شاخص‏هاى توسعه و تکامل حیات انسان در عصر فَرَج

 

سخنرانی به مناسبت نیمه‌ شعبان

۵/۵/۸۹

منزل آیت‌الله تهرانی

 

اعوذ بالله من الشیطان الرجیم. بسم‌الله الرحمن الرحیم.

روز بسیار بزرگی است، روز میلاد مبارک حجت حاضر حق، فرزند برومند ختمی‌مرتبت، خاتم الاوصیاء حجت‌ابن‌الحسن(عج). من این عید سعید را به محضر مبارک خود آن حضرت، به پیشگاه اولیاء الهی و اولیاء آن حجت و نواب آن حجت و به محضر رهبر معظم انقلاب، مراجع عظام و به ویژه استادمان مرجع عالیقدر شیعه حضرت آیت‌الله العظمی تهرانی و به حضور همه آزادگان، مستضعفان، مؤمنان، منتظران، هم‌میهنان و همه شیعیان و شیفتگان و به حضور شما تهنیت و شادباش عرض می‌کنیم.

امیدوارم خداوند متعال عیدی ما را در این عید بزرگ قبولی طاعاتی که در این ایام و لیالی توفیق انجام آن را داریم قرار بدهد.

البته من اهلیت سخن گفتن در چنین جلسه‌ای را داشتم، امتثال امر کردم از استادم و نکاتی را به حضور ارجمند شما تقدیم می‌کنم.

امروز در جهان نظریه‌هایی مطرح است با عنوان هزاره‌گرایی، پایان تاریخ. می‌گویند که تاریخ به فرجام خود رسیده و به اوج کمال خود رسیده است. آنچه امروز در حیات بشر جاری است کمال حیات است و فراتر از این و بالاتر از این متصور و ممکن نیست. عالم مدرن فراترین و بهترین عالم‌هاست. دموکراسی و نظام‌های دموکراتیک کامل‌ترین و عالی‌ترین نظام‌هاست. بشر بهتر از این را نمی‌تواند و میسر نیست. از دیگرسو الگوهایی را مطرح می‌کنند به عنوان الگوهای توسعه، رشد، پیشرفت. آرمان‌ها و طرح‌ها، پروژه‌ها یا احیاناً پروسه‌هایی را عنوان می‌کنند به عنوان جهانی‌شدن و جهانی‌سازی. جهان کوچک می‌شود، زمان کوتاه می‌شود. همه بشریت یکپارچه می‌شوند، وعده‌های بسیار، مکاتب فراوان، داده‌اند و می‌دهند و غرب می‌گوید که ما به کمال تاریخ رسیده‌ایم.

این نکاتی که جریان‌های مختلف و گفتمان‌های گوناگون می‌گویند، هرچند چندان تازگی ندارد، اما عمق و عمر طولانی هم ندارد. انبیاء الهی هم آمده‌اند وعده‌ داده‌اند و تصویر آینده بشریت را مطرح کرده‌اند که سرانجام حیات آدم چگونه خواهد شد و یا چگونه باید بشود.

اقتدارگرایان و سیاستمداران وعده‌هایی را می‌دهند و الگوهایی را پیشنهاد کرده‌اند، فیلسوفان آرمان‌شهرها را مطرح کرده‌اند و مدینه‌های فاضله ارائه کرده‌اند، انبیاء هم وعده‌ها و آرمان‌هایی را مطرح کرده‌اند.

ما شیعیان از موعود انبیاء و اولیای الهی با یک کلمه تعبیر می‌کنیم و آن واژه «فرج» است. فرج یک دوره است، دوره‌ای از تاریخ است. عهد و عصری است از اعصار حیات بشر. بسیاری این‌جور تصور می‌کنند و در این صورت با آنچه که فیلسوفان، سیاستمداران و متفکران بشری، مصلحان، وعده کرده بودند و وعده می‌کنند قابل مقایسه می‌شود. ما عهدی را پیش‌بینی می‌کنیم، اولیاء الهی عصری را پیش‌بینی می‌کنند و الگوهایی را برای حیات متعالی و متکامل آدمی پیشنهاد می‌کنند. فیلسوفان و سیاستمداران، مصلحان و قدرتمندان هم دوره‌ای و الگوهایی را برای حیات پیشنهاد می‌کنند.

اینجا جای بحث چندان دقیق نیست که این تصور چه مایه دقیق هست یا نیست، یعنی وقتی سخن از فرج می‌گوییم، سخن از یک مقطع تاریخی نمی‌کنیم که در سلسله مقاطع تاریخی حیات بشر واقع خواهد شد. وقتی از دوران حکومت و حاکمیت مهدوی(عج) سخن می‌گوییم، تنها از یک الگوی حکومتی سخن نمی‌گوییم. بزرگان ما هم گاه چنین تصوری داشته‌اند. استاد بزرگوار ما علامه شهید آیت‌الله مطهری هم مقوله فرج را در زمره بحث‌های فلسفه تاریخ مطرح می‌کند.

