در ابتدا به مجموعهای از بحرانهایی که بشر معاصر و مخصوصاً بشر به دور از دیانت با آن درگیر است، اشاره میکنم و سپس پیشنهاداتی را درخصوص «نقش انسان دینی در مقابله با این بحرانها و به خصوص بحران معنویت» عرض میکنم و در آخر یک هشدار را اعلام میکنم.
بطور کلی، بشر معاصر ـ بشر جداافتاده از آرمانهای انبیاء ـ با بحرانهای بسیاری مواجه است. از جملهی این بحرانها، بحران معرفتشناختی است. بشر امروز برای شناخت معرفت انسانی، به نوعی ـ از امکان دستیابی به حقیقت ـ مأیوس است.
بحران دوم، بحران در حوزه علم، شناخت علم، جزئینگری و ذرهنگری انسان معاصر است. ذره را میشکافد، ولی خورشید را نمیشناسد.
بنابراین علم امروز به رغم جزئی شدن، جامع نیست. دانشی در اختیار او نیست که همانند گذشته، نگاه کلی به او بدهد. تجزیه فزاینده علوم، انسان را دچار چنین بحرانی کرده است.
سومین بحران، بحران هویت و از خودبیگانگی است. گم کردن هویت انسانی خویش در جهان هستی. انسان خود را در این هستی گم کرده و اساساً پیوند او با هستی گسسته شده است.
من چیستم؟ در کجای هستی جای دارم و منزلت هستی من کجاست؟ اینها سؤالات اساسی انسان است و درواقع ابهاماتی است که در فکر انسان معاصر پیدا شده، کمااینکه این موضوع در حوزه ملی شناختی نیز وجود دارد و حتی در این ارتباط که در ملیت خود دارای چه هویتی است نیز دچار بحران شده است، یعنی مرزهای ملی مورد تعرض سیستمهای پیچیده، گسترده و نافذ ارتباطاتی قرار گرفته و از این ناحیه، هویت ملی انسانها به شدت دچار ابهام شده است.
چهارمین بحران در رابطه با بحران هویت و همچنین در مقام خویشتن، بحران «فردی» و بحران «من کیستم» میباشد. چون بشر امروز، اسیر ماشین، اسیر تکنوکراسی، اسیر محیط و اسیر جامعه است و فردیت خویش را گم کرده است.
امروزه کمتر انسانی را میتوانیم بگوییم که خودش هست، چراکه اساساً فردیت خویش را فراموش و گم کرده است.
متأسفانه بحران هویت هم در مقام موقعیت انسانی، هم در مقام ملیت و هم در مقام شخصیت، مسألهای است که انسان امروزی با آن مواجه است.
پنجمین بحران، بحران بیمعنایی است. بحران در معنای حیات و هستی، پوچپنداری هستی، فرجام حیات و اینکه اساساً نگرش انسان به هستی و حیات چگونه است.
امروزه، حیات و هستی، عظمت و معنای خویش را از دست داده است. بیمعنایی در مقام نگرشی به حیات و هستی، بحران دیگری است که انسان با آن مواجه است.
ششمین بحران، بحران بیکاشانگی و زوال نهاد خانواده است.
البته بحرانهایی را که برمیشمارم، نوعاً متوجه انسانهایی است که از معنویت و دیانت به دور افتادهاند و غالباً در دنیای غرب مصداق کامل دارد.
هفتمین بحران، بحران تخریب طبیعت و زیست بوم و جو است.
امروزه بشر امنیت ندارد، چون که منابع و مواهب الهی خدادادی به دست همین بشر تخریب شده است تا آنجا که حتی به کرهی زمین هم اکتفا نکرده و فضا و جو را نیز آلوده و ویران ساخته است و حیات بشر به شدت از ناحیهی آلودگی طبیعت و محیط پیرامون انسان در معرض خطر قرار گرفته است.
هشتمین و مهمترین بحران، بحران معنویت و اخلاق است. البته شاید بتوانیم عنوانهای دیگری را نیز در فهرست بحرانهایی که انسان معاصر با آن دست به گریبان است، اضافه نماییم و فهرست مفصلتری را عرضه نماییم، اما به نظر میرسد که نوع بحرانها، کاستیها، چالشها و تهدیدات، نهایتاً به یکی از این هفت بحران باز میگردد.
