آیینوری و ارادهپذیری فرهنگ
یکی از فصول فلسفهی فرهنگ «آیینوری و ارادهپذیری» فرهنگ است. توضیح دادیم که در این فصل، پنج بحث مقدماتی را باید مطرح کرد که فیالجمله به آن پرداختیم.
مطلب اول، مفهومشناسی واژگان کلیدی فصل. اینکه میگوییم فرهنگ آیینور و یا قاعدهمند است چه چیزی را اراده میکنیم؟ عوامل و متغیرهای حاکم بر فرهنگ به چه معناست؟ احکام و قواعد جاری در فرهنگ چیست؟ همچنین اصطلاحات رایجی مانند مهندسی فرهنگ و مهندسی فرهنگی.
مطلب دوم طرح مسئله بود، یعنی اینکه مراد از عنوان آیینوری و قاعدهمندی فرهنگ چیست؟ و چه احتمالاتی در اینجا مطرح است؟ گفتیم در این خصوص سه احتمال مطرح است، اول اینکه بگوییم فرهنگ اصولاً خودرو است و دیگر اینکه بگوییم فرهنگ آیینور هست اما به دلیل پیچیدگی و پرضلع و زاویهبودن و تکثر عوامل و متغیرهای حاکم و اصول و قواعد جاری، قابلیت ساماندهی، صورتبندی و اعمال اراده ندارد. فرهنگ قاعدهمند است ولی قواعد آن در ید ما نیست. فرض سوم اینگونه است که بگوییم به رغم همهی اینها اولاً آیین و قواعد فرهنگ شناختپذیر و احصاءپذیر هستند و ثانیاً اگر هم وسیع باشند و پارهای از آنها ناشناخته باشند و یا چندان در قبضه نباشند، ولی چون عوامل مؤثر بر تکون و تطور و تحول و تکامل و یا انحطاط فرهنگ دستهبندی میشوند و برخی از آنها از سهم بیشتری برخوردارند و نقش تعیینکنندهتری دارند، اگر بتوانیم آن عناصر کلیدی را شناسایی و مدیریت کنیم، بقیه تحت الشعاع قرار میگیرند و از این رهگذر میتوان فرهنگ را مدیریت کنیم و به کار بگیریم. گونهای از مدیریتکردن فرهنگ به این صورت است که در خودِ مقولهی فرهنگ تصرف کنیم که به آن «مهندسی فرهنگ» میگوییم و دیگری آن است که فرهنگ را اعمال کنیم و تسری بدهیم که «مهندسی فرهنگی» دیگر شئون میشود.
نکتهی سوم جایگاه این مبحث در فلسفهی فرهنگ است که هویت مسئلهی آیینوری و ارادهپذیری چگونه است و جایگاه آن در جغرافیای فلسفهی فرهنگ چیست.
چهارم، عوائد و فوائد این بحث است. این بحث چه کارکردهایی دارد.
پنجم، روششناسی مسئلهی آیینوری و مطالعهی آیینوری و ارادهپذیری فرهنگ و کشف شیوههای کاربرد عوامل و انواع تطوراتی که در فرهنگ رخ میدهد.
این پنج مسئله را میتوان به مثابه مقدمه مطرح کرد، ولی مسائل بحث آیینوری فرهنگ، چهار مطلب هستند:
۱٫ نظریههایی که در زمینهی آیینوری و ارادهپذیری (مخالف و موافق) ارائه شده و نقد آنها. البته این بحث بسیار مفصل است و در این سلسلهجلسات امکان ورود به آن نیست.
