی بی‌ثمر؛ هرگز نمی تواند پناهگاهی در قبال آثار سوء مدرنیزم قلمداد شود و نقش سنگری را ایفاء کند که از جایگاه و پایگاه آن بتوان به ستیز با تجدد گرایی و غرب‌زدگی پرداخت .

اگر سنت گرایی و معنویت ورزی منظور نظر جناب نصر ، معنویتی زایا و پویا ، رهایی بخش و شفا بخش بود اول و دست کم باید شخص وی را نجات می داد.

آقای نصر می گوید: مدرن ها نمی توانند متون مقدس و معنویتِ حکمت خالده را ادراک کنند و درست می گوید، اما گنون و شووان هم نمی‌توانند بفهمند که اسلامِ محمدیِ علوی چیست ؛ و آنها قهراً نمی توانند رهبر فکری معنوی ما شیعیان و ایرانیان قلمداد شوند . گنون ، شووان، کومارا سوامی ، بوکهارت ، مارتین لینگر ، مارکو پالیس ، آدلوس هاکسلی ، نورث ، بورن ، و … هر یک در جایگاه تاریخی و بستر بومی و فضای فرهنگی خاص خود، چه بسا محق شمرده شوند، و بسا سنت‌گرایی بتواند در بستر فرهنگی و تاریخی غرب مسیحی و برای مردم مادیت زده ، مدرنیته‌ گَزیده ، و باطنْ باخته‌ی آن دیار ، جاذب و دلپذیر و شاید تا حدی نافع و چاره ساز هم باشد ، اما برای ما شرقیان و مسلمانان هرگز !

فلتات و فترات سنت گرایی

این گفتاره در مقام نقد ماهوی و محتوایی سنت گرایی نیست ، اما صرفا از باب اشاره به نمونه ای از فترات و فلتات آن ، در قالب چند پرسش، برخی نکات را مطرح می کنم:

یک) برجسته ترین انگاره‌ی سنت گراییِ« شووان- نصر» ، انگاره‌ی وحدت متعالی ادیان – البته به قرائت خودشان- است، اما با توجه به تنوع متعارض و متناقض ادیان و دینواره ها ، آیا چنین فرضیه‌ای وجه ممکن دارد؟ چسان می توان مسالک مختلفی را که در اصولی ترین باورها (مانند مبدا و معاد، جهان شناسی و انسان شناسی) با هم دچار اختلاف فرو نا کاستنی اند، کنار هم نشاند ، و از آنها محور مشترک و جوهر جامعی اخذ کرد؟ مثلا آیا دینواره های غیر متفطن به مبدا با دینگونه های متفطن اما منکر آن ؛ و این دو ، با ادیان و اشباه ادیان معتقد ، و معتقدان چند خدایی و تک خدایی، همچنین خدا باوران نا متشخص انگار ، و مبدأ مداران متشخص باور و… ، قابل جمع‌اند؟ و این مسالک با این همه تهافت و تخالفِ عمیق و آشکار چگونه می توانند فرایند و برایند واحدی داشته باشند؟! پس چنین انگاره ای مبتلا و یا دست کم متهم به قبول اجتماع و ارتفاع نقیضین است.

دو) میان اسلام و سنت گرایی، چه نسبتی برقرار است؟ عام و خاص مطلق؟ عام و خاص من وجه؟ تساوی ؟ یا تباین؟ بنا به تصریح آقای‌ نصر نسبت آنها نسبت تساوی و تباین نیست؛[ معرفت و امر قدسی ، ص ۵۹٫] اما اگر عموم و خصوص است، کدام عام است و کدام خاص؟ اگر اسلام عام است، چه حاجت به سنت! « چون که صد آمد نود هم نزد ماست » ! ، و برغم قول به کمال، جامعیت و جاودانگی اسلام، دیگر سنت گرایی چه توجیهی دارد؟ ؛ و اگر سنت عام است، آن چیست که سنت واجد آن است اما اسلام، فاقد آن؟ و آیا این فقدان، نقص یا عیب دیانت خاتم قلمداد نمی شود؟

وانگهی با تهافت ها و تفاوتهای سنت گرایی با اسلام چه باید کرد؟ مثلاً اسلامِ قائل به حقانیت حصری یا شمولی خویش، و مصر بر بطلان مطلق یا نسبی ادیان دیگر، با کثرت گرایی سنت باورانه و واحد انگاری استعلایی ادیان و دینواره ها، چسان همنشین تواند شد؟ و همچنین عقیده به مبدأ و‌احد متشخص ، با امر قدسی مبهم مشتمل بر متشخص انگاری مبدأ و نامتشخص پنداری آن چگونه قابل جمع خواهد بود؟

سه) این عنصر مشترک مبهم و مجهول موسوم به «سنت» چیست که چونان ماهیت ساریه در همه‌ی دین ها و دین‌سان ها، عرفان ها و عرفان سان های متهافت و متعارض منطوی و مندرج است؟ آیا اعتقاد به تکثر گرایی دینی، ناخود آگاه ملازم با اذعان به حقانیت و حجیت همه‌ی مسالک معنوی و معنوی نما نیست؟ و آیا قبول هر دو دیدگاهِ تشخص و عدم تشخص مبدأ ، به معنی فرضی و اعتباری انگاری مبدأ ـ تعالی عما یصفون ـ نخواهد بود؟ و آیا این به مفهوم رویگرداندن از عقلانیت برهانی و تن در دادن به اجتماع نقیضین، و بنحوی تنفس در محیط عقلانیت نسبی و مدرن نمی‌باشد؟

چهار) از مشکلات اساسی سنت گرایی، کلی گویی و مبهم سرایی پیشاهنگان این گفتمان است. امر قدسی چیست؟ امر متعالی کدام است ؟ معرفت قدسی چیست؟ هسته و گوهر ادیان اگر باطن گرایی و باطن ورزی است و همین برای نجات و نجاح بشر کافی است، پس سایر آموزه ها به چه کار می آیند؟ چرا مبدأ دین حق یا مبادی ادیان- علی الاطلاق- چنین پیرایه هایی ( پوسته و صدف ) را بر دین یا ادیان بسته اند؟ آیا آنها مفید و لازم اند یا نا مفید و زائد؟ آیا می توان دین ها را که هر یک کل منسجم اند، تجزیه کرد؟ تبعیض و تجزیه و سپس جامع گیری از آنها آیا موجب تحریف و التقاط در دین ها ( در همه‌ی دین ها) نمی گردد؟ ملاک جوهریت و عرضیت چیست؟ اگر مبدا ادیان و عرفانها یکی است، چرا مبدأ متعال ، انبیاء و عارفان متعدد بر انگیخت و دستورها و آموزه های متعارض آموخت؟ اگر در پی هم آمدن ادیان ، سیرتکاملی داشته و با لحاظ تفاوت شرائط ادوارحیات نسل‌های آدمی ، صورت بسته است، اینک آیا همه‌ی آنها به کار بشریت خواهند آمد؟ و اصولاً آیا احیاء سنت میسر است؟ اگر در ظرف تاریخی جدید به احیاء آن دست بزنیم، همان خواهند شد که بود؟

ارائه‌ی انگاره‌هایی چون« وحدت استعلالی ادیان» ، و توجیه« پلورالیسم معنوی» ، از سوی سنت گرایان، نشانه‌ی تأثر آنها از ارزش ها و آرمان های مدرنیسم است ! به نظر می‌رسد: « سنت گرایی» حضرات ، بازی در زمین مدرنیته و در چارچوب قواعد بازی موضوعه ازسوی متجددان است، و ناخواسته و ناخودآگاه ، خود، نوعی غرب‌زدگی است؛ و اشکالات و مشکلات سنت گرایی کم از مسائل و معضلات تجدد گرایی نیست( این جا و اینک مجال طرح و شرح این مدعا نیست)، امید می‌برم که در فرصتی مناسب، توفیق بحث و بسط این نکته دست دهد- ان شاء الله.

منابع مقاله :

  1. قرآن کریم،
  2. امین پور، قیصر، دستور زبان عشق،
  3. نصر، سیدحسین ، در جست و جوی امر قدسی، گفت و گو با رامین جهانبگلو، ترجمه‌ی سید مصطفی شهرآیینی، تهران، نشر نی، ۱۳۸۵،
  4. همو ، معرفت جاودان ، به اهتمام حسن حسینی ، تهران، مهرنیوشا ، ۱۳۸۶٫

۵ . همو ، معرفت و امر قدسی، ترجمه‌ی فرزاد حاجی میرزایی، تهران نشر و پژوهش فرزان روز ، ۱۳۸۰ . چاپ اول،

ـ البته برای ارائه‌ی مطلب و مسودّه، مجموعه‌ی کتاب‌ها و مقاله‌های جناب دکتر نصر در زمینه‌ی معنویت و سنت‌گرایی، ملاحظه شده است.

