معرفتشناسی فرهنگ و معنای آن
مبحث معرفتشناسی در فلسفههای مضافِ به علوم و امور، از جایگاه و اهمیت ویژهای برخوردار است. این اهمیت به اندازهای است که گاه عدهای از صاحبنظران، معرفتشناسیِ متعلق و مضافالیه فلسفههای مضاف را با خود فلسفهی مضاف برابر میدانند و هدف تأمل و تتبع در فلسفهی مضاف به یک علم یا یک کلانامر را معرفتشناسی آن علم یا آن امر میشمرند. این عده، معرفتشناسی را گرانیگاه یا مطلب اصلی فلسفههای مضاف میانگارند.
در کنار این دیدگاه، نظریههای دیگری هم مطرح هستند که هستیشناسی یا روششناسی را محور و گرانیگاه فلسفهی مضاف میدانند.
همین تفاوت نظر نشان میدهد که هیچیک از این مباحث به تنهایی گرانیگاه فلسفههای مضاف نیستند، اما از حقیقت دیگری هم پرده برمیدارند که همانا اهمیت بسیار مباحث هستیشناسی، معرفتشناسی و روششناسی در میان مسائل فلسفههای مضاف است. در دانش و دستگاه معرفتی فلسفهی فرهنگ نیز معرفتشناسی فرهنگ گرچه بحث نوظهور و نوآمدی است، جایگاه فوقالعادهای دارد.
در بحث از معرفتشناسی فرهنگ، به دلیل نوظهور بودن آن، گاه خلط مبحث رخ میدهد و معرفتشناسی با هستیشناسی یا روششناسی اشتباه میشود. این اشتباه در بعضی آثار و آرا مشهود است. با توجه به همین اشتباه، فیلسوف فرهنگ باید پیوسته مرزهای تشخیص و تمیز معرفتشناسی، هستیشناسی و روششناسی را به یاد آورد و در تأملات، تبادل نظر و بیان دیدگاههای خود این مرزها را در ذهن خود تقویت بخشد.
در فلسفهی فرهنگ، مبحث معرفتشناسی با این پرسش مطرح میشود که «معرفتشناسی فرهنگ به چه معناست»؛ البته پرسش یادشده را میتوان به سه پرسش کلی و یا سه سطح بحث، فروکاست و از سه زاویه به آن نگریست. این نگرشهای متفاوت از آنروست که معرفتشناسیِ فرهنگ میتواند سه اطلاق و معنا داشته باشد که هر سه نیز صحیح است. هر سه پرسش و زاویهی دید میتواند در فلسفهی فرهنگ مطرح شود، اما جای اصلی یکی از این پرسشها در فلسفهی فرهنگ، «معرفتشناسی فرهنگ» است؛ بنابراین برای سخن گفتن از معرفتشناسی فرهنگ نخست باید این پرسش را مشخص کنیم.
پرسش از معرفتشناسی فرهنگ را یکبار میتوان به معنای بحث دربارهی معرفت به فرهنگ گرفت. در این معنا، فرهنگ چونان متعلق شناسا یا متعلَق شناخت شمرده میشود و مسائلی که در زمینهی تعلق معرفت به فرهنگ قابل طرح است، معرفتشناسی فرهنگ تعبیر میگردد. به عبارت دیگر، در این نگرش معرفت به فرهنگ، معنای معرفتشناسی فرهنگ قلمداد میشود که در ذیل آن پرسشهای خُردتر و فرعیتری هم مطرح میشود. بعضی از پرسشهای مطرح در این بخش به شرح زیر است:
۱٫ مبادی «وسیطه» (پیشانگارهها) و «قریبهی» (انگارهها) شناختپذیری فرهنگ کداماند؟ مراد از این پرسش آن است که چه چیزهایی را پیشتر پذیرفتهایم که این امکان را میدهد تا از معرفتپذیر و شناختپذیر بودن فرهنگ سخن گوییم. پیش از پذیرش پارهای از گزارهها و قضایا نمیتوان از معرفت به فرهنگ سخن گفت؛ بنابراین پیش از همه باید دربارهی موضوع شناختپذیربودن فرهنگ بحث کرد و به این پرسش پاسخ داد که اصلاً فرهنگ شناختپذیر است. شناختپذیربودن فرهنگ یکسلسله مبادی دارد که لازم است در این مبحث مطرح گردد.
