تأملی درباب فلسفه‌ی فـرهنگ ۴

به اهتمام: حامد رشاد

در شمارۀ پیشین خواندیم:

در شماره‌ی قبل ــ که بخش اول از گفتار دو بخشی «مسئله‌های فلسفه‌ی فرهنگ» بود ــ اشاره شد که چنانچه فلسفه‌ی فرهنگ یک دستگاه معرفتی و دانش در نظر گرفته شود، می‌توان درباره‌ی مبانی و فلسفه‌ی آن مانند هر دانش دیگری بحث کرد. با این تلقی بود که به اختصار سه مسئله‌ی نخست از فهرست ده‌گانه‌ی مسائل، شامل تعریف فلسفه‌ی فرهنگ، نسبت و مناسبات فلسفه‌ی فرهنگ با دانش‌های همگن، و موضوع فلسفه‌ی فرهنگ، تبیین شد.

در ادامه‌ی بحث درس‌گفتار پیشین، باقی مسائل مباحث فلسفه‌ی فرهنگ ــ که در عموم فلسفه‌های مضاف به علم‌ها و معرفت‌ها مطرح است ــ تبیین می‌شود. تکرار این مهم خارج از فایده نیست که در مجموع، درباره‌ی دانش‌هایی که به شکل یک معرفت منسجم تکون پیدا کرده باشند، پرسش‌‌های فراوانی مطرح می‌شود. از‌این‌رو، با این پیش‌فرض که فلسفه‌ی فرهنگ به شکل دانشی منسجم تحقق یافته است، هفت مسئله‌ی اساسی آن به اختصار بیان شده است.

۴٫ قلمروشناسی فلسفه‌ی فرهنگ

در قلمروشناسی هر علمی به این پرسش پاسخ داده می‌شود که آن علم چه مباحثی را مطالعه می‌کند. پاسخ این پرسش در مورد فلسفه‌ی فرهنگ، کم‌و‌بیش روشن است؛ زیرا قلمروی مطالعاتی فلسفه‌ی فرهنگ خود فرهنگ است که مؤلفه‌های آن را نیز دربر‌می‌گیرد.[۱]

یکی از بحث‌هایی که در قلمروشناسی مطرح می‌شود پرسش از اجزای علم است. به سخن دیگر این مطلب که علم از موضوع، مبادی و مسائل تشکیل شده، بحث مفصلی است که می‌توان آن را هم در حوزه‌ی ساختار صوری مطرح کرد و هم در قلمرو‌شناسی. البته اگر قلمروشناسی تعمیم داده شود، بحث از کارکرد و کاربرد علم را هم دربر خواهد گرفت و به تبع آن قلمرو کارکردی در ذیل قلمروشناسی مطرح خواهد شد. به بیان دیگر زمانی که سخن از این است که چه مباحثی را می‌توان در ذیل یک علم مطرح کرد، قلمروی دانش را تعیین می‌کنیم، اما این پرسش که دانش مد نظر چه کارآیی‌هایی دارد، بحث دیگری است که می‌توان آن را هم جزء مباحث قلمروشناسی قلمداد کرد؛ هرچند که کارکردها و کارآمدی‌های یک علم می‌تواند به صورت مستقل هم مطرح گردد.

۵٫ مسائل فلسفه‌ی فرهنگ

مسائل فلسفه‌ی فرهنگ، احکام کلی فرهنگ‌اند، پیش از این،[۲] به شیوه‌ی استقرایی، هفده محور را به منزله‌ی مسائل و مباحث مطرح در این حوزه از دانش به شرح زیر برشمردیم: باشایی فرهنگ، هستی‌شناسی فرهنگ، آگاهایی فرهنگ، چیستایی فرهنگ، چه‌هایی و اجزای فرهنگ، قانونمندی و قانون‌وارگی فرهنگ، چرایی و برآیی فرهنگ، مناشی فرهنگ، سودمانی و کارآیی فرهنگ، چندگانی و چندگونی فرهنگ، بایایی و ضرورت فرهنگ، شایایی و روایی فرهنگ، برتری و فروتری فرهنگ، کجایی و جایگاه فرهنگ در میان دیگر علوم انسانی، شیوه‌ی شناسایی و روش مطالعه فرهنگ، چیدمان و هندسه‌ی فرهنگ، نگاه آینده‌پژوهانه به فرهنگ.

افزون بر هفده محور یادشده، بحث درباره‌ی ساختار صوری و نیز هندسه‌ی معرفتی مسائل فلسفه‌ی فرهنگ نیز در این حوزه قرار می‌گیرد. منظور از ساختار صوری، چیدمان صوری مسائلی است که در فلسفه‌ی فرهنگ درباره‌ی آنها بحث می‌شود. به سخن دیگر، در این بخش رابطه‌ی میان هفده مسئله‌ی فلسفه‌ی فرهنگ مدنظر قرار می‌گیرد و این موضوع بررسی می‌شود که ارتباط میان این هفده مسئلۀ تعریف‌شده، منطقی است یا اینکه می‌توان آنها را بسته به ذوق و سلیقه‌ی خود با هم مرتبط کرد. البته مباحث مربوط به ساختار صوری فلسفه‌ی فرهنگ به همین‌جا خاتمه نمی‌یابد، بلکه پرسش‌های بسیاری را در بر می‌گیرد، مانند اینکه مجموعه مسائل این دانش را می‌توان یک دستگاه قلمداد کرد یا خیر؟ این مسائل در یک سلسله‌ی طولی مترتب بر هم، به قضیه‌القضایا منتهی می‌شوند؟ آیا باید به آنها به صورت کل‌انگارانه نگاه کرد یا رابطه‌ای شبکه‌ای با هم دارند که از هسته و حاشیه تشکیل شده است؛ یعنی یک دسته از مسائل هستۀ آن علم‌اند و دسته‌ای دیگر جایگاه حاشیه‌ای دارند؟ به سخن دیگر، ساختاری عمودی دارد یا افقی؟

اما گاه پرسش‌های از این دست مطرح می‌شود که آیا بین مسائل فلسفه‌ی فرهنگ، رابطه‌ی تولیدی وجود دارد؟ آیا آنها بر یکدیگر ابتنائی دارند یا اینکه کل‌واره‌اند؟ در این میان ممکن است از نظر عده‌ای سامانه‌ی معرفتی مسائل فلسفه‌ی فرهنگ یک صورت هرم ـ شبکه داشته باشد و نوعی ترتیب و ترتّب طولی و عرضی میان آنها برقرار باشد. این پرسش‌ها و مباحث، همگی در ذیل هندسه‌ی معرفتی فلسفه‌ی فرهنگ مطرح می‌شود.

۶٫ غایت و فائدت فلسفه‌ی فرهنگ

موضوع مهم دیگری که در حوزه‌ی فلسفه‌ی فرهنگ مطرح می‌شود، پرسش از غایت و فایده‌ی این دانش است.[۳] نکته‌ی شایان توجه در این مبحث آن است که اگر مقصود نمی‌بود، علم اصلاً تأسیس، تدوین و حتی محقق نمی‌شد. هر‌چند ممکن است علم هرگز به آن غایت دست پیدا نکند، ولی وجود آن برای تحقق علم، ضروری است. برای روشن‌تر شدن موضوع باید به این نکته اشاره کرد که غایت در دو مقام مطرح می‌شود؛ یکی تصور و دیگری تحقق. در مقام تصور، و در نگاهی پیشینی، غایت سبب پدید آمدن یک علم می‌شود؛ در مقام تحقق، و در نگاهی پسینی هم، انتظار می‌رود پس از تحقق علم واقع شود؛ هرچند ممکن است پس از پیدایش علم، این غایت تحقق نیابد. اما فایده برآیندی است که در هر صورت واقع می‌شود، هرچند قصد نشده باشد.

براساس آنچه گفته شد، غایت فلسفه‌ی فرهنگ، دستیابی به احکام کلی فرهنگ است، که به فواید منحصر نیست؛ چون هر آنچه واقع می‌شود و خواهد شد می‌تواند فایده‌ی آن علم یا معرفت تلقی گردد؛ برای نمونه مبناسازی برای علم فرهنگ را می‌توان یکی از فایده‌های فلسفه‌ی فرهنگ به شمار آورد. در کل زمانی که ما در فلسفه‌ی فرهنگ اصولی را تأسیس می‌کنیم و پایه‌هایی را بنیاد می‌نهیم، حتماً بر آگاهی ما به فرهنگ نیز تأثیر خواهد گذاشت؛ چون توصیف ما از فرهنگ و قضایای آن، نمی‌تواند با مبانی هستی‌شناسانه و معرفت‌شناسانه‌ی ما ناسازگار باشد.

