مقـدمـه:
این دو واژه معانى و مصادیق مختلفى دارند. همین نیز موجب ابهامات بسیاری درباره آندو شده است. من سعی میکنم این دو مقوله را با لحاظ کلمات فارسی و عربی یعنی کلمه (خشونت و مدارا) و نیز کاربردهای آن در ادبیات عرب و ایران توضیح دهم.
خشونت کاربردهاى لغوى و ادبى، اجتماعى و حقوقى گوناگونى دارد؛ در عربى کلمه «خشونت» معادل «زبرى » و در مقابل «لَیْنَت» (نرمى) به کار رفته است، امامم علی(ع) در توصیف حضرت عیسى(ع) فرموده است:
فَلَقَدْ کاَْنَ یَتَوَسَّدُ الْحَجَرَ وَ یَلْبَسُ الْخَشِن۱ «او بر سنگ سر مىنهاد، و خشن مىپوشید.»
واژهی خشونت در برابر «نعومت» (یعنى برخوردارى و زندگى توأم با ناز و تنعّم) هم به کار رفته است.۲
خشونت در محاورات اجتماعى، گاه به معناى برخورد فیزیکى به کار مىرود، مثلاً مىشنویم که «تظاهرات آرام معترضان در فلان کشور با دخالت پلیسبه خشونت گرایید»؛ یعنىمنجربه زد و خورد فیزیکىشد.
گاه خشونت، به معناى قاطعیت و عدم چشمپوشى از خلاف و خطاى متهمان و مجرمان به کار مىرود، این کاربرد در مقابل رفتار سهلانگارانهى مجریان قانون که باعث مخدوش شدن ابهّت و اعتبار قوانین و توسعه جرم مىگردد، اطلاق مىشود. خشونت به این مفهوم در حوزهى حقوق و قانونگذارى و اعمال قانون به کار مىرود.
کاربرد دیگر واژهى خشونت معادل با «نابردبارى مذهبى» و «دیگر ناپذیرى فکرى» و «عدم مماشات با رقباى سیاسى» است، این معنا معطوف به رفتار و روابط اجتماعى است و در قبال «بردبارى مذهبى یا سیاسى»، «دگرپذیرى» و «مدارا» قرار مىگیرد؛ این معنا غیر از قاطعیت است، زیرا ممکن است کسى قاطع باشد، امّا در جاى خود با دیگران نیز مماشات بکند، کما این که با جزمیّتگرایى نیز مساوى و ملازم نیست، چون ممکن است کسى در عقاید خود، بسیار محکم و متصلب باشد و عقاید طرف مقابل را هم مطلقاً باطل بداند، امّا در عین حال با سعهى صدر و سماحت، حضور و اندیشهى رقیب را تحمل کند و کما این که خشونت به معناى قاطعیّت یا استوارى عقیده لزوماً با مدارا و نرمخویى تنافى و تعارض ندارد. کسى از پیامبر اکرم(ص) قاطعتر و نستوهْ ایمانتر نبود، امّا قرآن مىگوید:
فَبِما رَحْمَهًٍْ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَلَوْ کُنْتَ فَظّاً غَلیظَ الْقَلبِ لَأنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِکَ.۳ «از رحمت رحمانى، نرمخویى کردى (که مردم پیرامونت گرد آمدند) و اگر درشتخو و سختدل مىبودى، همه از پیرامون تو پراکنده مىشدند.»
مدارا نیز در لغت به معنى: رعایت کردن، صلح و آشتى نمودن، سلوک، ملایمت، آرامى، آهستگى، نرمى، رفق، مماشات، تسامح، بردبارى، تحمل، خضوع و فروتنى، مروت، ادب، ملاینه، لطف، مجاملت، سازگارى و شفقت آمده است.۴
قهر یا مهر، کدام بهتر است؟
پرسش روز این است که رجحان با کدام است، صلابت یا سهولت؟ تندخویى یا نرمخویى؟ قهر یا مهر؟ صبورى یا سختگیرى؟ سماجت یا سماحت؟ جاذبه یا دافعه؟ «مدارا» یا «خشونت»؟، به نظر ما، مدارا «فىنفسه» و خشونت «خود به خود»، نه خوب است، نه بد! و کسى نمىتواند بگوید: خشونت یا مدارا، به «هر معنا» و «به دست هر کسى» و درباره «هر کسى» به «هر انگیزه و هدفى» و به «هر اندازه» و به «هر وسیلهاى» و در «هر ظرف و زمینهى زمانى و مکانى»، خوب است یا مطلقاً بد است!، متغیرها و عواملى چون «معنا»، «فاعل»، «متعلق»، «انگیزه»، «هدف»، «میزان»، «وسیله»، «ظرف و شرایط»، قطعاً در تعیین حسن و قبح خشونت و مدارا دخیل است و بدون توجه به این عناصر هشتگانه، خشونت و مدارا، نه تحققپذیر است و نه تحلیلبردار است. مثلاً خشونت «فیزیکى» پدرى دلسوز با فرزند خاطىِ عامد، به میزان معقول، به انگیزه تادیب و با هدف تربیت (نه تشفّى خاطر و انتقام) با وسیلهاى متعارف و در ظرف و زمینهى اجتماعى و روانى بایسته و شایسته و تاثیرگذار، هرگز منفى و مطرود نیست، امّا تغییر هر یک از این متغیرهاى هشتگانه، مىتواند خشونت را به فعلى مطرود و ممنوع تبدیل کند. از این رو هر که بپرسد خشونت قبیح است یا حَسن؟ زشت است یا زیبا؟ باید از او پرسید کدام خشونت؟
کدام خشونت؟
۱ـ خشونت به معنى «قاطعیت» یا خشونت به مفهوم «قاتلیّت»؟ اگر خشونت به معناى سر سختى در اجراى قانون، سختگیرى در تحقق عدالت، صلابت در دفاع از حق است که به جان مىخریمش. عدهاى از امام على(ع) به سبب سختگیرىهایش نسبت به بیتالمال نزد پیامبر اکرم(ص) شِکْوِه کردند، حضرت(ص) فرمود:
اِنَّهُ خَشِنٌ فى ذاتِ اللَّهِ: «آرى او دربارهى خدا خشن است»
یعنی سختگیرى او براى خدا و قانون الهى است. داستان على و عقیل و آهن گداخته را همه شنیدهایم، در برابر زیادهخواهى برادرش عقیل از بیتالمال، با آهن گداخته برادر نابینا را به زشتی درخواستش متنبه ساخت.۵ امّا اگر خشونت به معنى قاتلیت و قلع و قمع شهروندان و رقیبان و مخالفان است، اسلام هرگز آن را تجویز نفرموده است:
وَ لاتَکُنْ سُبعاً ضاریاً تَغْتَنِمُ اَکْلَهُم.۶ «[اى مالک!] نسبت به مردم چونان درندهاى مباش که خوردن آنان را لحظه شمارى کنى»!