من تصور می‌کنم که این یا برای تقریب به ذهن و فروکاستن مطلب برای امکان فهم عموم است و یا نوعی بی‌دقتی است که عهد فرج را یک عهد بدانیم و مسئله را در چارچوب فلسفه تاریخ بررسی کنیم. من فکر می‌کنم دوره فرج جزئی از جهان‌بینی و تاریخ است و فرج یک عهد و عصر نیست. حکومت مهدوی یک الگوی حکومتی صرف نیست. دوره فرج یک عالَم است، عالَمی دیگری است. آنجا فقط یک مدلی از حکومت ارائه نمی‌شود و یک دوره‌ای از سلسله زنجیره تاریخ به حلقه‌ای از حلقات این زنجیره که لاجرم رخ خواهد داد و بعد بتوان مقایسه کرد با آرمان‌ها و آراء و نظریه‌های مدرنی که امروزه مطرح است، نیست.

من بیش از این عرض نمی‌کنم که قرائنی در روایات ما هست که می‌گوید، عهد فرج عالَم فرج است، نه عصر فرج، یعنی همه چیز عوض می‌شود. فقط این نیست که بگوییم رفاه تأمین می‌شود، امنیت فراهم می‌شود، عدالت تحقق می‌یابد، اخوت استقرار می‌یابد، معنویت فراوان می‌شود، نعمت وفور پیدا می‌کند، اینها هست و آن چیزهایی است که دیگران هم وعده می‌دهند. تصور من این است که مقوله فرج را باید در چارچوب جهان‌بینی خود تحلیل کنیم و نه فلسفه تاریخ. هرچند که فلسفه تاریخ هم فلسفه است و نگرش است و بینش و به بینش و نظر بازمی‌گردد.

در فلسفه تاریخ، حوادث فقط به عنوان پدیده‌های تاریخی تحلیل می‌شوند، اینجا یک تاریخ رخ نمی‌دهد، یک عالَم پدید می‌آید. در آن عالَم همه چیز عوض می‌شود، طبیعت هم دیگر می‌شود. بحث این نیست که انسان‌ها در صلح زیست می‌کنند که دیگران هم می‌گویند ما هم همین کار را می‌خواهیم بکنیم. کارهایی اتفاق می‌افتد که از انسان برنمی‌آید. می‌گوید که گرگ و گوسفند هم با هم در مسالمت زندگی می‌کنند، این دیگر تاریخ نیست، این طبیعت است و جهان است.

وفور نعمت که زمین برملا می‌سازد، ربطی به تاریخ ندارد، عالَم عوض شده و دیگر شده است. آسمان به زمین نزدیک می‌شود، یعنی چه نزدیک می‌شود؟ آیا این یک اتفاق تاریخی است، نه‌خیر؛ این طبیعت و جهان است، جهان عوض شده و دیگرگون شده است. به همین میزان اکتفا می‌کنم که عرض من این است که مسئله فرج را اگر بخواهیم بررسی کنیم و نگاه عقلانی و دقیق داشته باشیم و به اصطلاح از فلسفه فرج سخن بگوییم، فلسفه فرج آنچنان که بسیاری از بزرگان و اساتید ما فرموده‌اند، از معاصرین و سلف، جزء فلسفه تاریخ نباید تحلیل شود، جزء فلسفه حیات و جزء فلسفه تکوین و کون باید بررسی شود. از جنس جهان‌بینی است و از سنخ مباحث رفتاری نیست.

حال اگر فرض کنیم که دنیا الگوهایی را برای حیات پیشنهاد کند، مدینه‌های فاضله و آرمان‌شهرهای فراوان و که در طول تاریخ فیلسوفان پیشنهاد داده‌اند و امروز هم همچنان می‌گویند و بعضی هم می‌گویند پایان تاریخ. فوکویاما می‌گوید پایان تاریخ است و بشر از این بالاتر نمی‌تواند برود. البته او بشر را می‌گوید و نه انسان را. انسان جلوتر می‌تواند برود تا جایی که فرشته هم دیگر نتواند برود. فرشته دربماند، یک وجب هم جلو بروند، می‌سوزند. جبرئیل، بزرگ‌فرشته اصحاب وحی، ابرفرشته آگاهی و علم و معرفت که بالاترین ارزش‌هاست، بگوید توی بشر و توی ختمی مرتبت و توی پیامبر اسلام می‌توانی پیش‌تر بروی، اما من از اینجا جلوتر نمی‌توانم بیایم. آقای فوکویاما با ذهن بیمار و علیل خود نمی‌تواند این را بفهمد، آنی که تو می‌بینی و با آنها مشحور هستی اصلاً بشر نیست تا چه رسد به انسان. آنهایی که تو روزی‌خوار آنها هستی و رزق تو را می‌دهند و به مزد سخن می‌گویی و تئوری‌پردازی می‌کنی، اصلاً بشر هم نیستند که انسان باشند تا بفهمند که انسان چیست.

