شایایی و ناشایایی، فراخوری و نافراخوری و برینگی و زیرینگی فرهنگ
یکی از مباحث بسیار مهم در فلسفهی فرهنگ، مبحث شایایی و ناشایایی، فراخوری و نافراخوری و نیز برینگی و زیرینگی فرهنگ است. این سه مطلب را که قریبالافق هستند میتوان در ذیل یک فصل مطرح کرد. این سه مبحث به جهت وجود نظریههای مختلف و ادعاهای متنوع، از اهمیت ویژهای برخوردار است.
هر جامعهای فرهنگ خود را برتر از فرهنگ دیگر ملل و اقوام و جوامع قلمداد میکند و به طور ضمنی همه مدعی شایندگی فرهنگ خود هستند و هر کسی فرهنگ خود را فراخور میداند و میپسندد و فرهنگهای دیگر را نمیپسندد. این بحث از آن جهت مهم است که هم در مقولهی نسبتسنجی میان فرهنگها این نسبت به عنوان مبنا قابل طرح است و هم در مسئلهی تهاجم فرهنگی این سئوال مطرح است که اگر فرهنگها به شایان و ناشایان و یا فراخور و نافراخور و برین و زیرین تقسیم نمیشوند، تهاجم فرهنگی چه معنایی دارد؟ اگر فرهنگی نسبت به فرهنگهای دیگر مزیت ندارد چه اصراری داریم که یک فرهنگ خاص را حفظ کنیم؟ اگر فرهنگها یکسان هستند چرا در مقابل ورود و یا هجوم یک فرهنگ مقاومت کنیم؟ اگر فرهنگ فراخور و نافراخور و متناسب یا نامتناسب نداشته باشد آیا هر ملتی باید فرهنگ خاصی داشته باشد؟ آیا برای انسانها تفاوتی دارد که یک فرهنگ جایگزین فرهنگ دیگری شود؟
اما اگر در اینجا گفته شود که فرهنگ برین و زیرین، فرهنگ فراتر و فروتر داریم و فرهنگ متعالی و منحط دارد و عقل حکم میکند که باید از فرهنگ منحط دوری کرد، اگر فرهنگ مترقی و متعالی در نقطهای دیگر وجود دارد آن را اخذ کنیم. اگر فرهنگ منحطی به ما هجوم بیاورد باید مقاومت کنیم. اگر ما از فرهنگ شایسته برخوردار هستیم، طبعاً باید این فرهنگ شایسته را حفظ کنیم و فرهنگ قبیح را نیز ترد کنیم. اگر فرهنگی ناشایست است و فرهنگ شاید و حَسَنی به ما رو میآورد از آن فرهنگ باید استقبال کنیم.
فارغ از برین و زیرین و شایا و ناشایابودن ممکن است بگوییم بعضی از انواع فرهنگها ـ به فرض تساوی ـ برای ملتی مناسبتر هستند و برای ملت دیگر مناسب نیستند. یک فرهنگ متناسب با یک جامعه است، فرهنگ دیگری متناسب با جامعهی دیگر و بهتر است که فرهنگ متناسب با هر جامعهای بر آن جامعه مسلط باشد. اگر فرض کنیم که فرهنگها مساوی هستند، اما فرهنگی با وراثت و روحیات یک جامعه سازگارتر است و فراخور آن جامعه است و فرهنگ دیگری اینچنین نیست، طبعاً آن ملت باید فرهنگ اول را به دست بیاورند.