۲ـ خشونت فیزیکى، یا خشونت غیرفیزیکى؟ مراد من از خشونت فیزیکى همان ضرب و جرح جسمانى است. که همان خشونت شفاف و عبوس، بسیط و سنّتى است؛ منظورم از خشونت غیرفیزیکى، تحدید و تهدید روانى رقیب و مخالف است، خشونت پیچیده و پنهان، خشونت خندان، خشونت سپید و خشونت مدرن است.
خشونت بسیط، مواجهه با رقیب و حریف با داغ و درفش، تخته و تازیانه است (ترور شخص)؛ خشونت پیچیده، مقابله با رقبا با تهمت و توهین (ترور شخصیت) و با استفاده از روشها و شیوههاى جنگ روانى است.
خشونت مدرن، خشونت ورزیدن از رهگذر تبدیل شعارها و ابزارهاى دمکراتیک به حربه و ضربه علیه حریف فکرى و رقیب سیاسى است! با شعار آزادى از حریف سلب آزادى کردن است، با افتراء بستن به مخالفان، ایجاد اختناق فکرى ذهنى کردن و رقیب را به زندان و زنجیرهاى نامرئى فکندن و کشیدن است! خشونت پنهان تحمیل استبداد سپید و غیرحسىّ بر جامعه کردن است، آن سان که مخالفان از خوف تهمت و توهین دچار خودسانسورى بشوند!. کدام زشت است، اوّلى یا دومى؟، قطعاً هر دو زشتاند، هر دو ظالمانهاند، امّا دومى زشتتر، ظالمانهتر و ناجوانمردانهتر است؛ قرآن میگوید:
اَلْفِتْنَهًُْ اَشدُّ مِنَ القِتْلِ.۷ فتنهگرى بسى بدتر از قتل است،
وَالْفتْنَهُ اَکْبَرُ مِنالْقَتْلِ.۸ فتنه بزرگتر از قتل است.
۳ـ خشونت قانونى، یا خشونت طغیانى؟ سختگیرى طبق قانون غیر از خشونت از سر طغیان و خشونت خودسرانه است، اوّلى اگر نباشد، نظم پدید نمىآید، حقوق آحاد جامعه و جوامع انسانى تضییع مىگردد؛ دومى جامعه را به جنگل بدل مىسازد، عمدهترین خاصیت و خصیصهى مدنى جامعهى انسانى در قبال تجمع گلهوار حیوانى و بدوى، قانون پذیرى است؛ بسیار بدیهى است که خشونت خودسر و از سر طغیان و گردنکشى، نه مجاز است و نه مشروع.
وَ مَنْ یَتَعَدَّ حُدُودَ اللَّهِ فَاُولئِکَ هُمُ الّظالِمُونَ.۹ آنانکه از حدود الهى تجاوز مىکنند، ستمگرند.
۴ـ خشونت به دست مقام مسؤول یا خشونت افراد بىمسؤولیت و هرج و مرج طلب؟ اینجا «حسن فعلى» کفایت نمىکند، «حسن و صلاحیت فاعلى» هم شرط است، فعل مشروع از آن فاعل مسؤول است، باید دید فاعل خشونت کیست؟ قاضى یا یک مشت افراد مسؤولیت ناشناس؟ دخالت نا به جا و بىجواز عناصر غیر مسؤول، نظم و امنیت عمومى را به مخاطره مىافکند، جامعهاى که داراى حکومت مشروع و مسؤول است، تکالیف افراد و اصناف در آن تعریف شده است، اگر مسلمانى بخواهد امر به معروف و نهى از منکر هم بکند ـ با این که نظارت و هدایت خودانگیخته است ـ باید تحت نظارت و طبق مقررات عمل کند، وظیفهی مردم امر و نهى زبانى، رفتارى و معاشرتى است، برخورد اجرایى و مراتب نهایى در امر به معروف و نهى از منکر به عهدهى حکومت است.
۵ـ خشونت رحمانى، یا خشونت نفسانى؟، خشونت خالق رحمان و مربى غمگسار یا خشونت حاکم غدّار و فرمانرواى جبّار؟ خشونت به انگیزه تربیت و با هدف تکامل بخشى و طبعاً از سر مهر، غیر از خشونت به انگیزه تحکّم و براى انتقام و اشباع حس غرور و نفسانیّت است. فلسفهى دشواری و توان سوزی برخى از احکام و آموزههاى الهى نیز تأثیرگذارى تربیتى آنهاست، هر چند تکلیف فوق طاقت بشرى در شریعت الهی نیست. معنى «سهله و سمحه بودن» شریعت هم همین است؛ سهله و سمحه بودن دین یعنى آسان بودن دستورها و تکالیف، نه اباحىگرى و روا انگارى.
لا یُکَلِّفُ اللَّهُ نَفْساً اِّلا وُسْعَهاَْ،لَهَْا ما کَسَبَتْ وَ عَلَیْها مَااکْتَسَبَتْ، رَبَّنا لا تُؤاخِذْنا اِنْ نَسینا اَوْ اَخْطَأنا، رَبَّنا وَ لاتَحْمِلْ عَلَیْنا اِصْراً کَما حَمَلْتَهُ عَلَى الَّذینَ مِنْ قَبْلِنَْا، رَبَّنَْا وَ لا تُحَمِّلْنا مَْا لاَْ طاقَهًَْ لَنا بِهِ . . .۱۰
«خداوند بر کسى تکلیفى بیش از حد طاقت او روا نمىدارد، هرآنچه کسى انجام دهد حاصل نیک و بد آن از آن خود اوست. بار پروردگارا! ما اگر دچار فراموشى شدیم یا مرتکب خطا گشتیم، ما را کیفر مفرما! پروردگارا! بر ما تکلیف سخت و دشوار مکن آن سان که بر کسان پیش از ما تکلیف فرمودى، پروردگار ما آنچه را که ما را بر آن، طاقت نیست، تحمیل مفرما . . .»