۲٫ مبادی وسیطه و قریبهی شناخت فرهنگ کداماند؟ پس از پذیرش شناختپذیربودن فرهنگ، باید آن دسته از مبادی را که از چگونگی شناخت فرهنگ سخن میگوید شناسایی کرد. به سخن دیگر باید یک سلسله مبادی و زیرساختها و گزارههای بنیادی را قبول کرد که براساس آنها «فرهنگ» شناخته شود.
۳٫ آیا معرفت به فرهنگ روشمند است؟
۴٫ روش یا روشها و فرایند شناخت فرهنگ کدام است؟
۵٫ آیا شناخت ما از فرهنگ واقعنماست؟
۶٫ آیا «شناخت فرهنگی» [۱] تعمیمپذیر است؟ مراد از این پرسش آن است که پس از دستیابی به شناختی از فرهنگ در جامعهای خاص، آیا میتوان این معرفت را تعمیم داد و احکامی دربارهی فرهنگ صادر کرد که دربارهی همهی فرهنگها، حتی فرهنگهای جوامع دیگر هم صادق باشد؟
۷٫ منابع شناخت فرهنگ کداماند؟
۸٫ چه موانعی در مسیر شناخت فرهنگ وجود دارند؟
البته میتوان پرسشهای دیگری را نیز در ذیل این محور مطرح کرد.
در حالت دوم، معرفتشناسی را به معنای «کارکردهای فرهنگ در معرفت» نیز میتوان در نظر گرفت و پرسش از معرفتشناسی فرهنگ را اینگونه معنا کرد که فرهنگ چه کارکردهایی در معرفت دارد؟ آیا فرهنگ بر معرفت تأثیر میگذارد؟ آیا معرفت تحت تأثیر فرهنگ شکل میگیرد؟
در معنای دوم، برخلاف معنای اول که در آن «فرهنگ» چونان متعلق شناسا تلقی میشود، فرهنگ «پیراشناخت» به شمار میآید و منظور از آن مقولهای است که با معرفت درگیر است.
نظریهی سازهی سه ضلعی تکون معرفت
براساس نظریهی سازهی سهضلعی تکون معرفت، تکون و فرایند شکلگیری معرفت با سه رکن «فاعل شناسا» (شناختگر)، «متعلق شناسا» (شناخته)، و مجموعهای از پیراشناختها و عواملی درگیر است که بهگونهای یا در پیوند با شناختگر هستند یا در پیوند با شناخته یا مستقل از آن دو، با معرفت و شناخت پیوند دارند. درگیری این عوامل با معرفت میتواند به شکل سلبی یا ایجابی باشد. در حالت سلبی، این عوامل مانع دستیابی به معرفت هستند، اما در حالت ایجابی همچون عاملی فراهمکننده، زمینهی دستیابی به معرفت را ممکن میسازند. (شکل ۱ـ۱).
براساس معنای اول از معرفتشناسی فرهنگ، «فرهنگ» شناخته و متعلق شناسا قلمداد میشود که به آن میتوان «معرفتشناسی فرهنگ» گفت، اما در حالت دوم، فرهنگ همچون «پیرامعرفت» و پیراشناخت به شمار میآید که میتواند عامل فراهمکننده یا مانع دستیابی به معرفت باشد.