در ذیل این عنوان پرسشهای فرعی متعددی قابل طرح است:
۱٫ آیا فرهنگها میتوانند به شایا و ناشایا، درخور و نادرخور و فراخور و نافراخور تقسیم شوند؟ یا اینکه فرهنگ نسبی است و فرهنگها با یکدیگر قیاسناپذیر هستند و هر قومی فرهنگ خویش را دارد و آن را میپسندد؟ برای مثال، فرهنگ یک جامعه، بیعفتی و یا بیحجابی را قبیح میداند، در جامعهای دیگر اگر فردی حجاب داشته باشد، نهی میشود و حتی جرم تلقی میشود. آیا این شایسته و ناشایستهبودن درست است؟ چرا باید گفت که بیحجابی ناشایسته است و حجاب شایسته است و بالعکس؟ در یک جامعه حجاب هنجار است و در جامعهای دیگر ناهنجار. بنابراین به صورت مطلق شایا و ناشایا نداریم و حداکثر میپرسیم که در طرح این سئوال به کدام جامعه نظر دارید؟ اگر از حجاب و بیحجابی صحبت میکنید من از شما میپرسم کدام جامعه مد نظر شماست، اگر منظور شما فرانسه باشد حجاب ناشایسته است، و دختری که عفیف باشد بیارزش است و متمدن نیست. ولذا فرهنگ ناشایسته و ناشایسته نداریم و یا فراخور و نافراخور نداریم و در هر جامعهای به هر حال باید فرهنگی باشد، زیرا شایستگی و ناشایستگی و فراخوری و نافراخوری نسبی هستند و بالاتر از این، فرهنگها قیاسناپذیر هستند و نمیتوان دو فرهنگ را با هم مقایسه کرد.
۲٫ اگر فرهنگها به شایا و ناشایا تقسیم میشوند و با فرض اینکه پاسخ به این پرسش مثبت است، آیا ملاک و یا ملاکهای حسن و قبح فرهنگ مطلق است یا نسبی است؟ آیا یک فرهنگ مطلقاً شایسته است و دیگری مطلقاً ناشایسته؟
۳٫ معیارهای شایستگی و ناشایستگی چیست؟ ملاک حسن و قبح فرهنگ کدام است؟ به چه دلیل میگویید یک فرهنگ قبیح و ناشایسته است و فرهنگ دیگر شایسته است؟ مرجع ملاکگذاری کجاست؟ شما میگویید آن فرهنگی خوب است که حریم خانواده را محترم بشمارد و کسی وارد حریم خصوصی دیگری نشود، دیگری میگوید ما باید حریم خصوصی مردم را هم اداره کنیم؛ و یا نفر دیگر میگوید فرهنگی خوب است که عفاف و حجاب را ترویج کند، دیگری میگوید فرهنگی خوب است که زن و مرد با هم راحت باشند، هرچند تجاوز به عنف ممنوع است، اما اگر زن و مردی به چیزی رضا دادند کسی در کار آنها نتواند دخالت کند.
۴٫ آیا فرهنگها برین و زیرین میشوند؟ آیا فرهنگها منحط و متعالی دارند؟ ممکن است کسی بگوید فرهنگها فراخور و درخور دارند و هر جامعهای باید فرهنگ متناسب و فراخور با پیشینهی تاریخی خود را داشته باشد. فرهنگ به متناسب و غیرمتناسب تقسیم میشود اما این تقسیم دلیل بر این نمیشود که اگر فرهنگی با یک ملت متناسب باشد، متعالی نیز هست. ولذا پرسش از متعالی و منحطبودن غیر از متناسب و نامتناسببودن است، کما اینکه هر دوی اینها با پرسش از شایستگی و ناشایستگی تفاوت دارد. ممکن است گفته شود که دو فرهنگ متعالی داریم ولی یکی از اینها متناسب یک ملت خاص است. دو فرهنگ متعالی داریم که یکی شایستهتر است. در این صورت اگر پرسیده شود که آیا فرهنگها به برین و متعالی و زیرین و منحط تقسیمبندی میشوند؟ درصورتی که پاسخ مثبت باشد، سئوال دیگری مطرح میشود که معیار یا معیارهای فرهنگ متعالی چیست؟ و ملاک یا ملاکهای فرهنگ منحط کدام است؟