فرجام قدسی و متحد تاریخ


چکیده

در مقاله از سه دوره یا سه گونه «جهانی‌سازی» سخن رفته است: جهانی سازی پیامبرانه، جهانی سازی فیلسوفانه، جهانی سازی اقتدارگرایانه.
هرچند جهانی شدن Globalization یا جهانی سازی Globalizing در چارچوب دانش‌هایی چون جامعه‌شناسی سیاسی، جامعه شناسی اقتصادی، روابط بین‌المللی،‌ جامعه‌شناسی فناوری و… مورد تحلیل قرار می‌گیرد اما مؤلف سعی کرده‌ است این مقوله را از زاویه‌ای فلسفی اندیشه‌ای بکاود و بررسی کند؛ بر همین مبنا با طرح و تبیین پاره‌ای علل و دلائل جهانی‌سازی اقتدار گرایانه ممتنع دانسته، و بر اساس نظریه انتظار و بر مبنای اصول «فلسفه فرج» جهانی شدن قدسی را محتوم انگاشته؛ در پایان با بر شماری بیست شاخص «توسعه و تکامل حیات انسان در عصر فرج»، چشم‌اندازی از پایان قدسی تاریخ ارائه کرده است.
واژگان کلیدی: جهانی‌سازی، جهانی‌شدن، فلسفه فرج، فرجام تاریخ، فلسفه تاریخ، جهانی‌سازی پیامبرانه، جهانی‌سازی فیلسوفانه، جهانی‌سازی اقتدارگرایانه، امتناع جهانی‌سازی سکولار.
درآمد

در سرآغاز بحث، به صورت مقدّمه مقاله، گذرا و کوتاه به چند نکته اشاره مى‏کنم:

یک. جهانى‏سازى، فرآیند یا ترفند؟
جهانى شدن آیا «فرایند» است یا «ترفند»؟ «پروسه» است یا «پروژه»؟ آیا این جریان فقط برآیند قهرى فرآیند تاریخى است که خواه ناخواه رخ مى‏دهد و در پسِ آن تدبیری ننهفته است و در پى آن غایت و غرضى ننشسته، یا پروژه و ترفندى است که احیانا قدرت‌های سیاسى و اقتصادى در پسِ آن مى‏خواهند ایدئولوژى خاصّى را بر جهان حاکم کنند و از آن غایتى را تعقیب مى‏کنند؟
در قبال این پرسش، دو دیدگاه مطلق‏انگار وجود دارد:
أ. طیفى از صاحب نظران با تصور این‌که این پدیده، فقط فرآیند تاریخى طبیعى (و بلکه قهرى و جبرى) است که باید رخ بدهد و لاجرم رخ مى‏دهد، نتیجه مى‏گیرند که در قبال آن مطلقاً نباید و نمى‏توانیم موضع منفى اتخاذ کنیم زیرا این فرایند به اراده کسى رخ نمى‏دهد که به اراده کسى متوقّف شود؛ از این روى در قبال آن، راهى جز تسلیم نداریم.
برخى از این طیف مى‏گویند که این فرایند طبیعى قهرى، به‏رغم برخوردارى از وجه منفى، داراى وجه مثبت هم هست. ما اگر بتوانیم فرهنگ، اقتصاد، سیاست و تدابیر کلان را جهانى کنیم، به برقرارى صلح کمک کرده‏ایم و مناطق محروم جهان از مواهب بخش‏هاى پیشرفته آن بیش‏تر بهره‏مند مى‏شوند. به‏جاى این‏که تکنولوژى، یک امکان انحصارى بومى و ملّى تلقّى شود، از انحصار صاحبان اصلى آن خارج، و جهانى مى‏شود. علم، جهانى مى‏شود و مناطق فقیر و نادار جهان مى‏توانند از یافته‏هاى علمى نواحى پیشرفته بهره‌مند شوند. اطلاعات، جهانى مى‏شود و بالاتر و مهم‏تر این‏که جریان اطلاعات، دوسویه، و جهان به «ظروف مرتبطه‏اى» تبدیل خواهد شد که در آن مناطق محروم و فقیر از دارایى‏هاى مادّى و معنوى سرشار کشورهاى پیشرفته و متمکّن، سیراب مى‏شوند! این دیدگاه افزون بر این‏که مى‏گوید جهانى شدن، فرآیند طبیعى و قهرى است، آن‏را مثبت نیز ارزیابى مى‏کند و مى‏گوید این اتّفاق به‏نفع همه جهان است.
ب. طیف دیگر بر این باورند که این واقعه قهرى نیست و پروژه و ترفند سنجیده و تدبیر شده است. این گروه مى‏گویند که اصولاً ماهیت این واقعه، منفى و تحمیلى، و اراده قدرت‌های اقتصادى، سیاسى و ایدئولوژیک در پس این جریان نهفته است. اراده‏هاى قاهر و غالب جهانى مى‏خواهند که جهان یکرنگ شود؛ امّا به رنگ اقتصاد و سیاست قاهر جهانى، بلکه و در حقیقت ملّت‌ها بى‏رنگ شوند و فرهنگ‌ها، عادات، ادیان، مرزها و اختیارات دولت‏هاى بومى به ‏نفع قدرت‌های غالب ساییده، و اداره مسائل کلان جهان از یک‌جا و تابع اراده قدرت‌ها تدبیر شود.
به نظر مى‏رسد هیچ‏یک از این دو منظر که در مطلق‏انگارى مشترکند، دقیق نیست و همه حقیقت شمرده نمی‌شود؛ بلکه هر دو احتمال به‏طور نسبى به هر دو وجه درست است؛ یعنى جهانى شدن از این جهت که «وقوع یک اتفاق در یک مرحله تاریخى» شمرده مى‏شود، سخن درستى است چنان‌ که در گذشته نزدیک، زندگى ایل‏مدار و قبیله‏ساختار که صورت‌های اوّلیه حیات اجتماعى انسان‌ها بود، به تدریج به صورت‌های زندگى روستایى تبدیل، و زیست روستایى، رفته‏رفته به مدل شهرنشینى بدل شد و در روزگار ما، طىّ سیصد ـ چهارصد سال گذشته، مدل «دولت ـ ملّت» پدید آمد و مرزهاى جغرافیایىِ تعریف شده و تأییدشده از ناحیه مجامع جهانى، شکل گرفت و رفته‏رفته ملّت تعریف خاصى یافت و جلوتر که رفتیم، اتحادیه‏هاى منطقه‏اى و جهانشمول پدید آمدند و نوعى ملیت‌های فرابومى پدیدار شد و چه بسا این وجه جهانى شدن به اراده کسى و جمعى بسته نباشد؛ زیرا وقتى تکنولوژى مدرن پیدا مى‏شود و فن‌آورى ارتباطات به‏نحو حیرت‏آورى توسعه می‌یابد و روابط و مناسبات فشرده می‌شود و افکار و انظار در معرض داورى جهانى قرار مى‏گیرد و جوامع و آحاد، امکان انتخاب می‌یابند، به طور طبیعی و خودبه‏خود بعضى اندیشه‏ها و فرهنگ‏ها که بر دیگر اندیشه‏ها و فرهنگ‏ها امتیاز و رجحان دارند، برگزیده، و جهانى مى‏شوند. این وصف مثبت و وجه طبیعى و قهرى جهانى شدن است.
از وجه دیگر مى‏توان گفت: اراده‏هاى جبّار و مسلّطى که در صدد اشاعه ایدئولوژى و ادبیات خاصى در پهنه گیتى‏اند و دست‏اندرکار اعمال تدبیر براى تسخیر جهانند، به دنبال اعمال مهندسى اجتماعى واحدند تا بتوانند امر جهان را به گونه‏اى تدبیر کنند که به سلطه انحصارى آن‌ها بینجامد. اراده‏هاى قاهر معاصر می‌کوشند آن فرایند قهرى را نیز به‏نفع خود استخدام و وجه تحمیلى جهانى شدن را به منصه ظهور بنشانند.
غایت وجه تحمیلى و تدبیرى جهانى شدن، «اینجهانى» کردن حیات، و غرض آن اشاعه سکولار لیبرالیسم در کره خاکی است؛ هرچند لیبرالیسم طیفى است که با وجوه گوناگون لیبرالیسم سیاسى، لیبرالیسم فرهنگى، لیبرالیسم دینى و لیبرالیسم اقتصادى رخ مى‏نماید؛ البتّه سهم قدرت‌های اقتصادى در این فرایند یا ترفند، یعنى نقش ثروت بسى بیش از قدرت سیاسى و قدرتمندان سیاسى است.
از آن جهت سهم «ثروت» را افزون‏تر از «قدرت» مى‏خوانم که امروز به طور عمده قدرت‏‌های اقتصادى، سیاست و حتّی معرفت را اداره مى‏کنند. زمام امور را در ظاهر سیاستمداران به‏دست دارند و نیز ظاهر این است که نظریه‏پردازان و متفکّران، نظریه مى‏پردازند؛ امّا واقعیت به گونه‏اى دیگر است؛ زیرا قدرت‌های اقتصادى، هم ذهن‏‌ها و ضمایر را هدایت مى‏کنند (یعنى نظریه و ایدئولوژى مى‏پردازند) و هم مدیران و مدّبران جهانى را اداره مى‏کنند. به‏نظر من در پسِ پاره‏اى از نظریه‏هایى مانند «نظریه نزاع تمدّن‌ها» که در جهان امروز ابراز و بسیار گسترده نیز مطرح مى‏شود و اشاعه مى‏یابد (و انسان آشکارا احساس مى‏کند که نظریه و نظریه‌پرداز آن به صورت غیرطبیعى بزرگ شده) و سرانجام به منصه تحقّق مى‏نشیند، باید دست‏هاى متمکّنان و غول‏هاى ثروت و مکنت را جُست! این خداوندان ثروتند که نظریه‏‌ها و نظریه‏پردازان خاصّى را به لطایف‏الحیل مطرح و مشهور مى‏کنند. نیز این قدرت‏هاى اقتصادى‏اند که اذهان توده‏اى را سامان مى‏دهند و سرانجام با رأى صورى توده‏‌ها، اراده خود را به کرسى مى‏نشانند؛ از این رو مى‏گویم: در عین این‌که سیاستمداران از سر قدرت‏طلبى و در صحنه «بازى قدرت» درصددند ایدئولوژى و ادبیات خاصى را جهانى کنند، پیش و بیش از آن‏ها، این ثروتمندان و قدرت‌های اقتصادى‏اند که حتّى قدرتمندان سیاسى را به‏سر انگشت تدبیر اداره مى‏کنند و بر فرآیند رخدادها در جهان تأثیر مى‏گذارند تا منابع ثروت را مسخّر خود سازند.
به تعبیر دیگر، در روزگار ما به موازات هم، دو واقعه واقعیت یافته است، و این دو گرچه کاملاً به یک‌دیگر مربوط هستند (به نحوى که بسط یکى، وقوع دیگرى را تسهیل مى‏کند)، باید توجّه داشت که این دو واقعه، به هر حال، دو «واقعیت» هستند، نه یک «حقیقت»؛ آن دو واقعه، یکى توسعه فرهنگ و فن‌آورى ارتباطات میان اقوام و اقالیم گوناگون جهان و در نتیجه بسط تنازع و تعامل فکر‌ها و فرهنگ‏‌ها در مقیاس جهانى است، و دیگرى ظهور قدرت قاهر و تمامت‏خواه و در نتیجه احتمال سربرآوردن یک «جهانى ـ دولت» مقتدر مروّج ایدئولوژى مهاجم و انحصارطلبِ در ظاهر بلامنازع است!
پدیده نخست، پروسه و فرآیند قهرى ـ تاریخى، و فرهنگى ـ تکنولوژیک است. سخن گفتن از این پدیده، سخن گفتن از «هست‏ها» است؛ زیرا این پدیده، اکنون به مثابه واقعیت، خود را بر حیات و مناسبات انسان معاصر تحمیل کرده، آشکارتر از آن است که کسى بتواند آن را منکر شود. شکّى نیست که در روزگار ما، زمان و مکان، فشرده، و به راستى دنیا به دهکده مبدّل شده است که سکنه این دهکده کوچک، خواه ناخواه، آن به آن، و روزافزون با هم در تعامل و تعاطى‏اند؛ هر چند در این داد و ستد، تاکنون بیش‌ترین سود را اهالى محله غربى (و به تعبیر بهتر، ناحیه شمالىِ) دهکده فراچنگ آورده‏اند؛ زیرا آنان کم‏تر داده‏اند و بیش‏تر ستاده‏اند!
پدیده دوم (ظهور «جهانى ـ دولت» تمامت‏خواه)، پروژه سیاسى ـ ایدئولوژیک ـ است و تحت اراده ثروت‌های بزرگ تدبیر و اداره مى‏شود.
همه مى‏دانیم غرب معاصر در سایه برخوردارى از ثروت و صنعت برتر و بهره‏مندى و بهره‏بردارى دو چندان و مفرط از مواهب فن‌آورى و دانش ارتباطات و استخدام ناعادلانه نهاد‌های جهانى، درصدد سیطره بر جهان بود.
طى دهه اخیر، یکباره، جناحى از غرب (یعنی امریکا) با طرح ادّعاى قیومیت و قیمومیت انحصارى، در برابر جناح دیگر آن (اروپا) و نیز همه کشورها، قد برافراشت؛ امّا این حرکت امریکا در جهان، درست مانند حرکت گروه نظامى شورشى است که با انجام عملیات محدود، مدّعى است با کودتا قدرت را در یک کشور به دست گرفته است و باید در جایگاه دولت جدید به رسمیت شناخته شود؛ ولى این یک توهّم بیش نیست! امریکا در عرصه رقابت قدرت، با تمرّد از قوانین و عرف بین‏المللى ادعا مى‏کند که جهان را قبضه کرده است و همه باید از او پیروی کنند. حتّى نهاد‌های جهانى یا باید انشای او را املا کنند یا به انحلال و انعطال تن دهند! این در حالى است که در همین آغاز راه، مرداب افغانستان و گرداب عراق، این شورشى سرکش را به شدّت زمین‏گیر و سردرگم ساخته، تا آن‌جا که حتّی از ایجاد امنیت براى سربازان خود در این دو کشور ناتوان مانده است.
ذیل تعریف و تبیین ماهیت جهانى‏سازى و تقسیم جهانى شدن، این نکته را نیز باید افزود که برخلاف نظر بعضى مبنى بر «ضرورت نظر به انگیخته نه به انگیزه»، به گمان ما نقش انگیزه بسى مهم است تا آن‌جا که انگیزه، ماهیت انگیخته را تغییر مى‏دهد! از این‏رو باید ببینیم چه کسانى و با چه غرض و غایتى فرآیند جهانى شدن را تشدید مى‏کنند؟