۲٫ ارائهی نظریهی مختار که پارهای از آنها را در خلال بحث مبادی و مقدمات مطرح کردیم و گفتیم که ما نظریهی سوم را قبول داریم و معتقدیم که به رغم تکثر عوامل دخیل در تحولات فرهنگ و به رغم تودرتو و کثیرالاضلاع بودن مقولهی فرهنگ و به رغم تنوع قواعد حاکم بر فرهنگ، به رغم تکثر تحولات و تغییراتی که در فرهنگ رخ میدهد که فیالجمله همگی اینها را قبول داریم، اما معتقدیم که مقولهی فرهنگ مرکب است از عناصر و مؤلفههایی که آن مؤلفهها شناختپذیر هستند. مثلاً بینش، دانش و معرفت شناختپذیر است، منش، اخلاق و خویها و خصائل شناختپذیر هستند؛ کششها و علائق و سلائق شناختپذیر هستند، کنشها و رفتارها قابل تحلیل و تعریف و شناخت هستند. هنگامی که میتوان مؤلفههای فرهنگ را شناخت، فرهنگ را نیز میتوان شناخت، وقتی این مؤلفهها را شناسایی کنیم، عواملی که از بیرون بر این مؤلفهها تأثیر میگذارند نیز شناختپذیر هستند و آن عوامل در مجموع همانهایی هستند که بر فرهنگ نیز تأثیر میگذارند، یعنی آن عاملی که بینش را تکامل میبخشد و یا باعث انحطاط و تطور آن میشود، باعث تحول فرهنگ نیز میشوند، زیرا بخشی از فرهنگ، بینش است. کما اینکه در مسئله منش و خصائل هم همینطور است و همینگونه است در حوزهی کششها و علائق و سلائق و نیز رفتارها. در عالم بشریت احدی وجود ندارد که بگوید رفتارها را نمیتوان عوض کرد و یا رفتارها را نمیتوان مدیریت کرد. رفتارها بخشی از فرهنگ هستند، رفتارهای مذمن، رسوبکرده و عادت و عرفشده و هنجارشده، رفتارهایی هستند که در زمرهی فرهنگ قرار دارند. این رفتارها کاملاً قابل شناخت، قاعدهگذاری و تصرف و تغییر هستند و جزئی از فرهنگ هستند، بنابراین، این ضلع از فرهنگ قابلیت مدیریت دارد.
لهذا معتقدیم اولاً به رغم این تکثرها و تنوعهایی که مطرح میشود، اینها شناختپذیر هستند و ثانیاً چون بین عوامل و متغیرها که بر فرهنگ تأثیر میگذارند، برخی کلیدیتر هستند، اگر آن عناصر کلیدی را شناسایی کنیم و با آنها تعامل کنیم، بقیه را تحت الشعاع قرار میدهیم و از این رهگذر فرهنگ را مدیریت میکنیم.
علاوه بر این، مجموعهی عناصری را که در مبحث آیینوری و قاعدهمندی در حوزهی تحلیل ارادهپذیری فرهنگ مطرح میکنیم، همگی این وضعیت دارند، یعنی هم پیرافرهنگها (عوامل بیرونی مؤثر بر فرهنگ) و هم پارهفرهنگها (مؤلفههای درونی فرهنگ) بر فرهنگ تأثیر میگذارند و همگی همین حکم را دارند. بنابراین، نظریهی مختار در مبحث آیینوری و ارادهپذیری فرهنگ چنین خواهد بود. عوامل و شواهد فراوانی نیز بر این مدعا میتوان اقامه کرد. برای مثال در تاریخ بشر، یکباره یک عامل به نام عامل رهبری و یک شخصیت نخبه و مصلح برجستهی صاحب نفوذ و مقتدر و توانمند در ایجاد تغییر و تحول در جامعه، جامعهی خود را زیرورو میکند و همهی جهات و ابعاد آن جامعه را عوض میکند. بینش آن جامعه را تغییر میدهد، خوی مردم را دگرگون میکند، مناسبات را عوض میکند، رفتارها را دیگر میکند و این مثال بارها در طول تاریخ اتفاق افتاده است و شاهد خوبی است بر اینکه هم فرهنگ تغییرپذیر است و هم تغییر فرهنگ تحت مدیریت و اراده اتفاق میافتد.
گاهی نقش رهبری بسیار تعیینکننده است. در انقلاب اسلامی ایران، هیچکس نمیتواند نقش ایمان و ایدئولوژی را انکار کند. این ایدئولوژی در طول تاریخ در ایران حضور داشته و در مقاطعی نیز بروز و ظهور پیدا کرده است، اما اتفاقی که در روزگار ما افتاد این بود که این ایدئولوژی به خوبی به استخدام درآمد و این کار توسط رهبری انجام گرفت. همین ملت در کودتای بیست و هشت مرداد باختند و همه چیز از دست رفت، همین مردم بودند که در مشروطه به صحنه آمدند ولی به سرانجامی نرسید.