مبحث شایایی و ناشایایی و روابودن و ناروابودن و حسن و قبیح بودن فرهنگ و همچنین فراخور و نافراخوربودن فرهنگ و همینطور مبحث برین و متعالی و زیرین و متدانیبودن فرهنگ با برخی مباحثی که در جلسات قبل مطرح کردیم پیوند دارد. مباحثی از قبیل «گونهشناسی فرهنگها». مبحث گونهشناسی فرهنگها میتواند مقدم از این بحث قلمداد شود. در گونهشناسی فرهنگها نمیگوییم که فرهنگِ سکولار برتر است یا فرهنگِ قدسی، و تنها میگوییم فرهنگ میتواند سکولار باشد و یا میتواند قدسی باشد. اما در این مبحث سئوال میکنیم که فرهنگ سکولار برتر است یا فرهنگ توحیدی و الهی؟
بنابراین، بحث شایایی و ناشایایی و برینگی و زیرینگی فرهنگ با مسئلهی گونهشناسی فرهنگ در پیوند قرار میگیرد، ولی جدای از آن است. به این ترتیب در ابتدا باید سئوال شود که فرهنگ در همهی عالم یکی است یا متنوع است؟ چندگونه فرهنگ داریم؟ که این سئوالها را در مبحث گونهشناسی فرهنگ بحث کردیم. اما در اینجا سئوال میکنیم که بین این فرهنگها، کدام برتر هستند؟ آیا برتری بین اینها مطرح است یا قیاسناپذیر هستند و حکایت فرهنگهای مختلف، حکایت شیشه و آهن است، نمیتوان گفت که فلز مهمتر است یا شیشه، زیرا این دو قیاسناپذیر هستند و با یکدیگر همافق نیستند. اما در اینجا میتوان سئوال کرد که برای چه کاری به شیشه یا آهن نیاز دارید؟ اگر میخواهید در سقف استفاده کنید آهن بهتر است و اگر میخواهید فضای روشنی داشته باشید، شیشه بهتر است. آیا فرهنگها نیز همینگونه هستند؟ و یا فرهنگها از این قسم نیستند و فرهنگ ارتباط خاصی با ذات آدمی، خصائل ذاتی انسان و فطرت آدمی دارد؛ و یا حقایقی به عنوان فرافرهنگ وجود دارد و هر فرهنگی که به آن حقایق نزدیکتر است و آنها را در حیات جوانحی و انفسی و حیات جوارحی و آفاقی محقق میکند، بهتر است؟
مبحثی دیگری که شایایی و ناشایایی و برینگی و زیرینگی فرهنگ با آن در پیوند است، بحث نسبت و مناسبات فرهنگهاست. در این مبحث میخواهیم بگوییم که فرهنگها چه رابطهای با یکدیگر دارند و هنگامی که با هم مقایسه میشوند چه نسبتی با یکدیگر پیدا میکنند؟ همچنین چه تأثیر ـ تأثری بر هم دارند؟ آیا فرهنگها با هم تعامل میکنند؟ در نسبتسنجی سئوال میکنیم که آیا فرهنگها مساویاند، مباینند، عام و خاص منوجهاند و یا عام و خاص مطلق هستند؟ در مناسبات میگوییم آیا فرهنگها با هم تعامل میکنند؟ بر هم تأثیر میگذارند؟ و یا اصلاً با هم تعاملی ندارند؟ براساس نظریهی جدال تمدنها، فرهنگ با یکدیگر، همواره در نزاع هستند و هیچگاه با هم دادوستد نمیکنند. یا همچنان تا ابد در نزاع هستند و یا اینکه در یک نقطهی عطف، یکی از آنها بر دیگری غالب میشود.