۶ـ خشونت در قبال دشمنان و حقستیزان و تعدىکنندگان به حقوق مردم، یا خشونت در برابر دوستان و حق پذیران و شهروندان؟ قرآن جامعهى اسلامى را جامعهاى داراى جاذبه و دافعه مىداند.
مُحَمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالَّذینَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَى الکُفَّارِ رُحَماءُ بَیْنَهُمْ.۱۱
«محمد فرستادهى خداست، و کسانى که با او همراهاند، با کفر پیشهگان سختگیر و سرسختاند و در میان خویش بسى نرمدل و مهرباناند».
انسان معتدل و جامعهى معتدل، انسان و اجتماعى است که داراى آرمان، ایمان و ارزشهاى مشخص و مبانى و مواضع معینى است و هندسهى روابط خود با دیگران را در چارچوب و بر مبناى آنها تنظیم مىکند؛ میزان و نوع «قرابت و رابطه» یا «غرابت و فاصله»اش با هر فرد و جامعهاى به میزان «عناد و وِداد» و دورى و نزدیکى آن فرد و جامعه با آن مبانى و ارزشها بستگى دارد. اصولاً انسان و اجتماعِ فاقد مبنا و موضع، تهى از جاذبه و دافعه، انسان و جامعهى معتدل، طبیعى و معقولى نیست، حتى حیوان و نبات هم داراى قوه و قاعدهى جذب و دفع است، خداوند متعال، هم در ساحت تکوین و هم در ساحت تشریع، انسان را یک سویه و تک ساحتى نپسندیده و نیافریده است.
وَکَذلِکَ جَعَلْناکُمْ اُمَّهً وَسَطاً لِتَکَونُوا شُهَداءَ عَلَى النّاسِ وَیَکُوْنَ الرَّسُولُ عَلَیْکُمْ شَهیداً.۱۲
«و چنین است که شما را امتى میانه قرار دادیم تا الگوى مردم دیگر باشید و پیامبر هم الگو و شاهد شما باشد»
۷ـ خشونت علیه زورگویان و ستمکیشان یا خشونت علیه زور شنیدگان و ستمکشیدگان؟ واپسین وصیت امام علی(ع) خطاب به امام حسن(ع) و امام حسین(ع) این است:
کُونا لِلظَّالِمِ خَصْماً وَ لِلْمَظْلُومِ عَوْناًَ.۱۳ «خصم ستمکیش و یار ستمکش باشی»؛
از منظر دین و خرد، خشونت بازدارندهى مشروع است . . .
وَ اِن طائِفَتانِ مِنَ الْمُؤْمِنینَ اِقْتَتَلوُا فَاَصْلِحوُا بَیْنَهُما، فَاِنْ بَغَتْ اِحْدیهُما عَلَىَ اْلأُخْرى فَقاتِلوُا الَّتى تَبْغى حَتّى تَفِئَ اِلى اَمْرِاللَّهِ.۱۴
«اگر بین دو گروه از مؤمنان ستیز روى داد، سعى بر برقرارى صلح میان آنان کنید، اگر یکى از آنها گردن ننهاد با او به ستیز برخیزید تا به حکم خدا تن در دهد.»
۸ـ خشونت با معاندان و دسیسهگران یا خشونت با غافلان و جاهلان؟؛ پیامبراکرم(ص) هر بار که از کوچهاى مىگذشت، یک یهودى از بالاى بام بر سر حضرت خاک و خاکستر فرو مىریخت، روزى از آنجا عبور کردند، امّا دیدند آن رفتار تکرار نشد، از همراهان پرسیدند این دوست ما کجاست؟ پاسخ دادند: کدام دوست؟ فرمودند: همان که . . .؛ باشگفتى گفتند: آقا! او یهودى بود، همیشه به شما اهانت مىکرد! فرمودند: باشد، کجاست؟ عرض کردند: بیمار است. فرمودند: برویم عیادت او! وقتى وارد منزل مرد یهودى شدند. آن مرد حیرتزده و ناباورانه از بستر برخاست و در دم شهادتین بر زبان راند و ایمان آورد.
۹ـ خشونت علیه خائنان، یا خشونت علیه خاطیان؟ خوارج چهره در چهرهى امام على(ع) مىایستادند و در حالى که هزاران مؤمن به حضرت اقتداء کرده بودند، علیه او شعار مىدادند و مىگفتند: على! با آنکه در راه اسلام بسیار جهاد ورزیدى و فراوان شمشیر زدى، امّا چون حَکَمیّت را پذیرفتى، همه اعمال تو تباه شد و کافر شدى! (با آنکه حَکَمیّت را هم همین خشک مغزها و متحجّران بر آن بزرگوار تحمیل کرده بودند!) حضرت اجازه نمىداد، کسى متعرض آنان بشود و تا آخر هم حقوق آنان را از بیتالمال قطع نکرد و وقتى کار آنان به خیانت و خشونت کشید و دست به شمشیر بردند و به اقدام عملى بر ضد امام على(ع) دست زدند و جنگ نهروان برپا شد، حضرت همه را از دم تیغ گذراند و تنها جایى که آن حضرت پس از غلبه بر خصم، آشکارا بدان مباهات کرد، اینجا بود که فرمود:
اَیُها النَّاسُ! فَاِنّى فَقَاْتُ عَیْنَ الْفِتْنَهًَْ . . .۱۵ «مردم! من چشم فتنه را از حدقه بیرون آوردم!»
به رغم رفتار آنان، آن بزرگوار وصیت کردند که پس از او، خوارج را نکشند (قاتل حضرت از خوارج بود) در توجیه عفو خود مىفرماید:
لا تُقاتِلوُا الْخَوارِجَ بَعْدى فَلَیْسَ مَنْ طَلَبَ الْحَقَّ فَاَخْطَأهُ، کَمَنْ طَلَبَ الْباطِلَ فَاَدْرَکَهُ.۱۶
«خوارج را پس از من نکشید، زیرا آنکه در طلب حق بوده، امّا به خطا رفته است، مانند کسى نیست که به دنبال باطل بوده و به آن، رسیده است.»
