جان هیک، از برجستهترین اندیشمندان معاصر در حوزهی فلسفهی دین محسوب میشود. او در ایران نیز متفکر شناختهای است. این دعوی با رجوع به سابقهی تاریخی از دو جنبه، موجه مینماید: هم از حیث بهرهبرداریهای صورتگرفته از نظریهی پلورالیسم دینی او که در قالب بسط این دیدگاه از سوی برخی از متفکران وطنی، نمودیافته است و نیز از حیث نقادی نظریهی او از سوی متفکران ایرانی، و گاه مواجههی چهره بهچهره برخی اندیشمندان از آنها با وی بهویژه از منظر اصطکاک دیدگاه هیک با رویکرد اسلامی در «مسئلهی دیگر ادیان». با عنایت به درگذشت هیک، زمانه بر آن شد تا ضمن اختصاص پروندهای ویژه به جان هیک و دیدگاههایش، نظرات حضرت حجتالاسلام و المسلمین استاد رشاد را که از بارزترین نقادان آرای هیک در ایران میباشند، در قالب مصاحبهای اختصاصی، جویا شود.
با سلام و سپاس فراوان؛ به عنوان سئوال نخست و پیش از ورود به نقد دیدگاه جان هیک، ما میدانیم که مواجههی حضرتعالی با نظریهی پلورالیسم دینی هیک، از پیشینهی درازی برخوردار است؛ این مواجهه که میتوان گفت از سال ۱۳۷۶ با انتشار مقالهی شما در مجلهی قبسات، در مقام نقد مقالهی آقای سروش که در شرح نظریهی جان هیک نوشته بود، آغاز شده و در قالب مذاکرات حضوری در بیرمنگام و تهران و مکاتبات انتقادی ادامه یافته و در سالهای اخیر صورت همهجانبه گرفته و در قالب نقد تفصیلی شما برای هیک، ارسال شده است.
لطفاً درباب سابقهی مواجههی متفکرین وطنی با دیدگاه هیک و ارزیابیتان از کیفیت و گونههای مواجهه با آن، و نیز اگر ممکن است اندکی از پیشینهی مواجههی خودتان با جان هیک و نظریهی معروفش توضیحی ارائه بفرمایید؟
با نظریهی تکثرگرایی دینی هیک، در ایران، از حیث رد و قبول، سه گونه مواجهه صورت گرفته است: برخی آنرا پذیرفته و در صدد بومیسازی آن برآمدهاند. یعنی با ادبیات ایرانی و احیاناً شیعی به تبیین توجیهآمیز آن پرداختهاند. آقای سروش، چنین رویکردی داشتهاند. وی در مقالهی صراطهای مستقیم که در سال ۱۳۷۶ در شمارهی ۳۶ مجلهی کیان منتشر کرد، از چنین رویکردی پیروی کرده است. سروش در حقیقت اصل نظریه را از آقای جان هیک گرفت، بعضی استدلالهای ایشان را تلخیص و تنقیح کرد و به زبان اسلامی و شیعی بازسازی نمود. وی همچنین پارهای از تمثیلات، تشبیهات و تعابیر ادبی را نیز به خدمت بیان نظریه گرفت تا آنرا فهمپذیر، سهلالتناول و قابل قبول کند.
گروه دوم، به ظاهر به عنوان منتقد جان هیک ظاهر شدند، اما درحقیقت نسخهی تلطیفشدهای از نظریهی پلورالیسم دینی جان هیک را ارائه دادند. سعی آنها بر این بود که در دام نسبیگرایی گرفتار نشوند اما جرئت عبور از نظریه را نداشتند. این افراد به صورت بنیادی و در مقام معرفت و نظر، نسبیگرا و شکاک نبودند اما نمیخواستند یا نمیتوانستند از قافلهی روشنفکری عقب بمانند و متهم به مخالفت با یک نظریهی مطرحِ جهانی بشوند، یا بدان جهت که چون اینان، «قواعد فرنگی» بازی در زمین تفکر را پذیرفتهاند و بدانها ملتزماند، لاجرم در این مواقع، بهشیوهی «گهی به میخ، گهی به نعل» رفتار میکنند، در ظاهر به نقد جان هیک پرداختند، ولی درواقع با تقریرها و قرائتهایی اصل پلورالیسم دینی را پذیرفتند. آقای دکتر سیدحسین نصر از برجستهترین افراد چنین رویکردی قلمداد میشود. وی از سویی براساس باورهای فلسفی و بهرهای که از فلسفهی اسلامی داشت نمیتوانست با نسبیت و شکاکیت کنار بیاید، از دیگرسو چون تن به قواعد غربی بازی در عرصهی تفکر داده ـ و دل به مرام سنتگرایی که یکی از دو زمین بازی عالم غربی است ـ سپرده است باید به نحوی در همان زمین عمل کند، از اینرو تبیینی خاص از پلورالیسم دینی ارائه میکند که دل غربیان را نیز به دست آورده باشد!
