اشاره
نظریه ابتناء میگوید: «معرفت دینی برآیند فرآیند تأثیر ـ تعاملِ متناوب ـ متداومِ مبادی خمسه دین، به عنوان پیام الهی است» این نظریه مبتنی بر چهار اصل است.
در مقالهای که تحت عنوان «نظریه ابتناء»، در شماره ۵۲ قبسات، درج شد، مؤلف محترم اصول چهارگانه نظریه خود را شرح کرده بود.
این اصول عبارت بودند از:
اصل نخست) فرآیندمندی تکون معرفت و برایند وارگی معرفت دینی. اصل دوم) دوگونگی سازِکارهای دخیل در تکون معرفتدینی، و بالتبع امکان سرگی و ناسرگی معرفتدینی.
اصل سوم) پیاموارگی دین و شمول آن بر مبادی خمسه دخیل درفهم پیام.
اصل چهارم) برساختگی کشف و کاربرد صائب و جامع دین، بر کشف وکاربرد صائب و جامع مبادی.
اصل سوم نظریه ـ که مشتمل بر شرح کارکردهای مبادی خمسه دخیل در فهم پیام الهی است ـ، مهمترین رکن نظریه ابتناء است . صاحب نظریه در مقاله زیر سعی کرده است مبادی خمسه پیام دینی را بیان و صور و سطوح تأثیر ـ تعامل میان آنها را شرح کرده، در حد میسور به سهم و نقش این مبادی و مؤلفهها در تکون و تطور، ارتقاء و انحطاط، توسعه و تضییق، تصحیح و ترمیم معرفت دینی اشاره کند.
قبسات آمادگی دارد نقدها و نظرات خوانندگان صاحب نظر خود را درباره نظریه و مبادی خمسه، دریافت و در شمارههای آتی درج کند.
چکیده
معرفت دینی عبارت است از« محصل سعی موجه برای کشف گزاره¬ها و آموزه¬های دینی» ؛ فلسفه معرفت دینی، نیز « دانشواره فلسفی است که عهده¬دار مطالعه فرانگر عقلانی احکام کلی امهات مسائل معرفت دینی» .
تبیین فرآیند و سازِکار تکون و تطور معرفت دینی، از اهم وظائف فلسفه معرفت دینی است، نظریه « ابتناء » نظریه¬ای است برای تبیین فرایند و سازکار تکون و تطور معرفت دینی ؛ ( ¬و نیز مبنا سازی برای طراحی «منطق فهم دین¬» جدید و جامع).
خلاصه نظریه عبارت است از « معرفت دینی، برآیندِ تأثیر ـ تعامِل متناوب ـ متداوم مبادی خمسه دین، به عنوان پیام الهی ». نظریه ابتناء بر چهار اصل به شرح زیر مبتنی است :
اصل نخست. فرایند¬مندی تکون معرفت دینی و برآیندوارگی معرفت دینی ،
اصل دوم. دو گونگی (¬روا و ناروا بودن¬) سازکارهای دخیل در فرایند تکون معرفت دینی، و بالتَبَع امکان سرگی و ناسرگی معرفت دینی،
اصل سوم. پیاموراگی دین و اشتمال آن بر مبادی خمسه دخیل در فهم پیام ،
اصل چهارم. بر ساختگی کشف و کاربرد صائب و جامع دین، بر کشف و کاربرد صائب و جامع مبادی خمسه و پیشگیری از دخالت عوامل ناروا و انحرافگر.
واژگان کلیدی: معرفت دینی، کشف دین، کاربرد دین، مبادی خمسه.
در مقاله پیشین (مندرج در شماره ۵۲ قبسات) معروض آمد که: سومین اصل نظریه ابتناء (برساختگی تکون و تطور معرفت دینی بر تأثیر ـ تعاملِ متناوب ـ متداومِ مبادی خمسه رسالت دینی) عبارت است از: «پیاموارگی دین و شمول آن بر مبادی خمسه دخیل در فهم پیام الهی»
توضیح این که: فرایند پدیده پیامگزاری درگیر اضلاع پنجگانه «پیام دهنده»، «پیام»، «پیام افزارها»، «قلمرو و متعلق پیام» و «پیامگیرنده» است. ما از این اضلاع خمسه، به مبادی «مصدرشناختی»، «دینشناختی»، «معرفتشناختی»، «قلمروشناختی» و «مخاطبشناختی» دین، تعبیر میکنیم. هر یک از مبادی خمسه، دارای سرشت و صفات خاصیاند که خودآگاه و ناخودآگاه در فهم پیام (تکون معرفت دینی و تطور آن) دخیلاند.
در صورت شناخت صائب و جامع این مبادی و کاربست صائب و جامع آنها در فهم دین، به معرفت صائب و جامع دین دست خواهیم یافت.
در این مقاله، درصدد شرح این مبادی و بیان کارکردهای آنها در تولید و تکوین، تضییق و توسعه، انحطاط و ارتقاء، تحریف و تصحیح، ترمیم و تتمیم، تنسیق وتطبیق معرفت دینی هستیم.
البته تحقق این کارکردها تابع جهات و نکات زیراند:
نوع تلقی از ماهیت، مؤلفهها، و مختصات هریک از مبادی؛
قبول و عدم قبول تأثیر و تعامل آنها؛
نوع نظر در سعه و ضیق کارکرد (میزان تأثیرگذاری آنها)؛
قول به حجیت و عدم حجیت برایند تأثیر و تعامل آنها؛
نگرش در نسبت و مناسبات مبادی با یکدیگر؛
اعمال و عدم اعمال مبادی، برغم قول به تأثیر و تعامل؛
نحوه کاربست مبادی؛
و…
از آن جهت از مجموعه عوامل پنجگانه، به «مبادی» تعبیر میکنیم که از سویی آنها تشکیل دهنده چارچوبهها و پیشانگارههای نظری (مبانی قریبه) «فهمپذیری» و «روشمندانگاری اکتشاف» دین، «روشپردازی»، و «قاعدهگذاری» تفهم دین، و «شیوهنمایی تحقق» ذهنی و عینی (اعتقاد و التزام به) دین انگاشته میشوند؛ از دیگر سو در بردارنده عمده احکام کلی امهات مسائل دیناند؛ از سوی سوم، این مبادی شامل ادله اثبات گزارهها و آموزههای دینی نیز هستند.
خواسته و خودآگاه، ناخواسته و ناخودآگاه، (یعنی حتی در صورت عدم تعمد و تفطن کافی به برد و برایند کارکرد و کاربرد آنها)، این مبادی در امر تکون و تطور معرفت دینی، نقشآفرینی و سهمگذاری میکنند. هر چند عمده مبادی خمسه، قابل استنباط از منابع دیناند، اما بخش معتنابهی از آنها «پیشا دینی»اند، یعنی پیش از وقوع بعثت و حیانی و قبل از مواجهه آدمی با منابع برونی دین (کتاب، سنت قولی، و سنت فعلی) و به تعبیر رایج به صورت برون دینی (به طرز عقلانی و فطرانی) دست یافتنیاند.
در آثار سلف بویژه اصحاب اصول نیز به کارکردهای این مبادی در طراحی وتنسیق منطق اکتشاف دین ـ هرچند نه چندان به وفور ـ اذعان شده است؛ در جای جای مقدمات علم اصول، تحت عنوان مبادی «تصوریه»، «تصدیقیه»، «لغویه»، «احکامیه»، «کلامیه»، «منطقیه» و…، نکات و نظرات ارزشمندی آمده است.