۷٫ روش‌شناسی فلسفه‌ی فرهنگ

همان‌گونه که در تعریف فلسفه‌ی فرهنگ بیان شد، روش این دانش، فرانگر ـ عقلانی است. بر اساس همین موضوع، فیلسوف فرهنگ باید مسائل حوزه‌ی معرفتی خود را مشرفانه، داورانه و عقلانی بررسی کند؛ زیرا فقط در این حالت است که مسائل فلسفه‌ی فرهنگ پدید می‌‌آیند و حل می‌شوند.

۸٫ هویت و هندسه‌ی معرفتی فلسفه‌ی فرهنگ

هویت و هندسه‌ی معرفتی فلسفه‌ی فرهنگ موضوع دیگری است که باید در ذیل این حوزه از معرفت درباره‌ی آن بحث کرد. البته می‌توان این موضوع را به شکل دو مبحث جداگانه‌ی «هویتِ» معرفتی فلسفه‌ی فرهنگ، و «هندسه‌ی» معرفتی فلسفه‌ی فرهنگ مطرح نمود. در واقع، از‌آنجا‌که هندسه‌ی معرفتی نگاه معرفت‌شناسانه به مسائل فلسفه‌ی فرهنگ دارد می‌توان آن را در ذیل این مبحث قرار داد.

در هویت معرفتی فلسفه‌ی فرهنگ، این پرسش مطرح می‌شود که فلسفه‌ی فرهنگ با نگاه معرفت‌شناختی از نوع علوم «حقیقی» به شمار می‌آید یا «اعتباری»[۴]؟ در پاسخ باید گفت که این علم به دلیل آنکه فلسفه است و از علوم عقلی تلقی می‌شود در گروه علوم حقیقی قرار می‌گیرد. پرسش دیگر این است ‌که فلسفه‌ی فرهنگ جزء کدام دسته از فلسفه‌های مضاف قرار می‌گیرد؛ فلسفه‌های مضاف به علم‌ها یا فلسفه‌های مضاف به امرها؛ یعنی از معرفت‌های درجه یک است یا درجه دو؟ [۵] پاسخ این پرسش زمانی روشن می‌گردد که مشخص کنیم در این فلسفه‌ی مضاف، درصدد مطالعه‌ی مقوله‌ی فرهنگ هستیم یا علم فرهنگ؛ در صورتی که گزینه‌ی نخست مد نظر باشد، فلسفه‌ی فرهنگ معرفت درجه یک، و در غیر این صورت، معرفت درجه دو قلمداد می‌شود.

۹٫ مصادر و مناشی فلسفه‌ی فرهنگ

مناشی و مصادر فلسفه‌ی فرهنگ عبارت است از عقل و فلسفه‌ی مطلق، و اگر بنا باشد که فلسفه‌ی فرهنگ با رویکرد و مبنا و منبع دینی مطالعه شود، منابع معتبر دینی هم جزء منابع این دانش به شمار خواهند آمد. در این صورت می‌توانیم بگوییم که منابع معتبر تولید معرفت دینی، منابع فلسفه‌ی فرهنگ را هم به وجود می‌آورند. البته زمانی که گفته می‌شود «فلسفه‌ی فرهنگ اسلامی»، باید به این نکته دقت شود که منظور از آن، «فلسفه‌ی اسلامی فرهنگ» است یا «فلسفه‌ی فرهنگ اسلامی». در فلسفه‌ی اسلامی فرهنگ، احکام مربوط به مسائل فرهنگ با «رویکرد اسلامی»، بیان می‌شود؛ حال چه این فرهنگ از نوع الحادی و سکولار باشد و چه از نوع اسلامی. اما در فرهنگ اسلامی، احکام کلی مسائل فرهنگ اسلامی مطالعه می‌گردد. در این حالت ممکن است یک ملحد، فرهنگ اسلامی را مطالعه کند و درنتیجه، فلسفه‌ای غیر از فلسفه‌ی فرهنگ اسلام پدید آید.

از‌آنجا‌که در اینجا منظور ما از فلسفه‌ی فرهنگ اسلامی، مطالعه‌ی فلسفیِ اسلامیِ مقوله‌ی فرهنگ است ــ به صورت کلی، نه فرهنگ اسلامی ــ پس زمانی که به مصادر و مناشی اشاره می‌کنیم، در واقع مناشی فلسفه را مد نظر داریم نه فرهنگ. با توجه به این تعریف، منابع فلسفه‌ی فرهنگ به دو گروه دست اول و دست دوم تقسیم می‌شوند؛ عقل، کتاب و سنت، منابع دست اول تلقی می‌شوند و معرفت یا علوم دینی موجود در گروه منابع دست دوم قرار می‌گیرند. بر این اساس، فلسفه‌ی اسلامی جزء منابع درجه دو به شمار می‌آید؛ زیرا اگرچه حاصل عقل است، خود به یکی از معرفت‌های دینی تبدیل شده است.

۱۰٫ گونه‌شناسی و مطالعه‌ی تطبیقی مکتب‌های فلسفی ـ‌ معرفت‌شناختی درباره‌ی فرهنگ

مکتب‌های فلسفی و معرفت‌شناختی که فرهنگ را مطالعه می‌کنند، خود، فلسفه‌های فرهنگ را پدید می‌آورند. از‌همین‌رو با توجه به تفاوت‌های این مکتب‌ها ممکن است چند گونه فلسفه‌ی فرهنگ داشته باشیم؛ آنچه درباره‌ی فلسفه‌ی دین نیز رایج است؛ زیرا به تعداد دین‌های محقق، فلسفه‌ی دین وجود دارد. اگرچه تلقی مشهور این است که یک فلسفه‌ی دین وجود دارد، اما از‌آنجا‌که سنت رایج در فلسفه‌ی دین این است که دین‌های محقق را مطالعه‌ کند و این دین‌ها نیز با هم تفاوت بسیاری دارند، سخن گفتن از یک فلسفه‌ی دین واحد مبنای عقلی محکمی ندارد.

فلسفه‌ی فرهنگ نیز با توجه به اینکه براساس کدام مبانی فلسفی، فرهنگ را مطالعه کند و کدام فرهنگ موضوع مطالعه‌ی باشد تفاوت می‌کند. این موضوع به ویژه از آنجا ناشی می‌شود که فرهنگ نفس‌الامر ندارد و در ذات آن تحقق است؛ یعنی فرهنگ همان است که در عینیت وجود دارد. این در حالی است که علوم انسانی، نفس‌الامر دارد و ما در آن می‌توانیم از احکام فطرت حقیقی انسان سخن بگوییم، حتی اگر به آن نرسیده باشیم.

از سوی دیگر مکتب‌های فلسفی متنوّعی داریم که براساس آنها می‌توانیم فرهنگ را مطالعه کنیم. بنابراین، بسته به اینکه از پایگاه کدام فلسفه، کدام فرهنگ مطالعه شود فلسفه‌ی فرهنگ متفاوت می‌شود و در نتیجه «فلسفه‌های فرهنگ‌ها» خواهیم داشت. به این ترتیب، سخن از ‌گونه‌شناسی فلسفه‌های فرهنگ‌ها و مطابقت و مقارنه‌ی آنها به میان می‌آید.

این ده مبحث را می‌توان پرسش‌هایی قلمداد کرد که در حوزه‌ی فلسفه‌ی فرهنگ، بازتاباننده‌ی مسئله‌های آن است.

پی‌نوشت‌ها

[۱]. البته با لحاظ جزئیت.

[۲]. در شماره دوم از این درس گفتار (ماهنامه زمانه شماره ۱۸و۱۹).

[۳]. منظور از غایت، برآیند مقصود است که شی برای آن وضع شده است.

[۴]. علوم حقیقی یا حقیقیه به آن دسته از دانش‌ها گفته می‌شود که موضوع آنها حقیقی است. موضوع حقیقی عبارت است از موضوعی که دارای واقعیت خارجی (تکوینی) است؛ مانند فلسفه که موضوعش هستی است که واقعیتی خارجی است. در مقابل علوم حقیقی، علوم اعتباری قرار دارند که بسته به اعتبار و قرارداد انسانهایند؛ مانند علم حقوق که موضوع آن وابسته به اعتبار عقلاست و اعتباری.