گروه سومی که عمدتاً از متفکرین دینی و فضلای حوزوی و دانشگاهیان متدیناند، کاملاً از جبههی انتقاد وارد میدان مواجهه با این نظریه شدند. امثال حکیمِ علامه آیتالله جوادی آملی، فقیه فرزانه آیتالله جعفرسبحانی، فاضل فرهیخته جناب حجت الإسلام والمسلمین آقای ربانیگلپایگانی و…، در زمرهی این گروه قرار میگیرند.
چنانکه عرض کردم، در ایران نخستین مقالهای که در دو دههی اخیر، با هدف طرح و تبیین «انگارهی تکثر دین»، و دفاع از آن انتشار یافت، مقالهی صراطهای مستقیم بود؛ به محض اینکه مقالهی صراطهای مستقیم در نشریهی کیان منتشر شد، ما هم نقد جامعی را طراحی کرده و به دوستان توصیه کردیم هر کدام یکی از ابعاد نظریه را مورد نقد قرار دهند. خود من نیز مبانی و وجه فلسفی کلامی نظریه را مورد نقد قرار دادم؛ مقالهها در قالب هشت مقاله و در فصلنامهی «کتاب نقد» (شمارهی ۴، پاییز ۱۳۷۶) درج شد و به شدت مورد استقبال ارباب فرهنگ و اصحاب معرفت بهویژه دانشگاهیان واقع شد. به خاطر دارم که آن شماره از مجلهی کتاب نقد چهار بار و در شمارگان بسیار بالا تجدید چاپ شد.
از آن زمان، بنده درگیر این نظریه شدم و مترصد فرصتی بودم که با مبدأ و مبدع این نظریه، بیواسطه مواجه بشوم، علت این امر نیز این است که بسیار مشاهده میشود که نظریهها و نظرات غربیان را برخی از روشنفکران وطنی، ـ البته با چندین دهه تأخیر ـ اخذ و اقتباس کرده، مبادرت به بومیسازی آن نموده، در میان اوساط آحاد فرهنگی و دانشگاهی مطرح و خود را به عنوان مبدع نظر و نظریه وانمود میکنند! معالأسف این فرایند در سالهای اخیر در کشور ما بسیار رخ میدهد، مرجعی نیز برای اقدام حقوقی یا دستکم برخورد علمی با چنین رفتارهای خلاف قانون و غیرعلمی، بلکه ضدعلمی وجود ندارد. طرز طرح نظریهی پلورالیسم دینی در ایران از مصادیق چنین عمل نامبارکی بود. آقای سروش که ارمغان تکثرگرایی دینی را ارزانی دانشگاههای ما کرد، چنین رفتاری را مرتکب شد، تا جایی که حتا پس از سپری شدن افزون بر ده سال از انتشار مقالهاش در دیدار با خود هیک، صاحب نظریه، اینگونه وانمود کرده بود که نظریهی پلورالیسم دینی را خود من ابداع کردهام و اصلاً از نظریهی شما اطلاع نداشتم و کتب و مقالات شما را قبلاً ندیده بودم و بعدها با آنها آشنا شدم! و فراموش کرده بود که در همان مقالهی «صراطهای مستقیم»، مکرراً نام جان هیک را برده و استدلالهای ایشان را نیز نقل کرده و تفصیل داده بود! همچنین در همان دوران، بعضی مقالات هیک و یا نقد و تقریرهایی از آرای ایشان را ترجمه و در کتابی که نام مقالهاش (صراطهای مستقیم) را بر آن نهاد منتشر کرده بود. و در حالی که جان هیک از مشاهیر عصر ماست و نظریهی او از شایعترین نظرات بلکه مشهورترین نظریه در باب «مسئلهی دیگر ادیان» انگاشته میشود، و آقای سروش نیز فرد کماطلاعی نیست، ایشان اکنون دودهه است که در کار اخذ و اقتباس، انتقال و اشاعهی تعلیمات متکلمان مسیحی و آرای فیلسوفان دین مغرب زمین به ایران است! و از لحاظ حجم واردات، در تاریخ ما احدی با وی قابل مقایسه نیست.