معنای دوم از «معرفتشناسی فرهنگ» در روزگار ما بسیار مطرح است. بعد از کانت و بهویژه در دورهی نئوکانتیها، سهم فرهنگ در مسئلهی معرفتشناسی بسیار پررنگ شده و عملاً معرفتشناسی در مکتب نئوکانتی به سمتی رفته است که عامل تعیینکنندهی سرنوشت «معرفت» را، «فرهنگ» میدانند. در واقع در این دیدگاه فرهنگ است که معرفت را پدید میآورد. نئوکانتیها فرهنگ را در همهی حوزهها حتی در حوزهی دین و گاهی در هستیشناسی دین هم وارد میکنند و آن را پدیدآورندهی دین معرفی میکنند. براساس این نگرش، نهتنها فهم ما از یک دین واحد به تبع فرهنگهای مختلف، متشتت و متفاوت میشود، حتی خود دین نیز در بستر فرهنگ پدید میآید. همین دیدگاه نشان میدهد که نئوکانتیها فرهنگ را در هستیشناسی بسیاری از مقولات نیز وارد میکنند تا چه رسد به معرفتشناسی مقولات مهم.
در معنای دوم، معرفتشناسی فرهنگ عبارت است از بحث درخصوص کارکردهای فرهنگ در معرفت و اینکه فرهنگ در شکلگیری، تطور، تکامل و تنزل معرفت چه سهمی دارد. در این معنا میتوان پرسشهای خردتر و فرعیتری به شرح زیر مطرح کرد:
۱٫ آیا فرهنگ همچون منبع [۲] برای معرفت است؟ اگر فرهنگ منبع باشد، آیا به این معناست که مولد معرفت است و نقش علّی برای آن دارد؟ اگر پاسخ این پرسش مثبت باشد، سهم بسیار بزرگی برای فرهنگ در تکون معرفت در نظر گرفته میشود.
۲٫ اگر فرهنگ نقش علّی داشته باشد، این پرسش مطرح میشود که آیا جزءالعله است یا تمامالعله و تأثیر بسیار دارد یا بدون آن امکان وقوع معرفت نیست. [۳] در پاسخ به این پرسش باید گفت که فرهنگ نیز جزءالعله است و علل مختلفی باید فراهم آید تا معرفتی حاصل شود؛ از جمله اینکه فرهنگ را در فهم متعلق معرفت لحاظ کنیم و یا از فرهنگ به مثابه ابزار، نماد و نشانه استفاده کنیم و همانند مطالعهی تاریخ که ما را به واقعیتهایی در گذشته متصل میکند از فرهنگ نیز چونان علامت و نشانه استفاده کنیم و به حقایقی دست یابیم.
میتوان سهم تأثیرگذاری فرهنگ در تکون معرفت را پایینتر آورد و گفت فرهنگ مُعد (فراهمکننده) است. براساس این سهم، هنگام مطالعهی موضوعی در جامعهای خاص، باید تعبیر و معنای آن موضوع را در ظرف فرهنگی آن جامعه در نظر گرفت و آن را در همان ظرف مطالعه کرد. در این حالت، درک موضوع در بستر یک جامعه با لحاظ کردن فرهنگ آن جامعه ممکن است. لحاظ کردن فرهنگ در بسیاری از حوزههای مطالعاتی ضرورت دارد؛ زیرا آن حوزهها و اجزای آنها، هویت فرهنگی دارند و برای فهم چنین موضوعاتی باید فرهنگ آن جامعه را مطالعه کرد؛ زیرا در غیر این صورت، فهم آنها ناممکن خواهد بود.
اگر فرهنگ معد و فراهمکنندهی معرفت باشد، باید پرسید که چگونه معدی است؟ در نظریهی سازهی سهضلعی تکون معرفت، معدات تقسیم شدهاند. انواع معدات در مقولهی فرهنگ تأثیرگذار هستند، از جمله اینکه، پیراشناختها میتوانند منسوب به شناختگر باشند یا شناخته (شکل۱ـ۱).
