هماندیشی زن و خانواده، دستاوردها، همایشها و اقدامات آینده
تاریخ: ۹/۳/۱۳۹۰، ساعت ۹ صبح
مکان: تهران، حوزه هنری سازمان تبلیغات اسلامی
برگزارکنندگان: شورای فرهنگی، اجتماعی شورای عالی انقلاب فرهنگی
بسمالله الرحمن الرحیم
آفرین میگویم به این اقدام تحسینبرانگیز و ارزشمند که در اجابت به یک اشارت مقام ولایت، به همت شورای فرهنگی، اجتماعی شورای عالی انقلاب فرهنگی و یاری دیگر دستگاهها و مصادر امور، انجام شده و به شکل این نشست ارزشمند جلوه یافته است و امیدوارم چنین نشستهایی منشأ خیرات و برکات ماندگار باشد.
من با یک مقدمه قصد دارم درباره یک دغدغه نکاتی را عرض کنم. در کشور ما اکنون سه گفتمان و سه جریان در عرصههای گوناگون حضور و تلاش مؤثر دارند. در اینجا از این سه گفتمان، که به موازات هم در عرصه دینپژوهی، مباحث فکری، حتی در صحنه رفتارهای سیاسی، در حال فعالیتاند، با عنوان متجدد، متجمد و مجدِد یاد میشود.
گفتمان متجدد خود را ذیل تفکر غربی و به مثابه دامنه حیات و هویت غربی تعریف میکند و همه مبانی و بناهای معرفتی و الگوهای رفتاری خویش را از فکر و فرهنگ غربی اخذ میکند. این گفتمان، غرب را پایان کمال و جمال تاریخ میپندارد، چشمبسته آنچه را از آن سوی مرزها و از فرنگ آمده است حق و صدق میانگارد و همه همّ و غمّ خویش را صرف فهم بومی و حتی اجرای بومی آن میکند. پیروان گفتمان متجدد با این تصور که همه عالم غرب است و حقیقت نیز در چنگ فرنگیان قرار دارد، معتقدند راه نجات جز از آن بادی نمیگذرد؛ بنابراین در همه چیز از جمله فلسفه، علوم انسانی، علوم اجتماعی، الگوهای رفتاری، عادات و رسوم از غرب تبعیت میکنند و حتی میکوشند عرف غربی بسازند؛ عرفی که چندان تحت تأثیر اراده اشخاص نیست و تقریباً به صورت غیرارادی در جوامع شکل میگیرد و تکون مییابد. متجددان سبک زندگی را از غرب اخذ میکنند، از گذشته تاریخی خویش میگذرند و به هستی تاریخی خویش پشت پا میزنند. به سخن د یگر این عده به سرمایههای خویش و میراث معرفتی بازمانده از سلف و در کل هویت تاریخی خویش توجهی نمیکنند.
در برابر این جریان، جریان دیگری است که از آن با عنوان گفتمان متجمد و متحجر یاد میکنیم. این جریان آنچه را هست، هرچه که باشد، مقدس میداند. متجمدان نیز چشم فروبستهاند و به اطراف خود نگاهی نمیکنند تا بدانند در پیرامونشان چه میگذرد، عالم به چه سمت و سویی میرود، جامعه خودشان در چه حال و هوایی است و به چه دیگرگونیهایی به ناگزیر تن میدهد.
هر دو جریان، متجدد و متجمد در یک ویژگی با هم مشترک هستند و آن این است که هر دو مقلِداند. البته گروه مرجع این دو جریان با هم تفاوت دارند؛ زیرا جریان متجدد، مقلِد بیرون مرزهاست، اما جریان متجمد مقلِد نسلهای پیشین، با این حال هر دو از اجتهاد و استقلال رأی، تحول در تولید معرفت و شجاعت علمی تهی هستند.
