از یک تحقیق اساسی ممکن است نتایج و برایندهای مختلفی اعم از مقاله، سخنرانی و ارائهی نظریه به دست بیاید، اما ظاهراً کتاب، برجستهترین برونداد یک کار تحقیقی است.
من فکر میکنم مهمترین و بزرگترین برایند یک تحقیق، خود فرد مؤلف است. این نکته در بین جامعهشناسان و معرفتشناسان محل بحث و نزاع است که آیا «اثر»، «شخصیت» را میسازد و یا شخصیت اثر را؟ شاید این مسئله افراط و تفریط و یکسویهنگری قلمداد شود که بگوییم همیشه اثر، شخصیت را میسازد و یا این شخصیت است که اثر را پدید میآورد. گاهی شخصیت از سختگی و کمال برخوردار است و اثر نیز تظاهر وجودی شخصیت مؤلف است و چیزی بر شخصیت او اضافه نمیکند؛ ولی نوعاً باید گفت که غلبه با ساخت شخصیت است. اگر اثر، محصول یک تحقیق جدی باشد، آن تحقیق شخصیت مؤلف را میسازد.
اگر کسی در فرایند یک تحقیق جدی و مطالعهی اساسی، اثری را تولید کرده باشد، شخصیت خود او بسیار دگرگون میشود. با هر مبنایی که فکر کنیم، مثلاً اگر اتحاد عقل و عاقل و معقول را مبنا قرار بدهیم، به هر حال، اقلی از معقول به صورت وجود کتبی در قالب کتاب عرضه میشود. همهی آنچه که در کتاب تدوین و مطرح میشود، در نفس مؤلف حتماً متبلور است و شاید چندینبرابر بیش از آنچه که در قالب کتاب عرضه میشود، در ذهن و زبان و نفس مؤلف ذخیره میشود. پس غالباً اینگونه است که اثر شخصیت مؤثر را میسازد.
در گذشته سنتی در دنیای علمی حوزوی ما بوده که امروز مغفول واقع شده است و آن اینکه گاهی یک شخص و طایفهی او، تا چندین نسل به نام یک کتاب نامیده میشدند. برای مثال خود نویسنده را «صاحب فصول» مینامیدند، چون کتاب فصول را نوشته است، بعد چندین نسل را آل صاحب فصول میخواندند. مرحوم شیخ محمدحسین اصفهانی ـ که البته اهل تهران و درواقع ورامینیِ تهرانی است ـ ، یعنی برادر صاحب فصول، به مرحوم شارح معروف میشود و فرزندان او تا چندین نسل به «مسترشدین» معروف میشوند، زیرا اسم کتاب ایشان «هدایه المسترشدین فی شرح معالم الدین» است.
درواقع یک اثر تنها هویت فرد مؤلف را نمیسازد و گاه برای چندین نسل بعد او نیز هویت میشود. همینطور مرحوم آخوند را «صاحب کفایه» میگویند و فرزندان ایشان نیز کفایهای هستند. مرحوم کفایهای خراسانی پسر مرحوم آخوند بودند و کل نسل او نیز کفایهای خوانده میشوند.
این سنت تقریباً یک فرهنگ شایع بوده و نشاندهندهی این نکته است که اثری که تولید میشود چقدر مهم است و آن اثر در ساخت هویت مؤلف و تیره و تبار نسل او تأثیرگذار است. بعضی از سنتها در فرهنگ علمی مسلمانان و بهخصوص شیعه وجود دارد که بسیار معنیدار هستند و اگر بر روی آنها مطالعهی جامعهشناختی شود اهمیت آنها مشخص میشود.
بسیاری از سنتهایی که ما در آثار قدما و گذشتگان میبینیم، اصولی دارد و همانطور که گفتم اگر کسی میتوانست در این زمینه تحقیق و تأمل کند بسیار ارزشمند بود. برخی از سنتهای علمی ما در حوزه بسیار اخلاقی و معرفتشناسانه است، حتی در آن دوران بر مالکیت فکری رعایت داشتند و نسبت به آثار و نظرات دیگران بسیار بادقت و باملاحظه بودند.
یکی دیگر از مسائلی که از آن غافل هستیم و حتی غالباً به آن حمله میکنیم و نقطهضعف قلمداد میکنیم، سنت تعلیقهنگاری، حاشیهنگاری و شرح است. ممکن است بعضی از ما حتی به این رویّه نگاهی منفی داشته باشیم که چرا اینقدر حاشیهنگار هستیم، چرا اینقدر تعلیقه میزنیم و چرا متن تولید نمیکنیم و چرا از متون قدیم عبور نمیکنیم. باید گفت که تعلیقهنگاری یکسری مبانی فرهنگی، ادبی و اخلاقی دارد و به نحوی رعایت اخلاق و ارزشگذاری به آثار گذشتگان و سلف قلمداد میشود و اعتراف به حق فضل تقدم است.
