سعیدیراد: شما بهتر از بنده آقای دکتر علیرضا قزوه را میشناسید و میدانید که ایشان در کنار همهی ویژگیهای برجستهی دیگرش، به معنی واقعی کلمه، «شاعری انقلابی»، و از جهات گوناگون، الگویی برای شاعران و ادیبان کشور هستند. من در اینجا قصد معرّفی ایشان را ندارم و بیشتر مایلم که از زبان شما دربارهی ایشان بشنوم. اگر موافق باشید، از ابتدای کار آغاز کنیم؛ اینکه شما از کی با ایشان یا آثارشان آشنا شدید؟
ـ رشاد: حقیقت این است که از گذشتهها کمتر چیزی با جزئیات در خاطرم مانده است. پیشتر هم از ادب و هنر چیزی در چنته نداشتم، اکنون نیز به دلیل اشتغالات انبوه علمی و فرهنگی بهویژه به جهت تمرکز بر مباحث ـ هرچند شیرین و دلانگیز اما ـ زَفت و زُمخت معرفتی و حِکمی، سالهاست که از وادی شعر و فعالیتهای ذوقی فاصله گرفتهام، به همین جهت اندک چیزی هم اگر بود از کف رفته؛ ولی به قول سهراب سپهری به هر حال «سر سوزن ذوقی» بوده، و همچنان همچون شمع نیمهجان و کمسویی ـ شبیه به ندای وجدان که از درون یک آدم غفلتزده و «فطرت غبار گرفته»ای برمیآید، کورسویی میزند و نالهضجهای به گوش میرسد! «آنقدر هست که بانک جرسی میآید!» در ده، پانزده سال اخیر، کمتر دوستان را میبینم و آثارشان را میخوانم و بسیار کم رخ میهد که با سرودههای جدید دوستان قدیم مواجه بشوم و با سرایندههای جدید آشنا شوم.
در صدر فهرست نسل اوّل شعر انقلاب و شعرای انقلابی، از میان حاضران، اسامی استادانی چون حمید سبزواری، مشفق کاشانی، علی معلّم دامغانی، موسوی گرمارودی، سیمندخت وحیدی، و اقران این حضرات (حفظهم الله) میدرخشد؛ از میان درگذشتگان نیز نامهای امثال مهرداد اوستا، بهجتی شفق، طاهرهی صفارزاده، سپیدهی کاشانی، محمود شاهرخی جذبه، گلشن کردستانی، محمدعلی مردانی، حسین لاهوتی و نصرالله مردانی (رحمهًْالله علیهم) و… شناخته است این حضرات شعرای پیشکسوت نسل نخست و پیگذاران و پیرنگریزان شعر انقلاب بهشمار میروند ؛ زندهیاد سلمان هراتی، شادروانان قیصر امینپور و حسن حسینی، حضرات یوسفعلی میرشکاک، حسین اسرافیلی، ساعد باقری، عبدالجبار کاکایی، صدیقه وسمقی، فاطمه راکعی، امیری اسفندقه، حمیدرضا شکارسری، جواد محدثی، امیرعلی مصدق، مصطفی محدثی خراسانی و… در زمرهی نسل دوم شعرای انقلاب قلمداد میشوند، بنده امّا به آقای قزوه و آثارش علاقه و عقیدهی دیگری دارم، او یکی از پیشکسوتان نسل دوم شعر انقلاب قلمداد میشود و تواماً پرورده و پرورندهی شعر انقلاب انگاشته میشوند، ریختار و ساختار خاص شعر انقلاب و شعر خاص انقلاب اسلامی را این نسل صورت بستهاند.
درست به خاطر ندارم که اوّلینبار، نخستین صحنه و لحظهای که با آقای قزوه مواجه شدم، کی و کجا بود. به احتمال قوی در حوزهی هنری (حوزهی اندیشه و هنر اسلامی) حوالی سال شصت بود. در آن زمان من آمدشد بیشتری به حوزه داشتم و در جلسات چهارشنبه عصرها که برای شعرخوانی ترتیب مییافت و حسینآقای آهی عروض و قافیه میگفت، و گاهی آقای معلّم شعر خاقانی تفسیر میکرد، جسته و گریخته شرکت میکردم. جلسات شعرخوانی خوبی برقرار بود؛ جلسات بیحاشیه و پیرایهای که هرکس هرچه میسرود، فرصت مییافت آن را در آنجا بخواند، چیزی از تأثیر تیغ نقادی حاضران قصر درنمیرفت! بعضی از شاعرانی که امروزه به لحاظ سنّی و حتّی از نظر فنّی جزء پیشکسوتان شعر و ادب کشور به شمار میآیند، آن روزها در این جلسات میآمدند و برخی از آنها شاعران نوکار و نوسرایی بیش نبودند و شاید شعرهای اوّلیهی خود را میسرودند و با شوق و وجد خاصی به جلسه عرضه میکردند، از آن جنس شعرهایی که الآن اگر خودشان از کسی بشنوند، سعی خواهند کرد که خندهی استهزاآمیزشان را پنهان کنند تا سرایندهی آن خیط و خجل، دلسرد و دلزده نشود؛ شعرهایی ساده و سطحی و گاهی به جهت تکنیکی بسیار پراشکال اما مشحون از روح انقلابی و جوهر حماسی. هر شعری که در آنجا خوانده میشد، دیگران با شیوهای مناسب و مؤثر با آن مواجه میشدند؛ آن را نقد مشفقانه میکردند و به سرایندهی آن روحیه میدادند و تشویقش میکردند، این شیوهی برخورد خیلی مفید بود. بسیاری در آن جلسات پرورده شدند. بسیاری از کسانی که امروزه در جامعهی ادبی جزو سرشناساناند ـ و متأسفانه احیاناً بعضی نیز دچار برخی خصائل منفی مانند غرور و خودفریبی، اغوا و دیگرفریبی شدهاند؛ رفتارهایی که دون شأن کسی است که در بستر و بسیط انقلاب برآمده و بارآمده، بالیده و بارورشده! ـ، در همین جلسات ساده شرکت داشتند و در همین جلسات الفبای شعر و نقد ادبی را فراگرفتند.
سعیدیراد: و آقای قزوه هم به همین جلسات میآمدند؟
ـ رشاد: بله، در همان سالها آقای قزوه هم به این حلقه پیوستند و در این جلسات حضور یافتند و توفیق آشنایی و دوستی با ایشان نیز نصیب ما شد. احتمالاً ایشان پس از انقلاب، از گرمسار به تهران آمدند، از همان اوان پیدا بود که او عنصر بااستعدادیست. تا یادم هست ایشان به لحاظ اخلاقی بیپیرایه و پرده، باصفا و خالص، صریح و ساده بود، از شجاعت و شهامت چشمگیری برخوردار بود. در برخورد با اطرافیان، هم بدور از چاپلوسی و تملّق برخورد میکرد و هم بدور از غرور و تکبّر. چنانکه بعدها آشکارتر شد: از نظر دینی و سیاسی دارای خلوص عقیدتی و استقامت فکری ژرفتر و و عزم انقلابی استوارتری بود.
