ستـارهای بدرخشیـد و مــاه مجلس شـد
دل رمیده مـا را انیس و مونس شد
نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت
به غمزه مسئله آموز صد مدرس شد
یکی از مظلومیتهای مضاعف اسلام و پیامبر اکرم(ص) تصویر تکساحتی و یک بعدی است که از این دین و این پیامبر (در همهی زمینههای بینشی، کنشی و منشی) در اذهان مردم جهان شکل گرفته است. از جمله این که گفته میشود: «اسلام فقط دین جهاد و مبارزه است، دین سلحشوری و آزادی خواهی است، دین حماسه و حریت است، چندان که مردمی درس ناخوانده (امّی) و اسیر جهل و جهد، اسیر ظلم و ظلمت، ذلت و ضلالت را به ملتی سلحشور و آزاده که درس آزادی و آزادگی به مردم جهان آموخت بدل کرد»، ـ البته گذشته از تعابیر و تفاسیر مغرضانه و افترائات و اتهامات جائرانه که نسبت به مسلمین روا میشود ـ در این که در حیات مبارک رسول خدا(ص) هشتاد غزوه و سریه اتفاق افتاد نیز هیچ تردیدی نیست. این که پیامبر اکرم(ص) در فاصلهی یازده سال دمی آرام نگرفت و هر روز با یک جنگ و تهدید نظامی روبرو شد، حرفی نیست. اما این همه به این معنا نیست که اسلام مکتبی تکساحتی است و پیامبر اسلام انسانی است یک بعدی، اسلام و پیامبر اکرم شخصیت و ساحت دیگری نیز دارد که دوستان نادان و دشمنان زیرک آن را از نظرها پنهان داشتهاند!!
بسیارند کسانی که مغرضانه شخصیت پیامبر و تعالیم اسلام را تکساحتی جلوه میدهند، همانطور که کم نیستند آنان که به دلیل عدم آگاهی از فصول گوناگون آموزههای اسلام، پیامبر و پیام او را تکساحتی معرفی میکنند. افراط و تفریط که بسیاری از انسانها مبتلای به آن هستند، از بزرگترین آفات درک حقایق و نشانههای برحستهی جهل است، امام علی(ع) فرمود: اَلجْاهِلُ اِمّا مُفْرِطٌ اَوْ مُفّرِطٌ
روزی مستشرقان، اسلام و مسلمین را به خشونت و خونریزی متهسم کردند و گفتند: اسلام به ضرب شمشیر، نه به یمن فکر و فرهنگ، جهان را گرفته است. کسانی نیز برای پاسخگویی به این اقتراء راه تفریط پیش گرفتند و تا آنجا که گفتند: اسلام مطلقاً حکم جهاد ندارد! همچنان که در دورهی دیگر، در اوج مبارزات در کوران انقلاب ما نیز برخی جوانترها تلقی دیگری (دقیقاً مقابل این تلقی) را مطرح کردند آنچنان که گویی اسلام مطلقاً فاقد عنصر عشق و و محبت و بعد معنویت و رحمت است؛ حتا خدا را «رحمان و رحیم» نمیخواندند و به جای بسمالله الرحمن الرحیم نوعاً از عبارت «بسمالله القاصم الجبارین» استفاده میشد!!