امروز میبینیم که فرد کتاب دیگری را میگیرد و یک مقدار مطلب به آن اضافه میکند و به نام خودش چاپ میکند و در هیچجا نیز اشاره نمیکند از چه منبعی استفاده کرده است، ولی در گذشته سنت به اینصورت بوده که میگفتند صاحب اثر زحمت کشیده و مثلاً «شرایع» را نوشته است. اولاً متن شرایع بسیار منقح و سخته است، وقتی که محقق این کتاب را مینوشته اینگونه نبوده که قلم را به دست بگیرد و همینطور جلو برود، بلکه روی واژهواژهی آن فکر کرده و حتی گاهی تغییری بسیار ساده در حد جابهجاکردن یک حرف، مفهوم کلی متن فقهی را تغییر میدهد. نتیجتاً افراد دیگر بر کتاب شرایع شرح مینویسند، پاورقی و تعلیقه میزنند و به این شکل اهمیت و ارزش آن متن را حفظ میکند.
همچنین میبینیم که در آثار قدما نقل مستقیم بسیار زیاد است، ولی امروز نقل مستقیم را عیب میدانیم. در گذشته نقل مستقیم به این جهت صورت میپذیرفته که مؤلف میگفته اگر بخواهم یک نظر را تقریر کنیم، بهتر از این تقریری که موجود است نمیشود، مثلاً ابنسینا یک نظر را تقریر کرده و صدرالمتألهین در کتاب اسفار، یکدفعه چهار صفحه از متن شفا را عیناً وارد میکند، زیرا میبیند که بهتر از آن نمیتوان نوشت. توجه به فضل تقدم، توجه به زحمتی که مؤلف کشیده و ارزش آن، از دلایل تعلیقهنگاری و حاشیهنویسی بوده است.
صاحب هدایه المسترشدین یعنی مرحوم محمدتقی ایوانکیِ ورامینیِ تهرانیِ اصفهانی، شرحی که به معالم زدهاند، انصافاً بسیار قویتر از خود معالم است و تسلط علمی ایشان بسیار بالاتر است، ولی فضل تقدم با صاحب معالم است. آیا ایشان نمیتوانست یک متن مستقل بنویسد؟ او قادر بوده، و حتی احساس من این است که حتی خیلی قویتر از صاحب معالم بوده است.
همینطور شرح لمعه ده جلد است، درحالیکه خود لمعه یک کتاب کوچک و کمحجم است، آیا شهید ثانی نمیتوانست به جای اینکه اثر خود را شرح لمعه بنامد ادعا کند که یک اثر جدید نگاشته است؟ یک نفر هنگامی که در زندان است و متوجه میشود قرار است بهزودی اعدام شود، یک دوره فقه شیعه را از حفظ مینویسد. چرا شهید ثانی متن لمعه را حفظ میکند؟ شرح آن که بیست برابر متن است و بسیار استدلالیتر و مستندتر است؛ ولی شهید ثانی میخواهد فضل تقدم و ارزش و قداست مرحوم شهید اول را حفظ کند.
نتیجهی این عمل شهید ثانی نیز این میشود که در تاریخ شیعه کمتر کتابی به اندازهی لمعه و شرح لمعه برکت داشته است، زیرا چند صد سال و چندین و چند نسل آشنایی با فقه اهلبیت علیهمالسلام را با این دو کتاب که اثر این دو شهید است شروع میکنند. به هر حال اثر، هویت است و گذشتگان ما سعی میکردند که این هویت گم نشود.
همینطور بازنویسیهایی که انجام میشد نیز به همینگونه بود. برای مثال المحجه البیضاء که یک محدث شیعی، اهل معرفت و حکمت، فقیه، شاعر و ادیب همانند فیض اثر یک سنی را بازنویسی میکند و در آن کتاب اعلام و تأکید میکند که این کتاب بازسازی همان اثر غزالی است. ایشان میتوانست از نو بنویسد و برای او نیز کاری نداشت. تعداد احادیثی که مرحوم فیض در المحجه آوردهاند بسیار بیشتر از احادیثی است که در کتاب احیاءالعلوم آورده شده، و کتاب احیاءالعلوم بیشتر به قصص صوفیه و عرفا پرداخته است. آنگاه در روزگار ما یک بزرگ و فیلسوف از خود تواضع نشان میدهد و یک آدم نافیلسوف از آن سوءاستفاده میکند. آقای جوادی در نقد سروش و راجع به قبض و بسط مطلب آوردند و توضیح دادند که من قصد داشتم حاشیهای بر این کتاب بزنم، ولی سروش از این تواضع علامه سوءاستفاده کرد و گفت ایشان حرفی برای گفتن نداشت، برای همین در حاشیهی حرفهای من مطالبی آورد.
متأسفانه اخلاق علم و فرهنگ تحقیق و خلوص و تواضع و قدرشناسی و رعایت حق تقدم ازبین رفته است. کتاب یا مقاله مینویسیم بعد ادعا میکنیم که قبل از ما هیچکس چنین حرفی را نزده است. نوعاً همهی مقالات نیز همینگونه است، ولی مشخص نیست که چرا علم پیش نمیرود.