در یک شعری خطاب به حضرت حجت(عج) گفته بودم که «تو امتداد خدا در خاکی»‌ و بقیهًْ‌الله را اینگونه معنی کرده بودم. از محضر استاد ارجمندم حضرت آیت‌الله تهرانی استفسار کردم که آیا این تعبیر من درست است و اشکالی ندارد که بگویم امتداد خدا در خاک هستی، فرمودند درست است و تعبیر دقیقی است از بقیهًْ‌الله. در انسان بقیهًْ‌الله وجود دارد. انسان خلیفهًْ‌الله است. انسان خداگونه است.

او نمی‌داند انسان چیست و نمی‌داند آن کسانی که او با آنها مواجه است اصلاً انسان نیستند و می‌گوید انسان فراتر از این نمی‌تواند پیش برود.

اولیاء الهی چه وعده داده‌اند؟ من مروری کردم بر مجموعه شاخص‌هایی که توصیف می‌کند عهد فرج را، ما ناچاریم از عباراتی مانند «عصر فرج»، «عهد فرج»، «دوره ظهور» و «عهد ظهور» استفاده کنیم که البته «عهد ظهور» اگر دقیق معنی شود، دقیق‌ترین تعبیر برای آن دوره است. یکی از جلوه‌ها یا معانی یا مراتب کلمه «ظهور» این است که ما از غیبت درمی‌آییم و یا به تعبیر رایج و عامیانه آن از حضرت از غیبت درمی‌آیند. از پرده غیبت به در می‌آیند و ظاهر می‌شوند، اما یک معنای ساده و تحت‌اللفظی و حداقل بگوییم یک جلوه‌ای از حقیقت ظهور است. اولاً او که ظاهر است، او که غایب نیست، من غایبم. او آشکار است، من خفاشم. او هست او ظهور دارد و ظاهر است، من از خود حتی غایبم تا چه رسد به غیر.

ظهوری گر همی خواهی از او غایب مشو حافظ

متی ما تلق من تهوی دع الدنیا و اهملها

اگر ما غایب نباشیم و ما ظهور کنیم، آن حضرت ظهور می‌کند. ما غایبیم. مگر خورشید می‌تواند غایب شود؟ خورشید در پس ابر هم ظاهر است و نورش را دارد. تازه این منم که نمی‌توانم این حجاب را بشکافم و مشکل این است. آن بزرگوار غایب نیست، او ظاهر است. ظهور که گفته می‌شود، ظهور همه چیز است. چشم‌ها باز می‌شود، همه کس، همه چیز را می‌بیند، عالم ظهور پیدا می‌کند و ظاهر می‌شود.

ما اگر بخواهیم عهد ظهور و عصر فرج من بیست شاخص را برشمرده‌ام. البته من وقت زیادی نگذاشته‌ام و می‌توان این شاخص‌ها را استقرای بیشتری کرد و احیاناً به شاخص‌های بیشتری در آیات و روایات و خصوصاً روایت دست یافت.

من بیست شاخص را به عنوان شاخص‌های عهد فرج در روایات یافتم، که فهرست آنها را عرض می‌کنم. البته ذیل هرکدام روایاتی را با نشانی ثبت کرده‌‌ام که در اینجا در ذیل هریک از این شاخص‌ها یک روایت را مطرح می‌کنم.

۱٫ افول دولت باطل: هیچ روزگاری در تاریخ نبوده است که دولت باطل افول کرده باشد. اگر دولت حقی هم بوده است، به موازات دولت باطل هم به حیات خودش ادامه داده است. از خصوصیات عهد فرج این است که کلاً دولت باطل افول می‌کند. دیگر دولت و حاکمیت باطلی وجود ندارد.

حدیثی است که ابی‌حمزه از امام باقر(ع) ذیل این آیه «وَ قُلْ جاءَ الْحَقُّ وَ زَهَقَ الْباطِلُ إِنَّ الْباطِلَ کانَ زَهُوقاً» نقل می‌کند که حضرت باقر(ع) فرمودند: «إِذَا قَامَ الْقَائِمُ ع ذَهَبَتْ دَوْلَهُ الْبَاطِلِ» دیگر باطل دوله و جوله‌ای نخواهد داشت. باطل خیمه تیره ظلمت و جهل خود را از عالم برخواهد چید.

