«وَ مِنَالناسِ مَن یُعجِبُکَ قُولُهُ فِیالحَیَاهِالدُّنیَا وَ یُشهِدُ اللهَ عَلَی مَا فِی قَلبِهِ، وَ هُوَ اَلَدُّ الخِصَامِ. وَ اِذَا تَوَلی سَعی فِیاالأَ رضِ لِیُفسِدَ فیهَا وَ یُهلِکَ الحَرثَ وَالنَّسلَ وَاللهُ لا یُحِبُّ الفَسَاد.»۱
در روزگار ما این فیلسوفان یا ارباب ادیان نیستند که هستی را تفسیر و انسان را تعریف میکنند و غایت حیات را تبیین مینمایند، بلکه این جامعه شناسان و اقتصاددانان و علمای سیاستاند که بر اریکهی فلاسفه و پیامبران تکیه زدهاند و رسالت آنان را بر دوش میکشند؛ سر کج اندیشیها و کژ رویهای فرنگیان و فرنگی عشوهگان نیز در همین نکته نهفته است.
فیلسوفان و پیامبران از «حقیقت» سخن میگویند، جامعه شناسان، سیاستدانان و عالمان اقتصاد، «واقعیت» را باز میگویند، هم از این رو است که: باید و نبایدها و شاید و نشایدهای آنان به وصل به حق و تحقق حقانیت رهنمون است، و باید و نبایدهای اینان به حصول خواهشهای نفس و تحصل نفسانیت منتهی میشود.
هرچند مقولهی معرفت، فراخترین چالشگاه فکری در عهد مدرن است، و نیز مشخصهی اصلی مدرنیته «انسان مداری» و همهی هم و هدف عقلانیت جدید بر حسن تدبیر حیات استوار است؛ اما شگفتا که عمیقترین بحران دنیای جدید «بحران معرفت» است و دریغا که مدرنیسم از ارائهی تفسیر و تعریفی شایان و درست از هستی، حیات و انسان، عاجز مانده است!
عقلانیت جدید، بر حیات تک ساحتی بنا شده است و در منظر عقلانیت باوران، هستی بیچکاد است، و حیات بیآسمان؛ هیچ وجود متعالییی در متن هستی حضور ندارد؛ حیات از قدس و روح تهی است! و چون جهان و انسان آقا بالا سری ندارد، پس تقدیر پیشینی و آسمانییی نیز متصور نیست، و چون تقدیری نیست، پس غایتمندی عالم و آدم نیز منتفی است، و چون غایتمندی منتفی است، پس تکلیف هم مطرح نیست، و انسان در هستی بلاتکلیف و بیتکلیف است! و حال که تقدیر قدسانییی نیست تا انسان آن را کشف کند و بدان ملتزم شود؛ پس تدبیر نفسانییی باید تا انسان آن را جعل کند و اعمال نماید، چون جعل و فعل به عهدهی خود اوست، تنها به قاضی میرود و راضی هم برمیگردد، و به جای «احساس تکلیف»، «احصای حق» میکند!
در نگرش مدرن، انسان موجودی است گرهخورده به ماده، جزئی از طبیعت است، شیء است، انسان اندیشه نیست، انسان ارزش و پرسش نیست، با خدا قطع رحم کرده است، اصولاً نسبتی با خدا ندارد، فرزندِ خاک است، برگی است از درخت هستی که فروافتاده و به دست گردباد تکنولوژی گرفتار آمده، باشندهای است خودگرا و نه خودگر، موجودی است خودبین و نه خدابین، کنشهای او نیز پذیرش منفعلانهی تحمیلهای تکنوکراسی بیروح و بوروکراسی بیرحم است.
در گردونهی عقلانیت فنی، شأن آدمی، روزمرگی است و نقد دنیای دنی، بر نسیهی عقبای برین تقدم داشته شده؛ هوای قفس آهنین عقلانیت،۲ همت او را فرو کاسته؛ قرب، کمال و سعادت را از قاموس حیات او حذف کرده و همهی سودای او را در سود، و تمام سود او را در لذت، و همهی لذت او را در قدرت خلاصه کرده است.
افسوس که در نشئهی طبیعت، هیچ لذتی بیمحنت فراچنگ نیاید! و پس فرایند زندگی آدمی جز «دفع محنت از رهگذر تحمل محنت!» و «برتافتن شداید برای برانداختن نوایب!» نباشد.
اگر لذتِ ترکِ لذت بدانی
دگر لذتِ نفس، لذت نخوانی
پر واضح است که سازمان مدنییی که بر تفاسیر و تعاریف یاد شده از هستی، حیات و انسان برساخته و از بستر خرد کیشی تکنولوژیک برخواسته، گردونهی بیهودهگردی است که آحاد اجتماع، اسیر چرخهی آنند و مدنیت جاری در آن ساختار نیز گرداب سفلهکاری است که جامعه گرفتار ورطهی آن است.