پیش از اینکه حوزهی هنری در محلّ فعلی مستقر بشود، این نهاد با عنوان حوزهی اندیشه و هنر اسلامی در محلّ ساختمان مصادرهای و متروکهای در فلسطین شمالی تأسیس شد. در حوزهی اولیه، فضای بسیار باصفا و روابط بسیار صمیمی بین هنرمندان عرصههای مختلف بهویژه شعر و ادبیات جاری بود و کارهای خوبی هم در همان ایام انجام پذیرفت؛ تئاترهای قشنگی اجرا شد و فیلمهای باروح و ارزندهای ساخته شد، آثار تجسمی ماندگاری پدید آمد، نقاشیها و طراحیهای خوبی خلق شد؛ از جمله واپسین کارها این بود که برای اوّلین و آخرین بار، با همکاری دوستان قدیم و صمیم، به تاریخ ۱۷/۷/۶۸، در فیضیه شب شعر پررونق و بانشاطی برگزار کردیم. این شب شعر در فیضیه برپا میشد، اما از بین حاضران و برگزارکنندگان، تنها مرحوم آقای بهجتی شفق، جواد محدثی، آقای زکریا اخلاقی، سیدعبدالله حسینی و بنده، از حوزهی علمیه بودیم؛ گرچه کسان دیگری هم در جمع بودند که آن زمان طلبه بودند یا هنوز منتسب به طلبگی و به تدریج از زیطلبگی فاصله گرفتند و اکنون دیگر اثری از آن هویت در آنها نیست. برنامهی فیضیه، شب شعر خوبی شد؛ این اتّفاق در محیط حوزهی علمیه بدیع بود که متأسفانه دیگر در آن مقیاس تکرار نشد.
سعیدیراد: این غیر از آن شب شعر طلّاب است که در مشهد برگزار شد؟
ـ رشاد: بله، آن برنامه تحت عنوان کنگرهی سالانهی شعر حوزه برگزار میشد، از خرداد ۱۳۶۸ آغاز شد و چند سالی هم ادامه داشت؛ اما برنامهی فیضیه در هفدهم مهرماه شصت و هشت و با همکاری مؤسسهی تنظیم و نشر آثار حضرت امام(س) و به عنوان شب شعر برگزار شد. مرحومان محمدعلی مردانی و محمود شاهرخی جذبه و شاید مهرداد اوستا، و آقایان مشفق کاشانی، محمدرضا حکیمی، حمید سبزواری، علیرضا قزوه، عبدالجبار کاکایی و برخی دیگر در این شب شعر حضور داشتند. ارزش این اتفاق وقتی آشکارتر میشود که بدانیم پیش از آن، ما طلبهها اگر میخواستیم در فیضیه در جمع محدود و معدودی چند قطعه شعر بخوانیم، انگار که میخواهیم کار خلافی مرتکب بشویم، باید پردههای پنجرهی حجره را میکشیدیم و مینشستیم شعرخوانی میکردیم، ولی حالا بسیاری از شعرای مطرح کشور آمده بودند و شب شعر عمومی و علنی در صحن فیضیه برگزار میکردند. از این برنامه استقبال بسیار خوبی شده بود، آنسان که تمام صحن فیضیه پر از جمعیت شد و با اینکه ساعتها به طول انجامید این جمعیت کثیر نشسته بودند.
اوایل برپایی سلسله کنگرهی شعر حوزه، من حضور فعّالتری داشتم شاید پیشنهاد برگزاری آن هم از سوی بنده بود و یکی دو سال اوّل، بنده جلسات را اداره میکردم؛ خبر تلخ تشدید بیماری حضرت امام (سلامالله و رضوانه علیه) را هم در نخستین دور همین کنگره که در تالار اجتماعات دانشگاه علوم اسلامی رضوی برگزاری شده بود شنیدیم؛ بنده در حال صحبت بودم که کسی یادداشت داد و با خواندن آن به شدت منقلب شدم و جلسه به هم خورد و همه با هم راه افتادیم به سمت حرم رضوی(ع) که برای شفای حضرت امام(ره) دعا کنیم، حال عجیبی بود! جمعیت کوچه وا کردند و کنار ضریح، چهارپایهای زیر پای من گذاشتند و با حال نزار در محضر ثامن الحجج (ع) به بارگاه الهی التجا و استغاثه کردیم، اما متأسفانه فردای آن روز خبر ارتحال حضرت امام(ره) اعلام شد؛ مثنوی «سقراط عشق» را به همین مناسبت و در همان حال و هوا پرداختم.
دل صبور تو ای پیر! تا ز غم خون شد
به دشت مهر تو، صدها قبیله مجنون شد
نیاز بر لب هر ذره ناگهان رویید،
تمام خاک تمنا شد آسمان مویید
زلال عکس تو در قاب چشمها گم شد
ز بس که خون دل از دیدگان مردم شد
به شوق خاطر تو خاک دل ارم کردند،
ضریح سینهی تفتیده را حرم کردند
طناب بند دل خود به میلهها بستند،
ضریح سینهی آشفته را شفا بستند
هزار دست تمنا تو را دعا کردند،
هزار حنجرهی خستهات صدا کردند
هزار دیده چو یعقوب، عاشقانه گریست،
هزار چشم بسیجی، هزار خانه گریست
هزار دست شکسته به استغاثه شکفت،
هزار دیدهی بیسو، هزار دیده، نخفت
به پیشگاه خدا صد هزار دل مویید،
هزار پای بریده ره حرم پویید
کویر و جنگل و دریا تو را دعا کردند،
ستارههای خدا هم «خدا خدا!» کردند
تو را مگر نستاند خدا، جوانه گریست،
تمام خاک ذلیلانه، غمگنانه گریست
تو در درون غمینت چه با خدا گفتی؟
چگونه زمزمه کردی؟ چسان دعا گفتی؟
کز «اضطرار» تو، تنها نتیجه حاصل شد
هزار نالهی «اَمّن یُجیب» باطل شد
کنگرهی شعر حوزه چند سالی از سوی حوزهی هنری برگزار میشد، ولی من حضور نداشتم، اکنون چندسالی است که معالاسف دیگر برگزار نمیشود، خوب است که این سنت مجدداً احیا شود. البته و خوشبختانه جمعی از طلاب جوان در قم از سوی دفتر ادبیات دینی مرکز پژوهشهای فکری فرهنگی جوان، جلساتی را تحت عنوان شبهای شعر حجره برگزار میکنند، امید است با توسعهی این حرکت جای خالی آن جریان پر شود!
سعیدیراد: برگردیم به آقای قزوه و جلسات شعر حوزهی هنری؛ قزوه این روح ناآرام را در همان سالها هم داشت؟
ـ رشاد: اینکه بله؛ روح ناآرام و معترض، حال و وصف همیشگی اوست؛ صراحت لهجه و بیپرده سخن گفتن، ـ صفتی که برغم اینکه پا به سن گذاشته خوشبختانه هنوز در او دیده میشود ـ شاید برجستهترین خصلت و خصوصیت ایشان قلمداد شود. به رغم اینکه مُبادی آداب و متواضع بود و کسی را نمیرنجانید، طعنه و تعریض به کسی نمیزد، ولی اگر در کسی عیبی و اشکالی میدید، باصفا و صراحت با او در میان میگذاشت.
از همان اوّل احساس میشد که ایشان به لحاظ گرایش دینی و انقلابی در قیاس با همالانش، به وضوح تمام از زلالی اندیشه و استقامت عقیدتی و سلامت و صلابت فکری ویژهای برخوردار است. شعر هزل و هجو نمیگفت، زبان به لغو و گزاف نمیآلود؛ به یاد ندارم که از ایشان غزل عاشقانه از جنس تغزل شهوانی شنیده یا خوانده باشم.