۲٫ استقرار جهان‌دولت قدسی: در جهان یک دولت آن هم یک دولت قدسی و الهی برپا خواهد شد. شرق و غرب عالم را یک دولت اداره خواهد کرد. جهانی‌شدن حقیقی. جهانی‌شدن هرگز و هرگز چه به صورت پروژه یعنی جهانی‌شدن و چه به صورت پروسه یعنی جهانی‌سازی، محقق نخواهد شد، چون آنچرا که آنان می‌خواهند جهانی کنند، چون ضد فطرت است همگی بشریت نخواهند پذیرفت. پس جهانی‌شدن آنچنانی تحقق نخواهد یافت و بی‌جا وعده می‌کنند و تلاش می‌کنند. آن چیزی جهانی می‌شود که ذاتاً جهانی است، یعنی جوهراً فرااقلیمی است. به نقطه‌ای از جهان و به مصری از جهان متعلق نیست. فراقبیله‌ای است، به قوم و قبیله خاصی مربوط نیست، عرف یک منطقه جهانی نیست، فرهنگ یک منطقه نیست، خواست و فهم یک منطقه نیست، و فراتاریخی است و مال یک عهد نیست و در همه عهود و عصور امکان تحقق دارد و آن چیزی است که فطری باشد. این سه شاخصه، شاخص‌های فطرت است. آن چیزی می‌تواند جهانی بشود که فطری باشد. پیام انبیاء و اسلام فطری است. اسلام جهانی خواهد شد. جز اسلام هرگز چیزی جهانی نخواهد شد. شاید سیطره و استیلایی به نقاطی از عالم پیدا شود که همواره در تاریخ اینگونه بوده است، اما هرگز و هرگز باطل جهانی نخواهد شد. غیرفطری و عناصر ضدفطری نمی‌توانند جهانی شوند. همه بشریت از فطرت عدول نخواهند کرد و چنین چیزی امکان ندارد و تبدل ماهیت انسان خواهد شد. ممکن است به صورت مقطعی، عناصری از افراد دچار انحراف فطرت بشوند، ولی حتی یک نفر به صورت مطلق نمی‌تواند از مطلق فطرت منحرف شود، چون در آن صورت باید تبدل ماهیت پیدا کند که در فلسفه گفته‌اند محال است.

از امام صادق(ع) در ذیل آیه « الَّذینَ إِنْ مَکَّنَّاهُمْ فِی الْأَرْضِ أَقامُوا الصَّلاهَ» نقل شده که فرمودند: « قَالَ هَذِهِ لِآلِ مُحَمَّدٍ الْمَهْدِیِّ وَ أَصْحَابِهِ یُمَلِّکُهُمُ اللَّهُ مَشَارِقَ الْأَرْضِ وَ مَغَارِبَهَا» این فقط مال آن حضرت است. برای آل و اصحاب اوست که شرق و غرب عالم در اختیار او قرار می‌گیرد و حکومت واحدی به وجود می‌آید. روایات دیگری هم هست: «تُشْرِقَ  الْأَرْضُ بِنُورِ رَبِّها وَ یَبْلُغَ سُلْطَانُهُ الْمَشْرِقَ وَ الْمَغْرِبَ» شرق و غرب عالم را حکومت او فرا خواهد گرفت. یک حکومت، حکومت واحد قدسی و الهی و آسمانی. یک بار هم این اتفاق می‌تواند در تاریخ پیش بیاید.

۴٫ بسط و کمال علم و معرفت: روایتی است از ابن‌ابی‌یعفور از امام باقر(ع): « قَالَ إِذَا قَامَ قَائِمُنَا وَضَعَ اللَّهُ یَدَهُ عَلَى رُءُوسِ الْعِبَادِ فَجَمَعَ بِهَا عُقُولَهُمْ وَ کَمَلَتْ بِهِ أَحْلَامُهُمْ» اندیشه به اوج می‌رسد، فکر و عقل به اعلاء مرتبه خود می‌رسد، ارتقاء عقلانیت. عقلانیت به حد اعلای خود می‌رسد. نه عقلانیت از نوعی که آقایان امروز در دنیا ترویج می‌کنند و در مقابل دین قرار می‌دهند و همه عصاره آن این است که بهترین و بالاترین راه‌های لذت بیشتر بردن چیست. عقلانیت لذت، عقلانیت حسابگر، عقلانیت هرچه افزون‌تر شهوت راندن و هوس را اشباء کردن که آن عقل نیست و شیطنت است به تعبیر حضرت امیر(ع).