در کنار دو جریان یادشده جریان دیگری هم در زیر پوسته جوامع علمی و حوزههای معرفتی ما، از حوزه علمیه تا دانشگاه، و در میان طبقات نخبه کشور در حال رویش و بالش است که ضمن توجه به میراث معرفتی گذشته و سرمایه بازمانده از نسلهای پیش و نیز اطلاع از یافتههای بشر و دستاوردهای معرفتی و معیشتی جهانی، میخواهد خود باشد؛ هم خودِ اسلامی و هم خودِ بومی و خودِ عصری. پیروان این جریان نمیخواهند از نظر جغرافیایی در فضا، فرهنگ و عالم دیگری که به آنها تعلق ندارد نفس بکشند، همچنین نمیخواهند در عالم دیگری که تاریخ مصرفش به سر آمده است و به گذشته تعلق دارد زندگی کنند، آنها میخواهند در جغرافیای فرهنگی و روزگار و عهد تاریخی خویش به سر برند. چنین نخبگانی در عین توجه به معارف بشری، میراث معرفتی بازمانده از سلف را چونان سرمایهای ثمین و سزوار میدانند، از اجتهاد غافل نیستند و میخواهند هم در برابر تاریخ و هم در برابر فرهنگهای دیگر استقلال داشته باشند و به دین خویش و منابع اصیل دینی بازگردند.
از این جریان با عنوان گفتمان مجدِد یاد میشود؛ زیرا نوآور است، اما نوگرا نیست؛ یعنی نوبودگی برای پیروان آن قداست ندارد و نو بودن و نویی، متعلَق گرایش آنها نیست، بلکه خود نو میاندیشند و خود معرفت نو تولید میکنند. به سخن دیگر مجددان قصد دارند سبک زندگی نویی را براساس مبانی و منطقِ معتبرِ موجه خودی، بنا گذارند.
امروز همه مباحث و مسائل در کشور ما در چهارچوب یکی از این سه گفتمان تحلیل، تفسیر و احیاناً تدبیر میشود. مسئله زنان، که از چالشهای عظیم چهار سده اخیر زندگی بشر است ــ هرچند دنیای شرق و جهان اسلام در ادراک این چالش و رویارویی با آن متأخرتر است ــ مسئلهای است که در چهارچوب یکی از این سه گفتمان مد نظر قرار میگیرد، اما راه حل این مسئله کدام است؟
گفتمان متجدد از آنجا که بیگانه است، بومی و به طریق اولی دینی نیست. التزام، دلبستگی و دلدادگی به این گفتمان خودفراموشی، خودانکاری، خویش بیگانهانگاری، انقطاع از تاریخ و بریدن از هویت و هستی حقیقی خویش است. در این نگرش ایران و جهان اسلام نیز غرب به شمار میآید و به اعتقاد پیروان آن همه جهان سرنوشت محتوم و واحدی دارد؛ درواقع در دیدگاه آنها تاریخ کور و یکدست تلقی میشود. هرچند چنین تصوری امروز در فضای لیبرالدموکراسی مطرح میشود، مبنای مارکسیستی و سوسیالیستی دارد؛ یعنی از تحلیل مارکسیستی تاریخ ناشی شده است. در دیدگاه مارکسیستی، تاریخ، الگوی جبریِِ واحدِ تصرفناپذیرِ دور از اراده بشری دارد که بر همه کره خاکی حاکم است و در میان همه جوامع و اقوام و اقالیم به طور یکسان و دور از اراده آنها جریان مییابد. بر اساس این دیدگاه دوره مدرنیته تاریخ بشر به سر آمده و بشر وارد دوره فرامدرن شده است. ما از این تصور باطل با عنوان سیطره مجاز یاد میکنیم.