دو سال پیش هم رهبری فرهمند انقلاب در افطار شعرا تأکید فرمودند که شعرا استعدادشان را صرف تبیین مفاهیم و مضامین متعالی دینی و بیان ارزشهای انقلابی و ترویج خصائص و خصائل انسانی کنند؛ به جای اینکه این گوهر گرانمایه را به پای اشخاص بریزند و یا صرف شهوات نفسانی و جهات زودگذر کنند خرج ارزشهای ماندگار و پایدار کنند. مضمون سخن ایشان این بود که من نمیگویم که کسی شعر آنچنانی نگوید؛ شاعر شعرش را میگویم: باید حریم اخلاق رعایت شود و دریغ است که گوهر عمر صرف گفتن شعر برای این و آن یا مسائل نفسانی بشود.
یادم هست که آقای معلّم در آن سالها در بعضی جلسات بر روی دو نکته تأکید داشت: یکی اینکه در شعر باید عفاف را رعایت کنیم، از غزلیات نفسانی و شهوانی رایج که موجب پردهدری شرعی است به شدت انتقاد میکرد، هر چند غالب غزلیات فارسی قابل تأویل عرفانی هم هست، امّا ایشان میگفت بعضی از این اشعار حول محور شهوت و شراب مجازی و نفسانی میچرخد و نوعی پردهدری نسبت به حریم شریعت قلمداد میشود. نکتهی دیگری که ایشان از آن گلایه داشت، فقر واژگانی شعر روزگار ما بود و اینکه خزانهی لغوی شعرای ما بسیار فقیر و محدود است. ایشان گاهی حتّی به برخی از شعرای نامدار و برجستهی تاریخ شعر فارسی میتاخت که مثلاً فلان شاعر بزرگ اگر در بسامد واژگان دیوانش مداقه کنید، از پانصد تجاوز نمیکند! ایشان درست میگفت؛ حقاً امروز از شعرای جوان هستند کسانی که مجموعهی شعر منتشر کردهاند که حداکثر از دویست واژه صورت بسته است! شخصیت آقای معلم نماد مقابله با چنین ضعفیست؛ و شعر ایشان مشحون از واژگان و ترکیبهای نوساخته و خودپرداخته و غریب و نامأنوس است.
سعیدیراد: شعر آقای قزوه را از این نظر چطور میبینید؟
ـ رشاد: الحق آقای قزوه از هر دو جهت ممتاز و موفق است. او عمر و استعداد خدادادیش را صرف نفسانیات نکرده است. از همان اوّل پیدا بود که عمیقاً دلبستهی مبانی ارزشی و معرفتی و موازین اخلاقی و انقلابیست. شعر قزوه از حیث استقلال زبانی، غنای واژگانی، ترکیبها و تصویرهای بدیع، مضامین ژرف معرفتی و ارزشی، روح حماسی و آرمانهای انقلابی، عدالتطلبی و مواجهه با انحرافات و تحریفات، در میان معاصران شاخص است؛ او گرچه مرتکب افراط مضاعف آقای معلّم در کاربرد واژگان غریب و مهجور نشده است، اما دست پُری از واژگان غیرشایع دارد؛ البتّه آقای معلّم استدلال خاص خود را دارند و معتقدند که ما باید از سویی با بر سر بازار سخن آوردن این واژگان مهجور، آنها را احیا کنیم و از دیگرسو با ساختن واژگان نو بر غنای زبان ملیمان بیفزاییم؛ این دو از هر کسی برنمیآید؛ این کارها از مثل معلم ساخته است. رفتهرفته زبان شعر قزوه مستقلتر شد و به سبک خاصی دست یافت. البته شعر او مانند غالب شاعران نسل دوم انقلاب، از مختصاتی همچون تأثر از سبک هندی، همعنانی با زبان محاوره، درآمیختگی با مسائل روزمره و زمانهزدگی، تلمیح به ضربالمثلها، و… برخوردار است، امّا اشتراکات شعر او با دیگران آنسان نیست که وقتی شعرش را میبینید، به اشتباه بیفتید که این شعر از آن کدام شاعر است! گاهی برخی از ما شعر میگوییم ولی هر شعرمان به شعر کسی مانند است: به سهراب سپهری، به قیصر امینپور، به معلّم، به حمید سبزواری، یا به پیشینیان! میتوان گفت که آقای قزوه از حیث سبک و زبان شعری هم به استقلال دست یافته است. او اکنون یک غزلسرای مطرح و صاحبنام است. سالها پیش آقای قزوه غزلی را در محضر مقام معظّم رهبری خواندند، و حضرت آقا فرمودند که «همین آقای قزوه بیست سی سال دیگر، یک غزلسرای بزرگ یا خوبی خواهد شد».
سعیدیراد: گویا آقای قزوه را به یکی از شخصیتهای تاریخی تشبیه کرده بودند…
ـ رشاد: من این نکته را به خاطر ندارم ولی این جمله به خوبی در یادم هست که: «همین آقای قزوه بیست، سی سال دیگر، یک غزلسرای بزرگ یا خوب خواهد شد». بعد که از جلسه بیرون آمدیم، من احساس کردم که آقای قزوه کمی دلخور شده، از این تعبیر آقا خرسند نبود و دربارهی خودش به این حد رضا نمیداد! یعنی تصوّر کرده بود که حضرت آقا ایشان را دستکم گرفته که گفته: بیست سی سال مانده تا تو شاعر خوبی بشوی. به آقای قزوه گفتم که حضرت آقا چه تعبیر خوبی داشتند. آقای قزوه به بیانی ناخرسندیاش را از این ارزیابی و برآورد، ابراز کرد. من گفتم میدانی چه کسی این جمله را گفته؟ حضرت آقا که بسیار سختگیر و دیرپسند و موشکاف و نقّاد هستند. همه میدانیم با وجود اینکه ایشان دوران انقلاب اسلامی را یکی از دورانهای بارور و پربازده شعر فارسی میدانند، ولی وقتی از ایشان بخواهید که پنج غزلسرای خوب را نام ببرند، معلوم نیست که ایشان نام پنج نفر را به رضا و قبول بر زبان بیاورند. به آقای قزوه گفتم وقتی کسی مثل ایشان بگویند که شما بیست سی سال بعد غزلسرای بزرگ یا خوبی خواهی شد، این برآورد خیلی ارزشمند است. دیدم اندکی از دلخوری و ناخرسندی آقای قزوه کاسته شد. البتّه ایشان دلخور نشده بود بلکه پنداشته بود این تعبیر برای او کم است، ولی به نظر من تعبیر بسیار ارزشمندی بود و حقّ کسی مثل قزوه هم همین تعبیر عالی بود. و گمان میکنم که انصافاً ما اکنون به آن موعد رسیدهایم، او یک غزلسرای خوب شده است، کماً و کیفاً غزلهای او درخور توجه است؛ البته او در سبکها و قالبهای دیگر، در شعر نو و سپید، دوبیتی و چارپاره و…، نیز شاعری موفق و تواناست.
سعیدیراد: آقای قزوه همیشه در خیلی از جهات پیشرو و پیشتاز بوده است. مثلاً آن شعر معروف «مولا ویلا نداشت» را که در همین کتاب «از نخلستان تا خیابان» چاپ شد و الآن میبینم که چاپ قدیمش در دست شماست، زمانی سرود که خیلیها جسارت ورود به این حیطهها را نداشتند. اگر ممکن است کمی دربارهی همین شعر و خاطراتی که از زمان مطرح شدن این شعر دارید، بفرمایید.
ـ رشاد: بله آقای قزوه نسخهای از طبع نخست کتاب «از نخلستان تا خیابان» را در همان اوانِ چاپ به من داد، گو اینکه نسخههایی از چاپهای بعد را هم برایم فرستاد اما من آن نسخهی نخست را حفظ کردهام و هنوز هم آن را دارم.