۱۰ـ خشونت با زبردستان و رهبران کفر و ظلم یا خشونت با زیردستان و فریبخوردگان؟ براى خشکاندن ریشهى ظلم و ظلمت و سوزاندن اساس خیانت و خشونت، با سردمداران و طرّاحان باید برخورد شود، نه با آنانکه چونان آلت دستى بىاراده، به استخدام جور و جفا پیشگى درآمدهاند:
. . . فَقاتِلوُ أئِمّهًَْ الْکُفْر اِنّهُمْ لااَیْمانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُوْنَ.۱۷ «. . . سردمداران کفر را بکشید که آنان بد عهدند تا مگر باز ایستند.»
۱۱ـ خشونت براى اهداف برین انسانى، یا خشونت براى اغراض دون حیوانى؟ خشونت براى احقاق حق و استقرار عدالت و در راه آزادى و مردمسالارى یا خشونت براى امحاى حق و انکار عدالت، سلب آزادى و سرکوب مردم؟ خدا کسانى را که در راه خدا و مستضعفانِ درمانده پیکار نمىکنند، نکوهش مىفرماید؛
وَمالَکُمْ لاتُقاتِلوُنَ فى سَبیلِ اللَّهِ وَالْمُسْتَضْعَفینَ منَ الرِّجالِ وَالنِّساءِ وَالْوِلْدانِالَّذینَ یَقُولوُنَ: رَبَّنا اَخْرِجْنا مِنْ هذِهِ الْقَرْیَهِ الظَّالِمِ اَهْلُها . . .۱۸
«شما را چه شده است که نبرد نمىکنید در راه خدا و مردان و زنان و کودکان مستضعفى که فریاد برآوردهاند که خدایا ما را از این دیار که اهالى آن ستمگرند، رهایمان کن!»
خشم گرفتن و خشونت ورزیدن براى استیفاى حق مظلوم و کیفر ظالم، ممدوح و مطلوب است، خشونتى بالاتر از گردن زدن نیست، امّا اگر به عنوان قصاص باشد، به نظر قرآن مایهى حیات است:
وَلَکُمْ فى الْقِصاصِ حَیاهًٌْ یا اُولىِ الاَلْبابِ، لَعَلَّکُمْ تَتَّقُونَ.۱۹ «و براى شما در قصاص زندگى است، اى صاحبان خرد، شاید که شما تقوا پیشه کنید.»
۱۲ـ خشونت در دفاع از منافع ملّى و حراست از مصالح بشریت یا خشونت در راه منافع شخصى و مصالح جناحى؟ یکى از دلایل واکنش متفاوت رهبران ما، در قضایاى مشابه همین است، تا جایى که مسأله به شخص آن بزرگان بزرگوار مربوط مىشد، نهایت سماحت و مسامحت را از خود، نشان مىدادند و از آنجا که مسأله به مصالح امت و منافع مردم، حدود الهى، و مرزهاى دین پیوند مىخورد، با واقعه بىمهابا و بىملاحظه مواجه مىشدند.
وَقاتِلوُهُمْ حَتّى لاتَکُوْنَ فِتْنَهًٌْ وَ یَکوُنَ الدّینُ لِللَّهِ۲۰ وَ یَکوُن الدّینُ کُلُّهُ لِللَّهِ.۲۱
«کفر پیشگان را بکشید تا فتنهبرافتد و دین و قانون [یکسره] الهىشود.»
۱۳ـ خشونت در برابر خشونت، یا خشونت در برابر منطق؟ تاریخ اسلام به طور موازى، هم آکنده از جنگها و هم لبریز از مباحثهها و مناظرههاى رهبران ما با معاندان و مخالفان است. منطق اسلام این است؛ «خشونت در قبال خشونت، منطق در قبال منطق.»
فَمَنِ اعْتَدى عَلَیْکُمْ فَاعْتَدُوا بِمِثْلِ مَا اعْتدى عَلَیْکُمْ:۲۲ «هر کس به شما تعدّى کرد و حملهور شد، مقابله به مثل کنید.»
هَلْ جَزاءُ الْأِحْسانِ اِلَّا الْأِحْسان.۲۳ «آیا پاداش نیکى کردن جز نیکى کردن است؟»
زیرا گاه جز به خشونت نمىتوان خشونت را برانداخت، از حضرت امیر(ع) در نهجالبلاغه نقل شده است که فرمودهاند:
رُدُّوا الْحَجَرَ مِنْ حَیْثُ جاءَ فَاِنَّ الشَّرَّ لایَدْفَعُهُ اِلَّا الشَرّ:۲۴
«سنگ را به همان سمت که دشمن پرتاب کرده، برگردانید که شر جز به شر زدوده نمىشود.»
۱۴ـ خشونت به عنوان واپسین چاره در برابر قضایا و بلایا، یا خشونت به عنوان سهلترین راه در قبال ضعفا و رعایا؟ عجولان و خامان، سفلهگان و سفیهان دومى را مىپذیرند، امّا صبوران و پختگان، خردمندان و خداباوران اولى را مىپسندند، در رفتار پیامبر اکرم(ص) و امامان اهل بیت(ع) شواهد بسیارى بر این رویه وجود دارد، آنان در قبال قضایا اوّلاً، صبورى مىکردند و ثانیاً، سماحت مىورزیدند، و تا ناچار نمىشدند، خشم نمىگرفتند و خشونت نمىکردند. راجع به هر یک از ائمه(ع) بسیار نقل شده که بارها اتفاق مىافتاد که کسانى با آنها روبهرو مىشدند و زبان به ناسزا و ناروا مىگشودند، امّا امام با شکیبایى و بردبارى، به رفع نیازمندىهاى آنها مىپرداختند و به حدى لطفآمیز رفتار مىکردند که فرد ناسزاگو منفعل و دگرگون مىگشت!
دریغا و دردا که حقیقت، بیش از هر چیز، از «افراط و تفریط» لطمه دیده، مىبیند و خواهد دید، دین که حقیقتى بزرگ و حقّى سترگ است، از برداشتها و باورداشتهاى متأثر از منافع شخصى و ناشى از مواضع جناحى و حساسیتهاى مقطعى و منطقهاى، همواره آسیب دیده است.