[۵]. معرفت درجه یک، آن نوع آگاهی است که متعلَق آن، از جنس معرفت نیست؛ مانند علم حقوق، ولی معرفت درجه دو، آگاهی است که متعلَق آن خود نوعی معرفت است؛ مانند فلسفۀ علم یا فلسفه‌ی وحی.

تأملی درباب فلسفه‌ی فـرهنگ ـ۳

به اهتمام: حامد رشاد

در شماره‌ی پیشین خواندیم:

برای رسیدن به شناختی اجمالی از حوزه‌ی مطالعاتی فلسفه‌ی فرهنگ، مباحث اصلی که ذیل این حوزه یا پیوسته با آن مطرح می‌شود ــ با بهره‌گیری از الگوی مطالعه‌ی فلسفه‌ها ــ در هفده محور برشمرده و مختصر توضیح داده شد تا دورنمایی از فلسفۀ فرهنگ و حدود و ثغور آن در ذهن پدید آید. این محورهای هفده‌گانه بدین شرح بودند: باشایی فرهنگ، هستی‌شناسی فرهنگ، آگاهایی فرهنگ، چیستایی فرهنگ، چه‌هایی و اجزای فرهنگ، قانونمندی و قانون‌وارگی فرهنگ، چرایی و برآیی فرهنگ، مناشی فرهنگ، سودمانی و کارآیی فرهنگ، چندگانی و چندگونی فرهنگ، بایایی و ضرورت فرهنگ، شایایی و روایی فرهنگ، برتری و فروتری فرهنگ، کجایی و جایگاه فرهنگ در میان دیگر علوم انسانی، شیوۀ شناسایی و روش مطالعه‌ی فرهنگ، چیدمان و هندسۀ فرهنگ، نگاه آینده‌پژوهانه به فرهنگ.

اگر فلسفۀ فرهنگ یک دستگاه معرفتی و دانش در نظر گرفته شود، می‌توان دربارۀ مبانی و فلسفۀ آن مانند هر دانش دیگری بحث کرد، اما در این فرصت قرار نیست به تفصیل در این زمینه صحبت شود، بلکه تنها به اجمال به ده مسئله‌ی اساسی از مباحث فلسفۀ فرهنگ که در فلسفه‌های مضاف به علم‌ها و معرفت‌ها مطرح است اشاره می‌گردد و تلاش ‌می‌شود در دو بخش پیاپی این ده مسئله تبیین گردد.

در مجموع دربارۀ دانش‌هایی که به شکل یک معرفت منسجم تکون پیدا کرده باشند، پرسش‌‌های فراوانی مطرح می‌شود؛ و اکنون در پی آن نیستیم که بکاویم فلسفۀ فرهنگ به چه اندازه به شکل دانشی منسجم و تامّ و تمام تکوّن پیدا کرده و رایج شده است، پس با این پیش‌فرض که فلسفۀ فرهنگ تحقق یافته است، ده مسئله‌ی اساسی را می‌توان دربارۀ فلسفۀ فرهنگ مطرح کرد:

۱٫ تعریف فلسفۀ فرهنگ؛

۲٫ نسبت و مناسبات فلسفۀ فرهنگ با دانش‌های همگن؛

۳٫ موضوع فلسفۀ فرهنگ؛

۴٫ مسائل فلسفۀ فرهنگ؛

۵٫ قلمروشناسی فلسفۀ فرهنگ؛

۶٫ غایت و فائدت فلسفۀ فرهنگ؛

۷٫ روش‌شناسی فلسفۀ فرهنگ؛

۸٫ هویت و هندسۀ معرفتی فلسفۀ فرهنگ؛

۹٫ مصادر و مناشی فلسفۀ فرهنگ؛

۱۰٫ گونه‌شناسی تطبیقی مکتب‌های فلسفی و معرفت‌شناختی دربارۀ فلسفۀ فرهنگ و نیز خود فرهنگ.

۱٫ تعریف فلسفۀ فرهنگ

از‌آنجا‌که فلسفۀ فرهنگ یکی از فلسفه‌های مضاف[۱] است، باید در تعریف آن از همان ساخت و بافت تعبیر و ترکیبی استفاده ‌شود که در تعریف فلسفه‌های مضاف به کار می‌رود. بر این اساس، فلسفۀ فرهنگ عبارت است از «دانش عهده‌دار مطالعۀ فرانگر ـ عقلانی احکام کلی فرهنگ». اما با توجه به تعریف یادشده، این پرسش‌ مطرح می‌شود که چگونه می‌توان فلسفۀ فرهنگ را فلسفه نامید؟![۲] به نظر این گروه از پرسش‌کنندگان، فلسفه عبارت است از دانشی که موضوع آن وجود به عنوان خود وجود[۳] است؛ درواقع تا زمانی که وجود یا موجود خاص نشده، موضوع مطالعۀ فلسفه است، اما در فلسفه‌‌های مضاف، متعلَق و مضافٌ‌الیه آنها وجود به عنوان خود وجود نیست، بلکه نوع خاصی از وجود مطالعه می‌شود.

در پاسخ به این پرسش باید گفت که وجود به عنوان خود وجود یا موجود به عنوان خود موجود،[۴] موضوع فلسفۀ مطلق است. آشکار است که در این فلسفه موضوع بدون قید[۵] و مشروط به این است که مقید به چیزی نشده باشد، اما فلسفه‌های مضاف اصولاً فلسفه‌های مقیّد به‌شمار می‌آیند و موضوع آنها نیز مقیّد است؛ مانند فلسفه‌ی اقتصاد که درباره‌ی موضوعی مقید و محدود، چون اقتصاد، می‌اندیشد.

۲٫ نسبت و مناسبات فلسفۀ فرهنگ با دانش‌های همگن

پرسش‌هایی مانند اینکه فلسفۀ فرهنگ با علم فرهنگ، فلسفۀ علوم انسانی، علم‌های مضاف به فرهنگ و فلسفۀ فلسفۀ فرهنگ چه نسبتی دارند؛ در این حوزه مطرح می‌شوند.[۶] برای پاسخ به این پرسش که چه نسبت و مناسبات و تشابه و تمایزی میان «فلسفۀ فرهنگ» و «علم فرهنگ» برقرار است، باید این دو حوزۀ معرفت را با هم مقایسه کرد. نخستین ملاکی که در این مقایسه مدنظر قرار می‌گیرد تعریف ارائه‌شده از این دو است که تفاوت و تشابه میان آنها را آشکار می‌کند. همان‌گونه که گفتیم، فلسفۀ فرهنگ دانش عهده‌دار مطالعۀ احکام کلی فرهنگ به شکل فرانگر ـ عقلانی است، اما علم فرهنگ، از‌آنجاکه در حوزۀ علوم قرار می‌گیرد، براساس ملاک علمی و نه فلسفی تعریف می‌شود.

اگرچه موضوع «فلسفۀ فرهنگ» و «علم فرهنگ» یکی است و هر دو، «فرهنگ» را مطالعه می‌کنند، اما مسائل این دو دانش با هم تفاوت د‌ارند؛ زیرا فلسفۀ فرهنگ عهده‌دار بحث از «احکام کلی» فرهنگ است، اما در علم فرهنگ بناست در عرصۀ همین موضوع، از «قضایای توصیفی و تجویزی» عمدتاً تجربی و احیاناً برآمده از عقل، سخن گفته شود.

شایان ذکر است که عده‌ای تصور می‌کنند قضایای علوم انسانی ــ که علم فرهنگ نیز شاخه‌ای از آن به‌شمار می‌آید ــ مانند علوم طبیعی، فقط توصیفی هستند، اما بررسی اجمالی علوم انسانی خلاف دیدگاه آنها را نشان می‌دهد؛ زیرا قضایای این علوم به دو گروه «توصیفی» و «تجویزی» تقسیم می‌شوند؛ قضایای تجویزی نیز دارای دو نوع «الزامی» و «ارزشی» هستند. [۷]

با توجه به همین سه دسته قضایا می‌توان منطقی را برای طبقه‌بندی علوم انسانی پیشنهاد ‌کرد که براساس آن، این علوم به سه دسته تقسیم می‌شوند؛ یک دسته، علومی را دربرمی‌گیرد که قضایای آنها «توصیفی» است، دسته‌ای دیگر علوم قضایای «تجویزی الزامی» را شامل می‌شود و دستۀ آخر نیز دربرگیرندۀ آن دسته از علوم انسانی است که قضایای آنها از نوع «تجویزی ارزشی» هستند. به این ترتیب، «علوم انسانی توصیفگر»، «علوم انسانی حقوق‌‌محور» و «علوم انسانی اخلاق‌محور» تولید می‌شود. علم فرهنگ نیز چون یکی از شاخه‌های علوم انسانی به‌شمار می‌آید به طور قطع در زیرمجموعۀ یکی از این سه دسته قرار خواهد گرفت، ولی در فلسفۀ فرهنگ، احکام عقلیِ کلیِ تحلیلیِ مربوط به متعلَق، یعنی فرهنگ، مسئلۀ این دانش به‌شمار می‌آید.

