تاملی درباب فلسفه فرهنگ – ۲
مباحث اصلی حوزه مطالعاتی فلسفۀ فرهنگ
به اهتمام: حامد رشاد
شاید نخستین قدم برای شناخت روشمند یک حوزه مطالعاتی، گردآوری و برشمردن مباحث اصلی است که ذیل این حوزه یا پیوسته با آن مطرح میشود. از این جهت، در این مجال برآنیم برای ترسیم دورنمایی از مباحث فلسفه فرهنگ، عناوین و فصول قابل بحث در فلسفه فرهنگ را به طور فشرده و فهرستوار مرور کنیم.
چینش محورها به صورت منطقی، براساس سنت فلسفیمان از هستیشناسی آغاز میگردد و بعد مباحث معرفتشناسی فرهنگ و نیز سلسله احکامِ کلیِ اساسی فرهنگ که افزوده شدن آنها به فهرستِ مباحث فلسفۀ فرهنگ، این دانش را تمام و کامل میکند، مورد توجه قرار میگیرد. در ساماندهی این مباحث، از الگویی که در مطالعه فلسفههای مضاف و ساختار مباحث آنها، مطرح میشود، بهره بردهایم؛ هرچند کوشیدهایم از الگوی رایج فلسفه اسلامی دور نشویم.
مباحث فلسفه فرهنگ را میتوان در هفده محور بررسی کرد. برای دستیابی به درکی روشنتر از این هفده محور این محورها به اختصار شرح داده شده است:
۱٫ باشایی و هستبود فرهنگ. آیا فرهنگ وجود دارد؟ ممکن است کسانی باشند که بگویند فرهنگ یعنی چه؟ فرهنگ وجود ندارد، و آنچه با عنوان فرهنگ مطرح میشود توهمی بیش نیست. پاسخ این پرسش و نیز مباحث دیگری که به دنبال اثبات فرهنگ هستند، در این محور مجال بررسی مییابند.
۲٫ هستایی فرهنگ، هستیشناسی فرهنگ و چگونگی وجود آن. در این حوزه، پرسشهایی مطرح میشود مانند اینکه فرهنگ از چه وجودی برخوردار است؟ آیا واقعمند است و دارای وجود واقعی است؟ در پس تصوری که ما از فرهنگ داریم واقعیتی هم نهفته است یا ناواقعمند است؟ سلسله مقولات حقیقی داریم که به تکوین پیوند خوردهاند؛ همچنین سلسله مقولات اعتباری هم وجود دارند که گاه در حد فرضاند یا دستکم در حد انتزاعی و تصور ذهنی است که از بعضی از مقولات داریم. فرهنگ از کدام یک از اینهاست؟ دارای وجود حقیقی است یا اعتباری؟ دارای وجود واقعمند است یا ناواقعمند؟ بحث درباره این پرسشها و پاسخ به آنها در این محور مطالعاتی قرار میگیرد. به بیان دیگر، بحث هستیشناسی و وجودشناسی فرهنگ در بند یک و دو مطالعه میشود.
۳٫ آگاهایی فرهنگ. معرفتشناسی فرهنگ و مباحث مطرح ذیل فرهنگ از پایگاه معرفتشناسی سومین محور از مباحث فرهنگ است که در آن به پرسشهایی مانند: آیا فرهنگ را میتوان شناخت؟ و اگر پاسخ مثبت است آیا شناخت آن روشمند است؟ یعنی مطالعه و شناخت فرهنگ روش مشخصی دارد؟ میشود فرهنگ را از غیرفرهنگ بازشناخت؟ و … باید پاسخ داده شود.
