وَ مِنَالنَّاسِ مَنْ یُعْجِبُکَ قَوْلُهُ فِىالْحَیاهِالدُّنْیا وَ یُشْهِدُاللَّهُ عَلى ما فى قَلْبِهِ، وَ هُوَ اَلَدُّالْخِصامِ. وَ اِذا تَوَلىَّ سَعى فِىالْاَرْضِ لِیُفْسِدَ فیها وَ یُهْلِکَالْحَرْثَ وَالنَّسْلَ وَاللَّهُ لایُحِبُالْفَساد.
در روزگار ما این فیلسوفان یا ارباب ادیان نیستند که هستى را تفسیر و انسان را تعریف و غایت حیات را تبیین مىکنند، بلکه این جامعهشناسان و اقتصاددانان و علماى سیاستاند که بر اریکهى فلاسفه و پیامبران تکیه زده و رسالت آنان را بر دوش مىکشند؛ منشأ کجاندیشیها و کژرویهاى فرنگیان و فرنگى عشوهگان نیز در همین نکته نهفته است.
فیلسوفان و پیامبران به «حقیقت» فرا مىخوانند، جامعهشناسان،
* این مطلب به عنوان سرمقالهى نخستین شمارهى فصلنامهى علمى قبسات تنظیم گردیده بود و اکنون عیناً در این مجموعه درج مىشود.
سیاستدانان و عالمان اقتصاد، «واقعیّت» (به معنى آنچه واقع شده) را توجیه مىکنند، هم از این رو است که لاجرم،«باید و نبایدهاى» اینان به تحقق مقتضاى خواهشهاى نفس و تحصّل منتهاى نفسانیّت منتهى مىشود.
هرچند مقولهى معرفت پژوهى، فراخترین چالشگاه فکرى در عهد مدرن است، و نیز مشخّصهى اصلى مدرنیته انسانمدارى و همهى همّ و هدف عقلانیّت جدید بر حسن تدبیر حیات مادى انسان استوار است، اما شگفتا که عمیقترین بحران دنیاى جدید «بحران معرفت» است و دریغا که مدرنیسم از ارائهى تفسیر و تعریفى شایان و درست از هستى، حیات و انسان عاجز مانده است!
عقلانیّت جدید، بر حیات تک ساحتى بنا شدهاست و در منظر عقلانیّت باوران، هستى بىچکاد است، و حیات بىآسمان؛ هیچ وجود متعالییى در متن هستى حضور ندارد، حیات از قدس و روح تهى است! و چون جهان و انسان آقا بالاسر ندارد، پس تقدیر پیشینى آسمانییى نیز براى او متصوّر نیست و چون تقدیرى نیست پس غایتمندى عالم و آدم نیز منتفى است و چون غایتمندى منتفى است پس تکلیف هم مطرح نیست، و این است که انسان در هستى بلاتکلیف و بىتکلیف است! و حال که تقدیر قدسانییى نیست تا انسان آن را کشف کرده بدان ملتزم گردد پس تدبیر نفسانییى باید تا انسان آن را جعل کند و اعمال نماید، چون جعل و فعل به عهدهى خود اوست، تنها به قاضى مىرود و راضى هم برمىگردد، لهذا به جاى «احساس تکلیف» «احصاء حق» مىکند!
در نگرش مدرن، انسان موجودى است گره خورده به مادّه، جزئى از طبیعت است، شیئى است. انسان اندیشه نیست، انسان ارزش و پرستش نیست، با خدا قطع رحم کرده است، اصولاً نسبتى با خدا ندارد، فرزند خاک است، برگى است از درخت هستى فروافتاده و به دست گردباد تکنولوژى گرفتار آمده، باشندهاى است خودگرا و نه خودگر، موجودى است خودبین و نه خدابین، کنشهاى او نیز
پذیرش منفعلانهى تحمیلهاى تکنوکراسى بىروح و بوروکراسى بىرحم است، در گردونهى «عقلانیّت فنّى» شأن آدمى روزمرّگى است و نقد دنیاى دنى بر نسیهى عقباى برین تقدم داشته شده؛ هواى قفس آهنین عقلانیّت همّت او را فروکاسته؛ قرب، کمال و سعادت را از قاموس حیات او حذف کرده و همهى سوداى او را در سود و تمام سود او را در لذّت و همهى لذّت او را در قدرت خلاصه کردهاست، و فسوسا که در نشئهى طبیعت هیچ لذّتى بىمحنت فراچنگ نیاید! و پس فرایند زندگى آدمى مىشود: «دفع محنت از رهگذر تحمّل محنت!» و «برتافتن شدائد براى برانداختن نوائب!»
