ارکان نهضت علمی
ضمن تشکر از جنابعالی به خاطر وقتی که برای مصاحبه اختصاصدادید، بهعنوان اوّلین سؤال، بفرمایید ویژگیها و شاخصههای یک نهضتعلمی چیست؟
نهضت علمی دارای دو رکن عمده است: «نقد» و «نوآوری». نقد بدون نوآوری منفیبافی است و نوآوری بدون نقد، تکاپویی است در معرض زوال و انزوا؛ زیرا فکر نو بدون بازگویی نواقص و نقایص فکر کهن، زمینه پذیرش پیدا نمیکند و چه بسا با مزاحمت اندیشههای مندرس، دچار وقفه و زوال میشود.
نقد و نوآوری با مجموعهای از لوازم و مختصاتش باید اتفاق بیفتد. شجاعت مهاجمانه و مواجهه فعّال با افکار و آرا و آثار رقیبان علمی فکری، اوّل شرط نقد سازنده است؛ همچنین نقد باید از پایگاه علمی فکری مشخص و تعریف شده و شفافی صورت بندد؛ یعنی نقاد میبایست با مبانی مشخص و از پایگاه فکری معینی به ارزیابی و رد و قبول فکر مقابل بپردازد. ویژگی سوم یک نقد فعّال و سازنده، التزام به ادب نقد است و از جملهی آداب نقد رعایت انصاف است. منفیبافی، برخورد شعاری، انفعالی، آوازهگری، مواجههی حربهانگارانه بااندیشهی رقیب، و یا پریشانگویی و آنارشیسم، افراط و تفریط در نقد از جملهآسیبهایی است که میتواند یک نقد فعّال سازنده را به یک برخورد انتقادیغیرسازنده تبدیل کند.
نوآوری نیز که بال دیگر نهضت علمی است، میباید از مختصات و ویژگیهای مشخصی برخوردار باشد. نوآوری، مراتب و وجوه گوناگونی دارد: از نازلترین مراتب آن مانند برگزیدن زبانی تازه برای بازگویی یک سخن کهن، انتخاب نثری جدید برای بازنوشت یک فکر، ارائه یک اندیشه مطرح با ساختاری نو، تا طرح یک نکته بیپیشینه، پیرامون یک مطلب، و پرداختن به موضوعاتی جدید تا ارائه آرای جدید دیگران، همه و همه نوعی نوآوری است، ولی نوآوری و ابداعی که رکن نهضت علمی محسوب میشود مراتب عالی نوآوری، است که از جمله آنهاست نظریهپردازی به معنای دقیق و درست کلمه، طراحی و تأسیس دانش و یا دانشهای جدید و بالاتر و کاراتر از همه، تأسیس یک دستگاه معرفتی است؛ مصداق حقیقی نوآوری اینهاست. آنچه در یک نهضت علمی کارساز است این است که بنیادهای معرفت و حکمت مورد بازنگری و دگرگونی قرار بگیرد و بدینسان مرزهای معرفت گسترش پیدا کند. البته این نباید به قیمت انقطاع تاریخی و علمی تمام شود. مواریث و ذخایر بازمانده از پیشینیان نیز باید مورد نقادی و بازپژوهی قرار بگیرد، و با ارزیابی و شناخت سره از ناسره، عناصر زنده و حیاتی و ارزشمند معارف بازمانده از سلف، اصطیاد و حفظ شود. نقد لزوماً بهمعنای نفی هرآنچه هست و نوآوری بهمعنای طرد و ترک هرآنچه از گذشتگان بازمانده است، نیست. اصولاً بخشی از نوآوری این است که داشتهها و ذخایر علمی پیشینیان را بازنگری کنیم و دیگر بار به زبان زمان عرضه کنیم و یا با یافتههای جدید تلفیق و از آنها در جای خود، بهرهبرداری کنیم.
شاید بزرگترین خطا و خطر که ممکن است در قالب نقدونوآوری متوجه یک حرکت علمی بشود، افراط در نقد و تفریط دربارهی معارف و مواریث علمی پیشین و پیشینیان و در نتیجه رخ دادن انقطاع تاریخی است که عملاً رفتهرفته نقد و نوآوری را به ضد خودش بدل کند.
نهضت علمی یک پدیده خودجوش است یا یک حرکت سازمانیافته و هدایت شونده؟ مشاهده میکنیم که نهضتهای علمی با ظهور یک شخصیت بزرگ یا یک تحول اجتماعی و… شکل میگیرند و رشد پیدا میکنند. آیا ایجاد نهضت علمی به نحو ارادی و تدبیر شده است یا باید منتظر ظهور فرد یاافرادی خاص یا یک واقعهی اجتماعی باشیم؟
نهضت علمی چندان قابل تحدید به حدود نیست و ما نمیتوانیم تمام مختصات خورد آن را تعیین و ارائه بدهیم، زیرا تحول و جنبش علمی فکری انواع متکثری دارد و هر نوع میتواند تحت تأثیر عوامل شناخته و ناشناخته بیشماری رخ دهد و از ضرب انواع بیشمار نوآوری بر عوامل مؤثر متکثّر آن، عدد بسیار شگفتآوری به دست میآید، از این رو نمیتوان چندان دربارهی شاخصهها و پایهها نهضت تبیین مشخص و قاطعی ارائه کرد، به همین جهت بود که من هم با اشاره تنها به دو رکن نقد و نوآوری تعریف بسیار عام و کلّی از ویژگیهای اساسی انقلاب علمی فکری سخن گفتم، اصولاً نهضت قالببردار نیست، در ذات نهضت، شالودهشکنی نهفته است، به همین دلیل نظریههای مختلفی که در فلسفهی علم، درخصوص سازوکار و فرایند تحول علم دادهاند همه دچار مشکل شده است و هیچ یک نتوانسته است پیدایش نظریهها و مکتبها و ادوار و تحولات علمی را به نحو عام و استثناناپذیر توجیه کند.جهتش هم همین است که آنها یا از زوایه محدودی به مسأله نگاه کردهاند و بعضی مختصات و بعضی عوامل ظهور یک نهضت علمی و احیاناً پیدایش یک دوره علمی و دستگاه معرفتی را شناخته و طرح کردهاند و یا با رجوع به تاریخ،بعضی مصداقها و بعضی مقاطع را ملاک و مبنا قرار داده و آن را تئوریزه کردهاند. مشکل اساسی نظریههایی مثل نظریه پارادایمهای کوهن که در حوزه علم (science) یعنی علوم طبیعی تجربی، طراحی و ارائه کرده ساختاری استمحدَّد و محدود که پیش خود فرض کرده، آنگاه سعی میکند ادوار و انقلاباتعلمی را در ظرف تنگ آن توجیه کند. بنابراین بر همهی تحولات و ادوار صدقنمیکند، همینگونه بود سرگذشت نظریه مارکسیستی ظهور و زوال نظریهها کهبر مبنای تز و آنتیتز هگل طراحی شده بود و مارکسیستها میخواستند همهچیز از جمله تحول علم را در چارچوب آن توجیه کنند و موفق نمیشدند.
مسلم این است که یک نهضت علمی بر دو رکن نقد و نوآوری مبتنی است، و جنبش علمی چندان قالببردار نیست و به تعبیر دقیقتر گونهی واحد و محدودی ندارد، زیرا متغیرها و عوامل مؤثر در پیدایش نهضتها، دورههای علمی، نظریهها و دستگاههای معرفتی بس فراوانند، چندان که قابل احصا و استقرا و تنسیق و تنظیم نیستند. نمیخواهم به طور کلی و علیالاطلاق منکر امکان هدایت و تأثیرگذاری بر یک جنبش علمی شوم، ولی آنچنان نیست که یک حرکت علمی بهصورت فرمایشی و از پیش تنظیم شده اتفاق بیفتد.
رکن سوم، شمول
از شاخصهای دیگر یک جنبش و نهضت علمی فراگیرشدن آن است؛ یعنی یک حرکت علمی وقتی میتواند نهضت قلمداد شود که فراگیر شده باشد. اگریک فرد یا یک طیف و تیم کار کنند و به مجموعهای معارف دست یابند امّا معارف حاصله، شمول و شیوع پیدا نکند، نهضت تلقی نمیشود. ما در تاریخ اسلام امثال اخوانالصفا را داریم که جمعی بودند، متمرکز کار کردند، هرچند به یک سلسله دیدگاههایی رسیدند امّا دیدگاههای آنها نتوانست جهانگیر شود. لذایک جنبش دورهی علمی قلمداد نشدند؛ اما برعکس گاه حتی یک فرد بهتنهاییتوانست جنبش علمی ایجاد کند و پیکره معرفتی را بنا نهد و از مصادیق چنینکسانی ملاصدرا است که بهتنهایی یک دستگاه معرفتی و حکمی عظیمی راتنسیق و تأسیس کرد و هنوز که هنوز است در جهان اسلام برجستهترین مکتبفلسفی، مکتب اوست؛ یعنی مکتب او حدود چهار قرن دوام آورده و مشخصهیفراگیر شدن را هم دارد، یعنی اهل فلسفهی جهان اسلام در این چند صد سالهمه یا اکثراً گرایش به تفکر فلسفی صدرایی داشته و دارند. در هر حال نهضتعلمی فکری، چون خودجوش و شالودهشکن است، نمیتوان گفت آیا گروهیباید کار را شروع کنند یا یک فرد، و آیا میتواند کار انقلاب علمی به صورت ازپیش طراحی شده روی دهد یا بغطتاً و دفعتاً؟ همه شیوهها و گونهها ممکناست، ممکن است دستی از آستین یک فرد یا یک گروه برون آید و کاریکارستان کند، ممکن است حتی یک واقعهی تاریخی، یک جنگ، یک هجرتدستهجمعی مبدأ ظهور یک جنبش علمی و فکری شود و بعد هم بسط وگسترش پیدا کند.