روش این دو معرفت نیز با هم تفاوت دارد؛ در فلسفۀ فرهنگ، روش صرفاً «عقلی» است، ولی علم فرهنگ از روش «تجربی» متکی به عقل استفاده می‌کند.

از نظر هویت معرفتی نیز این دو دانش از هم متمایز می‌شوند؛ اگرچه اشتراکاتی در این زمینه دارند. فلسفۀ فرهنگ، چون از علوم عقلی است، جزء «علوم حقیقیه»[۸] به‌شمار می‌آید نه «علوم اعتباریه». علم فرهنگ نیز می‌تواند در زمرۀ علوم حقیقی قرار بگیرد یا به شکل تلفیقی و ترکیبی مطرح ‌شود. از نظر عده‌ای، براساس اینکه قضایایی که یک علم را تشکیل می‌دهند از چه جنسی باشند، علم را حقیقیه یا اعتباریه یا تلفیقی و ترکیبی می‌کنند. منظور از علوم تلفیقی و ترکیبی آن دسته از علومی هستند که هم قضایا و هم مسائل حقیقیه و اعتباریه توامان در آن مطرح است.

اگرچه ممکن است علم فرهنگ نیز علم تلفیقی خوانده شود، تفاوت دیگری میان این دو دانش مشاهده می‌شود. این تفاوت از آنجا ناشی می‌شود که فلسفۀ فرهنگ، مضاف به معرفت و معرفت درجه[۹] دو قلمداد می‌شود، اما علم فرهنگ، معرفت درجه یک[۱۰] به‌شمار می‌‌آید.[۱۱]

از نظر غایت و کارکرد نیز این دو حوزۀ معرفتی با هم تفاوت دارند؛ فلسفۀ فرهنگ برای فرهنگ و علوم معطوف به فرهنگ، مبناساز است، اما علم فرهنگ براساس قضایای توصیفی، قضایای تجویزی تولید می‌کند و از‌همین‌رو، علمی کاربردی است.

برخلاف نظر عده‌ای که فلسفه را هم تجویزگر می‌دانند، باید گفت که فلسفه قضایای تجویزی ندارد و باید و نباید و شاید و نشاید نمی‌گوید، بلکه از «هست‌ها» و «نیست‌ها» صحبت می‌کند. این در حالی است که علم‌ها لزوماً از باید و نبایدها و شاید و نشایدها سخن می‌گویند؛ درنتیجه، علم‌ها در صورتی‌که مشتمل بر قضایای بایدی و شایدی باشند، می‌توانند صورت کاربردی پیدا کنند، اما فلسفه وجه کاربردی ندارد و به همین دلیل از علوم کاربردی قلمداد نمی‌شود. بنابراین فلسفۀ فرهنگ، در غایت و کارکرد، با علم فرهنگ یا هر علمی که معطوف به فرهنگ باشد تفاوت دارد.

منابع و مناشی هم حوزۀ دیگری است که دو دانش یادشده در آن با هم تفاوت دارند؛ زیرا منبع و منشأ فلسفۀ فرهنگ، عقل است؛ البته اگر بنا باشد فلسفۀ فرهنگ اسلامی هم فرض گردد، در این صورت از کتاب و سنت هم استفاده می‌شود و درواقع اینها جزء منابع اولی قلمداد می‌شوند؛ منبع ثانوی فلسفۀ فرهنگ، مانند فلسفه‌های مضاف دیگر، فلسفۀ مطلق است و اگر فلسفۀ فرهنگ اسلامی هم فرض شود، کلام منبع ثانوی آن به‌شمار می‌آید. این در حالی است که تجربه و مشاهده، منبع علم فرهنگ و علوم دیگری هستند که به حوزۀ فرهنگ مربوط‌اند و مؤلفه‌های فرهنگ را مطالعه می‌کنند. فرهنگ از مؤلفه‌های بسیاری تشکیل می‌شود که هریک از آنها موضوع یکی از علوم هستند. علوم مضاف به مؤلفه‌های فرهنگ، منابع و مناشی علم فرهنگ قلمداد می‌شوند. با این تعبیر، علم فرهنگ یک علم تغذیه‌شونده از علوم گوناگون است و از‌همین‌رو، ممکن است آن را مانند علم مدیریت، علم بسیطی[۱۲] ندانیم. علم مدیریت، که دانش تغذیه‌شونده و غیربسیط تلقی می‌شود، از علومی همچون جامعه‌شناسی، اقتصاد و سیاست، که موضوع بسیط و واحدی دارند، وام می‌گیرد و از‌همین‌رو، علم بسیط و یکپارچه‌ای به‌شمار نمی‌آید. از‌آنجا‌که فرهنگ از ارکان فراوانی تشکیل شده است که هریک از آنها خود موضوع یک علم‌اند، علم فرهنگ نیز ممکن است دانشی غیربسیط و تغذیه‌شونده، به‌شمار آید. برای مثال هنر جزئی از فرهنگ است، اما خود، فلسفه و علم دارد؛ عرف نیز بخشی از فرهنگ تلقی می‌شود، اما مطالعۀ عادات، یک مقوله است. در واقع، وقتی بخواهیم فرهنگ را مطالعۀ علمی کنیم، در عمل به مطالعۀ ارکانی دست می‌زنیم که خود موضوع علوم دیگرند. درنتیجه، علم فرهنگ، علمی تغذیه‌شونده به‌شمار می‌آید. البته باید به این نکته توجه کرد که ما ارکان پدیدآوردندۀ فرهنگ را به شکل مستقل نمی‌بینیم؛ یعنی زمانی که آنها را جزئی از فرهنگ بیانگاریم، به شرط جزئیت، مؤلفۀ فرهنگ می‌شوند؛ برای مثال هنر را یک‌بار می‌توان به منزلۀ خود هنر بودنش مطالعه کرد و یک بار به منزلۀ یکی از اجزای فرهنگ؛ در واقع وقتی‌که هنر را انضمامی می‌بینیم یکی از ارکان فرهنگ به‌شمار می‌آید.

با توجه به آنچه برشمردیم، فلسفۀ فرهنگ از فلسفۀ مطلق جدا می‌شود. همان‌گونه که پیش از این اشاره شد، کلام ــ که به قول امام خمینی(ره) فلسفۀ مقدسین است ــ یکی از منابع ثانوی فلسفۀ فرهنگ به‌شمار می‌آید. این دانش به دلیل اینکه نگاهی هستی‌شناسانه و معرفت‌شناسانه دارد، نوعی فلسفه قلمداد می‌شود؛ با این تفاوت که مقیّد است موازی دین و با بهره‌برداری از منابع دینی، مسائل خود را حل کند.[۱۳]

با مقایسۀ مسائل کلان و اساسی دو حوزۀ معرفتی «فلسفۀ فرهنگ» و «علم فرهنگ» این موضوع آشکار می‌گردد که با وجود اشتراکات این دو دانش، تمایز بسیاری میان آنها وجود دارد.

«فلسفۀ فرهنگ» با «فلسفۀ علوم انسانی» نیز پیوند و نسبتی دارد؛ زیرا براساس یکی از تعاریف مشهور، فرهنگ همان علوم انسانی انضمامی است؛ یعنی آنگاه که مسائل علوم انسانی در عینیت جامعه‌ای و در یک بازۀ زمانی و حوزۀ زمینی معینی تحقق پیدا کند، فرهنگ پدید می‌آید. فلسفۀ علوم انسانی بناست که علوم انسانی را فارغ از اینکه مسئله‌های عینی دارد یا نه، بررسی کند. از‌آنجا‌که فلسفۀ فرهنگ، فرهنگ محقق موجود را در عینیت یک جامعه و بازۀ زمانی مشخص مطالعه می‌کند، اشتراکات بسیاری با فلسفه‌های مضاف به علوم انسانی ـ اجتماعی و نیز فلسفۀ مطلق علوم انسانی دارد.