رسالت انسان دینی در مقابله با این بحرانها (بهخصوص بحرانهای معنوی، معنایی، هویت، اخلاق و از این قبیل): انسان دینی و انسان دیندار، هم پیرو است و هم پیامآور. امروزه در میان ما انبیاء الهی نیستند، پس این دینداران هستند که نقش پیامآوران را برعهده دارند. انسان دینی، علاوه بر اینکه خود پیرو انبیاء الهی و مردان آسمانی است ـ جانشین انبیاء الهی نیز میباشد ـ چون انبیاء الهی، جانشینان خدا و خلفای الهی هستند و انسان دینی، انسان در مسیر کمال و در حال تکامل یافتن است و رو به جهتی گام برمیدارد و ره میسپارد که فرجام و پایانش به خلاف الهی خواهد انجامید، چون رو به کمال میرود و انسان کامل، خلیفهی خداست.
بنابراین، امروزه انسان دینی، نقش پیامبران را برعهده داشته و اساساً چنین نقشی را ایفا مینماید. چنین انسانی باید بشریت را به پیامهای الهی فرابخواند، چراکه پیامهای بنیادین ـ جهانشناختی ـ هستیشناختی ـ آموزههای اخلاقی ـ معنوی و دینی، مضامینی هستند که انسان امروز، رسالت رساندن آنها را برعهده دارد.
دین، هستی را خدامحور و توحید بنیاد تعریف میکند. اگر هستی و از جمله انسان، خدامحور قلمداد شود، پس باید بر گِرد کانون هستی یعنی خدا بگردد، در آن صورت است که اخلاق و معنوی میشود و اخلاقی رفتار میکند. اگر انسان، خدامحور بیندیشد و جهان را توحید بنیاد ببیند، از غرورش کاسته خواهد شد. انسان مغرور، غیراخلاقی رفتنار میکند، چون که معنویت را فراموش کرده است؛ ولی اگر در برابر خدای بزرگ بایستد، خود را کوچک میبیند و غرورش میشکند و قطعاً متواضع و فروتن خواهد شد.
او وقتی خدا را پیش روی خود ببیند، قطعاً در حق دیگران ستم و اجحاف نخواهد کرد و حقوق دیگران را نادیده نخواهد انگاشت.
امروزه، اولین پیام دینی و اولین رسالت دینداران، پیام خدا محور انگاشتن هستی است که میبایستی آن را به بشریت برسانند.
جهان را آیینهسان دیدن ـ آیهوار انگاشتن (جهان آیینهی خداست ـ آیه و نشانهی خداست ـ هستی خدانماست) و اگر چنین شد، هستی از آن خداست و به خدا تعلق دارد و اگر کسی جهان را خدامحور، آیه و نشان خدا دید، هرگز به تخریب محیط زیست نخواهد پرداخت.
جهان متعلق به خداست و انسان حق ندارد مالکیت الهی و طبیعت را تخریب و ویران کند. مگر انسان، مالک مطلق هستی و طبیعت است. مگر طبیعت، ملک طبق انسان است که به هر طریقی بخواهد در آن تصرف نماید.
اما در نگاه جهانشناختی دینی چنین نیست و طبعاً ما باید این پیام دینی را به انسان معاصر برسانیم که جهان از آن تو نیست، بلکه امانتی است از سوی خدا در نزد تو، پس نباید در ویرانی آن بکوشی. تنها در این صورت است که رابطهی اخلاقی و معنوی بین انسان با طبیعت تقویت میشود و به دنبال آن اخلاق دینی و جهانی، برقرار خواهد شد.
اخلاق تنها نظامی نیست که مناسبات انسان با انسان دیگر را تنظیم کند، بلکه نظامی است شامل و فراگیر که رابطه انسان را با هستی نیز تنظیم میکند. اگر نگاه انسان به هستی تغییر یابد، آنگاه با طبیعت، اخلاقی رفتار خواهد کرد و اگر این پیام دین توسط انسانهای دیندار به انسان برسد که نظام اخلاقی در جهان حاکم است، یعنی اگر بد کنی، جهان با تو نیز بد خواهد کرد و اگر تو با طبیعت بدرفتاری کردی، طبیعت با تو نیز بدرفتاری خواهد کرد، لایه اوزون نابود خواهد شد و تو نمیتوانی تنفس کنی و گرسنه خواهی ماند. محیط برای آرامش زندگی تو ناامن خواهد شد و در نهایت مواهب طبیعت به تو نخواهد رسید.
اگر بدانیم اخلاق، دستورات و آموزههایی است الهی ـ انسانی که هم مناسبات دو انسان و همهی انسانها را با هم تنظیم میکند و هم رفتار و مناسبات انسان را با طبیعت و هست، آنگاه پاسخ مثبت از هستی خواهیم گرفت. ما طبیعت را ویران نخواهیم کرد، طبیعت هم با ما مدارا خواهد کرد و آنگاه بسیاری از بلایا متوجه انسان نخواهد شد.