بخشهای قابل توجهی از مباحث مقدمات این دانش فخیم و فاخر، از نوع بحث از مبادی روششناسی استنباط است. این مبادی عمدتاً بر مبادی به مفهوم و کاربردی که ما در این نظریه درصدد تبیین آن هستیم نیز قابل تطبیق است.( رک: خویی، ۱۳۷۷: ا، ۹ـ۸ ؛ بجنوردی، ۱۳۸۵: ا، ۱۳؛ فیروزآبادی، ۱۳۸۷: ۱، ۷ـ۵؛ بهجت، ۱۳۷۸: ۲۵)
شیخ بهایی، در اثر زبده و زندهاش زبدهًْ الأصول، تحت عنوان المنهج الأول فی المقدمات، و در سه بخش(۱: فی نُبذهًْ من احواله و مبادیه المنطقیهًْ، ۲: فی المبادی الغویهًْ، ۳: فی المبادی الاحکامیهًْ) بحث مشبعی را در یکصد و پنجاه صفحه (حدود یک سوم کتاب) آورده است. علاوه بر این، وی همچنین در خلال فصول کتاب، به پارهای از مباحث که از سنخ مبادی مورد نظر ما به شمار میرود، پرداخته است. (بهایی، ۱۳۸۳: ۱۶۳-۱۲)
محقق اصفهانی، در رساله بحوث فیالأصول، طبقهبندی منسجمی از مبادی اصول ارائه کرده است. (اصفهانی، ۱۴۱۸ ق.)
علامه شعرانی بر شرح کفایهاش، «منهل الروایهًْ علی اُولی الدرایهًْ من مشرع الکفایهًْ»، درآمدی پرداخته است در یک جلد مستقل، با عنوان المدخل الی عذب المنهل، که شبیه به زبدهًْ الاصول اما به تفصیل، تحت عناوین «المبادی الکلامیهًْ و المنطقیهًْ»، «المبادی اللغویهًْ»، «المبادی الأحکامیهًْ»، افزون بر یکصد مسأله ریز و درشت را، که همگی میتوانند زیر ساختها و پیشانگارههای روششناسی فهم دین، بویژه قضایای تکلیفی ـ حقوقی آن (فقه) انگاشته شوند، به بحث نهاده است. (الشعرانی، ًْ ۱۳۷۳ش)
سید مرتضی در سرآغاز اثر عمیق و انیق خود، گفتار پر نکتهای را آورده است. وی در این گفتار، زبان به انتقاد از کسانی گشوده است که در متن کتب اصولی، یک سلسله مباحث معرفتشناختی، حکمشناختی، مبدأشناختی و دینشناختی (فلسفه دین و کلام) را واردکرده به بحث میگذارند! اما وی در ادامه اذعان میدارد که «اصول فقه» هرگز صورت نمیبندد و اثبات نمیگردد، مگر به ثبوت و اثبات این مبانی و مباحث، و تأکید میورزد که همین نکته نیز اقتضا میکند که همه اصول دین، از آغاز تا فرجام، چونان پیشدرآمد اصول فقه، به سلک بحث درآید، چه آن که با درنگ درست، درک خواهد شد که «اصول فقه بر ساخته بر اصول دین» است؛ او سپس به ضرورت پرداختن به احکام «خطاب»، در سر آغاز علم اصول متعرض شده، و با اشاره به پارهای نکات رقیق و دقیق در «آواشناسی» و «زبانشناسی»، «ماهیت و احکام کلام»، بحث از آنها را نیز از بایستههای «پیشا اصولی» قلمداد میکند.
سرّ این که این جا، اندکی از پیشینه بحث از مبادی اصول سخن گفتم، این است که خواستم، با ذکر شواهدی از سلف، از استبعاد آن چه در کارکردهای مبادی در این مقال مطرح میکنم بکاهم.
اما تبیین مبادی خمسه
یک. مبدأ مصدرشناختی
دین پیام الهی است که از ساحت الوهی صادر و به انسان، به مثابه مخاطب دین، ابلاغ و الهام گشته است؛ از آن جهت که نسبت دین به حق، نسبت کلام به متکلم است و هویت کلام به هویت متکلم پیوند خورده است، فهم آن ثبوتاً و اثباتاً در گرو شناخت و منظور داشت خصائل و خصائص مصدر دین است، لهذا معرفت صائب کلام، ثبوتاً جز با تفطن به اوصاف متکلم میسر نیست، اثباتاً نیز گونه ی تلقی فهمنده از ذات وصفات مصدر، خواه ناخواه، بر فرایند و برایند معرفت او از دین تأثیر خواهد نهاد.
مراد ما از «مبدأ مصدرشناختی» معرفت دین (به اعتبار مقام ثبوت) و معرفت دینی (به اعتبار مقام اثبات)، سرشت و صفات مصدردین، و نوع تصور پیشینی آدمی از شارع و اوصاف اوست، که فرایند و برایند دین فهمی و دینورزی، به طرز تعیین کنندهای تحت تأثیر آن صورت میپذیرد. هر چند که اصل«مبدأباوری» و عمده مسائل بنیادین آن پیشادینی است، اما به اعتبار نکات زیر، این مسئله، مسئلهای دینی است:
این مقوله گوهر و گرانیگاه دین و دینداری است،
متون مقدس، بیش از هر مقوله ی دیگری بدان پرداختهاند،
علاوه بر آن چه از مسائل مبدأ، به صورت پیشادینی و به مدد «مدرِکات برونی» (عقل و فطرت، شهود) دریافت می شود (که همواره به تأیید و تقریر«مدارک درونی» نیز میرسد) دقایق بسیاری از مسائل آن، فقط از رهگذر وحی نبوی، و متون مقدس و با رهنمود اولیاء الهی قابل دریافت است.
برغم این که «مبدأباوری»، گوهر و گرانیگاه ماهیت دین، و نیز منشأ، مدار و مآل دین و دینورزی است، آن مایه که این مقوله، معرکه آرای اصحاب ادیان است، ـ احتمالاً ـ هیچ مقوله دیگری، محل انظار و آرای متفاوت و متهافت نبوده و نیست؛ به نحوی که میتوان درطرح و شرح مشارب و مناظر گونه گون مطرح شده درباره مبدأ و «در مبدأ»، دایرهالمعارفی سترگ بلکه بزرگترین دایرهالمعارف را به سامان آورد.
در هر صورت، بینش و نگرش فهمنده، در مجموعه مسائل مبدأ، از جمله نظرات عمده در هستیشناسی، و ماهیتشناسی و وصفشناسی مصدر دین، سهم و نقشی بسزا در دین فهمی او ایفاء میکند. در نتیجه هر تفاوت عمده در «مبدأ فهمی»، مایه تفاوت جدی در «دین فهمی» خواهد گشت.
مثلاً اگر ثبوتاً مصدر دین، حکیم، و افعال او مبتنی بر عدل باشد، لاجرم برایند این اوصاف، در دین صادر از سوی او منعکس خواهد بود، و نیز (درمقام اثبات وابراز دین) اگر فهمنده، مصدر دین را حکیم انگاشته، افعالش را عادلانه دانسته باشد، بر دینفهمی او اثر آشکارخواهد داشت.
در فرصتی شایسته، باید مسائل مبدأ «مصدرشناختی» و تلقیها و تقریرهای گوناگون از آنها، و کارکرد (سهم و نقش) هر کدام، در دین، دینفهمی و دینورزی، طرح و شرح گردد.
دو. مبدأ دینشناختی
مراد ما از مبدأ دینشناختی، «احکام کلی امهات مسائل دین، ازقبیل ماهیت، منشأ، گوهر، زبان، غایت، فائدت، قلمرو، اضلاع هندسه معرفتی دین و هویت هر کدام، در مقام ثبوت و اثبات» است. اصول این مسئله نیز همچون مبدأ مصدرشناختی، به اعتباری پیشادینی، و به اعتباری دیگر دینی است.
مبدأ دینشناختی نیز ثبوتاً و اثباتاً در دین و دین فهمی، دارای کارکردهای گسترده و ژرف و شگرفی است.