۳٫ موضوع فلسفۀ فرهنگ

مبحث دیگری که دربارۀ فلسفۀ فرهنگ مطرح می‌شود چیستی موضوع آن است. از عنوان این حوزۀ معرفت به راحتی می‌توان به این نکته پی‌برد که موضوع آن «فرهنگ» با تمام اجزای آن است. البته همان‌گونه که اشاره شد، فلسفۀ فرهنگ مانند تمامی فلسفه‌های مضاف، احکام کلی موضوع خود را مطالعه می‌کند. فرهنگ، که موضوع این دانش به‌شمار می‌آید، دین، هنر، عرف، عادات، ارزش‌ها، بینش‌ها و … را دربر می‌گیرد، اما زمانی این مقوله‌ها در فلسفۀ فرهنگ مطالعه می‌شوند که به آنها انضمامی نگاه شود؛ یعنی آنها با این دید که بخشی از فرهنگ به‌شمار می‌آیند مطالعه شوند.

در شماره‌ی آتی ــ در بخش دوم این گفتار ــ به هفت مسئله‌ی دیگر اشاره خواهیم کرد.

پی‌نوشت‌ها

[۱]. فلسفه به معنای عام را به دو قسم فلسفه مطلق و فلسفه مضاف تقسیم می کنند.

[۲]. البته دامنه‌ی شمول چنین پرسشی گسترده است و در مورد همه‌ی فلسفه‌های مضاف مطرح می‌شود.

[۳]. وجود بما هو وجود

[۴]. موجود بما هو موجود

[۵]. بشرط لا؛ در مقابل بشرط شی و مقید به قیدی بودن

[۶]. در شماره‌ی اول از این سلسله درس‌گفتار بعضی از این پرسش‌ها و پاسخ‌هایشان بیان شد.

[۷]. منظور از قضایای توصیفی آن دسته از قضایا هستند که واقعیت را توصیف می‌کنند؛ یعنی در آنها فرض بر این است که با مشاهده، تجربه و احیاناً ورود عقل در جمع‌بندی به یک سلسله قضایایی دست می‌یابیم که واقع‌نما هستند و از واقع حکایت می‌کنند. زمانی که در مبحثی علمی می‌گوییم: «اگر چنین باشد، آنگاه چنین خواهد شد»، درواقع یکی از قضایای توصیفی را بیان می‌کنیم. اما کل قضایای علوم انسانی به این دسته از قضایا محدود نمی‌شوند؛ زیرا زمانی که این علوم براساس یافته‌‌های خود در مقام توصیف واقع، احکامی را صادر می‌کنند، گروه دیگری از قضایا را شکل می‌دهند که تجویزی هستند؛ انتظاری که از علوم در مقام کاربرد می‌رود از همین جا ناشی می‌شود. برای مثال در علم اقتصاد، این قضیه‌ی توصیفی وجود دارد که اگر تقاضا افزایش پیدا کند، ارزش کالا افزایش می‌یابد و براساس همین قضیه، این حکم صادر می‌شود که اگر می‌خواهید کشور از نظر اقتصادی رشد کند، باید تقاضا را بالا ببرید یا تبلیغات بازرگانی را افزایش دهید تا اشتیاق به مصرف در جامعه بالا رود؛ زیرا زمانی که مصرف مردم بالا می‌رود، تولید کارخانه‌ها بیشتر می‌شود، رونق به وجود می‌آید و رشد اتفاق می‌افتد. در واقع در این قضیه، حکمی تجویز شد؛ البته قضایای تجویزی گاه صورت الزامی دارند و گاه صورت ارزشی؛ مانند احکام حقوقی و احکام اخلاقی.

[۸]. علوم حقیقی یا حقیقیه به آن دسته از دانش‌ها اطلاق می‌شود که موضوع آنها حقیقی است؛ و موضوع حقیقی عبارت است از موضوعی که دارای واقعیت خارجی (تکوینی) باشد؛ مانند فلسفه که موضوعش هستی است که واقعیتی خارجی است. در مقابل علوم حقیقی، علوم اعتباری قرار دارند که بسته به اعتبار و قرارداد انسانهایند؛ مانند علم حقوق که موضوع آن وابسته به اعتبار عقلا و درنتیجه اعتباری است.

[۹]. نوعی آگاهی است که متعلًق و معلوم آن خود نوعی معرفت است؛ مانند فلسفه‌ی علم یا فلسفه‌ی وحی

[۱۰]. نوعی آگاهی است که متعلًق آن از جنس معرفت نیست؛ مانند فلسفه‌ی حقوق

[۱۱]. «هویت معرفتی» اصطلاحی است که برای اشاره به همین طبقه‌بندی‌ها و تقسیم علوم به حقیقیه و اعتباریه به کار می‌بریم؛ و بر این اساس، تقسیم فلسفه‌‌های مضاف را به معرفت درجه یک و دو، تقسیم معرفت‌شناختی قلمداد می‌کنیم. با این نگاه می‌توان فلسفه‌ی فرهنگ را با علم فرهنگ مقایسه کرد، درصورتی‌که فلسفه را به خود فرهنگ اضافه کنیم، فلسفه به مقوله‌ی «فرهنگ» اضافه شده و بنابراین معرفت درجه یک است، ولی اگر فلسفه را به «علم فرهنگ» اضافه کنیم، معرفت درجه‌ی دو به شمار می‌آید. روشن است که علم فرهنگ، به تنهایی و بدون اضافه‌شدن به فلسفه، معرفت درجه‌ی یک قلمداد می‌شود.

[۱۲]. بسیط در مقابل مرکب؛ آنچه جزء نداشته باشد، یکپارچه و تفکیک‌ناپذیر به اجزا.

[۱۳]. علم کلام طی تاریخ به گونه‌های متفاوتی مطرح شده است؛ برای نمونه پیش از خواجه‌نصیر طوسی بیشتر قرآنی و روایی بوده است، اما خواجه نصیر آن را فلسفی می‌کند، صدرالمتألهین نیز پس از او، بٌعد فلسفی‌ این دانش را افزایش داد. کلام خواجه، کلام اصالت‌الماهوی و براساس مبنای فلسفی است، اما کلامی که متأثر از فلسفه‌ی صدراست، اصالت‌الوجودی است. در روزگار ما نیز مرحوم استاد مطهری کلام را اجتماعی کرد و کوشید آن را به خدمت مجموعه‌ی علوم و معارفی درآورد که گره‌گشای حیات اجتماعی انسان است.

فرهنگ‌پژوهی نامنتهی به مهندسی فرهنگ فاقد مطلوبیت ذاتی است

حجت‌الاسلام والمسلمین علی‌اکبر رشاد عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در افتتاحیه همایش ملی مهندسی فرهنگی گفت: مهندسی فرهنگی بدون فرهنگ‌پژوهی ممکن نیست؛ تا فرهنگ را نشناسیم؛ موضوع مهندسی را نمی‌توانیم بشناسیم؛ فرهنگ‌پژوهی نامنتهی به مهندسی فرهنگ؛ فاقد مطلوبیت ذاتی است. فرهنگ‌پژوهی محض علمی و نظری بی‌آنکه بتوانیم در موضوع مطالعه‌ی خویش تصرفی کنیم مطلوبیتی ندارد. وی فرهنگ را به ساخت، ریخت، بینش و منش تافته و تنیده در بستر زمینی و زمانی مشخص به عنوان طبیعت ثانوی و جمعی طیفی از آدمیان تعریف و اضافه کرد: فرهنگ بدون انسان؛ بی‌مفهوم است. ممکن است بگوییم جوامع‌شناسی داریم حرف درست است اما از آن جهت که انسان ذاتمند و کلیات بسیاری در وجود او نهفته است و مشترکات میان اقوام و ملل بسیار است؛ به معنای عمیق‌تر باید بپذیریم جامعه‌شناسی داریم و اگر نپذپریم جامعه‌شناسی داریم باید بپذیریم که انسان‌شناسی داریم. در صورتی که بپذیریم انسان فطرتمند و دارای ذات مشترک است. اصولاً علوم انسانی معنا پیدا می‌کند. بدون پذیرش این اصل علوم انسانی بی‌معنا است. به تعبیر دیگر می‌شود گفت؛ فرهنگ پژوهشی در حقیقت انسان‌شناسی انضمامی است.