شکل ۱ـ۱: نمودار سازهی سه ضلعی سازکار ساخت معرفت
۳٫ آیا فرهنگ تنها معد است و نقش ایجابی دارد؟ یا آنکه از شمار پیراشناختهایی است که نقش سلبی دارد؟ و یا آنکه نقش سلبی هم میتواند داشته باشد؟ یعنی فرهنگ در جایی میتواند مانع شناخت باشد و در جایی فراهمکنندهی آن؟ ممکن است به باور عدهای، فرهنگ همواره مانع شناختِ واقع شمرده شود. در نظر این عده یکی از موانع دستیابی به واقع وجود پیشگمانهها، پیشانگاره، پیشدانستهها و پیشانگاشتههای فرهنگی در ذهن است که همواره همچون حجاب اجازه نمیدهند با واقع تماس بگیریم. در صورت پذیرش چنین تأثیری برای فرهنگ، ـ قلمداد کردن فرهنگ همچون مانع معرفتشناسی ـ این پرسش مطرح میشود که همانگونه که معدات متعدد و متنوع هستند، موانع نیز متعدد و متنوعاند و زمانی که فرهنگ مانع دستیابی به معرفت تلقی میشود، باید مشخص گردد جزء کدام دسته از موانع است.
ممکن است فرض سومی هم مطرح، و فرهنگ گاه معد و گاه مانع شمرده شود، که در ذیل آن پرسشهایی نیز به ذهن میرسد.
در معنای سوم معرفتشناسی فرهنگ، از کارکردهای معرفت در فرهنگ بحث میشود. در این معنا «معرفت» محور قرار میگیرد و از کارکردهای آن در فرهنگ سؤال میشود. معرفت کارکردهای بسیاری دارد که گفتگو دربارهی آن بحثی معرفتشناسانه است، اما در اینجا فقط از کارکردهای معرفت در حوزهی فرهنگ سخن گفته میشود که ذیل آن میتوان مسائل خردتر و فرعیتری همچون زیر مطرح کرد:
برحسب نوع کارکرد و به اعتبار قلمرو تقسیم شود. مثلاً در قلمروی کارکرد معرفت در شناختِ معرفت و معرفت موجود آدمی در تحصیل معرفت جدید از فرهنگ، و یا کارکرد معرفت در ساخت فرهنگ. اگر بخواهیم مهندسی فرهنگ [۴] کنیم در این مهندسی، معرفت چه نقشی دارد؟
قلمروی سوم نیز عبارت است از اینکه معرفت در فرهنگورزی، یعنی در مهندسی فرهنگی، چه سهمی دارد؟ در مهندسی فرهنگی تلاش میشود شئون و امور و مهمات اجتماع براساس فرهنگی معین، مهندسی شود. برای مثال در جامعهی ما هدف آن است که اقتصاد و سیاست براساس فرهنگ اسلامی مهندسی شود. در این مهندسی تلاش میشود فرهنگ اسلامی بر عرصهی اقتصاد و سیاست جامعه حاکم شود و این دو حوزه براساس این فرهنگ سامان یابد. در این حالت پرسش آن است که اگر معرفتهایی داشته باشیم، در کاربرد معرفت چه سهمی دارند؟
بنابراین تلقی سوم از تعبیر معرفتشناسی فرهنگ عبارت است از: بحث دربارهی کارکردهای معرفت در فرهنگ، کارکردهای معرفت در ساختن و مهندسیکردن یک فرهنگ مطلوب، کارکردهای معرفت در تصرف فرهنگی بر شئون و امور و مهندسی فرهنگی شئون و عرصههای حیات.
این تقسیمبندی براساس قلمروی کارکرد انجام شده است، اما میتوان براساس ماهیت یا سطح کارکرد و مواردی از این دست نیز طبقهبندیهایی انجام داد.