قزوه بانی شعر اعتراض است. او پیشاهنگ و پیگذار جریان ادبی اعتراض است و کتاب «از نخلستان تا خیابان» چون کتیبهای بر پیشانی بلند جریان ادبی اعتراض میدرخشد. روزی که شعر «مولا ویلا نداشت» منتشر شد، بسیاری شگفتزده شدند، برخی برآشفتند، انگشت اتهام به سوی قزوه نشانه رفتند! برای خیلیها این لحن و لسان غریب بود. هنوز شاخکهای هوش اهل ادب و جریانهای روشنفکری آن مایه فعّال و حسّاس نشده بود که انحرافاتی را که در بستر جامعهی ما در عرصهی سیاست، اقتصاد و فرهنگ کشور در شرف وقوع بود، درک کند. انتشار این شعر در حقیقت اعتراضی بود به گفتمان رشد و رفاه و گذر از زهد و عدالت و توسعهی حریم و حاشیهی ثروت و قدرت. در آن زمان قزوه به اندازهی امروز شناخته نبود، بسیاری به وی اعتراض کردند و او را متهم کردند، این کارش را مشکوک و بودار خواندند! بعضی درک نمیکردند که در جامعه چه اتّفاقی دارد میافتد، ولی او با هوشیاری و ذکاوت مخصوص به خود و با نوعی پیشاندیشی، دردی را درک کرده بود، خطری را حس کرده بود و بیملاحظه و محابا و به دور از عافیتطلبی و بیهراس از طعن و لعن دیگران آن را بازگو میکرد. عدّهای فکر میکردند که با این لحن و زبان سخن گفتن و هشدار و انذار دادن به مثابه زیرسؤال بردن انقلاب و مدیریت کشور است! اقلیتی از سر دلسوزی به قزوه اعتراض میکردند چون در آن اوان آن کار را رفتاری ناصواب میپنداشتند، عدّهای هم ـ که اکثر مخالفان را تشکیل میدادند ـ از این پدیده ناخرسند بودند چون فهمیده بودند که کسی فهمیده است! کسی بو برده و آنها لو رفتهاند! چون حضرات تازه به فراست افتاده بودند که در اینجا و آنجا ویلا بسازند، تازه گفتمان رشد و رفاه اقتصادی از سوی برخی سیاستمداران مطرح شده بود، فضای کشور داشت دستخوش رفاهزدگی و ثروتاندوزی و مصرفگرایی و سرمایهسالاری و رانتخواری و ویژهخواهی میشد؛ البته همزمان و همان زمان هم گفتمان عدالت و پیشرفت یا مفاهیمی از این دست از سوی رهبری پارسا و زاهد و روشنبین و پاکاندیش مطرح شده بود. گو اینکه جدال میان این دو گفتمان هنوز و همچنان ادامه دارد، اما اعتراض قزوه که مطلع جریان جدیدی در حوزهی شعر و ادب اجتماعی بود نقش تاریخی خویش را ایفا کرد.
سعیدیراد: دلیل مخالفت بعضی هم این بود که اینها شعر نیست؛ شعار است.
ـ رشاد: بله، از جهات تکنیکی هم ایرادهایی گرفته میشد و هنوز هم مطرح است. هنوز هم ممکن است عدّهای معتقد باشند که این سبک و سیاق سخن گفتن، شاعرانه نیست و فاقد جوهر شعری است. ولی جهتی که کار قزوه را ممتاز کرده بود و این نیز مهم بود و هست، مضامین مطرحشده در «مولا ویلا نداشت» بود، او در بند قافیهاندیشی و در غم وزن و قالب نبود؛ او رسالتی به عنوان شاعر بمعنیالکلمه یعنی انسان شعورمند و تیزبین، بر دوش داشت و پیامی بر زبان، که بار آن رسالت به منزل برد و آن پیام به اهلش سپرد، و این او را کفایت میکرد. بدینجهت است که میگوییم: انتشار این شعر و این کتاب، اعلام موجودیت جریان ادبی اعتراض و مطلع و مولد شعر اعتراض قلمداد میشود و خالق آن نیز بانی این جریان ادبی. به رغم سنّ کم ایشان در آن زمان، این مسأله، از جودت فهم و هوشوری، ذکاوت و استعداد فوقالعاده، روزآمدی و زمانآگاهی، شهامت و شجاعت ادبی و فکری و اجتماعی و قابلیت وی برای قرار گرفتن در رأس یکی از هرمهای ادبی روزگار ما حکایت دارد. و اینکه این کتاب در طول حدود بیست سال ـ به مثابه لبهی تیز تیغ شعر انقلابی عمل کرده ـ و قریب به بیست بار تجدید چاپ شده است، نشانگر این نکته است که این اثر ارزشمند از قوام و قدرت درخوری برخوردار بوده و دارای ظرفیت جریانسازانهی شایانی بوده است. به دلالت ماده و هیأت واژهی «شاعر»، شاعری به شعورمندی بالفعل و دائم و خودآگاهی و داربردوشی پیوسته شاعر است، اگرنه واژهباز و خیالپردازی بیش نیست.
من گمان میکنم که این نامگذاری کاملاً آگاهانه بوده است؛ عنوان «شعر اعتراض»، از بار معنایی ویژهای برخوردار است که تعبیری چون «شعر انتقادی» و امثال آن فاقد آن است؛ نقد، ارزیابی است، انتقاد میتواند یکبار برای همیشه باشد؛ انتقاد و نقد میتواند با «مماشات» نیز مماشات کند اما در کلمهی اعتراض، اعراض و معارضت و مقابله و تداوم نیز نهفته است، الآن به مخالفین جدی و پیگیر یک نظام معارض میگویند؛ شاید بتوان گفت که کلمهی «انتقاد» کم و بیش وارداتی است و در فلسفه و ادبیات غربی رایجتر بوده و در عمل هم اندکی مورد سوءاستفاده قرار گرفته است؛ انتقاد میتواند به سخن روشنفکرانه و عافیتطلبانه، با توجه به اینکه از جمله خصائل روشنفکری ـ دستکم نوع ایرانیاش ـ «نان به نرخ روز خوردن» است، هم اطلاق شود. امّا اعتراض، کلامی عافیتسوز و عاقبتشکن است. اعتراض، فقط در کنج عافیت نشستن و درشتگویی و گزافدرایی کردن نیست. اعتراض شاید از جنس بیان کلام معصوم باشد که فرمود: «أفضلُ الجهادِ کلمهًُْ عدلٍ عندَ امامٍ جائر». اعتراض، جهاد است و نسب به ارزشهای دینی میبرد و میتوان آن را برخاسته از متن معارف دینی دانست. کما اینکه نامی هم که آقای قزوه بر کتابش نهاده، یعنی «از نخلستان تا خیابان»، کاملاً از جوهرهی شیعی این گفتمان ادبی حکایت میکند و منظری که شاعر از آن به عالم و آدم روزگار خودش مینگرد را به مخاطب معرّفی مینمایاند؛ ایشان از چشم امام علی (ع) به جامعهی خودش نگاه میکند و میگوید اگر ما در نخلستان میزیستیم، اگر در کنار علی (ع) میبودیم، اگر در کنار آن چاه، نالههای علی (ع) را شنیده بودیم، اگر از پایگاه نهجالبلاغهی علی (ع) به جامعهمان مینگریستیم و اوضاع را ورانداز میکردیم، جامعه چگونه دیده میشد. در حقیقت، این نامگذاری هم بسیاربسیار هوشمندانه و دقیق است. به مقتضای «إنّ مِن الشّعر لَحکمهًْ» این نامگذاری و این لحن و لسان شعری، از جنس الهامات الهی است. این همان حکمتیست که همعنان وحی است؛ قرآن بارها نزول حکمت و وحی را توأماً به خدا نسبت میدهد و پیامبر(ص) را حامل هر دو موهبت میداند.