فمینیسم نوعی تسلیم شدن در برابر این سیطره مجاز است. در این نگرش زن خویش را مرد میانگارد؛ یعنی خویش را خویش نمیداند. خویشمردانگاری معنای دقیق فمینیسم یا حاصل نهایی آن است. سیطره مجاز از پیامدهای دلبستگی و دلداگی به گفتمان متجدد است و سرانجام نتیجهای جز بحران هویت ملی و دینی نخواهد داشت. از سوی دیگر از کار فروبسته زن و خانواده گرهی نخواهد گشود؛ زیرا از تصوری نادرست و نگاهی ناواقعبینانه ناشی میشود. به سخن دیگر در این نگرش واقعیت دیده نمیشود؛ زیرا جامعه ما بیمار نیست یا اگر هم بیمار باشد، برای درمان آن به همان دارویی نیاز نداریم که جهان غرب برای درمان بیماری دیگری که مبتلا به آن است مصرف میکند. فمینیسم در جامعه ما داروی اشتباهی و حتی تاریخمصرف گذشته است که چه بسا مصرف آن، نتیجه عکس بدهد و حکم «الْعَامِلُ عَلَى غَیْرِ بَصِیرَهٍ کَالسَّائِرِ عَلَى غَیْرِ الطَّرِیقِ لَا یَزِیدُهُ سُرْعَهُ السَّیْرِ إِلَّا بُعْداً» باشد. آدمی که بصیر نیست و راه را گم کرده است هرچه پیش میرود به جای اینکه به مقصد نزدیکتر شود از آن فاصله میگیرد. او هر اندازه که بر سرعت و شتاب خویش بیفزاید درواقع بر فاصله خویش با مقصد افزوده است.
الگوهای غیربومی، غیردینی و سکولاری که عدهای پیشنهاد میکنند به جای آنکه داروی شفابخش باشد سمی مهلک و درواقع سرّ نابسامانیهای عارضی در جامعه ماست. چرا آمار طلاق بالا میرود؟ چرا طلاقهای رسمی و غیررسمی اینقدر زیاد است؟ چرا بنیاد خانواده سست میشود؟ چرا الگوی خانواده بزرگ رو به فراموشی و فروپاشی است؟ اینها همه عوارض تن دادن هرچند نسبی به الگوهای پیشنهادی جریان متجدد در داخل کشور است که از بیرون تزریق میشود.
این طرز تفکر و شیوه اندیشیدن ممکن است به حاشیههای حوزه هم سرایت کرده و حتی به پیدایش فقه ژورنالیستی منجر گردیده باشد. فتواهای یکبار مصرف، حزبی و تحت تأثیر خوشآیندها و بدآیندها، بدون مبنای علمی، منطق فنی و اجتهاد عمیق، اصیل، انیق و عریق جواهری تحت تأثیر چنین گفتمانی است که صادر میشوند.
اما باید دید که پیامدهای پافشاری بر گفتمان متجمد و متحجر چیست؟ آیا آن گفتمان به کار ما خواهد آمد؟ آیا از رهگذر تصلب بر آنچه سنت شده و نیز بر نظراتی که در ظروف اجتماعی و تاریخی خاص خود صادر گردیده است، بدون توجه به ظرف صدور آنها، میتوان به چاره رسید و گرهای از آنچه به صورت طبیعی یا تصنعی پیش روی ماست گشود؟
اجتهاد کجاست و چه کاره است؟ من تصور میکنم گفتمان دوم نیز پاسخ درخوری برای پرسشهای زمانه ما و راه چارهای برای بیچارگیها و دردهای نوی روزگار ما نخواهد داشت. البته من طلبه هستم و به همین دلیل به شدت نسبت به مبانی دینی و فقهی و منطق اجتهاد متصلبم و به فقه جواهری ایمان دارم؛ زیرا معتقدم چنین فقهی پاسخگوی مسائل ماست. فقه جواهری یعنی اینکه یک فقیه یک دایرهًْالمعارف ۴۲ جلدی بنویسد. که به معنای گسترش اجتهاد است. با این حال به نظر من اگر ما در مقام معرفت بر قالب گفتمان متجمد پافشاری کنیم، دچار انسداد اجتهاد خواهیم شد.