مباحث بینارشتهای فرهنگ
در مبحث معرفتشناسی فرهنگ، افزون بر مباحث مطرح شده، میتوان مبحثی بسیار معرفتشناسانه را مطرح کرد که شاید نتوان آنرا جزء مباحث فرهنگپژوهی شمرد و موضوع بحث فلسفهی فرهنگ یا علم فرهنگ قرار داد. در ادامه به پرسشهایی که در این مبحث مطرح است اشاره شده است.
اگر معرفت فرهنگاندود باشد، دربارهی معرفت فرهنگی پرسشهای زیر مطرح میشود:
۱٫ آیا معرفت مطلقاً دچار نسبیت خواهد بود؟ اگر بگوییم معرفت فرهنگاندود است و هر معرفتی که حاصل میشود آلوده و آغشته به فرهنگ است و تحت تأثیر فرهنگ قرار دارد، در این صورت آیا معرفت، نسبی خواهد شد؟ در واقع هدف از طرح این پرسش مشخص شدن حدود مداخلهی معرفت در تکون و تطور معرفت است؟ ممکن است به باور عدهای معرفت، فرهنگاندود باشد، اما این آغشتگی به آن اندازه نباشد که مانع تماس با متعلق معرفت (حقیقت) شود، اما ممکن است گروه دیگری معرفت را آنچنان فرهنگاندود بدانند که همواره مانع شناخت حقیقت میشود. براساس این دیدگاه، شناختها، نوعی فهم فرهنگیِ تابع جامعهی خود است؛ یعنی هر فردی در جامعهی خود و در بستر فرهنگی آن، موضوعی یکسان را بهگونهی خاصی میفهمد.
۲٫ آیا تأثیر معرفت بر فرهنگ سنجشپذیر است؟ پس از پذیرش تأثیر فرهنگ بر معرفت، این پرسش مطرح میشود که میتوان میزان تأثیر فرهنگ را سنجید. اگر پاسخ مثبت باشد، باید سنجههای معرفت صحیح و سقیم را مشخص کرد. پرسشهای دیگری که ذیل این پرسش مطرح میشود عبارت است از اینکه آیا میتوان فهمید یک معرفت مشخص چه اندازه تحت تأثیر فرهنگ است و اگر تحت تأثیرِ شدید باشد، معلوم شود که این معرفت صحیح و صائب نیست، بلکه سقیم و ناصواب است؟ اگر پاسخ مثبت است، سنجهها و ابزارهای آن چیست؟ و نیز میتوان پرسید که آیا تأثیر فرهنگ بر معرفت اجتنابپذیر است؟ منظور از این پرسش آن است که به رغم پذیرش تأثیرگذاری فرهنگ بر معرفت و توانایی در مشخص کردن میزان این اثرگذاری، آیا تأثیرگذاری فرهنگ بر معرفت اجتنابناپذیر و جبری است و باید به نوعی جبریت فرهنگی در حوزهی معرفت تن داد، یا میتوان از تأثیر فرهنگ بر معرفت، در بسیاری از مواقع، و به صورت خودآگاهانه و خودخواسته، اجتناب کرد و معرفتی ناب و زلال به دست آورد؟
۳٫ اگر تأثیر فرهنگ بر معرفت اجتنابپذیر است و دستکم میتوان از تأثیر منفی فرهنگ بر معرفت پیشگیری، و این تأثیر را دفع کرد، راههای حفظ معرفت از تأثیر فاحش فرهنگ کدام است؟
آنچه مطرح شد، گرچه از جمله مباحث معرفتشناختی شمرده میشوند، اهمیت بسیاری دارند و نیازمند پاسخهای اساسی هستند. اصولاً مبحث معرفتشناسی فرهنگ میتواند سه وجهی باشد؛ زیرا بعضی از مباحث آن فرهنگشناسانه است و مطالعهی آنها نوعی مطالعهی فرهنگ قلمداد میشود، در عین آنکه میتوان آنها را مطالعهی معرفت نیز به شمار آورد و موضوعی بینارشتهای قلمداد کرد. پرسشهای مطرح شده نیز از حیثی معرفتپژوهانه است و از حیث دیگر معرفتشناسانه و در نتیجه بینارشتهای و دوضلعی قلمداد میشوند.