اگر لذّت ترک لذّت بدانى دگر لذّت نفس لذّت نخوانى
پر واضح است که: سازمان مدنیّتى که بر تفاسیر و تعاریف یاد شده از هستى، حیات و انسان برساخته و از بستر خردکیشى تکنولوژیک برخاسته، گردونهى بیهودهگردى است که آحاد اجتماع اسیر چرخهى آنند و مدنیّت جارى در آن ساختار نیز، گرداب سفلهکارى است که جامعه گرفتار ورطهى آن است، غرض چنین مدنیّتى آزادى غرائز است و توسعهى طبیعت انسان و نه رهایى استعدادها و شکوفایى فطرت او، و چون تقدیر و تکلیف آسمانییى در کارنیست پس نظام حقانییى نیز متصوّر نخواهد بود و صد البته که
آنگاه «اومانیسم» مبنا و سکولاریسم مشروع مىگردد و دموکراسى لیبرال نیز مطبوع و بلکه عالىترین آرمان بشرى.
همچنین در بستر چنین تفاسیر و تعاریفى، هدف «توسعه»، گسترش و انباشت داشتههاى آدمى است و نه توسعهى هستى انسان و تعالى حیات او، و بیش از آنکه به خود انسان پرداخته شود به تعلّقات و متعلّقات او اهتمام مىشود؛ به جاى معرفت نفس و تسلّط بر انفس، به شناخت طبیعت و سلطه بر آفاق ابرام مىشود، و همهى همّ بشر نیز به جاى دنیاگرى در دنیاگرایى صرف مىگردد، و حاصل مساعى نیز نه در «تبدّل انسان» که در «تبدیل طبیعت» تبلور مىیابد.
ماکس وبر Max Weber، (۱۸۶۴-۱۹۲۰) جامعهشناس نظریهپرداز و تعریفگر نامدار عقلانیّت مدرن، غلبهى عقلانیّت ابزارى بر دیگر عقلانیّتها را سبب بروز و بسط سرمایهدارى جدید ومدنیّتمعاصرمىانگارد.بهقول وِبِر حریف اصلى خردسالارى تکنولوژیک، عقلانیّت ارزشى است.
عقلانیّت ارزشى به کارگیرى سنجش عقلانى براى دستیابى به اهداف و ارزشهاى نامحدود آتى است، اما عقلانیّت فنّى محاسبهى هدفمند ابزار کار براى دسترسى به هدف (تحصیل حداکثر سود) از رهگذر عمل قاعدهمند، قابل سنجش و حسابگرانه است.
وبر کنش را زمانى عقلانى مىانگارد که معطوف به مجموعهى اهداف معیّن شخصى است که: هدف، ابزار و نتایج ثانوى آن همگى به شکل عقلانى در نظر گرفته شده و سنجیده شده باشند.
هرچند «حسابگرى»، «سنجیدگى»، «قابلیت پیشبینى» و «امکان کنترل» عناصر ماهوى عقلانیّت تکنیکى هستند اما آنچه توسّط پایهگزاران مدرنیته و پیامبران مذهب عقلانیّت پیشبینى نشد و اکنون نیز از کنترل دلسپردگان آن خارج شده پىآوردهاى این عهد و مرام است.