دو. سه گونه جهانى‏سازى
تحلیل و تعلیل‏‌های رایج درباره مسأله «جهانى شدن» (Globalization) یا «جهانى سازى» (Globalizing)، نوعاً یا در چارچوب دانش‏هایى چون جامعه‏شناسى سیاسى، جامعه‏شناسى اقتصادى، جامعه‏شناسى فن‌آورى یا علوم ارتباطات صورت مى‏بندد یا برساخته بر نگرشى سخت‏افزارى و برون انسانى است و این تحلیل‏‌ها به طور عمده در صدد تبیین فرآیند و برآیند رشد و بسط فن‌آورى ارتباطات و نیز سیطره کانون‏هاى فرا ملّى و فرا اقلیمى آشکار و پنهان صنعت و ثروت است، و مخاطبان دانشمند این مقال، کمابیش با مدعیات متخصّصان ارتباطات و تحلیل‏هاى جامعه‏شناسان در این باب آشنا هستند و روشن است که تحلیل این پدیده بدون وامگیرى از جامعه‏شناسى و علم ارتباطات و توجّه به سیر و سیطره صنعت و ثروت میسر نیست. نگارنده نیز در این مقاله از نگرش‏هاى جامعه‏شناختى چندان احتراز نخواهد کرد؛ امّا قصد دارد به مقوله جهانى شدن از سویى نیز نگاهى فلسفى و زیرساخت پژوهانه بیفکند؛ البتّه این نگرش فلسفى از آموزه‏هاى دینى (به ویژه اسلامى) برگرفته شده و با تکیه بر سلسله مبانى نرم‏افزارى و معنوى و درون انسانى توضیح داده مى‏شود. هر چند ممکن است خواننده بگوید: در آن صورت، «جهانى شدن»ى که تو از آن سخن مى‏گویى، غیر از «جهانى شدن»ى خواهد بود که دیگر تحلیلگران از آن سخن گفته‏اند، از همین آغاز باید بگویم: هیچ نگران نیستم که با پیشنهاد یا پیش‏بینى «جهانى‏سازى و جهانى شدن از نوع دیگر»، مرتکب نقد و نفى «جهانى شدن رایج» شوم!
جهانى‏سازى، ـ و نه جهانی شدن ـ سه گونه و مدل داشته است:
۱٫ آرمانى که پیامبران در طول تاریخ در پى آن بوده‏اند: انبیا علاقه‏مند هستند مفاهیم انسانى و ارزش‌های فطرى (همان ارزش‌های الاهی) جهانى شود. پیامبران، مبانى و فلسفه مشخّصى دارند که در جاى خود بدان‌ها باید پرداخت.
در این مقاله، گذرا مبانى جهانى‏سازى قدسى را به استناد پاره‏اى آیات و روایات تبیین خواهیم کرد.
۲٫ پس از پیامبران (امّا با استمرار موازى نگاه انبیا) فیلسوفان، آرمان جهانى‏سازى را دنبال کرده‌اند. آن‌ها هم از آن جهت که نوعاً صاحب اندیشه بودند، «جهان شهرى» را که معرفى و آرزو مى‏کردند، بر مبانى معرفتى مشخّصى مبتنى بود.
۳٫ جهانى‏سازى مطلوب اصحاب قدرت و ثروت که فاقد مبانى پیشینى است؛ زیرا از صاحبان قدرت و ثروت و اصحاب سیاست و ارباب اقتصاد توقّع مبناى معرفتى داشتن گزاف است. اینان نوعاً این رفتار را ندارند که نخست و پیشاپیش، مبانى معرفتى اقدام خود را تعریف؛ سپس بر اساس آن مبانى معرفتى و حِکْمى حرکت کنند. اینان مقصد دارند؛ امّا مبنا ندارند؛ پس اوّلاً و بالذّات، از مقتدران و متمکّنان ناحکیم، کار حکیمانه توقّع نمى‏رود. عمل آن‌ها براساس فطرت و حکمت نیست. نوعاً براساس غرایز و اغراض اقدام مى‏کنند. عناصر پراگماتیست هستند و بیش‌تر کارکردى فکر مى‏کنند تا حِکْمى. عمل آن‌ها براى اقناع این حس بى‏ارزش است که هرچه بیش‌تر دامنه تسخیر خود را توسعه دهند و شمول مالکیتْ (این عنصر اعتبارى) را افزایش دهند؛ البتّه عدّه‏اى فیلسوف‏نما متکفّل مبناسازى براى جریان‌هایى از این دست مى‏شوند؛ چنان که هانتینگتن براى لشکرکشى‏هاى اخیر امریکا عمل کرد! امّا مبانى خرّاطى شده توسط نظریه‏پردازان، کارکردى پسینى دارد و در حقیقت مبناى این بنا‌ها نیست.