تفسیر معنای نخست معرفتشناسی فرهنگ
اگر فرهنگ متعلق شناخت به شمار آید (یعنی معنای اول)، به مبحث معرفتشناسی فرهنگ نزدیکتر است و تناسب بیشتری با آن دارد. مناسب است معنای دوم در مبحث «کارکردهای فرهنگ» قرار گیرد؛ زیرا در این فصل، از کارکردهای فرهنگ سخن گفته میشود که از جملهی آنها تأثیر بر معرفت آدمی است، ولو به صورت قضیهی موجبهی جزئیه. در این معنا بیش از آنکه از معرفتشناسی سخن به میان آید، دربارهی فرهنگشناسی بحث میشود. جای معنای سوم نیز «قاعدهشناسی فرهنگ» است. در این مبحث این موضوع بررسی میشود که فرهنگ را چگونه میتوان اصلاح و مهندسی کرد، فرهنگ را چگونه میتوان به خدمت گرفت، و چه قواعدی بر تصرفات در فرهنگ حاکم است؛ بنابراین مناسب است که معنای سوم نیز در مبحث قاعدهشناسی و آیینوری قواعد حاکم بر فرهنگ قرار گیرد.
۱٫ مبادی وسیطه و قریبهی شناختپذیری فرهنگ
پرسش از معرفتشناسی فرهنگ به معنای اول، به پرسشهای فرعیتری تحلیل و تجزیه شد که یکی از آنها سؤال از مبادی وسیطه و قریبهی شناختپذیری فرهنگ بود. این سؤال در واقع در جستجوی پیشانگارهها و انگارههایی است که امکان تصوری فرهنگ را فراهم میکند. ذکر صفت «وسیطه» و «قریبه» برای مبادی شناختپذیری فرهنگ نشان میدهد که مبانی بعیده در اینجا مد نظر نیست. البته این پرسش که آیا فرهنگ شناختپذیر است، بر مبانی بعیده نیز مبتنی است، اما این مبانی بعیده دیگر معرفتشناسی فرهنگ نیستند، بلکه بحثهای فلسفی محض و معرفتشناسانهی صرف هستند که باید در علوم مربوط به خودشان بحث شوند. بنابراین از طرح مبانی بعیدهی برخاسته از معرفتشناسی یا حتی فرهنگشناسی باید پرهیز کرد.
یکی از مبادی و انگارههای شناختپذیردانستن فرهنگ این است که فرهنگ وهمی نیست، بلکه وجود دارد و این وجود، مانند بسیاری از مباحث، از دسترس فیزیکی یا متافیزیکی انسان خارج نیست، بلکه در دیدرس و دسترسی او قرار دارد، به گونهای که میتوان با آن تماس گرفت. این خصوصیت دلیلی است بر اینکه فرهنگ شناختپذیر است.
انگارهی دیگر این است که فرهنگ برآیندِ فطرت و طبیعت [۵] آدمی است. حتی فرهنگهای سکولار هم کمابیش از فطرت انسان متأثرند، اما در آنها طبیعت انسان، نسبت به فطرت او تأثیر بیشتری دارد.
فطرت و طبیعت انسان، یعنی «بنفرهنگها» [۶] ی فرهنگ، شناختپذیر هستند. این موضوع نشان میدهد که انسان شناختپذیر است. امکان انسانشناسی ما را به امکان معرفتشناسی فرهنگ رهنمون میسازد؛ زیرا فرهنگ انسانشناسی انضمامی و معلول فطرت و طبیعت آدمی است. اگر انسان خوب شناخته شود، میتوان فرهنگ را نیز شناخت. حتی به دلیل آنکه انسانشناسی انضمامی ممکنتر است ـ زیرا بیشتر در دسترس است ـ میتوان شناخت فرهنگ را سهلتر قلمداد کرد.