اما در این مبحث، فارغ از اینکه فرهنگها با هم مناسباتی دارند و یا نه، سئوال میکنیم آیا فرهنگ شایسته و ناشایسته داریم؟ میتوان پرسید که آیا فرهنگ غالب، همواره فرهنگ شایسته است. اگر فرهنگ شایسته و ناشایسته است، آیا فرهنگ شایسته قویتر است و میتواند بر فرهنگ غیرشایسته غلبه کند؟ به تعبیر دیگر آیا همواره فرهنگهای غالب، فرهنگهای شایسته هستند؟ آیا ملاک غلبهی یک فرهنگ بر فرهنگ دیگر شایستگی آن فرهنگ است؟ آیا عوامل دیگری در این غلبه مؤثر است؟ مثلاً اگر یک فرهنگ از ابزارهای ارتباطی قویتری برخوردار است، حتی اگر دارای فرهنگی منحط باشد، آن فرهنگ را بر دیگران تحمیل میکند، زیرا ابزارهای تأثیرگذاری بر ملل دیگر در اختیار اوست و ملل دیگر هرچند که صاحب فرهنگی غنی و قویم باشند، در مقابل این فرهنگ مغلوب میشوند. البته این غلبه مطلق نیست و بسا یک فرهنگ غنی، قویم، شایسته و حَسن به دلیل قوت ذاتی خود در مقابل هجمهها مقاومت کند. در تاریخ نیز مصادیقی از آن وجود دارد. در گذشتههای دور جهان اسلام در مقابل فرهنگ یونانی مقاومت کرد. البته هرچند تأثر داشته است اما مغلوب نشده است. ملل بسیاری نیرومندی که به لحاظ قدرت نظامی تفوق داشتهاند و حتی یک کشور را اشغال کردند و حکومت برقرار کردند، اما به جای اینکه فرهنگ آنها غلبه پیدا کند، فرهنگ کشور مورد تهاجم غلبه پیدا کرد. مثلاً هنگام حملهی مغول به ایران، مغولها پس از حمله به ایران مسلمان شدند و بعدها نیز شیعه شدند. پس لزوماً اینگونه نیست که اگر فرهنگی مورد هجوم واقع شد و مهاجم از امکان و ابزارهای خاصی (به جز فرهنگ متعالی) برخوردار بود، حتماً فرهنگ مورد تهاجم را مغلوب خواهد ساخت.
بین مبحث شایایی و ناشایایی و برینگی و زیرینگی فرهنگها، با مبحث «نسبت و مناسبات فرهنگها» نیز رابطهی تنگاتنگی برقرار است و از همین جهت است که میگوییم مسئلهی شایایی و ناشایایی و برینگی و زیرینگی فرهنگ با مسئلهی مهندسی فرهنگ و مواجهه با تهاجم فرهنگی ارتباط وثیق دارد و اگر این مباحث مطرح نشود، در مسئلهی مقابله با تهاجم فرهنگی مبنایی در اختیار نداریم؛ یعنی اگر نپذیرفته باشیم که فرهنگ به دو دستهی شایا و ناشایا و یا برین و زیرین تقسیم میشود، مقاومت در مقابل تهاجم فرهنگی بیمعنا خواهد بود و در آن صورت باید به تعامل فرهنگی روی بیاوریم و حتی در آن صورت ممکن است گفته شود که مثلاً فرهنگ غرب یک فرهنگ مدرن است و در بستر یک تمدن مدرن تولید شده است و چه بهتر که ما آن را اخذ کنیم و این منطق آتاتورک و رضاخان نیز همین بوده است. آنها میگفتند باید نوع پوشش را تغییر کنیم، زیرا همین نوع لباس است که باعث عقبماندگی ما شده است. لذا باید به جای دستار، کلاه به سر بگذاریم و یا به جای قبا و قدک، باید کت و شلوار بپوشیم. رضاخان و آتاتورک تصور میکردند که این لباس مورد عقبماندگی است و چون غربیها کت و شلوار میپوشند پیشرفت کردهاند. تقیزاده میگفت که از موی سر تا ناخن پا باید فرهنگی شویم تا پیشرفت کنیم و اگر کراوات ببندیم، پیشرفت خواهیم کرد. فهم نادرست از آموزهها و اجزای فرهنگ، فردی مثل رضاخان را به اینجا میکشاند، زیرا تصور او از فرهنگ بسیار ابتدایی و سطحی است. رضاخان کت و شلوار تن مردم کرد ولی مردم غربی نشدند.