به دلیل همین شیاعِ سرقت ادبی یا به تعبیر صحیح و دقیقتر: «رواج نظریهربایی» در کشور، ما تصمیم گرفتیم به جای مواجهه با روشنفکران وطنی، با مبادی اصلی این دیدگاهها مواجه شویم. در خصوص نظریهی پلورالیسم دینی نیز بعد از نقد قرائت بومیشدهی آن همچنان مترصد فرصتی بودم که با شخص آقای جان هیک بدون واسطه مواجه شوم؛ در سال ۱۳۸۱ برای شرکت در یک کنفرانس در دانشگاه بیرمنگام دعوت شده بودم و تقدیر چنین بود که آقای هیک هم ـ که به تازگی بازنشسته شده بود و از امریکا به انگلستان برگشته بود ـ در دانشگاه بیرمنگام حضور داشته باشد و فرصتی برای این منظور فراهم گردد. پس از پایانپذیرفتن جلسات روز اول کنفرانس، بنا شد بنده و ایشان با حضور یکی دو تن از دوستان، شام را با هم صرف کنیم، و با گفتوگوی انتقادیای که در این جلسه صورت بست، کلید این مراودات انتقادی زده شد. یکی دو ساعت در آن دیدار با هم گفتوگو کردیم و حاصل آنرا پس از تنظیم برای ایشان فرستادم و از ایشان خواستم اگر نکته و یا نظری دارند مطرح کنند، آقای هیک گفتند نکتهی خاصی ندارند و ما صورت فشردهی این گفتوگو را در مجلهی قبسات به چاپ رساندیم. بعدها هم این مطلب در مجلات مختلف و به زبانهای گوناگون ترجمه و منتشر شد.
پس از آن من پیگیر بودم که این مواجهه ادامه یابد و ایشان هم با این موضوع موافقت کردند. سپس از ایشان برای سفر به ایران و دیدار از پژوهشگاه دعوت به عمل آوردم و ایشان دعوت را پذیرفتند. ما پیشاپیش به ایشان گفتیم که در پژوهشگاه راجع به نظریهی شما گفتوگو خواهیم کرد و آقای جان هیک نیز مقالهی خود را در همین زمینه تنظیم کردند.
از اینکه نظریهی پلورالیسم دینی در پژوهشگاه مورد نقد قرار بگیرد، جریان نخست (هواداران نظریه و کسانی که این انگاره را از آن خود کرده بودند) دلگران و ناخرسند بودند، حضرات ناخرسندی خود را از این برنامه کتمان نکردند، برغم اصرار و پیگیری ما، آقایان از در اختیار گذاشتن مقالهی وی پیش از جلسه استنکاف میکردند، و پیوسته پیغام و پسغامهایی مبنی بر اظهار ناخرسندی از برنامه و ابرام بر تغییر برنامه و یا لااقل موضوع نشست، به ما میدادند. بعد از نشست اول و نشست دوم در تهران، به خاطر نقد آقای هیک، آقایان ما را مورد انتقاد قرار دادند؛ بعد از سفر آقای جان هیک به ایران و حضور در پژوهشگاه و نقدهایی که با حضورش بر نظریه وارد شد، آقای سروش به بیرمنگام سفر کرد و در منزل آقای جان هیک با وی ملاقات و در ضمن گفتوگو، از نظر او در بارهی سفر به تهران و شرکت در جلسات پرسید، جان هیک نیز بهشدت از میهماننوازی و مواجههی علمی و استاندارد جلسات برگزار شده، ابراز رضایت کرد، و حتی گفته بود که من اطلاع نداشتم نظریهی پلورالیسم دینی، اینهمه در ایران مورد توجه است و اینهمه با نظرات من آشنا هستند. در این دیدار بود که آقای سروش به وی گفته بود که اندیشههای پلورالیستی در ذهن من قبل از آشنایی با نظریه و آثار شما جرقه زده بود، و بعدها کتابها و مقالات شما را مشاهده کردم!
در جلسهی پژوهشگاه، بعضی از دوستان نقدهایی را بر نظریهی ایشان وارد کردند، برخی نیز از آن دفاع کردند، من هم نقدهایی را به صورت منسجمتر بر محورهای اساسی نظریه او وارد کردم. آقای جان هیک بعضی از نقدها را پاسخ دادند، ولی نهایتاً گفتند که آمادگی کامل برای پاسخ دادن به انتقادها را ندارند، ولی علاقهمند هستند که نقدهای من را دریافت کنند و در فرصتی مناسب طی یک مقالهی مستقل و مشبع پاسخ بگویند.