انگارهی سومِ شناختپذیر بودن فرهنگ را میتوان براساس قاعدهی فلسفی «ادل دلیل علی امکان شیء وقوعه»، مطرح کرد. رساترین دلیل برای اینکه چیزی امکان دارد، این است که خودش واقع شده باشد و بنابراین پرسش از اینکه ممکن است اتفاق بیافتد بیمعناست. به دلیل وجود نظرات نسبتاً صائب در زمینهی معرفت به فرهنگ، میتوان گفت فرهنگ شناختپذیر است. همچنین بسیاری از اجزا و ابعاد و کارکردهای فرهنگ و نیز احکام آن برای انسان شناخته شده است، افزون بر این، بشر از دیرباز فرهنگ را چون ابزار به کار بسته است. قدرتهای لیبرالی مسلط بر جهان، امروز بیش از هر ابزاری از فرهنگ استفاده میکنند. همهی اینها نشان میدهد که فرهنگ شناختپذیر است.
۲٫ مبادی وسیطه و قریبهی شناخت فرهنگ
برای شناخت فرهنگ لازم است مبادی و پیشانگارهها و انگارههای شناخت فرهنگ و آن چیزهایی را که پیش از شناخت فرهنگ باید در اختیار داشت در اختیار بگیریم. زمانی که چنین پیشانگارههایی را در اختیار نداشته باشیم، نمیتوانیم به شناخت فرهنگ دست یابیم. یکی از این مبادی پاسخ پرسش اول (آیا فرهنگ شناختپذیر است) است؛ یعنی قبلاً باید قبول کرده باشیم که فرهنگ شناختهپذیر است، سپس به سراغ شناخت فرهنگ برویم.
مسئلهی دیگری که چونان پیشانگاره باید در شناخت فرهنگ در نظر گرفته شود این است که فرهنگ چندپاره است و این پارههای فرهنگ نیز با هم تفاوت دارند. افزون بر این، فرهنگ دارای ترکیب اعتباری است. البته شاید پس از پذیرش شناختپذیربودن فرهنگ، نیازی به این نکته نباشد که پارههای فرهنگ هم شناختپذیرند، ولی به هر حال به آن نیز میتوان اشاره کرد.
پیشفرض دیگر این است که «پیرافرهنگها»، «پارهفرهنگها» و اجزاء فرهنگ نیز «شناخته»اند. شناختی که از پیرافرهنگها و پارهفرهنگها به دست میآوریم، جزء سرمایههای پیشینی ما برای شناخت فرهنگ هستند و طبعاً شناخت فرهنگ میتواند مبتنی بر آنها باشد. این موضوع که «فرهنگ برآیند فطرت و طبیعت آدمی است و نوع انسان دارای طبیعت واحد است»، اگر پذیرفته شود، ما را به این نکته رهنمون میسازد که در شناخت فرهنگهای گوناگون، اصول مشترکی وجود دارد و فرهنگها مشترکات بسیاری با یکدیگر دارند.
انگارهی دیگر در شناخت فرهنگ پاسخ به پرسش بعدی است که عبارت بود از اینکه «آیا معرفت به فرهنگ روشمند است؟»؛ زیرا نخست باید پذیرفت که شناخت فرهنگ روشمند است.