اصل پرستندگان جهان:
مطلب دیگر، پیام پرستندگی است، اینکه جهان همه پرستندهی خداوند هستند.
در قرآن آمده است که: «همه موجودات خدا را میپرستند، در برابر او سجده میکنند و ذکرش را میگویند، اما شما نمیفهمید».
اگر همهی هستی، خدا را بپرستند، ما دیگر غیرخدا را نمیپرستیم، نفسمان را نمیپرستیم و هوایِ نفس را خدای خویش نمیانگاریم، آنگاه معنوی بار خواهیم آمد.
طراوت حیات دینی و حیات اخروی، پیام دیگر دین است. زندگی در این دنیا، تمام زندگی نیست، بلکه گوشهای از زندگی است. فصلی از حیات انسان و برگی از کتاب حیات انسان است.
ما از جایی آمدهایم، سیری میکنیم و به جایی خواهیم رفت. از کجا آمده ایم و به کجا خواهیم رفت؟ این فصول به هم مرتبط هستند. اگر در این دنیا معنویت نباشد قطعاً در فصل و عالم دیگری از حیات، معذب و معاقب خواهیم بود.
اگر در این جهان بداخلاقی کردیم و با طبیعت، حیوان، آسمان و با زمین و نیز با دیگر آحاد انسانی بدرفتاری کردیم، آنگاه باید در عالم دیگر پاسخگو باشیم، چون که این دو جهان به هم مرتبط هستند. این جهان، واکنشی است از سوی آن جهان و درواقع پژواک جهان دیگر است و چگونه ممکن است کسی این دو جهان را به هم مرتبط بداند، با این حال در این جهان ستم کند و از اخلاق خوش پیروی نکند.
مبحث دومی که رسالت عمدهی انسان دیندار در عصر کنونی است، علاوه بر انتقال جهانشناختی ـ نگاه به هستی ـ نگاه به حیات و نگاه به منزلت انسان است.
متأسفانه بشر امروز، یک اصل خطا را پذیرفته است و آن حیوانانگاری انسان است. در مباحث زیستشناختی، انسان را میمونتبار میانگارند.
در مقام رفتار و مناسبات، با محور قرار دادن انسان (اومانیسم)، انسان را خداگونه میانگارد. او خود را در مقابل مافوق ـ که موجودی برتر و برین است ـ پاسخگو نمیداند و متأسفانه همهی هم و غم او صرف رفاه و لذت و شکم و شهوت میشود. این یعنی حیوان انگاشتن انسان و فرجام حیات را هم جز این و بالاتر از این نمیداند.
در واقع این مسأله، خطای انسان را در شناخت خویش نشان میدهد؛ اما دین و دیندار (بالتبع شناخت دینی از انسان)، انسان را خلیفهی خدا و خداگونه میانگارد و برای انسان منزلتی ویژه قائل است و او را گل سرسبد آفرینش میداند.
به تعبیر قرآنی و برخی کتب آسمانی، انسان را حتی مسجود ـ پرستیده شدهی فرشتگان که از دیگر آفریدههای خدا برتر میباشد، میداند.
انسان خلیفه خداست و منزلتی چنین دارد. پس اگر چنین بزرگ است، چرا بدرفتاری ـ چرا بداخلاقی ـ چرا فقدان معنویت ـ چرا شهوت ـ چرا انحصار در مادیت و چرا ظلمتپرستی؟
اگر منزلت انسان بهدرستی شناخته شود و اگر انسان ـ آنگونه که خداوند و نیز دیگر ادیان الهی میگویند ـ شناخته شود، در آن صورت است که انسان خود را بزرگ میداند.
در مناسبات انسانی ـ اجتماعی، یک آدم ضعیف، بیهویت و بیشخصیت، بیشتر بد میکند. انسان بزرگوار، حریم نگه میدارد و بد نمیکند، چراکه اگر آدمی خود را بزرگ بداند، قطعاً بزرگواری خواهد کرد.
هرگاه انسان خود را بزرگ نپندارد، بزرگوار نیست و در این صورت مبتذل عمل میکند و گرفتار ابتذال میشود. بیاخلاقی بشر، ناشی از عدم شناخت صحیح خود اوست و رسالت انسان دیندار و مسجود آن است که منزلت برتر ـ برین و بلند انسانی را که خداوند برای انسان قائل است، به انسان امروزی تعریف نموده و نشان دهد.