در مقام «معرفت دین» و کشف مقام ثبوت آن، همه هم و غم فهمنده باید مصروف دستیابی به مختصات واقعی دین باشد، تا دین کما هو، ادراک گردد؛ در مقام انکشاف نیز نوع تلقی فهمنده از هر یک از مختصات بنیادین دین، خواه ناخواه برفهم او تأثیر نهاده، معرفت دینی او را شکل می دهد، از اینرو معرفت دینی هر کس و گروهی، کما بیش و عمیقاً تحت تأثیر برایند نوع تلقی پیشادینی آن کس و گروه از مختصات دین صورت خواهد بست، و طبعاً هر که معرفتش از این مختصات جامعتر و صائبتر، معرفت دینیاش صائبتر و جامعتر.
اگر درباره دین، ثبوتاً ودر نفسالامر، گزینههای «فطرانیت»، «وحیانیت»، «ماورائیت»، «حکیمانگی»، «انسجام» و ساختارمندی، «هدایت مآلی»، «دنیاگری آخرتگرا»، و… صحیح باشد، در مقام فهم آن نیز باید با ملاحظه همین اوصاف، درصدد اکتشاف آن برآییم، و دین نیز خود را چنین به ما وا خواهد نمود، اما اگر، با پیش فرضهای مقابل این گزینهها آن را سراغ کنیم، به حاق و حقیقت دین دست نخواهیم یافت؛ و اگر در نفس الأمر، فروض مقابل این گزینهها صحیح باشند، با التزام و تصلب بر این گزینهها، دین کما هو، درک نخواهد گشت. و در صورت صحیح بودن گزینههای پذیرفته شده از سوی فهمنده و نیز التزام او بدانها «معرفت صائب دین» نصیب او خواهد شد.
اگر دین در نفسالامر، فطرت نمون باشد، لاجرم با فطرت همه بشریت سازگار بوده، ماهیتاً فراتاریخی، فرااقلیمی، و فرااقوامی خواهد بود، در مقام اثبات و احراز نیز دین باید چنین فهمیده شود و (کمابیش) بناچار چنین فهمیده خواهد شد. به تعبیر (یا از زاویهای) دیگر: اگر انسان فطرتمند بوده، منشا دینگرایی و دینورزی او نیز همین جهت باشد و دین نیز فطرت نمون باشد، چرا در فرایند تفهم دین و در روند تحقق آن، فطرت نقش آفرین نباشد؟
کما این که اگر دین «واقعمند»، «واقعگرا» و «واقعنما» باشد، مفسر نیز در پی احراز معنای متعین برای متن دینی خواهد بود و باید باشد، و دین نیز نسبیت در تفسیر خویش را بر نخواهد تافت، و شکاکیت نسبت به عالم معرفت، معنی دینی نخواهد داشت؛ از فهم دین نیز «واقع معرفتشناختی» یا «واقع شریعتشناختی» (حسب مورد) فرا چنگ مجتهد خواهد افتاد، و معرفت دینی نیز به سره و ناسره تقسیم خواهد گشت.
همچنین اگر مثلاً قلمرو دین در حاق واقع، آن چنان است که حاجات حیات دنیوی و اخروی آدمی را، یکجا فرا میپوشاند، باید دین چنین نیز فهم شود، و آن که تلقییی چنین از قلمرو دین دارد، خواه ناخواه و کما بیش از دین چنین معرفتی را تحصیل خواهد کرد؛ اما اگر در نفسالامر تشریعی، جغرافیای شریعت، محدود به «امرآخرت» و محصور به عالم «معنویت» و منحصر در تدبیر «رابطه شخصی / خصوصی» عبد و رب باشد، نمیتوان از دین، نظامهای اخلاقی، حقوقی، سیاسی، اقتصادی، اجتماعی، زیست محیطی، مدیریتی، قضایی، دفاعی، و… توقع برد، و آن که چنین می اندیشد نیز درصدد اکتشاف این نظامات ازدایره دین بر نخواهدآمد، و برغم مواجهه اینچنینی با دین، تهیدست از تفحص منابع دینی، باز خواهد گشت. و در هر دو صورت اگر فهمنده، دریافتی ناسازگار با پیش انگارههای صائب، فرا چنگ آورد، باید با کاربست سنجمان معرفتی مناسب، به واکاوی منشأ و میزان خطای معرفت خود، و دستیابی به معرفت صائب دست بزند.
(در فصل سوم بخش سوم همین کتاب، درخصوص امکان و میزان تأثیرگذاری پیش دانستهها، پیشانگارهها، و انتظارات مفسر از دین بر فهم دینیاش سخن گفته ایم.)
سه. مبدأ معرفتشناختی
ترابط معرفتی عبد و رب، از دریچه دوال و دلائل و از مسیر مجاری مختلف (پیامافزارها: و مدرِکها و مَدرَکها) صورت میبندد؛ برخی از دوال، درونخیز (انفسی)اند مانند: فطرت، عقل و شهود، برخی دیگر برونی(آفاقی)اند، مانند وحی نبوی، سنت قولی و سنت فعلی معصوم.
دوال و مجاری نزول و وصول معارف دینی و حِکمی، از ساحت الهی به سپهر انسانی را، به صورت زیر میتوان نمودار کرد:
[نمودارشماره سه]
این نمودار، فقط برای نشان دادن منابع و مجاری ایصال دیانت و حکمت از حضرت باری به حضّت بریه، و موازات و در همکردگی دیانت و حکمت، رسم شد؛ جهات و نکات بسیاری باید در باب مدارک و مدرِکات دین و حکمت، واکاوی و بازرسیده شود که برخی از آنها در بخشها و فصول همین کتاب، کما بیش صورت بسته است، و برخی دیگر را، لاجرم باید به فرصتی فراختر حوالت دهیم.
عمده مباحث بایسته کاوش و پژوهش درباره دوال دینی را میتوان در هفت محور زیر طبقهبندی کرد:
چیستی شناسی دوال (واکاوی ماهیت، مؤلفهها و عناصر هرکدام)؛
گونهشناسی دوال (تقسیم و طبقهبندی آنها)؛
حجیتشناسی دوال (توجیه مبانی و ادلّه و نوع حجیت هر یک)؛
کارکردشناسی دوال (شرح انواع و گستره کارکرد هر کدام از دوال)؛
نسبتشناسی دوال (تعیین نسبت و مناسبات دوال با یکدیگر و باسایر مبادی)،
کاربردشناسی دوال (تبیین روشها، قواعد و ضوابط کاربرد هر یک)؛
آسیبشناسی (تحلیل موانع و محدودیتهای هرکدام از نظر کارایی و کارکرد).
اما اینک مجال ورود تفصیلی به فصول و فروع مباحث دال شناسی نیست؛ لهذا تنها به توضیح این نکته بسنده میکنیم که «تکون و تولید»، «تکامل و تنزل»، «توسعه و تطور» معرفت دینی، بیش از هر عامل دیگری، تحت تأثیر مبدأ معرفتشناسی دین، صورت میبندد؛ زیرا تکثیر و تقلیل دوال، توسعه و تحدید گستره و گونههای کارکرد آنها، تعیین نوع ترابط وتعامل و نسبت و مناسبات دوال با همدیگر و با دیگر مبادی، روش و قواعد کاربرد آنها در اکتشاف گزارهها و آموزهها، همه و همه، نقش بسیار بسیار تعیین کنندهای در قبض و بسط، عمق و سطح، صحت و سقم، سمت و سویگیری معرفت دینی ایفاء میکند. تفاوت فرآوردههای معرفتی حاصل از سعی اکتشافی آن کس که عقل را حجت میداند و برای آن کارکرد گستردهای قائل است، و در نسبتسنجی میان عقل و نقل تقدم و ترجیح را با عقل میانگارد، و در مقام اکتشاف گزارهها و آموزههای دینی به طرز دقیق و به طور کاملی آن را به کار میبندد، با معرفت فراچنگ آورده کسی که چنین نمیداند و نمیکند، به تفاوت میان دو دین مستقل، نزدیکتر است تا دو دریافت از یک دین. اشعریگری و اعتزالگرایی در اسلام، از چنین فاصلهای برخوردارند.
