چکیده
در مقاله از سه دوره یا سه گونه «جهانیسازی» سخن رفته است: جهانی سازی پیامبرانه، جهانی سازی فیلسوفانه، جهانی سازی اقتدارگرایانه.
هرچند جهانی شدن Globalization یا جهانی سازی Globalizing در چارچوب دانشهایی چون جامعهشناسی سیاسی، جامعه شناسی اقتصادی، روابط بینالمللی، جامعهشناسی فناوری و… مورد تحلیل قرار میگیرد اما مؤلف سعی کرده است این مقوله را از زاویهای فلسفی اندیشهای بکاود و بررسی کند؛ بر همین مبنا با طرح و تبیین پارهای علل و دلائل جهانیسازی اقتدار گرایانه ممتنع دانسته، و بر اساس نظریه انتظار و بر مبنای اصول «فلسفه فرج» جهانی شدن قدسی را محتوم انگاشته؛ در پایان با بر شماری بیست شاخص «توسعه و تکامل حیات انسان در عصر فرج»، چشماندازی از پایان قدسی تاریخ ارائه کرده است.
واژگان کلیدی: جهانیسازی، جهانیشدن، فلسفه فرج، فرجام تاریخ، فلسفه تاریخ، جهانیسازی پیامبرانه، جهانیسازی فیلسوفانه، جهانیسازی اقتدارگرایانه، امتناع جهانیسازی سکولار.
درآمد
در سرآغاز بحث، به صورت مقدّمه مقاله، گذرا و کوتاه به چند نکته اشاره مىکنم:
یک. جهانىسازى، فرآیند یا ترفند؟
جهانى شدن آیا «فرایند» است یا «ترفند»؟ «پروسه» است یا «پروژه»؟ آیا این جریان فقط برآیند قهرى فرآیند تاریخى است که خواه ناخواه رخ مىدهد و در پسِ آن تدبیری ننهفته است و در پى آن غایت و غرضى ننشسته، یا پروژه و ترفندى است که احیانا قدرتهای سیاسى و اقتصادى در پسِ آن مىخواهند ایدئولوژى خاصّى را بر جهان حاکم کنند و از آن غایتى را تعقیب مىکنند؟
در قبال این پرسش، دو دیدگاه مطلقانگار وجود دارد:
أ. طیفى از صاحب نظران با تصور اینکه این پدیده، فقط فرآیند تاریخى طبیعى (و بلکه قهرى و جبرى) است که باید رخ بدهد و لاجرم رخ مىدهد، نتیجه مىگیرند که در قبال آن مطلقاً نباید و نمىتوانیم موضع منفى اتخاذ کنیم زیرا این فرایند به اراده کسى رخ نمىدهد که به اراده کسى متوقّف شود؛ از این روى در قبال آن، راهى جز تسلیم نداریم.
برخى از این طیف مىگویند که این فرایند طبیعى قهرى، بهرغم برخوردارى از وجه منفى، داراى وجه مثبت هم هست. ما اگر بتوانیم فرهنگ، اقتصاد، سیاست و تدابیر کلان را جهانى کنیم، به برقرارى صلح کمک کردهایم و مناطق محروم جهان از مواهب بخشهاى پیشرفته آن بیشتر بهرهمند مىشوند. بهجاى اینکه تکنولوژى، یک امکان انحصارى بومى و ملّى تلقّى شود، از انحصار صاحبان اصلى آن خارج، و جهانى مىشود. علم، جهانى مىشود و مناطق فقیر و نادار جهان مىتوانند از یافتههاى علمى نواحى پیشرفته بهرهمند شوند. اطلاعات، جهانى مىشود و بالاتر و مهمتر اینکه جریان اطلاعات، دوسویه، و جهان به «ظروف مرتبطهاى» تبدیل خواهد شد که در آن مناطق محروم و فقیر از دارایىهاى مادّى و معنوى سرشار کشورهاى پیشرفته و متمکّن، سیراب مىشوند! این دیدگاه افزون بر اینکه مىگوید جهانى شدن، فرآیند طبیعى و قهرى است، آنرا مثبت نیز ارزیابى مىکند و مىگوید این اتّفاق بهنفع همه جهان است.
ب. طیف دیگر بر این باورند که این واقعه قهرى نیست و پروژه و ترفند سنجیده و تدبیر شده است. این گروه مىگویند که اصولاً ماهیت این واقعه، منفى و تحمیلى، و اراده قدرتهای اقتصادى، سیاسى و ایدئولوژیک در پس این جریان نهفته است. ارادههاى قاهر و غالب جهانى مىخواهند که جهان یکرنگ شود؛ امّا به رنگ اقتصاد و سیاست قاهر جهانى، بلکه و در حقیقت ملّتها بىرنگ شوند و فرهنگها، عادات، ادیان، مرزها و اختیارات دولتهاى بومى به نفع قدرتهای غالب ساییده، و اداره مسائل کلان جهان از یکجا و تابع اراده قدرتها تدبیر شود.
به نظر مىرسد هیچیک از این دو منظر که در مطلقانگارى مشترکند، دقیق نیست و همه حقیقت شمرده نمیشود؛ بلکه هر دو احتمال بهطور نسبى به هر دو وجه درست است؛ یعنى جهانى شدن از این جهت که «وقوع یک اتفاق در یک مرحله تاریخى» شمرده مىشود، سخن درستى است چنان که در گذشته نزدیک، زندگى ایلمدار و قبیلهساختار که صورتهای اوّلیه حیات اجتماعى انسانها بود، به تدریج به صورتهای زندگى روستایى تبدیل، و زیست روستایى، رفتهرفته به مدل شهرنشینى بدل شد و در روزگار ما، طىّ سیصد ـ چهارصد سال گذشته، مدل «دولت ـ ملّت» پدید آمد و مرزهاى جغرافیایىِ تعریف شده و تأییدشده از ناحیه مجامع جهانى، شکل گرفت و رفتهرفته ملّت تعریف خاصى یافت و جلوتر که رفتیم، اتحادیههاى منطقهاى و جهانشمول پدید آمدند و نوعى ملیتهای فرابومى پدیدار شد و چه بسا این وجه جهانى شدن به اراده کسى و جمعى بسته نباشد؛ زیرا وقتى تکنولوژى مدرن پیدا مىشود و فنآورى ارتباطات بهنحو حیرتآورى توسعه مییابد و روابط و مناسبات فشرده میشود و افکار و انظار در معرض داورى جهانى قرار مىگیرد و جوامع و آحاد، امکان انتخاب مییابند، به طور طبیعی و خودبهخود بعضى اندیشهها و فرهنگها که بر دیگر اندیشهها و فرهنگها امتیاز و رجحان دارند، برگزیده، و جهانى مىشوند. این وصف مثبت و وجه طبیعى و قهرى جهانى شدن است.
از وجه دیگر مىتوان گفت: ارادههاى جبّار و مسلّطى که در صدد اشاعه ایدئولوژى و ادبیات خاصى در پهنه گیتىاند و دستاندرکار اعمال تدبیر براى تسخیر جهانند، به دنبال اعمال مهندسى اجتماعى واحدند تا بتوانند امر جهان را به گونهاى تدبیر کنند که به سلطه انحصارى آنها بینجامد. ارادههاى قاهر معاصر میکوشند آن فرایند قهرى را نیز بهنفع خود استخدام و وجه تحمیلى جهانى شدن را به منصه ظهور بنشانند.
غایت وجه تحمیلى و تدبیرى جهانى شدن، «اینجهانى» کردن حیات، و غرض آن اشاعه سکولار لیبرالیسم در کره خاکی است؛ هرچند لیبرالیسم طیفى است که با وجوه گوناگون لیبرالیسم سیاسى، لیبرالیسم فرهنگى، لیبرالیسم دینى و لیبرالیسم اقتصادى رخ مىنماید؛ البتّه سهم قدرتهای اقتصادى در این فرایند یا ترفند، یعنى نقش ثروت بسى بیش از قدرت سیاسى و قدرتمندان سیاسى است.
از آن جهت سهم «ثروت» را افزونتر از «قدرت» مىخوانم که امروز به طور عمده قدرتهای اقتصادى، سیاست و حتّی معرفت را اداره مىکنند. زمام امور را در ظاهر سیاستمداران بهدست دارند و نیز ظاهر این است که نظریهپردازان و متفکّران، نظریه مىپردازند؛ امّا واقعیت به گونهاى دیگر است؛ زیرا قدرتهای اقتصادى، هم ذهنها و ضمایر را هدایت مىکنند (یعنى نظریه و ایدئولوژى مىپردازند) و هم مدیران و مدّبران جهانى را اداره مىکنند. بهنظر من در پسِ پارهاى از نظریههایى مانند «نظریه نزاع تمدّنها» که در جهان امروز ابراز و بسیار گسترده نیز مطرح مىشود و اشاعه مىیابد (و انسان آشکارا احساس مىکند که نظریه و نظریهپرداز آن به صورت غیرطبیعى بزرگ شده) و سرانجام به منصه تحقّق مىنشیند، باید دستهاى متمکّنان و غولهاى ثروت و مکنت را جُست! این خداوندان ثروتند که نظریهها و نظریهپردازان خاصّى را به لطایفالحیل مطرح و مشهور مىکنند. نیز این قدرتهاى اقتصادىاند که اذهان تودهاى را سامان مىدهند و سرانجام با رأى صورى تودهها، اراده خود را به کرسى مىنشانند؛ از این رو مىگویم: در عین اینکه سیاستمداران از سر قدرتطلبى و در صحنه «بازى قدرت» درصددند ایدئولوژى و ادبیات خاصى را جهانى کنند، پیش و بیش از آنها، این ثروتمندان و قدرتهای اقتصادىاند که حتّى قدرتمندان سیاسى را بهسر انگشت تدبیر اداره مىکنند و بر فرآیند رخدادها در جهان تأثیر مىگذارند تا منابع ثروت را مسخّر خود سازند.