ارتقاء عقلانیت شاخص دیگر. بسط علم و معرفت که در روایتی است که اینجا ثبت کرد‌ه‌ام که فرمود تنها و تنها علم بیست و هفت حرف است و معرفت بیست و هفت حرف است و همه انبیاء الهی دو حرف آن را برای بشریت آورده‌اند، آنچه از معرفت اگر حقیقی باشد که در میان بشریت اشاعه یافته است، دو حرف از بیست و دو حرف است. و بیست و پنج حرف دیگر را هم آن بزرگوار خواهند آورد و آن دو را به این بیست‌وپنج ملحق خواهند کرد و همه این بیست‌وهفت حرف معرفت را در میان بشریت اشاعه خواهند داد و بشریت همه این بیست و هفت حرف را فرا خواهند گرفت و همه عالِم خواهند شد. کسی جرأت نمی‌کند بگوید ریشه‌کنی بی‌علمی، می‌گویند بی‌سوادی و این تعبیر دقیق هم هست. بی‌علمی و بی‌معرفتی را آن بزرگوار ریشه‌کن خواهد کرد. همه دولت‌ها وعده می‌دهند که ما بی‌سوادی را ریشه‌کن خواهیم کرد و بعد هم سازمان ملل تصویب کرده که ریشه‌کنی ممکن نیست، محال است. بلکه می‌گوییم حداکثری بی‌سوادی را از میان برمی‌داریم و بی‌سوادی را به حداقل می‌رسانیم، می‌گویند بی‌سوادی را به حداقل رساندن به معنای توسعه است. اما آنجا آرمان چیز دیگری است، آنجا بی‌معرفتی ریشه‌کن می‌شود و معرفت همه‌گیر و جهانی خواهد شد و بسا همه طراز می‌شوند. البته براساس مبانی که ظروف متفاوت است، علی‌القاعده باید آن تفاوت‌ها باقی بماند.

ارتقاء اخلاق و تکامل اخلاق. اخلاق، غریب تاریخ. اخلاق، غریب حکومت‌ها و جوامع و غریب جامعه ما. اخلاق غائب بزرگ جامعه ما. بزرگترین صفت نبی ما و بزرگترین شاخص شخصیت او، خُلق عظیم اوست. بزرگترین رسالت او: «انما بعثت لاتمم مکارم الاخلاق» است، اما جامعه ما بی‌اخلاق است. اما بعضی نخبگان ما بداخلاق و بی‌اخلاق هستند. ما نیمه‌دینی، نیمه‌سکولار زندگی می‌کنیم. جامعه ما و کشور ما که بهترین کشورها و بهترین جوامع و بهترین ملل هستیم و بهترین حکومت‌ها را داریم، هنوز اسلامی مطلق نیستیم. نیمی اسلامی و نیمی سکولاریم. گرفتار تبعیض در دین هستیم. ایمان به بعض و کفر به بعض. نسبی ایمان به فقه داریم ولی اخلاق اسلامی غایب است. ما پارلمان قانون داریم ولی قانون اخلاق نداریم. چه تفاوتی می‌کند؟ دین ابعاد چهارگانه دارد و دست‌کم چهاربعدی است که من تصور پنج‌بعدی از آن دارم. عقاید، بینش یک بعد آن است. فقه و شریعت و قواعد کنش یک بعد دیگر آن است. اخلاق ضلع دیگر این هندسه است و علم دینی و دانش دینی ضلع چهارم این هندسه است. ما ناقص به عقاید و شریعت و فقه چسبیده‌ایم، اما دین یک معجون است. اگر همه اجزاء معجون‌واره‌ها مصرف بشود شفابخش است، و گاهی اگر همه اجزاء یک معجون مصرف نشد، شفابخش که نیست و دستکم بی‌خاصیت است، بسا مضر هم باشد. اگر از یک داروی ده جزئی یک جزء کم شود، گاهی به ضد خود بدل می‌شود.

دین را اگر کامل اجرا نکنید، بسا به عکس آن تبدیل شود، یعنی یک عده‌ای را به دین بدبین کنیم. ما در نظام جمهوری اسلامی که تا پای جان هم پای آن ایستاده‌ایم، دین را ناقص اجرا می‌کنیم و اخلاق مغفول است. مسئولان و مقامات ما باید یک پارلمان اخلاق هم درست کنند، البته آنجا دیگر انتخابات نشود که اخلاق زیر پا می‌ماند. سازوکار دیگری بیاندیشند که اهل اخلاق پارلمانی داشته باشند، یک سلسله قواعد اخلاقی بگذارند، مدام با بخشنامه و تازیانه و درفش و الزام و اجبار نخواهیم شریعت را پیاده کنیم. البته این قواعد به جای خود اما از این طرف از عوامل درون‌خیزی که فطرت آدمی می‌گوید اینگونه رفتار کن هم کمک بگیریم که اخلاق است. وجه فطری اخلاق بیش از وجه فطری مقررات الزامی است یعنی حقوق و قانون. علم هم همینطور است. تا علم غربی مصرف می‌کنیم، حتی در علوم پایه، حکومت و جامعه‌ ما اسلامی کامل نیست. تکامل اخلاق شاخصه دیگر عهد فرج یا عالَم فرج است.