سعیدیراد: اگر صلاح میدانید دربارهی تفاوتهای ذاتی شعر اعتراض با انتقادهای روشنفکرانه بیشتر بفرمایید. مثلاً «اخوان ثالث» در جایی گفته بود که شاعر باید همیشه و در هر شرایطی منتقد حکومت باشد!
ـ رشاد: همانطور که عرض کردم: شعر اعتراض، ناشی از خصلت شعورمندی و سازشناپذیری و در عین حال، حکمت و مسؤولیتپذیری شاعر است. امّا انتقاد کردن، لزوماً مسؤولیتپذیرانه و مسؤولانه نیست. شعر اعتراض با منفیبافی و مخالفخوانی متفاوت است. در «تعزیهی حیات»، بعضی فقط مخالفخوان هستند؛ میگویند مهم نیست مقابل ما کیست! طرف مقابل هر که میخواهد باشد، در هر شرایطی نقش شمر را بازی میکنند؛ دنیا را صحنه شبیهخوانی میپندارند، عرصهی «بازیگری»ای که نقشها در آن از قبل تقسیم شده، نقشها به افراد دیکته شده، هر که باید نقش خودش را بازی کند! گویی «حسینبودن» یا «شمربودن» جوهراً تفاوت نمیکند! اصطلاح «مخالفخوان» را از همین جهت به کار بردم که در تعزیه، مخالفخوانها همه ساله فقط نقش شمر را بازی میکنند. امثال «اخوان ثالث» که میگویند: «ما همیشه بر حکومتیم نه با حکومت»، برای خود در این بازی نقش مخالفخوان را قائلند؛ شعارشان شبیه شعار بعضی از این عرفانوارههای نوظهور است که میگویند: «ما با هر نظم و مدیریت و سیاست و قانون و تشکّلی مخالفیم». مثلاً «اُشو» که از سردمداران یکی از همین جریانهاست، چنین حرفی میزند. چنین سخنانی با عدالت و حقیقت نسبتی ندارد. «آقای مهدی اخوان ثالث» که برخلاف تخلّصش همهی وجودش سرشار از یأس و ناامیدی بود و بهتر بود خود را به جای م امید، م ناامید میخواند، از خواستگاهی نیهیلیستی و پوچانگارانه، این نقش تاریخی را برای خود تعریف کرده بود. هرچند که ایشان پیش از انقلاب و در مقابل رژیم ستمشاهی چندان هم مخالفخوانی نمیکرد بلکه از قاعدهی «گهی به میخ و گهی به نعل» پیروی میکرد، گهی به اسلام و گهی به زرتشت، گاهی به کفر و گاهی به دین، گهی به باستانپرستی و گهی به مارکسیسم میزد! و همواره در تزلزل و حیرت بود. گویی اگر امام علی (ع) هم میآمد و در این روزگار حکومتی برپا میکرد، چون حاکم خوانده میشد، ایشان باید «بر حکومت» میبود و با علی (ع) مقابله میکرد! این نوع تفکّر و موضعگیری، به معنای بیمبنایی و بیمعنایی و به معنی بیریشگی معرفتی و پوچانگاری است.
امّا آقای قزوه و شعرای جریان اعتراض، در واقع از آرمانهای مشخصی دفاع میکنند و به انحرافات و اعوجاجات در عرصهی اجتماع حمله میبرند؛ اینها براساس مبانی تعریفشدهای موضع میگیرند و سخن میگویند. بر آن مبانی هم استوارند و هیچگاه رنگ عوض نمیکنند، اما روشنفکرمآبانی چون اخوان ثالث هر روز رنگ عوض میکنند. آقای قزوه افزون بر سی سال است که بر همان مبانی و مواضع پای میفشرد که در روزهای آغازین انقلاب؛ چه در زمانی که شور انقلابی باعث میشد که همه خود را به انقلاب منتسب کنند، چه در دوران دفاع مقدّس، چه بعد از جنگ و اکنون که بسیاری از اهالی هنر و ادب ژست روشنفکری و حاشیهنشینی گرفتهاند و به کنج عافیت خزیدهاند و داد شعر برای شعر و هنر برای هنر سرمیدهند، قزوه پایدار و استوار و وفادار باقی ماندهاست. حتّی زمانی که بعضی از شعرای همطراز او آگاهانه یا ناخودآگاه برخی مواضع ناصواب میگرفتند یا از برخی مواضع اصولی دست برمیداشتند، به رغم ارتباط حسنهای که آقای قزوه با همهی آنها داشت و دارد، هرگز در مواضعش تغییری ایجاد نشد؛ به تعبیر عامیانهاش «جوگیر» نشد و تحت تأثیر یا در رودربایستی دوستانش قرار نگرفت.
در همان سالها که قزوه «مولا ویلا نداشت» را سرود و از نخلستان تا خیابان را منتشر کرد، دوستان دیگری هم شعرهایی از این جنس و در همان افق سرودند، سرودههایی گاه در قالبهای سنّتی و گاه در قالبهای نو. از جمله «آقای سیّدعبدالله حسینی» شعری گفته بود در دفاع از حوزههای علمیه و در مقام پاسخگویی به کسانی که قصد تعرّض به حریم حوزه را داشتند. خود بنده هم بعد از پیام مهم حضرت امام(ره) که به «منشور روحانیت» معروف شد، با همین سبک و سیاق، شعروارهای را سرودم با نام «تلویحات» که البتّه مانند خود منشور عمدتاً اعتراضآمیز و انتقادی بود، انتقاد از شرایط کنونی حوزههای علمیه؛ هرچند که در آن از اصالت و هویّت و افتخارات بیبدیل حوزه و اصحاب حوزه در طول تاریخ پرفرازونشیب حوزههای تشیّع دفاع شده بود و در حقیقت دعوتی بود برای بازگشت به اصالت و هویّت حوزه. در واقع، تلویحات، تفسیری بر «منشور روحانیت» حضرت امام (ره) بود. خواستم عرض کنم که در آن ایّام، جریان اعتراض زیر پوست ادبیات کشور در حال شکلگیری بود اما آقای قزوه در این میان پیشتاز بود و برجستهتر و ثابتقدمتر از دیگران این مسیر را ادامه داد.