به تعبیر دیگر، در روزگار ما به موازات هم، دو واقعه واقعیت یافته است، و این دو گرچه کاملاً به یکدیگر مربوط هستند (به نحوى که بسط یکى، وقوع دیگرى را تسهیل مىکند)، باید توجّه داشت که این دو واقعه، به هر حال، دو «واقعیت» هستند، نه یک «حقیقت»؛ آن دو واقعه، یکى توسعه فرهنگ و فنآورى ارتباطات میان اقوام و اقالیم گوناگون جهان و در نتیجه بسط تنازع و تعامل فکرها و فرهنگها در مقیاس جهانى است، و دیگرى ظهور قدرت قاهر و تمامتخواه و در نتیجه احتمال سربرآوردن یک «جهانى ـ دولت» مقتدر مروّج ایدئولوژى مهاجم و انحصارطلبِ در ظاهر بلامنازع است!
پدیده نخست، پروسه و فرآیند قهرى ـ تاریخى، و فرهنگى ـ تکنولوژیک است. سخن گفتن از این پدیده، سخن گفتن از «هستها» است؛ زیرا این پدیده، اکنون به مثابه واقعیت، خود را بر حیات و مناسبات انسان معاصر تحمیل کرده، آشکارتر از آن است که کسى بتواند آن را منکر شود. شکّى نیست که در روزگار ما، زمان و مکان، فشرده، و به راستى دنیا به دهکده مبدّل شده است که سکنه این دهکده کوچک، خواه ناخواه، آن به آن، و روزافزون با هم در تعامل و تعاطىاند؛ هر چند در این داد و ستد، تاکنون بیشترین سود را اهالى محله غربى (و به تعبیر بهتر، ناحیه شمالىِ) دهکده فراچنگ آوردهاند؛ زیرا آنان کمتر دادهاند و بیشتر ستادهاند!
پدیده دوم (ظهور «جهانى ـ دولت» تمامتخواه)، پروژه سیاسى ـ ایدئولوژیک ـ است و تحت اراده ثروتهای بزرگ تدبیر و اداره مىشود.
همه مىدانیم غرب معاصر در سایه برخوردارى از ثروت و صنعت برتر و بهرهمندى و بهرهبردارى دو چندان و مفرط از مواهب فنآورى و دانش ارتباطات و استخدام ناعادلانه نهادهای جهانى، درصدد سیطره بر جهان بود.
طى دهه اخیر، یکباره، جناحى از غرب (یعنی امریکا) با طرح ادّعاى قیومیت و قیمومیت انحصارى، در برابر جناح دیگر آن (اروپا) و نیز همه کشورها، قد برافراشت؛ امّا این حرکت امریکا در جهان، درست مانند حرکت گروه نظامى شورشى است که با انجام عملیات محدود، مدّعى است با کودتا قدرت را در یک کشور به دست گرفته است و باید در جایگاه دولت جدید به رسمیت شناخته شود؛ ولى این یک توهّم بیش نیست! امریکا در عرصه رقابت قدرت، با تمرّد از قوانین و عرف بینالمللى ادعا مىکند که جهان را قبضه کرده است و همه باید از او پیروی کنند. حتّى نهادهای جهانى یا باید انشای او را املا کنند یا به انحلال و انعطال تن دهند! این در حالى است که در همین آغاز راه، مرداب افغانستان و گرداب عراق، این شورشى سرکش را به شدّت زمینگیر و سردرگم ساخته، تا آنجا که حتّی از ایجاد امنیت براى سربازان خود در این دو کشور ناتوان مانده است.
ذیل تعریف و تبیین ماهیت جهانىسازى و تقسیم جهانى شدن، این نکته را نیز باید افزود که برخلاف نظر بعضى مبنى بر «ضرورت نظر به انگیخته نه به انگیزه»، به گمان ما نقش انگیزه بسى مهم است تا آنجا که انگیزه، ماهیت انگیخته را تغییر مىدهد! از اینرو باید ببینیم چه کسانى و با چه غرض و غایتى فرآیند جهانى شدن را تشدید مىکنند؟
دو. سه گونه جهانىسازى
تحلیل و تعلیلهای رایج درباره مسأله «جهانى شدن» (Globalization) یا «جهانى سازى» (Globalizing)، نوعاً یا در چارچوب دانشهایى چون جامعهشناسى سیاسى، جامعهشناسى اقتصادى، جامعهشناسى فنآورى یا علوم ارتباطات صورت مىبندد یا برساخته بر نگرشى سختافزارى و برون انسانى است و این تحلیلها به طور عمده در صدد تبیین فرآیند و برآیند رشد و بسط فنآورى ارتباطات و نیز سیطره کانونهاى فرا ملّى و فرا اقلیمى آشکار و پنهان صنعت و ثروت است، و مخاطبان دانشمند این مقال، کمابیش با مدعیات متخصّصان ارتباطات و تحلیلهاى جامعهشناسان در این باب آشنا هستند و روشن است که تحلیل این پدیده بدون وامگیرى از جامعهشناسى و علم ارتباطات و توجّه به سیر و سیطره صنعت و ثروت میسر نیست. نگارنده نیز در این مقاله از نگرشهاى جامعهشناختى چندان احتراز نخواهد کرد؛ امّا قصد دارد به مقوله جهانى شدن از سویى نیز نگاهى فلسفى و زیرساخت پژوهانه بیفکند؛ البتّه این نگرش فلسفى از آموزههاى دینى (به ویژه اسلامى) برگرفته شده و با تکیه بر سلسله مبانى نرمافزارى و معنوى و درون انسانى توضیح داده مىشود. هر چند ممکن است خواننده بگوید: در آن صورت، «جهانى شدن»ى که تو از آن سخن مىگویى، غیر از «جهانى شدن»ى خواهد بود که دیگر تحلیلگران از آن سخن گفتهاند، از همین آغاز باید بگویم: هیچ نگران نیستم که با پیشنهاد یا پیشبینى «جهانىسازى و جهانى شدن از نوع دیگر»، مرتکب نقد و نفى «جهانى شدن رایج» شوم!
جهانىسازى، ـ و نه جهانی شدن ـ سه گونه و مدل داشته است:
۱٫ آرمانى که پیامبران در طول تاریخ در پى آن بودهاند: انبیا علاقهمند هستند مفاهیم انسانى و ارزشهای فطرى (همان ارزشهای الاهی) جهانى شود. پیامبران، مبانى و فلسفه مشخّصى دارند که در جاى خود بدانها باید پرداخت.
در این مقاله، گذرا مبانى جهانىسازى قدسى را به استناد پارهاى آیات و روایات تبیین خواهیم کرد.
۲٫ پس از پیامبران (امّا با استمرار موازى نگاه انبیا) فیلسوفان، آرمان جهانىسازى را دنبال کردهاند. آنها هم از آن جهت که نوعاً صاحب اندیشه بودند، «جهان شهرى» را که معرفى و آرزو مىکردند، بر مبانى معرفتى مشخّصى مبتنى بود.
۳٫ جهانىسازى مطلوب اصحاب قدرت و ثروت که فاقد مبانى پیشینى است؛ زیرا از صاحبان قدرت و ثروت و اصحاب سیاست و ارباب اقتصاد توقّع مبناى معرفتى داشتن گزاف است. اینان نوعاً این رفتار را ندارند که نخست و پیشاپیش، مبانى معرفتى اقدام خود را تعریف؛ سپس بر اساس آن مبانى معرفتى و حِکْمى حرکت کنند. اینان مقصد دارند؛ امّا مبنا ندارند؛ پس اوّلاً و بالذّات، از مقتدران و متمکّنان ناحکیم، کار حکیمانه توقّع نمىرود. عمل آنها براساس فطرت و حکمت نیست. نوعاً براساس غرایز و اغراض اقدام مىکنند. عناصر پراگماتیست هستند و بیشتر کارکردى فکر مىکنند تا حِکْمى. عمل آنها براى اقناع این حس بىارزش است که هرچه بیشتر دامنه تسخیر خود را توسعه دهند و شمول مالکیتْ (این عنصر اعتبارى) را افزایش دهند؛ البتّه عدّهاى فیلسوفنما متکفّل مبناسازى براى جریانهایى از این دست مىشوند؛ چنان که هانتینگتن براى لشکرکشىهاى اخیر امریکا عمل کرد! امّا مبانى خرّاطى شده توسط نظریهپردازان، کارکردى پسینى دارد و در حقیقت مبناى این بناها نیست.