جنبش معرفتی معاصر شیعی
آیا در صدسالهی اخیر، نهضت و جنبش علمی فکری مشخصی سراغدارید که جایگاه ویژهای در تاریخ معاصر پیدا کرده باشد؟
طی سدهی اخیر، جنبشهای فکری با گرایشهای نسبتاً متنوع و متفاوتیدر دنیای اسلام اتفاق افتاده است، امّا جنبش علمی به معنای دقیق آن کمتر. طی حدود صد سال اخیر در ایران، مصر، شبهقاره و عراق اتفاقاتی رخ داده که بیشتر ماهیت سیاسی، فکری داشتهاند تا علمی، فکری. درنتیجه ما اگر یک مطالعهی جامعهشناختی درباره حرکتهایی که در سدهی اخیر در جهان اسلام اتفاق افتاده کنیم، میتوانیم جنبشها و جریانهای سیاسی اجتماعی مختلفی را شناسایی وتعریف کنیم، امّا جنبش علمی چندان معتنابهی در حوزهی علوم طبیعی و علومانسانی و حوزهی علوم دینی نمیشناسیم. در قلمرو دینپژوهی، در بعضی ازمناطق جهان اسلام تنها پارهای از حرکتهای منفرد و محدود را میشناسیم، امّادر ایران حدود نیم قرن اخیر خوشبختانه تحرکات و نوآوریهای ارزندهای را درحوزهی مطالعات فلسفی دینی سراغ داریم.
از حدود دههی بیست شمسی (۱۳۲۰) به این طرف و شاید اندکی پیشتر از آن مثلاً از زمان تأسیس و به تعبیر دقیقتر بازگشایی حوزهی علمیه قم، نشاط علمی جدیدی بروز کرد که مبدأ یک مقطع علمی در تاریخ جهان اسلام شد؛ قم از گذشتههای دور و از دوران ائمه: کانون علم و اجتهاد و محل حضور و حیات راویان بزرگ و شخصیتهای علمی و تاریخی برجستهای بوده، امّا دورههای فطور فراوانی را هم به خود دیده با هجرت مرحوم حاج شیخ عبدالکریمحائری به قم و بازتأسیس حوزهی علمیه قم یک مقطع جدیدی در تاریخ علم و مطالعات دینی، اجتهاد و نظام آموزشی دینی و حوزوی آغاز شد. او خود در طراز و در ردیف مجتهدان و فقیهان نامآور و برجستهی تاریخ شیعه بود، هرچند ممکن است از شخص مرحوم حاج شیخ مطالب ابداعی فوقالعادهای سراغ نداشته باشیم، امّا او شاگردانی پرورش داد که بارز آنها حضرت امام خمینی۱ بود. بعد از حاج شیخ، علاوه بر امام، کسانی از نجف و سایر نقاط وارد قم شدند که این حوزه را به یک کانون متحرک و متحول و تأثیرگذار در حوزهی مباحث علمی اسلامی تبدیل کردند.
بهطور مشخص از دههی بیست که مرحوم علامه طباطبایی دروس خود را در قم آغاز کرد و جمعی از فضلای آن زمان که برجستهترین آنها مرحوم استاد مطهری بود به حلقهی دروس ایشان پیوستند و سپس ایشان مراوداتی با وجوه روشنفکری زمان خود آغاز کرد و بعضی روابط با بعضی متفکران غربی و غیرایرانی مانند هنری کربن فرانسوی آغاز شد. دستاورد علمی ارزشمندی فراهم آورد، با انگیزهی مقابله با جریان فلسفی، سیاسی، اجتماعی مارکسیسم، نخست در حوزهی مباحث فلسفی مطالب جدیدی را طرح کرد و رفتهرفته به مباحث اجتماعی هم پرداخت. او با تألیف دو سه اثر فلسفی و پارهای مقالات علمی ارزشمند، و تشکیل جلسات و حلقههای درسی تخصصی و اختصاصی، جزء پیگذاران یک جنبش فلسفی و فکری تازه شد. با تألیف المیزان توسط او، تحولی در تفسیرنگاری اتفاق افتاد؛ تفاسیر در طول تاریخ پیوسته نوشته میشوند، امّا هر از چندی یک تفسیر به مثابهی یک قله در سلسله جبال معرفتدینی خودنمایی میکند؛ شاید بتوانیم بگوییم قرنها بود که ما در سلسله جبال تفسیر کلام خدا قلهای نمیدیدیم و المیزان توانست چنین منزلت و جایگاهی را احراز کند.
حضرت امام(ره) نیز شخصیت دیگری بود که در حوزهی دیگری به نقد و نوآوری پرداخت؛ ایشان در حوزهی فقه و اندیشهی سیاسی و یا شاید بتوان گفت فقه و اندیشههای اجتماعی، علیالاطلاق به نقد و نوآوری پرداختند و با پیوند خوردن تلاشها و تعالیم این دو بزرگوار جنبش و تحرکی ایجاد شد؛ شاگردان مشترک آنها از جمله مرحوم استاد مطهری که کارهای جدیدی در حوزهی کلام و تا حدی فلسفه آغاز کرد فعالیتهایی کردند که مکمل حرکت آنها بود و مجموعاً استعداد و قوه یک دوره علمی تازه را فراهم آورد.
حرکت امام(ره) یک جنبش سیاسی اجتماعی قلمداد میشود، امّا شما برای امام جایگاه بارزی در نهضت علمی معاصر ایران ترسیم کردید. باتوجه به ویژگیهایی که شما از یک جنبش علمی ارائه کردید، آیا میتوان گفت کهامام۱ یک جنبش علمی گستردهای ایجاد کردند. البته ایشان با طرح و بسطنظریه ولایت فقیه، اندیشهی سیاسی جدیدی را پایهریزی کردند که میتوان آنرا از مصادیق جنبش علمی یا دستکم به عنوان نهضت در یک حوزهیخاص علمی قلمداد کرد؟
من از مجموع حرکتهای فکری ابداعی ایران معاصر روی هم رفته یک جنبش علمی تعبیر میکنم؛ مرحوم علامه طباطبایی موفق شد در فلسفه و فهم قرآن مکتب جدیدی تأسیس کند که ما از فلسفه او به مکتب نوصدرایی تعبیر میکنیم، و کارکردش شکست مارکسیسم بود؛ یعنی با حرکت او شاگردانش ماتریالیسم دیالکتیک به لحاظ نظری در ایران شکست خورد. در تفسیر همالمیزان نقطه عطفی در تفسیرنگاری شد، در علم کلام استاد شهید مطهری بنیانگذار کلام جدید ایرانی ـ شیعی شد و عملاً یورش پروتستان لیبرال وارداتی، با آنچه که مرحوم آقای مطهری شروع کرد و فضلای جوان دیگری امروز پی میگیرند، زمینگیر شده است. یعنی کارکرد کلام جدید ایرانی ـ شیعی هم این بود که امروز یک جبهه قوی و غنی و کارآمدی در مقابل هجمهی پروتستان لیبرال غربی به وجود آمده است.
در حوزهی فقه، مخصوصاً فقه سیاسی و فقه اجتماعی، امام حرکت جدیدی را آغاز کردند، با احیا و بسط و تبیین و تشریح نظریهی ولایت فقیه، عملاً مؤسس فقه سیاسی اجتماعی جدیدی شد. هر چند او چندان کار علمی گستردهای نتوانست بکند ــ به خاطر اشتغالات سیاسی ـــ امّا یک تحول علمی را پیریزی کرد و عملاً نقش مؤسس را ایفا کردند. کارکرد تحولی که ایشان در نگرش به فقه و مخصوصاً فقه سیاسی، اجتماعی پدید آوردند و آرایی که درحوزهی اندیشهی سیاسی مطرح کردند، براندازی سکولاردیکتاتوری سنتی شاه و همچنین طرد مارکسیسم سیاسی و ارائه نظریهی مردمسالاری دینی بود. در قلمرو معرفتشناسی و منطق معرفت و منطق فهم دین هم طی دههی اخیر خوشبختانه در شرف یک تحول و در معرض یک سلسله نوآوریهایی هستیم که امید میرود در یک فاصلهی زمانی کوتاهی در این بخش هم یک اتفاقات جدیدی بیفتد؛ من عرض میکنم مجموع این اجزا نقد و نوآوریهایی که تاکنون در حوزههای فلسفه، فلسفهی دین، کلام، تفسیر فقه و اندیشههای سیاسی اجتماعی و منطق معرفت رخ داده است سرآغاز یک جنبش علمی میتواند قلمداد شود و مجموع عناصر مؤثر این جنبش در یک مسأله اشتراک دیدگاه دارند و آن نگاه تازهای به فلسفهی دین است بیآنکه نامی از فلسفهی دین برده باشند. و احیاناً بدون اینکه خود این شخصیتها بهصورت معرفت درجهی دو خودآگاهانه به آنچه در کار ساخته و پرداخته آنند التفات داشته باشند، ولی گذارچنین پدیدهای ارزشمند است و منشأ دین یک تحول خاصی که در نگاه فلسفهیدینی این متفکران اتفاق افتاد و پیرو آن سایر زوایا و دانشها و حوزهها هم متأثرشد. اگر کسی در قالب یک تحقیق جامع به نگاه فلسفهی دینی این متفکرانبپردازد (فلسفهی دینی بهمعنای فلسفهای که موصوف به دینی است مرادمنیست. فلسفهی دین به نحو مضاف و مضافاءِلیه را با یای نسبت منظور مناست) میشود که یک سنخ از تحول در منظر فلسفهی دینی آنان رخ داده است.سپس سایر دگرگونیهای بینشی و کنشی در فکر و فعل آنها صورت بسته است.اگر فلسفهی دینِ امام، فلسفهی دین علامه طباطبایی، فلسفهی دین استادمطهری، فلسفهی دین شاگردان مشترک امام و علامه مورد مطالعه و بازنگریقرار بگیرد، یک نتیجه بسیار ارزشمندی به دست میآید و احیاناً مبانیتعریفشدهای برای این حرکت علمی که الان ما شاهد آن هستیم در دسترس قرارمیگیرد.