غرض چنین مدنیتی آزادی غرایز و توسعهی طبیعت انسان است و نه رهایی استعدادها و شکوفایی فطرت او؛ و چون تقدیر و تکلیف آسمانییی در کار نیست، پس هیچ نظام حقانییی نیز متصور نخواهد بود؛ و صد البته که آنگاه سکولاریسم مشروع و پلورالیسم مطبوع و دمکراسی لیبرال نیز عالیترین آرمان بشری میشود.
همچنین در بستر چنین تفاسیر و تعاریفی، هدف توسعه، گسترش و انباشت داشتههای آدمی است و نه توسعهی هستی انسان و تعالی حیات او، و بیش از آنکه به خود انسان پرداخته شود، به تعلقات و متعلقات او اهتمام میشود؛ به جای معرفت نفس و تسلط بر انفس، به شناخت طبیعت و سلطهی بر آفاق ابرام میشود، و همهی هم بشر نیز به جای دنیاگری در دنیاگرایی صرف میگردد، و حاصل مساعی نیز نه در تبدل انسان که در تبدیل طبیعت تبلور مییابد.
ماکس وبر ( ۱۸۶۴ – ۱۹۲۰) جامعه شناس، نظریهپرداز و تعریفگر نامدار عقلانیت مدرن،۳ سبب ظهور و زایش سرمایهداری جدید و مدنیت معاصر، را غلبهی عقلانیت ابزاری بر دیگر عقلانیتها میانگارد. به قول وبر حریف اصلی خردسالاری تکنولوژیک، عقلانیت ارزشی است. عقلانیت ارزشی، به کارگیری سنجش عقلانی برای دستیابی به اهداف و ارزشهای نامحدود آتی است؛ اما عقلانیت فنی، محاسبهی هدفمند ابزار کار، برای دسترسی به هدف (یعنی تحصیل حداکثر سود)، از رهگذر عمل قاعدهمند، قابل سنجش و حسابگرانه است.
وبر، کنش را زمانی عقلانی میانگارد که معطوف به مجموعهای از اهداف معین شخصی باشد و هدف از آن، ابزار باشد، و نتایج ثانوی آن همگی به شکل عقلانی در نظر گرفته شده و سنجیده شده باشند.۴
هر چند «حسابگری»، «سنجیدگی»، «قابلیت پیشبینی» و «امکان مهار» عناصر ماهوی عقلانیت، تکنیکی هستند، اما آنچه توسط پایهگزاران مدرنیته و پیامبران مذهب عقلانیت پیشبینی نشد و اکنون نیز از مهار دل سپردگان آن خارج شده است، پیآوردهای این عهد و مرام است.
شالودهی معرفتی راسیونالیسم بر اومانیسم و نفی ولایت خدا استوار است، و لیبرالیسم، بستر اصلی نظام معیشتی سنجشمند مدرن است. دموکراسی لیبرال غربی از خوف ظهور دیکتاتوری، دولت مبعوث اکثریت مردم را، حتی از ارشاد ملت نیز منع کرده، و برای آن وظیفهای جز تأمین امنیت قائل نیست! اما اولین قربانی عقلانیت رسمی، هویت فردی آحاد انسانی، و نخستین حق به یغما رفتهی آدمی، آزادی او و، اولین صفت انکار شدهی بشر، آزادگی اوست؛ زیرا فرد، مهرهای در ماشین خودکار جامعه است و جامعه اسیر سرپنجهی غول تکنولوژی.
اینچنین است که نفی ولایت خدا، به بهانهی اصالت انسان و به انگیزهی پذیرش ولایت جمعی بشر، از اسارت در سیطرهی سیستم و جمادات و اشیا سربرآورد، بلکه خود انسان نیز در فرایندپیچیدهی ماشینیسمشیئیشدواین یعنی: استبداد مضاعف، و ابزار ابزارها شدن آدمی، و در نتیجه، انسان مدرن، نه تنها از خدا بیگانه شد که از خود نیز بیگانه شد:
هر که گریزد زخراجات شاه
بارکش غول بیابان شود
از این رو «… فرد نسبت به زندگی و حتی مرگ خویش در این جامعهها (جوامع صنعتی) چندان صاحب اختیار نیست و امنیت شخصی و ملی او، به تصمیم هیأت حاکمه بستگی دارد و او را نسبت بدان دخالتی نیست؛ بردگان تمدن صنعتی ظاهراً انسانهایی والا مقاماند، ولی همچنان به بردگی تن دردادهاند، میتوان بردگان [صنعتی] را بدینگونه تعریف کرد: نه اطاعت کورکورانه، نه کار توان فرسا، تنها تنزل مقام بشری و ابزار و وسیله شدن انسان؛ امروزه آدمی، همانند وسایل و چیزها از هستی بهرهمند است و اساساً این در زندگی مشکل اصلی بردگی است؛ این «چیزِ» به ظاهر انسان، روح دارد، غذا میخورد، میاندیشد، ولی شیئیت خود را حس نمیکند. … در حقیقت باید گفت شکل رابطهی فرد و جامعه، دور باطل است؛ جامعه با وجود تسلط بر فرد، خود بردهی مدنیت صنعتی است و هر دو در این جهان محدود، گرفتار آمدهاند۵٫٫٫»
آری، تکنولوژی برای انسان، انسان اسیر جامعه و، جامعهی گرفتار تکنولوژی! دور مضمرِ باطل.