مجتهد نباید تقلید کند و تقلید بر او حرام است. بر این اساس فقهای ما نباید از گذشتگان تقلید کنند. این موضوعی نیست که کسی درباره آن تردید داشته باشد، جز اشعریه و اهل سنت که افزون بر ده قرن است از چهار فقیه تقلید میکنند. اما ما شیعهایم و در مذهب تشیع تقلید یک مجتهد از مجتهد دیگر حرام است. انسداد اجتهاد درد بدی است، اما ما ناخواسته و احیاناً به گونهای پنهان به مبتلا آن هستیم. اجتهاد باید به حوادث واقعه پاسخ بدهد، ما حوادث واقعه را نمیتوانیم با فتوای صادقه پاسخ دهیم. کار اجتهاد منطبق کردن شریعت بر ظروف گوناگون تاریخی ـ اجتماعی و به سخن دیگر مصلحتبینی اجرایی است. از جمله مصلحتبینیهای اجرایی آن است که به آنچه وهن شریعت به شمار میآید تن درندهیم. اگر بر آنچه در ظروف تاریخی دیگر از منابع ظنی به دست آوردهایم متصلب بمانیم، دچار اختلال نظام و انسداد اجتماعی خواهیم شد و از روزگار فاصله خواهیم گرفت. به سخن دیگر فرزند زمان خویش نخواهیم بود و با جهان موازات نخواهیم داشت.
راه سوم، راه گفتمان مجدد است. این گفتمان معرفت تولیدی سلف را سرمایه میداند و معتقد است به آنچه بشریت بدان میرسد باید توجه کرد، اما نباید بدان التزام داشت و دل بست. گاه اندیشه برای معرفت مرز نمیشناسد؛ «انظر الی ما قال و لا تنظر الی من قال». البته ما نباید به مغالطه بسیار پیچیده و غلطانداز جدایی انگیزه و انگیخته گرفتار شویم و بگوییم که انگیزه بر انگیخته حضوری جوهری دارد. حتماً باید مبانی را در ذهن خویش داشته باشیم، اما باید کمابیش تجربهها را هم از بشر اخذ کنیم.
ما باید در کنار توجه به معرفت بشری بر میراث معرفتی مجتهدانه بشر بیافزاییم. بدینمنظور باید میراث معرفتی خودی و نیز میراث معرفتی بازآمده از جهان را نقادی کنیم و استقلال رأی داشته باشیم. اینگونه است که گفتمان مجدد تحقق مییابد و معرفت خودی تجدید میشود، اما چنین چیزی ممکن نیست مگر براساس مبانی معتبر و در چهارچوب منطق موجه.
وظیفه بانوان نخبه، خبرگان و دستگاههای مربوط در این میان چیست؟ آیا اندیشیدهایم که چند نظریه نو طی سه دهه اخیر عرضه شده است؟ البته نظرها فراوان بوده، اما به نظریه تبدیل نشدهاند و اگر هم نظریهای ارائه شده به گفتمان تبدیل نشده، کاربردی نگردیده و دامنه آن توسعه نیافته است. نظریه ارجمند و حکیمانه شیخالحکماء المعاصرین علامه جوادی آملی در وحدت نفس زن و مرد و نبود تفاوت ذاتی میان آنها در مقام خود نظریه بسیار عظیمی است، اما با این کلیت به کجا میرسد؟ این نظریه، اگر اثبات گردد، رخنههای آن پوشیده، و بعضی از نقدهای وارد شده بر آن پاسخ گفته شود، باید مبنای علوم انسانی و فقه ما قرار گیرد؛ یعنی باید مانند اصلی در فلسفه فقه، بنیادهای آرای فقهی ما را تشکیل دهد. افزون بر این نظریه یادشده باید در منطق فقه حضور پیدا کند، در اجتهاد ما چونان قاعدهای جایگاه یابد و دستکم در مقام استنباط چونان ضابطهای محل توجه قرار گیرد. آن زمان است که این نظریه معنادار و منشأ اثر خواهد شد، اما اگر، به صورت همان کلیاتی باقی بماند که در کتاب مطرح شده است و عمری بگذرد و کسی شرح و نقدی بر آن ننویسد، ره به جایی نخواهد برد.