جهت آشنایی بیشتر مخاطبان، با مبانی جان هیک، تقاضا میکنم درباب تعریف هیک از دین که یکی از عوامل توسعهی ابعاد گوناگون پلورالیسم دینی شده، و نیز سطوح پلورالیسم، توضیح بفرمایید؟
آقای جان هیک مجموعهی تعلیمات حاوی عقیده به «امر قدسی» را که مدعی «نجات» است، اعم از اینکه منشأ وحیانی داشته یا نداشته باشد، «امر قدسی» و غایی را متشخص بداند و یا نداند، و نیز تعالیم جامع رفتاری، داشته باشد و یا نداشته باشد، «دین» میانگارد. از نظر بسط دائرهی دین تا جایی پیش میرود که تصور میشود، ایشان میخواهد برخی مکاتب بشری را ـ حتی الحادی ـ که داعیهی نجات و فرجام خوش برای انسان دارند، در زمرهی ادیان یا شبهادیان، جای دهد. ملاک اصلی او در دینانگاشتن مجموعهای از تعالیم و آموزهها، «مدعی نجاتبودن» است، تا جایی که گاه از ملاک گرانیگاه بودن امر قدسی عبور میکند، ایشان در برخی آثار خود، هر مجموعه و منظومهی تعلیماتی را که از این ویژگی برخوردار باشد، هرچند غیروحیانی و صرفاً حِکمی مثل تعلیمات کنفوسیوس، مشمول پلورالیسم دینی دانسته و در طیف ادیان قرار میدهد، به همین جهت از جمله مشکلات اساسی نظریهی ایشان، «چالش معیار» است، بدینمعنا که تا کجا میتوانیم مجموعهای را دین دانسته، مشمول پلورالیسم بدانیم، از نظر وی تکثرگرایی حد یقف ندارد! هرچند در بحث اول ما ایشان اذعان کرد که دائرهی شمول کثرتپذیری ادیان محدود به ادیان توحیدی و واقعگراست، اما در آثار خویش و قبل از این مباحثه به هیچ محدودیتی تن میداد.
پیرامون بخش دوم سئوال شما باید بگویم که از پلورالیسم دینی را میتوان سه گونه تعبیر ارائه نمود:
۱٫ «پلورالیسم هستیشناختی دینی» که در آن، تکثر، معطوف به وجود خارجی متعلق کثرت است و شامل شقوق سهگانهی زیر میشود:
ـ متعدد بودن دین در نفسالامر،
ـ ذووجوه بودن حقیقت واحد دینی،
ـ ذومراتب و چند لایه بودن نفسالأمر و حقیقت دین.
۲٫ «پلورالیسم معرفتشناختی دینی» که ناظر به متغیرهای سهگانهی فاعل شناخت، متعلق شناخت و پیراشناختها در فرایند تکوّن معرفت است.
۳٫ در نهایت، انواع کارکرد در دو ساحت «نظر» و «عمل»، مبنای «پلورالیسم کارکردشناختی» است.
در پاسخ به پرسش ما در خصوص تعریف هیک از دین، به طور مختصر، به یکی از نقدهای اساسی خودتان بر دیدگاه هیک با عنوان «چالش معیار»، اشاره فرمودید که زمینهی خوبی شد تا در ادامه با تفصیل بیشتری به نقدهای جنابعالی بر نظریهی جان هیک بپردازیم؛ بفرمایید جنابعالی این نظریه را از چه ابعادی درخور نقد میدانید؟
از آنجا که بنا داشتم نقد جامعالاطرافی بر این نظریه وارد کنم، مجموعهی کتابها و مقالات ایشان را در تشریح و تبیین نظریهی پلورالیسم دینی مطالعه کردم، و به این نتیجه رسیدم که این نظریه از ده بُعد قابل نقد است و مبنای آن نیز این نکته است که براساس تعریفی از نظریه میتوان ارائه کرد، یک نظریهی تمام باید دارای «سطوح» و «ساحات» درخور و فراخوری باشد، از پلورالیسم دینی نیز توقع میرود به عنوان نظریه چنین باشد؛ نظریه باید دارای مبانی مفهومشناختی، روششناختی، معرفتشناختی، هستیشناختی، دلایل و شواهد درستی، قدرت ابطال نظریههای معارض خود (نه لزوماً هر نظریهی رقیب خود) و نیز قابلیت تعمیم، کارایی در حل معضلات مطرح و مرتبط، و… باشد، از اینرو ده وجه و بُعد را برای نقد آن لحاظ و تهیه کردیم، و اول نقد سه بُعد از این ده بُعد را به تفصیل و نهاییشده نگاشتیم که به حدود صد صفحه بالغ میشد. این سه مورد عبارتند از:
یک) ابهامات مفهومشناختی نظریه.
دوم) مشکلات روششناختی نظریه.
سوم) کاستیها و ناراستیهای معرفتشناختی نظریه.