رنه گنون فرانسوی، تمدن کنونی را بحق «تمدن کمی» نامیده است، سیطرهی کمیت، از بزرگترین آفاتی است که گریبانگیر بشر امروز است.۶
اصولاً در حیات عقلانی مدرن و فرهنگ آمارگرای آن، باز به تعبیر رسای گنون، به اقتضای «جنون آمارگیری»۷ همه چیز شمارش و ثبت میشود. افراد انسانی هم به مثابهی آحاد عددی صرف بهشمار میآیند! و صحنهی اجتماع، صفحهی شطرنج است؛ همه به حساب میآیند، اما بیآنکه اراده کرده باشند، باید بازی کنند، اگر نه از دور حیات خارج خواهند شد.
امروز آلههی رشنالیته، همه کس را در معبد آیین آهنینش به کرنش واداشته و فرعون عقلانیت، همه چیز را در مسلخ لذت به صلیب سود آویخته است.
به رغم تعریف وبر از جایگاه کنشگر و فرایند کنش در عقلانیت ابزاری، فرد کنشگر به خاطر اینکه هویتش در هاضمهی جامعهی مدرن غربی هضم شده است، هرگز قادر به محاسبه، پیشبینیوهدفگذارینیست،کهفهماوچونارادهاشبه همراه هویتش توسط غول تکنوکراسی و گودزیلای بوروکراسی بلعیده شده است، او حتی نمیتواند یا نباید بیاندیشد، که دیگران برای او و به جای او برایش میاندیشند و میفهمند و میگزینند، سازندگان افکار عمومی به شیوهی القاح مصنوعی در رحم مغز او، نیاز و خواسته، گزینه و انتخاب مورد نظر خود را منعقد میکنند و به ظاهر زایمان نیز طبیعی صورت میگیرد، اما همهی خواهشها و انتخابهای او عاریتی و ناتنیاند.
هم از این روست که امروز نباید بر فقدان آزادی بیان و بنان، شغل و شهر افراد انسانی گریست که پیش و بیش از آن بر جبر او، برنیاندیشیدن و یا حرمان او از اندیشیدنِ آزاد، مویه کرد.
جبر تاریخ، جبر ذهنیت، جبر طبیعت، جبر محیط، جبر حکومت، جبر نفسانیت، جبر غرایز و… هزاران جبر و موجب دیگر یک سو، جبر مدرن یعنی: سیطرهی تکنولوژی و حاکمیت خردپرستی کاربردی که همهی حیات و ذروهی و ذرهی وجود انسان جدید را فراگرفته و فرو کوفته، و نه حق که قدرت اندیشیدن و برگزیدن را از او سلب کرده است یک سو!
در این وانفسا، آدمی اگر بخواهد یا بتواند هم ارزشمدارانه یا دیندارانه زیست کند، عمل او حرکت قصری است، و ذات عقلانیت رسمی با عقلانیت ذاتی ناساز است و ارزشمداری منافی ناموس عقلانیت مدرن و دینداری مخالف قاموس نفسانیت نوین است.
عقلانیت بر همهی عرصههای حیات جامعهی غربی، دامن گسترده است: اقتصاد، حقوق، هنر، و حتی دین؛ دین نیز اصالت خویش را از دست داده است، انسان مدرنیته در همه چیز ابزارانگارانه مینگرد.
فرنگی طلعتی کز دین مرا بیگانه میسازد
اگر در کعبه رومیآورد بتخانه میسازد
انسان دنیای مدرن، انسان بیایدئولوژی است، متحیر است، «بیآنکه هدف روشنی وجود داشته باشد، احساس کینهتوزی و سرخوردگی از همه چیز، خاصیت انسان روزگار ماست.»۸
انسان خردپرست غربی که به حکم عقلانیت ابزاری، نخست عقلانیت ارزشی را انکار کرده و دین را ورانداخته است. همواره در درون خویش، از احساس معصیت به خاطر نفی دین آرزمگین، و از احساس خلأ معنوی رنج میبرد.
هرچندعقلانیت تکنیکیبه داعیهی اسطوره گریزی و ارزش ستیزی ظهور کرد، اما اکنون خود به اسطورهیی بیبدیل تبدیل شده است؛ در جایگاه دینِ انسان مدرن جلوس کرده و به ابر ارزشی بدل شده است که برتر از همهی ارزشهاست و امروز بالاترین قداست را در ذُکر و ذِکر بشر غربی احراز کرده است.