شالودهى معرفتى راسیونالیسم بر امانیسم و نفى ولایت خدا استوار است و لیبرالیسم بستر اصلى نظام معیشتى سنجشمند مدرن است، دموکراسى لیبرال غربى از خوف ظهور دیکتاتورى، دولت مبعوث اکثریّت مردم را، حتّا از امر ارشاد ملّت نیز منع کرده، براى او وظیفهاى جز تأمین امنیّت قائل نیست! اما اوّل قربانى عقلانیّت رسمى هویّت فردى آحاد انسانى و نخستین حقّ به یغما رفتهى آدمى آزادى او و، اوّلین صفت انکار شدهى بشر آزادگى اوست؛ زیرا که فرد مهرهاى است در ماشین خودکار جامعه و جامعه نیز اسیر سرپنجهى غول تکنولوژى، اینچنین است که نفى ولایت خدا به بهانهى اصالت انسان و به انگیزهى پذیرش ولایت جمعى بشر، از اسارت در سیطرهى سیستم و جمادات و اشیاء سربرآورد و خود انسان نیز در فرایند پیچیدهى ماشینیسم شیئى شد و این یعنى: استبداد مضاعف، و ابزار ابزارها شدن آدمى، و در نتیجه انسان مدرن نه تنها از خدا بیگانه شد که از خود نیز بیگانه شد:
از این رو «… فرد نسبت به زندگى و حتّا مرگ خویش در این جامعهها (جوامع صنعتى) چندان صاحب اختیار نیست و امنیّت شخصى و ملّى او به تصمیم هیأت حاکمه بستگى دارد و او را نسبت بدان دخالتى نیست، بردگان تمدّن صنعتى ظاهراً انسانهایى والامقاماند ولى همچنان به بردگى تن در دادهاند، مىتوان بردگان
(صنعتى) را بدینگونه تعریف کرد: نه اطاعت کورکورانه، نه کار توانفرسا، تنها تنزّل مقام بشرى و ابزار و وسیله شدن انسان؛ امروزه آدمى، همانند وسایل و چیزها از هستى بهرهمند است و اساساً این در زندگى مشکل اصلى بردگى است، این «چیز» به ظاهر انسان، روح دارد، غذا مىخورد، مىاندیشد، ولى شیئیت خود را حس نمىکند. … در حقیقت باید گفت شکل رابطهى فرد و جامعه، دور باطل است، جامعه با وجود تسلّط بر فرد، خود بردهى مدنیّت صنعتى است و هر دو در این جهان محدود گرفتار آمدهاند….»
آرى؛ تکنولوژى براى انسان، انسان اسیر جامعه و جامعه گرفتار تکنولوژى!، این یعنى: دور مضمر باطل.
رنهگنون فرانسوى، تمدّن کنونى را بحق «تمدّن کمّى» نامیدهاست، سیطرهى کمّیّت از بزرگترین آفاتى است که گریبانگیر بشر امروز است.
اصولاً در حیات عقلانى مدرن و فرهنگ آمارگراى آن، باز به تعبیر رساى گنون، به اقتضاى «جنون آمارگیرى» همه چیز شمارش و ثبت مىشود افراد انسانى هم به مثابه آحاد عددى صرف بشمار مىآیند! و صحنهى اجتماع صفحهى شطرنج است، و همه به حساب مىآیند امّا بىآنکه اراده کرده باشند باید بازى کنند اگرنه از دور حیات خارج خواهند شد.
امروز الههى رشنالیته همه کس را در معبد آیین آهنینشبه کرنش واداشته و فرعون عقلانیّت همه چیز را در مسلخ لذّت به صلیب سود آویخته است.
به رغم تعریف وبر از جایگاه کنشگر و فرایند کنش در عقلانیّت ابزارى، فرد کنشگر به خاطر اینکه هویّتش در هاضمهى جامعهى مدرن غربى هضم شده است، هرگز قادر به محاسبه، پیشبینى و هدفگذارى نیست، که فهم او چون ارادهاش به همراه هویّتش توسّط غول تکنوکراسى و گودزیلاى بوروکراسى بلعیده شده است، او حتّا نمىتواند یا نباید بیاندیشد، که دیگران براى او و به جاى او برایش مىاندیشند و مىفهمند و مىگزینند، سازندگان افکار عمومى به شیوهى القاح مصنوعى در رحم مغز او، نیاز و خواسته، گزینه و انتخاب مورد نظر خود را منعقد مىکنند و به ظاهر زایمان نیز طبیعى صورت مىگیرد امّا همهى خواهشها و انتخابهاى او عاریتى و ناتنىاند.
هم از این روست که امروز نباید بر فقدان آزادى بیان و بنان، شغل و شهر افراد انسانى گریست که پیش و بیش از آن بر جبر او، برنیاندیشیدن و یا حرمان او از اندیشیدن آزاد مویهکرد.