حقوق و مسئولیتهای زن و خانواده را شورای عالی انقلاب فرهنگی تصویب میکند که سند ارجمند و عظیمی است و باید از اسناد بالادستی قلمداد شود. این سند، که جزء اسناد تحسینبرانگیز نظام جمهوری اسلامی است، باید به زبانهای دیگر ترجمه شود تا مشعل راه نهضتهای بیداری در منطقه گردد. در جوامعی که زن به طور رسمی و بیاستثنا در هیچ مسجدی جایگاه ندارد و مساجد جایی به نام بخش زنان ندارند و زنها نباید وارد مسجد شوند، نباید رانندگی کنند، حق رأی دادن ندارند، از حق انتخاب شدن بیبهرهاند، شیعیان سینه سپر کردهاند و علیه رژیمهای منحط این کشورها مبارزه میکنند؛ از همینرو زنان این کشورها نیازمند سندند. با توجه به همین شرایط است که میگویم این اسناد نباید به مثابه یک بخشنامه در مجموعه اسناد شورای عالی انقلاب فرهنگی یا شورای فرهنگی ـ اجتماعی زنان باقی بماند، بلکه باید درباره آن کار عملی و علمی شود. این در حالی است که حدود سه سال از تصویب این سند در شورای عالی انقلاب فرهنگی سپری شده، اما براساس آن کار عملی خاصی انجام نشده است.
ما اعضای هیئت حمایت از کرسیهای نظریهپردازی از دیدگاهها و نظریات نو و حتی آن دسته از نظریاتی که در جایگاه رقیب یا مخالف مطرح میشوند استقبال میکنیم تا آنها را در معرض نقد، ارزیابی و داوری قرار دهیم. نکتهای که باید خاطرنشان کنم آن است که ما از دیدگاههایی که مبتنی بر مبانی و منطق علمی درست باشد حمایت میکنیم و از جوامع علمی، چه حوزه و چه دانشگاه، و نیز بانوان نخبه گلهمندیم؛ زیرا طی هفت سال حیات علمی و فعالیت این نهاد، که یگانه مرجع سنجش ادعاهای نو است و میرود که به مثابه نهادی معتبر در مقیاس ملی و فراملی، برای خود جا باز کند و وجاهت کسب نماید، هنوز بانوانی که از کاستیها، کژیها، بدفهمیها و احیاناً بدرفتاریها رنج میبرند، به این نهاد مراجعه نکردهاند تا نظر و نقدی جدی ارائه دهند. مگر مشاهده نکردید که رهبری فرمودند: موضع ما نقادانه است و ما از جهان طلبکار هستیم. ما زن را به گونهای صحیح و براساس فطرت و طبیعت او به صحنه آوردهایم، نه مانند ابزاری که از هویتش تهی شده است. به سخن دیگر اگرچه زن ماند، انسانیت او با مرد پرورده شد، به کمال رسید و الگویی برای جوامع دیگر شد.
حضرت زهرا(س) هم خطبه فدکیه را خواند؛ خطبهای که به گفته حکیم بزرگوار، علامه جوادی آملی، فشرده نهجالبلاغه است، اما ۲۵ سال پیش از تولید محتوای نهجالبلاغه خوانده شده است؛ و هم به ندیمه خود وصیت کرد که تابوتی بسازید که برجستگیهای جسم من در آن دیده نشود؛ یعنی هم در صحنه بود و هم حجاب خود را رعایت میکرد. ما به او برگشتهایم و میخواهیم براساس رفتار او الگویی برای زن ارائه دهیم. این نظام در عمل توانسته است زن را به جایگاه سزاوار خود برساند و امیدوارم نواقص و کژیها و کاستیها به همت و تلاش مدیران، نخبگان و پژوهشگران دستگاهها هرچه سریعتر از پیش روی این مسئله عظیم، که بعضی از آنها تصنعی بر ما تحمیل شده است، برداشته شود.