سه. چه چیزى مىباید و مىتواند جهانى شود؟
جهانىشدن حیات و مناسبات، سرنوشت محتوم آدمیان است و از آن گریز و گزیرى نیست؛ امّا پرسش اساسى این است که «چه چیزى مىباید و مىتواند جهانى شود؟» آیا آن چه جهانى خواهد شد، لیبرال سکولاریسم عنان گسیخته و تمامتخواه است یا عدالت و معنویت رهایىبخش؟
من بر این باورم که ایدئولوژى لیبرال سکولاریسم، به ویژه مدل امریکایى آن (فراتر از آنچه تا کنون پیشروى کرده، قابلیت بسط ندارد؛ بلکه اکنون شمارش معکوس اقتدار جهانى امپریالیسم امریکا آغاز شد. و شتابناک قوس نزول خود را میپیماید.
مدّعاى اصلى این مقاله، معطوف به تبیین مبانى و برآیند جهانى شدن از نوع دیگر یعنى «جهانىشدن قدسى» خواهد بود، جهانی شدن قدسی فرجام جهانیسازی پیامبرانه است، و این گونه جهانىشدنى مىتواند از ابعاد و پیامدهاى «نظریه فرج» قلمداد شود؛ امّا به اختصار به پارهاى از ادلّه و عوامل امتناع جهانىسازى لیبرال سرمایهدارى اشاره میکنم، و شرح آن را به مجالى مناسب وا مینهم.
جهانىسازى غربى و سکولار با چالشها و موانع بسیارى مواجه است. هزار گردنه و گریوه، مانع و رادع، پیش روى جهانىسازىِ ترفندى و تحمیلى است؛ زیرا:
۱٫ اگر جهانىسازى به معناى جهانشمول کردن لیبرالیسم باشد، احتمال عدم وقوع آن قویتر است. (نمىخواهم مطلق گویى کنم. اهل پیشگویى هم نیستم و فقط حدس مىزنم)؛ زیرا لیبرالیسم مطلق با مبانى فلسفى و سازه و سامانهاى که به قلم متفکّران آن روى کاغذ صورت مىبندد، وقوعاً محال است؛ چرا که لیبرالیسمِ مطلق و اباحهگرىِ لجامگسیخته و روا انگارىِ بىمرز و مانع، خودکش و خودشکن است و خود، خویش را نقض مىکند. راز شکست و بحرانزدگى لیبرالیسم در جهان معاصر هم همین است؛ از این رو امروز لیبرالیسم به جاى اینکه مشکل تحقّق خود را درون جوامع مدّعى لیبرالیته بجوید، با فرافکنى، به بیرون این جوامع، انگشت اتهام را نشانه مىرود!
سردمداران این ایدئولوژى، امروز عقاید و جوامع معارض و موانع بیرونى را که در برابر لیبرالیسم وجود دارند، عامل شکست لیبرالیسم مىپندارند یا چنین وانمود مىکنند. لیبرالیسمى که وجه علمى فکرى آن به نیهیلیسم منتهى شده نتوانسته مشکل سیاسى کشورهایى را که آن را پذیرفتهاند، حل کند. وجه عملى و عینى لیبرالیسم نیز به ضدّ خود بدل شده، در داخل آن کشورها به «استبداد سفید» و در سطح جهانى نیز به «استبداد سیاه» دگرگون شده است. اکنون به نام لیبرال دموکراسى، درون کشورهاىِ مدّعى لیبرالیسم، استبداد پنهان و پیچیده جریان دارد؛ یعنى عملاً آحاد مردم تصمیمگیر نیستند. بازى قدرت در این ممالک بسیار پیچیده و هزارتو است. در ظاهر مردم رأى مىدهند و احزاب تصمیم مىگیرند؛ امّا در باطن، این قدرتهای اقتصادىاند که تصمیمها را مىسازند و تودهها را به پاى صندوقهای رأى مىآورند. این قدرتهای اقتصادىاند که پیشاپیش رأى دلخواهشان را داخل صندوق ذهن توده جامعه مىکارند. آنها نیز رأى ساخته و پرداخته و دلخواه این قدرتها را در صندوقها مىافکنند! بدین لحاظ مشروعیت مبتنى بر حقانیت ولایت اکثریت، حقیقتاً و باطناً تحقّق نمىیابد؛ زیرا در نادر کشورى از کشورهای مدّعى لیبرالیسم سراغ داریم که تا ۵۰ درصد مردمى که حقّ رأى دارند، در انتخابات شرکت کنند؛ ازاینرو در کشورهای لیبرال نیز همواره اقلیتْ حاکم است. حزب و جناحى که قدرت را با رأى فاتح تسخیر مىکند، همواره در مقایسه با کلّ جمعیت کشور و حتّی کلّ کسانى که حقّ رأى دارند، همیشه در اقلیت است؛ ذهن توده مردم نقش «زهدان عاریتى» و رحم میزبان را براى پرورش جنین قدرت ایفا مىکند و عملاً قدرتهای اقتصادى پدر آرایند؛ البتّه در ظاهر مردم به بازى گرفته، و اشباع مىشوند، و احساس مىکنند رأى دادهاند و حضورشان تعیین کننده بوده؛ امّا در حقیقت مردم به جاى این که به بازى گرفته شوند، بازى مىخورند! لیبرال دموکراسى، در مقیاس جهانى نیز با لشکرکشى به مناطق دیگر، درصدد استقرار استبداد سیاه است.
۲٫ با لحاظ اراده معارض قطبهای رقیب، جهان تکقطبى ممتنع است؛ زیرا قدرتهایى چون اروپاى متحد، غول نوظهور چین و بالاتر از همه «جهان اسلام» که در شرف بیدارى و هویتیابى است، هریک داعیه خاصّ خویش را دارند و اجازه نخواهند داد «جهانْ ـ دولت» امریکایى شکل بگیرد.
۳٫ بدون ادغام ادیان، دینوارهها و فرهنگها در متن دین و فرهنگ واحد، جهانىسازى میسّر نمىشود. فرو کاستن ادیان و فرهنگهای متکثّر و متنوّع که در اعماق وجود اقوام و اقالیم ریشه دوانده و چونان جان در کالبد ملل جاى گرفته نیز محال است.
۴٫ آغاز بسیار ناخوشایند و تنفّرانگیز تحمیل سکولاریسم و غربىسازى عراق و افغانستان از سوى امریکا، تجربه ناموفّقى را به نمایش گذاشت. لشکرکشى ایالات متحده و قدرتهای غربى به جهان اسلام، دیکتاتورى تمامتخواه جهانى را بشارت داد. تجاوز و استیلا بر سرنوشت ملّتها توجیهپذیر نیست. ذائقه تاریخى جهان سوم به ویژه عالم اسلام همچنان از دوران سلطه استعمارى غرب، تلخ و زهرآگین است. مسأله جهانىشدن نیز در نظر ملل مناطق توسعه نایافته، استعمار نو تلقّى مىشود.
۵٫ امروز انواع بنیادگرایىهای دینى و فرهنگى در جاى جاىِ جهان سربرآورده و مقاومتهای فزاینده و گستردهاى که ضدّ جهانىشدن غربى یا امریکایى میان ملل گوناگون با شتاب و شدّت در حال شکلگیرى است، هرگز قابل چشمپوشی نیست.
در جهان اسلام، امواج ضدّ امریکایى و ضدّ غربى، روز به روز ژرفتر و گستردهتر میشود. این امواج چونان طوفانى بنیانکن، حیات ایالات متّحده امریکا را تهدید مىکند. جهانىسازىِ ضدّاسلامى هرگز نخواهد توانست از سدّ این طوفان سهمگین بگذرد.
۶٫ چیزى مىتواند عالمگیر شود که با فطرت الاهی آدمیان سازگار باشد. مردان سیاست و قدرت در غرب، بشر را به دنیاگروى و خداگریزى و دورى از فطرت و معنویت مىخوانند. بحرانهای بسیارى که اکنون انسان معاصر با آنها دست به گریبان است، دستاورد مدرنیته، و مدرنیته نیز ارمغان قدرت و اقتصاد جدید غربى است، مدرنیته، فصل فاصله گرفتن از فطرت الاهی به شمار میرود.
بحران معرفت و یقین، بحران ایمان و اخلاق، بحران محیط زیست، بحران فروپاشى نهاد خانواده، بحران بهداشت روانى انسانها، بحران امنیت جهانى و بحران اکثریت فقیر، همه و همه پیامدهای طبیعى تمدّن و فرهنگ مدرن است و امروز مدرنیته قوس نزول و افول خود را آغاز کرده است و اکنون تمدّن مدرن از درون در حال ویرانى است و پایان تاریخ انگاشتن دموکراسى لیبرال، نشانه دون همّتى و کوته بینى صاحبان چنین پندارهاى است! مَثَل آنان مَثَل کسانى است که از دیدن فروغ خورشید جهان افروز ناتوان و غافل است و به سوسوى کرمک شبتابى دلخوش!
ظَهَرَ الفَسادُ فىِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ بِماکَسَبَتْ اَیدِى النّاسِ لِیُذیقَهُمْ بَعْضَ الَذّى عَمِلوُا لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ (روم (۳۰): ۴۱).
تباهی در خشکی و دریا به سبب آنچه دستهای مردم کرده، پدید آمد تا [فدای جزای] برخی از آن چه کردهاند به آنها بچشاند؛ باشد که مردم باز گردند.