من نمیخواهم گفتارها و رفتارها را فارغ از ظرف صدور آن تحلیل کنم، ممکن است شرایط زمانی و مکانی خیلی گفتارها و رفتارها را توجیه کند. اما عرض میکنم وقتی این تلقیها و رفتارهای مختلف را در ادوار مختلف کنار هم قرار میدهیم منحنی بسیار پرنوسانی پیش روی ما رسم میشود. یکبار میگوییم: اسلام یکسره محبت و مودت است، و بار دیگر میگوییم: اسلام یکسره خشم و خشونت است، اما حقیقت این است که اسلام همه چیز است؛ چون اسلام دین جامع است. پس لاجرم چندبعدی است. اسلام طریق میانه است، مکتب اعتدال است وَ کَذالِکَ جَعَلْناکُم اُمَّهً وَ سَطاً لِتَکُونُوا شُهَداءَ عَلیالنَّاسِ وَ یَکُونَ الرَّسولُ عَلَیْکُم شَهیداً: ما شما را امت میانه قرار دادیم تا گواهان مردم باشید و پیامبر نیز گواه و الگوی شما باشد. اسلام همچون مخاطبش انسان، که هم دافعه دارد هم جاذبه ـ چون برای انسان و مطابق با فطرت انسان نازل شده است ـ هم دارای جاذبه است، هم دارای دافعه و همانطور که انسانی که فقط دارای جاذبه باشد یا فقط دارای دافعه باشد، انسان ناقصی است، دین نیز اگر یکسره دافعه باشد یا فقط دارای جاذبه باشد، دین ناقصی است و قرآن در سورهی حمد ـ که هر شبانهروز ده بار و گاه بیشتر آن را در نمازها میخوانیم، اسلام را دین میانه میداند و میگوید که اسلام نه راه «مغضومین» است و نه راه «ضالین»، نه چون یهود خشن است و نه چون مسیحیت تک بعدی که (دست کم در مقابل ادعا فقط به عشق میاندیشد). من با اعتراف به بعد حماسی و سلحشوری اسلام که بعد انکارناپذیر و مهمی است، میخواهم عرض کنم: کتاب اسلام فصل دیگری هم دارد که از دیدها پنهان مانده است و آن «فصل عاشقی» آن است، تاریخ رفتار و روابط مسلمانان با سایر ملل و امم نیز گواه آن است که اسلام دین عشق و مهرورزی نیز هست. پیامبر ما پیامبر محبت و مودت نیز است و پیام او پیام عاشقی نیز هست. برای اینکه این مدعا توضیح داده شده باشد به اختصار بر بعضی شواهد مروری میکنم.
یک) از نظر عرفای اسلام، تنها معرفت صائب و صادق معرفت شهودی است، معرفت شهودی که به حصول حب و حضور عشق در جان آدمی فراچنگ میآید و با عشق و حب پیوند وثیقی دارد؛ همانگونه که هستی و حیات مولود حب است، معرفت و شهود نیز مولود حب است.
امام صادق(ع) فرمودهاند: حُبُّ اللهِ اِذا اَضاءَ عَلی سِرِّ عبدٍ اَخلاهُ عَن کلِّ شاغلٍ و کُلِ ذکرٍ سوی الله:
عشق، عاشق را از همه چیز جز معشوق بازمیدارد به همین جهت عاشق حقیقی همواره نسبت به محبوب خود حالت حضور دارد.
خواجه با اشاره به این نکته میگوید:
حضوری گر همی خواهی از او غافل مشو حافظ
مَتی ما تَلْقَ مَنْ تَهوی دَعِ الدُنیا وَ اَهْمِلَها
معنی مصرع دوم حافظ این است که وقتی به وصال و لقاء معشوق نائل میشوی همه چیز دنیار را رها کن.
البته این که عشق چیست و رابطهی آن با آگاهی و ایمان کدام است، خود نیاز به بحث مفصلی دارد، تنها به اختصار برخی زوایای مسأله را در این بحث مطرح خواهیم کاوید.
به قول شبستری در گلشن راز:
در عبارت همی نمیگنجد عشق
عشـق از عالـم عبـارت نیسـت
حضرت امام(س) نیز میفرماید: من همهی راهها را پیمودم حتا عرفان را اما:
چون به عشق آمدم از حوزهی عرفان دیدم
آنچه خواندیم و نوشتیم همه باطل بود
سرانجام و کمال معرفت، معرفت عاشقانه است.
معرفتشناسی عشق بنیاد و عارفانه ملهم از آموزههای اسلامی است.
دو) جهانبینی و هستیشناسی اسلام نیز عشق بنیاد است، فلسفهی خلقت چیست؟ در حدیث قدسی فلسفهی آفرینش حب و مهر دانسته شد. حدیث قدسی معروفی که جوهر فلسفهی عرفان اسلامی است، طبق این حدیث حق تعالی فرمود:
کُنْتُ کَنْزاً مَخْفیاً اَحْبَبْتُ اَنْ اَعْرَفَ فَخَلَقْتُ الْخلْقَ لِاُعْرَفَ.