تفاوت و تهافت میان برایند خردگرایی (تا چه رسد به خردبسندگی) در دین، با خردگریزی (تا چه رسد به خردستیزی و نصبسندگی)، تنها در حد رد و قبول یک دال نیست، بلکه بر همه زوایا و خبایای دین فهمی و دینورزی آدمی تأثیر ژرف و شگرفی مینهد، گاه تفاوت در نگرش به یک مسئله، نقش شاخص تفاوت مذهبها و مسلکهای عمده ایفاء میکند؛ از باب نمونه نظرات متفاوت درباره حسن و قبح ذاتی و عقلی (درصورتی که بدان از زاویه معرفتشناختی بنگریم) عامل یا ـ دست کم ـ شاخص جدایی مذاهب یا مسلکهای کلان فکری در اسلام شده است.
به اقتضای نظریه سازه سه ضلعی معرفت، حالات معرفتی (تبعد، تحجب، تقرب، تعرف)، تابع وضعیتهای متفاوت و متنوع ناشی از «اوضاع شناختگر» و «انواع شناخته»، و «عناصر پیراشناختی»، و صور حاصل از تلفیق اوضاع و انواع و عناصر مختلف با یکدیگر است، اما در این میان، اوضاع فاعل شناسا و منابع درونی و برونی، نقش تعیین کنندهتری را در تکون معرفت بر دوش دارند، این نکته، اهمیت مبدأ معرفتشناختی را در تکوین معرفت دینی آشکارتر میسازد.
آنچه تا این جا باز گفتیم، بیشتر معطوف به مقام اثبات (اکتشاف و ابراز دین) بود، در مقام ثبوت نیز صحت معرفت دینی و کمال و جامعیت آن و کارآمدی عملی دین، همگی در گرو اکتشاف منطبق بر نفس الأمر تشریعی و معرفتی، و کاربست درست و دقیق دوال، و اعمال مبدأ معرفتشناختی در مقام کشف و کاربرد دین است.
به جهت وضوح فیالجمله انکار ناپذیر کارکرد مبدأ معرفتشناختی در تکون معرفت دینی، به توضیح بیش از این حاجت نیست، به همین میزان بسنده کرده، میگذاریم و میگذریم.
چهار. مبدأ قلمروشناختی
بنا به مشهور، هندسه معرفتی دین، (مؤلفهها و قلمروهای دین) از سه حوزه (عقاید، احکام، اخلاق) صورت بسته است؛ این کمین بر آن است که دین دو قلمرو دیگر را نیز در بر میگیرد: علم دینی و تربیت دینی؛ یعنی پارهای از قضایای تشکیل دهنده دستگاه و دستآورد دین از جنس هیچ یک از قلمروهای سهگانه مشهور نیستند، زیرا در منابع دینی، انبوهی از گزارهها و آموزهها به چشم میخورد که از نوع «دانش» یا «پرورش»اند.
گزارههای علمی بسیاری در خلال منابع دینی آمده است که از نوع قضایایی که ذاتا متعلق ایمان باید باشند نیستند، و در نتیجه در زمره عقاید قلمداد نمیشوند، اینها تنها گزارشهایی از واقع خارجیاند. این دست گزارهها اندک شمار و کم مایه نیستند و لهذا میتوانند به تنهایی قلمرو مستقلی را تشکیل دهند. البته معیار علمدینی و دینی بودن علم، تنها «استخراج گزارههای آن از مدارک معتبر دینی» نیست، بلکه چنانکه در مقاله معیار علم دینی آوردهایم: علم دینی«شبه مقول بالتشکیک» بر مجموعهای از معارف اطلاق میشود. (رک: رشاد، ۱۳۸۷)
کما این که انبوهی از قضایای دینی در خلال تعالیم دینی وارد شده است که لزوماً تکلیفی ـ حقوقی یا ارزشی ـ اخلاقی نیستند، بلکه از سنخ آموزههای تربیتیاند و پر واضح است که تربیت، از جنس عقیده نیز نیست. در صورتی که این قضایا اکتشاف و تنسیق شوند، قلمرو ممتع و مستقلی پدیدخواهد آمد که تُنکتر و کم حجمتر از سایر حوزههای هندسه دین نخواهد بود؛پس تربیت نه عقاید است و نه احکام، نه علم است و نه اخلاق. تربیت موجب التزام جوانحی و جوارحی به عقاید، اخلاق و احکام دینی میگردد، علم و عالم نیز حصیده و حصیله تربیت است. آنگاه که استعدادهای متربی و متعلم، در باب علم به فعلیت برسد، علم تولید شده، عالم محقق خواهد شد. علاوه بر آن که سزایی و سودوری قضایای سایر حوزهها و قلمروها، در گرو تحقق تربیت دینی است، غایت دین هدایت و تربیت است، و تمام دین به شرط آن که به «فردسازی» و «جامعهپردازی» دینی راه ببرد،کامیاب و کارآمد قلمداد خواهد شد.
در مبدأ قلمروشناختی معرفت دین و معرفت دینی، سخن بر سر آن است که قضایای تشکیل دهنده حوزههای هندسه دین، هر یک از سرشت و صفات خاصی برخوردارند، این مختصات سرشتی و صفاتی، ثبوتاً مقتضی اتخاذ روش شناسی متناسب فهم هر کدام از آنها ست، و اثباتاً نیز این خصایل و خصایص خود را بر روششناسی و قاعدهگذاری دین فهمی تحمیل میکنند، و لاجرم فهمنده خواه ناخواه، خودآگاه ونا خودآگاه، فیالجمله بدانها تن در میدهد.
برای ایضاح مدعا، گزیده و فشردهای از تشابهها و تفاوتهای میان قلمروهای معرفتی دین و معرفت دینی را با اندکی تسامح، به صورت جدول چهارستونه بیست شاخصی در زیر میآوریم (در خورد ذکراست که به خاطر ناسختگی شاخصهای مباحث تربیت دینی، ستونی در این جدول برای این قلمرو نگشودهام.)
جدول مقایسهای خصائل و خصائص
دستگاه ودادههای قلمرو (حوزه) های هندسه معرفتی دین
ردیف شاخصها عقاید دینی علم دینی احکام تهذیبی ـ
منشی(اخلاق) احکام تکلیفی ـ حقوقی
(فقه)
۱ ماهیت حوزه و قضایای آن: متشکل از مجموعه قضایای اِخباری (هستانی، چیستانی و چسانی و چرایی، و…) جزمی است،
– قضایای آن، واقع مندند،
– قضایای آن، بینشی اند (متعلق ایمان هستند)
– قضایای آن، گواهی و از سنخ معرفت اند،
– قضایای آن، دارای شرافت ذاتیاند و خودْ ارزشمنداند،
– لاهوتی و مقدس اند.
تذکر: قدسیت گزارههای ساحت عقاید، ذومراتب است، مثلاً قدسیت گزاره «انسان مکلف است» با گزاره «خدا موجود است» در یک رتبه نیست. سر تفاوت، تنوع قضایا است. – متشکل از مجموعه گزارههای اخباری (گزارش از…) و شرطی (اگر…، آن گاه…) و انشائی نما (باید وش و شایدوش) است،
– قضایای آن، واقعمندند،
– قضایای آن، بذاته متعلق ایمان نیستند.
– قضایای آن، گواهی و از سنخ معرفت اند،
– ابزاروار است.