در حصار تنگ مثلث: سود، قدرت و لذت، هدف علم از کشف حقیقت، به کسب قدرت تبدیل شده و غرضش از تحصیل کمال، به تأمین حداکثر سود و لذت فزونتر تنزل یافته است.
گفتهاند: در قرون وسطی، فلسفه کنیز دین بود و فیلسوف ندیم پاپ، اینک در عهد فرمانفرمایی بوروکراسی، دانش نوکر قدرت است و دانشمند پیشکار زر و زور.
«… از نتایج بروکراسی مذکور، کاهش امور تحقیقاتی در مؤسسات علمی است و هدف اصلی این مراکز در بخش خصوصی شده است …۹» و اگر علم و عالمی جز بدین راه برود، محکوم به انزوا و عزلت است «…امروزه فرایندهای علمی و فلسفی، پیوندهای محکمی با فرایندهای اجتماعی دارند، عقل نظری به سازش با عقل عملی تن در داده است. در این شرایط، جامعه هرگونه دریافت مخالفت آمیز و هر نوع اقدامی را که از این دریافت سرچشمه میگیرد، محکوم میکند»۱۰٫ در هدف و کارکرد فلسفه و علم اعلی بل مطلق علم گفته میشد: «صیروره الانسان عالَما مضاهیاً للعالم العینی».
هر آنکو ز دانش برد توشهای
جهانی است بنشسته در گوشهای
اما از جمله مواهب تمدن جدید این بود که علم از کلیت بینصیب و از معنویت تهی و از افاضات آسمانی محروم شد؛ علمِ جزء بین، حسگرا و طبیعتستا، هرگز قادر نیست که به انسان جهانبینی ببخشد و در قلب آدمی اعتماد و ایمان بیافریند و در کالبد بشر، روحِ حیات بدمد، و در حیاتِ او، شور و طراوت پدید آورد؛ هم از این روست که نسبیت، شکاکیت، در عهد جدید، شیاع و رواجی شگفت پیدا میکند.
تخصصی کردن علوم گرچه سبب شد بشر «دل هر ذره را بشکافد»، اما ناروشندلی او مانع شد که «آفتابیش در میان بیند»! به قول رنهگنون: «فیزیک به مفهوم اولیه و لغوی آن، معنی دیگری بجز علم طبیعت بدون هیچگونه محدودیتی ندارد، و بنابراین علمی است که مربوط به کلیترین و عمومیترین نوامیس صیرورت میباشد… بنابراین انحرافی که متجددین بر کلمهی فیزیک تحمیل کرده و آن را برای تعیین انحصاری علمی ویژه در میان دیگر علومی که همگی به طور یکسان علوم طبیعت هستند، به کار بردهاند، بسیار پرمعنی است … این واقعیت مربوط به تشتت و انشعابی است که قبلاً یادآور شدیم یکی از خصایص علم جدید است، و نیز وابسته به این تخصصی کردن میباشد که مولود روحیهی تحلیل و تجزیه است، و تا جایی پیشرفته که وجود علمی مربوط به مجموع طبیعت را برای کسانی که تحت نفوذ این روحیهاند بحقیقت غیرقابل تصور ساخته است۱۱».
وانگهی رهاوردهای این، علوم تنگ نگاه، شناور و غیرقابل اتکا و میرا هستند؛ «بعلاوه میدانیم که در عصر ما، این فرضیهها با چه سرعت فزایندهای متروک میشود و فرضیههای دیگری جای آن را میگیرد. و همین تغییرات مداوم کافی است که نشان دهد که تا چه حد چنین فرضیههایی سست و ناپایدارند و نمیتوان برای آنها ارزش معرفت واقعی قائل شد.»۱۲
امروزه حوزهی نفاذ عقلانیت و شیاع پیاوردهای آن از حدود کشورهای صنعتی فراتر رفته است و بهرغم بخل علمی دنیای پیشرفته و شکاف عمیق علمی و تکنولوژیک میان غرب و شرق و شمال و جنوب، ثقلبار عوارض مدرنیسم و حتی هزینهی سرسامآور نفسانیت و هوس آیینی قدرتمندان، برگردهی نحیف و رنجور ملتهای ضعیف استوار است، امروزه بشریت بردهی بیجیره و مواجب کارفرمایان استثمارگر جهانخوار است؛ ملل فقیر، تحت تأثیر ترفندهای تبلیغاتی، ناخوآگاه مصرفکنندهی تکنولوژی مخرب و کالاهای بنجل و فراوردههای بیخاصیت سرمایهداران بزرگ و کشورهای قدرتمنداند.
امروزه نیروی کار و دارایی و دسترنج همهی کشورها و مردم جهان، به اجبار پشتوانهی پول اعتباری آمریکاست!، ایالات متحده بیمهابا دلار چاپ میکند و با افزایش حجم اسکناس در گردش خود در بازارهای جهانی، تورم و کسری بودجهی خود را بر روی مردم دنیا سرشکن میکند!