سه. چه چیزى مى‏باید و مى‏تواند جهانى شود؟
جهانى‏شدن حیات و مناسبات، سرنوشت محتوم آدمیان است و از آن گریز و گزیرى نیست؛ امّا پرسش اساسى این است که «چه چیزى مى‏باید و مى‏تواند جهانى شود؟» آیا آن چه جهانى خواهد شد، لیبرال سکولاریسم عنان گسیخته و تمامت‏خواه است یا عدالت و معنویت رهایى‏بخش؟
من بر این باورم که ایدئولوژى لیبرال سکولاریسم، به ویژه مدل امریکایى آن (فراتر از آن‌چه تا کنون پیشروى کرده، قابلیت بسط ندارد؛ بلکه اکنون شمارش معکوس اقتدار جهانى امپریالیسم امریکا آغاز شد. و شتابناک قوس نزول خود را می‌پیماید.
مدّعاى اصلى این مقاله، معطوف به تبیین مبانى و برآیند جهانى شدن از نوع دیگر یعنى «جهانى‏شدن قدسى» خواهد بود، جهانی شدن قدسی فرجام جهانی‌سازی پیامبرانه است، و این گونه جهانى‏شدنى مى‏تواند از ابعاد و پیامدهاى «نظریه فرج» قلمداد شود؛ امّا به اختصار به پاره‏اى از ادلّه و عوامل امتناع جهانى‏سازى لیبرال سرمایه‏دارى اشاره می‌کنم، و شرح آن را به مجالى مناسب وا می‌نهم.
جهانى‏سازى غربى و سکولار با چالش‏‌ها و موانع بسیارى مواجه است. هزار گردنه و گریوه، مانع و رادع، پیش روى جهانى‏سازىِ ترفندى و تحمیلى است؛ زیرا:
۱٫ اگر جهانى‏سازى به معناى جهانشمول کردن لیبرالیسم باشد، احتمال عدم وقوع آن قوی‌تر است. (نمى‏خواهم مطلق گویى کنم. اهل پیشگویى هم نیستم و فقط حدس مى‏زنم)؛ زیرا لیبرالیسم مطلق با مبانى فلسفى و سازه و سامانه‏اى که به قلم متفکّران آن روى کاغذ صورت مى‏بندد، وقوعاً محال است؛ چرا که لیبرالیسمِ مطلق و اباحه‏گرىِ لجام‏گسیخته و روا انگارىِ بى‏مرز و مانع، خودکش و خودشکن است و خود، خویش را نقض مى‏کند. راز شکست و بحران‏زدگى لیبرالیسم در جهان معاصر هم همین است؛ از این رو امروز لیبرالیسم به جاى این‌که مشکل تحقّق خود را درون جوامع مدّعى لیبرالیته بجوید، با فرافکنى، به بیرون این جوامع، انگشت اتهام را نشانه مى‏رود!
سردمداران این ایدئولوژى، امروز عقاید و جوامع معارض و موانع بیرونى را که در برابر لیبرالیسم وجود دارند، عامل شکست لیبرالیسم مى‏پندارند یا چنین وانمود مى‏کنند. لیبرالیسمى که وجه علمى فکرى آن به نیهیلیسم منتهى شده نتوانسته مشکل سیاسى کشورهایى را که آن را پذیرفته‏اند، حل کند. وجه عملى و عینى لیبرالیسم نیز به ضدّ خود بدل شده، در داخل آن کشورها به «استبداد سفید» و در سطح جهانى نیز به «استبداد سیاه» دگرگون شده است. اکنون به نام لیبرال دموکراسى، درون کشورهاىِ مدّعى لیبرالیسم، استبداد پنهان و پیچیده جریان دارد؛ یعنى عملاً آحاد مردم تصمیم‏گیر نیستند. بازى قدرت در این ممالک بسیار پیچیده و هزارتو است. در ظاهر مردم رأى مى‏دهند و احزاب تصمیم مى‏گیرند؛ امّا در باطن، این قدرت‌های اقتصادى‏اند که تصمیم‏ها را مى‏سازند و توده‏ها را به پاى صندوق‌های رأى مى‏آورند. این قدرت‌های اقتصادى‏اند که پیشاپیش رأى دلخواهشان را داخل صندوق ذهن توده جامعه مى‏کارند. آن‌ها نیز رأى ساخته و پرداخته و دلخواه این قدرت‌ها را در صندوق‌ها مى‏افکنند! بدین لحاظ مشروعیت مبتنى بر حقانیت ولایت اکثریت، حقیقتاً و باطناً تحقّق نمى‏یابد؛ زیرا در نادر کشورى از کشور‌های مدّعى لیبرالیسم سراغ داریم که تا ۵۰ درصد مردمى که حقّ رأى دارند، در انتخابات شرکت کنند؛ ازاین‏رو در کشور‌های لیبرال نیز همواره اقلیتْ حاکم است. حزب و جناحى که قدرت را با رأى فاتح تسخیر مى‏کند، همواره در مقایسه با کلّ جمعیت کشور و حتّی کلّ کسانى که حقّ رأى دارند، همیشه در اقلیت است؛ ذهن توده مردم نقش «زهدان عاریتى» و رحم میزبان را براى پرورش جنین قدرت ایفا مى‏کند و عملاً قدرت‌های اقتصادى پدر آرایند؛ البتّه در ظاهر مردم به بازى گرفته، و اشباع مى‏شوند، و احساس مى‏کنند رأى داده‏اند و حضورشان تعیین کننده بوده؛ امّا در حقیقت مردم به جاى این که به بازى گرفته شوند، بازى مى‏خورند! لیبرال دموکراسى، در مقیاس جهانى نیز با لشکرکشى به مناطق دیگر، درصدد استقرار استبداد سیاه است.
۲٫ با لحاظ اراده معارض قطب‏‌های رقیب، جهان تک‏قطبى ممتنع است؛ زیرا قدرت‌هایى چون اروپاى متحد، غول نوظهور چین و بالاتر از همه «جهان اسلام» که در شرف بیدارى و هویت‏یابى است، هریک داعیه خاصّ خویش را دارند و اجازه نخواهند داد «جهانْ ـ دولت» امریکایى شکل بگیرد.
۳٫ بدون ادغام ادیان، دینواره‏‌ها و فرهنگ‏‌ها در متن دین و فرهنگ واحد، جهانى‏سازى میسّر نمى‏شود. فرو کاستن ادیان و فرهنگ‏‌های متکثّر و متنوّع که در اعماق وجود اقوام و اقالیم ریشه دوانده و چونان جان در کالبد ملل جاى گرفته نیز محال است.
۴٫ آغاز بسیار ناخوشایند و تنفّرانگیز تحمیل سکولاریسم و غربى‏سازى عراق و افغانستان از سوى امریکا، تجربه ناموفّقى را به نمایش گذاشت. لشکرکشى ایالات متحده و قدرت‌های غربى به جهان اسلام، دیکتاتورى تمامت‏خواه جهانى را بشارت داد. تجاوز و استیلا بر سرنوشت ملّت‏‌ها توجیه‏پذیر نیست. ذائقه تاریخى جهان سوم به ویژه عالم اسلام همچنان از دوران سلطه استعمارى غرب، تلخ و زهرآگین است. مسأله جهانى‏شدن نیز در نظر ملل مناطق توسعه نایافته، استعمار نو تلقّى مى‏شود.
۵٫ امروز انواع بنیادگرایى‏‌های دینى و فرهنگى در جاى جاىِ جهان سربرآورده و مقاومت‌های فزاینده و گسترده‏اى که ضدّ جهانى‏شدن غربى یا امریکایى میان ملل گوناگون با شتاب و شدّت در حال شکل‏گیرى است، هرگز قابل چشمپوشی نیست.
در جهان اسلام، امواج ضدّ امریکایى و ضدّ غربى، روز به روز ژرف‏تر و گسترده‏تر می‌شود. این امواج چونان طوفانى بنیانکن، حیات ایالات متّحده امریکا را تهدید مى‏کند. جهانى‏سازىِ ضدّاسلامى هرگز نخواهد توانست از سدّ این طوفان سهمگین بگذرد.
۶٫ چیزى مى‏تواند عالمگیر شود که با فطرت الاهی آدمیان سازگار باشد. مردان سیاست و قدرت در غرب، بشر را به دنیاگروى و خداگریزى و دورى از فطرت و معنویت مى‏خوانند. بحران‌های بسیارى که اکنون انسان معاصر با آن‌ها دست به گریبان است، دستاورد مدرنیته، و مدرنیته نیز ارمغان قدرت و اقتصاد جدید غربى است، مدرنیته، فصل فاصله گرفتن از فطرت الاهی به شمار می‌رود.
بحران معرفت و یقین، بحران ایمان و اخلاق، بحران محیط زیست، بحران فروپاشى نهاد خانواده، بحران بهداشت روانى انسان‌ها، بحران امنیت جهانى و بحران اکثریت فقیر، همه و همه پیامد‌های طبیعى تمدّن و فرهنگ مدرن است و امروز مدرنیته قوس نزول و افول خود را آغاز کرده است و اکنون تمدّن مدرن از درون در حال ویرانى است و پایان تاریخ انگاشتن دموکراسى لیبرال، نشانه دون همّتى و کوته بینى صاحبان چنین پنداره‏اى است! مَثَل آنان مَثَل کسانى است که از دیدن فروغ خورشید جهان افروز ناتوان و غافل است و به سوسوى کرمک شبتابى دلخوش!
ظَهَرَ الفَسادُ فىِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِماکَسَبَتْ اَیدِى النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَذّى عَمِلوُا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (روم (۳۰): ۴۱).
تباهی در خشکی و دریا به سبب آن‌چه دست‌های مردم کرده، پدید آمد تا [فدای جزای] برخی از آن چه کرده‌اند به آن‌ها بچشاند؛ باشد که مردم باز گردند.
۷٫ مهم‏تر از همه عوامل و موانعى که اشاره شد، تعارض اراده سیاسى سردمداران غربى با مشیت الاهی است. چنان‌که مذکور افتاد، مشیت خداوندى بر تحقّق عدالت و استیلاى حق و سیطره حقیقت تعلّق گرفته است و مشیت الاهی اجازه نخواهد داد فساد و تبعیض، همیشگى و همه‏گیر شود: وَاللَّهُ لایُحِبُّ الْفَسادَ(بقره (۲): ۲۰۵)؛ و خدا تبهکاری را دوست ندارد.