– قضایای آن، بذاته ناسوتی و غیرقدسیاند، متشکل از قضایای انشایی تنزیهی (منشی/شایستی) است،
– قضایای حوزه، اعتباری (واقع وش)اند،
– قضایای حوزه، محتمل التزاحم و لهذا تراجیحپذیر است. متشکل از قضایای انشایی تکلیفی (کنشی/بایستی) است،
– قضایای حوزه، ذو وجهینی / اضافی است، (حق-تکلیف)
– قضایای حوزه، اعتباری (مجعول)اند اما بنحو مانعهًْالخلو متناظر به انواع مصالح (ذاتی، سلوکی و وقوعی)اند.
– قضایای حوزه، تزاحمبردار و تراجیحپذیرند.
۲ گوهر حوزه: – توحید – آگاهی از/و گواهی به فعل حق – امهات فضائل
(مَنشی – ارزشی) – انقیاد در برابر مشیت تشریعی حق تعالی،
– مقاصد الشریعه،
۳ امهات قضایای حوزه: از جمله: -لا اله الّا الله.
– انا لله و انا الیه راجعون. ؟ – قضایای مشتمل بر احکام تنزیهی رؤوس فضائل و رذایل. – قضایای کلی تکلیفی (نظیر قواعد فقهیه)
۴ قلمرو حوزه: ـ مشیت تکوینی حاکم بر جهان فرامحسوس؛
به اعتبار دیگر: رابطه تصدیقی ثلاثی «انسان- خدا ـ هستمندان قدسی » مشیت تکوینی جاری در جهان محسوس؛ به اعتبار دیگر:
ـ رابطه اکتشافی ثُنایی «انسان ـ مخلوقات». – فضائل و رذائل؛
(به اعتبار دیگر:
نظامهای تهذیبی، در زمینه مواجهه با عرصه های گوناگونی که متعلق فعل آدمی است (طبق نمودار پیوست یک) ـ مشیت تشریعی الهی؛
(به اعتبار دیگر:
نظامهای تکلیفی، در مواجهه باعرصههای گوناگونی که متعلق فعل آدمی است (طبق نمودار پیوست یک)
۵ متعلق قضایای حوزه: – حقایق قدسی خارجی – حقایق خارجی – افعال جوارحی و جوانحی آدمی افعال جوارحی و جوانحی مکلفین
۶ ساختار حوزه: نمودار پیوست نمودار پیوست نمودار پیوست یک نمودار پیوست یک
۷ فرا انگاره حوزه: ـ اصل علیت. ـ قانونمندی خلقت. از جمله:
۱٫ فطرتمندی آدمی،
۲٫ حسن و قبح ذاتی افعال. – عبودیت و خلافت آدمی (جریان حق ـ تکلیف)، به اعتبار دیگر:
۱٫ انسان عاقل است پس مختار است، و چون مختار است
پس مکلف است.
۲٫ طیب و خبث اشیاء، حسن و قبح افعال و صالح وسیئی بودن اعمال،
۸ زیرساختحوزه: ـ خدا مدار بودن هستی ـ انکشافپذیری تجربی سنن حاکم بر هستیمندان، ـ گسترهمندی تنزیهی ـ ارزشی دین. ـ گسترهمندی تکلیفی ـ دستوری دین.
۹ هویت وحکم شرعانیحوزه: ـ قضایای حوزه، بذاتها متعلق ایمان مکلفیناند، (متعلق تکلیف جوانحیاند)
ـ نسبیت ناپذیر است، ـ قضایای حوزه، بذاتها متعلق ایمان نیستند،
ـ قضایای حوزه، برحسب عناوینثانوی، متعلق احکام خمسه اند،
ـ به اعتبار متغیرهای «ملاک دینی بودن علم»، اتصافش (به صفت دینی) نسبی است. ـ برخی موارد و مراتب قضایای آن، میتواند مصب احکام خمسه قرار گیرد.
ـ انفسی الضمانهًْ است،
ـ مصب ثواب است. ـ بخش عمده آن قصدانی الوقوع است (به دلیل تقسیم قضایای حوزه به تقربی، تعبدی و توصلی)
ـ انفسی/آفاقی الضمانه است،
ـ تواماً مصب عقاب و ثواب است.
۱۰ جایگاه حوزه
درهندسه معرفتی دین: – مبنا وش است، (بالشرف والطبع بل بالعلیهًْ بر سایر حوزهها تقدم دارد،)
– گرانیگاه تعالیم دین است، – ابزار وش است، – روساخت سان و صورت بند رفتار انسانی است،
– در تنظیم رفتار آدمی، راهبردی وش است، – روساخت سان است،
– کاربردی وش است،
– تنسیقگر دینداری و صورتبند رفتار مکلفان است.
۱۱ مناسبات حوزه با سایر حوزهها (داد و ستد دو سویه) معنابخش و جهتبخش دیگر حوزهها است،
– تأمینکننده ضمانت درونخیز اخلاق و احکام،
– مبناپرداز سایر حوزه ها است. تحکیم بخشیحوزه عقاید، و احیاناً دو حوزه دیگر است،
– کاشف از برخی حِکم و عِلل اخلاق و احکام است،
– موضوع ساز احکام و اخلاق است،
– ساز و کارساز تحقق اخلاق و احکام است.
۱۲ حدود دادههای دین از لحاظ کیفیت و کمیت در عرصه حوزه: – جامع و کامل و دستگاهواره است. – از نظرانگیزش و گرایش (دواعی و جهتبخشی) کامل و کارآمد است، – شامل، کامل و دستگاهواره است. – شامل، کامل و دستگاهوارهاست،
۱۳ هدف و غایت حوزه: – استکمال نفس آدمی، از رهگذر اذعان به وجه قدسی هستی. ـ فهم فعل حق،
ـ بهبود تدبیر حیات دنیوی، – استکمال نفس آدمی از رهگذر سیرت پردازی (تخلیه، تحلیه و تجلیهًْ)
– دنیاگری آخرت مآل.
– تکون جامعهًْ منزه و مهذب و استقرار نظامات معاشرتی مطلوب، تحقق عبودیت/خلافت الهی، از رهگذر تنظیم قدسی روابط «عباد-رب»
– دنیاگری آخرت مآل.