اسلام مکتب اعتدال است، دین چند ساحتى است، هم مکتب عشق است، هم مذهب خشم. از کمالات دین اسلام این است که عشق و عرفان را با حماسه و جهاد به هم پیوند زده است؛ چرا هر بار بر یکى از ابعاد و ساحات آن مفرطانه اصرار مىورزیم و در خصوص یک بُعد آن، بزرگ نمایى مىکنیم و بدین شیوه کلیّت و اعتدال این دین را مخدوش کرده، اسلام را تک ساحتى و یک بُعدى معرفى کنیم. اسلام تواماً دین قاطعیت و مداراست، امّا بر اساس بلاغت و حکمت و به اقتضاى منطق و عقلانیّت، یکى از دو نما و نمادش جلوه مىکند.
اگر رسم صفا و صمیمیت و مماشات و مدارا برافتد، جامعه، جنگل و جهنم خواهد شد و اگر ـ به هر بهانهاى ـ روح حماسه و مقاومت، قاطعیت و صلابت در مردم بیفسرد، امنیت و استقلال، نظم و قانون نیز خواهد پژمرد، به تعبیر امیرالمؤمنین(ع):
مَنْ بالَغَ فىِ الْخُصُومَهًِْ اَثِمَ وَ مَنْ قَصَّرَ فیها ظُلِمَ، وَ لایَسْتَطیعُ اَنْ یَتَّقِىَاللَّهَ مَنْ خاصَمَ.۲۵
«کسىکه بىجا خصومت ورزد گناهکار است و هرکس در خصومت به جا کوتاهى کند، مظلوم واقع خواهد شد، هرآنکه خصومت بىجا ورزد، نمىتواند تقوا پیشه کند.»
کدام مدارا؟
اکنون پس از بررسى حکم انواع خشونت، براى تکمیل بحث، باردیگر به وارسى مقولهى مدارا برگردیم. اگر پرسیده شود در چشمانداز اسلام، مدارا زشت است یا زیبا؟ باید پرسید مدارا به چه معنا؟ از چه کسى؟ با چه کسى؟ با چه انگیزهاى؟ چگونه؟ کى؟، کجا؟ تا کجا؟ یعنى همان هشت متغیر.
۱٫ مدارا و تسامح به معناى تحمل عقاید رقیب در عین باورمندى و پایبندى به حقانیّت اعتقادات خود یا به معنى تجویز و ترویج «آنارشیسم ایدئولوژیک» و «پاشانى و پریشانى تئوریک»؟ تسامح به معنى سعهى صدر علمى و گشودن فضاى تعامل و تعاطى افکار و انظار، و یا شک پراکنى و شبههافکنى دینى و ولنگارى اخلاقى و شناورى و بىثباتى فکرى؟ تاریخ اسلام لبریز از شواهد مویِّد مدارا از نوع اوّل است؛
وَلا تَسُبُّوا الَّذینَ یَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ فَیَسُبُّوا اللَّهَ عَدْواً بِغَیْرِ عِلْمٍ.۲۶
«به آنانکه غیر از خدا را مىپرستند، ناسزا نگویید، مبادا از سر جهل به خدا ناسزا بگویند.»
. . . فَبَشِّرْ عِبادِالَّذینَ یَسْتَمِعُوْنَ الْقَوْلَ فَیَتَّبِعُوْنَ اَحْسَنَهُ اُولئِکَ الَّذینَ هَدیهُمْ اللَّهُ وَ اُولئِکَ هُمْ اُولُوااْلأَلْبابِ.۲۷
«مژده بده به آنهایى که سخن را گوش فرا مىدهند و از بهترین آن پیروى مىکنند، آنها کسانىاند که خدا هدایتشان فرموده و آنان همان صاحبان خردند.»
اگر طرح و تبیین منطقى و علمى آراء و افکار مجاز نباشد، نوبت به گزینش نمىرسد، این فرایند خود، از راههاى هدایت الهى است و این گونه مواجه با رأى و سخنى نشانهى خردمندى است.
امّا آنجا که به نام آزادى بینش و بیان، هرج و مرج فکرى و التقاط دینى صورت مىبندد، اسلام مسلمانان را به شدّت از آن، پرهیز مىدهد. طبق آیات سوره کافرون، در برابر پیشنهاد کفار مکه به پیامبر(ص) (در وضعیتى که آن حضرت هنوز در موضع ضعف و اقلیت هم بود) مبنى بر پرستش متناوب خدا و بتهاى کافران، آن بزرگوار با تاکید و تکرار و با صلابت و صراحت تمام مأمور مىشود، پیشنهاد را رد کند.۲۸
آنجا که کسى با داشتن شأنیّت و بدون قصد تخریب عقاید مردم، آراى علمىِ هر چند آشکارا ناسازگار با نظریات علماى دین را طرح کند، سنّت سماحت جارى است، امّا آنگاه که کسى بدون اتکا به منطق و مبنا و با انگیزهى ویرانسازى ایمان و عقیده مردم به شبهه پراکنى مىپردازد، مداهنه و سهلانگارى، بىپناه نهادن مؤمنان در مقابل سموم مهلک فکرى است، این گونه تسامح و تعلل خیانتِ به شریعت است و ستم به حال ملّت؛ و رویهى رهبران و دأب دینداران نیز اینجا مشخص است؛ «تسامح در قبال منطق و مطلب آرى، امّا تجویز ناسزا و ناروا هرگز» در سیرهى ائمه و اهل بیت و تاریخ حوزههاى علمیهى شیعه، شواهد بیشمار و واضحى بر این منطق و مرام در دست است.
۲٫ مدارا و مماشات، همچون «ابزار» و چون «منش» زمامداران براى تدبیر مناسبات اجتماعى انسانى، یا تساهل و تسامح مؤمنان به منزلهى «مبناى» فلسفى فکرى، و به معنى نسبى پندارى عقاید و ارزشهاى دینى و «رواانگارى» اخلاقى؟
بسیار واضح است که بىمماشات، تدبیر امور جامعه و تنظیم شؤون حکومت ممکن نیست، جامعه حاوى سلایق متفاوت و علایق مختلف است و با تحکّم و خودکامگى، کار جامعه بسامان نمىشود و امر حکومت به فرجام نمىرسد؛
مَنْ اِسْتَبَدَّ بِرَ أْیه هَلَکَ، وَ مَنْ شاوَرَ الِّرِجالَ شارَکَها فى عُقُوْلِها.۲۹
«هرکس در رأى استبداد ورزد هلاک مىشود، هر کس با دیگران رایزنى و مشورت کند، شریک عقول آنان شده است.