به این ترتیب مبحث ذکر شده بسیار پراهمیت است که آیا در مقابل تهاجم فرهنگ باید ایستادگی کرد و یا باید استقبال کرد. رضاخان و آتاتورک استقبال کردهاند و به همین دلیل است که مردم ترکیه امروز متوجه شدهاند که با گذشتهی تاریخی خود دچار گسست شدهاند. تا هفتاد سال پیش کتابخانههای عظیمی در ترکیه بود، اما امروز یا همگی این کتابها ازبین رفته و یا برای مردم ترکیه بسیار بیاهمیت است. در کشور ترکیه به رغم اینکه به مولانا افتخار میکنند و تلاش میکنند مولانا را از آن خود کنند، نه زبان او را میفهمند و نه خط او را میتوانند بخوانند. این یک خسارت تاریخی بزرگ است که بر این ملت وارد شده است و اگر در زمان رضاخان زبان و خط ما نیز تغییر میکرد، دیگر چیزی از ابنسینا نمیفهمیدیم.
به این ترتیب و با توجه به اهمیت این مبحث، در ذیل آن میتوان فصلی را با عنوان «عواید و فوائد مبحث شایایی و ناشایایی و همچنین برینگی و زیرینگی فرهنگ» باز کرد تا مشخص کنیم که کارکردهای اساسی این مبحث چیست.
مطلب دیگری که در این بخش قابل طرح است، شیوههای مطالعه دربارهی مسئلهی شایایی و ناشایایی فرهنگ است. مسئلهی روششناسی در اینجا بسیار اهمیت دارد. هنگامی که از شایا و ناشایا، فراخور یا نافراخور و برین و زیرین بودن فرهنگ صحبت میکنیم باید مشخص کنیم که با چه روشی میتوان آن را تشخیص داد. اگر پاسخ ما به این سه پرسش مثبت باشد، مشکلی از ما حل نمیکند، و باید مشخص کنیم که با چه شیوهای میتوان تشخیص داد که کدام فرهنگ شایا و کدام ناشایا است. ولذا روششناسی تفکیک این دو دسته از فرهنگها مسئلهی مهمی میشود.
دستکم به دو شیوه میتوان بین فرهنگها مقارنه و مقایسه کرد؛ ۱٫ شیوهی اجمالی؛ ۲٫ شیوهی تفصیلی.
شیوهی اجمالی به این صورت است که فرهنگها را در چارچوب معیارهای ماهوی و مؤلفهای از یکسو و معیارهای ساختاری و صوری از دیگرسو و همچنین معیارهای کارکردی با هم مقایسه کنیم. به این معنا که بگوییم مقولهای ابرارزش است، حال باید دید که این مقوله در کدام فرهنگ وجود دارد و در کدام فرهنگ وجود ندارد؟ در کدام فرهنگ بیشتر وجود دارد و در کدام کمتر؟ مؤلفههایی که دو فرهنگ را تشکیل دادهاند با یکدیگر مقایسه کنیم. برای مثال رکن «بینش» رکن اول فرهنگهاست و کسی منکر نیست که فرهنگ لزوماً یک رکن بینشی دارد و مجموعهای از بینشها تشکیلدهندهی فرهنگهاست. ما در یک فرهنگ بینشهای مستندِ مستدلِ واقعنمایِ برهانپذیرِ متعالی داریم، اما بخش بینش یک فرهنگ دیگر از مجموعهای از خرافات و توهمات تشکیل شده است. گرچه در دوران مدرن فلسفههایی پیدا شدند که همه چیز را زیر سئوال بردند. مثلاً هنگامی که گفته میشد این بسیار قبیح است که ما همه چیز و همه کس را وسیله کنیم و وسیله، هدف را توجیه کند، فلاسفهای به صورت آشکارا گفتند اتفاقاً این کار بسیار هم خوب است. ماکیاولی میگوید باید همینطور باشد. و یا همیشه گفته میشد که انسان موجودی کامل و کمالخواه و نوعدوست است، و این ارزشها خوب هستند، اما یکباره فردی پیدا شد و گفت «انسان گرگ انسان است». البته این نظریهها به نظر ما فلسفههایی شاذگرا هستند و در بدنهی حیات بشری جذب نمیشوند ولی آنچه برای بشریت کمال قلمداد میشد، همچنان نیز کمال قلمداد میشود، لهذا به لحاظ ماهوی بسیاری از چیزها به عنوان ابرارزش و ارزشهای متعالی و ارزشهای مادر هستند که همهی انسانها و برای همیشه آنها را قبول داشته باشند.