۷٫ مهمتر از همه عوامل و موانعى که اشاره شد، تعارض اراده سیاسى سردمداران غربى با مشیت الاهی است. چنانکه مذکور افتاد، مشیت خداوندى بر تحقّق عدالت و استیلاى حق و سیطره حقیقت تعلّق گرفته است و مشیت الاهی اجازه نخواهد داد فساد و تبعیض، همیشگى و همهگیر شود: وَاللَّهُ لایُحِبُّ الْفَسادَ(بقره (۲): ۲۰۵)؛ و خدا تبهکاری را دوست ندارد.
مبانى جهانى شدن قدسى
جهانىشدن قدسى بر دو اصل اساسى مبتنى است:
۱٫ اراده قاهر خداوند بر چیرگى حقّ و عدالت؛
۲٫ هَمتبارى و همگرایى آدمیان.
اکنون به طرح و شرح مختصر دو اصل یاد شده با اشاره به مستندهای قرآنى آنها مىپردازیم:
اصل اوّل: اراده خدا بر چیرگى حق و عدالت
خداوند، خیر محض و کمال مطلق است؛ در نتیجه خیر و کمال را خوش دارد و خلاف آن را خوش ندارد. هم از این رو است که در جهان که فعل او است، خیر بر شر غلبه دارد و جهانِ موجود، بهترین جهانها است: الَّذِی أَحْسَنَ کُلَّ شَیْءٍ خَلْقَهُ (سجده (۳۲): ۷).
چون او ستم و تباهى را دوست ندارد اجازه نخواهد داد ستم و تباهى یکسره و براى همیشه عالم را فرا گیرد. وَإِذَا تَوَلَّى سَعَى فِی الأَرْضِ لِیُفْسِدَ فِیِهَا وَیُهْلِکَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللّهُ لاَ یُحِبُّ الفَسَادَ (بقره (۲): ۲۰۵)، و اگر خدا بر اساس سنن حاکم بر تاریخ با پستى و پلشتى، و تبهکارى و تبهکاران مقابله نمىکرد، تاکنون زمین تباه شده بود. وَلَوْلاَ دَفْعُ اللّهِ النَّاسَ بَعْضَهُمْ بِبَعْضٍ لَّفَسَدَتِ الأَرْضُ (بقره (۲): ۲۵۱).
با گشت و گذارى اندک در آیات قرآن، به فهرست بلندى از خوشامدها و بدآمدهای خداوندى دست مىیابیم. این فهرست بسى تأمّل برانگیز است اکنون نظرتان را به نمونههایى از آیاتى که در آنها، به پارهاى از امور و اشخاص محبوب و مبغوض خدا اشاره رفته است، جلب مىکنم:
أ. نمونه آیات بازگوینده کارها و کسان محبوب خداوند
۱٫ وَاَحْسِنُوا اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُحْسِنینَ (بقره (۲): ۱۹۵؛ نیز آل عمران (۳): ۱۳۴ و ۱۴۸؛ مائده (۵): ۵ و ۹۳).
و نیکى کنید که خدا نیکوکاران را دوست دارد.
۲٫ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ التَوّابینَ وَ یُحِبُّ الْمُتَطَهرِّینَ(بقره (۲): ۲۲۲).
همانا خداوند توبهکاران و پاکان را دوست دارد.
۳٫ بَلى مَنْ اَوْفى بِعَهْدِهِ وَاتَّقى فَانَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَّقین(آل عمران (۳): ۷۶؛ نیز توبه (۹) ۴ و ۷).
آرى هر آنکه به پیمان خود وفا و پرهیزگارى کند، همانا خداوند پرهیزگاران را دوست دارد.
۴٫ وَاللَّهُ یُحِبُّ الصّابِرینَ (آل عمران (۳): ۱۴۶).
و خدا شکیبایان را دوست دارد.
۵٫ فَاِذا عَزَمْتَ فَتَوَکَّلْ عَلَى اللّهِ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُتَوَکِّلینَ (آل عمران (۳): ۱۵۹؛ نیز ممتحنه (۶۰): ۸).
پس چون بر کارى عزم کردى، به خدا توکّل کن که خدا توکّل کنندگان را دوست دارد.
۶٫ وِ اِنْ حَکَمْتَ فَاحْکُمْ بَیْنَهُمْ بِالْقِسْطِ اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الْمُقْسِطینَ (مائده (۵): ۴۲؛ نیز حجرات (۴۹): ۹).
و اگر داورى کنى، پس میان آنان به عدل و داد داوری کن؛ زیرا خدا دادگران را دوست دارد.
۷٫ وَاللّهُ یُحِبُّ الْمُطَّهَّرینَ (توبه (۹): ۱۰۸).
و خدا پاکى ورزندگان را دوست دارد.
۸ . اِنَّ اللّهَ یُحِبُّ الّذین یُقاتِلونَ فى سَبیلِهِ صَفّاً کَأَنَّهُمْ بُنْیانٌ مَرْصُوصٌ (صف (۶۱): ۴).
همانا خداوند دوست دارد کسانى را که در راه او صف زده، آنچنان کارزار مىکنند که گویى بنیانى استوارند.
ب. نمونهاى از آیاتى که در آن برخى افراد و اعمالِ ناخوش داشتِ الاهی آمده است:
۱٫ وَلاتَعْتَدوُا اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الْمُعْتَدینَ (بقره (۲): ۱۹۰؛ نیز مائده (۵): ۸۷).
و تعدّى نکنید؛ زیرا خدا تعدّى کنندگان را دوست ندارد.
۲٫ وَاللّهُ لایُحِبُّ الْفَسادَ (بقره (۲): ۲۰۵).
و خدا تبهکارى را دوست ندارد.
۳٫ یَمْحَقُ اللَّهُ الرِّبا وَ یُرْبى الْصَّدَقاتِ وَ اللّهُ لایُحِبُّ کُلَّ کَفّارٍ اَثیم ٍ(بقره (۲): ۲۷۶).
خدا ربا را فرو مىکاهد [و نابود مىسازد] و صدقهها را فزونى مىدهد و خداوند هیچ ناسپاس گنهکارى را دوست ندارد.
۴٫ فَاِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الْکافِرینَ (آل عمران (۳): ۳۲).
پس همانا خدا کافران را دوست ندارد.
۵٫ وَاللّهُ لایُحِبُّ الْظّالِمینَ (آل عمران (۳): ۵۷ و ۱۴۰).
و خدا ستمگران را دوست ندارد.
۶٫ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ مُخْتالاً فَخُوراً (نساء (۴): ۱۰۷).
همانا خداوند هر که را که خودپسند و فخر فروش باشد، دوست ندارد.
۷٫ وَلاتُجادِلُ عَنِ الّذینَ یَخْتانُونَ اَنْفُسَهُمْ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ مَنْ کانَ خَوّاناً اَثیماً (نساء (۴): ۱۰۷).
و از کسانى که به خویش خیانت مىکنند، دفاع مکن که خدا هرکس را که خیانتکار و گنهپیشه باشد، دوست ندارد.
۸٫ وَاللّهُ لایُحِبُّ الْمُفْسِدینَ (مائده (۵): ۶۴).
و خدا تبهکاران را دوست ندارد.
۹٫ وَلاتُسْرِفُوا اِنَّه لایُحِبُّ الْمُسْرِفینَ (انعام (۶): ۱۴۱؛ اعراف (۷): ۳۱).
و اسراف نکنید؛ زیرا خدا گزافکاران را دوست ندارد.
۱۰٫ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الْخائِنینَ (انفال (۸): ۵۸).
همانا خدا خائنان را دوست ندارد.
۱۱٫ اِنَّهُ لایُحِبُّ الْمُسْتَکْبِرینَ (نحل (۱۶): ۲۳).
همانا او گردنکشان و مستکبران را دوست ندارد.
۱۲٫ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ کُلَّ خَوّانٍ کَفُورٍ (حج (۲۲): ۳۸).
همانا خدا هیچ خیانتپیشه ناسپاسى را دوست ندارد.
۱۳٫ اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ الْفَرِحینَ (قصص (۲۸): ۷۶).
همانا خدا شادخواران را دوست ندارد.
۱۴٫ وَلاتَمْشِ فِى الاَرْضِ مَرَحاً، اِنَّ اللّهَ لایُحِبُّ کُلَّ مخُتْالٍ فَخُور ٍ(لقمان (۳۱): ۱۸؛ نیز حدید (۵۷): ۲۳).
در زمین خرامان و نازان راه مرو؛ زیرا خداوند هیچ خراماننده نازنده [= مغرور فخرفروش] را دوست ندارد.