– تحقق جامعهًْ متکامل، فرد کامل، و استقرار نظامات معیشتی مطلوب،
۱۴ کارکرد و
فائدت حوزه: – اعطای دید کلان در مسأله تفسیر جهان،
– امیدآفرینی، معنابخشی، ایجاد طمئنینه، تعالی و قدسیت بخشی به هستی – اعطای دید جزء نگر و جزئی بین،
– افزایش قدرت تصرف مادی در مخلوقات و تدبیر صحیح مناسبات بیناانسانی، – تلطیف روابط آدمی با خالق و مخلوقات، و دلپذیرسازی معاشرت آدمیان با همدیگر، – صورتبندی ارزشی شؤون مادی ـ معنوی، فردی اجتماعی آدمی و روابط «عباد – رب»
۱۵ دوال/ منابع کشف حوزه: – همه دوال و مدارک قطعی، با تغلیب و تقدم نقش عقل و فطرت،
– عقل تجربی و نقل موثق. – همه دوال و حجج معتبر، با غلبه نقش دال فطرت. – دوال و مدارک قطع آور و قطع های حجتساز (قطع بالمعنی الأعم)
۱۶ روش اکتشاف حوزه: – اجتهاد و استنباط مدلل – تواماً استنباط و استقراء – اجتهاد و استنباط معطوف به ظروف عصری مصری. – اولاً و بالذات اجتهاد و استنباط معطوف به ظروف تاریخی اقلیمی و…
– ثانیاً و بالعرض، رجوع جاهل به عالم (برای افراد فاقد صلاحیت اجتهاد)
۱۷ آفات و موانع اکتشاف: – مجموعه موانع و آفات انفسی (درونی = شخصیتی و معرفتی) و آفاقی (برونی= یرشخصیتی و رمعرفتی) – ایضاً
* البته از آن جهت که نقش حواس ظاهری (که نامطمئن ترین ابزارهای اکتساب معرفت است) در تکون قضایای این حوزه، – ایضاً ـ ایضاً
۱۸ انواع تحول و تطور عارض برقضایای معرفتی حوزه: – تطورات متنوع:
ارتقاییوقهقرایی (نوزایشی،ژرفایشی، گسترشی،بازنگرشی، پالایشی، فروکاهشی،
و…) – ایضاً – ایضاً – ایضاً
۱۹ علل تطور و تحول معرفتی حوزه: – علل مختلف، برحسب نوع تطور و تحول، از جمله: تحتتأثیر ارکان سه گانه تکون معرفت: (شناختگر، شناخته و شناختیارها / نمودار پیوست) – ایضاً – ایضاً – ایضاً
۲۰ ارزش و حکم معرفتی قضایای حوزه: – حقیقی و جعل ناپذیر است،
– واقع نما است،
– آزمون پذیر است (به نحو عقلانی، و فرجامشناختی) – حقیقی و جعل ناپذیر است،
– واقع نماست،
– آزمون پذیر تجربی است. – اعتباری اما واقع وش است (فرضی و قراردادی نیست)
– آزمون پذیر است (به نحو کارآمدسنجانه و فرجامشناختی) – مجعول اما در پیوند با واقع است،
– (پس از استنباط) به اعتبار طرق و سطح احراز، به سه نوع تقسیم
می شود: نفس الامری قطعی، نفس الامری ظنی، نفس الامری تنزیلی،
– عمده قضایای حوزه، آزمون پذیر است، (به نحو کارآمدسنجانه و فرجامشناختی)
دو تذکار:
الف. آن چه در جدول (شاخصها و شرح شاخصها)، آمدهاست حاصل درای و درنگ اندک و شتابآلود اینکمین است، و کما بیش خام و ناتمام؛ افزایش دقت و وضوح و تکمیل شاخصها و شروح، محتاج تأمل و تدقیق افزونتر است.
ب. میان بخشهای مختلف یک حوزه معرفتی نیز تشابههاو تفاوتهای چشمگیری وجود دارد، برایند این تشابهها و تفاوتها نیز در فهم این بخشها و در روشپردازی برای فهم آنها، میتوانند و میباید دخیل باشند. مثلاً فهم احکام فقهی یا اخلاقی معطوف به بخش مدیریت (که موضوع آن منابع است) با فهم احکام بخش قضا ( که متعلق آن فصل خصومت است) به لحاظ پارهای اصول و قواعد روششناختی، متفاوت خواهد بود.
پنج. مبدأ مخاطب / انسانشناختی
آدمی به مثابه «مکلف / فهمنده »، مخاطب پیام الهی است؛ انسان دارای سرشت و صفات، و خصائل و خصایصی است که در مقام ثبوت و درمرحله صدور دین از ساحت الهی و ایصال آن به انسان منظور شارع بودهاند، این خصائل و خصایص، در مقام اثبات (دریافت و درک)گزارهها و آموزهها نیز باید منظور نظر فهمنده دین باشد.
بشر از سویی«ذاتمند»، «دوساحتی» (دارای روح و جسم، و فطرت و طبیعت است) «خوش سرشت»، «خردور»، «مختار»، «کمال پرست»، «خیرگزین»، «عدالتجو»، «مدنیت ورز»، «فرگشت یابنده» و «هماره در صیرورت» است؛ از دیگر سو، بنا به توصیف قرآن، «ضعیف»، «کفار»، «عجول»، «جدالگر»، «جهول»، «جزوع»، «منوع»، «مذبذب»، «کنود»، «مغرور» و… است.
انسان از تواناییهای معرفتی و نظری بسیاری برخوردار و از ناتوانیهای معرفتی فراوانی نیز رنج میبرد؛ کما اینکه او دارای کمالات و استطاعت عملی فراوان، و دچار کاستیها و ناتوانیهای عملی بس گسترده است. شماری استطاعتها و استعدادهای شگرف نظری و عملی بشر، فهرستواره درازدامنی را پدید میآورد، چنان که فهرست ناتوانیها و نارساییهایش نیز بس بلند بالا و گسترده است.
مبدأ مخاطبشناختی میگوید: خصایل و خصایص (به عنوان عناصر ذاتی، شبه ذاتی، یا مستند به) آدمی (به عنوان شناختگر)، خواه ناخواه بر تکوین معرفت او در زمینههای گونهگون تأثیر خواهند نهاد، مبدأ وجود و وحی نیز، این حقیقت را در مقام انشاء و ایصال دیانت، ملحوظ داشته است، لاجرم در مقام درک و دریافت نیز این نکته باید ملحوظ گردد؛ بدین سبب مبدأ مخاطبشناختی، بعدی از ابعاد سامانه فرایند انکشاف و ضلعی از اضلاع منطق اکتشاف گزارهها و آموزههای دینی را تشکیل میدهد.
چنان که بر مبنای نظریه سازه سه ضلعی، از سویی «شناختپذیر» بودنِ «متعلق شناسا»، معد تحقق معرفت بدان است، و «شناخت ناساختگی» یا «شناخت ناپذیر» بودن متعلق شناسا، مانع وقوع معرفت بدوست؛ و از دیگرسو تواناییها و ناتوانیهای معرفتی فاعل شناسا، نقش ایجابی و سلبی تعیین کنندهای در تکون معرفت ایفا میکند؛ در زمینه دین فهمی، به دلیل ناتوانیهای نظری آدمی و خصوصیات ذات و صفات باری، شناخت ذات، هرگز شکار هیچ فاعل شناسا و شناسندهای ـ نمیگردد، زیرا دست استطاعت معرفتی آدمی از دامن قدسی ذات حق کوتاه است، و حد فهم از صفات حق نیز، به تناسب، بسته به حد فعلیت و ظرفیت معرفتی جوینده معرفت و نقش آفرینی سایر عوامل مؤثر بر معرفت آدمی است.
«وجوب نظر»، ضرورت «بذل جهد» و «استفراغ وسع»، در فهم شریعت، «حجیت ذاتی قطع»، «اعتبار جعلی ظنون خاص» و «حجیت طرق علمی» در قضایای اعتباری دینی و…، همگی ریشه در این حقیقت دارند.
طاقت و توانایی، و بیطاقتی و ناتوانیهای عملی بشر، نیز در مقام التزام جوارحی و جوانحی وی به دین ملحوظ است، مبانی و قواعد و احکام فقهی معطوف به شرایط عام تکلیف، و مطرح در ظروف حرج و اضطرار، و نیز لزوم لحاظ اولویات و ترجیحات، نقش زمان و مکان در اجرای شریعت، همچنین بخشی از کاربرد اصل مصلحت، و قاعده تبعیت احکام از مصالح و مفاسد، و همچنین مدارکی چون حدیث رفع، وجواز و لزوم کاربست اصول عملیه، و…، در ارتباط با مبدأ مخاطبشناختی معنا مییابند.
چنان که اشاره شد انسان دارای خصائل و خصایص گوناگونی است که هر یک در ساحتی یا ساحاتی خاص مؤثراند، مثلاً:
ـ پارهای از آنها در منشأ دین(دین گرایی و دین ورزی) مؤثراند،
ـ برخی دیگر از آنها بر انشاء دین و نحوه انشاء، تأثیرگزار بودهاند،
ـ بعضی دیگر نیز در نحوه ابلاغ از سوی شارع ملحوظ افتاده است،
ـ بخشی نیز بر نحوه معرفت دین و گونه معرفت دینی مؤثر خواهند بود،
ـ گروهی از آنها باید در شیوه اجرای دین منظور گردند،
ـ و…
این ضلع نظریه ابتناء نیز چونان دیگر اضلاع آن، حاجتمند بسط و بازنمایی افزونتری است، و بناچار در این باب نیز،کمال کار را فعلاً بر عهده مجال مناسب حوالت کرده، به همین میزان بسنده میکنیم.