به این ترتیب، بسته به ظروف و شرایط ممکن است یک عامل نقش تعیینکنندهتری ایفا کند و گاهی نیز بعضی عوامل ذاتاً همواره تعیینکنندهتر هستند و شاید بتوان گفت که مسئلهی رهبری از این قسم است، اما ایدئولوژی از این قسم نیست. نقش ملت، بسته به ظروف و شرایط است، اما آنگاه که رهبری، با شرایط لازم تحقق پیدا کند، ایدئولوژی را کارآمد و معنیدار میکند، زیرا رهبر میداند که چگونه باید ایمان مردم را به خدمت گرفت. هنگامی که چنین رهبری بیاید، در کالبد سایر عوامل نیز روح دمیده میشود.
بنابراین بسا بعضی از عوامل و متغیرهای حاکم بر فرهنگ و طبعاً تحولات ارتقایی و قهقرایی فرهنگ به صورت بالذات در عوامل کلیدی قرار میگیرند و برخی دیگر بسته به ظروف و شرایط مختلف.
فرع سوم، منطق تقسیم و طبقهبندی عوامل و متغیرهای حاکم بر فرهنگ و نیز قواعد و احکام جاری در فرهنگ است. گفتیم مجموعهی عوامل تأثیرگذار بر فرهنگ که طبعاً در فرهنگ موجب تطور میشود، بسیار متکثر و زیاد هستند، متغیرهایی که با تغییر آنها فرهنگ هم تغییر میکند نیز فراوان هستند، متغیرهای برونفرهنگی، فرافرهنگی و درونفرهنگی.
قواعد و احکامی که در درون فرهنگ جاری است متنوع است. صرف اینکه بگوییم قواعد فراوانی وجود دارد و احکام زیادی در فرهنگ جاری است و یا عوامل و متغیرهای زیادی بر فرهنگ حاکماند و بر فرهنگ تأثیر میگذارند، مسئله تمام نمیشود. یکی از بحثهایی مهم این است که ما چگونه این عوامل را طبقهبندی کنیم. پیش از دوران پسامدرنیته که اکنون در جهان مطرح است مطرح است، گفته میشد که باید منطقی بیاندیشیم و منطق یعنی انسجام، چارچوبداشتن و ساختارمندی و خاصیت و خصلت منطق انسجام است. اما در زمان پسامدرن یکنوع ساختارگریزی در مباحث معرفتی و رفتاری به چشم میخورد، معمولاً ذوق کسانی که در فضا و اتمسفر پسامدرنی فکر میکنند به این سمت است که نیاز نیس از ابتدا یک ساختار منسجم و مشخص داشته بسازیم. ما در اینجا معتقد هستیم که چارچوبها و ساختارها جهتبخش و هدایتکننده است و کلاننگری میتواند الهامبخش باشد. برای اینکه جامع نگاه کنیم، باید یک نگاه کلی و کلان به مسئله داشته باشیم و تفکر ما باید ساختار و چارچوبه داشته باشد. در عین حال منکر این نیستیم که گاهی در احصاء و استقصاء موردی و استقرایی، افراد و جزئیات و یا اجزاء، بسیار چیزها ممکن است به دست بیاید که اگر اینگونه نگاه نمیکردیم از قلم میافتادند. درنتیجه بهترین صورتبندی و سازماندهی هر چیزی این است که در ابتدا ساختار را مشخص کنیم، سپس هرآنچه که مربوط به این حوزه میشود در این ساختار و طبقات جاسازی کنیم.
ولی در عین حال یک استقراء و موردبینی هم لازم است و بسا گاهی، وقتی به ظاهر مصداقگردی، و موردبینی و جزئیاندیشی میکنیم و به پارهها و موارد و مصادیق فراوانی برمیخوریم و فهرست بلندی به دست میآید، در خلال این فهرست به عناصر برمیخوریم که متوجه میشویم در ساختار ما نمیگنجند. بنابراین در عین اینکه کلینگری و ساختارگرایانه دیدن مسائل، مباحث و هر مقولهای به ما کمک میکند که منسجم بیاندیشیم و منطقی فکر کنیم، در عین حال به این معنا نیست که به موردسنجی و موردشناسی و مصداقکاوی و استقراء بیاعتنا باشیم، زیرا گاهی استقراء این نگاه کلان و کلی ما را تصحیح میکند.