شاخص دیگر توسعه معنویت است. همه معنوی می‌شوند. ما در سبد حیات جامعه چند کالای معنوی می‌گذاریم؟ همه‌ وجود ما شده نفت، همه وجود ما شده اقتصاد، رشد، توسعه، مادیات. ما هم که وعده می‌دهیم باز مادیات وعده می‌دهیم. یادمان نرود که ما می‌خواهیم حکومت اسلامی پیاده کنیم و در عهد فرج معنویت یک شاخص بزرگی است، چیزی که در هیچ‌یک از الگوها و آرمان‌شهرها و وعده‌ها مطرح نیست. شاخص معنویت خیلی مهم است. بشر امروز ره‌گم‌کرده، سراغ عرفان‌واره‌ها و معنویت‌گونه‌های کاذب می‌رود، یا قدرت‌ها برای اینکه خلاء را پر کنند و فطرت بشریت معطوف به اسلام نشود موازی‌تراشی می‌کنند، انواع و اقسام عرفان‌ها را برای جوان‌ها درست می‌کنند. امکانات هم می‌دهند که جوان‌ها به دنبال آن بروند. الان به اندازه‌ای که بودیسم در دنیا و حتی در غرب و از جمله و بیش از همه در امریکا توسعه پیدا می‌کند، هیچ چیزی روند توسعه ندارد. جوان‌ها میلیونی در بیابان‌های فرانسه دنبال یک آرمان مبهمی هستند. عین منا و عرفات ما چند روزه مراسم می‌گیرند و جمعیت‌های بالای ده میلیون گاهی جمع می‌شوند. از همین حرف‌های لاطائل به عنوان عرفان به آنها یاد داده‌اند. عرفان برای آنها مثل فوتبال است. یک عده را با فوتبال مشغول می‌کنند و یک عده را با عرفان. عرفان تنقلات نیست که در جیب بریزید. عرفان مقوله دیگری است که من هم اهل آن نیستم اما اینقدر می‌دانم که کم گذاشته‌ایم در حق اخلاق و عرفان و معنویت.

شاخص دیگر تحقق وحدت ایمانی و صمیمیت ایمانی است. «إِذَا قَامَ الْقَائِمُ جَاءَتِ الْمُزَایَلَهُ وَ أَتَى الرَّجُلُ إِلَى کِیسِ أَخِیهِ فَیَأْخُذُ حَاجَتَهُ فَلَا یَمْنَعُهُ» دوره دوره رفاقت، محبت و صمیمیت است. هر برادر مؤمنی حتی دست در جیب برادر مؤمنش می‌کند و آنچه نیاز دارد برمی‌دارد و او هم متقابلاً هیچ ابایی ندارد و اصلاً قبیح نیست. آنچنان رابطه‌ها نزدیک است، اگر فرزندی دست در جیب پدر بکند و چیزی را به عنوان پول تو جیبی بردارد، پدر مگر اعتراض می‌کند، اینقدر صمیمی است و حق اوست. عکس آن هم همینطور.

تا اینجا به هفت شاخص اشاره کردیم.

۸٫ زوال تبعیض و گسترش رفاه عمومی

۹٫ تحقق آزادی. آزادی و نه اباحی‌گری و بی‌بندوباری و ولنگاری. آزادی جزء شئون ذاتی آدمی است. اصلاً به تعبیر حضرت امیر در نهج‌البلاغه خدا بشر را ذاتاً آزاد خلق کرده. بشر همین است. آن کسی که در بند است آزاد نیست. آنکه آزاده نیست نمی‌تواند آزاد باشد. البته برای اینکه از آزادی بتوانیم استفاده کنیم باید آزاده باشیم. اگر به آزادگی روحی دست یافتیم، آنگاه حتماً از آزادی سوءاستفاده نمی‌کنیم.

گسترش صلح جهانی. در روایت است که همه عالَم امن و آرام می‌شود. به نام صلح چه جنگ‌ها که در تاریخ به راه نیانداختند. جنگ پیش‌گیرانه، می‌گوید احتمال می‌دهم که جنگ بشود پس ما جنگ می‌کنیم. چون ممکن است یک جمعی در گوشه‌ای از عالم جنگی برپا کند، تا جنگ نشده ما برویم با آنها بجنگیم. حقوق بشر را که یک امامزاده بی‌معجزه است درست کرده‌اند و حالا هم حقوق بشردوستانه را درست کرده‌اند. به نام حقوق بشردوستی راه می‌افتند و لشکرکشی می‌کنند در عالم و اینها نویددهنده صلح جهانی هم هستند. جلوی همین برج دوقلو که منفجر شد یک نماد صلح ساخته‌اند، مثل یک معبد که همین نماد صلح، تبدیل به نماد جنگ و خونریزی در تاریخ ما شد.

وفور نعمت. باروری و بازدهی منابع. زمین بذر خود را به بیرون می‌ریزد، انگاه که عقیم بوده یکباره زایا می‌شود.

گسترش امنیت.