مبانى جهانى شدن قدسى‏
جهانى‏شدن قدسى بر دو اصل اساسى مبتنى است:
۱٫ اراده قاهر خداوند بر چیرگى حقّ و عدالت؛
۲٫ هَم‏تبارى و همگرایى آدمیان.
اکنون به طرح و شرح مختصر دو اصل یاد شده با اشاره به مستندهای قرآنى آن‌ها مى‏پردازیم:


اصل اوّل: اراده خدا بر چیرگى حق و عدالت‏
خداوند، خیر محض و کمال مطلق است؛ در نتیجه خیر و کمال را خوش دارد و خلاف آن را خوش ندارد. هم از این رو است که در جهان که فعل او است، خیر بر شر غلبه دارد و جهانِ موجود، بهترین جهان‏ها است: الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ (سجده (۳۲): ۷).
چون او ستم و تباهى را دوست ندارد اجازه نخواهد داد ستم و تباهى یکسره و براى همیشه عالم را فرا گیرد. وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیِهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ (بقره (۲): ۲۰۵)، و اگر خدا بر اساس سنن حاکم بر تاریخ با پستى و پلشتى، و تبهکارى و تبهکاران مقابله نمى‏کرد، تاکنون زمین تباه شده بود. وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ (بقره (۲): ۲۵۱).
با گشت و گذارى اندک در آیات قرآن، به فهرست بلندى از خوشامد‌ها و بدآمد‌های خداوندى دست مى‏یابیم. این فهرست بسى تأمّل برانگیز است اکنون نظرتان را به نمونه‏هایى از آیاتى که در آن‏ها، به پاره‏اى از امور و اشخاص محبوب و مبغوض خدا اشاره رفته است، جلب مى‏کنم:
أ. نمونه آیات بازگوینده کار‌ها و کسان محبوب خداوند
۱٫ وَاَحْسِنُوا اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ (بقره (۲): ۱۹۵؛ نیز آل عمران (۳): ۱۳۴ و ۱۴۸؛ مائده (۵): ۵ و ۹۳).
و نیکى کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد.
۲٫ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَوّابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهرِّینَ(بقره (۲): ۲۲۲).
همانا خداوند توبه‏کاران و پاکان را دوست دارد.
۳٫ بَلى مَنْ اَوْفى بِعَهْدِهِ وَاتَّقى فَانَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین(آل عمران (۳): ۷۶؛ نیز توبه (۹) ۴ و ۷).
آرى هر آن‌که به پیمان خود وفا و پرهیزگارى کند، همانا خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.
۴٫ وَاللَّهُ یُحِبُّ الصّابِرینَ (آل عمران (۳): ۱۴۶).
و خدا شکیبایان را دوست دارد.
۵٫ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ (آل عمران (۳): ۱۵۹؛ نیز ممتحنه (۶۰): ۸).
پس چون بر کارى عزم کردى، به خدا توکّل کن که خدا توکّل کنندگان را دوست دارد.
۶٫ وِ اِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ (مائده (۵): ۴۲؛ نیز حجرات (۴۹): ۹).
و اگر داورى کنى، پس میان آنان به عدل و داد داوری کن؛ زیرا خدا دادگران را دوست دارد.
۷٫ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهَّرینَ (توبه (۹): ۱۰۸).
و خدا پاکى ورزندگان را دوست دارد.
۸ . اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الّذین یُقاتِلونَ فى سَبیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ (صف (۶۱): ۴).
همانا خداوند دوست دارد کسانى را که در راه او صف زده، آن‏چنان کارزار مى‏کنند که گویى بنیانى استوارند.
ب. نمونه‏اى از آیاتى که در آن برخى افراد و اعمالِ ناخوش داشتِ الاهی آمده است:
۱٫ وَلاتَعْتَدوُا اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الْمُعْتَدینَ (بقره (۲): ۱۹۰؛ نیز مائده (۵): ۸۷).
و تعدّى نکنید؛ زیرا خدا تعدّى کنندگان را دوست ندارد.
۲٫ وَاللّهُ لایُحِبُّ الْفَسادَ (بقره (۲): ۲۰۵).
و خدا تبهکارى را دوست ندارد.
۳٫ یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبى الْصَّدَقاتِ وَ اللّهُ لایُحِبُّ کُلَّ کَفّارٍ اَثیم ٍ(بقره (۲): ۲۷۶).
خدا ربا را فرو مى‏کاهد [و نابود مى‏سازد] و صدقه‏‌ها را فزونى مى‏دهد و خداوند هیچ ناسپاس گنهکارى را دوست ندارد.
۴٫ فَاِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الْکافِرینَ (آل عمران (۳): ۳۲).
پس همانا خدا کافران را دوست ندارد.
۵٫ وَاللّهُ لایُحِبُّ الْظّالِمینَ (آل عمران (۳): ۵۷ و ۱۴۰).
و خدا ستمگران را دوست ندارد.
۶٫ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً (نساء (۴): ۱۰۷).
همانا خداوند هر که را که خودپسند و فخر فروش باشد، دوست ندارد.
۷٫ وَلاتُجادِلُ عَنِ الّذینَ یَخْتانُونَ اَنْفُسَهُمْ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّاناً اَثیماً (نساء (۴): ۱۰۷).
و از کسانى که به خویش خیانت مى‏کنند، دفاع مکن که خدا هرکس را که خیانتکار و گنه‏پیشه باشد، دوست ندارد.
۸٫ وَاللّهُ لایُحِبُّ الْمُفْسِدینَ (مائده (۵): ۶۴).
و خدا تبهکاران را دوست ندارد.
۹٫ وَلاتُسْرِفُوا اِنَّه لایُحِبُّ الْمُسْرِفینَ (انعام (۶): ۱۴۱؛ اعراف (۷): ۳۱).
و اسراف نکنید؛ زیرا خدا گزافکاران را دوست ندارد.
۱۰٫ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الْخائِنینَ (انفال (۸): ۵۸).
همانا خدا خائنان را دوست ندارد.
۱۱٫ اِنَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ (نحل (۱۶): ۲۳).
همانا او گردنکشان و مستکبران را دوست ندارد.
۱۲٫ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ کُلَّ خَوّانٍ کَفُورٍ (حج (۲۲): ۳۸).
همانا خدا هیچ خیانت‏پیشه ناسپاسى را دوست ندارد.
۱۳٫ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الْفَرِحینَ (قصص (۲۸): ۷۶).
همانا خدا شادخواران را دوست ندارد.
۱۴٫ وَلاتَمْشِ فِى الاَرْضِ مَرَحاً، اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ کُلَّ مخُتْالٍ فَخُور ٍ(لقمان (۳۱): ۱۸؛ نیز حدید (۵۷): ۲۳).
در زمین خرامان و نازان راه مرو؛ زیرا خداوند هیچ خراماننده نازنده [= مغرور فخرفروش] را دوست ندارد.
براساس همین خوشایند‌ها و بدآیندها است که خداوند همه افراد بشر را به صلح و سلام فرا مى‏خواند و جهان را خانه صلح مى‏خواهد:
ـ وَاللّهُ یَدْعُوا اِلى دارِالسَّلامِ وَ یَهْدى مَنْ یَشاءُ اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (یونس (۱۰): ۳۵)،
و انسان‏‌ها را به عدل و نیکوکارى فرمان مى‏دهد:
إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ (نحل (۱۶): ۹۰)،
و به پیامبر اسلام امر مى‏کند که پیروان همه ادیان آسمانى را به وحدت بر مدار توحید و حرّیت بخواند:
ـ قُلْ یا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلى کَلِمهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ اَنْ لانَعْبُدَ اِلاَّ اللّهَ وَلانُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلایَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ، فَاِنْ تَوَّلَوْا تَقُولُوا اشْهَدوُا بِاَنّا مُسْلِمُونَ (آل عمران (۳) ۶۳)،
و به همگان دستور مى‏دهد که در نیکى و پرهیزگارى با هم تعاون و تعامل کنند و هرگز بر گناه و عداوت، کسى را یارى نکنند:
ـ وَتَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالْتَقْوى‏ وَ لاتَعاوَنوا عَلى الإِثْمِ وَالْعُدْوانِ (مائده (۵): ۲)،
و این‌که خداوند سرانجام حیات و هستى، همچنین پایان کار انسان و فرجام تاریخ را خوش و نیکو مى‏خواهد، و بدین جهت است که اراده قطعى او بر پیشوایى و وراثت مستضعفان [= ناتوان شمرده‏شدگان‏] تعلّق گرفته است:
ـ وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ (قصص (۲۸): ۵)،
و وعده مى‏دهد که سرانجام، بندگان شایسته او زمین را در اختیار خواهند گرفت:
ـ اَنَّ الأَرْضَ یَرِثُها عِبادِى الْصّالِحُونَ (انبیا (۲۱): ۱۰۵)،
و تاکید مى‏کند که فرجام تاریخ با غلبه حق بر باطل صورت خواهد بست و حق خواهد آمد و باطل رخت برخواهد بست که نابودى، سرنوشت محتوم باطل است:
ـ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً (اسرا (۱۷): ۸۱).
به رغم آن که بدخواهان درصدد خاموش کردن نور خدایند، خداوند نور خود را کامل خواهد کرد هر چند کافران ناخرسند باشند.
ـ یُریدوُنَ اَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ یَأْبىَ اللّهُ اِلاّ اَنْ یَتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِروُن (توبه (۹): ۳۲؛ نیز صف (۶۱): ۸)،
و مى‏فرماید: پیامبرش را به همراه هدایت و دین حق فرستاد تا بر همه آیین‏‌ها و [راه‌ها] چیره سازد؛ هرچند مشرکان ناخوش دارند:
ـ هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (توبه (۹): ۳۳؛ نیز صف (۶۱): ۹)،
و تصریح و تاکید مى‏ورزد که پیامبران و مؤمنان را یارى خواهد کرد؛ از این رو فتح نهایى در جهان، از آن او و فرستادگان او و مؤمنان خواهد بود و فرجام تاریخ، الاهی و قدسى صورت خواهد بست:
ـ اِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَذّینَ آمَنوا فِى الْحیاهِ الدُّنیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأَشْهادُ (غافر (۴۰): ۵۱).
ـ کَتَبَ اللّهُ لأَغْلَبَنَّ اَنَا وَ رُسُلى، اِنَّ اللّهَ قَوّىٌ عَزیزٌ (مجادله (۵۸): ۲۱).
اراده خداوند خلل‏ناپذیر است، و هر آن‌چه را اراده کند، صورت خواهد گرفت:
ـ اِنَّما قَوْلُنا لِشَیى اِذا اَرَدْناهُ اَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (نحل (۱۶): ۴۰).
نتیجه این‌که خدا خیر محض و کمال مطلق است؛ کمالات و کرامات را دوست دارد و نقایص و نواقص را ناخوش دارد؛ بشر را به صلح فرامى‏خواند و به عدل و احسان فرمان مى‏دهد، و همه انسان‌ها را وعده مى‏دهد که عالم موجود به عالم مطلوب بدل خواهد شد، و چون اراده خداوند بر این تعلّق گرفته است، ناگزیر چنین خواهد شد.

