مبانی‌ و موانع‌ هم‌زیستی‌ فرهنگ‌ها

وَاللَّهُ یَدْعوُا إِلی‌ دارِ السَّلامِ وَ یَهْدی‌ مَنْ یَشَآءُ إلَی‌ صِراطٍ مُسْتَقیِمٍ

و خداوند به‌ سرای‌ صلح‌ و سلامت‌ فرا می‌خواند؛ و هر کس‌ را بخواهد، به‌ راه‌ راست‌ هدایت‌ می‌کند.

مقدمه‌

جامعه‌ از تلاقی‌ متلاطم‌ آحاد انسان‌ها پدید می‌آید و زادگاه‌ فرهنگ‌ها نیز نقطه‌ی‌ تماس‌ و تلاقی‌ آدمیان‌ است‌. به‌ نظر ما در همان‌ اوان‌ خلقت‌ آدمی‌، به‌ محض‌ آنکه‌ برای‌ نخستین‌ بار انسانی‌ با انسانی‌ دیگر به‌ گفت‌وگو پرداخت‌، «فرهنگ‌» نیز زاده‌ شد. فرهنگ‌های‌ تکامل‌ یافته‌، وجه‌ نرم‌ افزاری‌ تمدن‌ها هستند و ادیان‌ الهی‌ نیز هماره‌ بزرگ‌ترین‌ محرّک‌ و مقوّم‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها بوده‌اند. بدون‌ تردید، ادیان‌، فرهنگ‌ها و تمدن‌ها هر یک‌ مبتنی‌ بر مبانی‌ فلسفی‌ و معرفت‌ شناختی‌ خاصی‌ هستند. این‌ سه‌ مقوله‌ی‌ سترگ‌، عناصر به‌ هم‌ پیوسته‌، بلکه‌ درهم‌ تنیده‌ای‌ هستند که‌ خواه‌ ناخواه‌ بر هم‌ تأثیر می‌گذارند و به‌ موازات‌ هم‌ تحول‌ یافته‌ و تکامل‌ می‌پذیرند. فرهنگ‌ هر ملت‌، شناسنامه‌ی‌ آن‌ ملت‌ و تمدن‌ هر عصر هویتنامه‌ی‌ آن‌ عصر به‌ شمار می‌رود.

میان‌ فرهنگ‌ها و نیز تمدن‌های‌ گوناگون‌ با همدیگر، نسبت‌ها و مناسبات‌ مختلفی‌ قابل‌ فرض‌ است‌.

میان‌ تمدن‌ها و فرهنگ‌ها ممکن‌ است‌ نسبت‌ «تباین‌» و بیگانگی‌ حاکم‌ باشد؛ یعنی‌ تمدن‌ها و فرهنگ‌ها، دستگاه‌ها و مجموعه‌های‌ قیاس‌ ناپذیری‌ باشند که‌ از هرگونه‌ تاثیر و تأثّر نسبت‌ به‌ یکدیگر به‌ دور هستند. هر فرهنگ‌ و تمدنی‌ منظومه‌ای‌ است‌ در درون‌ خود ـ به‌ اعتبار تناسب‌ اجزا ـ پیوسته‌ و منسجم‌، اما در برون‌ ـ در مقایسه‌ با سایر تمدن‌ها و فرهنگ‌ها ـ غیرمماس‌، غیر مرتبط‌ و از هم‌ گسسته‌ است‌. چنان‌ که‌ ممکن‌ است‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها (همه‌ باهم‌ یا برخی‌ با برخی‌ دیگر) مماس‌ و مرتبط‌ باشند.

تماس‌ و ترابط‌ نیز می‌تواند «واگرایانه‌» و تقابلی‌ (منفی‌) و یا «هم‌گرایانه‌» و تمایلی‌ (مثبت‌) باشد؛ کما اینکه‌ نسبت‌ تقابل‌ نیز دو فرض‌ دارد: می‌تواند همراه‌ با فرایندی‌ پیوسته‌ در تنازع‌ بوده‌ و در نتیجه‌ به‌ دوری‌ و «تباعد» فزاینده‌ی‌ تمدن‌ها بینجامد و می‌تواند به‌ تجزیه‌ و زوال‌ و در نتیجه‌، به‌ «تساقط‌» هر دو تمدن‌ یا «تغلّب‌» یکی‌ ـ مثلاً فرهنگ‌ و تمدن‌ جوان‌تر و پویاتر، یا قدرتمندتر ـ بر دیگری‌ منتهی‌ شود. چنان‌ که‌ رابطه‌ی‌ هم‌گرایانه‌ نیز بر اثر تعامل‌ و تکافل‌ تمدن‌ها، می‌تواند به‌ تکامل‌ موازی‌ دو تمدن‌ بینجامد یا به‌ ادغام‌ و تداوم‌ آنها در قالب‌ تولّد فرهنگ‌ و تمدنی‌ جدید منجر شود.