توسعه آبادانی. مؤمنین می‌خواهند خمس و زکات بپردازند ولی کسی را پیدا نمی‌کنند چون همه غنی‌اند و مستغنی شده‌اند، محتاجی نیست. کسی پیدا نمی‌کنند که مستحق زکات و خمس گرفتن باشد. همه متمول و متمکن می‌شوند.

همه جای عالم آباد می‌شود. شرق و غرب عالم. محمدبن مسلم از امام باقر(ع) نقل می‌کند که عالَم همه وجود خود را آشکار می‌کند. کنوز عالم ظاهر می‌شود، سلطنت آن بزرگوار شرق عالَم را فرامی‌گیرد. «فلا یبقی فی الارض خراب الا امر» هیچ ویرانه و مخروبه‌ای در عالم نمی‌ماند که آن بزرگوار آنجا را آباد نکرده باشد. همه عالم آباد می‌شود.

۱۸٫ ارتقاء صنعت و فناوری. ابی‌الربیع شامی از امام صادق(ع) نقل می‌کند: «قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع یَقُولُ إِنَّ قَائِمَنَا إِذَا قَامَ مَدَّ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِشِیعَتِنَا فِی أَسْمَاعِهِمْ وَ أَبْصَارِهِمْ حَتَّى لَا یَکُونَ بَیْنَهُمْ وَ بَیْنَ الْقَائِمِ بَرِیدٌ» خداوند گوش و چشم مؤمنان را آنچنان شنوا و بینا می‌کند و روابط آنچنان می‌شود که دیگر پیام‌آور و پیکی لازم نباشد. و آن بزرگوار در جای خود نشسته‌اند و با همه حرف می‌زنند و همه را می‌بینند. البته اینها می‌تواند تعبیر و تفسیر معنوی شود ولی شرایط جدید و روزگار ما تفسیری دیگری را هم پیش می‌آورد که در یک جا نشسته باشید و همه عالم را در آن واحد ببینید و با همه عالم در جا تماس بگیرید.

۱۹٫ صیانت و سلامت محیط زیست. این بشر مدعی مدرنیته و توسعه و پیشرفت و ترقی و هزاره‌گرایی و پایان تاریخ محیط زیست را ویران کرد. عالم برای حیات انسان امروز و به خصوص نسل‌های آینده امن نیست. محیط زیست تخریب شده است و به تعبیر قرآن فساد در برّ و بحر آشکار شده است، به دست این بشر زیاده‌خواه و توسعه‌طلب. اما در عالم فرج محیط زیست در امان می‌ماند از دستبرد. محیط زیست که مال ما نیست و ملک الهی است. تصرف در ملک الهی بدون اذن و خارج از قاعده‌ای که او ‌فرموده است و شریعت او که ابلاغ فرموده است نمی‌شود و جایز نیست. تخریب محیط زیست در یک مراتبی قطعاً حرمت شرعی دارد، وقتی حیات بشر و نسل‌های بعد را به مخاطره می‌افکند. فراتر از حق و سهمی که داریم نمی‌توانیم در محیط زیست تصرف کنیم. اما در عالم فرج محیط زیست در امان از دستبرد مخربان است.

۲۰٫ رضایت جهان‌شمول. همه عالم راضی هستند.

اجمال جمع‌بندی این می‌شود که وعده‌ای که در همه تاریخ فیلسوفان داده‌اند و سیاستمداران و مقتدران، مصلحان و همه سرحلقگانی که مدعی عالمی دیگر بوده‌اند و آرمان‌شهر پیشنهاد می‌داده‌اند و مدینه فاضله و امثال این نظریه‌ها، آنچه وعده می‌دهند حداکثر مادیت است. اول تفاوت عالم فرج با عوالمی که دیگران وعده می‌کنند این است که اولاً جامع است. آدم ابعاد مختلفی دارد، عالم هم ابعاد گوناگونی دارد. آنچه موعود محقق خواهد ساخت یک حیات طیبه جامع‌الاطراف است. آن بزرگوار فقط غم شکم مردم را نمی‌خورد. در آن عالَم فقط مشکل شکم و زیر شکم مردم حل نمی‌شود. اقبال لاهوری راجع به مارکسیسم توصیف می‌کند که مارکس ادعای پیامبری کرد و می‌گوید:

دین آن پیغمبر حق ناشناس

بر مساوات شکم دارد اساس

او گفت من شکم همه شما را سیر می‌کنیم. ولی نتیجه این تئوری این شد که همه بالسویه گرسنه بودند. سوسیالیسم وعده می‌کرد که همه برابر سیر شوید، ولی نتیجه آن این شد که همه بالسویه گرسنه باشند. آن عالَم، عالم سیر کردن شکم نیست، برای اینکه بناست انسان کامل ظهور کند. همه‌ ابعاد انسان کامل، کامل است. هم بحث از آزادی است، هم بحث از امنیت است، هم وفور نعمت است و هم سخن از معنویت است، هم از عدالت است و هم از فراگیر شدن رسالت الهی و دین خداست. آنجا و در آن عالم سخن از یک حیات تک‌ساحتی نیست، بلکه یک حیات چندساحتی و موازی و برابر با همه ساحات شخصیت آدمی تحقق پیدا می‌کند. آدم که فقط این گوشت و پوست استخوان نیست. شما می‌گویید دست من، این من کیست که این دست یا سر مال اوست؟ این من مغفول مانده است.