آفات معطوف به جنبش
براساس نظر جنابعالی ما الان در بستر یک جنبش علمی زنده و فعال قرار داریم که توسط حضرت امام و مرحوم علامه طباطبایی و شهید استاد مطهری بنیانگذاری شده و از سوی شاگردانشان ادامه دارد. باتوجه به اینکه در حال حاضر بسیاری از اهل فکر به این نتیجه رسیدهاند که باید یک جنبش علمی و فکری بزرگ ایجاد شود؟ آیا باید گفت که آن جنبش دچار رکود و بیرونقی یا آفت شده و یا برعکس جنبشی زنده است و دچار هیچ رکود و افولی نیز نیست، امّا از سویی شناخته نیست و از سوی دیگر انتظارات و نیازهای جدیدی بهوجود آمده که این جنبش را در مقابل یک بازبینی و بازسازی قرار داده است؟
آنچه عرض شد از حدود دههی بیست در ایران شروع شده، همواره از یک سلسله آفات رنج میبرده و همچنان این آفات رو به تزاید است. اوّلین آفت و مشکلهای که این جنبش علمی، فکری با آن مواجه بود، افتوخیزها و انقطاعهای مکرری بود که تحت تأثیر شرایط سیاسی، اجتماعی کشور بر آن تحمیل میشده، یک بار اوج میگرفت، بار دیگر دچار فطور میشد؛ یک بار یک زاویه در آن برجسته و فعال میشد و زاویهی دیگر آن دچار افت و افول میشد.
آفت و کاستی دیگر این جنبش علمی، فقدان خودآگاهی در سلسلهجنبانان آن است. همهی عناصری که مؤثر و احیاناً حتی مؤسس و دستکم در این جنبش سهیم هستند، از خودآگاهی برخوردار نبودهاند. توجه نداشتهاند که چه میکنند، البته این طبیعت تحولات علمی است که نوعاً خودآگاهانه نیست، بدینگونه نیست که یک متفکر یا یک طیف که منشأ و مؤسس یک جنبش و دورهی علمی جدیدی میشوند با برنامه از پیش تنظیم شده و براساس یک سلسله تدابیر هدایت شده با خودآگاهی کار را شروع کنند و پیش ببرند و این فقدان خودآگاهی و عدم توجه به رسالت و جایگاهی که آنها در تاریخ ایران، جهان اسلام و عرصه دانش و بینش دارند، یک سلسله مشکلاتی را فراهم کرده؛ از جمله اینکه کار آنچنان که در خور است جدی گرفته نشود، یا اینکه پارهای ازکارهای شروع شده استمرار پیدا نکند، و اینکه مجموعه عناصر مؤثر با هم ارتباط پیدا نکنند.
آفت دیگری که این جریان مبتلا به آن است، عدم انسجام معرفتی دستگاهواره میان نظرات و نظریههای تشکیلدهنده است. و این از پیامدهای عدم خودآگاهی است. در مجموع میتوان برای اجرای آن ترجیعبندی پیدا کرد و رشتهی تنسیقی برای این حرکت شناسایی کرد که من به آن اشاره کردم. لااقل یکی از عناصری که این مجموعه را به هم مربوط میکند، اشتراک در نظر و نگاه به فلسفهی دین و عناصر مؤثر در آن است.
عدم خودآگاهی تاریخی موجب آفت دیگری هم شده و آن نداشتن ارزیابی از دستآوردهاست. در متن خود این جنبش نقادی نیست و حتی عاملان این حرکت، از یافتههای خود و دستآوردهای حرکت برآورد منسجمی ندارند و تاکسی از بیرون به این حرکت و دستآوردهای آن نگاه نکند، متوجه نمیشودچقدر با گذشته فاصله گرفتهایم و اگر کسی چنین کاری بکند و به عناصر سازندهو زنده این حرکت (که متأسفانه شاخصها و برجستگان آن از دست رفتهاند والبته نسل دومی که جوانترند از راه میرسند) عرضه کند، امید و اعتماد به نفسدر عناصر و عوامل آن ارتقا پیدا خواهد کرد.
روزمرگی و انفعال در قبال جریان سنتی و متحجر، انفعال و روزمرگی در قبال جریان متجدّد و وارداتی، آسیب دیگری است که متوجهی این جنبش است. این دو گونه انفعال که به صورت روزمره خود را بر این جنبش جوان تحمیل میکند آن را دچار روزمرگی کرده است.
عدم وصول به یک مدل معرفتی تعریف و تثبیت شده که ما بتوانیم مکتبواره این جنبش علمی را عرضه کنیم و زیرساختها و ساختار و ساختمان مشخصی طرح و تبیین کنیم. این جنبش هنوز به این نقطه نرسیده است.
آفت دیگر این حرکت آنکه عدم ارزیابی، نداشتن برآورد، فقدان اعتماد بهنفس و نیز عدم درک رسالت تاریخی نوعاً موجب حزمت و احتیاط مفرط میشود و نوعی خودسانسوری را بر این جریان تحمیل میکند؛ این خودسانسوری، جرأت شالودهشکنی بهخصوص در قبال گفتمان سنتی را از این جریان بازستانده و همین موجب کندی حرکت او میشود؛ چنان که ملاحظه میفرمایید بعضی آفات، آفات دیگری را میزایند، کندی حرکت ناشی از خودسانسوری است، خودسانسوری ناشی از نداشتن یک ارزیابی خوب از دستاوردهاست و روزمرگی و فقدان خودآگاهی نسبت به رسالت و جایگاه تاریخی موجب فتور، عدم استمرار و عدم پیوستگی در تولید و تفکر و انقطاعهای موردی و گسست طولی میشود.
آفت دیگری که گاه این جنبش در ورطهی آن در غلطید، آن است که بهخاطر مسؤولیتی که عناصر متعلق به آن در قبال دفاع از حقیقت، دین و به ویژه طی دودههی اخیر در مورد انقلاب و دستآوردهای آن و از جمله حکومت اسلامی درخود احساس میکنند، گاه دچار توجیهگری میشوند و توجیهگری وضعموجود به وجههی علمی این جنبش لطمه میزند و این احساس نیز گاه او رادچار خودسانسوری میکند؛ در عملکرد مثلاً مدیران نظام اگر خطا و خلافیهست قهری و طبیعی است و گناه آن هم بر ذمهی عناصر این جنش نیست ونباید خود را خرج آن کنند.
در مجموع من نسبت به این جنبش علمی ـ فکری امیدوار هستم، تأکید هم میکنم که این حرکت، یک جنبش علمی محض نیست، یک جنبش علمی ـ فکری است؛ یعنی دارای یک روح و رویکردی خاص است، از اینرو همان طوری که نتایج دینی و فلسفی و کلامی دارد دستآوردهای سیاسی واجتماعی هم دارد.
بایستگی نهادینه شدن جنبش
براساس فرمایش جنابعالی آفتزدایی این جنبش مستلزم این است که نهادینه شود، چهبسا که نهادینه شدن با خودجوش بودن سازگاری نداشتهباشد؟
از دیگر سو تا یک حرکت نهادینه نشود، خودآگاهی و امکان ارزیابی آنهم بهوجود نمیآید. بدون خودآگاهی و ارزیابی نیز آفتزدایی ممکن نمیشود.نظر جنابعالی چیست؟
نهادینه شدن به معنای نهادمند شدن نیست، یعنی ما یک جنبش علمی را نمیتوانیم در قالب نهادهای مشخصی که تأسیس میکنیم هدایت کنیم و پیش ببریم. نهادینه شدن دو وجه دارد: اوّل مضبوط و منطقمند شدن و دوم پدید آمدن یک فرهنگ که کار تحرک علمی را پشتیبانی کند و جهت دهد. یعنی ما از طرفی باید به مثابه یک حرکت معقول برای یک جنبش علمی فیالجمله قانونمندیهایی را ایجاد کنیم (البته در حد محدود و نسبی)؛ چون عرض کردیم که نهضت علمی، خود شالودهشکن است و قالب نمیپذیرد، طبعاً قانونهای ازپیش تعیینشده را هم نمیپذیرد. برای اینکه هرجومرج و آنارشیسم از سویی،بدعتگذاری از دیگر سو، تفاوت حاصل آید باید در حدی حرکتها مضبوطشود، برای اینکه جنبش دچار دگردیسی، تقلید، زمانهزدگی و روزمرگی، وسطحینگری و ژورنالزدگی، شاذگرایی و احیاناً قداستشکنی از مقدساتجامعه نشود، جامعهی علمی باید به یک سلسله اصول و آداب پایبند باشد و ازطرف دیگر هم میبایست در جامعه روح پذیرش، اقبال و تکریم نسبت به علمو معرفت و ارباب علم و معرفت بهوجود بیاید. تا زمانیکه استعدادها و عناصردارای شایستگی و صلاحیت برای تولید فکر و علم احساس منزلت نکنند واحساس عزت نکنند و در شرایط لازم امکانات و لوازم درخور در دسترس آنهانباشد، نمیتوان امید داشت که یک جنبش علمی دارای سرانجام و فرجام روشنو مناسبی اتفاق بیفتد. لهذا توجه بکنیم اوّلاً به اینکه نهادینه شدن غیر از نهادداشتن است. کار و تولید علمی نیازمند مؤسسات و مراکز و دستگاهی هست کهبخشهایی از آن را انجام بدهند، کمک کنند؛ حمایت کنند و نظارت کنند، امّا اینطور نیست که در چارچوب یک نهاد و چند نهاد بشود کار تحول و دگرگونیعلمی و معرفتی را سامان داد و هدایت کرد، ولی باید نهادینه شود و یک آداب واصولی پیدا بکند، همچنین باید فرهنگ پذیرندهای و فرهنگ محرکی، فرهنگانگیزهبخشی در جامعه بهوجود بیاید که ارباب فکر و اصحاب علم و معرفت راتشویق و مدد کند تا آنها بتوانند به رسالت تاریخی خودشان بپردازند.