رشاد تاکید کرد: مطالعه‌ی فرهنگ به معنای جهان زیست نافیزیکی آدمیان به همان اندازه پیچیده، هزارتو و کثیرالاضلاع است که انسان‌شناسی و جهان زیست فیزیکی آدمی. فرهنگ‌پژوهی به دو شاخه‌ی بزرگ می‌تواند تقسیم شود: فلسفه فرهنگ و علم فرهنگ‌شناسی.

وی با اشاره به علم فرهنگ گفت: علم فرهنگ غیر از فلسفه‌ی فرهنگ است. علم، جزءنگر و جزئی‌شناس و جزئی پروژه است. قضایای علمی، قضایایی هستند که در قالب اگر و آنگاه می‌گنجد.

رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در ادامه تصریح کرد: فلسفه‌ی فرهنگ و علم فرهنگ از لحاظ گوناگون به حیث روش‌شناسی، موضوع و متعلق با هم متفاوت هستند. به لحاظ تکلیفی فلسفه‌ی مضاف نسبتبه فرهنگ یک تکلیف و علم مضاف نسبت به فرهنگ تکلیفی دیگر دارد؛ غایات آنها با هم فرق می‌کند و به جهات گوناگونی با هم متفاوت هستند. فرهنگ‌پژوهی اگر به دو شاخه‌ی فلسفه‌ی فرهنگ و علم فرهنگ و یا فرهنگ‌شناسی تقسیم شود فلسفه‌ی فرهنگ به روش‌شناسی فرهنگ‌پژوهی می‌پردازد. اما علم فرهنگ؛ روش‌شناسی‌ای را که فلسفه توجیه و تجویز می‌کند به کار می‌بندد. خود علم بنا نیست روش خویش را انتخاب کند. روش‌شناسی فرهنگ‌پژوهی به عهده‌ی فلسفه است. کاربست روش‌شناسی مشخص ولو تحت تأثیر توصیه‌های فلسفه؛ کار علم است. هستی‌شناسی فرهنگ به معنای اثبات هست بودن فرهنگ می‌باشد. آیا فرهنگ موجود است؟ ممکن است کسی بگوید چیزی به نام فرهنگ نداریم. هر چه داریم در و دیوار است؛ انسان و رفتار است. فرهنگ موجود نیست. این کار فلسفه است که اثبات کند چیزی به نام فرهنگ وجود دارد و علم تلاش خویش را بر این اثبات مبتنی می‌کند. فعالیت‌های علمی مبتنی بر این دستاورد فلسفه است که هست بودن فرهنگ را اثبات کرده است.

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی با تمایز قایل شدن بین علم و فلسفه فرهنگ گفت: چیستی‌شناسی، ماهیت و مؤلفه‌های فرهنگ به عهده‌ی فلسفه‌ی فرهنگ است؛ اما تبیین مصادیق و مؤلفه‌ها می‌تواند به عهده‌ی علم فرهنگ باشد. بنا است فلسفه به کلیات بپردازد و علم جزء‌نگر و جزئی‌شناس باشد.

کل را به‌ عهده‌ی فلسفه بگذاریم و جزء و جزئی را به علم بسپاریم. مقولاتی همچون مبادی‌شناسی، تحلیل تکون فرهنگ، منابع فرهنگ و اینکه فرهنگ از کجا بر می‌خیزد و از چه چیزی زاده می‌شود بر عهده فلسفه می‌باشد. فطرت آدمی یکی از منابع فرهنگ است. در هر حال فرهنگ‌ها مشترکاتی دارند و به همین جهت است که می‌توانیم جامعه‌شناسی واحدی در افق بشری داشته باشیم. فطرت یکیاز منابع تکون فرهنگ و دین منبع دیگر تکون فرهنگ است. سلایق و علایق، شرایط و اوضاع زمینی هم از منابع دیگر است. منابع گوناگونی در تکون یک فرهنگ نقش دارند شناخت اصل این حکم با فلسفه است؛ اما مورد پژوهی با علم است.

وی سرشت‌شناسی فرهنگ را به عهده‌ی فلسفه دانست و گفت: احکام سرشتی، اساسی و کلی فرهنگ که فرهنگ از آنها همواره پیروی می‌کند به عهده‌ی فلسفه است. فرهنگ منظومه‌وار، منسجم،‌ساختارمند و در عین حال کثیرالاضلاع است. هر چه مناسبات بشری توسعه پیدا می‌کند و امکانات ارتباطاتی و فن‌آوری اطلاعات گسترده‌تر می‌شود؛ طبعاً اجزای فرهنگ‌ها هم بیشتر می‌شود. تأثیر و تأثرها موجب می‌شود که بر فرهنگ‌ها اجزایی افزوده شود. فرهنگ همانند روح و روان در کالبد جامعه جریان دارد؛ چندلایه است و نه یک سطح که سطوح گوناگونی دارد. فرهنگ قانونمند است. باید فرهنگ و قوانین حاکم بر آن را بشناسیم. فرهنگ‌شناسی و علم فرهنگ به ما می‌گوید چه قوانین بر فرهنگ حاکم و پیوسته روان است. ممکن است یک فرهنگ به فرهنگ دیگر تبدیل شود. فرهنگ؛ فرایند و سیر تعریف شده دارد؛ فرایندمند است؛ ایستا نیست. پویا و انعطاف‌پذیر است. توقف نمی‌کند یا رو به ارتقاء است و یا روبه انحطاط. تعامل‌پذیر و تأثیرگذار است. تأثیرگذاری فرهنگ از احکام کلی فرهنگ است. علم فرهنگ در کشف اجزاء و جزئیات و در همه‌ی حوزه‌ها که به آن اشاره شد وظیفه‌مند است. اگر فلسفه می‌گوید فرهنگ قانونمند است؛ علم می‌گوید با چه چیزی؛ بر چه چیزی؟ از جمله دیگر مباحث اساسی فلسفه فرهنگ عمدتاً عبارتند از روش‌شناسی فرهنگ‌پژوهی، هستی‌شناسی، چیستی شناسی، مبادی شناسی، ‌سرشت‌شناسی و گونه‌شناسی فرهنگ‌ها. فرهنگ‌ها تقسیم‌پذیرند و تقسیمات کلی به عهده فلسفه است.

رشاد ضمن تقسیم فرهنگ به فرهنگ دینی و فرهنگ سکولار افزود: برای مهندسی فرهنگی باید فرهنگ‌پژوهی کنیم. فرهنگ‌پژوهی باید به خدمت مهندسی فرهنگ درآید و فرهنگ مهندسی شده بر شئون جامعه حاکم شود. ما بدون مطالعه‌ی نظری و علمی و پژوهش در فرهنگ، و بدون نگاه فلسفی و علمی به فرهنگ؛ قادر به مهندسی فرهنگی نخواهیم بود. امروز فرهنگ جهان در حال مهندسی شدن است. اگر از یک زاویه به جهانی شدن بنگریم درخواهیم یافت مهندسی فرهنگی کلان جهانی به دست ابرقدرت‌ها در حال شکل‌گیری است و آنها دارند جهان را مهندسی فرهنگی می‌کنند ولی پیش از آنکه به مهندسی جهان دست زده باشند و به مهندسی فرهنگ دست زده‌اند و قبل از آنکه فرهنگی را که امروزه بر جهان تحمیل می‌کنند مهندسی کرده باشند به پژوهش فرهنگ پرداخته‌اند. شرق‌شناسی‌ها درآمدی بر جهانی‌سازی بود.

عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در پایان گفت: اکنون مهندسی کردن فرهنگی جهان، آنسان که مطلوب خود قدرت‌ها است مورد اهتمام آنها می‌باشد. اینکه رهبری فرمودند که امروزه ناتوی فرهنگی تشکیل شده است مفهومش همین است. باید در همه دانشگاه‌ها، پژوهشگاه‌ها و حوزه‌های علمیه به تأسیس رشته‌های فرهنگ‌پژوهی اهتمام کنیم و دست‌کم در دو شاخه‌ی فلسفه‌ی فرهنگ و فرهنگ‌شناسی به این موضوع بپردازیم. بی‌چراغ در تاریکی راه پیمودن شایسته نیست. شورای عالی انقلاب فرهنگی می‌تواند با یک تصمیم کلان و تأکید جدی، دانشگاه‌ها و پژوهشگاه‌ها را به تأسیس رشته‌های فرهنگ‌پژوهی مأمور کند. وظیفه‌ی شورای عالی انقلاب فرهنگی بسط فرهنگ در شئون کشور است ولی آنگاه فرهنگ قابلیت به کار رفتن را پیدا می‌کند که به‌خوبی شناخته شده باشد.