به‌اختصار می‌توان‌ وجوه‌ مختلف‌ نسبت‌ و مناسبات‌ تمدن‌ها و فرهنگ‌ها را به‌ صورت‌ نمودار زیر بیان‌ کرد:

وجوه‌ نسبت‌ و مناسبات‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها

تباین‌وعدم‌تماس‌ ترابط‌وتماس‌

تقابل‌وتنازع‌ تمایل‌وتعامل‌

تباعد – تساقط‌ یا تغلّب‌ تداوم‌وتکامل – ‌تبدّل‌وتوالد

دلایل‌ بایستگی‌ هم‌زیستی‌ فرهنگ‌ها

پس‌ از اشاره‌ای‌ اجمالی‌ به‌ نکات‌ کلی‌ فوِ، اینک‌ یادآور می‌شویم‌ که‌ علل‌ و دلایل‌ بسیاری‌ در تعیین‌ و تحقق‌ عینی‌ نسبت‌ میان‌ یک‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ با فرهنگ‌ و تمدن‌ دیگر دخیل‌ است‌؛ امّا عمده‌ دلایل‌ امکان‌ و ضرورت‌ هم‌ زیستی‌ فرهنگ‌ها، همان‌ علل‌ و دلایل‌ توجیه‌ کننده‌ی‌ لزوم‌ زیست‌ اجتماعی‌ آحاد بشری‌ است‌. در این‌ نوشته‌ی‌ کوتاه‌ تحت‌ عنوان‌ مبانی‌ و موانع‌ هم‌زیستی‌، به‌ گونه‌ای‌ گذرا به‌ برخی‌ از این‌ علل‌ و دلایل‌ با تأکید بر عناصر عصری‌ آنها اشاره‌ می‌کنیم‌:

۱٫ از نظرگاه‌ قرآن‌ همه‌ی‌ انسان‌ها از یک‌ مرد و زن‌ آفریده‌ شده‌اند، تنوع‌ و تکثّر ملل‌ و اقوام‌ عارضی‌ است‌ و نزد خداوند تنها تقوی‌، ارزش‌ حقیقی‌ قلمداد می‌شود . پر واضح‌ است‌ که‌ تقوی‌ که‌ عامل‌ فروتنی‌ و باعث‌ محبت‌ نسبت‌ به‌ بندگان‌ خداست‌، هرگز موجب‌ برتری‌ جویی‌، کبر و نخوت‌ نمی‌شود. این‌ منظر وحیانی‌ قرآن‌، استوارترین‌ مبنا برای‌ تفاهم‌ و تعایش‌ صلح‌آمیز آدمیان‌، به‌ رغم‌ باورمندی‌ و پای‌بندی‌ به‌ ادیان‌ و فرهنگ‌های‌ گوناگون‌ است‌.

۲٫ به‌ رغم‌ تنوع‌ فرهنگ‌ها و بالطبع‌ وجود تفاوت‌ها و حتّی‌ تعارض‌های‌ بسیار میان‌ آنها، مشترکات‌ و مشابهات‌ میان‌ آنان‌ بسی‌ بیشتر از مفترقات‌ و اختلافات‌ است‌. از ریشه‌ی‌ واحد بشریت‌ که‌ بگذریم‌، ارزش‌های‌ مشترک‌ انسانی‌، احساسات‌ مشابه‌ آدمیان‌، عقاید دینی‌ هم‌سان‌ – به‌ویژه‌ در میان‌ پیروان‌ ادیان‌ ابراهیمی‌ – بستر و بهانه‌ی‌ کارسازی‌ برای‌ گفت‌ و شنود و زندگی‌ توأم‌ با صلح‌ و صفا است‌.