طراحان نظم نوین جهانی و نظریهی دهکدهی واحد و… نیز چیزی را جز حذف خرده فرهنگها و سیطره بخشیدن به فرهنگ مبتنی بر عقلانیت جدید و استقرار سیادت خودکامه و بلامنازع غرب تعقیب نمیکنند.
***
بار دیگر انبوه کاستیها، نارساییها و بحرانهای دنیای مدرن و رهاوردهای عقلانیت و مدرنیته را – از میان آنچه گفته شد و آنچه که گفتنی است، اما مجال این مقال آن را برنمیتابد – مرور میکنیم:
تفسیر و تعریف نادرست هستی، حیات و انسان (اصرار علوم طبیعت بر اثبات تبار و پیشینهی حیوانی برای بشر، ابرام علوم معیشت بر احراز کنونه و پسینهی حیوانی برای آدمی)، بحران هویت، ماشینیسم، شیئیت، از خود بیگانگی، و تک ساحتی شدن انسان، فقد ایدئولوژی، تنزل کرامت آدمی، حرمان انسان از اندیشیدن و برگزیدن، زوال خانواده، پارادوکس حیوان پنداری و خدا انگاری انسان!، اصالت فرد و حذف هویت فرد در جامعه!، استثمار بینالمللی، شکاف تکنولوژیک شمال – جنوب، تبلیغات زدگی، تولید بیهوده، نیازهای کاذب، فزونخواهی، مصرفگرایی و رفاه خیالی، سیطرهی کمیت، آمارزدگی، فرمانفرمایی بورکراسی، نگرش افزار انگارانه به علم، دین، اقتصاد، حقوق و هنر و …، بحران معنویت، خلأ اخلاق، قداست زدایی، وحی ستیزی، ارزش گریزی، اصالت قدرت، سودپرستی، لذت مداری، حب و بغضهای ناخواسته، قهر و مهرهای بیفلسفه، جنگ و صلحهای اعلام نشده، ارزش انگاریها و ارزشگذاریهای دروغین، نیهلیسم، یأس و سرخوردگی نسل جوان، حاکمیت جبرهای مدرن، توتالیتاریسم و دیکتاتوری جماد و سلب ارادهی آدمی، استبداد بیمرز و دستاندازی قدرتها در شئون ملل، قیمومتهای ناخواسته و ناآشکار، اباحه پیشگی و آزادیهای کاذب، بردگی مدرن، مناسبات غلط فرد و جامعه، تخریب محیط زیست، علم پرستی، پیشکاری علم در بارگاه عقلانیت، تغییر هدف دانش و پژوهش، معضل تخصصی شدن علوم، مشکل سرعت تبدل فرضیههای علمی و شناور شدن دانش و شناخت بشری، انفجار اطلاعات و بخل علمی دنیای توسعه یافته، بحران معرفت، هیچ انگاری، حیرت و شکاکیت، نسبیتگروی، پوزیتیویسم افراطی، طبیعت ستایی، درماندگی بشر از پاسخ به سؤالات اساسی حیات و هستی و….
این همه و دهها بل صدها پدیده و عارضهی ریز و درشت متوازی و مترتب دیگر جز اینها، همه و همه ارمغانهای خردکیشی ابزار انگار برای بشریت مفلوک اما مغرور معاصر است۱۳، این همه به کمال، دامنگیر انسان در دنیای صنعتی (به اصطلاح توسعه یافته) است و مردم سایر نقاط جهان نیز – که در عرف این نوع مباحث به دو بخش: در حال توسعه (شبه مدرن) و توسعه نیافته، تقسیم میشود – کمابیش و به نسبت و بل بیش از میزان برخورداری از عطای مدرنیسم، مبتلای عوارض لقای آن هستند.
اگرچه خردکیشی تکنولوژیک، پس از قرون میانی، خود پاسخ «چه باید کرد» آن عصر بود، لیک عوارض و پیاوردهای برشمرده، چندی است نخبگان و روشنفکران جوامع را در برابر پرسش: «چه باید کرد؟» یا «چه خواهد شد؟» نهاده است. دو پرسش فوق، به رغم تفاوت منشأ، هم در دنیای مدرن مطرح است هم در دنیای شبه مدرن، و از حیثی در جهان توسعه نیافته نیز این دو پرسش قابل طرح است.
در دنیای مدرن، پارهای از اندیشهوران بدرستی آنچه روی داده باور دارند و تمدن کنونی غرب – بویژه نوع آمریکایی آن – را همچنان قابل دوام دانسته، بر ضرورت استمرار و حراست آن نیز پای میفشرند. برخی از متفکران منتقد، بهرغم ناخشنودی از مدنیت معاصر، به دلیل پیچیدگی آن و به کارگرفتن ترفندهای بازدارنده، انحلال و زوال آن را میسور نمیدانند، و به رغم یأس از انقراض پذیر بودن تمدن غربی، تلاشهای منتقدان را موجب کندی جریان مخرب آن میدانند.