یعنی: من چون گنج پنهان بودم، دوست داشتم شناخته شوم که خلق را آفریدم، پس عشق خدا به ذات خویش، عشق خدا به آیه و آینهی خویش یعنی خلق منشاء خلقت خلق شد؛ خدا خود را دوست میداشت و خواست خویش را بنمایاند و شناخته شود آفرینش را آغاز کرد. آفرینش نیز مجلای اوست. همه اشخاص و اشیاء مظاهر و مجالی اسماء و صفات او هستند و خدا را مینمایانند. آینه خدایند و با ظهور خلق که موجب تعیّن حق شد شناخته شد، خدا در «مقام ذات» و در «حضرت احدیت» که هنوز هیچ نبود جز او و عملش به خلق، و علم خدا تحقق پیدا کرد و اعیان ثابته ظهور کردند. (موجودات قبل از خلقت در عالمی دیگر درتحلی اول ظهوری یافتند بیوجود) این اولین تجلی الهی بود، اولین مرتبهی تنزل از تنزلات اربعهی الهی است و سپس تنزل دوم اتفاق میافتد و عالم سوم و تا عالم انسان که عالم پنجم است و همهی موجودات پدید آمدند. پس پیدایش موجودات و اشیاء تحت تأثیر عشق خدا صورت میبندد و منشاء خلقت عشق است و از آنجا که خدا خویش را دوست میدارد لزوماً همهی مخلوقات خود را نیز دوست میدارد. چون فعل او هستند، امتداد او هستند. خدا خویش و خلق خویش را دوست میدارد.
سه) هویت انسان در نگاه دینی، با عشق پیوند خورده است، حافظ گفته است:
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شد و آتش به همه عالم زد
در ازل، ای محبوب حقیقی هستی! حسن تو از تجلی دم زد. (خواست ظهور کند) زیبایی عشق پدید آمد و آتش به همهی عالم زد، عالم را مشتعل ساخت.
جلوهای کرد رُخت دید ملک عشق نداشت
عین آتش شد از این غیرت و بر عالم زد
در این تجلی روشن شد که مُلَک قابلیت تجلی اعلی را ندارد. چون فاقد عشق است. آدم را برگزید و بار امانت عشق را به آدم عرضه کرد و او بار امانت را پذیرفت. در این میان انسان شد مظهر تام خدا. هر چیزی در عالم مظهر یک اسم یا یک صفت از اسماء و صفات الهی است. اما انسان مظهر اسم الله است. همهی اسماء و اوصاف الهی است. از اینرو از آدمی به عنوان «خلیفه» (جانشین) تعبیر شده است. او جانشین خداست، او خدا گونه است و خدا او را به عنوان جانشین خود در خاک آفریده است. انسان خدای خاک است و خدا همه هستی مادی را به تسخیر او درآورده است. آسمان و زمین و ماه و خورشید شب و روز یکسره در خدمت اویند تا بروید و بشکفد و ببالد و بار آورد.
از نظر قرآن همهی خلقت و دست کم کون و تکون انسان، هویت «از اویی و به سوی اویی» دارد؛ هستی از مبدأیی که از سوی اوست و در مسیری که به سوی او حرکت میکند، همهی هستی در گردونهی حرکت حبی اسیر است. عشق است که هستی را به حرکت درمیآورد. انالله و اناالیه راجعون؛ (ما از خداییم و به سوی او باز میگردیم) همهی عالم یکسره و بالمره، هم از اوست هم به سوی او باز میگردد. حرکت در هستی مبدأیی دارد و منتهایی. مبدأ و منتهای حرکت در هستی یکی است. این چیز شگفتی است چگونه ممکن است از جایی آغاز کنیم که به همان جا باز خواهیم رسید! اینجا آغاز همان انجام است. (انالله و انا الیه راجعون) انسان از خدا آغاز میشود و به خدا منتهی میشود. انسان از نقطهی صفر آغاز میشود و دو سر قوس حلقهی هستی در حقیقت به هم تو پیوستی تا نقطهی صد ـ که بینهاست است ـ پیش میرود. انسان در انسانشناسی اسلامی، فقط به یک درجه نمیتواند دست پیدا کند و آن درجهی خدا شدن است، فقط خدا نمیشود ولی همه چیز میشود و بر همه چیز برتری پیدا میکند؛ جبرئیل که یکی از چهار فرشتهی بزرگ خداست و سرسلسلهی فرشتگان علم و آگاهی است و فرشتهی وحی است و نیز گفتهاند: سرسلسلهی فرشتگان حیات است؛ چون در فرهنگ و ادبیات دینی ما حیات حقیقی به علم است. همراه پیامبر ما به معراج میرود؛ این نمایشگاه و دانشگاه عظیم که ما نمیدانیم کجا بود، چه زمانی بود و چگونه رخ داد و همین قدر میدانیم که معارف بسیاری در این سفر آسمانی فراچنگ پیامبر ما افتد که نمیتوانست همهی آنها را بازگوید.