در هر حال اگر بخواهیم به صورت کلانگارانه با مجموعهی عوامل مؤثر و حاکم بر فرهنگ و تحولات آن نگاه کنیم، این عوامل را میتوان اینگونه دستهبندی کرد:
۱٫ عوامل را میتوان به مادی و فرامادی تقسیم کرد، در قبل نیز گفتهایم که ما در هستیشناسی و جهانشناسی خود سکولار نمیاندیشیم و عوامل را به عوامل مادیِ محسوس و مشاهدی که در دسترس ما وجود دارد، محدود نمیکنیم. ما به عوامل فرامادی هم اعتنا و توجه داریم و آنها را به عنوان واقعیت پذیرفتهایم و گفتیم که از نقش ارادهی الهی در اصلاح فرهنگها نباید غافل شویم. حتی سایر عوامل و از جمله اراده انسانها را نیز ظل ارادهی الهی میدانیم. ارادهای که حقیقتاً و در نفسالامر تعیینکننده و تأثیرگذار است، اراده و مشیت الهی است. مشیت الهی در قالب ارادهی مصلحان تجلی میکند.
ولذا عوامل را از حیثی میتوان به عوامل مادی و فرامادی تقسیم کرد و میتوان هریک از اینها را به اقسام خُردتر تقسیم کرد. مبدأ، در تقسیم فرامادی مشیت الهی است، اما در ذیل مشیت الهی شبکهای وجود دارد و خداوند متعال عالم را در یک شبکه تدبیر میکند. خداوند کارها را با اسباب آن به جریان میاندازد، خداوند خودداری میکند و بنا ندارد که اتفاقاتی بدون عوامل و اسباب آن رخ دهد. مردم در سرنوشت خود دخیل هستند، اگر خداوند متعال نعمتی به جامعهای انعام فرمود، آن نعمت را نمیگیرد، مگر خود آن ملت نخواهند و ناسپاسی کنند.
همچنین در ذیل مشیت الهی (عامل فرامادی) موضوع حضور فرشتگان است که خودْ مقولهی وسیعی است و ملائکهی مدبر ابزارهای خداوندی برای تدبیر شئون، چه در عالم تکوین و چه در عالم تشریع. بنابراین بخش گستردهای از حوزهی فرهنگ به عالم تشریع و اعتباریات مربوط میشود. در حوزهی مادی نیز به همین ترتیب است. در این قسمت دیگران هم تقسیماتی دارند و گاهی اوقات با نگاه سکولاری هم مطرح میشود و عواملی مختلفی از جمله عوامل اقتصادی و اجتماعی مؤثر بر فرهنگ را تبیین میکنند.
الگوی دیگر برای تقسیم عوامل که میتواند در ذیل تقسیم مادی قرار گیرد، تقسیم به عوامل معرفتی و غیرمعرفتی و یا همان عوامل نرمافزاری و سختافزاری است. تأثیر شرایط اقتصادی بر فرهنگ یک جامعه، عامل سختافزاری و غیرمعرفتی است، و یا اینکه ایمان چه نقشی در تحول فرهنگ ایفا میکند که یک عامل معرفتی و نرمافزاری است. ما میتوانیم دستهای از عناصری را که چونان عامل و متغیر از بیرون فرهنگ، میتوانند بر فرهنگ تأثیر بگذارند را به عوامل معرفتی اختصاص دهیم و دستهای دیگر را به عنوان عوامل غیرمعرفتی در زمرهی این گروه جاسازی کنیم.
کما اینکه با منطق و الگویی دیگر نیز میتوان این عوامل را تقسیم و طبقهبندی کرد، یعنی عواملی که در بیرون فرهنگ بر فرهنگ تأثیر میگذارند (پیرافرهنگها)، که در فصل سازهشناسی فرهنگ، پیرافرهنگها را به صورت مفصل دستهبندی کرده و توضیح دادیم. به هر حال عوامل پیرافرهنگی عواملی هستند که جزء فرهنگ نیستند ولی از بیرون فرهنگ، در ساخت آن نقشآفرین هستند. برای مثال در اینجا عنصر نخبگان، حکام، مهاجرت و… را میتوان نام برد. هنگامی که یک مهاجرت وسیع در جامعهای اتفاق میافتد، فرهنگ جدیدی خلق میشود و فرهنگ قدیمی دیگرگون میشود. با مهاجرت، رخوت و تنبلی اجتماعی و کمکاری و بیانضباطی و سایر رذایل اجتماعی و نفسانی و تأثیرگذار بر حیات اجتماعی، همگی زدوده میشود و جای خود را به عوامل مثبت میدهد و یکباره تمدنی جدید خلق میشود.