انبوهی از متفکران غربی و شرقی بر این باورند که قراین بسیاری حکایت از حلول غروب غرب و فرارسیدن زمان زوال تمدن ظلمانی کنونی و ظهور تمدنی دیگر میکند، و بر نخبگان و نیکخواهان بشری است که با مساعی خویش، فروپاشی آن را شتاب ببخشند. بینش اخیر دارای نحلههای گوناگونی است و هر یک راهکار یا پیشگویی خاصی را ارائه میدهد.۱۴
تبیین و تحلیل رهیافتهای پیشنهادی یا پیشبینیهای مطرح شده از سوی فرهیختگان و نخبگان، خود مجالی درخور و مقالی فراخور میطلبد که از حوصلهی سرمقاله بیرون است؛ و این زمان بگذار تا وقت دگر.
***
اما دربارهی قبسات:
از آنجا که هر پدیدهیی با لحاظ شرایط و محیط پیدایش آن تعریف میشود، اجازه بفرمایید: پیش از آنکه از هدف و هویت قبسات سخن گفته باشیم، در تبیین وضعیت فرهنگی – فکری کشور نکاتی را عرضه بداریم:
۱٫ تحقق نظم نوین ادعایی، جز به زوال فرهنگهای مستقل و انزوای ادیان جامعهگرا میسور نخواهد شد، الحاد مدرن با طرح نظم جهانی در اندیشهی سازمان دادن تهاجم جدیدی علیه اردوی دینداران و حذف گرایشهای ناسازگار با عقلانیت فنی و هضم بینشهای ناهمسو با مدرنیزم غربیاست.
مدرنیسم پس از فتح غرب، عزم مشرق کرد، و تاریخ سدههای اخیر جهان تاریخ رویارویی فکری شرق و غرب است و سایر وجوه مواجهه میان خاور و باختر نیز باید به مثابهی تبعی از این رویارویی قلمداد شود.
این رویارویی گرچه به صورت ادوار گوناگونی داشته، اما به سیرت یک جریان بیش نبوده است. این جریان، گاه به استناد فرضیههای کوته زی و میرا، در شکل تحدیات علمی در برابر دین ظاهر گشته و آهنگ ناسازگاری و ناهماهنگی علم و دینساز کرده است؛ روز دیگر در محکمهی ماتریالیسم تاریخی مارکس، مذهب را افیون تودهها خوانده و معنویات را ساختهی استثمارگران قلمداد کرده است، دیگر روز از پایگاه علوم انسانی و اجتماعی مبتنی بر امانیسم به دین تاخته، و زمانی نیز بر سکولاریزاسیون نظامات معیشتی پای فشرده و بر بازنشستگی دین از عرصههای حیات اصرار ورزیده است.
اینک در آفاق فکری فرهنگی ایران – و احیاناً سایر کشورهای اسلامی – افزون بر تجدید فذلکهی ناهمخوانی علم و الهیات، و ناکارآمدی تفکر دینی در تأمین نیازهای انسان در حوزهی معرفت و معیشت؛ مسائلی همچون لیبرالیسم فرهنگی، سکولاریسم سیاسی و تعارض دین و دنیا، دین و سیاست، دین و دمکراسی، دین و توسعه، دین و آزادی و مغایرت دین و ایدئولوژی و همچنین مباحثی از قبیل: تخطئهی اصل علیت؛ تردید در امکان حصول یقین و معرفت، و واقعنمایی ذهن؛ اشاعهی پوزیتویسم، سیانتیسم، خردبسندگی؛ تقدم مشاهدهی تجربی بر شهادتنبوی و شهوداشراقی؛ تحدیاتفیزیکوزیستعلیه دین و ماورأالطبیعه؛ خدشهدر ثبوت و ثبات ماهیت و فطرت انسانی؛ تردید در امکان وحی و دفاع عقلانی از باورداشتهای دینی؛ اثبات پذیری و معناداری گزارههای وحیانی و شرقانی؛ طرح مسئلهی زبان دین و هرمنوتیک متون؛ القای شک در کارایی براهین اثبات واجب؛ طرح مسئلهی شرور و تنافی آن با: ذات، حکمت، عدالت و رحمت باری؛ تردید در امکان معجزه؛ ترویج اخلاق منهای دین، نسبیت اخلاق، عرفان لائیک؛ تبیینهای تاریخی، جامعه شناختی، روانشناختی از منشأ و ماهیت دین؛ تلقین باورهای بیاساسی چون: نسبت شک و ایمان، دین و حیرت، پلورالیسم دینی و نقض خاتمیت، کمال و جامعیت اسلام، تأثیرپذیری کلی و مطلق فهم دین از معارف بشری، تطور و نسبیت شناخت دین، غیرقابل درک بودن حاق دین و دین حق؛ اقلی بودن ارزشها و احکام دینی؛ حصر رسالت دین در امور اخروی؛ تردید در کارایی و پویایی فقه؛ ارجاع رویکرد دین به کارکرد آن و کارکرد دین به رویکرد و انتظار انسان از دین، طرح مسئلهی دین و نقض حقوق بشر، تفاوتهای زن و مرد در حقوق اساسی مدنی و جزایی از منظر دین و…. و صدها مسئله و معضلهی فلسفی، کلامی و حقوقی دیگر – که به طور عمده زادهی بحرانهای معرفتی دینی غرب و نارساییهای ذاتی کلام مسیحی غربی است – این روزها به انحای گوناگون عنوان میشود، و طرح این مباحث میرود تا ساحت فرهنگی ایران را به گرمترین آوردگاه فکری میان شرق و غرب و الحاد و ایمان بدل سازد.