خود پیامبر اکرم(ص) که عقل کل بودند، از باب درس آموزى، هم مأمور به شور شدند، هم عملاً به رایزنى مىپرداختند: و شاوِرهم فىالامر.۳۰
امّا شکگرایى هرگز با ایمان (که حالت نفسانى و عِقد قلبى است) که بر قطعیّت و جزمیّت مبتنى است، نمىتواند سازگار افتد، زیرا شک با ایمان هرگز همخانه نمىشود.
۳٫ مدارا و مساعدت براى شنیدن حقیقت یا ملاینت و مدارا براى شکستن حق؟ قرآن مىفرماید: اگر در گرما گرم جنگ، کسى از مشرکان از تو امان بخواهد، باید پناهدهى تا در امنیت و آرامش کامل بیاید و کلام خدا را بشنود، اگر خواست بپذیرد و مسلمان شود، امّا اگر نپذیرفت، با تأمین جانى (و به تعبیر امروزین با اسکورت) او را به جبههى کفار برسان (نه فقط به جبهه و آنجا که میدان کارزار است، بلکه به جاى امن و بىخطر برسان) زیرا ممکن است، شرکت او در قتال با مسلمانان، از سر جهل و نادانى باشد، نه از روى جهد و آگاهى:
وَ اِنْ اَحَدٌ مِنَ المُشْرِکینَ اِسْتَجارَکَ فَاَجِرْهُ حَتَّى یَسْمَعَ کَلامَ اللَّهِ ثُمَّ اَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ، ذلِکَ بِاَنَّهُمْ قَوْمٌ لایَعْلَمُونَ۳۱
نظر برخى فقها این است که حتى اگر یک سرباز عادى به مشرک پناهخواه، امان دهد، نافذ و معتبر است. قانونى مترقىتر از این در میان هیچ مکتب و ملّتى وجود ندارد، مدعیان حقوق بشر و داعیان آزاداندیشى باید مدارات و حریت فکرى را از قرآن بیاموزند.
۴٫ مدارا و مسامحه به عنوان «استراتژى دائم» و استثناناپذیر یا مدارا و مجامله همچون «تاکتیک موقت» و تبعیض بردار؟ مدارا با همه و همیشه یا با کسان (و تنها آن گاه) که به نفع ما، سخن مىگویند؟ و تا آنجا که ما به تسامح و تساهل نیازمندیم؟ این پیامبر اکرم اسلام است که مىفرماید:
مایل نیستم آنچنان با مردم سختگیرى کنم که بگویند: محمد(ص) تا وقتى نیاز داشت از مردم مدد گرفت، اکنون که کارش گذشته است گردنمىزند.
۵٫ مدارا و مماشات در چارچوب شرع و در ظل اخلاق و ذیل قانون، یا مدارا و سهلانگارى نسبت به شرع و قانون و اخلاق؟ پر بدیهى است که اوّلى جز به تحکیم شریعت و تصعید جامعه و تسدید قانون و توسعهى قانونگرایى نمىانجامد و اینگونه مدارا بسیار فرخنده و ارزنده است، امّا سهلانگارى و سستى نسبت به شریعت و قانون، ارزشها و اخلاق، ثمرى جز الحاد، توحش و فساد و ولنگارى نخواهدداد.
۶٫ مدارا و مسامحه در قبال دوستان و مؤمنان، یا مدارا و مداهنه با دشمنان و منافقان؟، برابر دلالت صریح آیهى «مُحمَّدٌ رَسُولُ اللَّهِ وَالذینَ مَعَهُ اَشِدَّاءُ عَلَى الکّفُارِ رُحَماءُ بَیْنَهُْم»۳۲ حکم دو مورد کاملاً متفاوت است. حکم خرد نیز جز این نیست. هر کس مدعى است، بین دوست و دشمن خود، فرقى قائل نیست یا سالوس مىورزد یاسفاهت مىکند، راه نفوذ و سلطهى دشمنان را با تحفظ بر مرزهاى خودى و غیر خودى باید بست.
وَلَنْ یَجْعَلَ اللَّهُ لِلْکافِرینَ عَلىَ الْمُؤْمِنینَ سَبیلاً۳۳ «هرگز خدا راهى براى سیطره کفر پیشهگان بر مؤمنان قرار نداده است.»
اصولاً مجامله و مداهنهى نابجا با معاندان سود نخواهد بخشید کمااینکه قاطعیت و سختگیرى به جا با محبان زیانآور نتواند بود، حضرت امیر(ع) مىفرماید:
لوْ ضَرَبْتُ خَیْشُومَ الْمؤْمِنِ بِسَیْفى هذا عَلى اَنْ یُبْغِضَنى ما اَبْغَضَنى، وَ لَوْ صَبَبْتُ الدُّنْیا بحَمَّاتِها عَلَى المُنافِقِ عَلَى اَنْ یُحِبَّنى ما اَحَبَّنى . . .۳۴
«اگر با این شمشیر بربینى مؤمن بزنم که با من دشمن شود، نخواهد شد و اگر تمام دنیا را به کام منافق فرو ریزم که دوست من گردد، نخواهد شد!»
۷٫ مدارا و سماحت با زیردستان و ستمدیدگان یا مدارا و مجامله با زورگویان و ستمپیشهگان؟ مدارا با زورمندان ستمپیشه به تعبیر یک ضربالمثل ایرانی ترحّم بر پلنگ تیز دندان است و ستم در حق گوسفندان.