من اخیراً دوباره کتاب «از نخلستان تا خیابان» را مرور میکردم و براساس فنّ تحلیل محتوا به این مجموعه نگاه میکردم تا ببینم نگرانیها و دلمشغولیهای آقای قزوه در این کتاب چه بوده. از رهگذر مرور بسامدشناسانه، از عنوانگذاریها، از پیشکشها و تقدیمهایی که بر پیشانی هر شعر در این مجموعه نقش بسته و کلیدواژههایی که در متن قطعههای این اثر به کار رفته، میشود فهمید که صاحب این اثر دارای چه دغدغههاییست؛ شما بهدرستی گفتید که ایشان هنرمندیِ ویژهای در نامگذاریها دارند. در این مجموعه قسمت غزلیات ترکیب «غزلهای داغداری» را بر پیشانی را دارد، اسامی شعرها را که مرور میکنیم، به امثال این نامها برمیخوریم: «قسمت»، «دریا»، «بیعت»، «بوی سیب»، «غربت»، «آشنایی»، «زخم»، «شکوفایی»، «داغداری»،… «عدالت» و…؛ در بخش دوبیتیها هم که «دوبیتیهای دلتنگی» نام گرفته، دوبیتی غربت، دوبیتی شهیدان، دوبیتی رفتن، دوبیتی انتظار و… به چشم میخورد؛ در ذیل رباعیات نیز «حرمت لالهها»، «ای مرگ»، «قنوت شمع»، «صبح ظفر»، «تشییع جنازه» دیده میشود؛ فصل نوسرودهها که «بر امواج درد» نام گرفته، عنوانهای «در روزگار قحطی وجدان»،«مولا ویلا نداشت»، «زبان سرخ»، «از نخلستان تا خیابان» و… را کنار هم نهاده است؛ از همین اسامی میتوان ذهنخوانی کرد و فهمید که ایشان به چه چیزهایی میاندیشد و دغدغههایش چیستند. همینطور از اهداءهایش، عموماً شعرها به شهیدان پیشکش شده، از قبیل: «برای شهید کوهپیما و همهی آنها که با اروندرود به دریا پیوستند»، «برای بسیجی شهید منصور همتی»، «برای شهید بهروز مرادی و تمام شهیدان خرمشهر»، «برای شهید عاصمی فرمانده اردوگاه شهدای تخریب»، «برای بسیجی مفقودالاثر سیدحسین طباطبایی»، و….
در متن غالب اشعار مخاطب به نحوی به ادامهی راه شهیدان فراخوانده شده؛ بیشتر شعرهای این دفتر در سوک شهیدان و حسرت شهادت و دریغاگویی نسبت به فراموشی یاد شهدا و به تعبیر معروف خود او «دریغ از فراموشی لالهها» سروده و ساخته شده است. جایجای این کتاب به ما هشدار میدهد که مبادا دچار درد غفلت و بلای عافیتجویی و گرفتار زرق و برق قدرت و ثروت گردیم!
حسرت و مباداگویی نسبت به بینصیبی از فیض شهادت:
… در روز جزا جرأت برخاستنش نیست
پایی که بر آن زخم عبوری ننشسته
قسمت نشود روی مزارم بگذارند
سنگی که گل لاله بر آن نقش نبسته
(از نخلستان تا خیابان، ص ۱۲)
***
یاد حسرتناک شهدا:
رفتی و بار دگر شد، شعرت ترانهی دریا
عزمت صلابت طوفان، خشمت نشانهی دریا
تا موج، یاد تو افتاد، چون من قرار ز کف داد
شد چاک، پیرهن باد، لرزید شانهی دریا…
(همان، ص ۱۳)
***
در سوک لالهی بهخون تپیده وبا یاد یار شهادت نصیب میگوید:
عزا عزای لالهای به خون نشسته است
به یاد دلشکستهای دلم شکسته است
برایت ای سپیدپوش سبزقامت
هنوز هم سپیده در عزا نشسته است
قیام سبز نخل، چون قدت بلند است
نماز ژرف موج، چون دلت شکسته است
به شوق وصل آنچنان ز بند رستی
که بندبند پیکرت ز هم گسسته است
در ازدحام دستها به گاه تشییع
غدیر دل گواه بیعتی خجسته است
دگر چراغ کوچههای آسمان هم
ستاره نیست حجلههای دستهدسته است
تو آن امامزادهای که ماه و خورشید
دخیل بر ضریح دیدهی تو بسته است
(همان، صص ۱۵ـ۱۶)
***
اظهار نگرانی از غربت یاد و راه شهدا و ابراز شگفتی از سکوت و سکون:
این بوی ناب وصال است، یا عطر گلهای سیب است؟
این نفخهی آشنایی، بوی کدامین غریب است؟
امشب از این کوی بنبست، با پای سر میتوان رست
روشن، چراغ دل و دست، با نور «امنیجیب» است
در سوک گلهای پرپر، گفتیم و بسیار گفتیم
امروز میبینم اما، مضمون گلها غریب است
در مسجد سینه چندی است، تا صبحدم نوحهخوانیست
بر منبر گونه شبها، اینگونه اشکم خطیب است:
«از سنگهای بیابان، خاموش بودن عجب نیست
از ما که همکیش موجیم، اینگونه ماندن عجیب است»…
(همان، صص ۱۷ـ۱۸)
***
اجازه بفرمایید بعضی ابیات را از برخی قطعات مرور کنیم:
در این دو روز عمر، هرچند، در پنجهی غربت اسیریم
دلبستهی پرواز سرخیم ننگ سلامت کی پذیریم
وقت است تا در ورطهی درد، چون موج عاشق پا بکوبیم
در بارش یکریز شمشیر، مثل عقابی پر بگیریم…
(همان، ص ۲۱)
***
در سوک شهیدان جمعهی خونین مکه، گفته:
آشفته کن ای غم، دل طوفانی ما را
انکار کن ای کفر، مسلمانی ما را
شوریده سران صف عشقیم، مگر تیغ
مرهم بنهد زخم پریشانی ما را …
(همان، ص ۲۵)
***
چه تنها مانده امشب در مسیر سوگورایها
دل پردرد من با کولهبار شرمساریها
هلا! ای لالههای آشنا بیپرده میگویم
شما را درد غربت کشت و ما را داغداریها…
(همان، ص ۳۳)
***
گنج این ویرانه بودم، خار و خس دزدیدهام
شور عنقا داشتم، بال مگس دزدیدهام
از جفای خویش ما را کی امید رستنی است
بلبلم اما ز بخت بد قفس دزدیدهام…
(همان، ص ۳۷)
***
وقتی دل شکسته نیستان غربت است
تنها بهشت گمشدهی ما عدالت است
ای قاتلان عاطفه! اینجا چه میکنید؟
اینجا که خاک پای شهیدان غربت است
وقتی بهشت را به زر سرخ میخرید
چشمانتان شکاف تنور قیامت است!
منت چه مینهید که عمق نمازتان
خمیازهای به گودی محراب راحت است
یک سوی کاخ زرددلان سبز میشود
یک سوی چهرهها همه سرخ از خجالت است
پنهان کنید یوسف اندیشه مرا
وقتی که دزد راه زلیخای تهمت است
(همان، صص ۴۷ـ۴۸)
***
این غزل اوج حسرتخوانیهای قزوه را بازمینمایاند:
دسته گلها دستهدسته میروند از یادها
شمع روشن کردهای در رهگذار بادها؟
سخت گمنامید اما، ای شقایق سیرتان
کیسه میدوزند با نام شما، شیادها!