جنابعالی در سالهای اخیر جریانها و جهتگیریهای علمی فکری کشور را به سه گروه دستهبندی کردهاید: جریانهای فکری علمی که دچار جمود و تحجرند و جریانهایی که دچار خودباختگی و تقلیدند و جریانسومی که جز این دو جریان است. لطفاً کمی درباره جریان سوم و رابطهاش بانهضت علمی و فکری جاری توضیح بفرمایید؟
بنده با یک نگاه جامعهشناختی به جریانهای علمی و فکری، مجموعهی جریانها و جهتگیریها را در چارچوب سه طیف ارزیابی و تبیین کردهام. اینکه عرض میکنم «طیف» به این جهت است که هر سه جریان را بسیط و یک دست نمیبینم، امّا در مجموع و با تکیه بر مختصات عمومی عناصر تشکیلدهندهی هر طیف، هر مجموعه را میشود یک طیف و یک جریان قلمداد کرد.
نخستین جریان که ریشه و پیشینه طولانی در جهان اسلام و جامعهی علمی ما دارد جریان سنتی است که التزام به دین را با جمود پیوند زده و عملاً در قبال هرگونه ابداع و نوآوری از خود مقاومت نشان میدهد و از هر نوع نقد و ارزیابی پرهیز دارد. این جریان را گفتمان متجمد و متحجّر مینامیم.
در ایران معاصر جریان دومی ظهور کرده که یک سره مقلِد فرآوردههای فکری غربی است و مشخصهی اصلی آن این است که کاملاً در فضای تفکر شایع و مسلط غربی تنفس میکند. این جریان در قلمرو فلسفه و معرفتشناسی دلبستگی خاصی به فلسفههای جدید با رویکرد نسبیتگرا و شکاکانه دارد. درزمینهی سیاسی دل در گرو لیبرال دموکراسی سپرده، در حوزهی کلامی والاهیاتی نیز یک نوع دنبالهرو از پروتستان لیبرالیسم و مسیحیت غربی پس ازرنسانس است، و کوشش میکند در تفکر و تأملات دینشناختیاش ازپروتستان لیبرالیسم غربی الگوگیری و گرتهبرداری کند. در حوزهی علومسیاسی، علوم اجتماعی و انسانی به یک نوع اصالت دادن و مطلق انگاشتن نظریههای جدید در این حوزه مبتنی بر سکولار ـــ اومانیسم رسیده و درواقع یک رویکرد ترجمهای در ذیل فرهنگ غرب، ذهن و ضمیر آنها را اشغال کرده است. این جریان را گفتمان متجدّد مینامیم.
در این میان، جریان سومی ظهور کرده که مبدأ آن همان جنبش و حرکتی است که از حدود دههی بیست در ایران شروع شده. این گفتمان که میتواند گفتمان مجدّد نامیده شود، با سه ویژگی یک رسالت تاریخی را ـ هرچند نهچندان خودآگاهانه ـ بر دوش میکشد. اوّلین ویژگی این گفتمان، اعتنا به مواریث و ذخایر خودی و التزام به ارزش میراث قویم و غنی خلف است ولی نه التزام دگم و کورکورانه، بلکه وفاداری مجتهدانه و نقادانه و پیشبرنده و پیشرونده، به شدت از رخ دادن یک انقطاع تاریخی در بستر معرفت و حکمت پرهیز دارد. دومین ویژگی این جریان، مواجههی فعّال با تفکر معاصر جهانی است، مواجههی فعّال با دو رویکرد: رویکرد نقادانه، عالمانه و اصولگرایانه، رویکرد اخذ و اصطیاد گوهرها و عناصر زنده و سازنده و ارزشمندی کهاندیشهی بشر معاصر و دیگر ملل، آنها را در معرض دید و داوری اهل فضل وفکر قرار داده است. یعنی هم یافتهها و داشتههای دیگران را نقد میکند و همگوهرهای نابی را که در اقیانوس حکمت و معرفت فراهم آمده از قطرهقطرهتلاش بشریت در دسترس قرار میگیرد، اصطیاد و اخذ میکند. به مقتضای«الحکمه ضاله المؤمن» او در واقع مرید و محتاج حکمت است و حکمتگمشدهی اوست و کوشش میکند گمشدهی خویش را هرچند از لسان دیگرانبیابد.
سومین ویژگی این جریان مجدّد، نوآوری و ابداع و کوشش برای سهمگذاری در خزانهی حکمت و معرفت بشری به خصوص در قلمرو معرفت دینی است. از نوآوری نگران نیست، بلکه طالب و شیفته ابداع و نظریهپردازی و نوآوری است. این سه مؤلفه، (وفاداری مجتهدانه به میراث خودی، مواجههی فعّال باتفکر معاصر جهانی و کوشش برای نوآوری و نظریهپردازی) جریان و گفتمان سوم را تشکیل میدهد و همانطور که از این مؤلفهها پیداست، تفاوتهای آشکاری با دو جریان مقلّد یعنی جریان متحجّر و متجدد دارد. البته همانطور که توضیح دادم این جریان دچار یک سلسله آشفتگیها، آفات و چالشهایی است،اشکالات و آفاتی را که در ابتدای صحبت متذکر آن شدم، عمدتاً معطوف بههمین جریان است.
آیا جریان مجدّد، یک جریان جدیدی است، یا اینکه ادامهی هماننهضتی است که فرمودید از چند دههی پیش آغاز شده است؟
اینجا دو نکته قابل طرح است: یکی از آفاتی که عرض کردم جنبش و جریان جدید علمی ـ فکری ایرانی مبتلا به آن است، کندی حرکت است و این کندی به حدی است که موجب شده سؤال کنیم: آنچه الان رخ میدهد، استمرار و تکامل همان جریانی است که از دههی بیست شروع شد یا جزء آن است؟ از بس که این حرکت بطئی و طولانی صورت میبندد و تصور میکنیم جنبش قبلی تاریخی شده بوده، و درنتیجه تحرکات فعلی احیای آن به حساب میآید. نه، استمرار آن ولی به نظر من به دلیل افتوخیزهایی که این حرکت به آن مبتلا بوده سیر تکاملی آن طولانی شده است.
نکتهی دومی که در خور تذکر است، اینکه اصولاً یک تحول علمی ذاتاً بطئی و کند است و پیدایش یک عهد جدید حکمی، یک مقطع تازه علمی و معرفتی زمانبر است. اینجور نیست که ظرف دو سال و پنج سال و ده سال یک دورهی جدید علمی آغاز شود. عمر دورههای علمی و ادوار علمی و انقلابات علمی، طولانی است و گاه به چندصدسال بالغ میشود، هرچند عمر نظریهها و مکتبهای علمی در روزگار ما بسیار کوتاه شده. در گذشتههای دور گاه یک مکتب فکری و علمی چند هزار سال عمر میکرده، چنان که ما هنوز هم در متن تفکر علمی که در یونان توسط چند فیلسوف آغاز شد زندگی میکنیم؛ یعنی مجموعهای از تفکرات و دستآوردهای علمی و ابداعات فکری که امثال افلاطون و ارسطو بنیان نهادند هنوز و همچنان استمرار دارد. در غرب که طی دویا سه سدهی اخیر یک نوع تاریخگریزی در فلسفههای جدید یک اصل است و جریانهای جدید برجستهی غربی در این نکته که تاریخگریزند با هم مشترکند، گفتمانهای نوی فلسفی چندان مایل نیستند به پیشینه اعتنا کنند و ملتزم باشند. امّا بدون آنکه اعتراف بلکه توجه داشته باشند، ناچار همچنان بر سر سفرهی افلاطون و ارسطو نشستهاند. در هر حال وضع کنونی استمرار همین جنبشعلمی دههی بیست است، گرچه آنچه دارد رخ میدهد راضیکننده نیست و منفکر میکنم به جهاتی طی یکی دو دهه اخیر بر شتاب و کمیت آن افزوده شده واز ژرفای آن کاسته شده است. یک حیث آن هم این است که عناصر برجسته وشاخصی که در گذشته سلسلهجنبان این حرکت بودهاند از دست رفتهاند. حضورحضرت امام، علامه طباطبایی، استاد مطهری، شهید صدر و بعضی دیگر ازمتفکران از دست رفته، در آغاز و عمق بخشیدن به این جنبش و جریان بسیارنقش داشت که دریغا هماکنون همه از دست رفتهاند. نسل دوم این جنبش وحرکت که بحمدالله بسی بانشاط و سرزنده و مسؤولانه عمل میکند، مبتلا بهخامیهای نوسفری است و انتظار میرود یک دهه که بر عمر ارزشمند عناصرنسل دوم این جنبش بگذرد، این توسعهی کمی به تعمق و تعمیق کیفی بدلشود ـ انشاءالله ـ.
تفاوت اصولگرایی و تحجر
علاقهمندیم تفاوت اصولگرایی را با تحجّر بیان فرمایید؛ چون بعضی اصولگرایی را مساوی یا ملازم با تحجّر قلمداد میکنند!
مرز میان «اصولگرایی» و «تحجّر»، همان صراطی است که از مو باریکترو از تیغ برندهتر است! بسیار بحث ظریف و پیچیدهای است و باید در فرصتی مناسب به تبیین آن پرداخت. من به اختصار به پارهای از تفاوتها و تمایزها اشاره میکنم، امّا با اشتیاق وعده میکنم در مصاحبهای جداگانه، به تفصیل آن را شرح دهم؛ اصولگرایی به معنی التزام به مبانی و مسلمات علمی و عقیدتی، اصول گزارهها و آموزههای دینی را نقطه عزیمت برای کشف فروع قرار دادن، خرد را یکی از مصادر دین دانستن، عقل و دین را ناسازگار نپنداشتن، و خردورزی را سنت دینی انگاشتن و بالاخره در دین فهمی ابنالدلیل و منطقمدار بودن و روشمند اندیشیدن است؛ اما تحجّر عبارت است از احتیاطگرایی وتصلب به ظواهر دین و متون دینی و تکساحتیاندیشی در مصادر استنباط، اصول را با فروع برابر نشاندن و فروع را اصول انگاشتن، جرأت نوآوری نداشتنو سنت و مشهورات عرفی را با دیانت یگانهکردن، و بالاخره به تقلید در اجتهادو عملاً به انعطال اجتهادگری تن در دادن!