۸٫ مدارا و همدلى با غارتزدگان یا مماشات و همرهى با غارتگران؟
۹٫ تسامح و تولرانس با مخالفان و ناراضیان یا امتیازدهى و باجپردازى به معاندان و دسیسهگران؟ این پیامبر گرامى است که مىفرماید:
مَنْ اَذَلَّ ذِمَّیّاً فَاَنَا خَصْمُهُ وَ مَنْ کُنْتُ خَصْمُهُ خَصَمْتُهُ یَوْمَ الْقِیمَهًِْ:۳۵
«هر آنکس غیر مسلمانى (ذمى) را تحقیر نماید و خوار بخواهد، من خصم او خواهم بود و هر که من با او دشمن باشم، در روز قیامت با او خصومت خواهم ورزید.»
ذمى مخالف فکرى است و نسبت به جامعهى اسلامى دیگرگون اندیش است، نه تنها مدارا با او لازم است که خصومت با او ممنوع است. به تعبیر حافظ شیرازی:
آسایش دو گیتى تفسیر این دو حرف است با دوستـان مـروت، بـا دشمنـان مــدارا۳۶
اِذا قَدَرْتَ عَلى عَدُوِّک فَاجْعَلْ الْعَفْوَ عَنْهُ شُکْراً لِلْقُدْرَهًِْ عَلَیْهِ.۳۷ «هرگاه بر دشمنت فائق آمدى عفو از او را شکر نعمت پیروزى قرار ده.»
۱۰٫ خویشتندارى در برابر خطاکاران، یا مدارا با خیانتکاران؟
خُذِالْعَفْوَ وَ اْمُرْ بِالْعُرْفِ وَ اْعرِضْ عَنِ الْجاهلینَ.۳۸ «[اى پیامبر!] عفو پیشه کن و به هنجار فرمان ده و از جاهلان روى بگردان.»
فَاِنْ اِعْتَزَلُوکُمْ فَلَمْ یُقاتِلُوکُمْ وَ اَلْقوَا اِلَیْکُمُ السِّلْمَ فَما جَعَلَ اللَّهُ لَکُمْ عَلَیْهِمْ سَبیلاً.۳۹
«اگر کسانى که با شما در کارزار بودند، کنارهگیرى کردند و دست از جنگ برداشتند و به راستى پیشنهاد صلح دادند، خدا براى شما راهى علیه آنها قرار نداده است، هرگز اجازه برخورد خشن و غیر صلح آمیز با آنها را ندارید.»
۱۱٫ مدارا به قصد ایجاد تنبّه و تربیت یا مدارا براى توسعهى توطئه؟ آیهى «وَ اِنْ اَحَدٌ مِنَ الْمُشْرِکِینَ اِسْتَجارَکَ فَاَجِرْهُ . . .» مدارا از نوع نخست را تایید مىکند، اما آیهى شریفهى وَقالَتْ طائِفَهٌ مِنْ اَهْلِ الْکِتابِ: أَمِنُوا بِالَّذى اُنْزِلَ عَلَى الَّذینَ امَنُو وَجْهَ النَّهارِ وَ اکْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ یَرْجِعُونَ۴۰ به نوع دوم اشاره دارد.
عدهاى از اهل کتاب توطئه کردند که صبح همراه با مؤمنان تظاهر به ایمان آوردن به اسلام کنند و غروب از اسلام دست بردارند تا روحیهى مسلمانان را تضعیف و ایمان آنان را سست کنند! حکم ارتداد معطوف به چنین دسیسه گرانى است، راه انداختن جنگ روانى و طراحى توطئه براى ایجاد شک و القاى تردید در ایمان مردم آیا مىتواند آزاد باشد؟
۱۲٫ مدارا و گذشت دربارهى مسائل شخصى و فردى یا مسامحه و بخشش در باب مصالح ملّى و بشرى؟ سماحت و سیادت اقتضا مىکند که انسان مسلمان در خصوص منافع شخصى، بزرگوارى نشان دهد و گذشت کند.
آلَهًُْ الرّیاسَهًِْ سِعَهًُْ الصَّدْرِ۴۱ «سعهى صدر ابزار ریاست است.»
امّا کسى حق ندارد، نسبت بهمخاطره افتادن مصالح و منافع ملّى و مصالح بشریت و حقوق انسانها بىتفاوت باشد و بقول زبانزد (ضربالمثل) معروف: «از کیسهى خلیفه حاتم بخشى کند!»
۱۳٫ مدارا و مجامله در بستر سلایق یا مدارا و معامله بر سر حقایق؟ قطعا حکم این دو زمینه با هم متفاوت است.
۱۴٫ مدارا از سر صدق و صفا، یا مدارا از در خدعه و خیانت؟ اوّلى ارزش است و نشانهى خردمندى، دومى فریب است و سالوس.
اَلتَّوَدُّدُ نِصْفُ الْعَقْلِ۴۲ «مدارا و محبت نیمى از عقل است.»
قُلُوبُ الرِّجالِ وَحْشِیَّتهًٌْ فَمَنْ تَألَّفَها اَقْبَلَتْ عَلَیْهِ۴۳ «دلهاى مردم وحشى است، هرکس محبت کند، آنها را رام خود خواهد ساخت.»
۱۵٫ مدارا حتّى در موقع قدرت و غلبه، یا مدارا تنها در موضع ضعف و فتور؟ به دلالت آیات متعدد، از جمله سورهى کافرون، پیامبر اکرم(ص) به هنگام ضعف سختگیرتر و با صلابتتر برخورد مىکردند، آن گاه که قدرتمند شدند، مدارا و مماشات افزونترى از خود، نشان دادند؛ به رغم آن همه ستمها و آزارها که مردم مکه با آن بزرگوار روا داشتند که حافظهى تاریخ نظیر آنها را کمتر ثبت کرده است و خود آن حضرت مىفرماید:
ما اُذِىَ نَبِىٌّ مِثْلَ ما اُوذیتُ۴۴ «هیچ پیامبرى به اندازه من اذیت ندید.»
ولى وقتى که در اوج قدرت مکه را فتح کردند همه را عفو فرمودند.
در پایان تأکید مىکنم: روح غالب در شریعت اسلامى و سیرهىسارى پیشوایان الهى، رحمت و سماحت و مدارا و مماشات است و در نگرش اسلام، خشونت «شر ضرورى» است و قهر نیز از سر مهر است. در جهان بینى اسلام رحمت خدا بر غضبش پیشى گرفته است؛ سَبَقَتْ رَحْمَتهُ غَضَبهُ؛ آفرینش نیز جلوهى رحمانیّت و رحیمیّت الهى است؛ ظَهَرَ الْخَلْقُ بِسْمِ اللَّهِ الّرحمَْنِ الَّرحیمِ.