من گنگ خواب دیده و عالم تمام کر
من عاجزم زگفتن و خلق از شنیدنش
تنها اندکی از آن معارف بلند را به اولیاء خویش گفت زیرا که همه قدرت درک آنها را نداشتند و نمیتوانستند بر تافت در این سفر جبرئیل و پیامبر اکرم(ص) به نقطهای میرسند که جبرئیل، بزرگ فرشتگان وحی، بزرگ فرشتگان علم، بزرگ فرشتگان حیات از مقربتربن موجودات به درگاه الهی است، میگوید: دیگر من بیش از این پا پیش نمیتوانم نهادن (لَوْ دَنَوْتُ شِبْراً اَوْ سِبْرَیْنِ لَأْحْتَرَقْتُ): اگر یک وجب یا دو وجب پا پیش نهم یک سره خواهم سوخت.
اما پیامبر(ص) که یک انسان بود پیش رفت، فرشته باز ماند اما او تا «قابَ قوسین اَوْ اَدْنی» پیش رفت.
ابنعربی تعبیری در فتوحات مکیه دارد که صدرالمتألهین آن را در جلد ششم اسفار نقل کرده است و آن اینکه انسان در یک چهار زاده میشود، در مرکز تقاطع چهارراهی متولد میشود که یک سوی آن به شیطنت راه منتهی میشود، سوی دیگرش به حیوانیت و درنده خویی. نهایت سوی سوم آن فرشتگی است و پایان سوی چهارمش آن انسانیت است. اگر این موجود که استعداد همه چیز شدن را دارد، راه شیطنت را پیش بگیرد از ابلیس شیطانتر میشود، اگر راه سبعیت را پیش گیرد از هر درندهای درندهخوتر میگردد و اگر راه فرشتگی را پیش بگیرد و از انسان شدن بازماند مُلَک میشود اما زیان میکند زیرا از کمال مطلوب خویش وامانده است. تنها آنگاه که راه انسان شدن را پیش بگیرد به کمال مطلوب رسیده است و خلیفهی خدا میشود چنانکه فرشتگان همه بیاستثناء حتی جبرئیل باید پیش او سجده کنند (او را سجده کنند، نه به سوی او) بعضی تصور میکنند مقدستر از خدا هستند و میگویند: فرشتگان به سمت آدم سجده کردند. اما قطعاً آدم را سجده کردند بلکه همهی هستی در قبال گل سرسبد آفرینش خضوع و تواضع کرد. آیا آب و خاک سجده نکرد؟ آیا کرات و افلاک سجده نکرد؟ قطعاً همه سجده کردند، زیرا «چون که صد آمد نود هم پیش ماست» اگر فرشتگان که پس از انسان برترینها هستند او را سجده کرده باشند به طریق اولی همهی آفرینش بر آدم سجده کرده است. پس یکسره روزی جهان بتکده بود، امام(ره) هم در غزل معروف خود که با مطلع «من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم» شروع شده است. از مبدأ آفرینش به بتکده تعبیر کرده «بگذارید از این بتکده یادی بکنم»، زیرا آدم به امر الهی توسط همه از جمله فرشتگان پرستیده شد، سجده یک عمل پرستشی است، پرستش امری اعتباری است و وقتی خود خدا میگویند: فلان را بپرستید این مشروع است چون اطاعت حکم خدا است و در آن زمان عالم یکسره بتکده بود و امام(ره) آرزو میکند که به مبدأ خلقت باز گردد. یعنی به آن زمان و مکان و شرایطی که انسان کامل پرستیده شد. آرزو میکند به مجد و عظمت اولیه انسان باز گردد و از بتکده یاد میکند.