گفتمان مجدد و دو رقیب آن
آیا میشود گفت که جریان متحجّر بزرگترین مانع پیشروی جریان مجدّد قلمداد میشود امّا جریان متجدّد رقیب جریان مجدّد؟
من هرچه فکر میکنم نمیتوانم تشخیص بدهم که گفتمان مجدّد از کدامیک از دو جریان دیگر بیشتر رنج میبرد؟ از آن جهت که جریان سنتی سیطرهای بر تفکر دینی دارد و پایگاه گستردهای بین تودهها داراست و نیز به اقتضای تصلب در آرای خود برخورد سختگیرانهای با هر چه مغایر با فکر اوست میکند، و از سوی دیگر جریان مجدّد، حریم عرفی برای گفتمان و جریان سنتی قائل است؛ زیرا اهل غوغا و دعوا نیست، اهل شهرتطلبی و آوازهگری نیست و به همین دلیل مایل نیست که چندان با جریان سنتی چهرهبهچهره قرار بگیرد و به همین دلیل تا حدی دچار خودسانسوری است؛ در نتیجه، این گفتمان از جریان سنتی متحجّر رنج بسیار میبرد. جریان مجدّد در قبال گفتمان متجدّد ومقلّد غرب نیز با مشکلاتی مواجه است. بزرگترین لطمهای که گفتمان مجدّد ازحضور جریان متجدّد میبیند، تشابه ظاهری این دو گفتمان است، آنچنان کهگاه دیگران بین این دو جریان خلط میکنند و لهذا از سویی جریان متجدّد ازوجاهت و پسند و پذیرشی که نسبت به جریان مجدّد وجود دارد سوءاستفادهمیکند. گاه به تعبیر عامیانه «خودش را بهجای جریان مجدّد جا میزند» و ازدیگر سو جریان سنتی، افترائاتی را که باید متوجه جریان متجدّد غربزده بداند برجریان مجدّد وارد میکند و آن را تحت فشار قرار میدهد. بهعلاوه چون جریانمتجدّد یک جریان شبهنوگرا و در واقع موازی گفتمان مجدّد است (مانند هرحرکت صادق سالمی که یک جریان موازی دارد که از آن رنج میبرد و لطمهمیبیند.) با رفتار غلط و غلطانداز خود زمینهی نوآوری حقیقی را تخریبمیکند، اعتماد مردم و اصحاب علم و اهل معرفت را نسبت به گفتمان مجدّد واصلاح و تحول راستین از بین میبرد و از این جهت نیز بیشترین آسیب راجریان مجدّد از جریان متجدّد میخورد؛ اما با این همه چون جریان سنتی حرفنویی برای گفتن ندارد و جریان متجدّد حرف ریشهدار بومی و مطابق فطرت وعقیدت مردم ندارد، اینها نخواهند توانست در قبال جریان و جنبش جدیدی کهآغاز شده مقاومت کنند و حقیقتاً رقیب این گفتمان به شمار آیند، البته مشروطبه اینکه این گفتمان سوم خودش را پیدا کند و با تدبیر و تلاش سعی کند جایگاهشایستهتر و نقش فعالتری را در حوزهی معرفت و حکمت احراز کند.
اختناق سپید
شما اخیراً در بعضی اظهارات خود، از آفتی به نام «اختناق سپید» ابرازنگرانی کردهاید، اگر ممکن است دربارهی آن توضیح بیشتری بدهید؟
یکی از موانع اساسی گسترش نقادی و نوآوری را حالت روحی و روانشناختی حاکم بر ضمیر و ذهن عناصر گفتمان مجدّد میدانم که موجب خودسانسوری و این عناصر مفرط شده، من از آن به «اختناق سپید» تعبیر کردم. تصلب جریان سنتی و سختگیریهای او که گاه از سر احتیاط و درد دین است وگاه از سر عدم شناخت طالح و صالح و مشفق و مغرض، باعث شده که جریانمجدّد دچار یک نوع خودسانسوری و واهمه از ارائه نظریات جدید شود. اینفضا آن چنان است که گاه حتی طرح یک نکته نوی ساده با واکنش برخی عناصرجریان سنتی مواجه میشود و خود همین پیشاپیش شجاعت و شهامت ابرازنظر را از بعضی از نیروها میگیرد.
ما خاطرههای تلخی از حملهها و هجمهها و احیاناً اهانتها و افتراها به امثال امام و شهید صدر و شهید مطهری داریم، بیآنکه بعضی عناصر جریان سنتی دقت کنند که تفاوت است بین آنان که حریمشکنی و قداستزدایی میکنند و با غرض و انگیزهی دینستیزی و لطمه زدن به معرفت دینی معارف ومناظر موجود را نقد میکنند و احیاناً با ما در تفکر متفاوتند و دگرگون میاندیشند با کسانی که برمبنای دیدگاه اجتهادی، براساس منطق استنباط و با غرض و قصد الاهی، مشفقانه و در مقام نوآوری هستند و نظراتی را مطرح میکنند و با عناصر مجدّد برخوردهای غیراصولی و غیرعلمی میکنند. این درحالی است که طبیعت و هویت تفکر شیعی دقیقاً به این خصوصیت بسته است. جوهر اندیشهی شیعی اجتهاد و عقلگرایی است و اجتهاد بهمعنای نقل استنباطات پیشینیان نیست، هرجا که اقتضا کند اجتهاد باید نقش خود را ایفا کند.
اجتهاد دارای چهار کارکرد است: ۱٫ استخراج و استنباط معارف و مفاهیم دینی و تنسیق آن ۲٫ توسعه و گسترش معرفت دینی ۳٫ تصحیح معرفت دینی و سیر و مسیر دینداری ۴٫ تطبیق معرفت دینی بهخصوص آموزهها و تعالیم اجتماعی بر شرایط منظور تاریخی و عصری.
اگر اجتهاد این است، طبعاً باید بپذیریم که بعضی آرا عمرشان تمام میشود، و آرا خطا باید کنار گذاشته شود و تصحیح گردد، بعضی شرایط بعضی آرا رابرنمیتابد برای شرایط جدید باید آرا جدیدی از متن دین استنباط کرد.
«دینفهمی»، «دینباوری» و «دینداری» هر سه مقول به تشکیک است و ارتقاپذیر؛ البته این بدان معنا نیست که ما همواره کوشش کنیم تحت تأثیر حوادث و پدیدهها و سلایق و علایق، دین را دستکاری کنیم؛ بلکه ما باید براساس اصول و مبانی مسلم قطعی، حکم متناسب با شروط و شرایط (و متغیرهای متنوع زمانی مکانی و مصداقی) را ارائه کنیم. اصولاً مطالعه و فهم متون بهمعنای خاص آن (کتاب و سنت) به شیوهی خردمندانه در بستر شروط و شرایط یعنی همان اجتهاد؛ و چون شروط و شرایط متغیر است و چون عقل بشری متکامل است و چون متون دینی و کتاب و سنت به عنوان سند دین خاتم حرفهای نو را برمیتابد و ظرفیت وسیعی دارد، در هر مطالعه خودبهخود ما بهمفاهیم جدید میرسیم و از بعضی از مفاهیم و یافتههایمان دست برمیداریم.این منطق را باید تحمل کرد. من فکر میکنم رفتارهای غلطی که عناصر گفتمانمتجدّد مرتکب شدند، سبب رفتار دیگری از سوی جریان متحجّر هستند که ازآن رفتار جریان مجدّد رنج میبرد. جریان متجدّد، و کسانی به نام نواندیشی ونوآوری و ابداع، به نام نقد و اجتهاد، بعضی رفتارها را مرتکب شدهاند که چوبشرا جریان مجدّد میخورد. «اصطیاد در قبال نص» بهجای «اجتهاد از نص» ازجمله بزرگترین آفاتی است که الان در حوزهی دینفهمی دارد اتفاق میافتد. مادستورهای صریح دینی داریم که معنای روشنی دارد به هیچ چیز دیگری قابلحمل نیست و ما حق نداریم در آن تصرف کنیم. اسم این اجتهاد از نص نیست.اصطیاد در قابل نص است، قداستشکنی است و عدهای آگاهانه و ناآگاهانهسعی میکنند قداستشکنی کنند. معرفت دینی را مقدس ندانستن، اجتهادات رالزوماً عین دین قلمداد نکردن، و تا جایی که علیالاطلاق معرفت دین را از متندین و ظاهر دین را از باطن و حاق دین جدا انگاشتن، دست متصرفان وتحریفگران را باز میگذارد که به بهانهی تفسیر عصری از دین تحریف عصریکنند؛
در هر حال زمانهزدگی و عصر آجینکردن دین، آفت بزرگی است که جریان یا رگههایی از جریان متجدّد مبتلا به آن است، و این یعنی دین را تابع شرایط زمانه، بلکه تابعی از علائق و سلائق انگاشتن. ژورنالیسم (روزنامهای و رسانهای کردن دینپژوهی)، شاذگرایی و جستوجو و تفحّص و تجسّس برای یافتن یک رأی شاذ و نادر که روزی فقیه یا متفکری آن را گفته و آن را بهعنوان حرف نومطرح کردن، در حوزهی کلام یک نوع مسیحیتزدگی، در حوزهی فقه نوعیسنیزدگی و پارهای ادعاهای مشتبه و مشابه که از ناحیهی متجدّدان ارائه میشود و آفاتی از این دست، مقاومت جریان سنتی و متحجّر را در قبالنوآوری حقیقی سبب میشود. جریان مجدّد نیز به خاطر حساسیتهای آن دچار خودداری و خودسانسوری و انفعال شده و این آفت نقش بازدارندگی را در پروسه ابداع و اجتهاد ایفا میکند.