هجرت پیامبر اعظم(ص) را علاوه بر اینکه میتوان به دلیل فشارهایی که بر ایشان و امت کوچکشان وارد شد، منتسب کرد، اما نمیتوان گفت که تنها عامل همین بود. به نظر من مهاجرت پیامبر از مکه به مدینه، واقعهای کمبهاتر از بعثت نبود و هجرت، کمارزشتر از بعثت نیست. با هجرت اتفاقات زیادی رخ داد و سرنوشت دیگری برای مسلمانان رقم خورد. عواملی از این دست، عوامل برونی هستند که از پیرافرهنگهای مؤثر بر فرهنگ قلمداد میشوند.
عوامل درونی که از آنها به پارهفرهنگها تعبیر میکنیم عبارتند از آنچه که از خصائل اجزاء فرهنگ است. یک سلسله خصلتها در اجزاء فرهنگ نهفته است که اقتضای تطور دارند، که به این ترتیب این خصائل درونفرهنگی میشود و منشأ آنها پارهفرهنگها هستند.
درخصوص عناصر پیرافرهنگی نیز بنا به انواع فرهنگپردازها، میتوان تقسیمبندیهایی را ارائه کرد.
این چهار الگو را برای طبقهبندی عوامل و متغیرها میتوان مورد اشاره قرار داد.
در اینجا درخصوص فرع چهارم که فرع ماقبل آخر این فصل قلمداد میشود، به صورت مختصر بحث میکنیم. فرع چهارم درواقع بحث مصداقی است و یک نوع موردشناسی قلمداد میشود. مثلاً بحث فرایندمندبودن زاد و زیست و زوال فرهنگ به عنوان یک پیشفرض و قاعدهی جاری در فرهنگ قابلیت مطالعه دارد. به این دلیل که فرهنگ مقولهای انسانی و انسانپی و جامعهزاد است، همانند انسان دارای ادوار حیات طفولیت، نوجوانی، جوانی، میانسالی، قوت و ضعف و فطور و افول است و این یک قاعده است و به هرحال فرهنگهای محقق چنین هستند که همواره پدید میآیند، زاده میشوند، میزیند و ادواری را طی میکنند و دورهی فطور و کهولت را پیدا میکنند و به فرهنگ دیگری متبدل میشوند.
فرهنگ در یک فرایند قابل تعریف، با سایر عناصر نرمافزاری حیات آدمی در تعامل است و در یک فرایند ترابط و تعامل بر آنها تأثیر میگذارد و نیز از آنها تأثیر میپذیرد.
فرع پنجم از این فصل درواقع جمعبندی مباحثی است که در این فصل طرح میشود. در سازماندهی مباحث فلسفهی فرهنگ از چیستیشناسی فرهنگ آغاز کردیم و رسیدیم به بحث آیینشناسی فرهنگ که در اینجا آیینشناسی فرهنگ را به مسئلهی مهندسی فرهنگ پیوند میزنیم و بنابراین موضوع فرع پنجم از این فصل مهندسی فرهنگ خواهد بود. کما اینکه مهندسی فرهنگی را در ذیل کارکردشناسی بحث کردیم. بنابراین مهندسی فرهنگ آخرین فرع از این بحث است و آخرین فصل در سلسله مباحث فلسفهی فرهنگ، «آیندهپژوهی» فرهنگ است که بهگونهای با مهندسی فرهنگ پیوند میخورد.
راجع به بحث مهندسی فرهنگ میتوان گفت که مهندسی فرهنگ عبارت است از اینکه در یک فرایند آگاهانه و ارادی بتوانیم در مقولهی فرهنگ و مؤلفههای تشکیلدهندهی آن در جهت مطلوب خودمان تأثیر بگذاریم.