همچنین فرهنگها را به لحاظ معاییر ساختاری و موضوعی نیز میتوان با هم مقایسه کرد. فرهنگی از انسجام، شفافیت، زلالی، یکدستی و یکپارچگی برخوردار است، و فرهنگ دیگر یک فرهنگ مشوش است، از این دو نوع فرهنگ کدام برتر است؟ به راحتی میتوان گفت که فرهنگ یکدست و یکپارچه برتر است.
و نیز با معیارهای کارکردی نیز میتوان مقایسه صورت داد. مثلاً میگوییم ما از فرهنگ توقع داریم که هویتبخش باشد، به جامعه استقلال بدهد، در مقابل بیگانه به جامعه آزادی و حریت تلقین کند. طبعاً میگوییم کدام فرهنگ، چنین کارکردهایی دارد و یا کدام فرهنگ در این کارکردها کارآمدتر و موفقتر است.
شیوهی دیگر مقایسهی فرهنگها، شیوهی تفصیلی است. در این شیوه دو یا چند فرهنگ را به تفصیل با هم مقایسه میکنیم و از آن میان فرهنگ برین را از غیربرین و فرهنگ شایا از ناشایا را جدا کنیم و نوبت برسد به اینکه فرهنگ فراخور و متناسب را از فرهنگ نافراخور و نامتناسب تفکیک کنیم.
در این شیوه ابتدا تعریف مطلوب از فرهنگ ارائه میشود، سپس فرهنگها را با آن تعریف مقایسه میکنیم. البته ممکن است حسب تفاوت تعاریف در اینجا دچار چالش معیار بشویم، اما اگر عناصر تعریف را به مبانی برگردانیم و در میدان مبانی با حریف دست و پنجه نرم کنیم به ثبات نزدیک خواهیم شد.
فراتر از این میتوان فرهنگها را متناظر با محورهای مهم فلسفهی فرهنگ مقایسه کرد. ما نزدیک به بیست محور اصلی و مهم برای مطالعات فلسفهی فرهنگ پیشنهاد دادیم که یکی از این محورها «تعریف» است. از لحاظ «چیستی»، «سازهشناسی»، «ساختار»، و فراتر از اینها از نظر «هستیشناختی» و سرشت و صفاتی که برای فرهنگ قائل هستیم باید فرهنگها را مقایسه کرد. همچنین از نظر مناشی و خاستگاه فرهنگها میتوان فرهنگها را با هم مقایسه کرد. مثلاً خاستگاه یک فرهنگ «فطرت» است، خاستگاه فرهنگی دیگر «قدرت» است. همچین مباحث «معرفتشناختی» میتواند بسیار تأثیرگذار باشد. اینکه فرهنگی تا چه مایه از بنیادهای معرفتشناختی استوارتری برخوردار باشد، موجب برتری آن فرهنگ نسبت به فرهنگی میشود که از مبانی معرفتشناختی نسبی و شناور برخوردار است.
البته درخصوص این دو شیوهی مقایسه میتوان گفت که شیوهی اجمالی بخشی از شیوهی تفصیلی قلمداد میشود و در واقع دو شیوهی جداگانه نیستند و تفاوت ماهوی ندارند. ولی به هر حال میتوان فرهنگها را به این صورت با هم مقایسه کرد.
من در این بحث هم میخواستم طرح مسئله کرده باشم و هم پاسخ یک شبههی بسیار رایج در محیطهای نخبوی را بدهم که گفته میشود فرهنگها نسبی هستند و قیاسناپذیرند، فرهنگ، برین و زرین و شایان و ناشایان ندارد. البته این مبحث نیز همانند مباحث دیگر قابلیت بسط زیادی دارد که طرح آن نیازمند چند جلسه است و در یک جلسه نمیتوان از عهدهی ادای حق چنین مبحثی برآمد. والسلام