جبر تاریخ، جبر ذهنیّت، جبر محیط، جبر حکومت، جبر نفسانیّت، جبر غرائز و … هزاران جبر و موجب دیگر یک طرف، و جبر مدرن یعنى سیطرهى تکنولوژى و حاکمیت فردپرستى کاربردى که ذروه و ذرّهى وجود انسانجدید را فراگرفته و فروکوفته، و نه حق که قدرت اندیشیدن و برگزیدن را از او سلب کرده است یک طرف!
در این وانفسا، آدمى اگر بخواهد یا بتواند هم ارزشمدارانه یا دیندارانه زیست کند، عمل او حرکت قصرى است، و ذات عقلانیّت رسمى با عقلانیّت ذاتى ناساز است و ارزشمدارى منافى ناموس عقلانیّت مدرن و دیندارى مخالف قاموس نفسانیّت نوین است.
عقلانیّت بر همهى عرصههاى حیات جامعهى غربى دامن گسترده است؛ اقتصاد، حقوق، هنر، و حتّا دین؛ دین نیز اصالت خویش را از دست داده است، انسان مدرنیته در همه چیز ابزارانگارانه مىنگرد.
فرنگى طلعتى کز دین مرا بیگانه مىسازد
اگر در کعبه رومىآورد بتخانه مىسازد
انسان دنیاى مدرن، انسان بىایدئولوژى است، متحیّر است، «بىآنکه هدف روشنى وجود داشته باشد، احساس کینهتوزى و سرخوردگى از همه چیز، خاصیّت انسان روزگار ماست.»
انسان خردپرست غربى که به حکم عقلانیّت ابزارى، در اول قدم، عقلانیّت ارزشى را انکار کرده و دین را ورانداخته است همواره در درون خویش، از احساس معصیت به خاطر نفى دین آرزمگین، و از احساس خلاء معنوى رنج مىبرد.
هرچند عقلانیّت تکنیکى به داعیهى اسطورهگریزى و ارزشستیزى ظهور کرد، اما اکنون خود به اسطورهاى بىبدیل تبدیل شده، در جایگاه دین انسان مدرن جلوس کرده و به ابر ارزشى بدل شده که فوق همهى ارزشهاست و امروز بالاترین قداست را در ذُکر و ذِکر بشر غربى احراز کردهاست.
در حصار تنگ مثلث: منفعت، قدرت و لذّت؛ هدف علم از کشف حقیقت به کسب قدرت تبدیل و از تحصیل کمال به تأمین حدّاکثر سود و لذت فزونتر تنزّل یافتهاست.
گفتهاند: در قرون وسطى، فلسفه کنیز دین بود و فیلسوف ندیم پاپ، اینک در عهد فرمانفرمایى بوروکراسى، دانش نوکر قدرت است و دانشمند پیشکار زر و زور.
«… از نتایج بوروکراسى مذکور کاهش امور تحقیقاتى در مؤسّسات علمى است و هدف اصلى این مراکز در بخش خصوصى شدهاست … و اگر علم و عالمى جز بدین راه برود محکوم به انزوا و عزلت است «… امروزه فرایندهاى علمى و فلسفى پیوندهاى محکمى با فرایندهاى اجتماعى دارند، عقل نظرى به سازش با عقل عملى تن در داده است. در این شرایط جامعه هرگونه دریافت مخالفتآمیز و هر نوع اقدامى را که از این دریافت سرچشمه مىگیرد محکوم مىکند.
در هدف و کارکرد فلسفه و «علم اعلى» بل مطلق علم گفته مىشد: «صیروره الانسان عالماً مضاهیاً للعالمالعینى»
هر آنکو ز دانش برد توشهاى
جهانى است بنشسته در گوشهاى
از جمله مواهب تمدّن جدید این بود که علم از کلّیّت بىنصیب و از معنویّت تهى و از افاضات آسمانى محروم شد؛ علم جزءبین، حسگرا و طبیعت ستا، هرگز قادر نیست به انسان جهانبینى ببخشد و در قلب آدمى اعتماد و ایمان بیافریند و در کالبد بشر روح حیات بدمد، و در حیات او شور و طراوت پدیدآورد، هم از این روست که نسبیّت، شکّاکیّت در عهد جدید شیاع و رواجى شگفت پیدامىکند.