این تأثیرگذاری هم آگاهانه است، هم ارادی است و تحت تأثیر ارادهی آدمی رخ میدهد و همچنین فرایند دارد و یک کار دفعی نیست و این خصوصیت از طبیعت بطی فرهنگ ناشی است زیرا فرهنگ دیرزی و پایدار و رسوبی است، نمیتوان یکشبه آن را زیر و رو کرد. در مهندسی، «غایت» بسیار تعیینکننده است. هر جامعهای که قصد دارد فرهنگ خود را مهندسی کند، لزوماً وضعیت مطلوبی را ترسیم کرده و قصد دارد از وضعیت موجود به وضعیت مطلوب منتقل شود. در عین حال در تعبیر مهندسی، موضوع تعادل، انسجام و صورت و سامانهداشتن نهفته است و تعبیر «مهندسی فرهنگ» که یک اصطلاح رایجشدهی ایرانی است که برای اولینبار به لسان شریف رهبری معظم انقلاب جاری شده، بسیار جهتدار و معنیدار است. گو اینکه مهندسی اصطلاحی است که در حوزهی رشتههای فنی مطرح شده، ولی ابتدائاً و ذاتاً به این مفهوم نیست. کلمهی مهندسی واژهی عربی برگرفته از کلمهی اندازه است و هندسه همان اندازهی فارسی است. اندازه لزوماً فیزیکال نیست و به تقدیر بازمیگردد. قدر و تقدیر لزوماً یک مسئلهی فیزیکال و محسوس و مادی نیستند. ما به قضا و قدر در همهی امور معتقد هستیم و به شب قدر اعتقاد داریم که در شب قدر با یک فرایندی تقدیر جهان و از جمله انسان مشخص میشود و آنچه که مشخص میشود همگی مادی نیست که مثلاً بگوییم رزق مادی مردم تقدیر میشود، بلکه رزق معنوی مردم نیز تقدیر میشود. در شب قدر باید طلب کنیم که امسال برای ما معرفت متعالی مقدر کن که بتوانم به معارف عالیه دست پیدا کنم و معارف حقیقی، قدسی و الهی را رزق من کن.
بنابراین در مهندسی، اندازهگیری مطرح است و نه مادیت. بعضی دوستان میگویند که خوب است عبارت مهندسی را در فرهنگ به کار نبریم، که البته باید توجه کرد که مهندسی به مفهوم اصطلاحی آن نیست، فرهنگ فقط نمادهای فرهنگی و معماری نیست که بگوییم کلمهی مهندسی را به آن معنای خاص به کار میبریم و مقولهی محسوسات و نمادها یا خود فرهنگ نیستند و اگر هم باشند جزء محدودی از فرهنگ قلمداد میشوند. درواقع در مهندسی فرهنگ میخواهیم بگوییم که ما باید بینش خود را تصحیح کنیم، معرفت خود را باید تصحیح کنیم، فلسفه را باید اصلاح کنیم. اصلاح فلسفه و یا علوم انسانی جزئی از مهندسی فرهنگ است و در معنای فرهنگ، علوم انسانی جزء فرهنگ است و علوم انسانی، علوم فرهنگی هستند. زمانی که سخن از مهندسی فرهنگی از ناحیهی رهبری مطرح شد، به نظر من در ذهن و ذکر شریف ایشان بحث اصلاح و ارتقای علوم انسانی نیز جزئی از مهندسی فرهنگ بوده است و مهندسی فرهنگ مقولهای بسیار عمیق و وسیع است.
این اتفاق صورت نمیپذیرد، جز به اصلاح فرهنگ و اصلاح فرهنگ مشتمل است بر اصلاح و ارتقای علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی و به تعبیر مسامحی آن بومی. و اینهمه در چارچوب قواعدی که اشاره شد اتفاق میافتد.
بنابراین مهندسی فرهنگ که فرع آخر این فصل قلمداد میشود، هم محصول عمدهی فصول فلسفهی فرهنگ است و به طور عمده ثمرهی بحث آیینشناسی فرهنگ باید مهندسی فرهنگ باشد. درنتیجه ما باید این حدود هیجده فصلی را که تا به حال به عنوان فلسفهی فرهنگ بحث کردیم را مرور کنیم و مشخص کنیم که هریک از این فصول چه برایندی در مهندسی فرهنگ دارد و آنها را تجمیع کنیم، به خصوص برآیند فصل اخیر یعنی بحث آیینشناسی و اثبات آیینوری و قاعدهمندی فرهنگ. سپس از داخل این مجموعه قواعد مهندسی فرهنگ به دست میآید. والسلام