پس از سفر آقای هیک به تهران، ایشان نامهای برای من نوشت که علاقهمندم نقدهای تفصیلی شما را دیده و پاسخ بگویم، البته تنظیم و ارسال این نقدها، با توجه به اشتغالاتی که داشتم و دارم به درازا کشید؛ در نتیجه در پاسخ به پیگیریهای ایشان و سنجش اینکه تا چه حد او آمادگی صرف وقت برای مواجههی جدی دارد، عجالتاً من همین سه بخش را نهایی کردم و برای ایشان ارسال کردم.
آقای جان هیک پاسخی هرچند فشرده برای من فرستادند، من مجدداً به ایشان پیغام دادم که علاقهمندم همانگونه که به تفصیل نقد کردهام به تفصیل هم پاسخ دریافت کنم، منتظر دریافت پاسخ تفصیلی بودیم که فوت ایشان اتفاق افتاد.
اگر اجازه بفرمایید از دستهبندی دقیق و گزارش تاریخی کاملی که حضرتعالی ارائه فرمودید، و نیز از مباحثات و مکاتبات شما با جان هیک، به شرح نقدهای شما به دیدگاه جان هیک پل بزنیم؛ یعنی بحث ابهامات مفهومی و محتوایی، بحث نقدهای روششناختی و همچنین نقدهای معرفتشناختی. لطفاً در خصوص مورد نخست یعنی ابهامات مفهومشناختی توضیح بفرمایید.
در زمینهی ابهامات مفهومشناختی قابل ذکر است که ایشان واژههای کلیدیای را به کار بردهاند که به نظر من از ابهام، اضطراب و تشویش معنایی و القایی رنج میبرند. مثلاً همین عنوان اصلی نظریه یعنی «پلورالیسم دینی». با توجه به این نکته که پلورالیسم مبتنی بر یک سلسله مبانی و اصول است، پلورالیسم را بر هر مبنایی استوار کنیم، یک قرائت از پلورالیسم تولید میشود. سخن ما این است که آیا ادیان را در مقام هستیشناختی برابر مینشانید؟ اگر ما پلورالیسم را، هستیشناختی اراده کنیم، یعنی بگوییم در مقام هستی و وجود و نفسالامر، ادیان متکثرند و موازات ارزشی دارند، همگی با هم حقاند و یا همگی باطلاند، این بدینمعناست که ما در واقع و نفسالامر چندین دین حق داریم، یعنی همهی ادیان را (علیالاطلاق و یا به طور نسبی) واجد حقانیت قلمداد میکنیم. بگوییم همگی به طور نسبی حقاند و یا حتی ممکن است به لحاظ ارزششناختی قائل به قول طبیعتگرایان باشیم که میگویند: دین، مطلقاً حق نیست، پس هر مجموعهای که ادعا میکند من دین هستم، حق نیست و همهی ادیان از نظر بطلان برابر و مساویاند.
و آیا مراد شما پلورالیسم معرفتشناختی است؟ یعنی در مقام فهم دین و معرفتهای شکلگرفته از دین واحد یا ادیان مختلف، همه را حق و درست یا بهطور برابر مغشوش و مخدوش میدانید؟
و آیا ادیان را از لحاظ کارکردشناختی مساوی میانگارید؟ و قس علیهذا…!
سئوال ما این است که شما کدامیک از اینها را مطرح میکنید؟ آیا همهی ادیانِ متعددِ موجود را حق میدانید؟ آیا همگی را باطل میدانید؟ آیا برخی را باطل و برخی را حق میدانید؟ هیچیک از ادیان را حق خالص یا باطل مطلق نمیانگارید؟ همه را آمیزهای از حق و باطل میدانید؟ وقتی میگویید پلورالیسم دینی و تساوی و همسانانگاری ادیان، و موازات ادیان، چه تلقی از این موازات و همسانانگاری دارید؟ در هیچ جایی این را توضیح ندادهاید، اگر هم توضیح دادهاید، در ادبیات علمی و آثار شما تعارضهای بسیاری به چشم میخورد. موارد متعددی از این تعارضها را میتوان از آثار ایشان استخراج کرد که به نظر میرسد با هم قابل جمع نیستند و ما شواهد فراوانی از این ابهام را در کتب وی سراغ داریم و ثبت کردهایم.
در ذیل همین مسأله این اشکال مطرح میشود که اگر شما بگویید من ادیان متعددِ محدودی را مشمول چهارچوب پلورالیسم دینی میدانم، میگوییم که آیا ادیان وحیانی، ادیان ابراهیمی یا فراتر از اینها ادیانی که گرانیگاه و نقطهی ثقل آنها امر قدسی است و سکولار محض نیستند؟ و یا حتی تعالیم سکولاری که مدعی نجاتند نیز مشمول این نظریه میشوند؟
از بُعد عدم شفافیت مفاهیم و مدعیات کلیدی، اشکالات دیگری نیز بر دیدگاه هیک وارد است که به جهت اجتناب از اطالهی کلام در این مصاحبه، خوانندگان نشریهتان را به مطالعهی تفصیل ابهامات در کتاب مباحثه با جان هیک دعوت میکنم.