یکی از مباحث بحثبرانگیز در حوزه مطالعات مربوط به علوم انسانی، انسان یا مطالعات فرهنگی، تعریف فرهنگ است. در ذیل کتابهایی که در این زمینه نگاشته و منتشر شدهاند تا به حال افزون بر دویست تعریف برای فرهنگ ارائه شدهاند. یکی از عوامل مهمی که سبب این تنوع میشود، دیدگاههای متفاوت مطالعهکنندگان است درباره اینکه چه چیزی فرهنگ تلقی میشود و چه چیزی فرهنگ بهشمار نمیآید. بعضی از صاحبنظران این حوزه، دستهای از مقولهها را زیرمجموعه فرهنگ بهشمار میآورند و بنابراین، تعریفشان از فرهنگ با دیگرانی که آنها را جزء فرهنگ نمیدانند، متفاوت میشود. با توجه به همین تنوع دیدگاههاست که این پرسش مطرح میشود که آیا میتوان فرهنگ را از غیرفرهنگ بازشناخت و به این ترتیب، به تعریف دقیقتری از فرهنگ دست یافت؟ آیا فرهنگ کارکرد معرفتی دارد؟ یعنی میتوان فرهنگ یا مؤلفههای تشکیلدهنده آن را چونان ابزاری در معرفتشناسی به کار برد و برای اثبات بعضی حقایق به آن تمسک نمود؟ برای مثال، میتوان گفت رفتاری که در بین گروه خاصی از انسانها در اقلیم خاص و زمان معینی رایج بوده، ناشی از فطرت آدمی و جزء ارزشهای پایدار اوست؟
۴٫ چیستایی فرهنگ. ماهیت فرهنگ و تعریف آن در این محور مطالعه میشود.
۵٫ چههایی فرهنگ. مؤلفهها و اجزای فرهنگ موضوعاتی است که در این محور بدان پرداخته میشود. آیا عادات و نیز آداب و رسوم جزء فرهنگ است؟ آیا دین، جزء فرهنگ است؟ آیا تکنولوژی و فناوری جزء فرهنگ است؟ نسبت فرهنگ با این دسته از مقولات چیست؟ آیا فرهنگ کلی است تشکیلشده از این اجزا؟ نسبت و مناسبات میان این اجزا و مؤلفهها با یکدیگر چیست؟ به تعبیر دیگر، نسبت فرهنگ و دین چیست؟ دین، فرهنگ را میسازد؟ فرهنگ، دین را میسازد؟ آیا با هم تعامل میکنند؟ نسبت و مناسبات دین با هنر چیست؟ در کل، دین، هنر، آداب، عادات، اخلاق، فناوری چه نسبتی با هم دارند؟ اینها پرسشهایی هستند که در این حوزه بررسی میشوند.
۶٫ یاساوری و یاساگری فرهنگ. در محوری از قانونمندی و قانونپذیری و قانونوارگی فرهنگ است. دو پرسش بسیار مهم در این حوزه مطرح میشود: الف) آیا بر فرهنگ قوانین و قواعد مشخصی حاکم است؟ البته بسیاری در پاسخ به این پرسش میگویند: خیر، فرهنگ قانونپذیر نیست؛ درنتیجه، نمیتوان آن را مدیریت کرد. بنابراین، مهندسی فرهنگی هم بیمعناست؛ ب) آیا فرهنگ میتواند خود قاعده و قانون قلمداد گردد و بسیاری از مسائل تحتتأثیر آن اداره شوند؟ البته این پرسش را میتوان به شیوههای گوناگون مطرح کرد؛ برای مثال، در حوزه حقوق، برخی نظریهها عرف را جزء منابع حقوق میدانند. بر این اساس، اگر عرف جزء فرهنگ قلمداد شود، پس فرهنگ میتواند قانون بسازد و میتواند سهمی در اداره مناسبات اجتماعی انسانها داشته باشد. این پرسش، بسیار مهم، دقیق و پردامنه است؛ چون مبانی فرهنگ بسیار پیچیده، تودرتو و چندضلعی است و ارکان بسیاری آن را میسازند. درنتیجه، همانگونه که فرهنگ بر بسیاری از عوامل تأثیر میگذارد، عوامل بسیاری نیز بر آن تأثیرگذارند؛ ازهمینرو، فهم این موضوع که فرهنگ قانونپذیر است یا قانونبخش، بحثی بسیار دقیق و پیچیده است.
۷٫ چرایی و برآیی فرهنگ. چرا فرهنگ پدید میآید؟ غایت فرهنگ چیست؟ چه نیازی به فرهنگ است؟ فرهنگ چه خاصیتی در حیات بشری دارد؟ و … پرسشهای دیگر از این دست.