۲٫ به یمن انقلاب قدسی کنونی، و به اقتضای ماهیت فرهنگی آن، سنت تضارب آرا و تعاطی افکار، در جامعه احیا گردیده، چالش و معاطات فکری بسیار رایج شده است. و جوهر و جودت عناصر و جریانهای اصیل در بوتهی تضاد و معرکهی معارضه صیقل خورده، نمایان میگردد؛ فرهیختگانی که درد دین دارند، باید از شرایط حاضر که به نظر ما نعمت و موهبتی است عظیم، استقبال کنند و توانایی، کارایی و برتری فرهنگ و اندیشهی دینی را در هماوردی با رقیبان و حریفان محرز دارند؛ امیر بلاغت فرموده است: «ضاربوا بعضالرای ببعض یولد منه الصواب»، و این کلام حکیم سبحان است که: «یُریدُونَ لِیُطفِؤُا نُورَاللهِ بِاَفواهِهِم وَ اللهُ مُتِمُّ نُورِهِ وَ لَو کَرِهَ الکافِرُونَ».۱۵
و گرچه در این میانه، برخی مرزشکینهای غیر اصولی نیز از سوی افراد غیر صالح به نام نظریهپردازی و نوآوری در عرصهی معرفت، دین و فقه صورت میپذیرد که بسی جای نگرانی است؛ چرا که ارائهی دیدگاههای من درآوردی، اصرار بر شاذگویی، و ابرام بر تفرد و بنای بر مخالف خوانی افراطی، و طرح نظرات ناپخته و ناسخته در سطح مطبوعات غیرتخصصی و تنزل دادن مباحثات علمی تا حد رفتارهای ژورنالیستی، آفت و فتنهای است که خسارات آن دامنگیر همه خواهد شد “وَاتَّقُوا فِتنَهً لا تُصیبَنَّ الَّذینَ ظَلَمُوا خاصَّه”.۱۶
۳٫ پس از ظهور انقلاب اسلامی و طرح نظریهی”بایستگی ابتنای معرفت و معیشتِ انسان بر دین” توسط حضرت امام خمینی – سلام الله علیه – امروز دین داعیهدار حضور در همهی عرصههای حیات بشر شده و همهی مسالک اجتماعی و نحلههای فکری را به چالشی جدی فرا خوانده است؛ از اینرو: از سویی هواخواهان دین با شیفتگی مضاعف، خواستار فهم زلال دین و شهود شفاف تعالیم الهیاند، از دیگر سو بدخواهان دین با برآشفتگی دو چندان درصدد تعرض به حریم آن هستند.
آن داعیه و این شیفتگیها و برآشفتگیها، دین را در برابر پرسشهای اساسی بسیاری قرار داده است، و اینک بر اندیشهوران اندیشناک سرنوشت دین و دینداری است که کمر کار و کرامت بسته پا به عرصهی تحقیق و تعاطی افکار نهند و با بهرهگیری از ذخایر لایزال فرهنگ وحی، و استطاعتها و استعدادهای عظیم جامعهی اسلامی، رسالت تاریخی خویش را ایفا کنند.
اما مبعث و رسالت، ماهیت و هویت قبسات:
پس از بیان نکات سهگانهی یاد شده، دیگر چندان نیازی به سخن گفتن از انگیزهی انتشار و هدف و هویت قبسات احساس نمیشود؛ تصور شرایط یاد شده، تصدیق ضرورت انتشار نشریههایی را که به تبیین، تطبیق و ارزیابی مسائل و مباحث مطرح شده اهتمام ورزند را در پی دارد.
از این رو، قبسات دفتری است گشوده شده برای پرداختن به مباحث فکری، فلسفی و فرهنگی – اجتماعییی که در حوزهی معرفت پژوهی، دین شناسی و معارف و نظامات اجتماعی اسلام – که در گسترهی این مرز و بوم اولاً، و در ورای مرزها ثانیاً – طرح میشود.
قبسات عرصهای است برای تبیین نظری متقن و عقلانی پی ساختهای تفکر دینی، نظام ارزشی اسلام و مبانی و مواضع آرمانی انقلاب اسلامی، و پاسخگویی به پرسشهای دینی معاصر با تأکید بر نیازمندیهای طبقهی تحصیل کرده.