اصل دوم: هم‏تبارى، همگرایى و همخانگى آدمیان‏
در نگاه قرآن، آدمیان هم‏گوهرند و سرشت واحدى دارند. همه افراد بشر خانواده‌ای بزرگ هستند؛ زیرا همه آحاد، فرزندان یک پدر و مادرند؛ تقسیم آدمیزادگان به گروه‌های نژادى و زبانى گوناگون، فقط براى تعارف (شناخت دو سویه) است و تفاوت‌های قومى و اقلیمى هرگز نشانه فراتر یا فروتر بودن کسى و گروهى نیست؛ بلکه گرامى‏ترین مردم نزد خدا باتقواترین آن‌ها است. یا أَیّهَا النّاسُ أِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى‏ وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً و قَبائِلَ لِتَعارَفوُا اِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ أتْقاکُمْ أنَّ اللّهَ علیمٌ خِبیرٌ. (حجرات (۴۹): ۱۳). تقوا نیز ذاتاً تفاخر و تبعیض را بر نمى‏تابد؛ زیرا پرهیزگارى ارزش معنوى و الاهی است و فقط از رهگذر مبارزه با کبر و تفاخر و دیگر رذایل فراچنگ مى‏افتد و تفاخر و تبعیض، رذیلت نفسانى است؛ پس ارتکاب بدان با ذات تقوا در تعارض است و آن را نابود مى‏کند.
در نخستین آیه نساء آمده است:
یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقوا رَبَّکُمُ الَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحدهٍ و خَلَقَ منها زوجَها وَ بَثَّ مِنهُما رِجالاً کثیراً وَ نسآءً. (نساء (۴): ۱).
اى مردم! از پروردگارتان پروا کنید آن که شما را از یک نَفْس آفرید و از همان نیز جفتش را خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان بسیار پدید آورد و پراکند.
در آیات بسیارى بر یگانگى گوهر آفرینش آدمیان و هم‌تبارى و هم دودمانى آنان تصریح و تأکید رفته است. از جمله در آیات زیر:
ـ وَ هُوَ الذَّىِ أَنشَأَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدهٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ (انعام (۶): ۹۸).
ـ وَ بَدَأَ خَلْقَ الانْسانِ مِنْ طینٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَه مِنْ مآءٍ مَهینٍ. (سجده (۳۲): ۶ و ۷).
ـ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ اِذْ أَنْشَأکُمْ مِنَ الأرض و إذْ أَنْتُمْ أَجنَّه فى بُطُونِ أَمْهاتَکُم (نجم (۵۳): ۳۲).
ـ وَالله خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً (فاطر (۳۵): ۱۱).
ـ خَلَقَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَل لَکُمْ مِنَ الأنْعام ثمَانِیهَ أَزْواجٍ یَخْلُقُکُمْ فى بُطُونِ أُمَّهاتِکُم خَلقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فى ظُلُماتٍ ثَلاثٍ (زمر (۳۹): ۶).
ـ مِنها خَلَقْناکُمْ و فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً أُخْرى (طه (۲۰): ۵۵).
ـ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طینٍ (مؤمنون (۲۳): ۱۲).
ـ هُوَ الَّذى‏ خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلغوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَ مِنْکُمْ مَنْ یَتَوَفّى مِنْ قَبْلُ و لَتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمّى (غافر (۴۰): ۶۷).
ـ انّا خَلَقْنَا الانْسانَ‏مِنْ نُطْفَهٍ أمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً (انسان (۷۶): ۲).
اَلخَلقُ کُلُّهُم عِیالُ اللّه فَاَحَبُّهُمْ اِلى اللَّهِ اَنْفَعُهُم لِعَیالِهِ (حکیمى، محمدرضا و …، ج ۱: ص۶۹۰).
پیامبر اسلام نیز فرموده است: مردم همه، خانواده خداوندند و محبوب‏ترین آنان نزد خدا سودمندترینشان به حال خانواده او است.
امام على(ع) در فرمانش به مالک اشتر تاکید مى‏کند:
وَ اشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحمهَ لِلرَّعیَّهِ وَ الْمُحَبَّهَ لَهُم، وَ اللُّطف بِهِمْ، وَ لا تَکوُنَنَّ عَلَیْهِم سَبُعاً ضارِیاً تَغْتَنِمُ اَکْلَهُمْ فَاِنّهم صِنفان: اِمّا اَخٌ لَکَ فِى الدّین اَوْ نَظیرٌ لکَ فىِ الْخَلْقِ … (نهج البلاغه، الشریف ابوالحسن محمد الرّضى، نامه پنجاه و سوم).
مهر، محبت و لطف به شهروندان را در خویش نهادینه کن و هرگز با آنان چونان درنده‏اى مباش که دریدنشان را لحظه‏شمارى مى‏کند؛ زیرا آن‌ها دو دسته‏اند: یا مسلمانند و برادر دینى تواند یا نامسلمانند و همانند تواند در خلقت.
امام صادق(ع) نیز فرموده است:
فَاِنّکَ اِذا تَأمَّلْتَ العالَمَ بِفِکْرِکَ وَ مَیَّزْتَهُ بِعَقْلِک، وَجَدْتَهُ کَالْبَیتِ الْمَبْنِىّ الْمُعَدِّ فیهِ جَمیعَ ما یَحتاجُ اِلَیْهِ عِبادُه…
تو اگر در جهان نیک بیندیشى و خردمندانه آن را تجزیه و تحلیل کنى، گیتى را چونان خانه‏اى خواهى‏یافت که همه نیازمندی‌های بندگان خدا [که اهل این خانه‏اند] در آن فراهم آمده است… .
مضامین گوناگون و فراوانى در تبیین ماهیت جهان، انسان و جامعه بشرى و نسبت آن‌ها با هم در متون مقدس اسلامى وجود دارد که تجمیع و تحلیل آن‌ها نیازمند فرصتى فراخ است. براى به دست دادن تصویرى اجمالى از مسأله، در حدّ این مقاله و از باب نمونه، برخى مضمون‌های قرآنى برگرفته از پاره‏اى آیات را در این جا ذکر مى‏کنیم:
ـ آدمیان از نفس واحدى آفریده شده‏اند.
یا أیُّهَا النّاسُ اتَّقوُا رَبَّکُمُ الَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ … (نساء(۴): ۱).
ـ انسان‌ها داراى سرشت الاهی‏اند.
فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ الناسَ عَلَیْها … (روم (۳۰): ۳۰).
ـ گوهر انسانى زن و مرد یکى است.
و خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً… (نساء (۴): ۱).
ـ بنى‏آدم، کرامت و منزلت ویژه‏اى دارند و بر آفریدگان دیگر برترى داده شده‏اند.
وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَمَ و حَمَلْناهُمْ فى البَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُم مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً. (اسراء (۱۷): ۷۰).
ـ انسان در نیکوترین صورت و ترکیب [که بالاترین کارآیى را براى او فراهم مى‏آورد] آفریده شده است.
لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فى اَحْسَنِ تَقویِم (تین (۹۵): ۴).
ـ آدمیان جانشینان خدا در خاکند.
جاعِلٌ فِى الأرْضِ خَلیفَهً … (بقره (۲): ۳۰).
ـ به اقتضاى سرشت مقدس و ملکوتى خود، انسان‌ها به ارزش‌های برین گرایش دارند.
وَ اِنَّه‏لِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ (عادیات (۱۰۰): ۸). مصادیق بسیارى، در قرآن براى «خیر» ذکر شده؛ از جمله مال (بقره (۲): ۱۸ و ۱۸۴ و ۲۱۵ و ۲۷۴؛ نیز عادیات (۱۰): ۸) عمل صالح (بقره (۲): ۱۱۰، ۱۴۸، ۱۹۷ و ۲۱۵؛ نیز آل عمران (۳): ۳۰، ۱۰۴، ۱۱۴؛ نیز مائده(۵): ۴۸)؛ پاداش الاهى (بقره (۲): ۱۰۳؛ نیز شورى (۴۲): ۳۶؛ جمعه (۶۲): ۱۱) نعمت الاهى (قصص (۲۸): ۲۴؛ معارج (۷۰): ۲۲) زنان بهشتى (الرّحمن (۵۵): ۷۰)؛ اسب (ص (۳۸): ۳۲).
ـ به رغم کشش فطرى به ارزش‌های متعالى، چون آدمى طبیعت ناسوتى هم دارد، در معرض وسوسه‏‌های نفسانى نیز هست.
زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ … (آل‏عمران (۳): ۱۴).
ـ خدا زمین را از آن مردم قرار داده است.
والأرْضَ وَضَعَها لِلْأنام. (الرحمن (۵۵): ۱۰).
ـ خدا هر آن چه را در آسمان و زمین است، براى آدمیان رام ساخته.
أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الأرْضِ … (لقمان (۳۱ ): ۲۰).
وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الأرضِ جَمیعاً مِنْهُ … (جاثیه (۴۵ ): ۱۳).
ـ زمین چون بستر و آرامگاه و گاهواره، و آسمان، چون خانه‏اى براى زیست بشر قرار داده شده است.
ألَّذى جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً … (بقره (۲): ۲۲).
اَللّهُ ألّذى جَعَلَ لَکُمْ الأرْضَ قَراراً وَالسَّماءَ بِناء … (غافر (۴۰): ۶۴).
أَلَمْ نَجْعَلِ الأرْضَ مِهاداً. (نبأ (۷۸): ۶).
ـ شب و روز در تسخیر، و خورشید و ماه، در خدمت انسان است.
وَ سَخَّرَ لَکْمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِامرِهِ … (نحل (۱۶): ۱۲).
ـ آدمى بر آبادانى زمین گماشته شده است.
هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرضِ و اسْتَعْمَرَکُمْ فیها… (هود(۱۱): ۶۱).
ـ جهان بیهوده آفریده نشده، و هستى هدفمند است.
وَ ما خَلَقنا السّماءَ وَالأرضَ و ما بَیْنَهُما باطلاً (ص (۳۸): ۲۷).
ـ خلقت و حیات بشر هدفمند است.
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرْجَعونَ (مؤمنون (۲۳): ۱۱۵).
ـ ما [انسان‌ها] از آنِ خداییم و به سوى او باز خواهیم گشت.
انّا لِلّهِ وَ إنا الَیْهِ راجِعوْنَ (بقره (۲): ۱۵۶).
چکیده آن‌چه از مضامین و تعابیر پیشین به دست می‌آید، این است که انسان‌ها از گوهر یگانه و با فطرتى مقدّس پدید آمده‏اند و جهان، خانه مشترک آن‌ها است که براى آرامش و تکامل آنان آماده شد. و آدمیان با تکیه بر گرایش‏هاى متعالى، جهان را باید آباد کنند و سرانجام به سوى ارزش‏هاى برین و به سوى خدا باز خواهند گشت.
چنان‌که پیش‏تر اشاره رفت، در ادبیات و معارف اسلامى، از آن چه در پایان یا مرحله تکامل تاریخ و حیات انسان و جهان روى خواهد داد، به «فَرَج» تعبیر شده، و براساس مجموعه روایات اسلامى، فرج داراى ساحات و سطوح گونه‏گونى است؛ از جمله آن‌ها ساحت و صحنه حیات دنیایی انسان است و شاخص‏هاى فرج در این ساحت، از ارتقاى مظاهر زندگى بشر، گسترش عدالت و معنویت، اعتلای حکمت و معرفت در سراسر جهان حکایت مى‏کند.
… تهتزَّ بک اطرافَ الدّنیا بهجهً، و تهزُّ بک اغْصان العزِّ نضره، و تستقرّبوانی العزّ فی قرارها، و تؤوب شوارد الدّین الی او کارها، یتهاطل علیک سحائب الظفر، فتخنق کلَ عدوٍّ و تنصر کلَّ ولیّ، فلا یبقی علی وجه الأرض جبار قاسط و لا جاهد غامط و لا شانیئ مبغض و لا معاند کاشح، و من یتوکّل علی الله فهو حسبه،‌ انّ الله بالغ امره [قد جعل الله لکل شیئ قدراً]… (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۲ و ۳۷؛‌ داستان مفصّلی مشتمل بر حدیثی مفصّل به نقل حضرت حجت (عج) است از حضرت عسگری
(ع)).
نظر خوانندگان اندیشه‌ور را به برخى شاخص‏هاى توسعه و تکامل حیات انسان در عصر فرج (یا همان عصر جهانى شدن قدسى) که در روایات اسلامى آمده است، جلب مى‏کنم، درباره برخی شاخص‌ها، روایات بسیاری در دست است،‌ امّا برای هر شاخص به ذکر یک حدیث بسنده خواهیم کرد.