پس اجازه بفرمایید به نقدهای معرفتشناختی حضرتعالی بپردازیم. ظاهراً هیک الگوی معرفتشناسی کانت را در دستور کار دارد؟
بله، ایشان در جایجای آثار خود اعتراف میکند که الگوی معرفتشناختی کانت را مبنای تبیین نظریهی خویش قرار داده است؛ اشکالاتی را که به نظر ما بر نظریهی معرفتشناختی کانت وارد است و یا دیگران طرح کردهاند، نسبت به پلورالیسم دینی مطرح میدانیم. خلاصهی عرض ما اینجا این است که شما وقتی نظریهی خود را بر یک نظریهی معرفتشناختی بنیادی مبتنی میکنید، باید اشکالات آنرا هم پاسخ بگویید؛ این درحالیست که اشکالات اساسی بر نظریهی معرفتشناسی کانت وارد است و برخی از آنها از زمانی که دیدگاههای کانت ارائه شده، بیپاسخ مانده است. علاوه بر اینکه تفاوتهایی بین تلقی معرفتشناختی شما و کانت وجود دارد که آن تفاوتها را نیز برشمردیم.
ایشان در مقام پاسخگویی، به رغم اینکه بارها اعتراف کرده بود که مبانی معرفتشناختی نظریهی خود را از کانت اخذ کرده است، گویی از دفاع طفره رفت و از پاسخ به نواقص و کاستیهای نظریهی معرفتی کانت سر باز زد و گفت من از نظریهی معرفتشناختی کانت تنها الهام گرفتهام و نظریهی خود را بر آن بنیان ننهادهام.
اگر ایشان را یک فیلسوف معرفتشناس قلمداد کنیم، باید او را در زمرهی نئوکانتیها قرار دهیم، چراکه ایشان شکلگیری و تکون معرفت را تنها در گرو مقولات دوازدهگانه و موضوع زمان و مکان نمیانگارد، بلکه فراتر از این، عوامل فراوانی را در شکلگیری و تکون معرفت دین مؤثر میداند و البته سهم بیشتر را به فرهنگ میدهد. ضمن اینکه وقتی ما مسئلهی معرفت، تکون معرفت و عوامل دخیل در فرایند تکون معرفت دینی را مبنای پلورالیسم قلمداد کنیم، با این مبنا که میگوییم همهی ادیان حقاند، سازگار نخواهد بود؛ چون یا باید بگوییم ادیان خود حقاند یا باید بگوییم معرفتهایی که از ادیان داریم، حقاند، به تعبیر دیگر: یا قائل به امکان دسترسی به نفسالأمر هستیم یا نیستیم و مسئله براساس هریک از این دو انگاره بنا شود با دیگری متفاوت خواهد شد، زیرا اگر سنتهای دینی را تبیین معرفتشناختی کردیم و گفتیم: نفسالأمر کماهی قابل دریافت نیست، دیگر با نفسالامر ادیان سروکار نداریم؛ و وقتی با دین، معرفتشناسانه مواجه میشویم با روبناها و برداشتها سروکار داریم و باید بین آنها با هم مقایسه کنیم و بگوییم کدام حقاند، کدام باطلاند؟ وانگهی بر اساس نظریهی معرفتشناختی کانت چیزی به نام حق و باطل معنادار نیست و ایشان دیگر نمیتواند حتی بگوید همهی ادیان حقاند تا چه رسد به اینکه بگویید بعضی حقاند و بعضی باطل.
گویی او گاه به شیوهی معرفتی هگل نزدیک میشود که ترابط واقعیت و عقلانیت را پیش میکشد. در واقع فارغ از درستی یا نادرستی الگوی هگل، استناد هیک به آن در جهت تبیین مدعایش مناسبتر میبود! به هر حال از نظر معرفتشناختی آسیبهای جدی بر نظریهی پلورالیسم دینی وارد است.
محور اصلی نقدهای شما بر پلورالیسم دینی هیک، اشکالات روششناختی و مغالطات بسیاری است که او در مقام بیان و اثبات نظراتش مرتکب شده، در این خصوص نیز توضیح بفرمایید.