براساس همین خوشایندها و بدآیندها است که خداوند همه افراد بشر را به صلح و سلام فرا مىخواند و جهان را خانه صلح مىخواهد:
ـ وَاللّهُ یَدْعُوا اِلى دارِالسَّلامِ وَ یَهْدى مَنْ یَشاءُ اِلى صِراطٍ مُسْتَقیمٍ (یونس (۱۰): ۳۵)،
و انسانها را به عدل و نیکوکارى فرمان مىدهد:
إِنَّ اللّهَ یَأْمُرُ بِالْعَدْلِ وَالإِحْسَانِ (نحل (۱۶): ۹۰)،
و به پیامبر اسلام امر مىکند که پیروان همه ادیان آسمانى را به وحدت بر مدار توحید و حرّیت بخواند:
ـ قُلْ یا اَهْلَ الْکِتابِ تَعالَوْا اِلى کَلِمهٍ سَواءٍ بَیْنَنا وَبَیْنَکُمْ اَنْ لانَعْبُدَ اِلاَّ اللّهَ وَلانُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَلایَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضَاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللّهِ، فَاِنْ تَوَّلَوْا تَقُولُوا اشْهَدوُا بِاَنّا مُسْلِمُونَ (آل عمران (۳) ۶۳)،
و به همگان دستور مىدهد که در نیکى و پرهیزگارى با هم تعاون و تعامل کنند و هرگز بر گناه و عداوت، کسى را یارى نکنند:
ـ وَتَعاوَنُوا عَلَى الْبِرِّ وَالْتَقْوى وَ لاتَعاوَنوا عَلى الإِثْمِ وَالْعُدْوانِ (مائده (۵): ۲)،
و اینکه خداوند سرانجام حیات و هستى، همچنین پایان کار انسان و فرجام تاریخ را خوش و نیکو مىخواهد، و بدین جهت است که اراده قطعى او بر پیشوایى و وراثت مستضعفان [= ناتوان شمردهشدگان] تعلّق گرفته است:
ـ وَنُریدُ اَنْ نَمُنَّ عَلَى الّذینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ اَئِمّهً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثینَ (قصص (۲۸): ۵)،
و وعده مىدهد که سرانجام، بندگان شایسته او زمین را در اختیار خواهند گرفت:
ـ اَنَّ الأَرْضَ یَرِثُها عِبادِى الْصّالِحُونَ (انبیا (۲۱): ۱۰۵)،
و تاکید مىکند که فرجام تاریخ با غلبه حق بر باطل صورت خواهد بست و حق خواهد آمد و باطل رخت برخواهد بست که نابودى، سرنوشت محتوم باطل است:
ـ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ اِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً (اسرا (۱۷): ۸۱).
به رغم آن که بدخواهان درصدد خاموش کردن نور خدایند، خداوند نور خود را کامل خواهد کرد هر چند کافران ناخرسند باشند.
ـ یُریدوُنَ اَنْ یُطْفِؤُا نُورَ اللّهِ بِاَفْواهِهِمْ وَ یَأْبىَ اللّهُ اِلاّ اَنْ یَتِمَّ نُورَهُ وَلَوْ کَرِهَ الْکافِروُن (توبه (۹): ۳۲؛ نیز صف (۶۱): ۸)،
و مىفرماید: پیامبرش را به همراه هدایت و دین حق فرستاد تا بر همه آیینها و [راهها] چیره سازد؛ هرچند مشرکان ناخوش دارند:
ـ هُوَ الَّذى اَرْسَلَ رَسُولَهُ بِالْهُدى وَ دِینِ الْحَقِّ لِیُظْهِرَهُ عَلَى الدّینِ کُلِّهِ وَلَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ (توبه (۹): ۳۳؛ نیز صف (۶۱): ۹)،
و تصریح و تاکید مىورزد که پیامبران و مؤمنان را یارى خواهد کرد؛ از این رو فتح نهایى در جهان، از آن او و فرستادگان او و مؤمنان خواهد بود و فرجام تاریخ، الاهی و قدسى صورت خواهد بست:
ـ اِنّا لَنَنْصُرُ رُسُلَنا وَالَذّینَ آمَنوا فِى الْحیاهِ الدُّنیا وَ یَوْمَ یَقُومُ الأَشْهادُ (غافر (۴۰): ۵۱).
ـ کَتَبَ اللّهُ لأَغْلَبَنَّ اَنَا وَ رُسُلى، اِنَّ اللّهَ قَوّىٌ عَزیزٌ (مجادله (۵۸): ۲۱).
اراده خداوند خللناپذیر است، و هر آنچه را اراده کند، صورت خواهد گرفت:
ـ اِنَّما قَوْلُنا لِشَیى اِذا اَرَدْناهُ اَنْ نَقُولَ لَهُ کُنْ فَیَکُونُ (نحل (۱۶): ۴۰).
نتیجه اینکه خدا خیر محض و کمال مطلق است؛ کمالات و کرامات را دوست دارد و نقایص و نواقص را ناخوش دارد؛ بشر را به صلح فرامىخواند و به عدل و احسان فرمان مىدهد، و همه انسانها را وعده مىدهد که عالم موجود به عالم مطلوب بدل خواهد شد، و چون اراده خداوند بر این تعلّق گرفته است، ناگزیر چنین خواهد شد.
اصل دوم: همتبارى، همگرایى و همخانگى آدمیان
در نگاه قرآن، آدمیان همگوهرند و سرشت واحدى دارند. همه افراد بشر خانوادهای بزرگ هستند؛ زیرا همه آحاد، فرزندان یک پدر و مادرند؛ تقسیم آدمیزادگان به گروههای نژادى و زبانى گوناگون، فقط براى تعارف (شناخت دو سویه) است و تفاوتهای قومى و اقلیمى هرگز نشانه فراتر یا فروتر بودن کسى و گروهى نیست؛ بلکه گرامىترین مردم نزد خدا باتقواترین آنها است. یا أَیّهَا النّاسُ أِنّا خَلَقْناکُمْ مِنْ ذَکَرٍ وَ أُنْثى وَ جَعَلْناکُمْ شُعُوباً و قَبائِلَ لِتَعارَفوُا اِنَّ أَکْرَمَکُمْ عِنْدَاللهِ أتْقاکُمْ أنَّ اللّهَ علیمٌ خِبیرٌ. (حجرات (۴۹): ۱۳). تقوا نیز ذاتاً تفاخر و تبعیض را بر نمىتابد؛ زیرا پرهیزگارى ارزش معنوى و الاهی است و فقط از رهگذر مبارزه با کبر و تفاخر و دیگر رذایل فراچنگ مىافتد و تفاخر و تبعیض، رذیلت نفسانى است؛ پس ارتکاب بدان با ذات تقوا در تعارض است و آن را نابود مىکند.
در نخستین آیه نساء آمده است:
یا أَیُّهَا النّاسُ اتَّقوا رَبَّکُمُ الَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحدهٍ و خَلَقَ منها زوجَها وَ بَثَّ مِنهُما رِجالاً کثیراً وَ نسآءً. (نساء (۴): ۱).
اى مردم! از پروردگارتان پروا کنید آن که شما را از یک نَفْس آفرید و از همان نیز جفتش را خلق کرد و از آن دو، مردان و زنان بسیار پدید آورد و پراکند.
در آیات بسیارى بر یگانگى گوهر آفرینش آدمیان و همتبارى و هم دودمانى آنان تصریح و تأکید رفته است. از جمله در آیات زیر:
ـ وَ هُوَ الذَّىِ أَنشَأَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدهٍ فَمُسْتَقَرٌّ وَ مُسْتَوْدَعٌ (انعام (۶): ۹۸).
ـ وَ بَدَأَ خَلْقَ الانْسانِ مِنْ طینٍ. ثُمَّ جَعَلَ نَسْلَهُ مِنْ سُلالَه مِنْ مآءٍ مَهینٍ. (سجده (۳۲): ۶ و ۷).
ـ هُوَ أَعْلَمُ بِکُمْ اِذْ أَنْشَأکُمْ مِنَ الأرض و إذْ أَنْتُمْ أَجنَّه فى بُطُونِ أَمْهاتَکُم (نجم (۵۳): ۳۲).
ـ وَالله خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ جَعَلَکُمْ أَزْواجاً (فاطر (۳۵): ۱۱).
ـ خَلَقَکُم مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ ثُمَّ جَعَلَ مِنْها زَوْجَها وَ أَنْزَل لَکُمْ مِنَ الأنْعام ثمَانِیهَ أَزْواجٍ یَخْلُقُکُمْ فى بُطُونِ أُمَّهاتِکُم خَلقاً مِنْ بَعْدِ خَلْقٍ فى ظُلُماتٍ ثَلاثٍ (زمر (۳۹): ۶).
ـ مِنها خَلَقْناکُمْ و فیها نُعیدُکُمْ وَ مِنْها نُخْرِجُکُمْ تارَهً أُخْرى (طه (۲۰): ۵۵).
ـ وَ لَقَدْ خَلَقْنَا الْاِنْسانَ مِنْ سُلالَهٍ مِنْ طینٍ (مؤمنون (۲۳): ۱۲).
ـ هُوَ الَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ تُرابٍ ثُمَّ مِنْ نُطْفَهٍ ثُمَّ مِنْ عَلَقَهٍ ثُمَّ یُخْرِجُکُمْ طِفْلاً ثُمَّ لِتَبْلغوا أَشُدَّکُمْ ثُمَّ لِتَکُونُوا شُیُوخاً وَ مِنْکُمْ مَنْ یَتَوَفّى مِنْ قَبْلُ و لَتَبْلُغُوا أَجَلاً مُسَمّى (غافر (۴۰): ۶۷).
ـ انّا خَلَقْنَا الانْسانَمِنْ نُطْفَهٍ أمْشاجٍ نَبْتَلیهِ فَجَعَلْناهُ سَمیعاً بَصیراً (انسان (۷۶): ۲).
اَلخَلقُ کُلُّهُم عِیالُ اللّه فَاَحَبُّهُمْ اِلى اللَّهِ اَنْفَعُهُم لِعَیالِهِ (حکیمى، محمدرضا و …، ج ۱: ص۶۹۰).