شاخص‏هاى توسعه و تکامل حیات انسان در عصر فَرَج
۱٫ افول دولت باطل
على‏بن محمد عن على‏بن‏العباس عن‏الحسن‏بن عبدالرحمن عن عاصم‏بن حمید عن أبى حمزه عن أبى جعفر
(ع) وَ فى قولهٍ عزّوجلّ«وَ قُلْ جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ» قال: اذا قامَ الْقائِمُ(ع) ذَهَبَتْ دَولهُ الباطِلِ (علامه مجلسی، ج ۵۱: ص ۶۲ ح ۶۲).
۲٫ استقرار «جهان ـ دولت» قدسى
محمدبن‏العباس، عن محمدبن‏الحسین بن حمید عن جعفربن عبدالله، عن کثیربن عیاش عن ابى الجارود، عن ابى جعفر
(ع) فى قوله عزوجل: «الّذینَ اِن مکّنّاهُمْ فى الأَرضِ أَقامُواالصَّلاهَ» قال(ع): هذِهِ لِآلِ محمدالمهدى واصحابه یُمَلّکُهُمُ اللّهُ مَشارِقَ الأرْضِ وَ مَغْارِبَها، وَ یُظهِر الدّینَ وَ یُمیتُ اللّهُ ـ عزّوجلّ ـ بِهِ وَ اَصحابِهِ الْبِدَعَ الباطِلَ کَما اَماتَ‏السّفهَه الحقَّ، حَتّى لا یُرى‏ اَثَرٌمِنَ الظُّلمِ وَ یَأمُرُون بالمعروفِ وَ یَنْهونَ عَنِ‏المُنکَرِ وَ لِلّهِ عاقبهُ الأمورِ
(همان، ج ۲۴: ص ۱۶۵ و ۱۶۶). نیز در حدیث دیگری آمده است:
…. وَ تُشْرِقُ الارْضَ بِنورِ رَبِّها وَ یَبْلُغُ سُلْطانُه الْمَشْرِقَ وَالْمَغْرِبَ (همان، ص ۲۱۷ و ۲۱۹؛ ج ۱۳، ص ۷۰؛ نیز، ج ۵۲: ص‏۲۱۹؛ و ج ۲۴، ص ۱۶۵؛ ج ۱، ص ۳۴۳).
۳٫ ارتقاى عقلانیت
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحّمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَّمدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنِ الْمُثنى الْحَنَّاطِ عَنْ قُتَیْبَهَ الأعْشَى عَنِ ابْنِ اَبى یَعْفُورٍ عَنْ مَوْلَى لِبَنِى شَیْبَانَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ
(ع) قَالَ: اِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ الله یَدَهُ عَلَى رُئوُسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولُهُم وَ کَمَلَتْ بِهِ اَحْلامُهُمْ (کلینی، ج ۱: ص۲۵، ح ۲۱).
۴٫ بسط و کمال علم و معرفت
موسى‏بن عمر عن‏ابن محبوب عن صالح‏بن حمزه عن أبان عن أبى عبدالله
(ع) قال: اَلعلمُ سَبْعهُ و عِشرونَ حَرْفاً فَجَمیعُ ما جَاءَ تْ بِهِ الرُّسُلُ حَرفْان فَلَم یَعْرِفِ الناسُّ حتّى الْیومِ غَیرَ الْحَرفَینْ فإذا قامَ قائمُنا أَخْرَجَ الخمسهَ العشرین حَرفاً فَبَثَّها فِى‏النّاسِ وَ ضَمَّ إلیها الحَرْفَینْ حَتّى یبثّها سبعه و عشرین حَرفَا (علامه مجلسی، ج ۵۲: ۳۳۷، ح ۷۳).
۵٫ تکامل و ارتقاى اخلاق
عن محمدبن‏عیسى عن صفوان عن المثنى عن أبى خالد الکابلى عن أبى جعفر
(ع) قال: اذا قام قأئمُنا وَضَعَ یَدَه على رُئُوسِ العبادِ فَجَمَعَ بِهِ عقولَهم وَ أَکْمَلَ بِهِ أَخلاقَهُم (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۱۹۲).
۶٫ توسعه دیانت و معنویت
…. فلا یبقی فی الأرض مبعود دون الله ـ عزّ و جلّ ـ من صنم و غیره الا وقعت فیه نار فاحترق… (همان،‌ج ۵۲، ص ۱۹۲؛ نیز، ج ۱، ص ۳۴۳).
۷٫ تحقّق وحدت و صمیمیت ایمانى
اِذا قامَ الْقائِمُ جائتِ المُزامِلَهُ وَ یَأتى‏ الرَّجُلُ اِلى کیسِ اَخیهِ فَیَأخُذُ حاجَتَهُ لا یَمْنَعُهُ (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۷۲).
۸٫ زوال تبعیض و گسترش رفاه عمومى
عن ابى سعید الخدرى، قال: قال رسول الله
(ص): اُبَشِّرُکُم بِالمَهدى یُبْعَثُ فى اُمّتى عَلَى اِختلافٍ مِنَ الناسِ وَ زَلازِل فَیَمْلأُ الارضَ عدلاً و قسطاً کَما مُلِئَتْ ظلماً وَ جَوْراً یَرْضى عَنْهُ ساکنُ السّماءِ و ساکنُ الارضِ یقسم المالَ صِحاحاً،فَقال: لَهُ رَجُلٌ وَ ما صِحاحاً؟ قال: السّوّیُه بَیْنَ النّاسِ (علامه مجلسی، ج ۵۱: ص ۷۸، ح ۳۷ و ص ۸۱ ـ ۸۷؛ ج ۵۲، ص ۳۳۹ و ۳۹۰؛ ج ۱، ص ۱۰۱ و ۲۷۳؛ و ص ۴۰ و ۱۴۵).
۹٫ تحقق آزادى
جماعه عن البزوفرى عن أحمد بن ادریس عن ابن قتیبه عن الفضل عن نصر بن مزاحم عن أبى لهیعه عن أبى قبیل عن عبدالله بن عمرو بن العاص، قال: قال رسول الله
(ص): فى حَدیث طَویلٍ … فَعِتْدَ ذلک خُروجُ الْمَهدى وَ هُو رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ هذا (و أشار بیده الى على بن أبى‏طالب ع) بِهِ یَمْحَقُ اللهُ الکِذْبَ وَ یُذْهِبُ الزّمانَ الکلب، بِهِ یُخْرِجُ ذلَّ الرِِّ مِنْ أَعناقِکُمْ، (ثُمّ قال) أَنا أوّل هذه الأُمه وَالمهدى أَوسَطُها وَ عیسى آخِرُها وَ بَیْنَ ذلک تیح أَعوْج. (علامه مجلسی، ج ۵۱: ص ۷۵، ح ۲۹).
۱۰٫ گسترش صلح جهانى
و باسناد عن على بن ابى طالب
(ع) قال: قلتُ: یا رسولَ اللّه(ص) اَمِنّا الِ مُحمّدٍ الْمهدىُ أَمْ مِنْ غَیْرِنا؟ فَقال: رسول الله (ص) لا بَلْ مِنّا، یَخْتِمُ اللهُ به الدّینَ کَما فَتَحَ بِنا وَ بِنا یُنْقَذُونَ مِنَ الفِتَن کَما أُنقِذُوا مِنَ الشّرکِ وَ بِنا یُؤَلّفُ اللهُ بینَ قُلوبِهِمْ بَعْدَ عَداوه الْفِتْنَه اخوانا کَما أَلَّفَ بَینَهُمْ بَعْدَ عَداوهِ الشِّرْکِ اخوانا فى دینِهِمْ.
۱۱٫ تامین حقوقِ ادیان و اقلیت‏ها
و یَحْکُمُ بَیْنَ اَهلِ التّوراهِ بِالتّوراهِ و بین اهلِ الإِنجیلِ بالإِنجیلِ وَ بین اهِل الزَّبور بِالزّبورِ … (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۵۱).
۱۲٫ تحقّق عدالت فراگیر جهانى

عن الحسن بن الحسین عن تلید عن أبى الحجافُ، قال: قال رسول اللّه(ص) أبشِروُا بِالمهدى (قَالها ثلاثاً) یَخْرُج عَلى حین اخْتِلافٍ مِنَ النّاسِ وَ زِلْزالٍ شَدید یملأ الارض قسطاً و عدلاً کَما مُلِئَتْ ظُلماً و جَوْراً یَمْلأ قلوبَ عبادِهِ عِبادَهً وَ یَسَعُهُم عَدْلَهُ (علامه مجلسی، ج ۵۱: ص۶۸ و ۷۰ ـ ۷۴ و ۷۶ و ۷۸؛ و ج ۵۲، ص ۳۶۲؛ ج ۳، ص‏۳۷؛ ج ۲۷: ص ۹۰).