۳٫ روشمندی معرفت به فرهنگ
مطالعهی فرهنگ روشمند است و شناخت آن بر اثر تصادف به دست نمیآید. برای رسیدن به این معرفت نیز روشهایی وجود دارد که در جلسات گذشته و در مبحث روششناسی، دربارهی آنها بحث شد. شناخت فرهنگ از جنبهی اتکا به منبع در تعیین روش میتواند به شیوههای گوناگونی انجام شود که برخی از آنها عبارت است از:
۱٫ روش عقلانی. فرهنگ را میتوان عقلانی مطالعه کرد و مثلاً از هستیشناسی فرهنگ به معرفتشناسی فرهنگ حرکت نمود. در این شیوه پس از آنکه نوع هستی فرهنگ تعیین شد، میتوان آنرا مبنایی قرار داد برای پارهای دیگر از دریافتها دربارهی فرهنگ. همچنین حرکت از جزء به کل یک حرکت عقلانی است که براساس آن میتوان اجزا و مؤلفههای فرهنگ را مطالعه کرد ـ البته همانگونه که بارها تذکر داده شده است آنچه مؤلفهی فرهنگ قلمداد میشود باید انضمامی و به شرط شیء دیده شود، زیرا با مطالعهی مؤلفههای فرهنگ به صورت انضمامی و به شرط شیء میتوان به کشف احکام کلی فرهنگ دست پیدا کرد ـ و از جمعبندی آنها به شناخت فرهنگ دست یافت.
۲٫ شیوههای حسی و حسانی. در این شیوه فرهنگ به مثابه یک عین خارجی و به شیوهی تجربی مطالعه میشود.
۳٫ شیوه نقلی و وحیانی. فرهنگ مقولهای است که در آیات و روایات و کلام متصل به کانون وحی مطرح شده است؛ بنابراین میتوان براساس آیات و روایات هم آن را مطالعه کرد. اگر هدف مطالعهی فرهنگ مطلوب و اسلامی باشد، چه بسا شیوهی عقلانی و نقلی بیشتر به کار آید. [۷]
[۱] . مراد از «شناخت فرهنگی» در اینجا شناخت ما از فرهنگ است. این عبارت را به معنای معرفت فرهنگی نیز میتوان به کار برد که مراد از آن نوع معرفتی است که به فرهنگ آلوده است. البته معنای دوم در اینجا مد نظر نبوده است.
[۲] . در اینجا واژهی «منبع» با مسامحه و به معنای شایع آن به کار رفته است؛ زیرا «منبع» سرچشمه و آنجایی است که حقیقت و معرفتی میجوشد. به نظر ما کانون اصلی و مبدأ، منشأ و آبشخور معرفت ساحت الهی است و همهی آنچه منبع تلقی میکنیم و گاه به درستی یا خطا ابزار معرفت میشمریم، همگی طریق و مسیر هستند. درواقع حقیقت «معرفت» از بارگاه باری و ساحت سبحانی صادر میشود و هرگاه به ساحت الهی متصل شویم، معرفت فراچنگ ما خواهد آمد. بنابراین «منبع» به معنای دقیق آن همان ساحت الهی است.
[۳] . برخی از اصحاب فرهنگ در داخل کشور دربارهی فرهنگ چنین عقیدهای دارند. همچنین بعضی از ارباب فلسفه معتقدند بدون در نظر گرفتن فرهنگ، نمیتوان به معرفت دست یافت؛ زیرا معرفت در ظرف فرهنگ تحقق و تکون پیدا میکند. در نظر این عده فرهنگ تمامالعله تکون و پیدایش معرفت قلمداد شود.
[۴] . منظور از مهندسی فرهنگ عبارت است از اینکه متعلق مهندسی خود فرهنگ باشد.
[۵] . در اینجا طبیعت در مقابل فطرت قرار دارد و مراد از آن وجه مُلکی وجود و هستی انسان است. فطرت نیز به وجه ملکوتی انسان اشاره میکند.
[۶] . آنچه مولد فرهنگ است.
[۷] . ما اکنون در مقام ارزیابی این نیستیم که کدامیک از این شیوهها قویتر و مطمئنتر هستند، بلکه فقط راههای مطالعهی فرهنگ را معرفی میکنیم.
لینک کوتاه: https://rashad.ir/?p=1848