آسمان بار امانت نتوانست کشید
قرعهی فال به نام من دیوانه زدند
آسمان با همهی بزرگی و عظمتش باز امانت عشق را نتوانست کشید و قرعه به نام من دیوانه افتاد، من مجنون، من عاشق قدرت تحمل داشتم آن را به عهده گرفتم.
پس جهانبینی ما عاشقانه است زیرا عشق فلسفهی خلقت است و انسانشناسی ما عاشقانه است. زیرا بار امانت را تنها او به دوش کشید؛ هستی یکسره عاشق است زیرا همه جلوهها الهیاند هم خدا بدانها عشق میورزد هم آنها به خدا که اصل و مبدأ و منتهایشان است عشق میورزند؛ همهی عالم شیفته شیدایند و اله و سرگشته هستند و در یک مدار بسته که آغاز و انجامش یکی است در سیر و حرکتند! یک حلقه را تصویر کنید، اولش کجاست و آخرش کجا؟ نه اولی دارد و نه آخری، همهی عالم در گردونهای این چنین میچرخند و لذا اهل معرفت گفتهاند که گردش و حرکت عالم دایرهای است، حرکت اتم تا افلاک بزرگ همه حالت دایرهای دارد و همهی هستی حالت دوری دارد و همه دور هم هم میگردند و این یعنی عشق و در این میان انسان یعنی همهی جهان، انسان برابر است با کل جهان و جهان نیز یک انسان نیز است. انسان عالم صغیر است و عالم، انسان کبیر.
قرآن تکرار و تأکید کرده که همهی عالم رام انسان است و عالم موظف است رام انسان باشد، همانگونه که مکلف است رام خدا باشد.
خدا نیز عاشق آدم است، عاشق عالم است، غَلَبَتْ وَ رَحْمَهُ غَضَبَهُ حتی اگر قهر میکند از سر مهر است. قهر او مثل قهر مادر از سر مهر است. گاه مادر که کانون محبت است به فرزندش خشم میکند، این خشم هم نوعی مهرورزی است.
چهار) آنهایی که سرزمین سخت خشن و خشک و تفتیده مکه را زیارت کرده باشند و با تاریخ سراسر خشم و خشونت عرب آشنا باشند، معنی و ارزش این که در میان چنین قومی و در چنان اقلیمی، چنین پیامبری ظهور میکند، را می فهمند.
لَقَدْ جائکُمْ رَسولٌ مِنْ اَنْفُسِکُمْ عَزیزٌ عَلَیْه ما عَنِتُّتم حَریصٌ عَلَیْکُمْ بِالْمُؤْمنین رَئوفٌ رَحیمٌ.