عدالت‌طلبی‌، خیرخواهی‌، کمال‌جویی‌ و امنیت‌ گرایی‌ که‌ آرمان‌های‌ مشترک‌ بشری‌ اند، تنها و تنها در سایه‌ی‌ ترابط‌ و تفاهم‌ انسان‌ها به‌ دست‌ آمد.

وانگهی‌ میدان‌های‌ فارغ‌ از ارزش‌ و ایدئولوژی‌، مانند قلمرو علوم‌ محض‌ نیز کم‌ نیست‌ که‌ بشریت‌ بتواند در آنها به‌ داد و ستد، تعامل‌ و تعاون‌ بپردازد.

۳٫ همان‌ علل‌ و دلایلی‌ که‌ زیست‌ اجتماعی‌ آحاد بشری‌ را از آغاز خلقت‌ ضروری‌ کرده‌ است‌، هنوز و همچنان‌ به‌ مثابه‌ی‌ علل‌ و دلایلی‌ کارساز، بر امکان‌ و ضرورت‌ هم‌زیستی‌ بشر معاصر تأکید می‌ورزند؛ چه‌ آنکه‌ نیازمندی‌های‌ انسان‌ها در گذشته‌ به‌ فراخور بساطت‌ زندگی‌ جمعی‌ انسان‌ بسی‌ بسیط‌ و ابتدایی‌ بود. اکنون‌ که‌ نیازمندی‌های‌ بشر پیچیده‌تر شده‌ است‌، نیاز به‌ روابط‌ استوارتر و داد و ستد افزون‌تر احساس‌ می‌شود.

۴٫ فراورده‌های‌ فکری‌ و علمی‌ بشری‌، ملک‌ مطلق‌ هیچ‌ قوم‌ و قریه‌ای‌ نیست‌. حکمت‌ و معرفت‌ و علم‌ و صنعت‌، میراث‌ مشترک‌ فرزندان‌ آدم‌ است‌ و باید میان‌ آنان‌ مبادله‌ شود و همه‌ مشترکاً از آن‌ استفاده‌ کنند. هر پدیده‌ی‌ علمی‌ برایند فرایند طولانی‌ و پیچیده‌ای‌ است‌. اگر امروز یک‌ دانشمند با تحقیق‌ و تأمل‌ به‌ اکتشافات‌ حقیقی‌ نایل‌ می‌شود یا به‌ اختراع‌ صنعتی‌ دست‌ می‌یازد، وامدار تأملاّت‌ و تحقیقات‌ هزاران‌ عالم‌ دیگر از میان‌ اقوام‌ و ملل‌ مختلف‌ در گذشته‌ است‌. دانشمند امروز، خود از فراورده‌های‌ تاریخ‌ علم‌ است‌ که‌ دست‌ همه‌ی‌ بشریت‌ آن‌ را آفریده‌ است‌. استمرار و حیات‌ علم‌ و اندیشه‌ و تکامل‌ آن‌ به‌ ترابط‌ و تعامل‌ آن‌ بسته‌ است‌. بخل‌ علمی‌ و انحصارطلبی‌ صنعتی‌ غرب‌ معاصر برخلاف‌ مروّت‌ بشری‌ است‌ و همین‌ انحصارطلبی‌ و بخل‌ نیز او را از پای‌ در خواهد آورد. تاریخ‌ گواهی‌ می‌دهد که‌ غرب‌ باستان‌ وامدار شرِ باستان‌ است‌ و غرب‌ مدرن‌ نیز مدیون‌ شرِ جدید است‌، که‌ با ظهور و گسترش‌ اسلام‌ پدیدار شد. اجازه‌ دهید که‌ از باب‌ مثال‌، بندی‌ از جلد نخست‌ تاریخ‌ تمدن‌ ویل‌ دورانت‌ را نقل‌ کنم‌:

«از زمان‌ تدوین‌ تاریخ‌، لااقل‌ شش‌ هزار سال‌ می‌گذرد و در نیمی‌ از این‌ زمان‌ خاور نزدیک‌ مرکز امور و مسائل‌ بشری‌ بوده‌ است‌. از این‌ اصطلاح‌ مبهم‌ «خاور نزدیک‌» منظور ما تمام‌ جنوب‌ باختری‌ آسیاست‌ که‌ در جنوب‌ روسیه‌ و دریای‌ سیاه‌ و مغرب‌ هندوستان‌ و افغانستان‌ قرار دارد و با مسامحه‌ بیشتر، این‌ نام‌ را شامل‌ مصر نیز می‌دانیم‌. چه‌ این‌ سرزمین‌ از زمان‌های‌ بسیار دور با خاور پیوستگی‌ داشته‌ و با یکدیگر شبکه‌ی‌ پیچ‌ در پیچ‌ فرهنگ‌ و تمدن‌ خاوری‌ را ساخته‌اند. در این‌ صحنه‌ای‌ که‌ تحدید مرزهای‌ دقیق‌ آن‌ مقدور نیست‌ و مردم‌ و فرهنگ‌های‌ مختلف‌ بر روی‌ آن‌ وجود داشته‌اند، کشاورزی‌ و بازرگانی‌، اهلی‌ کردن‌ جانوران‌، ساختن‌ ارّابه‌، سکه‌زدن‌، سندنوشتن‌، پیشه‌ها و صناعت‌، قانون‌گذاری‌ و حکومت‌ رانی‌، ریاضیّات‌ و پزشکی‌، هندسه‌ و نجوم‌، تقویم‌ و ساعت‌ و منطقه‌ البروج‌، الفبا و خط‌ نویسی‌، کاغذ و مرکب‌، کتاب‌ و کتابخانه‌ و مدرسه‌، ادبیّات‌ و موسیقی‌، تجارت‌ و معماری‌، سفال‌ لعابدار و اسباب‌های‌ تجمّلی‌، یکتاپرستی‌ و تک‌ همسری‌، اسباب‌ و آرایش‌ و جواهر، مالیّات‌ بردرآمد، نرد و شطرنج‌ و… برای‌ نخستین‌ بار پیدا شده‌ و رشد کرده‌ است‌ و فرهنگ‌ اروپایی‌ و آمریکایی‌ در طی‌ قرون‌، از راه‌ جزیره‌ کرت‌ و یونان‌ و روم‌، از فرهنگ‌ همین‌ خاور نزدیک‌ گرفته‌ شده‌ است‌.

«رین‌ها» خود واضع‌ و مخترع‌ تمدن‌ نبودند، بلکه‌ آن‌ را از بابل‌ و مصر به‌ عاریت‌ گرفته‌اند و یونانیان‌ نیز سازنده‌ی‌ کاخ‌ تمدن‌ به‌ شمار نمی‌روند؛ زیرا آنچه‌ از دیگران‌ گرفته‌اند، به‌ مراتب‌ بیش‌ از آن‌ است‌ که‌ از خود برجای‌ گذاشته‌اند. یونان‌ در واقع‌ همچون‌ وارثی‌ است‌ که‌ ذخایر سه‌ هزار ساله‌ی‌ علم‌ و هنر را که‌ با غنایم‌ جنگ‌ و بازرگانی‌ از خاور نزدیک‌ به‌ آن‌ سرزمین‌ رسیده‌ به‌ ناحق‌ تصاحب‌ کرده‌ است‌. با مطالعه‌ی‌ مطالب‌ تاریخی‌ مربوط‌ به‌ خاور نزدیک‌ و احترام‌ گذاشتن‌ به‌ آن‌، در حقیقت‌ وامی‌ را که‌ نسبت‌ به‌ مؤسسان‌ واقعی‌ تمدن‌ اروپا و آمریکا داریم‌، ادا کرده‌ایم‌«.

امروز پاره‌ای‌ از میراث‌ بنی‌ آدم‌ در دست‌ شرقیان‌ و پاره‌ای‌ دیگر در چنگ‌ غریبان‌ است‌؛ ولی‌ هنوز شرقیان‌ از میراث‌ گران‌بهای‌ اجداد خود بسیار چیزها دارند که‌ غریبان‌ بدان‌ محتاجند. حاجتمندی‌ دو سویه‌ی‌ ملل‌ و فرهنگ‌ها از دلایل‌ جدی‌ ضرورت‌ ترابط‌، تعامل‌ و هم‌زیستی‌ صلح‌آمیز ملل‌ است‌ و در فضای‌، حسد، بدبینی‌ و کینه‌ هرگز امکان‌ تبادل‌ و اقتباس‌ فراهم‌ نخواهد شد.