با شما هستم که فردا کاسهی سرهایتان
خشت میگردد برای عافیتآبادها
غیر تکرار غریبی هان! چه معنا میکنید
غربت خورشید را در آخرین خردادها
با تمام خویش نالیدم چو ابری بیقرار
گفتم: ای باران که میکوبی به طلب بادها
هان! بکوب اما به آن عاشقترین عاشق بگو:
زندهای، ای زندهتر از زندگی! در یادها
مثل دریا ناله سر کن در شب توفان و موج
هیچ چیز از ما نمیماند مگر فریادها
(همان، صص ۵۱ـ۵۲)
***
این مثنوی با همهی سادگی و روانی، به خوبی روح غربتچشان و زجر تنهاییکشان او را حکایت میکند:
شب است و سکوت است و ماه است و من
فغان و غم و اشک و آه است و من
شب و خلوت و بغض نشکفتهام
شب و مثنویهای ناگفتهام
…
دریغاگویی از فراموشی لالهها و کمسوشدگی شعلهی فانوس یاد آنان:
مرا کشت خاموشی نالهها
دریغ از فراموشی لالهها
کجا رفت تأثیر سوز و دعا
کجایند مردان بیادعا
کجایند شورآفرینان عشق
علمدار مردان میدان عشق
کجایند مستان جام الست
دلیران عاشق، شهیدان مست
همانان که از وادی دیگرند
همانان که گمنام و نامآورند
…
نواختن تازیانهی انتقاد بر گردهی دینفروشان و دنیاخریداران، بهمحابا و ملاحظه:
هلا! دینفروشان دنیاپرست
سکوت شما پشت ما را شکست
چرا ره نبستید، بر دشنهها؟
ندادید آبی به لبتشنهها
نرفتید گامی به فرمان عش
نبردید راهی به میدان عشق
اگر داغ دین بر جبین میزنید
چرا دشنه بر پشت دین میزنید؟
(همان، صص ۷۵ـ۷۹)
سعیدیراد: شعرهای این کتاب، بیشتر در سالهای پایانی دفاع مقدّس سروده شدهاند. در همان سالها آقای قزوه به کار دیگری هم مشغول بودند و آن جمع کردن هنرمندان و جهتدادن به آنها بود. مثلاً مدّتی ایشان مسؤولیت صفحهی شعر مجلّهی امید انقلاب را داشت، یا بعداً حتّی داستان نوشت و این داستانها در کتابی به نام «در حاشیهی شط» چاپ شد. اسم کتاب هم اتّفاقاً از اسم داستان آقای قزوه گرفته شد. دوستان دیگری مثل «محمّدحسین جعفریان» هم داستانهایی در آن کتاب دارند. قزوه در همین حین، ستون «دو رکعت عشق» را هم در روزنامهی اطّلاعات راه انداخت که در آنجا خاطرات رزمندگان و شهدا را با تکنیک و بیانی ادبی بازروایی میکرد. یا صفحهی معروف «بشنو از نی» در روزنامهی اطّلاعات…
ـ رشاد: بله، شما به درستی اشاره کردید. من فکر میکنم آقای قزوه در همان یادداشتهای «دو رکعت عشق» هم سبکی را در نثرنگاری و کوتهنوشته بنا گذاشت که شاید بتوان آن را نوعی «رباعی منثور» نامید؛ زیرا همان ویژگی مشهور رباعی که مصراع چهارمش حاوی ضربهی تکاندهندهی پیام اصلی متن است را در خود دارد. خصوصاً الآن که فضا فضای فراموشی لالهها و پشت کردن به ارزشها و عهد بدعهدیها و اسارت در چنگال شهوت و قدرت و ثروت و رفاه و عافیت است، و باید از روشهای وجدانبیدارکن و تلنگرزن استفاده شود، آن سبک، بهخوبی مورد بهرهبرداری عناصر و افراد ارزشمدار و آرمانگراست. این سبک، در پیامکهایی که از طریق تلفن همراه میرسد، مورد بهرهبرداری است، همان نوشتههای ایشان است که سینه به سینه و موبایل به موبایل در جامعه چرخیده و میچرخد، یا دیگران به آن سبک و با همان شیوه هنوز مینویسند و برای افراد میفرستند! با همان شیوهای که آقای قزوه در سلسلهی «دو رکعت عشق» بنیان گذاشت، کسانی امروز یاد شهامتها و اخلاص و ایثار و ازخودگذشتگی و پایداری شهدا را زنده میکنند یا حسرت آن ایّام و نکوهش این زمانه را به نوعی بیان میدارند. بنابراین آقای قزوه را از مبدعان و پیشکسوتان این سبک ادبی یا نگارش هم میتوان قلمداد کرد. مثل فیلمهای چندثانیهای یا داستانکهای چندکلمهای که امروزه به عنوان شاخههایی در حوزهی هنرهای تجسمی و ادبی پذیرفته شدهاند این شیوه نیز در نثرنگاری پذیرفته شده است؛ و این شیوه کاملاً با خصلت و خواستهی زمانهی ما سازگار است که روزگار صرفهسنجی و صرفهجویی اوقات و عهد فرهنگ مصرفهای محصولات ساندویچی و کمحجم است؛ زمانهی کمگوی و گزیدهگوی اما نه لزوماً چون دُر! به این سبک قلمزدن و به این شیوه سخن گفتن، فراخور و درخور مخاطبان کمحوصله و کموقت مردمان این روزگار است. زمانی که ایشان آن قطعات را در روزنامهی اطلاعات مینوشتند و مانند بسیاری از کارهای ارزشمند دیگرش بیروی و ریا و بیسر و صدا نیز انجام میدادند، کمتر کسی به ارزش و اثرگذاری، ظرافت و زیبایی این کار واقف بود و چه بسا که اغلب کسی هم نمیدانست که آن نوشتهها تراوش و تراوهی قلم آقای قزوه است.
امّا فرمودید که در زمان انتشار شعر «مولا ویلا نداشت» در مجلس غوغایی شد… بله، همینطور است. نمایندگان مجلس، طبعاً نمایندگان اقشار جامعه و افکار عمومی جامعه هستند. بعضی با بدفهمی نسبت به شعر آقای قزوه موضع گرفتند چون نمیدانستند که ذهنیت و شخصیتی که پشت این شعر است، کیست و چگونه است. ولی بودند کسانی هم که درک درستی از مضمون این شعر داشتند. ایشان در اواخر عمر حضرت امام(ره) و پس از حضرت امام(ره) آن موج را ایجاد کرد؛ یعنی در همان هنگامی که خود امام(ره) هم در جایگاه قدرت و حاکمیت موضعی کاملاً انتقادی و اعتراضی داشت. آقای قزوه هم در واقع به پیروی از امامش این شیوه را آغاز کرد. خُب، قوّهی مقنّنه حسّاستر از دو قوّهی دیگر است؛ بازوی تفکّر و اندیشهی حاکمیت است نه اجرا. به هر حال، اینکه شعر یک شاعر جوان در فضای پرغوغا و پرهیاهوی آن روزگار، در زمانی که گفتن این حرفها از نظر خیلیها زود بود، بتواند تا آنجا پیش برود که در متن جامعه و در دل نمایندگان برگزیدهی آحاد مردم تنش و چالش ایجاد کند، نشاندهندهی قوّت این شعر و قدرت این شاعر است و نشان میدهد این صدایی بوده که توانسته به جایی برسد.
سعیدیراد: این شعر را اگر کسی جز قزوه میگفت، میشد برداشت دیگری از سخنانش کرد. امّا قزوه کسی بود که در خطّ امام و انقلاب بود و خودش در جبههها حضور داشت. قزوه از جبهه به متن جامعه برگشته بود و نابسامانیها را دیده بود و…
ـ رشاد: درواقع از نخلستان به خیابان آمده بود. نخلستان آن زمان، همان جبههها بود و قزوه از آن منظر به خیابانهای جامعه نگاه میکرد.
سعیدیراد: صفحهی «بشنو از نی» که سالها جریان ادبی کشور را رهبری میکرد، باز یکی از ابداعات پربرکت آقای قزوه بود. این صفحه، هم در میان جوانان استعدادیابی میکرد، و هم جریانساز بود.