سومین رسالت، ترویج آموزههای معنوی ـ اخلاقی و دینی است. انسان دیندار باید سپاسگزار خدا باشد. سپاسگزاری و شکرگزاری عملی از این نعمت، که پیرو دین انبیاست و با تعالیم و آموزههای بلند و عمیق اخلاقی ـ معنوی آنان آشناست و میبایستی این تعالیم را به دیگر انسانها که با آن آشنا نبوده و از آن محروم هستند، برساند (زکات العلم نشره).
چهارمین رسالتی که بشر معاصر دارد، بهرهبرداری از یک پدیده است. پدیدهای جدید و امیدوارکننده که همانا بازگشت به معنویت است.
امروز بشر سرخورده از پیامها، دعوتها، وعدهها، شعارها، مقامها و مکتبهای مادی به سمت معنویت بازمیگردد. همچنین دلسردی، رلزدگی و یأس از دستاوردهای دورهی مدرنیزم، او را به معنویت بازمیگرداند.
اساساً بشر نمیتواند از فطرت خویش جدا شود. اخلاق و معنویت، خداگرایی، خداپرستی و خداشناسی فطری است. امروزه، فطرت خداگرا و معنویت خواه آدمی، او را به معنویت بازمیگرداند و قطعاً بشر امروزی نمیتواند از خدا و معنویت جدا گردد.
همچنین امروزه پناهجویی انسان، او را به معنویت بازمیگرداند. پناهجویی در مقابل بحرانهایی که برشمردیم و انسان دیندار میبایستی از این پدیده بهره بگیرد.
ما، اتباع چهار دین بزرگ الهی (اسلامیون ـ مسیحیون ـ کلیمیون و زرتشتیان)، نمایندگانی هستیم که در زیر یک سقف و در مکانی مقدس جمع شدهایم و با یاد و نام دو بانوی بزرگ و دو شخصیت قدسی آسمانی با هم مشاوره و رایزنی میکنیم، پیام خدا را با هم در میان میگذاریم و میاندیشیم که چگونه برای حل معضلات بشر امروز اقدام کنیم.
چنین اقدامی بسیار فرخنده، مبارک و میمون است، اما بدانید و بدانیم و خرسند و امیدوار باشیم که بشر سرخورده از مادیت و ظلمت مادی به معنویت بازمیگردد و بر ماست که از شرایط فراهم آمده بهره بگیریم.
ولی نکته آخری که عرض کردم و جا دارد که در همینجا نیز به آن اشاره کنم، هشداری است که همه ما باید بدانیم و آن اینکه بشر امروزی در حال بازگشت به سوی معنویت است.
مبادا فریبکاران و متقلبان، معنویتی کاذب و دروغین، صوری و سطحی و نیز معنویتی منهای خدا را به جای معنویت حقیقی به بشر مستعد پذیرش معنویت و اخلاق (که ذاتی دین ـ معنویت است)، عرضه کنند. پس بنابراین، برعهده دینداران میباشد که معنویتی حقیقی را عرضه نمایند.
امروزه ما در غرب بیش از شرق شاهدیم و چه بسا میتوان ادعا کرد که در آمریکا بیش از اروپا، بشر به معنویت روی آورده است و به دنبال گمگشته خویش به آغوش دین پناه میآورد؛ اما دستهایی پیدا شده است که عرفان سکولار ـ عرفان منهای خدا ـ معنویت بلادین ـ معنویت بدون شریعت ـ معنویت بدون پیام الهی ـ معنویت کاذب ـ روانشناختی و دروغین را جانشین معنویتهای حقیقی کند و سراب را به انسان عطشناک امروزی عرضه نماید.
هشدار و هشدار، مبادا که غفلت کنیم و بار دیگر بشر خسران ببیند. روزی بعد از رنسانس، بشر از دین جدا شد و امروز که رنسانس دیگری ـ اما با رویکردی معنوی ـ در حال به وقوع پیوستن است، دچار انحراف گردد و به خدا و معنویت بازنگردد و دوباره با معنویتهای روانشناختی کاذب و دروغین سیراب شود و بعد از طی قرون، تازه متوجه شود که باز هم خطا کرده است و خسارات عظیمی که هرگز قابل برآورد نیست، وارد آید.
پس رسالت همه مؤمنان، علاوه بر عرضهی دین و معنویت و اخلاق، توجه دادن معنویتگرایان و تشنگان معنویت به این نکته میباشد که معنویتها چندگونه و چندگانهاند.
جمله آخر آنکه، معنویت حقیقی فقط در بستر دین یافت میشود و فقط در مکتب انبیاء قابل درک است.