۵٫ «جهل‌» مایه‌ی‌ «جهد» و جهد باعث‌ «جنگ‌» است‌. هماره‌ این‌ جهل‌ است‌ که‌ آدمی‌ را به‌ عناد و انکار حقیقت‌ و نفی‌ حقوِ دیگران‌ وا می‌دارد؛ ولی‌ اینک‌ دوران‌ جهل‌، جهد و جنگ‌ سپری‌ شده‌ است‌. بشر عهد طفولیت‌ خویش‌ را پشت‌ سرنهاده‌ و روزگار بلوغ‌ و عقلانیت‌ او فرا رسیده‌ است‌. او کوله‌ بار سنگینی‌ به‌ بزرگی‌ تاریخ‌ خشونت‌ها و خونریزی‌ها را به‌ دوش‌ می‌کشد. تقویت‌ مبانی‌ صلح‌ و تحکیم‌ پایه‌های‌ امنیت‌ جهانی‌، رسالت‌ اصلی‌ بشر بالغ‌ است‌. امروز خطرهای‌ بزرگی‌ حیات‌ جمعی‌ بشر را تهدید می‌کند. نجات‌ طبیعت‌ و حفظ‌ مواهب‌ الهی‌ و سرمایه‌های‌ مشترک‌ انسانی‌، عامل‌ مهم‌ دیگری‌ است‌ که‌ بایستگی‌ زیست‌ مسالمت‌آمیز آدمیان‌ را محرز و مبرم‌ می‌دارد.

۶٫ گسترش‌ روز افزون‌ و پرشتاب‌ فنّاوری‌ ارتباطات‌ و اطلاع‌ رسانی‌، علت‌ دیگری‌ است‌ که‌ بایستگی‌ هم‌زیستی‌ فرهنگ‌ها را توجیه‌ می‌کند و این‌ بایستگی‌، ارادی‌ و انتخاب‌ پذیر نیست‌. اینکه‌ می‌گویم‌: «توسعه‌ی‌ فنّ آوری‌ ارتباطات‌»، «وجه‌ عِلّی‌» دارد، بدان‌ جهت‌ است‌ که‌ حتّی‌ اگر حق‌ و صلاح‌ نیز در عدم‌ هم‌زیستی‌ فرهنگ‌ها بود، این‌ «واقعیت‌» آنچنان‌ نیرومند است‌ که‌ خود را بر هر حقیقت‌ و مصلحت‌ دیگری‌ تحمیل‌ کند. این‌ هرگز بدان‌ معنا نیست‌ که‌ اگر یک‌ فرهنگ‌ با برخورداری‌ از قدرت‌ فنّ آوری‌ ارتباطات‌ در صدد تحمیل‌ خود بر جهان‌ برآید، دیگر فرهنگ‌ها ناگریز باید خود را تسلیم‌ تحمیل‌های‌ آن‌ کنند. فنّ آوری‌ ارتباطات‌ تا جایی‌ می‌تواند در راستای‌ هم‌زیستی‌ بشریت‌ کارساز افتد که‌ مهاجمانه‌، سلطه‌ طلبانه‌ و تحمیلگرانه‌ عمل‌ نکند؛ وگرنه‌ از آن‌ زمان‌ که‌ این‌ امکان‌ به‌ خدمت‌ تهاجم‌ و تحمیل‌ در آید، واکنش‌ ملت‌ها و فرهنگ‌ها را برخواهد انگیخت‌ و در نتیجه‌ برش‌ و کارایی‌ خود را از کف‌ خواهد داد؛ آن‌ گاه‌ به‌ ابزار تقابل‌ و تنازع‌ فرهنگ‌ها بدل‌ خواهد شد و در نهایت‌ خود را نابود خواهد کرد.

اجازه‌ دهید که‌ به‌ بهانه‌ی‌ طرح‌ نکته‌ی‌ اخیر، از اینجا محور دوم‌ موضوع‌ مقاله‌ یعنی‌ «موانع‌ هم‌زیستی‌ مسالمت‌آمیز فرهنگ‌ها» را مطرح‌ کنم‌. پاره‌ای‌ علل‌ و دلایل‌ معرفت‌ شناختی‌، جامعه‌ شناختی‌ و روان‌شناختی‌ وجود دارد که‌ به‌ عنوان‌ عوامل‌ اختلال‌ مناسبات‌ مثبت‌ و معقول‌ انسانی‌ میان‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها نقش‌ آفرینی‌ می‌کنند – یا دست‌ کم‌ برخی‌ افراد پاره‌ای‌ از آنها را موانع‌ تعامل‌ مثبت‌ انگاشته‌اند – من‌ به‌ اختصار به‌ برخی‌ از آنها اشاره‌ می‌کنم‌.