۸٫ ازآنی و ازآیی فرهنگ. اینکه فرهنگ از کجا پدید میآید و مناشی آن چیست؟ پرسش بسیار مهم این محور مطالعاتی است؛ برای مثال، پیش از این، به دیدگاهی درباره عرف اشاره و گفته شد که عدهای عرف را به اندازهای گسترده میدانند که سهم وسیعی برای آن در تکون فرهنگ قائلاند؛ بهگونهایکه میتوان گفت عرف با فرهنگ معادل دیده میشود. براساس همین دیدگاه، میتوان آن سه احتمال را درباره فرهنگ مطرح کرد و چنین پرسش نمود که منشأ فرهنگ چیست؟ آیا منشأ فرهنگ فطرت انسانی است؟ فرهنگ، تظاهرات فطری آدمیان است؟ آیا فرهنگ را انبیا القا کردهاند؟ آیا رسوبشده تعالیم انبیاست، یا حاکمان آن را القا کردهاند؟ و فرض چهارمی هم میتوان اضافه کرد که آیا فرهنگ را میتوان آنگاه که متعالی است پدیدهای قدسی تلقی کرد؟ آیا فرهنگ تحتتأثیر اراده الهی پدید میآید و از تظاهرات مشیت الهی است؟ زیرا بعضی از ویژگیهای مسجل و مسلم فرهنگ، مانند تنوع زبانی از آیات الهی است؛ اگر این گونه است، میشود گفت دستکم بعضی از ارکان فرهنگ منشأ مشیت الهیاند؟ و … .
۹٫ سودمانی و کارآیی فرهنگ. فرهنگ چه منافع و کارکردهایی دارد؟ چه تأثیری بر زندگی آدمی میگذارد؟ آیا عامل انسجام اجتماعات است یا منشأ صلح و سلامت جوامع؟ و … پرسشهای مطرح در این محورند که با توجه به آثار و پیامدهای فراوان فرهنگ مطرح میشوند، و چنانچه نگاهی مثبت به فرهنگ داشته باشیم، محوری دامنهدار و درخور تأمل به شمار میآید. سودمان و سودوربودن فرهنگ را میتوانیم در این محور بررسی کنیم.
۱۰٫ چندگانی و چندگونی فرهنگ. آیا فرهنگ مسئلهای جهانشمول و بشری است؟ اگر به سراسر جهان مراجعه کنیم، فرهنگ را یکسان میبینیم یا چندگانه و چندگونه؟ آیا یک فرهنگ بشری وجود دارد که امروز در کنار این فرهنگ جهانی، به خُردهفرهنگها اشاره میشود و احیاناً جهانیشدن، جهانیسازی فرهنگ غربی و امریکایی قلمداد میگردد و از به خطر افتادن خُردهفرهنگها سخن به میان میآید؟ بر چه اساس و معیاری، فرهنگ تقسیم و طبقهبندی میشود؟ چندگونه فرهنگ داریم؟
آیا میتوان از چیزی به نام فرهنگ دینی و فرهنگ سکولار سخن گفت؟ آیا میتوان از فرهنگ غربی و شرقی بحث کرد؟ آیا فرهنگ، نوع سوسیالیستی و لیبرالیستی یا مدرن، فرامدرن و سنتی دارد؟ اگر پاسخ مثبت است، چه نسبتی میان این انواع وجود دارد؟ آیا فرهنگها از یکدیگر تغذیه میشوند؟ آیا فرهنگها مترتّب و متوالی هستند و در پی هم میآیند؟ رابطه فرهنگها عرضی است یا طولی یا هر دو نوع؟ فرهنگها با هم تعامل میکنند یا در تنافی هستند؟ آیا فرهنگها از هم زاده میشوند یا یکدیگر را بارور میکنند؟ و … .
۱۱٫ بایایی فرهنگ. در بحث از بایایی یا ضرورت فرهنگ باید به چنین پرسشهایی پاسخ داد: آیا انسان بیفرهنگ، ممکن است؟ مبنا و معنای نسبت دادن بیفرهنگ به یک فرد چیست؟ آیا تعبیر درستی است که وقتی فردی هنجارهای یک جامعه را به رسمیت نمیشناسد و آنها را نقض میکند به او بیفرهنگ گفته شود؟ و البته در پاسخی کوتاه به این پرسش باید گفت که یک فرد نمیتواند بیفرهنگ باشد؛ زیرا هر فردی تحت چنبره فرهنگ است، ولی آنگاه که فرد از مدار فرهنگ و هنجارهای حاکم بر جامعه خود خارج میشود، این نافرمانی و سرپیچی او از حکم فرهنگ، سبب میگردد او را بیفرهنگ بدانند.