دامنهی بحث را با بیانى از سردار صلابت و سرسختى و سرحلقهى عفو و عطوفت فرا مىچینم که فرمود:
اَلْحِدَّهًُْ ضَرْبٌ مِنَ الْجنُوْنِ، لِأَنَّ صاحِبَها یَنْدَمُ، فَاِنْ لَمْ یَنْدَمْ فَجُنُونُهُ مُسْتَحْکَمٌ.۴۵
«تندخویى نوعى جنون است، زیرا تندخو از کردهى خود، پشیمان مىشود و اگر پشیمان نشود، دیوانگىاش حتمى و پایدار است!»
در باب آسیبشناسى اصطلاحات اجتماعى سخن بسیار است و این مبحث امروز از اهمیت و ضرورت بسیارى برخوردار است، امّا در ظرف یک بحث، بیش از این نمىتوان گفت و براى اداى حق مطلب، فرصتى مىباید فراخ و فراخور تا تبیینى صورت بندد شایسته و در خور.
پینوشتها:
۱٫ نهجالبلاغه / خطبه ۱۶۰
۲٫ المنجد، مادهی «خشن»
۳٫ سوره آلعمران / ۱۵۹
۴٫ لغتنامهى دهخدا
۵٫ قصهى عقیل را هزار بار هم اگر خوانده یا شنیده باشى، باز هزار بار دیگرش باید خواند و شنید، خود حضرت(ع) داستان را چنین بیان مىفرماید: «به خدا سوگند، اگر شب را تا بامدادان بر بسترى از خار بیدار بمانم یا به زنجیرى بسته و بر زمین کشیده شوم، براى من دوست داشتنىتر از آن است که در روز قیامت، با خدا و رسولش دیدار کنم، در حالى که به عنوان کسى که ستم بر مردم کرده یا پشیزى از مال مردمان را غصب کرده است! چگونه ستم برکسى کنم به علّت جانى که شتابان به سوى فنا مىرود و سالهاى طولانى در زیر خاک خواهد خفت؟
به خدا قسم که عقیل را در نهایت فقر و فلاکت دیدم و از من تقاضا کرد که یک صاع (پیمانهی سه کیلویى) از گندم [بیت المال] شما مردم را به او ببخشم و حال آنکه فرزندانش از بینوایى چهرههایشان نیلگون بود، چندین بار پیش من آمد و اصرار و ابرام کرد، من به حرفهاى او گوش مىدادم، به طورى که پنداشت، من دینم را به او مىفروشم و با پیروى از خواهش او از شیوهام دست برمىدارم! امّا من پارهى آهنى را گداختم، براى این که عبرت گیرد، به تن او نزدیک ساختم و عقیل از درد آن، ناله سر داد و کم مانده بود از تماس با حرارت آن بسوزد.
گفتم: عقیل! نوحهگران در عزاى تو بگریند، آیا از حرارت آهنى که انسانى به بازى آن را گداخته است، مىنالى و من از آتشى که خداى جبار آن را از سرخشم افروخته است، نهراسم؟ تو از این اذیّت مىنالى امّا من از آن آتش مهلک ننالم؟»
نهجالبلاغه صبحى صالح / خطبه۲۲۴
۶٫ نهجالبلاغه / نامه ۵۲
۷٫ بقره / ۱۹۱
۸٫ بقره / ۲۱۷
۹٫ بقره / ۲۳۷
۱۰٫ بقره / ۲۸۶
۱۱٫ فتح / ۲۲
۱۲٫ بقره / ۱۴۳
۱۳٫ نهجالبلاغه / نامه ۴۷
۱۴٫ حجرات / ۹
۱۵٫ نهجالبلاغه / خطبه ۹۳
۱۶٫ نهجالبلاغه / خطبه ۶۱
۱۷٫ توبه / ۱۲
۱۸٫ نساء / ۷۳
۱۹٫ بقره / ۱۷۹
۲۰٫ بقره / ۱۹۳
۲۱٫ نساء / ۳۹
۲۲٫ بقره / ۱۹۴
۲۳٫ الرحمن / ۶۰
۲۴٫ نهجالبلاغه / کلمات قصار / شماره ۳۱۴
۲۵٫ نهجالبلاغه / حکمت ۲۹۰
۲۶٫ سوره انعام / آیه ۲۰۷
۲۷٫ سورهى زمر / آیهى ۱۸
۲۸٫ برخى از مدعیان تکثرگرایى و داعیان پلورالیسم دینى، براى تایید مدعاى خود به برخى آیات تمسک مىکنند که مدلول دقیق و صحیح آن آیات، نقض و رد تکثرگرایى است، از جملهى آنها آیات سورهى کافرون، آیهى ۴۱ سورهى عنکبوت و آیهى ۶۴ سورهى آل عمران (قُلْ یا اهلالکتاب تعالوا الى کلمهًْ سواء بیننا و بینکم …) است. ظاهر سورهى کافرون با توجه به شأن نزول آن، بر انحصارگرایى و دو آیهى دیگر بر شمولگرایى دلالت دارد.
۲۹٫ نهجالبلاغه / حکمت ۱۶۱
۳۰٫ آل عمران / ۱۵۹
۳۱٫ توبه / ۶
۳۲٫ فتح / ۲۹
۳۳٫ نساء / ۱۴۱
۳۴٫ نهجالبلاغه / حکمت ۴۲
۳۵٫ الدرایه، ص ۱۰۶؛ الرواشح السماویه، ص ۱۲۳
۳۶٫ حافظ، دیوان
۳۷٫ نهجالبلاغه / حکمت ۱۰
۳۸٫ اعراف / ۱۹۹
۳۹٫ نساء / ۹۱
۴۰٫ آل عمران / ۷۲
۴۱٫ نهجالبلاغه / حکمت ۱۶۷
۴۲٫ نهجالبلاغه / حکمت ۱۳۵
۴۳٫ نهجالبلاغه / حکمت ۴۷
۴۴٫ بحارالانوار / ج ۳۹ / ص ۶
۴۵٫ نهجالبلاغه / حکمت ۲۴۶