موانع‌ هم‌زیستی‌ مسالمت‌آمیز فرهنگ‌ها

۱٫ تمامت‌ خواهی‌، برتری‌جویی‌ و توسعه‌طلبی‌ برخی‌ تمدن‌ها و فرهنگ‌ها، بزرگ‌ترین‌ مانع‌ زیست‌ صلح‌آمیز جوامع‌ بشری‌ است‌. آن‌ گاه‌ که‌ نظریه‌ پردازانی‌ چون‌ ساموئل‌ هانتینگتون‌ در «ضرورت‌ رهبری‌ آمریکا بر جهان‌» مقاله‌ می‌نگارند و قدرتمندان‌ سیاسی‌ برقانون‌ ضد انسانی‌ «حق‌ وتو» پای‌ می‌فشارند و جهان‌ را ملک‌ مطلق‌ خود می‌پندارند و همه‌ی‌ ملل‌ را شهروند درجه‌ی‌ دو می‌انگارند، چه‌ جای‌ زیست‌ مسالمت‌آمیز؟! پیش‌فرض‌ اساسی‌ گفت‌وگوی‌ سازنده‌ و سالم‌، برابر انگاری‌ و احترام‌ متقابل‌ است‌ و این‌ با تحقیر فرهنگ‌ها و ارزش‌های‌ دیگران‌ سازگار نیست‌.

۲٫ انحصارگرایی‌، خود را حقّ مطلق‌ انگاشتن‌ و دیگران‌ را باطل‌ محض‌ پنداشتن‌، مانع‌ دیگر پذیری‌ است‌. به‌ تعبیر قرآن‌ «کُلُّ حِزْبٍ بِما لَدَیْهِمْ فَرِحُونَ»؛ هر دسته‌ای‌ به‌ آنچه‌ خود دارند دلخوشند و آن‌ گاه‌ که‌ انحصارگرایی‌ با تعصّبات‌ متحجّرانه‌ توأم‌ شود، زیان‌ این‌ عامل‌ صد چندان‌ می‌شود.

۳٫ کاربرد ارزش‌های‌ ملی‌، به‌ عنوان‌ یک‌ حربه‌ علیه‌ دیگر ملل‌ و دول‌ توسط‌ ارباب‌ سیاست‌ نیز از جمله‌ موانع‌ تفاهم‌ و تسالم‌ فرهنگ‌ها است‌. تاریخ‌ گواه‌ آن‌ است‌ که‌ سوء استفاده‌ی‌ قدرتمندان‌ از عنصر فرهنگ‌، هماره‌ سهم‌ چشم‌گیری‌ در تنازع‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها داشته‌ است‌. از آنجا که‌ قدرت‌ در قبضه‌ی‌ سیاستمداران‌ است‌ و اغلب‌ آنان‌ هستند که‌ چارچوب‌ مناسبات‌ بین‌ جوامع‌ را رقم‌ می‌زنند، پس‌ از این‌ نیز هیچ‌ تضمین‌ و تأمینی‌ وجود ندارد که‌ اینان‌ با سرنوشت‌ بشر، چون‌ سرگذشت‌ او معامله‌ نکنند.

۴٫ تأثیر موانع‌ روان‌شناختی‌ نیز کمتر از موانع‌ تاریخی‌ و جامعه‌ شناختی‌ نیست‌. خاطرات‌ تلخ‌، مزمن‌ و رسوب‌ کرده‌ بر ذهن‌ جمعی‌ ملت‌ها از دوران‌های‌ سیاه‌ تنازع‌های‌ دینی‌ و فرهنگی‌ یکی‌ از آنهاست‌. این‌ خاطرات‌ پس‌ از قرون‌ متمادی‌ هنوز چونان‌ ابری‌ تیره‌ و بی‌بار و باران‌ بر زوایای‌ ذهنیت‌ ملل‌ سایه‌ افکنده‌ است‌. با تدابیر خردمندان‌ عالم‌ دیوار بی‌اعتمادی‌ و بدبینی‌ باید فرو ریزد و خاطرات‌ اعتماد سوز از حافظه‌ی‌ بشریت‌ پاک‌ شود.