و نیز قبسات ساحتی است معد و مستعد برای تضارب آرا و تعاطی افکار و نقد علمی و عیارسنجی نظریهها و گرایشهای گوناگون فکری، با معیار تفکر اصیل وحیانی:
«اِذ رَءا ناراً وَ قال لاِ هلِهِ امکُثُوا اِنی انَستُ ناراً لَعَلی اتیکُم مَنهَا بِقَبَسٍ اَو اَجِدُ عَلَی النارِ هُدیً.»۱۷
در آخر از دانشوران گرانقدر و برادران اندیشمندم حضرات آقایان: غلامرضا اعوانی، غلامعلی حداد عادل، رضا داوری، حسین غفاری، مهدی گلشنی و غلامرضا مصباحی که بر این بیبضاعت منت نهاده و عضویت شورای تحریریهی قبسات را پذیرفتهاند، و نیز از برادران فاضل و مخلصم آقایان: محمدرضااسدی و علی دژاکام که سازمان امور مجله به سرانگشت سعی و خلوص آنان تدبیر میشود، قدرشناسی و سپاسگزاری میکنم.
همچنین ضمن تشکر از محققانی که آثار خویش را برای درج در شمارهی نخست، در اختیار مجله قرار دادند، در ذیل عنایت الهی از اصحاب فکر و ارباب قلم، برای ادامهی راه، خاضعانه طلب یاری میکنم.
همتم بدرقهی راه کن ای طایر قدس!
که دراز است ره مقصد و من نو سفرم
علیاکبر رشاد
شهریور ۱۳۷۵
پاورقیها
۱ بقره / ۲۰۴ – ۲۰۵٫
۲ .تعبیر معروف ماکس وبر.
۳٫ از عقلانیت مدرن به تعابیر گوناگونی مانند: عقلانیت ابزاری، فنی، رسمی، تکنیکی، کابردی و… نام برده میشود، به رغم سعی وافر ماکس وبر، جاعل این اصطلاح، و مفسران آرای او، همچنان ابهام و گهگاه خلط و اضطراب در کاربرد آن به چشم میخورد. از آنجا که این اصطلاح، برابر نهاد دقیقی در فارسی ندارد، در آثار فارسینویسان خطاهای بیشتری رُخ میدهد. این اصطلاح بخصوص نباید با عقل گرایی، خردبسندگی و یا استدلال یا برهان پذیری فلسفی اشتباه شود، مراد از عقل اینجا عقل کلی قدسی معاداندیش نیست.
۴٫ ر.ک: ماکس وبر. جامعه و اقتصاد. مترجمان: دکتر عباس منوچهری، دکتر مهرداد ترابینژاد، دکتر مصطفی عمادزاده. تهران: انتشارات مولی. ۱۳۷۴، ص ۳٫
۵٫ هربرت مارکوزه. انسان تک ساحتی. ترجمهی محسن مؤیدی. تهران: انتشارات امیرکبیر. ۱۳۵۰، ص ۶۷٫
۶٫ رنه گنون. سیطرهی کمیت. ترجمهی علیمحمد کاردان. تهران: مرکز نشر دانشگاهی. چاپ دوم، ۱۳۶۵، بویژه فصول ۴ و ۱۰٫
۷٫ همان، ص ۱۶۶٫
۸٫ همان، ص ۶۷٫
۹٫ هربرت مارکوزه. انسان تک ساحتی، ص ۶۱٫
۱۰٫ همان، صص ۵۱٫
۱۱٫ رنهگنون. دنیای متجدد. ترجمهی ضیأ الدین دهشیری. تهران: انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم، ۱۳۷۲، صص ۶۴-۶۳
۱۲٫ رنه گنون، سیطرهی کمیت، ص ۱۳۹٫
۱۳٫ ناگفته نماند: غرض این مسوده، اشاره به کاستیها و بحرانهای دنیای جدید و معاصر است و کسی منکر جهات مثبت و عناصر انسانی پیشرفتهای علمی کنونی نیست، مقولههایی بسان: اکتشافات شگفت و توسعهی علوم طبیعت، استخدام کشفیات علمی در تقلیل آلام انسانها، نظمپذیری و انضباط اجتماعی، قانونگرایی، ارزشکار و تلاش در فرهنگ غرب…
۱۴٫ از باب نمونه رجوع کنید به: الف. ماکس وبر. جامعه و اقتصاد. صص ۳۹۵ – ۴۰۲٫ ب. هربرت مارکوزه. انسان تک ساحتی. بخش پایانی. ج. رنه گنون. بحران دنیای متجدد. فصل نهم. د. رنه گنون. سیطرهی کمیت. فصل بیست و چهارم. ه. آثار مارکس و انگلس و نئومارکسیستها.
۱۵٫ صف / ۸٫
۱۶٫ انفال/ ۲۵٫
۱۷٫ طه / ۱۰٫