در آن عالَم اسلام مسیطر می‌شود. دین الهی یکی بیش نیست. اینکه در افواه می‌گویند ادیان و گفتگوی ادیان چنین چیزی اصلاً ما نداریم. یک دین بیشتر نیست. آنها هم به اعتبار مبدأ اشتقاق و اینکه یک روزی در عصر خود دین بوده‌‌اند، مجازاً می‌توانیم بگوییم مسیحیت هم دین است. آن هم تازه این مسیحیت محقق، مسیحیت است و نه دین مسیح. سنت مسیح است و نه دین مسیح. در بستر یک چیزی واقع شده و الان هم هست. این غیر از آن مسیح تاریخی و دین تاریخی مسیح است. اگر آن بود که با اسلام کاملاً سازگار بود.

آن بزرگوار با اهل تورات به تورات قضاوت می‌کند و با اهل انجیل به انجیل، یعنی براساس شرایع خود آنها بر آنها قضاوت می‌‌کنند. این به این معناست که اینگونه نیست که تمام آفاق و افکار و ادیان قلع و قمع خواهد شد ولی اکثریت بشریت به اسلام گرایش پیدا می‌کنند.

ما دنبال چنین عالمی هستیم و البته این عالَم، عالَم دیگری است و آدمی دیگر می‌خواهد. بنده یک وقت دلخوش نکنم که من آدم آن عالَم هستم. باید آدم آن عالَم شد تا به آن عالَم راه پیدا کرد. کسی که امروز هم آدم آن عالَم شود در همان عالَم زندگی می‌کند. مدام می‌گوییم امام غائب، من همیشه تعمد دارم بگویم حجت حاضر حق. ما خیال می‌کنیم حضرت حجت یک نفر است و بیابانگرد است و مرتب تنهایی این‌طرف و آن‌طرف می‌روند. نه‌خیر؛ آن بزرگوار خدم و حشم دارند و اولاد و زندگی دارند، و اصحاب و آل دارند، منتها عدد کم است. عده و عُده نیست، استعداد در عالم نیست. عالم ابری است که خورشید ظهور نمی‌کند. خورشید که همیشه خورشید است. این ما هستیم که این طرف کره قرار می‌گیریم و خورشید را نمی‌بینیم. خورشید همواره زنده و روشن است و همواره نور می‌افشاند.

الان هم آنهایی که آدم آن عالَم باشند در محضر آن بزرگوارند و آمد و شد دارند. ما خیال می‌کنیم انقطاع کامل است، هیچ کس ایشان را نمی‌بیند و ایشان هم کسی را نمی‌بینند و تک و تنها هستند. البته غریب هستند و در غربت زندگی می‌کنند. آن بزرگوار اصلاً در این نشئه مادی که زندگی می‌کنند غریب هستند، حالا همه عالم در محضر ایشان‌اند و همه عالم در محضر او حاضرند. او ولی خداست.

یابن رسول‌الله خودت ما را آدم خودت کن و خودت ما را عوض کن. ما شیعه نیستیم ولی شیفته هستیم و شما را دوست داریم. نام تو قلب ما را می‌لرزاند.

تو کیستی،

آنگاه که نام نامی‌ات و خاطر عاطرت در قلب من این چکاوک ترسان می‌گذرد

سینه مالامال شور و شوق می‌شود

این گنجشگک تنها و ترسان سر به سینه دیوار می‌زند

قفسه سینه را می‌شکافد

به آسمان اوج می‌گیرد

تو کیستی که وقتی از تو می‌نویسم قلم مترنم می‌شود

واژه‌ها به رقص می‌آیند

تو کیستی که وقتی می‌ایستی همه هستی می‌ایستد

آنگاه که تو قیام کنی عالم قیام خواهد کرد

چرا؟ برای اینکه قامت تو را تماشا کند. تازه چشم‌ها باز شده است و چشم‌ها بصیرت یافته. وقتی تو قیام می‌کنی، نه اینکه دیگران قیام سیاسی کنند، قیام می‌کنند و سرک می‌کشند که تو را ببینند. نه انسان قیام می‌کند، عالَم قیام می‌کند. گیاه قیام می‌کند، سروها قد می‌کشند، صنوبرها قد می‌کشند. صنوبری که الان ده متر قد دارد نمی‌داند چقدر باید قد بکشد که وقتی بر کعبه تکیه داده‌ای از ایران نظاره‌گر تو باشد.

دیدگاهتان را بنویسید