فصل چهارم. اصل چهارم نظریه
«برساختگی کشف و کاربرد صائب و جامع دین، بر کشف و کاربرد صائب و جامع برایند سرشت و صفات مبادی خمسه» اصل چهارم نظریه قلمداد میشود.
این اصل نیز چونان اصول سهگانه دیگر، هم دارای رویکرد توصیفی و تحلیلی است، هم دارای رویکرد توصیهای و تجویزی است، و به اقتضای رویکرد اول (از حیثی) از وجه «فلسفه دین»ی برخوردار است و (از حیث دیگر) مدعایی است مربوط به فلسفه معرفت دینی، اما به اقتضای رویکرد دوم این اصل از جنس مباحث «مبانی منطق اکتشاف دین» قلمداد میشود، و در هر سهصورت، محتوای این اصل، مدعایی از نوع مسائل فلسفههای مضاف در قلمرو دینپژوهی است.
توضیح این که:
از آن جا که فلسفه دین، عهدهدار «تحلیل عقلانی احکام کلی امهات مسائل دین» است، و بحث پیشینی (قبل از مواجهه با منابع دین) از سرشت و صفات مبادی خمسه پیام الهی، به نحو بسیار چشمگیری برخاسته از فلسفه دین و برساخته بر این دانش است، (البته میزان ارتباط و سنخیت هر کدام از مبادی با فلسفه دین، متفاوت است، و از این میان، دو مبدأ معرفتشناختی و مخاطبشناختی پیوند رقیقتری با آن دارند)، محتوا و مدعای اصل چهارم با فلسفه دین پیوستگی مییابد؛ و از دیگر سو، از آن جا که فلسفه معرفت دینی، تحلیل عقلانی احکام کلی امهات مسائل معرفت دینی را بر عهده دارد، و بحث پسینی از اجتنابناپذیری تأثر معرفت دینی از پیاموارگی دین و عناصر تشکیل دهنده مبادی پیامگزاری، سخن گفتن از نظام و نحوه تکون معرفت دینی و بازشناسی سره از ناسره بشمار است، نوعی داوری درباره پارهای از امهات مسائل معرفت دینی انگاشته شده، و از این لحاظ در زمره مباحث فلسفه معرفت دینی قلمداد میگردد. بالأخره: از آن جا که از سوی سوم، مبانی منطق اکتشاف دین، بایدها و نبایدهای روش شناسی فهم دین (در مقام توصیه و با نگرش پیشینی) را میکاود، و از پیش انگارههای طراحی منطق فهم دین سخن میگوید، و به بایستهها و بایستگیهای برآمده از مبادی خمسه پیام الهی میپردازد، این مباحث در جرگه مسائل مبانی منطق، جای میگیرد، ازسویه چهارم نیز از آنجا که فلسفه منطق فهم دین (در مقام توصیف و بانگرش پسینی) در صدد کشفگمانهها و انگارههای تأثیر نهاده بر منطق فهم دین موجود است. این بحث میتواند از مباحث فلسفه منطق فهم دین بشمار آید؛ پس این اصل را میتوان با سه یا چهار رویکرد تقریر کرد، که بر حسب هر تقریر در جمله مسائل یکی از دانشهای سه یا چهارگانه جای خواهد گرفت. چون طرح همه تقریرها، در این مجال محدود، ضرور نیست، بناچار اینک اینجا به تقریر مسامحی و مجمل این اصل، کمابیش با میل به سمت تقریر آن همچون مبنایی برای طراحی منطق اکتشاف مطلوب، بسنده میکنیم.
بر اساس اصل چهارم نظریه، در صورت تحصیل تلقی صائب و جامع از ماهیت و مختصات مبادی، و استقراء و استقصاء و شناخت مؤلفههای آنها، و تحلیل و تنسیق، طبقه بندی و قاعده مند سازی تأثیر و تعامل خصائل و خصائص مبادی و مؤلفهها در فرایند فهم و فعل دینی (تحقیق و تحقق دین) و با پیشگیری از تأثیر متغیرهای نابحق دخیل، میتوان به کشف صائب و جامع گزارهها و آموزههای دینی و شیوه اجرای کارآمد و روزآمد دین دست یافت. و بنا به تقریر پسینی ناظر به نظام و نحوه تکون معرفت دینی و نیز از زاویه واکاوی مبانی دانش منطق فهم دین، میتوان گفت: معرفت دینی ـ بالمعنی الاعم ـ لاجرم و افزون بر نقش آفرینی هر عامل دیگری، تحت تأثیر سرشت و صفات مبادی خمسه و تعامل میان آنها صورت میبندد، و روش شناسیهای رایج فهمدین نیز، خواه ناخواه بشدت از این خصائل و خصائص متأثرند.
تأثیر ـ تعامل مبادی و مؤلّفههای آنها، در فرآیند تکون و تطور معرفت دینی، به دو صورت «افقی» و «عمودی» (شبکه ـ هرمسان) و در سه سطحِ «درون عنصری»، «بینا عناصری» و «فرا عنصری»، جریان مییابد.
در ادامه، نکات فوق را اندکی مشروح تر تبیین میکنم:
مبادی و مؤلّفههای آنها، هم به صورت افقی یعنی به نحو عرضی و سطحی در تولید معرفت دینی نقشآفرینی میکنند، چنان که مثلاً در چارچوب مبدأ معرفتشناختی، عقل حجیت کتاب را تدارک میکند، کما این که کتاب حجیت سنت را تامین مینماید؛ و هر یک از این حجتها به موازات دیگری و مستقلاً معرفت بخش هستند و تولید معرفت میکنند. هم عقل با اِقراء و گویاندن نص دینی، موجب ابراز معنای منطوی در بطن آن میگردد، متقابلاً با بهرهگیری از معنای تولید شده از نص، عقل نیز بارور شده، لایههای زیرینتری از معرفت دینی را پدید میآورد، نظیر داد و ستد عمودی و عمقی میان عقل و نقل، داد و ستدهایی میان کتاب و سنت نیز رخ میدهد، و این روند حلقوی ـ حلزونی، لاینقطع و به نحو «شبه غیرمتناهی» ادامه پیدا میکند.
بدینسان مبادی و مؤلفههای آنها، با روندی پیوسته فرگشتپذیر و گسترش یابنده، موجب تعمیق و توسعه «افقی / شبکهسان» و «عمودی/ هرمگونِ» معرفت دینی میگردند، لهذا معرفت دینی علیالاصول تطورپذیرنده، توسعه یابنده و کامل شونده، و احیاناً ترمیم پذیر و تصحیح یاب است، و سلامت برآیند این روند البته در گرو تحفظ بر ضوابط و توفر شرایط مندرج و مذکور در بیان اجمالی اصل چهارم است.
با توجه به این توضیحات، کارکردها و برآیند و برونداد مبادی و مؤلفهها، بس متکثر و متنوع است و برشماری همه آنها نیز بسی دشوار خواهد بود، زیرا هر یک از مبادی، جدای از دیگری میتوانند فهرست بس بلندی از معارف را پدید آورند، آن گاه که در روندی تعاملی به اِقراء و استنطاق یکدیگر نیز بپردازند انبوه دیگری از معارف را در فرآیندی هم افزایانه تولید میکنند؛ با توجه به توسعه و تسلسل لایقفی تولید معنا و معرفت که در روند تأثیر و تعامل لا ینقطعِ مبادی و مؤلفهها صورت میبندد، معرفت دینی تکثر و تنوع، تطور و تعمیق مییابد.