شورای عالی انقلاب فرهنگی؛ فلسفه‌ی تأسیس و منطق عملکرد آن

شورای عالی انقلاب فرهنگی؛ فلسفه‌ی تأسیس و منطق عملکرد آن

انقلاب اسلامی ذاتاً و ماهیتاً یک انقلاب فرهنگی بود و به اقتضای اینکه این انقلاب به لحاظ ماده و ماهیت، یک تحول بنیادین فرهنگی قلمداد می‌شود، از لحاظ غایات، اهداف، روش و فرآیند هم این انقلاب یک نهضت و انقلاب فرهنگی بوده است.

آیت‌الله علی‌اکبر رشاد

در کنفرانس خبری به مناسبت سالگرد تأسیس شورای عالی انقلاب فرهنگی:

 

شورای عالی انقلاب فرهنگی؛ فلسفه‌ی تأسیس و منطق عملکرد آن

 

* آیت‌الله علی‌اکبر رشاد، عضو شورای عالی انقلاب فرهنگی در کنفرانسی خبری که به‌مناسبت سالگرد تأسیس شورای عالی انقلاب فرهنگی برگزار شده بود، درخصوص فلسفه‌ی تأسیس این شورا گفت: انقلاب اسلامی ذاتاً و ماهیتاً یک انقلاب فرهنگی بود و به اقتضای اینکه این انقلاب به لحاظ ماده و ماهیت، یک تحول بنیادین فرهنگی قلمداد می‌شود، از لحاظ غایات، اهداف، روش و فرآیند هم این انقلاب یک نهضت و انقلاب فرهنگی بوده است.
از نظر دشمنی‌ها هم، بیش از آنکه دشمنان انقلاب بر دشمنی نظامی، اقتصادی و سیاسی تکیه کنند و دشمنی‌هایشان معطوف به اقتصاد و سیاست و قوای نظامی کشور ما باشد، دشمنی‌هایشان معطوف به هویت فرهنگی ماست، بعدی که این انقلاب را به وجود آورده است و این انقلاب وظیفه خود می داند آن را تحکیم شود و به جهان منتقل شود. لهذا انواع مواجهات دشمنان ما متوجه مواجهه با باطن این انقلاب که فرهنگ است، شده است. پس جای هیچ تعجب نیست که چگونه در حالی که کشور تمام عیار درگیر یک جنگ گسترده و تقریباً بی‌نظیری است، امام(ره) باز مسئله فرهنگ را اولویت اول تلقی می‌کنند و دست به یک تدبیر اساسی، بنیادین، ماندگار و گسترده در قلمرو فرهنگ می‌زند و با تأسیس ستاد انقلاب فرهنگی یک نهاد عظیمی را با فراخوان و حضور نخبگان آن روز که پاره‌ای از آنها هنوز هم در این مجمع حضور دارند، این نهاد را بنیان می‌گذارد.
فلسفه تأسیس ستاد انقلاب فرهنگی و سپس تبدیل آن به شورای عالی انقلاب فرهنگی، دقیقاً همان فلسفه انقلاب اسلامی است و به همین جهت هم هست که عنوان این نهاد از اول انقلاب فرهنگی نامیده شد. در حقیقت قله، وجهه، نماد و نمای اصلی انقلاب بر دوش این دستگاه و نهاد نهاده شده است و لهذا باید گفت تصمیم حضرت امام (ره) در تأسیس ستاد انقلاب فرهنگی و در ادامه آن ارتقایش به شورای عالی انقلاب فرهنگی، دقیقاً در فرآیند تکاملی انقلاب اسلامی باید تعریف شود و در حقیقت پی‌گرفت روند انقلاب و این نهضت مقدس عظیم در قالب یک نهاد و به صورت نهادسازی در مدنظر امام(ره) بوده است.
* رئیس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی درخصوص دستاوردهای شورا طی سه دهه‌ی گذشته اضافه کرد: بعد از گذشت سه دهه ما دقت و صحت تصمیم امام(ره) را امروز بالعیان مشاهده می‌کنیم. خدمات عظیمی که ستاد و سپس شورای عالی انقلاب فرهنگی به حوزه علم، فرهنگ، اخلاق، صنعت و فناوری ارائه کرد، موفقیت‌های چشمگیر و بی‌بدیلی که در فرآیند فعالیت این دستگاه معظم و ستادی و مادر رخ داد و پیش آمد، صحت و دقت تصمیم امام را تأئید کرد. به همین دلیل این نهاد عظیم، نهادی در عرض دیگر نهادهای انقلاب و کشور قلمداد نمی‌شود؛ نهاد ستادی است، نهاد مادر است، نهاد پی‌گذار و جهت‌بخش و ناظر است. این نهاد در طول سه دهه تلاش و فعالیت خود عهده‌دار تحقق بخش عظیمی از رسالت انقلاب اسلامی در بخش علم و فرهنگ بوده و است و با موفقیت در قلمرو تولید علم و تربیت نیرو اقدام کرده است؛ تأسیس فرهنگستان‌های گوناگون، تأسیس نهادهای علم و فناوری دیگر، سیاست‌گذاری‌ های وسیع و دقیق، تدوین و تصویب اسناد فرادستی در قلمرو علم، فرهنگ، فناوری، مناسبات اجتماعی و فرهنگی، در قلمرو فناوری های حساس و دارای اولویت خاص مثل نانو و امثال آن و اعمال نظارت بر نظام مدیریت و فرهنگ کشور، جهت‌بخشی به تولید علم، جهت‌دهی به فرهنگ کشور تنها بخشی از دستاوردهای تلاش ۳۰ ساله این نهاد مقدس است که به دست مبارک حضرت امام (ره) و سپس به هدایت و در چارچوب دغدغه‌های رهبر فرهمند و فرهیخته انقلاب (مدظله العالی)، تاسیس شدو ادامه حیات داد. این خدمات عظیم شورای عالی انقلاب فرهنگی نقش و کارکرد بی‌بدیل این نهاد را نشان می‌دهد.
* رئیس هیأت حمایت از کرسی‌های نظریه‌پردازی با اشاره به فرایند پرفراز و نشیب فعالیت شورای عالی انقلاب فرهنگی افزود: در این خصوص ممکن است به پاره‌ای کاستی‌ها و نارسایی‌ها نظر داشته باشیم و پاره‌ای انتقاد داشته باشیم، اما باید جهات مثبت را ببینیم و فرض فقدان چنین دستگاهی را هم در نظر بگیریم و از خود بپرسیم که اگر شورای عالی انقلاب فرهنگی نمی‌بود، چه می‌شد؟ یعنی می‌توانیم امروز سؤال کنیم شورای انقلاب فرهنگی چه کرده است و… ؟. اما باید این را هم بپرسیم که اگر شورای عالی انقلاب فرهنگی نمی‌بود چه می‌شد و چه کاستی‌ها و ناراستی‌هایی در علم کشور، فرهنگ کشور، مناسبات اجتماعی در کشور و حوزه‌های مختلف نرم‌ افزاری حیات و مناسبات ملت ما پدید می‌آمد که پدید نیامده است. این حیث را باید در نظر بگیریم.
به هرحال نهال و نهادی با برکت به دستی مبارک که همه وجود او برکت‌بار بود، در آذرماه ۱۳۶۳ غرس شد و این داستانش همان داستان نهالی است که چونان امت اسلامی و بالنده پیش رفت و دوست و دشمن را به شگفتی واداشت. حساسیت‌هایی که در مقابل شورای عالی انقلاب فرهنگی در ادوار مختلف از ناحیه پاره‌ ای جریان‌ها به چشم می‌خورد، همگی دلیل توفیقات این شورا و جایگاه خطیر و حساس آن در تصمیم‌گیری‌های اساسی علمی و فرهنگی و مناسباتی و نرم‌افزاری مناسبات و حیات اجتماعی کشور ماست.
* رئیس شورای حوزه‌های علمیه‌ی استان تهران ضمن بیان ویژگی‌های بی‌نظیر و تجربه‌ناشده‌ی انقلاب اسلامی ایران، گفت: انقلابی که افزون بر سه دهه پیش در سرزمین ما اتفاق افتاد، انقلابی حزبی و یا نخبگانی نبود بلکه کاملاً مردمی بود و همه سطوح را پوشش داد و نخبگان هم در کنار مردم حضور داشتند، این انقلاب فرهنگی هم بود و قهراً در پیدایش، پایایی، تداوم، توسعه و بسط آن هم بایستی همان فرآیند و روند طی و رعایت شود. لذا جز به دست مردم معضلات این کشور و موانع پیش روی انقلاب از میان برداشته نمی‌شود.