نسبت گفتمانهای سه گانه با مدرنیته
به نظر میرسد که هر سه جریان سنتگرا، متجدّد و مجدّد، به نوعی تأثیر بازتاب انقلابات صنعتی و ظهور مدرنیته هستند و ظهور پدیده نوزایی و مدرنیسم در غرب باعث به وجود آمدن این شکافها و افتراقات شده و بهنوعی، افتراق و مرزبندی بین این سه جریان محصول عکسالعمل آنها نسبت به پدیدهی مدرنیته است. تقریباً شکل گستردهی مدرنیته در ایران از آغاز سلطنت پهلوی بهوجود آمد و علوم قدیم و جدید را به نوعی درگیر مناسبات جدیدی کرد. اصحاب علوم قدیم با اصحاب علوم جدید در دوران مدرنیته هر دو جایگاه ویژهای پیدا کردند و مناسباتشان یک شیوهی خاصی یافت. ایجاد تحول معرفتی و جنبش علمی نیازمند تعریف این مناسبات یافت؟ حوزه و دانشگاه تقریباً از زمان آیتاللّه بروجردی در تعامل با هم قرار گرفتند امروز جریانی باید باشد که دوران جدید را از بلاتکلیفی بین سنت و مدرنیسم رها کند که از آن به جریان سوم تعبیر میکنیم؛ بحث بنده این است که آیا یکی از مهمترین مبناهای نهضت علمی مطلوب ما مسأله به انجام و سامان رساندن مناسبات علوم جدید و قدیم نیست؟ و آیا وقوع یک نهضت علمی فراگیر در جهان اسلام منوط و معطوف به تنیده شدن علوم حوزوی و دانشگاهی با یکدیگر نخواهد بود؟
این سخن که فرمودید سه جریان متأثر از مدرنیسم و تحت تأثیر مدرنیته پدید آمده، یا با اطلاق خود صحیح نیست یا باید تبیین شود، زیرا جریان سنتی متحجّر یک نوع مقاومت مطلق و بسیطی در قبال مدرنیته است. جریان متجدّد البته ذیل فرهنگ مدرنیته قابل تعریف است و اصلاً، دنبالهی مدرنیسم که به شرق و جهان اسلام بسط پیدا کرده است. رویکرد جریان سوم یا گفتمان مجدّد، از سنخ هیچیک از این دو نیست، هر چند نمیتوان علیالاطلاق تأثرش را از مدرنیسم انکار کرد. در روزگار ما بهطور قهری و نسبی همهچیز از مدرنیسم غربی متأثر است؛ امّا میتوانیم آن را مدرنیسم دیگری بدانیم با بافت و ساخت و هویت و مؤلفههای اسلامی و شرقی و بلکه ایرانی به مثابهی واکنش در قبال مدرنیسم غربی؛ این گفتمان نوعی مدرنیسم اسلامی است که ظهور کرده است.
نمیتوان گفت این سه گفتمان و سه جریان علیالاطلاق تحت تأثیر مدرنیسم و دورهی مدرنیته غربی پدید آمدهاند؛ ولی میتوان گفت که بهنحوی هر چند بهنحو عدمی (شدن از این جهت که گفتمان مجدّد در واکنش منفی به مدرنیسم مبانی و مواضعی را طراحی و ارائه کرده است) یا گاه برخی از آنها بهصورت وجودی یا بهنحو مرکب و مختلط هستند، اینکه مدرنیته در ایران از زمان پهلویها شروع شد هم از القائات غلطی است که اخیراً مطرح میشود. من فکر میکنم به موازات رنسانس و پیدایش عهد مدرنیته در غرب، رگههایی از تجدّد و نسیمی از مدرنیتهی غربی در شرق و جهان اسلام و از جمله ایران وزید. اهل دقت در جامعهشناسی و تاریخ معاصر ایران مسأله تأثر از غرب را به دورهی صفویه بازمیگردانند، دورهی قاجاریه در استقبال از تجدّد بسیار شتاب کرد و پهلویها تسلیم مدرنیسم شدند و ایران را ذیل مدرنیتهی غربی قرار دادند. بی آنکه حقیقتاً کشور را مدرن کنند.
پهلوی و مدرنیسم تصنعی
موج مدرنیسم تصنعی و وارداتی خیلی پیشترها شروع شده بود، امّا پهلویها سعی کردند با اقتباس الگوی آتاترکی حتی علوم مدرن و بهخصوص در رشتههای علوم انسانی و اجتماعی را وارد کنند در قبال علوم دینی و به تعبیر شایع و غلط «علوم جدیده» را در مقابل «علوم قدیمه» قرار بدهند. نه به قصد ایجاد تقابل و رقابت علمی و سالم، بلکه به انگیزهی برچیدن و برانداختن علوم بومی و علوم دینی. هرچند در دهههای اخیر متأسفانه علوم و دانشهایی که در حوزهها و نظام آموزشی بومی ما تدریس میشد رفتهرفته محدود و محدودتر شده بود، امّا ما در اکثر رشتههای علمی بهخصوص در قلمرو علوم انسانی دارای مناظر و حتی مکاتب متنوعی بودیم و ذخایر و مواریث بسیاری که از گذشتگانبرای ما بازمانده بود. آرامآرام مغفول و متروک شده بود و در دورهی ضعف وفطور علوم خودی و بومی، پهلویها علوم مدرن را وارد کردند و پروژهای کهپیشتر از آن، قاجاریان شروع کرده بودند، تکمیل کردند.
تأسیس دارالفنون و اقدامات دیگر از قبیل اعزام دانشجو به فرانسه بازگشت دانشآموختگان غرب و مخصوصاً فرانسه و بعضی رفتارها و ژستها و اصطلاحات و نظریات و معلوماتی که آنها مطرح و به نسل جوان منتقل میکردند، جریان را تشدید کرد و رضاخان کوشش کرد با الگوی آتاترکی نظام آموزشی سنتی را برچیند. حوزهها را به شدت تضعیف کرد و نظام آموزشی خودی را تا آستانه زوال برد. محمدرضا هم تلاش کرد آن روال را ادامه دهد. جایگزین حوزهها، دانشکدههای الاهیات و مدارس عالی دینی و امثال اینها را فعّال کند، مدرک به تحصیلکردگان دینی بدهد و موجی نیز ایجاد کرد و فوجی از تحصیلکردگان آن روز حوزه به دانشگاه آمدند و به آنها مدرک رسمی داد، امّاچندان موفق نشدند.
رضاخان ادعا کرد که باید در حوزه نظمی بهوجود آورد که در قبال ادعای دسیسهآمیز او (که تصور میکرد براساس ذکاوت و هوشمندی این پیشنهاد را مطرح میکند و شاید حوزه از آن استقبال کند)، مرجع با ذکاوت و پرهوشی چون مرحوم حاجشیخ عبدالکریمحائری ـــ مؤسس حوزه قم ـــ با بیان آن جمله تاریخی و معروفش که در ظرف تاریخی خود کلام حکیمانه و بسیار عمیقی بود(در غیر ظرف تاریخی آن سمی است مهلک) که «نظم ما در بینظمی است»توطئه رضاخان را به خودش برگرداند و ناکام گذاشت. رضاخان با محدود کردنحوزه و با تحت فشار قرار دادن مراجع روحانیت عملاً حوزه را تا آستانه انحلالپیش برد. با هجرت مرحوم آیتاللّه بروجردی۱ به قم حوزه مجدداً احیا شد ورونق پیدا کرد و با فرار فضاحتبار رضاخان که به تدبیر انگلیسیها صورتبست، در یک دورهای مانع از پیش پای حوزه برداشته شد و حوزه رونق خود رابازیافت؛ بهنحوی که آنچنان تناور و توانا شد که کوششها و تلاشها و تدابیرتوأم با سوءنیت و احیاناً هدایت شده از سوی غرب که توسط محمدرضاصورت بست هم نتیجه نداد و دیگر محمدرضا نتوانست مثل پدر حوزه رامحدود کند یا احیاناً تهدید کند، حتی مقابله با حوزه از جمله عواملی شد کهبساط حکومت او از ضرورت بن برچیده شد.
تعامل حوزه و دانشگاه
دربارهی شرایط و امکان تنیدگی علوم و نظام آموزشی دانشگاهی وحوزوی نیز توضیح بفرمایید:
این نکته که آیا بهتر نیست علوم مدرن و دانشگاهی را با علوم بومی و حوزوی درهم بیامیزیم، من فکر میکنم با این تعبیر و با این اطلاق، این کار یا ممکن یا حتی مطلوب نیست. خوب است ما هم از تجارب روششناختی علوم دانشگاهی برای تحقیق و پژوهش در علوم دینی و حوزوی بهره بگیریم، هم از پارهای ضوابط و شیوههای اجرایی و مدیریتی کمیاب و کامیاب و درست ادارهی نظام آموزشی حوزه در جهت تصحیح نظام آموزشی دانشگاه استفاده کنیم. از سوی دیگر از یافتهها و معارف جدیدی که عمدتاً در متن دانشهای جدید بهویژه علوم انسانی، اجتماعی رخ داده برای بسط و توسعه معارف دینی و نیز در مقام موضوعشناسی و کارشناسی متعلَقهای احکام هم میبایست استفاده کنیم. دانشگاه نیز باید ذخایر غنی و قوی نظام آموزشی را قدر بداند و ازشیوههای آزمودهی چند صدسالهی حوزه بهره بگیرد.