هر مبدئی از عناصر (و به تعبیر دیگر: از مؤلفههای) متعددی تشکیل میگردد، و هر عنصری نیز از اجزاء و هستههای متنوعی سامان گرفته است. مثلاً مبدأ معرفتشناختی از عناصر و مؤلفههای چندگانه (فطرت، عقل، وحی و…) تشکیل شده است. و هر یک از عناصر این مبدأ (مثلاً عنصر عقل) نیز از مجموعهای از هستهها (مثلاً قواعد و ادله عقلی) به وجود آمده است. از این رو، تاثیر ـ تعامل مبادی دارای، سطوح و لایههای سهگانه زیر است:
یک. تأثیر ـ تعامل «درون عنصری» (بینا اجزائی): هر جزئی از یک عنصر با جزء دیگر آن، رابطه تولیدی دارد، یعنی دو جزء در روند تأثیر تولیدی خود، و نیز در روند تعامل با دیگر اجزاء، موجب تولد و توسعه و تطور معرفت دینی میشود، این تأثیر ـ تعامل را تأثیر ـ تعامل درون عنصری مینامیم، مانند کارکردهای تولیدی و تعاملی قواعد و ادله عقلی در درون دال عقل.
دو. تأثیر ـ تعامل «بینا عناصری»: مراد ما کارکردهای منطقی ـ معرفتی درون مبدئی ناشی از نقشآفرینی تولید و نیز اعمال نسبت و مناسبات عناصر یک مبدأ با همدیگر است، مانند تأثیر ـ تعاملِ عقل و نص در چارچوب مبدأ معرفتشناختی.
سه. تأثیر ـ تعامل فرا عنصری: از تأثیر ـ تعامل بین مبادی به «فرا عنصری» تعبیر میکنیم. وقتی از سویی در مبدأ مصدرشناختی، شارع را حکیم انگاشتیم، فعل و قول او (یعنی تکوین و تشریع) را نیز حکیمانه خواهیم خواند؛ از سوی دیگر وقتی در مبدأ مخاطبشناختی، آدمی را ـ به اقتضای حکمت الهی ـ برخوردار از موهبت عقل دانستیم. لاجرم در مبدأ معرفتشناختی نیز امکان کاربست عقل در فهم تکوین و تشریع را موجه خواهیم شمرد، بدین سان انواع تأثیرـ تعامل عقلانی میان مبادی شکل میگیرد، که مجموعاً به دو صورت تولیدی«استقلالی/ عمودی» و تولیدی «تعاملی / افقی» طبقهبندی میشوند.
برآیند تأثیر ـ تعامل هر کدام از مبادی، همچنین مجموعه عناصر هر یک از آنها را، به صورتهای مختلف میتوان دستهبندی کرد، از باب نمونه ما کارکردهای عنصر عقل را در بخش پنجم همین کتاب، به هفت یا هشت صورت دسته بندی کردهایم (صص) میتوان صور کارکردهای آلی ـ اصالی فیالجمله مشترک مبادی را، به ترتیب زیر صورت بندی کرد:
یک) کارکرد معرفت زایانه (معرفت بخشی و تولیدکنندگی معرفت)
دو) کارکرد حجت سازانه (ادراک و اثبات کارایی حجیت دیگر مبادی و عناصر، از سوی یک مبدأ و عنصر)
سه) کارکرد معناگرانه (گویانندگی و استنطاق دیگر عناصر و مبادی)
چهار) کارکرد روش پردازانه (فرآیندگزاری و قاعدسازی روششناختی)
پنج) کارکرد سامانگرانه (نهاد سازی و نظام پردازی)
شش) کارکرد سنجش ورانه (درستی آزمایی و سرهسنجی)
نتیجهگیری
در خاتمت تاکید میورزم: با توجه به آنچه گذشت، «نظریه ابتناء» میتواند چارچوب نظری درخوری برای طراحی دستگاه روششناختی فهم دین، با مختصات زیر باشد:
یک. جامع (دارای کاربرد فراگیر برای اکتشاف و تنسیق همه قلمروهای معرفتی پنجگانه دین، و نیز ناظر به هردو مقام تفهم و تحقق)،
دو. کامل (در برگیرنده همه دوال و دلائل حجت، و نیز همه مسائل و مباحث روششناختی اکتشاف دین)
سه. واقعگرا (پذیرنده سهم و نقش واقعی مبادی حقاً و بحق دخیل در تکون و تطور معرفت)
چهار. انتقادی (ارزیابگر و تفکیک کننده عوامل روا و ناروا)
پنج. مصونیت بخش (پیشگیرنده از تأثیر فاحش عوامل ناروا و نا بحق دخیل و دارای سازکار تصحیح و ترمیم معرفت دینی)
شش. اصیل (سیراب از آبشخور میراث معرفتی بازمانده از سلف، در زمینه روششناسی فهم دین)
هفت. روزآمد (هم افق با ادبیات علمی روششناختی معاصر، و گرانبار از دست آوردهای قابل قبول نظریههای معرفتشناختی جدید)
هشت. کارآمد (برخوردار از ظرفیت لازم برای تولید نظر و نظام دینی/ واجد قابلیت کافی برای نظریهپردازی و نظام سازی در حکمت نظری و علمی دین)
نه. پیوسته تکامل بخش و تحولگر(دارای قدرت تکامل دهندگی و متحول کنندگی بی وقفه معرفت دینی و بالمآل زمینه ساز نشاط و نواندیشی دینی)
ده. پیوسته فرگشت ور و نوشونده (دارای قابلیت تکامل و تحول دائمی)
به جای جمعبندی و نتیجهگیری، اصول چهارگانه نظریه و مؤلفهها و اجزای هر یک را، به صورت نمودار در پایان مقال میآوریم:
[نمودار شماره شش]
منابع و مآخذ
۱٫ اصفهانی، محمد حسین،۱۴۱۸ق، الأصول علی النهج الحدیث (ضمیمهی بحوثَ فی الأصول، قم: موسسهًْ النشر الاسلامی، الطبعهًْ الثالثهًْ،.)
۲٫ بجنوردی، سیدحسن، ۱۳۸۵، منتهی الاصول، جلد اول، تهران: موسسه مطبعه العروج.
۳٫ بهایی، بهاالدین محمد بنحسینالعاملی،۱۳۸۳ ش، زبدهًْالاصول، مع حواشی المصنف علیها، السید علی جبار الگلباغی الماسولهًْ، قم: انتشارات دارالبشیر، الطبعهًْالأولی.
۴٫ بهجت، محمد تقی، ۱۳۷۸، مباحث الأصول، قم: انتشارات شفق.
۵٫ خویی، سید ابوالقاسم،۱۳۷۷، اجودالتقریرات، ج۱، قم: موسسه امام صادق.
۶٫ رشاد، علیاکبر، ۱۳۷۹، دموکراسی قدسی، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
۷٫ ـــــــ،۱۳۸۷، معیار علم دینی، فصلنامه ذهن، شماره ۳۳، تهران: پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی.
۸٫ سیدمرتضی، علمالهدی، ۱۳۷۶ ش، الذریعهًْ الی اصول الشریعهًْ، ج ۱،گرجی، ابوالقاسم، تهران: مؤسسه انتشارات دانشگاه تهران، اول.
۹٫ الشعرانی، ابوالحسن، ۱۳۷۳ ش، المدخل الیعذب المنهل، قم: الامانهًْ العامهًْ للمؤتمر العالمی بمناسبهًْ الذکری المعویهًْ الثانیهًْ لمیلاد الشیخ الاعظم الانصاری، الطبعهًْ الاولی.
۱۰٫ فیروزآبادی، سیدمرتضی،۱۳۸۷، عنایه الاصول، قم: انتشارات فیروزآبادی.
لینک کوتاه: https://rashad.ir/?p=1365