۵٫ نکته‌ی‌ روان‌شناختی‌ دیگر، وفاداری‌ و التزام‌ به‌ فرهنگ‌ خودی‌ و ارزش‌های‌ دینی‌ – ملی‌ با اعتقاد و التزام‌ به‌ هم‌زیستی‌ است‌. باید برای‌ بسیاری‌ از مردم‌ و حتّی‌ فرهیختگان‌ ملل‌، تبیین‌ شود که‌ باور داشتن‌ و پایبندی‌ به‌ اصول‌ صلح‌ و سلام‌ بشری‌ هرگز به‌ معنای‌ دست‌ برداشتن‌ از دین‌ و فرهنگ‌ خودی‌ و دل‌بستگی‌ و سرسپردگی‌ به‌ فرهنگ‌ و ارزش‌های‌ دیگران‌ نیست‌.

۶٫ فقدان‌ شناخت‌ اصحاب‌ فرهنگ‌ها و تمدن‌ها از یکدیگر و سوءتفاهم‌های‌ ویرانگری‌ که‌ مایه‌ی‌ تیرگی‌ فضای‌ تفاهم‌ بین‌ ادیان‌ و فرهنگ‌ها شده‌، فرصت‌ نگاه‌ شفاف‌ را از واحدهای‌ انسانی‌ سلب‌ کرده‌ است‌. صدور احکام‌ منفی‌ بسیط‌ و مطلق‌ از سوی‌ شرقیان‌ نسبت‌ به‌ غربیان‌ و درک‌ ایستای‌ غرب‌ از شرِ حاصل‌ چنین‌ آفتی‌ است‌.

باری‌ اتهام‌ها و افتراهای‌ بی‌پایه‌ که‌ چونان‌ تیرهای‌ بی‌هدف‌ توسط‌ دست‌های‌ جنگ‌ افروز و عافیت‌ سوز، از هر سو به‌ سویی‌ دیگر پرتاب‌ می‌شود، اجازه‌ نخواهد داد تا فرهیختگان‌ ملل‌ و نحل‌ به‌ اهداف‌ برین‌ انسانی‌ و الهی‌ خود دست‌ یازند. ناگریزم‌ که‌ در اینجا به‌ تأثیر منفی‌ جریان‌ یک‌ سویه‌ی‌ اطلاعات‌ اشاره‌ کنم‌، که‌ گویی‌ چون‌ سلاح‌های‌ کشتار جمعی‌ که‌ جمعیت‌ بی‌پناهی‌ را بی‌رحمانه‌ نشانه‌ رفته‌ باشد، پیوسته‌ اذهان‌ توده‌های‌ بشری‌ را بمباران‌ می‌کند واصحاب‌ تمدن‌ها و فرهنگ‌ها را علیه‌ یکدیگر بر می‌آشوبد. باید این‌ آتش‌ افروزی‌ها که‌ امنیت‌ و صلح‌ جهانی‌ را طعمه‌ی‌ خویش‌ کرده‌ است‌، متوقف‌ شود.

۷٫ متأسفانه «دشمن‌ تراشی‌ها»ی‌ کاذب‌ و «دیگر دشمن‌ انگاری‌ها»ی‌ موهوم‌، سنتِ ساری‌ و شیوه‌ی‌ شایع‌ شده‌ است‌، و این‌ از نتایج‌ منفی‌ جانشینی‌ «تقسیمات‌ جغرافیایی‌» و «دولت‌ – ملت‌ محوری‌» به‌ جای‌ تقسیمات‌ «تمدن‌ مدار» جهان‌ است‌. بر کرسی‌ تمدن‌ها و فرهنگ‌ها خردمندان‌ و فرهیختگان‌ بشر غنوده‌ بودند و نیازمند دشمن‌تراشی‌های‌ کاذب‌ نبودند؛ امّا دولت‌ – ملت‌ها به‌ نوعی‌ تحت‌ سلطه‌ی‌ افراد یا احزاب‌ قدرت‌ طلب‌ و سیاست‌ بازند و برای‌ برانگیختن‌ و به‌ حال‌ «آماده‌ باش‌» نگه‌داشتن‌ توده‌ها، حاجت‌ به‌ هزار انگیزه‌ و بهانه‌ دارند. ساختن‌ دشمن‌های‌ فرضی‌ و پرداختن‌ به‌ دشمنی‌های‌ موهوم‌ شیوه‌ی‌ مناسبی‌ برای‌ اغراض‌ سیاستمداران‌ است‌.