از زاویه روششناختی هم اشکالاتی را بر ایشان وارد کردهایم چرا که نظریهی آقای جان هیک مبتلا به مغالطات منطقی فراوانیست. من انواع مغالطات منطقیای که ایشان مرتکب شده است را در نقد تفصیلی که برای ایشان فرستادم، آوردهام و شواهدی از آثارشان را که در تبیین نظریهی پلورالیسم دینی مرتکب مغالطات شده است، ذکر کردهام. مغالطهی «مصادره به مطلوب»، مغالطهی «وضعُ مالَیس بعلّهًٍْ علهًًْ»، مغالطهی «تعمیم جزئی»، مغالطهی «استخدام الفاظ مشترک» و خلط اصطلاحات. ایشان گاهی در فهم مبانی مدعاهای بعضی ادیان خطا میکند و براساس همین فهم خطا، نظریهی خویش را توجیه میکند و آنها را شاهدی بر درستی نظریهی خود اخذ میکند. مغالطهی «جمع المسائل فی مسئلهًْ واحده»، مغالطهی «خلط مقام ثبوت با مقام اثبات»، «مقام نفسالامر دین با مقام معرفت دینی»، خلط «مصداق با مفهوم»، خلط «امکان، با وقوع»؛ آقای جان هیک میگوید چون فهمهای گوناگونی از ادیان یا دین واحد وجود دارد و هیچ دلیلی نداریم که بین اینها ترجیح دهیم، پس باید بگوییم همهی اینها حقاند. معنی سادهی این عبارت چنین میشود که «چون هستند پس حقند». آیا این استدلال درستیست؟ چگونه میتوان از «هست» این چنین به «باید» منتقل شد؟ آیا به لوازم، شرایط و تبعات چنین تصوری میتوان تن درداد؟ مغالطهی «خلط حقایق با اعتباریات» نیز از خطاهای وی است. آقای جان هیک در تبیین مناسک دینی که بسیاری از آنها میتواند اعتباری باشد، چونان حقایق برخورد کرده است. همچنین خلط بین «معرفت درجهی یک و درجهی دو». درخصوص این مغالطات شواهدی را از آثار ایشان آوردیم و آقای جان هیک در مکاتبهای سعی کرده بودند به اجمال پاسخ بعضی از این اشکلات را ارائه کنند.
شاید بتوان پروتستانتیسم لیبرال را روح حاکم بر اندیشه و تمدن غربی معاصر انگاشت. پروتستانتیسمی که تلقی سنتی از دین را وانهاده و منادی اخلاق مدرن است. جریان مذکور که برآمده از نهضت اصلاح دینی در غرب است، گونهای مسیحشناسی جدید را فراروی مینهد. از دیگر شاخصههای اصلی جهان معاصر غربی، نسبیت است که در دو قالب نسبیت معرفتشناختی و ارزشی نمود یافته است. در تکمیل دعوی حاضر نمیتوان از کنار واژگانی چون سکولاریسم، اومانیسم، پوزیتیویسم و دئیسم به سادگی عبور کرد. بیشک تعابیر اخیر، فرزندان پدری هستند که از آن تحت عنوان پروتستانتیسم یاد شد. قرابت محتوایی و فرایندی شبکهی واژگانی مذکور با پلورالیسم دینی انکارناپذیر است. از سوی دیگر نمیتوان از وجود درونمایههای مشترک میان پلورالیسم دینی و نظریههای دیگری چون قرائتپذیری دین و تساهل و مدارا سخن نگفت چراکه قرائتپذیری، پلورالیسم را موجب شده و تساهل و مدارا به دنبال قائل شدن به مشی پلورالیستی سر بر میآورد. حال، با عنایت به مطالب فوق، تحلیل حضرتعالی از مصادر و مناشی پلورالیسم دینی هیک چیست؟ تأثیرپذیری شتابزده و نامعقول برخی اندیشمندان وطنی از دیدگاه هیک که ناشی از بدفهمی آنها از بسترهای پروتستانی نظریهی هیک است و تعمیم ناروای آن به داخل و تلاش در بومی کردن آن را چگونه ارزیابی میکنید؟
مجموعهی نظریهها یا مسئلهها و بلکه مکتبهایی که در حوزهها و زمینههای مختلف، اشاره کردید، در تاریخ غرب و جامعهی غربی بیش از آنکه مدلل باشد، معلل است. یعنی مسئلههای محسوس پیش روی جامعهی غربی، پارهای از راهکارهای احیاناً حل مسئله را بر آنها تحمیل کرده است. مسئلههایی که مسئلهی مسیحیت غربی و انسان غربی بود، مسئلهی اسلام و انسان اسلامی نبود. جان هیک در کتاب «مباحث پلورالیسم دینی» در مقالهی اول و دوم به تفصیل اوضاع اجتماعی بعد از جنگ جهانی در انگلستان را تبیین میکند و کیفیت پدیدآیی این نظریه و تکون پلورالیسم دینی را بازمیگوید و نشان میدهد که از مقام معرفت و براساس زیرساختهای فلسفی و معرفتشناختی به این مطلب دست نیافته، بلکه قصد داشته است که برای یک معضل اجتماعی راهکاری پیدا کند، و در این راه دیواری کوتاهتر از دیوار دین پیدا نکرده و تصور کرده است که نزاعهای دینی به این خاطر است که التزام به مبانی و مدعیات دینی سرسختانه و ارتدوکسیست و ما میخواهیم آنرا تلطیف کنیم و به این ترتیب بتوانیم از حدت دین فرو بکاهیم و نزاعهای دینی را برطرف کنیم.