در حوزه، شیوههای علمی و پژوهشی تجربه شدهای وجود دارد که در طول قرون ثمربخش بوده و میتواند بهمثابهی سرمایههای این کشور و جهان اسلام و بشریت قلمداد شود که برای رفع نقائص و نواقص نظامهای جدید آموزشی بسیار کارساز هستند. هرچند متأسفانه پارهای از آنها در خود حوزهها در شرف مطرود شدن و مغفول شدن هستند و جوهر معنوی و روح رهاییبخشی که درتعالیم حوزوی است و آداب علمی که در حوزه معمول است و از پیشینیان برایما به یادگار مانده، میتواند چارهگر و راهگشای معضلات و مشکلات نظامدانشگاهی و مدرن باشد. آداب و امتیازاتی همچون رعایت ادب حضور درمحضر کتاب، تواضع دانشجو و حریمداری استاد، انگیزهی وصفناپذیر وپایانناپذیر تحقیق و مطالعه، مداقههای بسیاربسیار شگفتآوری که در مطالعهو کاوش آرا و انظار دیگران در حوزهها معمول است، سیستم آموزشی کمهزینهحوزه، ثبات در متون مستحکم و قویمی که طی دههها و احیاناً حتی سدههابهوجود آمده و دهها ویژگی و امتیازی که نظام آموزشی حوزه دارد. نظامدانشگاهی پرخرج ما باید از نظام آموزشی استاد حوزه الگو بگیرد. گاه در جلسهدرس یک استاد و یک فقیه برجسته دوهزار نفر حضور پیدا میکنند و تحصیلمیکنند، نه حقالتدریسی مطرح است نه سیستم مدیریتی ثبتنام پیچیده وجوددارد، نه حضور و غیاب و دفتر و دستگاه پرخرج اداری و نه از بوروکراسی خبریهست، یکسره همه با اتکای انگیزه و با دقت و نظم وصفناپذیری در جلسهدرس حضور پیدا میکنند و به آرامی هم میروند؛ یعنی یک جلسهی درس یکاستاد برجسته در حوزهی برابر کل دانشجویان یک دانشگاه متوسط، دانشجو راپوشش میدهد. به اندازه یک جلسه پنج نفری دانشگاه هم هزینه ندارد. خوباین تجربه نباید از دست برود. امروز دانشگاه میتواند از این تجارب بهره برد واقتباس کند. در هر حال، اگر ما هم هدف شدن و همسویی دو نظام آموزشی ومدیریت، مدرسان و دانشپژوهان و دانشآموختگان این دو نظام آموزشی راملاک تنیدگی و پیوندخوردگی آنها قلمداد کنیم، بله باید این دو نظام به همتنیده شوند؛ اگر بهرهبرداری از امتیازات و مثبتات یکدیگر ملاک باشد، بلهمیتوانیم بگوییم که باید این دو نظام آموزشی در هم بیامیزند.
نباید فراموش کنیم که هریک از دو نظام، رسالت اختصاصی هم دارند. یک سلسله مؤلفهها و مختصههایی این دو نظام آموزشی و این دو حوزهی علمی و دو جامعهی معرفتی را از هم جدا میکند که اینها در جای خود ارزشمند است و باید باقی بماند. دوام و بقای این مؤلفهها و ویژگیها بهمعنای دوام و بقای ایندو جامعه و نظام است و ازبین بردن آنها دقیقاً بهمعنای نابود کردن هریک از آندو است که دو بال ترقی و تکامل جامعه و کشور ما هستند. از امتیازاتی که ایراناز آن برخوردار است و جز یکی دو کشور هیچ کشوری در کره خاکی از آنبرخوردار نیست و همه کشورها از این موهبت بیبهره هستند، همین دو نظامه بودن آموزش کشور ماست که ما از دو نظام به موازات هم و با قوت برابربرخورداریم و بهرهبرداری میکنیم.
منشور نواندیشی؛ آفات و آسیبها
چنانکه مستحضرید، اخیراً شاهد پاسخ مقام معظم رهبری به نامه جمعیاز دانشآموختگان و فضلای حوزه درخصوص ضرورت گسترش باب نقد و نوآوری در فضای فکری و فرهنگی کشور بودیم که میتوان از آن به نقطهی عطفی در حوزه بسط فکر و اندیشه در این مقطع زمانی تعبیر کرد. لطفاً اگر درخصوص نامهی فضلا و پاسخ مقام معظم رهبری نظری دارید بفرمایید. همچنین میخواستیم نظر جنابعالی را درخصوص آسیبهای عمدهای که میتواند متوجه حرکتی باشد که رهبری بر آن تأکید فرمودهاند، بدانیم.
نامهای که بعضی از فضلا و دانشوران جوان نوشتند و پاسخی که رهبر فرهیخته و فرهمند انقلاب دادند، حکایت دغدغهای است که اهل فکر و فضل از گذشتههای دور دارند و تأکیدات تأییدات و راهبریهایی است که رهبر معظم انقلاب به ویژه در دههی اخیر داشتهاند. البته این نامه و پاسخ آن یک جمعبندی خوبی بود از آنچه طی دههها باز گفته و نوشته میشد و فرصت تازهای را فراهمکرد برای یک حرکت جدید یا تشدید حرکتی که از گذشته شروع شده است.درحقیقت به نظر من نامهی این دوستان و پاسخ رهبر معظم انقلاب تأکیدی وتأییدی است بر آنچه طی چند دههی اخیر آغاز شده و نیز نوعی مقابله است باآفاتی که متوجه آن شده، آسیبزدایی و تقویت و تشدید این حرکت وچارهاندیشی و تدبیر آن.
من در مقام ذکر اسامی همهی ارکان و عناصری که در جنبش نقد و نوآوری دهههای اخیر مؤثر بودند (که متأسفانه برخی از آنها را از دست دادهایم) نیستم؛ امّا اگر بنا داشتم نامی از کسانی ببرم، پیشاپیش این عناصر و شخصیتها به حتماز آیتالله خامنهای نام میبردم. شخص آیتالله خامنهای از جمله متفکران بدیعاندیش و نوگرایی است که با مجموعهی ویژگیهایی که ایشان احرازکردهاند کمتر کسی را در جهان اسلام سراغ داریم. خود ایشان از عناصر اصلینواندیشی معاصر است. آثار و افکار و گفتههای ایشان دستکم در چهار دهه (چهل سال اخیر)، مشحون از نکات و نقاط نو و تازه است. به همین جهت طبیعی است که ایشان دغدغه نقادی و نوآوری را داشته باشند و باید اهل فکر وفضل این فرصت را مغتنم بدانند که در رأس هرم نظام، شخصیتی حضور دارد کهاز وجوه پیشرو روشنفکری و تفکر نو ایران است. حجاب معاصرت و هالهیحاکمیت و نیز ابتلای ایشان به سیاست و تدبیر کشور و امّت اسلامی، مانع از آناست که وجه فکری و وجهه نواندیشی و روشنفکری او آنچنان که باید وشاید، شناخته و برجسته شود. من از متفکران و عالمان زنده کمتر کسی را سراغدارم که به لحاظ دردآشنایی و درک شرایط و منسجم اندیشیدن و سنجیده سخنگفتن به پایه و مایهی آیتاللّه خامنهای برسد. خدا را گواه میگیریم که من ایننکته را نه از آن حیث که ایشان امروز زمام سیاست و حکومت را در دست دارندعرض میکنم، این را بهعنوان یک تشخیص کارشناسانه که مستند به قرائن وشواهد بیشمار و آنچنان بیشماری که بر همه مشهود است عرض میکنم واگر کسی چنین شأن و شخصیت و شایستگی را راجع به ایشان منکر باشد، یا ازسر جحد است یا از سر جهل.
امّا از اینکه این حرکت و این پیام در معرض دهها آفت مهلک قرار دارد، باید دریغا گفت و نگران بود، بسیاری از طرحها و فکرهای بدیع و بنیادین در چند دهه، خصوصا دو دههی پس از انقلاب از سوی متفکران، شخصیتهای سیاسی و از جمله از ناحیه ایشان مطرح شده، امّا اکثر آنها دچار آفات و آسیبهایی شده که یا موجب افول و فتور آن طرح و فکر شده و یا حتی موجب شده که متاسفانه آن فکر به ضد خود بدل شود. من درنگی در این زمینه داشتم. افزون بربیست آسیب را فهرست کردهام که مجال نیست به تفصیل از آنها سخن بگویم؛ولی به اختصار با این دستهبندی که پارهای از آسیبها روشی است، پارهای ازآنها مضمونی و گروه سوم آسیبهای رویکردی است، تنها به برخی از اینآسیبها در این سه گروه اشاره میکنم. آسیبشناسی این حرکت اوّلین قدمیاست که میتواند بالندگی، پویایی و دوام و نتیجهبخش بودن آن را تضمین کند.از این رو قبل از هر چیزی اوّل میبایست با آسیبشناسی خطرهایی که ممکناست پیش روی این حرکت مقدس ظهور کند، خطرها پیشبینی و پیشگیریشود.
آسیبهای روشگانی و رفتاری
۱٫ از جمله آسیبها و آفات روششناختی، نهادسازی بهجای نهادینه ساختن این طرح و حرکت است؛ تا یک فکر تازه مطرح میشود، سریع و قبل از هر چیزی هم ذهن متولیان و مدیران اجرایی کشور، و هم ذهن متفکران و نخبگان، به تأسیس یک نهاد و راهاندازی یک تشکیلات معطوف میشود که عملاً تا دفتر و دستگاهی پدید بیاید، آن فکر از شور و نشاط و از طراوت و تازگی میافتد. پس از آنکه امکانات فراهم میشود، نوبت به مشکلات اجرایی و تشکیلاتی میرسد. امور تدارکاتی، مسائل حقوقی، نیرو و بوروکراسی تحمیلشده طرح را زمینگیر میکند و عملاً مانع پیشرفت کار میشود و این آفت، آفت بزرگی است که ما از ناحیهی آن لطمه زیاد دیدیم.