۱۲٫ شایایی و روایی فرهنگ. در این محور که به حُسن و قبح فرهنگ اختصاص دارد، تلاش میشود به پرسشهایی از این قبیل پاسخ داده شود: شایستگی فرهنگ به چه چیزی است؟ فرهنگ ارزشمند، با چه چیزی ارزشمند میشود؟ کدام فرهنگ شایا و کدام فرهنگ ناشایاست؟ کدام فرهنگ رواست و کدام فرهنگ ناروا و با چه شاخصهایی؟ اساساً این پرسش از حسن و قبح فرهنگ درست است؛ چنانکه عدهای اشاره میکنند هر آنچه در جامعهای بهمثابه ارزش پذیرفته شد و هنجار گردید، برای مردم آن جامعه حسن بهشمار میآید و خلاف آن قبیح و ناروا دانسته میشود. آیا میتوان گفت ابرارزشهایی وجود دارد که بر کل فرهنگ حاکم است و میتوان آنها را ملاک داوری بین فرهنگها قلمداد کرد یا خیر؟ هر فرهنگی ارزشهای خاص خود را دارد؟ و اساساً سنجههایی برای سنجش ارزش فرهنگها و داوری درباره آنها داریم یا خیر؟
۱۳٫ برینگی و زیرینگی فرهنگ. در این محور، از کمال و برتری، نقص و فروتری فرهنگ بحث میشود. موضوع فرهنگ منحط بررسی میگردد و پرسش به اینکه کدام فرهنگ برینه است و کدام زیرینه، کدام فرهنگ میتواند برتر باشد و کدام فرهنگ فروتر، پاسخ داده میشود؟
۱۴٫ کجایی و جایگاه فرهنگ در بین علوم انسانی. پرسشهای مطرح در این حوزه عبارتاند از اینکه فرهنگ در میان مجموعه مقولات نرمافزاری حیات آدمی چه جایگاهی دارد؟ اگر اخلاق جزء فرهنگ دانسته نشود، نسبت فرهنگ با آن چگونه است؟ اگر دین جزء فرهنگ به حساب نیاید، دین با فرهنگ چه نسبتی دارد؟ فرهنگ چه رابطه و نسبتی با تمدن دارد؛ تمدن جزء فرهنگ است یا فرهنگ جزء تمدن؟ عدهای بر این باورند که فرهنگ وجه نرم تمدن است و تمدن بُعد سختافزاری فرهنگ، و این دو را دو روی یک واقعیت میدانند، درنتیجه صنایع جزء تمدناند نه فرهنگ؛ اگرچه عدهای از صاحبنظران، ابزارهای ساخت بشر را هم از ارکان فرهنگ تلقی میکنند و معتقدند فرهنگ آن ارزشهایی است که خود را در صنعت و فنون نشان میدهد. برای مثال، در صنایع کشورهای بلوک کمونیستی سابق سختی و زمختی آشکارا دیده میشود، اما صنایع کشورهای لیبرالیستی و اروپای غربی از ظرافت برخوردارند. این ظرافت و زیبایی و آن سختی و زمختی نمود فرهنگی صنعت این دو تمدن است. البته برخلاف این دیدگاه، در نگرش دیگری ممکن است تمدن مبحثی مجزا از فرهنگ تلقی شود، که در این صورت باید نسبت میان آن دو تبیین گردد.
۱۵٫ شیوه شناسایی فرهنگ. روش مطالعه و شیوه شناسایی فرهنگ کدام است؟ در مباحث پیشین این دو پرسش مطرح شدند که آیا فرهنگ شناختپذیر است؟ و اگر پاسخ مثبت باشد، آیا شناخت فرهنگ روشمند است؟ در صورت پاسخ مثبت به این دو پرسش، میتوان سؤال کرد که روش شناسایی فرهنگ چیست؟ آیا فرهنگ را باید تجربی مطالعه کرد یا امکان مطالعه نظری و انتزاعی آن نیز وجود دارد؟ فرهنگ را باید فلسفی دید یا علمی، یا هر دو؟ و … . به این نکته باید توجه کرد که روش مطالعه فلسفه فرهنگ با روش مطالعۀ علم فرهنگ تفاوت دارد، ازآنجاکه روش فلسفه با روش علم متفاوت است، در فلسفه فرهنگ از روش فلسفی برای مطالعه موضوع استفاده میشود و در علم فرهنگ از روش علمی. چگونگی طبقهبندی فرهنگ و شناخت ارکان آن، از مسائل دیگری است که در ذیل روششناسی فرهنگ و روش مطالعه آن بررسی میشوند.