از خود شما پیامبری برانگیخته شده است که بسیار بر او سخت است آنچه شما را میآزارد (چیزی که شما را میآزارد او را میآزارد) او بر شما حرص میورزد (سخت غم شما را میخورد) و او نسبت به مؤمنان رئوف و رحیم است. رئوف و رحیم از صفات خداست و خدا میفرماید که این از صفات پیامبر من نیز است. در جای دیگر آمده است: لَعَلَّکَ باخِعٌ نَفْسَکَ اَنْ لا یَکُونُوا مُؤمِنین. چرا خودکشی میکنی از اینکه اینان ایمان نمیآورند. یعنی اینقدر غم نخور، به خاطر اینکه اینان ایمان نیاوردهاند و هدایت نشدهاند، تو خودت را داری از پا درمیآوری. تحمل کن، صبر کن، ما کمک میکنیم. باز میفرماید: فَبِما رَحمهٍ مِنْ اللهَ لنتَ لَهُمْ وَ لَوْ کُنت فضا غلیظاً القَلبِ لانفضُّوا مِنْ حَولِکَ؛ تو جلوهای از رحمت خدائی، تو شعلهای از مشعل عشق خدائی، تو به رحمت خدا مهربان شدی. اگر قلب سختی میداشتی؛ تندخو میبودی؛ همه از پیرامون تو پراکنده میشدند. اما همه عاشق تو شدند، چون تو عاشق بودی، عاشقانه رفتار کردی، تاریخ میگوید: در جائی ابوسفیان احساس شکست کرد که عشق مردم را به پیامبر عاشق خود دید. وقتی پیامبر(ص) به قصد فتح مکه آمده بود قبل از ورود به شهر اردو زد، ابیسفیان برای برآورد اوضاع به خارج شهر رفت ایستاد و دید هزاران انسان شیفتهی عاشق دور پیامبر حلقه زدهاند و زمانی که پیامبر وضو میگیرد یک قطره از قطرات آب وضوی او به زمین نمیافتد و قطرات آب را به قصد تبرک در هوا میگیرند. سپس همه به نماز ایستادند و نمیدانست معنی نماز چیست اما دید که بیابانی وسیع و دشتی گسترده است، همه با نظمی خاص و باشکوه صف بستهاند وقتی پیامبر میایستد، همه میایستند، خم میشود و رکوع میکند، همه رکوع میکنند، سجده و خضوع میکند، همه خضوع میکنند، به خاک میافتد، و همه به خاک میافتند. گفت ما شکست خوردهایم، کار ما تمام است، به لات و عزا قسم که نه شنیدهام و نه دیدهام که مردمی اینچنین شیفته و شیدای رهبرش باشد. دیگر نمیتوانیم تاب بیاوریم و باید تسلیم شویم. اینان عاشقند و نمیشود با عشق مقابله کرد. این داستان را نیز شنیدهاید که هر روز پیامبر از کوچهای عبور میکرد خاک و خاکستر از بالا بر سر وی میریختند و خار در مسیرش میپراکندند، روزی از همانجا عبور کرد دید کسی از بالای بام خاکستر بر سرش نریخت روز دیگر عبور کرد دید که خبری نشد. پرسید این دوست ما کجاست؟ گفتند: آقا کدام دوست؟ اینکه هربار که از اینجا عبور میکردید به شما اهانت میکرد! فرمود: همان، همو کجاست؟ عرض کردند: او یک یهودی پیامبرآزار بود و اکنون بیمار است. فرمودند به عیادتش برویم. به خانه یهودی که درآمدند، یهودی در بستر افتاده بود. دید پیامبر با چهرهی گشاده وارد خانه او میشوند یکدفعه از بستر برخاست و بیدرنگ گفت: اشهد ان لا اله الا الله و اشهد انک رسول الله شگفتا من هر روز به او اهانت میکردم، به او آزار میرساندم، حال که فهمیده است من بیمارم و در بستر افتادهام به عیادت من آمده است.
آخرین لحظه و آخرین روز حیابت نیز با حالتی نحیف و تبدار به مسجد آمد، جمعیت را شکافت و به نزدیک محراب آمد، ایستاد و خطاب به مردم گفت: که حبیب من و محبوب من مرا فراخوانده است من باید بروم. من در شرف سفرم، سفر ابدی. اما در آخرین لحظه میخواهم از همه شما طلب حلالیت کنم. اگر از من کسی آزرده است مرا ببخشاید. اگر کسی بر من حقی دارد یا حقش را بازستاند یا بر من ببخشاید. مردم سرافکنده و شرمگین سر به زیر انداختند و عرقریزان به کلمات پیامبر گوش فرامیدهند. برای بار دوم پیامبر تکرار کرد: اگر بر من حقی دارید بگویید و بازستانید که اگر در قیامت و پیش روی دیگر انبیاء و در محضر خدا از من مطالبه کنید و شرمنده بشوم، سختتر از آن است که امروز از من مطالبه کنید. باز کسی چیزی نگفت. بار سوم وقتی تکرار کرد پیرمردی برخاست و گفت: یا رسولالله آنروزی که آمدی طائف و تازیانه بر مرکب زدی سر تازیانه بر شکم من اصابت کرد فرمود بروید و آن تازیانه را بیاورید تا او همچون من تازیانه بر شکم من خورد از روی پیراهن نخورد. پیامبر پیراهنش را کنار زد. یکباره مرد دیوانهوار خود را به آغوش پیامبر انداخت و حضرت را به برگرفت که یا رسولالله مرا ببخشید. مسجد یکپارچه گریه شوق شد، پیامبر(ص) فرمود: من به تو نوید بهشت میدهم، خداوند بهشت را بر تو واجب کرد.