از سوی دیگر مردم درست هدف این تهاجم فرهنگی قرار دارند و همان کسانی که مورد تهاجم هستند بایستی درگیر دفاع شوند، درست همانند جنگ نظامی که ما در مواجهه و حمله دشمن همین مردمی را که در معرض حمله بودند به صحنه آوردیم و به دست همین مردم این پیروزی‌ها کسب شد. هم‌اکنون که آماج و هدف اصلی حمله فرهنگی، تهاجم فرهنگی و جنگ نرم، خود مردم هستند همین مردم می‌بایست این معضل و مشکل را چاره کنند و با توجه به اینکه سرمایه و نیروی مردمی یک نیروی پایان ‌ناپذیری است، این هجمه و حمله بسیار گسترده، عمیق و دنباله‌دار را جز با نیروی لایزال مردمی نمی‌توان دفع کرد. این که تصور کنیم چند دستگاه و نهاد رسمی و قانونی و دولتی و غیردولتی می‌توانند در برابر این سیل عظیم هجوم دشمن در جنگ نرم مقابله کنند، خیال خامی است. البته آنها مسئولیت دارند و رسالت آنها این است اما مواجهه با این حجم و خیل دشمن جز به سازماندهی و به صحنه آوردن مردم میسر نیست و تجربه چندین ساله انقلاب اسلامی هم دقیقاً این موضوع را اثبات کرده است و در هر معضل و مشکلی که طی این سی و چند سال پیش روی انقلاب قرار گرفته، دست قدرتمند مردم گره‌گشای آن بودند و مردم به صحنه آمدند و گره‌ها گشوده شد. این تکراری‌ترین تجربه تاریخی ایران معاصر است که هیچ معضلی نبود که مردم به صحنه نیایند و هیچ مشکلی نبود که وقتی مردم به صحنه بیایند، حل نشود. لهذا امروز که جنگ نرم بزرگترین مشکل پیش روی کشور ما و ـ نه‌تنها کشور ما که کشورهای اسلامی و نه حتی کشورهای اسلامی که کشورهای مختلف جهان خاصه کشورهای به تعبیری جهان سوم، بلکه مشکل کشورهای غربی در مقابل آمریکاست و در حقیقت مشکلی بشری است- گشودن این گره فروبسته جز به سرانگشت همت و قدرت مردم میسر نیست.
* آیت‌الله رشاد با اشاره به رهنمود مقام معظم رهبری درخصوص واگذاری امر فرهنگ به خود مردم، ادامه داد: این اولین بار نیست که ایشان به این موضوع پرداخته‌اند و در سنوات گذشته نیز با تعابیری دیگر این مسئله را مورد توجه قرار داده‌اند؛ چنان‌که اصل مسئله‌ی تهاجم فرهنگی هم یک آینده‌نگری پیشتازانه بوده است که از ناحیه ایشان مطرح شد قبل از دوره رهبری نیز طرح شده بود. من یادم هست که چند سال قبل از دوره رهبری ایشان طی دو سال متوالی در مناسبتی که ما میزبان بودیم، راجع به تهاجم فرهنگی صحبت کردند، ولی بیان توجه‌ها را جلب نکرد. اوایل دوران رهبری باردیگر ایشان این موضوع را طرح کردند که من هم به نحوی دست‌اندرکار تشکیل جلساتی که ایشان طی سه جلسه مسئله تهاجم فرهنگی را مطرح فرمودند بودم و بعد از آن هم خدمت ایشان در جلسه‌ای نسبتاً طولانی مشرف شدم و از این بابت که تکلیف خودم را بدانم با ایشان در این موضوع صحبت داشتم. نکاتی که ایشان در آن جلسه مطرح کردند، مفصل است. ازجمله اینکه راجع به مقولات و معضلات مختلف تهاجم فرهنگی صحبت شد. من به ایشان عرض کردم که باید با مسئله تهاجم فرهنگی هم مثل تهاجم نظامی برخورد کرد. یعنی همانطوری که همه امکانات در مقابل تهاجم نظامی بسیج شد و جلوی تهاجم نظامی را گرفتیم، با پیروزی و فتح از میدان سرفراز بیرون آمدیم، در تهاجم فرهنگی هم بایستی یک چنین کاری بکنیم. ایشان فرمودند: تهاجم نظامی و تهاجم فرهنگی فرق دارند، تهاجم نظامی را همه می‌فهمیدند و محسوس بود؛ در حالی که تهاجم فرهنگی را کسی درک نکرده بود. مشکل اصلی تهاجم فرهنگی همین است که آنهایی که مورد تهاجم فرهنگی قرار دارند، هر چه بیشتر مورد تهاجم فرهنگی قرار می‌گیرند، کمتر متوجه تهاجم فرهنگی می‌شوند. هرچه کمتر از دسترس و تیررس تهاجم بیرون هستند، بهتر درک می‌کنند که تهاجم در حال اتفاق افتادن است. در تهاجم نظامی هر آنکسی که در معرض تهاجم قرار می‌گرفت، شهید می‌شد یا در رتبه‌ای و مقام قدسی و متعالی قرار می‌گرفت اما در تهاجم فرهنگی، قربانیان متاسفانه شهید نیستند که مردار می‌شوند. درک این تهاجم مسئله اول ماست و وقتی درست درک شود، نیاز به چیز دیگری نیست. در تهاجم نظامی اگر مردم بفهمند که حمله شده، ممکن است از تیررس دشمن خودشان را دور کنند و در امان بمانند و اگر بخواهند که بایستند و مقابله کنند که نیاز به سلاح و مسلح شدن دارند اما در تهاجم فرهنگی اگر مردم متوجه شوند که در معرض تهاجم فرهنگی قرار دارند، از آن نمی‌گریزند و می‌ایستند و ایستادگی در مقابل تهاجم فرهنگی نیازمند تجهیزات فیزیکی و محسوس نیست. مردم خود به خود خواهند ایستاد و خود به خود نقش‌آفرین خواهند شد. چه آنکه مردم وقتی در مواردی متوجه می‌شوند که ارزش‌ها و عقایدشان مورد تهاجم قرار گرفته است، خودجوش وارد صحنه شدند. مثل قضیه ۹ دی که کسی فراخوان نداد، کسی ستاد تشکیل نداد، کسی نهاد ایجاد نکرد، کسی بیانیه صادر نکرد. مردم خودجوش به صحنه آمدند، چون احساس کردند عقاید و آرمان‌هایشان به خطر افتاده است خود مردم به صحنه آمدند و به صورت معجزه‌آسا و باورنکردنی‌ای موضوع تمام شد و دشمنان رسوا شدند.
این است که اگر حضرت آقا دارند نظر ما متولیان امور فرهنگ و علم و اخلاق به مناسبت‌های اجتماعی جلب می‌کنند، به این واقعیت است که همان‌طور که هر معضلی که پیش آمد تا مردم به صحنه نیامدند حل نشد، این معضل که قطعاً بزرگترین معضل است و تهاجم فرهنگی بسیار گسترده و تأثیرگذار و پایدار و مخرب‌تر از تهاجم نظامی است، فقط با حضور و هجوم مردمی قابل حل است و این را البته دولت و مجلس و احیاناً قوه قضائیه و در این میان شورای عالی انقلاب فرهنگی باید بتوانند مدیریت کنند تا این اتفاق بیفتد.
البته شورای عالی انقلاب فرهنگی در سطح سیاستگذاری و تدابیری که چارچوب‌ها را مشخص کند و احیاناً نقشه راه رسم کند، وظیفه دارد و این دستگاه‌های اجرایی مرتبط هستند که وظیفه دارند امر را مدیریت کنند و در عمل مهندسی فرهنگ کنند. همین‌طور دستگاه‌ها و نهادهای دینی و مردمی مثل حوزه‌های علمیه و نمازهای جمعه سراسر کشور، طبقه روحانیت و اقشار فرهنگی، دانشگاهیان، خاصه اساتید حوزه علوم انسانی موظفند که در این موضوع نقش سرداری و مدیریت و فرماندهی این نبرد تمام‌عیار را بر عهده بگیرند.