به هر حال اثر، هویت صاحب اثر است و در گذشته نیز بهگونهای رعایت میکردند که هویت اثر گم نشود، ولذا به تعلیقهنگاری و شرح و… اکتفاء میکردند که به این صورت آثار نیز ماندگار میشد. الان در روزگار ما چند اثر ماندگار است که تا صد سال دیگر باقی بماند؟ امروز اگر کسی کتاب فلسفی بنویسد، هیچگاه نهایه الحکمه مرحوم علامه نمیشود؛ متن منقح و پاکیزهای که تقریباً هیچ کلمهی زائدی ندارد. پس جا دارد اگر کسی میخواهد در فلسفه چیزی بنویسد، حاشیه و شرح نهایه را بنویسد. مثل علامه با این عظمت میگوید یکی از آرزوهای من این است که اسفار را تلخیص کنم و ظاهراً نهایه را هم به همین نیت نگاشتهاند.
یکی از اساتید ما که من از ایشان بسیار متأثر هستم، مخالف مرحوم علامه و ضد فلسفه و تفکیکی بود و حتی آن زمان با انجمن مرتبط بود، هنگامی که سه جلد اول المیزان برای نخستینبار منتشر شد، ایشان جزوهای در نقد المیزان نوشتند. استاد ما میگفت که شبی خواب دیدم یکی از اولیاء الهی به قم آمده است؛ صبح پرسوجو کردم که چه کسی جدیداً وارد قم شده است، بعد از جستجوی زیاد به ایشان گفتند که علامه سیدمحمد حسین حسینی تهرانی به قم آمده است. البته ایشان هم اهل فلسفه و شاگرد علامه طباطبایی بود، ولی با اینهمه استاد ما نزد ایشان رفته بود و برای علامه توضیح داده بود که من چنین خوابی دیدهام، برای همین نزد شما آمدهام. استاد ما میگفت به ایشان زیاد اصرار کردم که دلیل این خواب چیست، علامه حسینی تهرانی هم گفت که تو به یکی از اولیای الهی بدبین هستی، و پست سر او بد میگویی، تا دل او را به دست نیاوری موفق نیستی و من هم چیزی به شما نمیگویم. گفتم مگر میشود من با اولیای الهی بد باشم، در جواب گفتند که راجع به علامه طباطبایی هم حرفی نداری؟ گفتم چرا؛ او اهل فلسفه و منحرف است. علامه حسینی تهرانی به استاد ما گفته بود همین الان به منزل او بروید.
استاد ما گفت که در گرمای تابستان قم ساعت ۳ بعد از ظهر به منزل علامه طباطبایی رفتم، خود علامه دم در آمدند. گفتم آقای حسینی تهرانی سفارش کرده که من نزد شما بیایم. من به شما بدبین هستم و شما را قبول ندارم. علامه خندید و تعارف کرد تا وارد شوم و بعد از صحبت با ایشان کلاً متحول شدم و اصرار داشتم که در جلسات ایشان شرکت کنم. استاد ما میگفت این از عجایب است که من ضد ایشان بودم ولی تبدیل به فدایی ایشان شدم. بعد هم مقرر شد که هر روز از ساعت ۳ تا ۴ به منزل ایشان بروم. روز اول پنج دقیقه زودتر رفتم، ایشان در را باز کرد، به ایشان گفتم که زودآمدن من از سر بینظمی نیست، بلکه از سر شدت علاقه است. بعد از مدتی که به درس ایشان رفتم، ذکری خواندند و گفتند که امشب حالتی به شما دست خواهد داد که باید فردا برای من آن حالت را نقل کنید. آن حالت پیش آمد و فردا برای علامه نقل کردم و ایشان هم خیلی ناراحت شد و گفت که ظاهراً روزی شما نزد من نیست و باید بروید. مجدداً اصرار کردم تا اینکه علامه یک دورهی دیگر هم برای من گذاشتند، از نو دوباره ذکری گفتند و گفتند امشب حالتی به شما دست خواهد داد. فردا که برای ایشان توضیح دادم خوشبختانه خوب بود و علامه خوشحال شدند.
مرحوم سعادتپرور که از شاگردان علامه طباطبایی بود میگوید علامه من را ارجاع دادند به مرحوم پهلوانی. ایشان دوازده جلد شرح حافظ نوشته که شرحهایی است که مرحوم علامه طباطبایی در ابتدای هر درس خود به یکی از ابیات حافظ میزدند. اینها را یادداشت کرده بود و تبدیل به دوازده جلد کتاب شده بود.
حال با وجود چنین بزرگانی ما میآییم و برای خودمان کتاب فلسفه مینویسم، وقتی نهایه تألیف شده و چنین اثری صادر شده، دیگر از آن نباید عبور کرد. سرّ التزام گذشتگان به متون نیز گاه همین مسائل بوده است.
البته ما خداوند را شاکر هستیم که فضلایی خوشفکر، توانا، دلسوز، متعهد، نظریهپرداز و نوآور در جمع همکاران پژوهشگاه هستند و آثار خوبی خلق میشود و من در اینجا از یکیک این عزیزان تشکر میکنیم. والسلام