در حدیثی آمده است که حضر رسول(ص) به حق تعالی عرض میکند:
ـ خداوندا تقاضا میکنم حسابگزاری امتم را روز قیامت به خود من واگذار کن. خداوند میفرماید:
ـ چرا؟ ـ عرض میکند که من دوست ندارم آبروی آحاد امت من نزد دیگران برود (اسرار معصیت امت من نزد دیگران فاش بشود) ـ پاسخ میشنود که رسول ما حسابگزاری امت تو با خود من است. من حتی نمیخواهم آبروی امت تو نزد تو برود.
داستان لحظههای واپسین حضرت امیر(ع) را نیز شنیدهاید، کودکان خردسال، یتیمان کوفه، وقتی مطلع میشوند طبیب گفته است: شیر کاهش رنج زهر نشسته بر فرق علی را تسکین میدهد، یتیمان قدح به سر راه خانهی کوچک و گلین علی(ع) را پیش گرفتند. شهریار شاعر معاصر این صحنه را بسیار زیبا تصویر میکند:
میزند پس لب او کاسهی شیر
میکنـد دسـت اشارت به اسیـر
چه اسیری که همو قاتل اوست
تو خدائی مگر ای دشمن دوست
شیر را نمیخورد اما اشاره میکند شیر را به اسیر که قاتل اوست بنوشایند، شهریار میگوید: این، تنها صفت خداست که دشمنانش را حتا دوست دارد. تو خدایی مگر ای دشمن دوست!
پنج) معرفتشناسی اصیل ما عشق پیوند است، جهانبینی ما عشق بنیاد است، خدا شیداست، هستی عاشق است، انسان مجنون است، پیامبر ما عاشق است و علی، مهربان است، پس دین ما کیش مهر است.
امام باقر(ع) میفرمایند: اَلدّینُ هُوَ الْحُبُّ وَ الحبُّ هُوَ الدینُ (همان دین است و دین همان عشق است) امام صادق(ع) نیز فرمودهاند: هَلِ الدّینُ اِلاّ الحبّ؟ اِنَّ اللهَ عَزَّوَجّل یَقُولُ اِنْ کُنْتُمْ تُحِبُّونَ اللهَ فَاتَّبِعُونِ یُحِبِبْکُمْ اللهُ مگر دین غیر از عشق چیز دیگری است؟ خدا در قرآن از زبان پیامبرش میفرماید: اگر خدا را دوست میدارید از من پیروی کنید تا خدا هم شما را دوست داشته باشد)
اگر خدا را دوست میدارید از من پیروی کنید یعنی عشق شما را به پیروی از من هدایت میکند و اگر از من پیروی کنید، آنگاه خدا هم شما را دوست میدارد. دین عبارت از عشق است و دینداری رفتاری عاشقانه است. در قرآن فهرست بلندی از خوشداشتها و ناخوشداشتهای خدا آمده است خدا میخواهد بگوید کفر نورزید، کبر نکنید، ستم نکنید و تعدی نکنید. بهجای نهی از این رذایل و معاصی میگوید: اِنَّ اللهَ لا یُحِبُّ الْمُعْتَدین، اِنَّ اللهَ لا یِحِبُّ الظالمین. خدا تجاوزکاران را دوست ندارد؛ خداوند ستمپیشگان را دوست ندارد، خدا شادخواران را دوست ندارد، خدا مستکبران و کبرورزندگان را دوست ندارد، خدا فاسقان را دوست ندارد و متقابلاً درمورد کارها و شخصیتهای مثبت میگوید: اِنَّ اللهَ یُحِبُّ الصّالحینَ / وَ اِنَّ اللهَ یُحِبُّ المُتَقین، خدا شایستگان را دوست دارد؛ خدا پرهیزپیشگان را دوست دارد. خدا عدلورزندگان و دادگران را دوست دارد. این سنت خداست. که حتا احکام خویش را با زبان عشق و معیار حب میسنجد، «چه چیز را من دوست میدارم و چه چیز را من دوست نمیدارم.» یعنی شما نیز آنها را دوست نداشته نباشید اینها را دوست بدارید.