تخصّصى کردن علوم گرچه سبب شد بشر «دل هر ذرّه را بشکافد» اما ناروشندلى او مانع شد که «آفتابیش در میان بیند»! به قول رنه گنون: «فیزیک به مفهوم اوّلیّه و لغوى آن معنى دیگرى بجز علم طبیعت بدون هیچگونه محدودیّتى ندارد، و بنابراین علمى است که مربوط به کلّىترین و عمومىترین نوامیس صیرورت مىباشد … بنابراین انحرافى که متجدّد دین بر کلمهى فیزیک تحمیل کرده و آن را براى تعیین انحصارى علمى ویژه در میان دیگر علومى که همگى به طور یکسان علوم طبیعت هستند به کار بردهاند، بسیار پرمعنى است … این واقعیت مربوط به تشتّت و انشعابى است که قبلاً یادآور شدیم یکى از
خصایص علم جدید است، و نیز وابسته به این تخصّصى کردن مىباشد که مولود روحیّهىتحلیل و تجزیه است و تا جایى پیشرفته که وجود علمى مربوط به مجموع طبیعت را براى کسانى که تحت نفوذ این روحیّهاند به حقیقت غیرقابل تصوّر ساخته است.
وانگهى رهآوردهاى این علوم تنگ نگاه، شناور و غیرقابل اتکاء و میرا هستند «بعلاوه مىدانیم که در عصر ما این فرضیهها با چه سرعت فزایندهاى متروک مىشود و فرضیّههاى دیگرى جاى آن را مىگیرد. و همین تغییرات مداوم کافى است که نشان دهد که تا چه حد چنین فرضیّههایى سست و ناپایدار و نمىتوان براى آنها ارزش معرفت واقعى قائل شد.
امروز حوزهى نفاذ عقلانیّت و شیاع پىآوردهاى آن از حدود کشورهاى صنعتى فراتر رفته است و بهرغم بخل علمى دنیاى پیشرفته و شکاف عمیق علمى و تکنولوژیک میان غرب و شرق و شمال و جنوب، ثقلبار عوارض مدرنیسم و حتّا هزینهى سرسامآور نفسانیّت و هوس آیینى قدرتمندان، برگردهى نحیف و رنجور ملّتهاى ضعیف استوار است، امروز بشریّت بردهى بىجیره و مواجب کارفرمایان استثمارگر جهانخوار است، ملل فقیر تحت تأثیر ترفندهاى تبلیغاتى، ناخودآگاه مصرفکنندهى تکنولوژى مخرّب و کالاهاى بنجل و فراوردههاى بىخاصیّت سرمایهداران بزرگ و کشورهاى قدرتمندانه.
امروز نیروى کار و دارایى و دسترنج همهى کشورها ومردم جهان، به اجبار پشتوانهى پول اعتبارى آمریکاست!، ایالات متحده بىمهابا دلار چاپ مىکند و با افزایش حجم اسکناس در گردش خود در بازارهاى جهانى، تورّم و کسرى بودجهى خود را بر روى مردم دنیا سرشکن مىکند!
طراحان دیدگاههایى چون پروژهى نظم نوین جهانى و نظریّهى دهکدهى واحد و … نیز چیزى را جز حذف خورده فرهنگها و سیطره بخشیدن به فرهنگ مبتنى بر عقلانیّت جدید و استقرار سیادت خودکامه و بلامنازع غرب تعقیب نمىکنند.