۲٫ آفت دیگر روششناختی، حکومتی انگاشتن و بخشنامهای کردن تولید اندیشه است. همانگونه که گفتیم، تولید اندیشه قالببردار نیست؛ پس نمیتواند دولتی و بخشنامهای باشد. امّا حکومت باید پشتیبان و حامی تفکر درست و تولید اندیشه باشد. حکومت میتواند تمهید و تأیید کند، سختافزار فراهم کند و فضا و فرصت ایجاد کند تا نوآوری و ابداع و تولید فکر میسر شود.
۳٫ ژورنالی و عوامانه کردن حرکت علمی و آفت روششناختی، آفت دیگری است که میتواند متوجه این جنبش شود.
۴٫ حربهانگارانه عملکردن با اندیشه و نظر، و غلتیدن در منفیبافی و برخوردهای تخریبی به جای نقد سازنده.
۵٫ روزمرگی و برخورد انفعالی بهجای نقد فعّال.
۶٫ آفت روشی دیگر (در قبال ژورنالیسم، عوامزدگی، حیرتپراکنی و اغوای توده) افراط در کتمان حقایق و عقاید و طرح مباحث نو به فضاهای نخبوی وروشنفکری است.
۷٫ افراط و تفریط.
۸٫ عرصهگردانی خامان نوخاسته و عدم حضور خردمندان خودساخته، خامسرایی و آوازهگری، غوغاسالاری و جنجالآفرینی، و در افتادن در چنبره جدال و مراء.
۹٫ شتابزدگی و گسترش بیرویه در کارها و اقداماتی که در جهت توفیق اینحرکت ممکن است اتفاق بیفتد.
۱۰٫ خودسانسوری که در فرازهای قبلی گفتوگو هم به آن اشاره کردیم و فقدان تحمل و احیاناً یک نوع اختناق روانشناختی که از آن به اختناق سپید تعبیر کردیم.
۱۱٫ موجآسا عملکردن سپس متروک شدن و در بوتهی نسیان قرار گرفتن و ناپیوستگی و عدم استمرار اقدامات.
۱۲٫ عادی شدن و تبدیل شدن حرکت به یک سلسله اقدامات و کارهای صوری ظاهری تصنعی بیخاصیت و اداری؛ تشکیل کمیسیونها، سمینارها، مصاحبهها و میزگردهای بیثمر و بینتیجه، طی دو دهه این گونه کمیسیونها گورستان طرحها و فکرهای زنده به گور شده کشور شده است.
۱۳٫ آفت روششناختی دیگر عدم التزام به منطق، عقل و اجتهاد و بیتوجهی به آداب و اصولی که یک کار معقول منتج علمی اقتضا میکند و عملاً درافتادن در ورطهی هرجومرج و آنارشیسم فرهنگی است. اینها و بسیاری دیگر از آفات را میتوان در زیرعنوان آفات روششناختی دستهبندی کرد.
آسیبهای مضمونی
دسته دوم از آفات و آسیبهایی که میتواند متوجه این حرکت شود، درواقع آفات مضمونی و محتوایی است. این آفات میتواند معطوف به قلمرو علمی، بایستگی نقد و نوآوری باشند.
۱۴٫ از جملهی آفات دستهی دوم میتواند اکتفا و اشتغال به مباحث انتزاعی غیرکاربردی باشد؛ یعنی ما از این فرصت بهجای اینکه برای گرهگشایی و حل معضلاتی که بشر معاصر در جهان اسلام و احیاناً کشورمان دچار آن است استفاده کنیم، دل خوش کنیم و مشغول شویم به طرح و بحث یک سلسله مطالب و مباحث انتزاعی و ذهنی.
۱۵٫ بسندگی به نقد افکار و متفکران محدود و عناصر داخلی در کشور و غفلت از مفاهیم، معارف و انظار و آرای جهانی که پارهای از آنها نیز مبادی اصلی تفکرات داخلی و درخور نقد هستند.
۱۶٫ اکتفا به طرح و نقد آرا در حوزهی علوم انسانی یا دینی و غفلت از علوم طبیعی و تجربی و در نتیجه استمرار حاجت به دستآورد علمی ملل دیگر و نیز استمرار رکورد خفتبار فعلی در علوم دانشگاهی.
۱۷٫ بیاعتنایی به ذخایر و مواریث علمی و معرفتی خودی و بومی درمحتوا و قلمروی مطالعاتی.
۱۸٫ دلباختگی و دلسپردگی به اندیشههای دیگران و الگوهای وارداتی و درافتادن در ورطهی تجدّد.
آسیبهای رویکردی
گروه سوم آفات آنهایی هستند که من آنها را آفات و آسیبهای رویکردی نامگذاری میکنم، از جمله آنها است:
۱۹٫ سیاسی و جناحی کردن. رویکرد جناحی داشتن به کار نقد و نوآوری بسیار مهلک است.
۲۰٫ خلط اصولگرایی و تحجّر، نوگرایی با تجدّد.
۲۱٫ ماهیت و طبیعت چالشهای فکری جاری را نشناختن و همه را یکسره سیاسی انگاشتن یا احیاناً یکسره مثبت و متکی و ناشی از انگیزههای علمی پنداشتن.
۲۲٫ انقطاع و احیاناً تقابل نسل دوم حوزه که در نامه رهبری و پاسخ به آن اشاره شده با نسل اوّل، هرچند گفتیم بین دو نسل تفاوتهایی هست و هرچند نسل اوّل میبایست به نحو منطقی و روشمند مورد نقادی قرار بگیرد و نسل دوم بهصورت دقیق مورد آسیبشناسی قرار بگیرد و هردو نیازمند یک نوع بازنگری خویشتن هستند؛ امّا نمیبایست نقادی نسل او تا مرز انقطاع بین نسل دوم و اوّل پیش برود که بسیار خسارتبار میتواند باشد.
آفات دیگری از این دست که رویکرد به مسأله و تلقی از نقد و نوآوری را دچار مشکل میکند و النهایه این آسیبها میتواند این حرکت فرخنده و ارزشمند را تهدید کند، تا آنجا که حرکت متوقف شود و بدتر از آن، این حرکت به ضد خود تبدیل شود.
منشور و بایستگیهای آن
به نظر جنابعالی چه راهها، روشها، طرحها و ایدههای کلّی و بنیادینی میتواند به تحقق رهنمودهای رهبر معظم انقلاب منتهی شود و سرفصلهای روشنی برای ایصال به این مطلوب تلقی گردد؟
در وهلهی نخست، باید هشت مسأله به ترتیبی که عرض میکنم مورد مطالعه و محل اهتمام و اقدام قرار گیرد:
۱٫ تحلیل وضع کنونی و تبیین کاستیها و ناراستیها، استعدادها و استطاعتها
۲٫ هدفگذاری و ترسیم دورنمای جنبش نقد و نوآوری
۳٫ نیازشناسی و تدوین برنامه اجرایی تفصیلی و جامع
۴٫ برآورد و تأمین ابزارها و امکانات مورد نیاز
۵٫ تنظیم سیاستها و خطوط مشی حرکت و تعریف و درجهبندی نقد و نوآوری
۶٫ اولویتگذاری و مرحلهبندی اجرای برنامهها
۷٫ تقسیم کار، تعریف نقش وظایف میان دستگاهها و قشرهای علمی فکری کشور
۸٫ ارزشگذاری اقدامات و موفقیتها و تشویق و پشتیبانی دستگاهها و افراد موفق در حین اجرا
برنامههای بسیاری قابل طرح و اجراست، طرحها و برنامههایی از قبیل:
۱٫ راهاندازی باشگاههای اندیشه برای نقد آرا و آثار، دایرکردن کرسیهای ارائه نظریات و یافتههای نو و نیز تشکیل محافل مناظره و انجمنهای تضارب آرا.
۲٫ شناسایی و معرفی گفتمانها و نظرات در کشور و ترجمه آنها به زبانهای زنده.
۳٫ حمایت از عناصر مستعد و و قریب من الفعلیه و برپایی جشنوارههای علمی تکریم نقد و نوآوری
۴٫ اطلاعرسانی بینا دستگاهی درباره طرحها و برنامههای در دست اجرا، برای جلوگیری از تداخل و تکرار و هدررفتن سرمایههای معنوی و مادی.
۵٫ تأسیس پژوهش شهرهای تخصصی برای تمرکز و تمحض عناصر فاضل، فارغ، دغدغهمند و مستعد برای پژوهش و نوآوری و نظریهپردازان و تأمین نسبی مادی و معنوی آنها با در اختیار قراردادن امکانات لازم.
۶٫ الزام متولیان تصمیمات و اجرائیات کشور به ارجاع امور به کارشناسی علمی و نیز کاربردی کردن رسالههای دکتری دانشگاه و سطح چهار حوزه.
۷٫ ایجاد دگرگونی جدی در سازمان کار و ترکیب و وظایف آموزش عالی و شورای عالی انقلاب فرهنگی و سازمان کار حوزه و شورای عالی و مدیریتحوزههای علمیه.
۸٫ تجدیدنظر در نظام آموزشی و پژوهشی حوزه و دانشگاه به طور اساسی، میتواند از جمله اقداماتی قلمداد شود که تحقق رهنمودهای رهبر معظمانقلاب را تسهیل نماید.
راهکارها و طرحهای کارساز بسیاری وجود دارد که همه و همه معطوف و منوط به اراده تصمیمگیران کشور هستند و وابسته به عزم و تلاش صاحبان فکر و فضل در حوزه و دانشگاه؛ مواردی که به آنها اشاره کردم، تنها نمونهای از پیشنهادهای ضروری و عملی است؛ امّا من همچنان نگران دهها آفت و آسیبی هستم که اینک در راه است و این ایده و اندیشه تاریخساز را ـ همچون دهها طرحو برنامه دیگر ـ زمینگیر خواهد ساخت .