پیامبر اسلام نیز فرموده است: مردم همه، خانواده خداوندند و محبوبترین آنان نزد خدا سودمندترینشان به حال خانواده او است.
امام على(ع) در فرمانش به مالک اشتر تاکید مىکند:
وَ اشْعِرْ قَلْبَکَ الرَّحمهَ لِلرَّعیَّهِ وَ الْمُحَبَّهَ لَهُم، وَ اللُّطف بِهِمْ، وَ لا تَکوُنَنَّ عَلَیْهِم سَبُعاً ضارِیاً تَغْتَنِمُ اَکْلَهُمْ فَاِنّهم صِنفان: اِمّا اَخٌ لَکَ فِى الدّین اَوْ نَظیرٌ لکَ فىِ الْخَلْقِ … (نهج البلاغه، الشریف ابوالحسن محمد الرّضى، نامه پنجاه و سوم).
مهر، محبت و لطف به شهروندان را در خویش نهادینه کن و هرگز با آنان چونان درندهاى مباش که دریدنشان را لحظهشمارى مىکند؛ زیرا آنها دو دستهاند: یا مسلمانند و برادر دینى تواند یا نامسلمانند و همانند تواند در خلقت.
امام صادق(ع) نیز فرموده است:
فَاِنّکَ اِذا تَأمَّلْتَ العالَمَ بِفِکْرِکَ وَ مَیَّزْتَهُ بِعَقْلِک، وَجَدْتَهُ کَالْبَیتِ الْمَبْنِىّ الْمُعَدِّ فیهِ جَمیعَ ما یَحتاجُ اِلَیْهِ عِبادُه…
تو اگر در جهان نیک بیندیشى و خردمندانه آن را تجزیه و تحلیل کنى، گیتى را چونان خانهاى خواهىیافت که همه نیازمندیهای بندگان خدا [که اهل این خانهاند] در آن فراهم آمده است… .
مضامین گوناگون و فراوانى در تبیین ماهیت جهان، انسان و جامعه بشرى و نسبت آنها با هم در متون مقدس اسلامى وجود دارد که تجمیع و تحلیل آنها نیازمند فرصتى فراخ است. براى به دست دادن تصویرى اجمالى از مسأله، در حدّ این مقاله و از باب نمونه، برخى مضمونهای قرآنى برگرفته از پارهاى آیات را در این جا ذکر مىکنیم:
ـ آدمیان از نفس واحدى آفریده شدهاند.
یا أیُّهَا النّاسُ اتَّقوُا رَبَّکُمُ الَّذى خَلَقَکُمْ مِنْ نَفْسٍ واحِدَهٍ … (نساء(۴): ۱).
ـ انسانها داراى سرشت الاهیاند.
فِطْرَتَ اللهِ الَّتى فَطَرَ الناسَ عَلَیْها … (روم (۳۰): ۳۰).
ـ گوهر انسانى زن و مرد یکى است.
و خَلَقَ مِنْها زَوْجَها وَ بَثَّ مِنْهُما رِجالاً کثیراً و نِساءً… (نساء (۴): ۱).
ـ بنىآدم، کرامت و منزلت ویژهاى دارند و بر آفریدگان دیگر برترى داده شدهاند.
وَ لَقَدْ کَرَّمْنا بَنى آدَمَ و حَمَلْناهُمْ فى البَرِّ وَ الْبَحْرِ وَ رَزَقْناهُم مِنَ الطَّیِّباتِ وَ فَضَّلْناهُمْ عَلى کَثیرٍ مِمَّنْ خَلَقْنا تَفْضیلاً. (اسراء (۱۷): ۷۰).
ـ انسان در نیکوترین صورت و ترکیب [که بالاترین کارآیى را براى او فراهم مىآورد] آفریده شده است.
لَقَدْ خَلَقْنَا الاِنْسانَ فى اَحْسَنِ تَقویِم (تین (۹۵): ۴).
ـ آدمیان جانشینان خدا در خاکند.
جاعِلٌ فِى الأرْضِ خَلیفَهً … (بقره (۲): ۳۰).
ـ به اقتضاى سرشت مقدس و ملکوتى خود، انسانها به ارزشهای برین گرایش دارند.
وَ اِنَّهلِحُبِّ الْخَیْرِ لَشَدیدٌ (عادیات (۱۰۰): ۸). مصادیق بسیارى، در قرآن براى «خیر» ذکر شده؛ از جمله مال (بقره (۲): ۱۸ و ۱۸۴ و ۲۱۵ و ۲۷۴؛ نیز عادیات (۱۰): ۸) عمل صالح (بقره (۲): ۱۱۰، ۱۴۸، ۱۹۷ و ۲۱۵؛ نیز آل عمران (۳): ۳۰، ۱۰۴، ۱۱۴؛ نیز مائده(۵): ۴۸)؛ پاداش الاهى (بقره (۲): ۱۰۳؛ نیز شورى (۴۲): ۳۶؛ جمعه (۶۲): ۱۱) نعمت الاهى (قصص (۲۸): ۲۴؛ معارج (۷۰): ۲۲) زنان بهشتى (الرّحمن (۵۵): ۷۰)؛ اسب (ص (۳۸): ۳۲).
ـ به رغم کشش فطرى به ارزشهای متعالى، چون آدمى طبیعت ناسوتى هم دارد، در معرض وسوسههای نفسانى نیز هست.
زُیِّنَ لِلنّاسِ حُبُّ الشَّهَواتِ … (آلعمران (۳): ۱۴).
ـ خدا زمین را از آن مردم قرار داده است.
والأرْضَ وَضَعَها لِلْأنام. (الرحمن (۵۵): ۱۰).
ـ خدا هر آن چه را در آسمان و زمین است، براى آدمیان رام ساخته.
أَلَمْ تَرَوْا أَنَّ اللّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الأرْضِ … (لقمان (۳۱ ): ۲۰).
وَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِى السَّماواتِ وَ ما فِى الأرضِ جَمیعاً مِنْهُ … (جاثیه (۴۵ ): ۱۳).
ـ زمین چون بستر و آرامگاه و گاهواره، و آسمان، چون خانهاى براى زیست بشر قرار داده شده است.
ألَّذى جَعَلَ لَکُمُ الأَرْضَ فِراشاً وَ السَّماءَ بِناءً … (بقره (۲): ۲۲).
اَللّهُ ألّذى جَعَلَ لَکُمْ الأرْضَ قَراراً وَالسَّماءَ بِناء … (غافر (۴۰): ۶۴).
أَلَمْ نَجْعَلِ الأرْضَ مِهاداً. (نبأ (۷۸): ۶).
ـ شب و روز در تسخیر، و خورشید و ماه، در خدمت انسان است.
وَ سَخَّرَ لَکْمُ اللَّیْلَ وَ النَّهارَ وَالشَّمْسَ وَالْقَمَرَ وَ النُّجُومُ مُسَخَّراتٌ بِامرِهِ … (نحل (۱۶): ۱۲).
ـ آدمى بر آبادانى زمین گماشته شده است.
هُوَ أَنْشَأَکُمْ مِنَ الأرضِ و اسْتَعْمَرَکُمْ فیها… (هود(۱۱): ۶۱).
ـ جهان بیهوده آفریده نشده، و هستى هدفمند است.
وَ ما خَلَقنا السّماءَ وَالأرضَ و ما بَیْنَهُما باطلاً (ص (۳۸): ۲۷).
ـ خلقت و حیات بشر هدفمند است.
أَفَحَسِبْتُمْ أَنَّما خَلَقْناکُمْ عَبَثاً وَ أَنَّکُمْ إلَیْنا لا تُرْجَعونَ (مؤمنون (۲۳): ۱۱۵).
ـ ما [انسانها] از آنِ خداییم و به سوى او باز خواهیم گشت.
انّا لِلّهِ وَ إنا الَیْهِ راجِعوْنَ (بقره (۲): ۱۵۶).
چکیده آنچه از مضامین و تعابیر پیشین به دست میآید، این است که انسانها از گوهر یگانه و با فطرتى مقدّس پدید آمدهاند و جهان، خانه مشترک آنها است که براى آرامش و تکامل آنان آماده شد. و آدمیان با تکیه بر گرایشهاى متعالى، جهان را باید آباد کنند و سرانجام به سوى ارزشهاى برین و به سوى خدا باز خواهند گشت.
چنانکه پیشتر اشاره رفت، در ادبیات و معارف اسلامى، از آن چه در پایان یا مرحله تکامل تاریخ و حیات انسان و جهان روى خواهد داد، به «فَرَج» تعبیر شده، و براساس مجموعه روایات اسلامى، فرج داراى ساحات و سطوح گونهگونى است؛ از جمله آنها ساحت و صحنه حیات دنیایی انسان است و شاخصهاى فرج در این ساحت، از ارتقاى مظاهر زندگى بشر، گسترش عدالت و معنویت، اعتلای حکمت و معرفت در سراسر جهان حکایت مىکند.