ـ رشاد: نامگذاری همین صفحه هم نشاندهندهی روحیات و شخصیت آقای قزوه است. آقای قزوه را میتوان «نی و نای» ادبیات انقلاب اسلامی نامید که همواره از جدا شدن و دور ماندن از اصل خویش و اسارت در غریبستان حیات مادّی مینالد؛ گویی فضا و محیط هم با او سر ناسازگاری دارد. آقای قزوه همان نیی است که از نیستان جبهه و ارزشها بریده شده و او را در پارک مصنوعی جامعهی ما کاشتهاند؛ طبعاً تنفّس برای چنین کسی در این فضا دشوار است. مثل اینکه شما درختی را از فضای شرجی و بارانی شمال بیاورید و در شهری کویری یا شهر آلودهای مثل تهران بکارید؛ خُب، به این درخت سخت میگذرد. غرض اینکه انتخاب آن عنوان هم چنین حکایتی دارد و این نمونهی دیگریست از انتخاب خوب و متناسب عنوانها.
سعیدیراد: خود شما صفحهی «بشنو از نی» را دنبال میکردید؟
ـ رشاد: به طور مرتّب نه، ولی گاهی این صفحه را میدیدم. ستون «دو رکعت عشق» را هم اول نمیدانستم ایشان مینویسد، تا اینکه روزی از خود آقای قزوه شنیدم. شاید جای تأسّف نباشد که بگویم متأسّفانه، ولی به هر حال، من کمتر فرصت میکنم روزنامه بخوانم، سالهاست که ورود روزنامه را هم به دفتر کارم ممنوع کردهام.
سعیدیراد: شما با آقای قزوه همکاری نزدیکی هم داشتهاید؟
ـ رشاد: مجال درخور اعتنایی برای کار مشترک با جناب قزوه پیش نیامد، فقط مدّت کوتاهی آن هم به صورت جسته و گریخته بعد از ارتحال حضرت امام (ره) مرحوم حاج احمد آقا از من خواستند که دیوان حضرت امام(ره) را جمعآوری کنیم. من هم تعدادی از دوستان را در مؤسّسهی تنظیم و نشر آثار حضرت امام(ره) دعوت به همکاری کردم که آقای قزوه هم یکی از آنان بود. بعضی از دوستان همکاری پررنگتری داشتند و برخی کمرنگتر. دوستانی مثل مرحومان مهرداد اوستا و محمود شاهرخی جذبه، و نیز حضرات آقایان حمید سبزواری، ساعد باقری، مشفق کاشانی، معلّم دامغانی، محمدعلی مردانی، حسین آهی، عبدالجبار کاکایی، و… در کارهای ادبی مؤسسهی تنظیم و نشر آثار حضرت امام خمینی(ره) که از جملهی آنها تدوین دیوان آن بزرگوار بود، با بنده همکاری میکردند. نخستین مقدّمه را بر دیوان حضرت امام(س) مرحوم جذبه نوشتند. بعد هم سه جلد سوکنامه در رثای حضرت امام(ره) تدوین و به چاپ سپردیم که مقدّمهی جلد اوّل را آقای اوستا نوشتند. بعدها من خودم به تنهایی نسخهی دوم دیوان را با اضافات و تعلیقات و مقدمهی دیگری کار کردم.
سعیدیراد: دربارهی آقای قزوه نکات ناگفتهی زیادی هست. یکی دیگر از کارهای ارزشمند ایشان، چاپ نزدیک به دویست عنوان کتاب از شاعران انقلاب بود که این کتابها به مراکز فرهنگی سراسر دنیا ارسال شده و بخشی از آن هم به چند زبان در حال ترجمه است…
ـ رشاد: اینکه آثار شاعران انقلاب منتشر شود و به خارج از مرزها فرستاده شود تا در دسترس علاقهمندان زبان فارسی و شعر معاصر ایران قرار گیرد، بسیار کار خوبیست. ارزش این کار وقتی بیشتر مشخّص میشود که بدانیم پیش از انقلاب، رژیم پهلوی، آثاری را به شکل جهتدار با هزینهی قابل توجّهی میخریده و برای بیش از دو هزار و پانصد کتابخانه و مرکز تحقیقاتی و ادبی میفرستاده. خُب، متأسفانه بعد از انقلاب، این فعالیت تعطیل شد. آنها با اهداف خودشان آن کار را انجام میدادند ولی ما با اهداف متعالی انقلاب این شیوه را تعقیب نکردیم. تا جایی که در کشورهای دیگر این مطلب جا افتاد و پذیرفته شد که پس از انقلاب، ادبیات و شعر فارسی عقیم شده و شعر جدید و شاعر جدیدی ظهور نکرده است. اقدام آقای قزوه، پاسخ خوبی به این شبهه و شائبهی زیانبار است. این در حالی است که به موازات کمکاری ما، بعضی از جریانها در اقدامی موازی، آن کار را دنبال میکردند. خود من در مقرّ سازمان ملل در سوییس از نمایشگاه دائم و کتابخانهی آثار فارسی بازدید کردم و دیدم که مجلّات بیارزش یا انحرافی مانند مجلّات سازمان منافقین در آنجا به وفور در دسترس است ولی حتّی یک کتاب دینی و انقلابی که بعد از انقلاب به آنجا رسیده باشد، وجود نداشت. ارزش کار آقای قزوه وقتی برجستهتر میشود که میفهمیم ایشان با این کارش چنین خلأ و نقصانی را جبران میکند. این نشان میدهد که کار دستگاههایی که مسؤول این قبیل فعالیتها هستند، کافی نیست. دستگاههایی که در امور بینالملل عهدهدار مسائل علمی فرهنگی و ادبی ما هستند، باید همین روش را دنبال کنند. من حتّی در انبارها یا کتابخانههای متروکهی بعضی از رایزنیها و سفارتخانهها دیدم که اگر کتابی هم فرستاده شده، آنجا تلنبار شده و توزیع نشده و خاک میخورد. یا گاهی بعضی از دولتهای بعد از انقلاب که گرایشهای خاصی داشتند، کتابهایی را با سوبسید جریانی و خطّی خودشان چاپ یا خریداری کرده و به مراکز خارج از کشور فرستادهاند که در طول تاریخ حتّی یک نفر هم مطمئناً به آنها مراجعه نخواهد کرد. از این جهت، کار آقای قزوه بسیار کار ارزشمندیست.
بنده شخصاً نسبت به آقای قزوه احساس دین میکنم و ایشان را جزو عناصری میدانم که به لحاظ تدین و تعهد، درستاندیشی، استقامت و استقلال فکری، ثبات قدم و پایداری، وفاداری به ارزشها و آرمانها، انتقادگری و صراحت لهجه و مهمتر از همه التزام عملی پیوسته به آنچه که طی این سه دهه گفته و نوشته، ممتاز میدانم؛ همین جهات هم سبب شد که با همهی اشتغالات علمی و فکری و بهرغم فاصله گرفتن از عرصهی ادبیات و زمینبوسی دیرزمان شعر و کار ذوقی، در این گفتوگو شرکت کنم. البتّه امثال ایشان هم کمشمار نیستند و من امیدوارم که هر چه زودتر برای پاسداشت پیشکسوتان ادبیات انقلاب و مقاومت، بهویژه برجستگان عرصهی شعر ـ که شاخصترین یا از شاخصترین هنرها و پیامافزارهای انقلاب بشمار است ـ از سوی مبادی امور اقدام درخوری صورت بندد، برای کسانی چون استادان حمید سبزواری و مشفق کاشانی، کار درخور شأن آنان انجام گیرد. آقای حمید سبزواری در این میان، به خاطر نیم قرن درستاندیشی و زلالی زبان، استقامت و استواری عملی و مبارزهی نستوهانه و خستگیناشناسانه در راه و راستای آرمانهای انقلاب و ادبیات انقلابی، و به مثابه بقیهًْ السلف، از اولویت دوچندان برخوردار است.