به زبان عشق با بشر سخن میگوید: طُوبی لِقَوْمٍ عَبَدونی حُبّاً (خوشا و سعادتا و زهی به حال مردمی که مرا به عشق میپرستند)
اصولاً میزان ایمان عشق است، هر آنکو به خدا عشقش بیشتر است مؤمنتر است. وَالّذینَ آمَنوا اَشدُّ حُبّاً لله (بقره: ۱۶۵) این حدیث قدسی را هم از امام صادق(ع) بشنویم که خدا فرموده است: «دروغ گفت آنکه میپندارد مرا دوست میدارد و شب که تاریکی او را میپوشاند (تنها میشود) از من یاد نمیکند و میخوابد» اگر تو عاشق من بودی، شب که تاریک میشد با من تنها میشدی با من به مغازله و به عشقبازی میپرداختی. و مگر نه عاشق هروقت معشوق خویش را در خلوت مییابد به او میپردازد. باز امام صادق(ع) در مناجات با خدایش میفرماید: سِیّدی اِنّی مِنْ حِبّکَ جائعٌ و لااَشْبَعُ واشَوْقاه اِلی مَنْ سَرانی وَ لااَراهُ (پروردگارم! من گرسنه عشق تو هستم که هرگز سیر نمیشوم و من تشنه عشق توام که هرگز سیراب نمیشوم. چقدر شوق دارم به آن که مرا میبیند و من او را نمیبینم!) چقدر شیدا و شیفتهی دیدار اویم. در جای دیگر میفرماید: اَلْقَلْبُ حرمُ الله فَلا تَسْکُن فی حَرَمِ اللهِ غَیْرَهُ: (دل سراپردهی خداست دل حرمسرای خداست و در حرمسرای خدا جز خدا را راه مده.) هرکه جز خدا در دل تو جانشین و جایگزین شده باشد دل تو را غصب کرده است. این خانه صاحبخانهای دارد.
اجازه بدهید که با یک غزل و با یک مناجات سخنرانی را به پایان برم:
کاش در خلوتم امشب تو فقط بودی و من
آگه از ایــن دل پـرتــب تـو فقـط بـودی و من
کـاش حتـی دو ملـک را زبـرم میبـردی
در حـرمخانـهام امشـب تـو فقـط بـودی و مـن
من هم از سینه دل هرزه بـرون میکردم
ایـن دل صـد دلـه، یا رب! تو فقط بودی و مـن
کاش هنگام دعا لب زمیان بـر میخاست
بـیمیانجیـگری لــب تــو فقــط بـودی و مـن
واژه در مطلب دل واسطهی خوبی نیست
کـاش بــیواژه و مـطـلب تـو فقـط بودی و من
واژه نامحرم و دل هرزه و لب بیگانه است
کـاش بیواسطـه هـر شـب تو فقـط بودی و من
روزها کاش نبودند و همه دم شـب بود،
شــب بیاختـر و کوکـب، تـو فقـط بودی و من
فـاش گویـم غـم دل: کــاش خـدایـا
دائم، من بدوم و از تو لبالب، تو فقط بودی و من
اَللهُمَّ ارْزُقْنا حُبّکَ وَ حُبَّ مَنْ یُحِبَّکَ وَ حُبَّ ما یُقَّرِبُنی اِلی حُبِّکَ وَ وَفِّقنا لِما تَحِبُّ وَ تَرضی وَ جَنِّبْنا عَمّا لاتُحِّبُ.