… تهتزَّ بک اطرافَ الدّنیا بهجهً، و تهزُّ بک اغْصان العزِّ نضره، و تستقرّبوانی العزّ فی قرارها، و تؤوب شوارد الدّین الی او کارها، یتهاطل علیک سحائب الظفر، فتخنق کلَ عدوٍّ و تنصر کلَّ ولیّ، فلا یبقی علی وجه الأرض جبار قاسط و لا جاهد غامط و لا شانیئ مبغض و لا معاند کاشح، و من یتوکّل علی الله فهو حسبه، انّ الله بالغ امره [قد جعل الله لکل شیئ قدراً]… (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۲ و ۳۷؛ داستان مفصّلی مشتمل بر حدیثی مفصّل به نقل حضرت حجت (عج) است از حضرت عسگری(ع)).
نظر خوانندگان اندیشهور را به برخى شاخصهاى توسعه و تکامل حیات انسان در عصر فرج (یا همان عصر جهانى شدن قدسى) که در روایات اسلامى آمده است، جلب مىکنم، درباره برخی شاخصها، روایات بسیاری در دست است، امّا برای هر شاخص به ذکر یک حدیث بسنده خواهیم کرد.
شاخصهاى توسعه و تکامل حیات انسان در عصر فَرَج
۱٫ افول دولت باطل
علىبن محمد عن علىبنالعباس عنالحسنبن عبدالرحمن عن عاصمبن حمید عن أبى حمزه عن أبى جعفر(ع) وَ فى قولهٍ عزّوجلّ«وَ قُلْ جاءَ الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ» قال: اذا قامَ الْقائِمُ(ع) ذَهَبَتْ دَولهُ الباطِلِ (علامه مجلسی، ج ۵۱: ص ۶۲ ح ۶۲).
۲٫ استقرار «جهان ـ دولت» قدسى
محمدبنالعباس، عن محمدبنالحسین بن حمید عن جعفربن عبدالله، عن کثیربن عیاش عن ابى الجارود، عن ابى جعفر(ع) فى قوله عزوجل: «الّذینَ اِن مکّنّاهُمْ فى الأَرضِ أَقامُواالصَّلاهَ» قال(ع): هذِهِ لِآلِ محمدالمهدى واصحابه یُمَلّکُهُمُ اللّهُ مَشارِقَ الأرْضِ وَ مَغْارِبَها، وَ یُظهِر الدّینَ وَ یُمیتُ اللّهُ ـ عزّوجلّ ـ بِهِ وَ اَصحابِهِ الْبِدَعَ الباطِلَ کَما اَماتَالسّفهَه الحقَّ، حَتّى لا یُرى اَثَرٌمِنَ الظُّلمِ وَ یَأمُرُون بالمعروفِ وَ یَنْهونَ عَنِالمُنکَرِ وَ لِلّهِ عاقبهُ الأمورِ
(همان، ج ۲۴: ص ۱۶۵ و ۱۶۶). نیز در حدیث دیگری آمده است:
…. وَ تُشْرِقُ الارْضَ بِنورِ رَبِّها وَ یَبْلُغُ سُلْطانُه الْمَشْرِقَ وَالْمَغْرِبَ (همان، ص ۲۱۷ و ۲۱۹؛ ج ۱۳، ص ۷۰؛ نیز، ج ۵۲: ص۲۱۹؛ و ج ۲۴، ص ۱۶۵؛ ج ۱، ص ۳۴۳).
۳٫ ارتقاى عقلانیت
الْحُسَیْنُ بْنُ مُحّمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَّمدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنِ الْمُثنى الْحَنَّاطِ عَنْ قُتَیْبَهَ الأعْشَى عَنِ ابْنِ اَبى یَعْفُورٍ عَنْ مَوْلَى لِبَنِى شَیْبَانَ عَنْ أبِى جَعْفَرٍ(ع) قَالَ: اِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ الله یَدَهُ عَلَى رُئوُسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولُهُم وَ کَمَلَتْ بِهِ اَحْلامُهُمْ (کلینی، ج ۱: ص۲۵، ح ۲۱).
۴٫ بسط و کمال علم و معرفت
موسىبن عمر عنابن محبوب عن صالحبن حمزه عن أبان عن أبى عبدالله(ع) قال: اَلعلمُ سَبْعهُ و عِشرونَ حَرْفاً فَجَمیعُ ما جَاءَ تْ بِهِ الرُّسُلُ حَرفْان فَلَم یَعْرِفِ الناسُّ حتّى الْیومِ غَیرَ الْحَرفَینْ فإذا قامَ قائمُنا أَخْرَجَ الخمسهَ العشرین حَرفاً فَبَثَّها فِىالنّاسِ وَ ضَمَّ إلیها الحَرْفَینْ حَتّى یبثّها سبعه و عشرین حَرفَا (علامه مجلسی، ج ۵۲: ۳۳۷، ح ۷۳).
۵٫ تکامل و ارتقاى اخلاق
عن محمدبنعیسى عن صفوان عن المثنى عن أبى خالد الکابلى عن أبى جعفر(ع) قال: اذا قام قأئمُنا وَضَعَ یَدَه على رُئُوسِ العبادِ فَجَمَعَ بِهِ عقولَهم وَ أَکْمَلَ بِهِ أَخلاقَهُم (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۱۹۲).
۶٫ توسعه دیانت و معنویت
…. فلا یبقی فی الأرض مبعود دون الله ـ عزّ و جلّ ـ من صنم و غیره الا وقعت فیه نار فاحترق… (همان،ج ۵۲، ص ۱۹۲؛ نیز، ج ۱، ص ۳۴۳).
۷٫ تحقّق وحدت و صمیمیت ایمانى
اِذا قامَ الْقائِمُ جائتِ المُزامِلَهُ وَ یَأتى الرَّجُلُ اِلى کیسِ اَخیهِ فَیَأخُذُ حاجَتَهُ لا یَمْنَعُهُ (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۷۲).
۸٫ زوال تبعیض و گسترش رفاه عمومى
عن ابى سعید الخدرى، قال: قال رسول الله(ص): اُبَشِّرُکُم بِالمَهدى یُبْعَثُ فى اُمّتى عَلَى اِختلافٍ مِنَ الناسِ وَ زَلازِل فَیَمْلأُ الارضَ عدلاً و قسطاً کَما مُلِئَتْ ظلماً وَ جَوْراً یَرْضى عَنْهُ ساکنُ السّماءِ و ساکنُ الارضِ یقسم المالَ صِحاحاً،فَقال: لَهُ رَجُلٌ وَ ما صِحاحاً؟ قال: السّوّیُه بَیْنَ النّاسِ (علامه مجلسی، ج ۵۱: ص ۷۸، ح ۳۷ و ص ۸۱ ـ ۸۷؛ ج ۵۲، ص ۳۳۹ و ۳۹۰؛ ج ۱، ص ۱۰۱ و ۲۷۳؛ و ص ۴۰ و ۱۴۵).
۹٫ تحقق آزادى
جماعه عن البزوفرى عن أحمد بن ادریس عن ابن قتیبه عن الفضل عن نصر بن مزاحم عن أبى لهیعه عن أبى قبیل عن عبدالله بن عمرو بن العاص، قال: قال رسول الله(ص): فى حَدیث طَویلٍ … فَعِتْدَ ذلک خُروجُ الْمَهدى وَ هُو رَجُلٌ مِنْ وُلْدِ هذا (و أشار بیده الى على بن أبىطالب ع) بِهِ یَمْحَقُ اللهُ الکِذْبَ وَ یُذْهِبُ الزّمانَ الکلب، بِهِ یُخْرِجُ ذلَّ الرِِّ مِنْ أَعناقِکُمْ، (ثُمّ قال) أَنا أوّل هذه الأُمه وَالمهدى أَوسَطُها وَ عیسى آخِرُها وَ بَیْنَ ذلک تیح أَعوْج. (علامه مجلسی، ج ۵۱: ص ۷۵، ح ۲۹).
۱۰٫ گسترش صلح جهانى
و باسناد عن على بن ابى طالب(ع) قال: قلتُ: یا رسولَ اللّه(ص) اَمِنّا الِ مُحمّدٍ الْمهدىُ أَمْ مِنْ غَیْرِنا؟ فَقال: رسول الله (ص) لا بَلْ مِنّا، یَخْتِمُ اللهُ به الدّینَ کَما فَتَحَ بِنا وَ بِنا یُنْقَذُونَ مِنَ الفِتَن کَما أُنقِذُوا مِنَ الشّرکِ وَ بِنا یُؤَلّفُ اللهُ بینَ قُلوبِهِمْ بَعْدَ عَداوه الْفِتْنَه اخوانا کَما أَلَّفَ بَینَهُمْ بَعْدَ عَداوهِ الشِّرْکِ اخوانا فى دینِهِمْ.
۱۱٫ تامین حقوقِ ادیان و اقلیتها
و یَحْکُمُ بَیْنَ اَهلِ التّوراهِ بِالتّوراهِ و بین اهلِ الإِنجیلِ بالإِنجیلِ وَ بین اهِل الزَّبور بِالزّبورِ … (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۵۱).
۱۲٫ تحقّق عدالت فراگیر جهانى
عن الحسن بن الحسین عن تلید عن أبى الحجافُ، قال: قال رسول اللّه(ص) أبشِروُا بِالمهدى (قَالها ثلاثاً) یَخْرُج عَلى حین اخْتِلافٍ مِنَ النّاسِ وَ زِلْزالٍ شَدید یملأ الارض قسطاً و عدلاً کَما مُلِئَتْ ظُلماً و جَوْراً یَمْلأ قلوبَ عبادِهِ عِبادَهً وَ یَسَعُهُم عَدْلَهُ (علامه مجلسی، ج ۵۱: ص۶۸ و ۷۰ ـ ۷۴ و ۷۶ و ۷۸؛ و ج ۵۲، ص ۳۶۲؛ ج ۳، ص۳۷؛ ج ۲۷: ص ۹۰).