* * *
بار دیگر انبوه کاستیها، ناراستیها و بحرانهاى دنیاى مدرن و رهاوردهاى عقلانیّت و مدرنیته را – از میان آنچه گفته شد و آنچه که گفتنى است اما مجال این مقال آن را برنمىتابد – مرور مىکنیم:
تفسیر و تعریف نادرست هستى، حیات و انسان (اصرار علوم طبیعت بر اثبات تبار و پیشینه حیوانى براى بشر، ابرام علوم معیشت بر احراز کنونه و پسینهى حیوانى براى آدمى)، بحران هویّت، ماشینیسم، شیئیّت، از خودبیگانگى، و تک ساحتى شدن انسان، فقد ایده و ایدئولوژى، تنزّل کرامت آدمى، حرمان انسان از اندیشیدن و برگزیدن، زوال خانواده، پارادوکس حیوان پندارى و خداانگارى انسان!، اصالت فرد و حذف هویّت فرد در جامعه!، استثمار بینالمللى، شکاف تکنولوژیک شمال/جنوب، تبلیغاتزدگى، تولید بیهوده، نیازهاى کاذب، فزونخواهى، مصرفگرایى و رفاه خیالى، سیطرهى کمیّت، آمار زدگى، فرمانفرمایى بوروکراسى، نگرش افزارانگارانه به علم، دین، اقتصاد، حقوق، هنر و…، بحران معنویّت، خلاء اخلاق، قداستزدایى، وحىستیزى، ارزش گریزى، اصالت قدرت، سودپرستى، لذّتمدارى، حبّ و بغضهاى ناخواسته، قهر و مهرهاى
بىفلسفه، جنگ و صلحهاى اعلام نشده، ارزش انگاریها و ارزشگذاریهاى دروغین، نیهیلیسم، یأس و سرخوردگى نسل جوان، حاکمیّت جبرهاى مدرن، توتالیتاریسم و دیکتاتورى جماد و سلب ارادهى آدمى، استبداد بىمرز و دستاندازى قدرتها در شؤون ملل، قیمومتهاى ناخواسته و ناآشکار، اباحهپیشگى و آزادیهاى کاذب، بردگى مدرن، مناسبات غلط فرد و جامعه، تخریب محیط زیست، علمپرستى، پیشکارى علم در بارگاه عقلانیّت، تغییر هدف دانش و پژوهش، معضل تخصّصى شدن علوم، مشکل سرعت تبدّل فرضیّههاى علمى و شناور شدن دانش و شناخت بشرى، انفجار اطلاعات و بخل علمى دنیاى توسعه یافته، بحران معرفت، هیچانگارى، حیرت و شکّاکیّت، نسبیّتگروى، پوزیتیویسم افراطى، طبیعت ستایى، درماندگى بشر از پاسخ به سئوالات اساسى حیات و هستى و …
این همه و دهها بل، صدها پدیده و عارضهى ریز و درشت متوازى و مترتّب بسیار دیگر، همه و همه ارمغانهاى خردکیشى ابزارانگار براى بشریّت مفلوک اما مغرور معاصر است، این همه دامنگیر انسان در دنیاى صنعتى (به اصطلاح توسعه یافته) است و مردم سایر نقاط جهان نیز – که در عرف این نوع مباحث به دو بخش: در حال توسعه (و به تعبیر دقیقتر شبه مدرن) و توسعه نیافته(و غیر مدرن)، تقسیم مىشود – کمابیش و به نسبت و بل بیش از میزان برخوردارى از عطاى مدرنیسم مبتلاى عوارض لقاى آن هستند.
اگرچه خردکیشى تکنولوژیک، پس از قرون وسطى، خود پاسخ «چه باید کرد» آن عصر بود، لیک عوارض و پیاوردهاى برشمرده، چندى است نخبگان و روشنفکران جوامع را در برابر پرسش: «چه باید کرد؟» یا «چه خواهد شد؟» نهاده است. دو پرسش فوق، به رغم تفاوت منشأ، هم در دنیاى مدرن مطرح است هم در دنیاى شبه مدرن، و از حیثى در جهان توسعه نیافته نیز این دو پرسش قابل طرح است.
در دنیاى مدرن، پارهاى از اندیشهوران به درستى آنچه روى داده باور دارند و تمدّن کنونى غرب بویژه نوع آمریکایى آن را همچنان قابل دوام دانسته بر ضرورت استمرار و حراست آن نیز پاى مىفشرند، برخى از متفکّران منتقد به رغم ناخشنودى از مدنیّت معاصر، به دلیل پیچیدگى آن و به کارگرفتن ترفندهاى بازدارنده، انحلال و زوال آن را میسور نمىدانند، و به رغم یأس از انقراضپذیر بودن تمدّن غربى، تلاشهاى منتقدان را موجب کندى جریان مخرّب آن مىدانند.
انبوهى از متفکران غربى و شرقى بر این باورند که: «قرائن بسیارى حکایت از حلول غروب غرب و فرارسیدن زمان زوال تمدّن ظلمانى کنونى و ظهور تمدّنى دیگر مىکند و بر نخبگان و نیکخواهان بشرى است که با مساعى خویش فروپاشى آن را شتاب ببخشند، بینش اخیر داراى نحلههاى گونهگونى است و هریک راهکار یا پیشگویى خاصى را ارائه مىدهد.