این مشکلی بود که برای جامعه و متفکرین غربی پیش آمد و بسیاری دیگر از مسائل مثل مسئلهی تعارض علم و دین چنین سرگذشتی دارد و حتی مشکل نسبیت و شکاکیت در عرصهی فلسفه، ناشی از یکچنین معضلیست. درحالی که نه تکثر ادیان و نه معضل نزاعهای دینی حاد آنچنان که غیرمتعارف باشد، احیاناً به اندازهی نزاعهای تاریخی که در طول تاریخ غرب اتفاق افتاده، مسئلهی ما نیست.
برخی از روشنفکران متأخر وطنی ما، بیآنکه توجه داشته باشند در زمین غرب و با قواعد بازی آنها بازی میکنند، به صورت کاملاً غیرآگاهانه و بدون خودآگاهی تاریخی درخور، این مسائل را مطرح کردند. این درحالیست که تفاوتهای بین دین ما و دین آنها، جامعهی ما و جامعهی آنها، معضلات و مسائل ما با معضلات و مسائل آنها، فلسفهی ما و فلسفهی آنها، تاریخ ما و تاریخ آنها، بسیاربسیار زیاد است. از اینرو قطعیست که ما مجموعهی مسائل و مشکلاتی که غربیها مبتلا به آن هستند را نداریم. شما به درستی اشاره کردید که آنها با یک دین تحریفشده، تاریخی را سپری کردند؛ وقتی با عهد روشنفکری، مدرنیته، پیشرفت علم و ظهور تمدن جدید، مواجه میشوند، با سیلی از نقدها که معطوف به دین تحریفشده تاریخ مصرف تمامشده است، مواجه میشوند و ناچارند از دین عقبنشینی کنند و با تعبیر «اصلاح دینی» به اصلاح «دین» بپردازند و با دینی که فاقد شریعت است زندگی کنند، یعنی مجموعهای از باورها و بینشها که فاقد اصول و الزامات رفتاری، الگوی حیات سیاسی، مدل تأسیس حکومت و مدیریت جامعه است، وقتی دست تهی دارند، ناچارند در عین دینداری، سکولاریسم را بپذیرند و احساس میکنند این دو قابل جمعاند. اما ما از نعمت دینی جامع برخورداریم و نمیتوان این دین را از ابعاد شریعت و اخلاقش که تعیین چهارچوب رفتارهای فردی اجتماعی را به عهده دارد و مناسبات را تنظیم میکند، تهی و جدا کنیم. ما نمیتوانیم سکولار باشیم؛ یعنی دین ما با سکولاریسم امتناع ذاتی دارد؛ کما اینکه به لحاظ معرفتشناختی و یا در قلمرو علم هم ما هیچ نقطهی تعارض و تلاقی واقعی بین دین و علم نداریم و اصلاً نیاز نداریم که سراغ نظریهها و راهکارهایی برای حل معضل تعارض علم و دین برویم. این ناشی از نوعی «خوددیگرانگاری» است که بعضی از افراد ما مبتلا به آن هستند، یعنی در مقابل دین، فلسفه، جامعه و تاریخ غربی یا مطلقاً تسلیم میشوند و یا مثل افرادی که گویی از اینکه مرتکب تدین شدهاند، شرمسارند، میخواهند از حواشی دین بکاهند.
بیتوجهی به یک سلسه نکات اساسی از این دست است که افراد را به این سمت میراند. یکی از اساسیترین و مهمترین جهاتی که نباید از آن غافل شویم و جامعه و خصوصاً جوانان را به آن توجه دهیم، این حیث قضیه است که اصولاً بسیاری از مشکلات و دردها را ما نداریم تا راهکارها و درمانهای آن ها را جستوجو کنیم
از اینکه با دقت نظر و جامعیت، مسائل پیرامون نظریهی جان هیک را تبیین فرمودید از شما سپاسگزارم. انشاءالله مخاطبین مجله، نقدهای تفصیلی حضرتعالی راجع به نظریه را در کتابی که با عنوان مباحثه با جان هیک در آیندهی نزدیک منتشر خواهد شد، پیگیری خواهند کرد.
ان شاءالله، بنده هم از شما سپاسگزارم، موفق باشید.