۱۳٫ ارتقاى حکمت و معرفت
(بهذا الاسناد) عن عبدالله، عن ابن بکیر، عن حمران، عن ابیجعفر(ع) انّه قال: کأنّنی بدینکم هذا لایزال مولّیاً یفحص بدمه ثمّ لا یردّه علیکم الا رجل منا اهل البیت فبعطیکم فی السنّته عطائین و یرزقکم فی الشهر رزقین، و تؤتون الحکمه فی زمانه حتّی انّ المرأه لتعضی فی بیتها بکتاب الله تعالی و سنه رسول الله(ص))علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۵۲(.
۱۴٫ وفور نعمت و بارورى و بازده منابع
عن الحسن بن الحسین عن سفیان الجریرى عن عبدالمؤمن عنالحارث بن حصیره عن عماره بن جوین العبدى
عن أبى سعید الخدرى، قال: سمعت رسولَ اللّه(ص) یقول: عَلَى المِنْبَر اِنَّ المهدى مِنْ عِتْرَتى مِنْ أَهْلِ بَیْتى یَخْرُجُ فى آخِرِ الزّمانِ تُنْزِلُ لَه السماءُ قطرَها وَ تُخْرِجُ لَهُ الأرضُ بَذْرَها فَیَمْلَأُ الأَرْضَ عَدْلاً و قِسطاً کَما مَلَأَهَا القَوْمُ ظُلْماً وَ جَوْرًا (علامه مجلسی، ج ۵۱: ص ۶۸؛ و ج ۵۲، ص ۳۳۷؛ و ج ۵۱، ص ۶۸ و ص ۷۴).
نیز در امالى شیخ طوسى: جماعه عن أبى المفضل عن أحمد بن محمد بن بشار عن مجاهد بن موسى عن عباد بن عباد عن مجالد بن سعید عن جبیر بن نوف أبى الوداک، قال: قلت لِأبى سعید الخِدرى: وَاللّهُ ما یَأتى عَلَیْنا عامٌ اِلّا وَ هُوَ شَرٌّ مِنَ الماضى وَ لا أَمیرٌ اِلا وَ هُوَ شرٌّ مِمَّن کانَ قَبْلَهُ، فَقال أبو سعید: سَمِعْتُهُ مِنْ رَسولَ الله یَقُول ما تَقُولُ وَلکِن سَمِعْتُ رَسولَ الله یَقُول: لا یَزالُ بِکُمُ الامْرُ حتّى یَولَد فِى الفِتنهِ وَالجورِ مَنْ لا یَعْرِفُ غَیْرَها حتّى تَمْلأ الأرضَ جَوْراً فلا یَقْدِرُ أَحَدٌ یَقول: اللهُ ثُمّ یَبْعَثُ اللهُ ـ عزوجل ـ رَجُلاً مِنّى وَ مِنْ عِتْرتى فَیِمْلأ الأرْضَ عَدلاً کَما مَلأَها مَنْ کانَ قَبْلَهُ جَوْراً وَ یُخْرِجُ لَه الارْضُ أَفلاذَ کَبَدِها وَ یحْثو المالَ حَثْواً و لا یَعِدُهُ عَدًّا وَ ذلکَ حَتّى یَضْرِبَ الاُسْلام بجرانه.
نیز در علامه مجلسی، ج ۵۲: ص۱۹۲؛ و ج ۵۱، ص ۶۸، ح ۹؛ و ص ۷۸، ذیل ح ۳۷؛ و ص ۸۰ و ۸۱٫
۱۵٫ ارتقاى سطح معیشت و ریشهکن شدن فقر
وَ لا یَجِدُ الرَّجُلُ مِنْکُمْ یَوْمَئَذٍ مَوضِعاً لِصَدقَتِهِ وَ لا لِبرِّه لِشُمُولِ الْغنى جمیعَ المؤمنین (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۳۹، ح ۸۳، و ح ۸۴).
۱۶٫ گسترش امنیت
عن أبى بکر الحضرمى عن عبدالملک بن أعین قال: قمت مِن عِند أبى جعفر(ع) فاعتمدت على یدى فبکیت و قلت: کنت أرجو أن أدرک هذا الأمر و بى قوه؛ فقال: أما تَرْضون أن أعداءَکم یَقْتُلُ بعضُهم بعضاً و أنتم آمِنون فى بیوتِکُم، اِنَّه لو کان ذلک أُعطى الرجل منکم قوهَ أربعین رجلا و جُعِل قلوبکم کزبرِ الحدید لَو قَذفتم بها الجبال فلقتها و أنتم قوام الأَرض و خُزّانها (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۳۳۵).
۱۷٫ توسعه آبادانى
ابن عصام عن الکلینى عن القاسم بن العلا عن اسماعیل بن على القزوینى عن على بن اسماعیل عن عاصم بن حمید عن محمد بن مسلم قال: سمعت أبا جعفر(ع) یقول القائم منصوب بالرعب مؤید بالنصر تسوى له الأرض و تظهر له الکنوز و یبلغ سلطانه المشرق والمغرب و یظهر اللّه عزوجل به دینه وَ لَوْ کَرِهَ الْمُشْرِکُونَ فلا یبقى فى الأرض خراب الا عمر… (علامه مجلسی، ج ۵۲: ص ۱۹۲ و ص ۳۳۳؛ ج ۱، ص ۲۹۴؛ ص ۱۵۷؛ ص ۴۶۳).
۱۸٫ ارتقاى صنعت و فنآورى
أیوب بن نوح عن العباس بن عامر عن الربیع بن محمد عن أبى الربیع الشامى، قال: سَمِعْتُ أبا عَبدِالله(ص) یَقُولُ انّ قائِمَنا اذا قامَ مَدَّ اللّهُ لِشیعَتِنا فى أسْماعِهِم وَ أبصارِهِم حَتّى لا یَکونَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ القائمِ بَریدٌ یُکلّمُهُمْ فَیَسْمَعُونَ وَ یَنْظُرونَ إلَیْهِ وَ هُوَ فى مَکانِهِ. اِنَّ الْمُؤمِنَ فى زَمانِ القائمِِ وَ هُوَ بِالمَشْرِقِ لَیَرى أَخاهُ الّذى فِى الْمَغْرِبِ وَ کَذا الَّذى فِى الْمَغْرِبِ یَرى أَخاه الّذى فِى الْمَشرِقِ (علامه مجلسی، ج ۵۲، ص ۳۳۶، ۷۲ و ۳۹۱).
۱۹٫ صیانت و سلامت محیط زیست
عن ابى سعید الخدرى، ان رسول اللّه(ص) قال: المهدى فى امّتى یَبْعَثُه اللّهُ عیاناً للنّاسِ یَتَنعَّمُ الامهُ وَ تَعیشُ الماشیهُ و تُخرِجُ الأرضُ نَباتَها…(علامه مجلسی، ج ۵۱، ص ۸۱).
۲۰٫ تحقّق رضایت جهانشمول
محمد بن إسحاق عن على بن العباس عن بکار بن أحمد عن الحسن بن الحسین عن معلى بن زیاد عن العلاء بن شیر عن أبى الصدیق الناجى عن أبى سعید الخدرى، قال: رسول اللّه(ص) اُبَشِّرُکُم بِالمَهدى یُبْعَثُ فى اُمّتى عَلَى اِختلافٍ مِنَ الناسِ وَ زَلازِل فَیَمْلأُ الارضَ عدلاً و قسطاً کَما مُلِئَتْ ظلماً وَ جَوْراً یَرْضى عَنْهُ ساکنُ السّماءِ و ساکنُ الارضِ (ص ۴۳۱؛ علامه مجلسی، ج ۵۱: ص ۷۴، ح ۲۳؛ و همان، ص۸۰ و ۹۱).
البتّه افزون بر شرحى که در باره شاخصهاى پیشین در روایات آمده است، هریک از آنها نیازمند توضیحى شایان است که مجال نوشتار، آنرا برنمىتابد.
منابع و مآخذ
۱٫ قرآن کریم.
۲٫ الحکیمی، محمدرضا، محمد و علی، الحیاه، طهران، مکتب نشر الثقافه الاسلامیه (دفتر نشر فرهنگ اسلامی)، ۱۳۶۵ش.
۳٫ الکلینی، ابوجعفر محمدبن یعقوب، الکافی، تصحیح علیاکبر غفاری، تهران، مکتبه الصدوق، ۱۳۸۱ ق.
۴٫ پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی، ما و جهانی شدن، به سفارش شورای عالی انقلاب فرهنگی، تهران، پژوهشگاه (پلیکپی)، ۱۳۸۲ش.
۵٫ شریف رضی، نهج البلاغه، تحقیق عزیز الله عطاردی، تهران، مؤسسه نهج البلاغه، ۱۴۱۳ق.
۶٫ مجلسی، محمدباقر، بحارالانوار، تهران، دارالکتب الاسلامیه، ۱۳۶۳ش.