تبیین و تحلیل رهچارههاى پیشنهادى یا پیشبینیهاى مطرح شده از سوى فرهیختگان و نخبگان، خود مجالى در خور و مقالى فراخور مىطلبد که از حوصلهى سرمقاله بیرون است و «این زمان بگذار تا وقت دیگر.»
* * *
پىنوشتها :
۱٫ قرآنکریم، سورهى بقره، آیهى ۵ – ۲۰۴٫
۲٫ یاد مولوى معاصر، علامه اقبال گرامى، دریغ است غزل کوتاه «میلاد آدم»ش را اینجا نیاورم:
نعره زد عشق که خونین جگرى پیدا شد
حسن لرزید که صاحب نظرى پیدا شد
فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خودگرى، خودشکنى، خودنگرى پیدا شد
خبرى رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر اى پردگیان! پردهدرى پیدا شد
آرزو بىخبر از خویش، به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگرى پیدا شد
زندگى گفت: که در خاک تپیدم همه عمر
تا از این گنبد دیرینه درى پیداشد
ملاحظه مىکنید، در تعریف انسان، تفاوت ره از کجاست تا به کجا؟
۳٫ تعبیر معروف ماکس وبر.
۴٫ از عقلانیت مدرن به تعابیر گونهگونى مانند: عقلانیت ابزارى، فنى، رسمى، تکنیکى، کاربردى و … نام برده مىشود، به رغم سعى وافر ماکس وبر جاعل این اصطلاح و مفسران آراء او همچنان ابهام و گهگاه خلط و اضطراب درکاربرد آن به چشم مىخورد، از آنجا که این اصطلاح برابر نهاد دقیقى در فارسى ندارد، در آثار فارسىنویسان خطاهاى بیشترى رخ مىدهد، این اصطلاح بخصوص نباید با عقلگرایى، خردبسندگى و یا استدلال یا برهانپذیرى فلسفى اشتباه شود، مراد از عقل، اینجا عقل کلى قدسى معاداندیش نیست.
۵٫ ر.ک: ماکس وبر، جامعه و اقتصاد، مترجمان: دکتر عباس منوچهرى، دکتر مهرداد ترابىنژاد، دکتر مصطفى عمادزاده، انتشارات مولى، تهران، ۱۳۷۴، ص ۳٫
۶٫هربرت، مارکوز، انسانتکساحتى، ترجمهى محسنمویدى، انتشاراتامیرکبیر،تهران۱۳۵۰،ص۶۷٫
۷٫ همان.
۸٫ رنه، گنون، سیطرهى کمیّت، ترجمهى علیمحمد کاردان، مرکز نشر دانشگاهى، تهران چاپ دوم ۱۳۶۵، بویژه فصول ۴و۱۰٫
۹٫ همان، ص ۱۶۶٫
۱۰٫ همان، ص ۶۷٫
۱۱٫ هربرت، مارکوز، انسان تک ساحتى، ص ۶۱٫
۱۲٫ همان، صص ۵۱٫
۱۳٫رنه، گنون، دنیاى متجدد، ترجمهى ضیاءالدین دهشیرى، انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم۱۳۷۲، صص ۶۳-۶۴٫
۱۴٫ رنه، گنون، سیطرهى کمیت، ص ۱۳۹٫
۱۵٫ ناگفته نماند: غرض این مسوّده اشاره به کاستیها و بحرانهاى دنیاى جدید و معاصر است و کسى منکر جهات مثبت و عناصر انسانى پیشرفتهاى علمى کنونى نیست، مقولههایى بسان: اکتشافات شگفت و توسعهى علوم طبیعت، استخدام کشفیات علمى در تقلیل آلام انسانها، نظامپذیرى و انضباط اجتماعى، قانونگرایى، ارزش کار و تلاش در فرهنگ غرب…
۱۶٫ از باب نمونه رجوع کنید به:
الف) ماکس وبر: جامعه و اقتصاد، صص ۳۹۵-۴۰۲٫
ب) هربرت مارکوز: انسان تک ساحتى، بخش پایانى.
ج) رنه گنون: بحران دنیاى متجدّد، فصل نهم.
د) رنه گنون: سیطرهى کمیّت، فصل بیست و چهارم.
ه ) آثار مارکس و انگلس و تئومارکسیستها.