۸٫ تباین‌ مبانی‌ فلسفی‌ و معرفت‌ شناختی‌ و اصول‌ ارزشی‌ برخی‌ فرهنگ‌ها با برخی‌ دیگر نیز دلیل‌ دیگری‌ است‌ که‌ دست‌ آویز مخالفان‌ هم‌زیستی‌ و همراهی‌ ادیان‌، تمدن‌ها و فرهنگ‌ها است‌.

به‌ جا می‌دانم‌ که‌ در پایان‌ این‌ نوشته‌ی‌ کوتاه‌، به‌ اختصار مجموعه‌ی‌ دلایل‌ صاحب‌ نظریه‌ی‌ «برخورد تمدن‌ها» را برای‌ مدعای‌ خود یادآور شوم‌. هانتینگتون‌ در مقاله‌ی‌ معروف‌ خود، شش‌ علت‌ را به‌ مثابه‌ی‌ دلایل‌ ادّعای‌ خویش‌ ذکر کرده‌ است‌: وجود وجوه‌ اختلاف‌ واقعی‌ و اساسی‌ میان‌ تمدن‌ها، تشدید خودآگاهی‌ تمدنی‌ به‌ علت‌ کوچکتر شدن‌ جهان‌، تجدید حیات‌ دین‌، وجود پدیده‌ی‌ بازگشت‌ به‌ خویشتن‌ در جهان‌ سوم‌، مختصات‌ و تفاوت‌های‌ فرهنگی‌ کاهش‌ناپذیر، و بالاخره‌ منطقه‌ گرایی‌ اقتصادی‌، از نظر او، علل‌ و دلایلی‌ هستند که‌ باعث‌ برخورد تمدن‌ها و فرهنگ‌ها خواهند شد.

امّا به‌ نظر من‌ حکمت‌ و معرفت‌ معاصر و حیات‌ و معیشت‌ بشر امروز، بیش‌ از هر چیز دیگر، قربانی‌ تحلیل‌ها و تعلیل‌های‌ افراط‌آمیز است‌. متأسفانه‌ یک‌ قضیه‌ی‌ جزئی‌ را شاهد آوردن‌ و نتیجه‌ی‌ کلی‌ از آن‌ گرفتن‌ یا یک‌ عامل‌ را از میان‌ عوامل‌ گوناگون‌، برجسته‌ و آن‌ را جانشین‌ هزار عامل‌ دیگر کردن‌، از شیوه‌های‌ متعارف‌ روزگار ما شده‌ است‌. آقای‌ هانتینگتون‌ نیز در چنبره‌ی‌ همین‌ آفت‌ گرفتار آمده‌ است‌. ایشان‌ روشن‌ نمی‌کند که‌ چرا تنها عنصر «تمدن‌ و فرهنگ‌» و برحسب‌ اتّفاِ دین‌، باید وجه‌المرافعه‌ی‌ بشریت‌ معاصر تلقی‌ شود؛ هزار عامل‌ دیگر در زندگی‌ آدمی‌ نقش‌ آفرین‌ است‌؛ چرا آنها مورد غفلت‌ قرار گرفته‌اند؟ چرا از عاملی‌ چون‌ خودخواهی‌ و خودکامگی‌ انسان‌های‌ پست‌ که‌ همواره‌ همه‌ چیز را حربه‌ و وسیله‌ی‌ اغراض‌ پلید خود می‌کنند، سخن‌ به‌ میان‌ نمی‌آید؟ به‌ نظر من‌ در طول‌ تاریخ‌، عنصر نفسانیت‌ و انانیّت‌، حبّ ذات‌ و خودکامگی‌ فردی‌ و جمعی‌، بیش‌ از هر عامل‌ دیگری‌ منشأ مفسده‌ و نکبت‌ بوده‌ است‌ و دیگر شاخص‌ها و عامل‌ها هیزم‌ این‌ شعله‌ هستند.

دیدگاهتان را بنویسید