۱۳٫ ارتقاى حکمت و معرفت
(بهذا الاسناد) عن عبدالله، عن ابن بکیر، عن حمران، عن ابی‌جعفر
(ع) انّه قال: کأنّنی بدینکم هذا لایزال مولّیاً یفحص بدمه ثمّ لا یردّه علیکم الا رجل منا اهل البیت فبعطیکم فی السنّته عطائین و یرزقکم فی الشهر رزقین، و تؤتون الحکمه فی زمانه حتّی انّ المرأه لتعضی فی بیتها بکتاب الله تعالی و سنه رسول الله(ص))علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۵۲(.
۱۴٫ وفور نعمت و بارورى و بازده منابع

عن الحسن بن الحسین عن سفیان الجریرى عن عبدالمؤمن عن‏الحارث بن حصیره عن عماره بن جوین العبدى

عن أبى سعید الخدرى، قال: سمعت رسولَ اللّه(ص) یقول: عَلَى المِنْبَر اِنَّ المهدى مِنْ عِتْرَتى مِنْ أَهْلِ بَیْتى یَخْرُجُ فى آخِرِ الزّمانِ تُنْزِلُ لَه السماءُ قطرَها وَ تُخْرِجُ لَهُ الأرضُ بَذْرَها فَیَمْلَأُ الأَرْضَ عَدْلاً و قِسطاً کَما مَلَأَهَا القَوْمُ ظُلْماً وَ جَوْرًا (علامه مجلسی، ج ۵۱: ص ۶۸؛ و ج ۵۲، ص ۳۳۷؛ و ج ۵۱، ص ۶۸ و ص ۷۴).
نیز در امالى شیخ طوسى: جماعه عن أبى المفضل عن أحمد بن محمد بن بشار عن مجاهد بن موسى عن عباد بن عباد عن مجالد بن سعید عن جبیر بن نوف أبى الوداک، قال: قلت لِأبى سعید الخِدرى: وَاللّهُ ما یَأتى عَلَیْنا عامٌ اِلّا وَ هُوَ شَرٌّ مِنَ الماضى وَ لا أَمیرٌ اِلا وَ هُوَ شرٌّ مِمَّن کانَ قَبْلَهُ، فَقال أبو سعید: سَمِعْتُهُ مِنْ رَسولَ الله یَقُول ما تَقُولُ وَلکِن سَمِعْتُ رَسولَ الله یَقُول: لا یَزالُ بِکُمُ الامْرُ حتّى یَولَد فِى الفِتنهِ وَالجورِ مَنْ لا یَعْرِفُ غَیْرَها حتّى تَمْلأ الأرضَ جَوْراً فلا یَقْدِرُ أَحَدٌ یَقول: اللهُ ثُمّ یَبْعَثُ اللهُ ـ عزوجل ـ رَجُلاً مِنّى وَ مِنْ عِتْرتى فَیِمْلأ الأرْضَ عَدلاً کَما مَلأَها مَنْ کانَ قَبْلَهُ جَوْراً وَ یُخْرِجُ لَه الارْضُ أَفلاذَ کَبَدِها وَ یحْثو المالَ حَثْواً و لا یَعِدُهُ عَدًّا وَ ذلکَ حَتّى یَضْرِبَ الاُسْلام بجرانه.
نیز در علامه مجلسی، ج ۵۲: ص‏۱۹۲؛ و ج ۵۱، ص ۶۸، ح ۹؛ و ص ۷۸، ذیل ح ۳۷؛ و ص ۸۰ و ۸۱٫
۱۵٫ ارتقاى سطح معیشت و ریشه‏کن شدن فقر
وَ لا یَجِدُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ یَوْمَئَذٍ مَوضِعاً لِصَدقَتِهِ وَ لا لِبرِّه لِشُمُولِ الْغنى جمیعَ المؤمنین (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۳۹، ح ۸۳، و ح ۸۴).
۱۶٫ گسترش امنیت
عن أبى بکر الحضرمى عن عبدالملک بن أعین قال: قمت مِن عِند أبى جعفر
(ع) فاعتمدت على یدى فبکیت و قلت: کنت أرجو أن أدرک هذا الأمر و بى قوه؛ فقال: أما تَرْضون أن أعداءَکم یَقْتُلُ بعضُهم بعضاً و أنتم آمِنون فى بیوتِکُم، اِنَّه لو کان ذلک أُعطى الرجل منکم قوهَ أربعین رجلا و جُعِل قلوبکم کزبرِ الحدید لَو قَذفتم بها الجبال فلقتها و أنتم قوام الأَرض و خُزّانها (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۳۵).
۱۷٫ توسعه آبادانى
ابن عصام عن الکلینى عن القاسم بن العلا عن اسماعیل بن على القزوینى عن على بن اسماعیل عن عاصم بن حمید عن محمد بن مسلم قال: سمعت أبا جعفر
(ع) یقول القائم منصوب بالرعب مؤید بالنصر تسوى له الأرض و تظهر له الکنوز و یبلغ سلطانه المشرق والمغرب و یظهر اللّه عزوجل به دینه وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ فلا یبقى فى الأرض خراب الا عمر… (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۱۹۲ و ص ۳۳۳؛ ج ۱، ص ۲۹۴؛ ص ۱۵۷؛ ص ۴۶۳).
۱۸٫ ارتقاى صنعت و فن‌آورى
أیوب بن نوح عن العباس بن عامر عن الربیع بن محمد عن أبى الربیع الشامى، قال: سَمِعْتُ أبا عَبدِالله
(ص) یَقُولُ انّ قائِمَنا اذا قامَ مَدَّ اللّهُ لِشیعَتِنا فى أسْماعِهِم وَ أبصارِهِم حَتّى لا یَکونَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ القائمِ بَریدٌ یُکلّمُهُمْ فَیَسْمَعُونَ وَ یَنْظُرونَ إلَیْهِ وَ هُوَ فى مَکانِهِ. اِنَّ الْمُؤمِنَ فى زَمانِ القائمِِ وَ هُوَ بِالمَشْرِقِ لَیَرى أَخاهُ الّذى فِى الْمَغْرِبِ وَ کَذا الَّذى فِى الْمَغْرِبِ یَرى‏ أَخاه الّذى فِى الْمَشرِقِ (علامه مجلسی، ج ۵۲، ص ۳۳۶، ۷۲ و ۳۹۱).
۱۹٫ صیانت و سلامت محیط زیست
عن ابى سعید الخدرى، ان رسول اللّه
(ص) قال: المهدى فى امّتى یَبْعَثُه اللّهُ عیاناً للنّاسِ یَتَنعَّمُ الامهُ وَ تَعیشُ الماشیهُ و تُخرِجُ الأرضُ نَباتَها…(علامه مجلسی، ج ۵۱، ص ۸۱).
۲۰٫ تحقّق رضایت جهانشمول
محمد بن إسحاق عن على بن العباس عن بکار بن أحمد عن الحسن بن الحسین عن معلى بن زیاد عن العلاء بن شیر عن أبى الصدیق الناجى عن أبى سعید الخدرى، قال: رسول اللّه
(ص) اُبَشِّرُکُم بِالمَهدى یُبْعَثُ فى اُمّتى عَلَى اِختلافٍ مِنَ الناسِ وَ زَلازِل فَیَمْلأُ الارضَ عدلاً و قسطاً کَما مُلِئَتْ ظلماً وَ جَوْراً یَرْضى عَنْهُ ساکنُ السّماءِ و ساکنُ الارضِ (ص ۴۳۱؛ علامه مجلسی، ج ۵۱: ص ۷۴، ح ۲۳؛ و همان، ص۸۰ و ۹۱).
البتّه افزون بر شرحى که در باره شاخص‏هاى پیشین در روایات آمده است، هریک از آن‌ها نیازمند توضیحى شایان است که مجال نوشتار، آن‏را برنمى‏تابد.


منابع و مآخذ

۱٫ قرآن کریم.
۲٫ الحکیمی، محمدرضا، محمد و علی، الحیاه، طهران، مکتب نشر الثقافه الاسلامیه (دفتر نشر فرهنگ اسلامی)، ۱۳۶۵ش.
۳٫ الکلینی، ابوجعفر محمدبن یعقوب، الکافی، تصحیح علی‌اکبر غفاری، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ق.
۴٫ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ما و جهانی شدن، به سفارش شورای عالی انقلاب فرهنگی، تهران، پژوهشگاه (پلی‌کپی)، ۱۳۸۲ش.
۵٫ شریف رضی، نهج البلاغه، تحقیق عزیز الله عطاردی، تهران، مؤسسه نهج البلاغه، ۱۴۱۳ق.
۶٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ش.