۱۶٫ چیدمان و هندسه فرهنگ. با اندکی تسامح میتوان بحث از چیدمان فرهنگ را محوری مستقل در ذیل حوزه مطالعاتی فلسفه فرهنگ دانست. در فلسفههای مضاف به علمها، درباره مقولههای از جنس معرفت، پرسش میشود که چیدمان صوری و معرفتی این مقولهها چگونه است، که خود شامل پرسشهای خردتری است چون: مسائل یک علم چگونه تفکیک میشوند؟ نخست باید از چه مسائلی در یک علم بحث کرد و ترتیب مسائل چگونه است؟ همینطور از چیدمان معرفتی یک علم پرسش میشود؛ اینکه ساختار معرفتشناختی آن علم و مجموعه قضایایی که آن را شکل دادهاند، بر هم ترتیب و ترتبی دارند، آنسان که به قضیهالقضایا منتهی شوند؟ ازآنجاکه چیدمان قضایا، مباحث و مسائلی که در آن علم مطرح میشود بر اساس نظریه ابتنای علم مبتنی بر قضیهالقضایاست؛ میتوان پرسید این چیدمان شکلی هرمسان دارد یا شبکهسان مجموعه قضایای علم، شکل پیوند آنها با هم در عرض یکدیگر است؛ هرچند عنصری کانونی داشته باشند؟ درواقع هسته و حاشیه دارند، اما در مجموع باید ترکیب و ترتیب مباحث این علم را کلانگارانه دید؟
در فلسفههای مضاف به مقولات هم این قبیل پرسش را میتوان مطرح کرد؛ یعنی آنگاه که موضوع یک فلسفه مضاف مانند فرهنگ، مرکب است، میتوان پرسید اجزایی که این ترکیب را پدید آوردهاند چه رابطه و نسبتی با هم دارند و چگونه با هم چیده میشوند که فرهنگ پدید میآید؟ با توجه به اینکه فرهنگ از دین، هنر، فناوری، اخلاق، آداب و ارزشهای دیگر تشکیل شده است، اگر چیدمان این ارکان روی صفحه ترسیم شوند، چه تصویری پدید میآید؟
۱۷٫ نگاه آیندهپژوهانه به فرهنگ. اگر آیندهپژوهی را نگاهی فلسفی قلمداد کنیم، این پرسش را هم میتوان فلسفی دانست و با اندکی تسامح، بحثی مستقل در فلسفه فرهنگ بهشمار آورد که آینده فرهنگ چه خواهد شد؟ اما آیا فرهنگ پیشبینیپذیر است؟ اگر پاسخ آری است، آن را به صورت فلسفی میتوان پیشبینی کرد یا علمی؟ البته پاسخ به این پرسشها تابع پارهای از پاسخهایی است که به پرسشهای پیشین داده میشود. مبحث جهانیشدن و گمانهزنی درباره آینده فرهنگ جهانی و سرنوشت خُردهفرهنگها، ذیل این محور مطرح میشود.
ذکر این نکته در پایان لازم است که ساختار هر دانشی بر دو سامانه استوار میشود: اول، سامانه عرضی؛ دوم، سامانه طولی. در سامانه عرضی، نخست ترتیب مباحث به شیوهای منطقی بیان میشود و بعد درباره آنها بحث میگردد؛ اما در سامانه عمودی، ذیل هر مبحثی سلسله زیرفصلهایی دیده میشوند که با هم ترتیب منطقی دارند؛ و چون ساختار صوری هر دانشی از ترتیب و ترتّب خاصی پیروی میکند که آن دستگاه را میسازد نمیتوان اول از چهآیی فرهنگ پرسید؛ زیرا نخست باید آیایی آن مدنظر قرار گیرد و پرسش شود که آیا فرهنگ وجود دارد و آنوقت اگر پاسخ مثبت بود، به سراغ چهآیی فرهنگ رفت؛ اما اگر پرسش از آیایی فرهنگ پاسخ پیدا نکند یا پاسخ آن منفی باشد، بحث کردن از چهآیی معنایی نخواهد داشت.
. امکان تصدیق فرهنگ در مقام اثبات.
. اگر در مقام پاسخ به این پرسش، از پایگاه تفکری خود برآییم، باید بگوییم که اگر فرهنگ را ناشی از فطرت بدانیم، آنچه از رفتار آدمیان در یک اقلیم خاص، و زمانی معین درک میگردد، نشانهای برای کشف وجهی از فطرت تلقی میشود.
. به کار بردن واژه «برآیی» برای معادل کلمه «غایت» در فارسی، مناسبتر از «چرایی» ــ بهرغم شیوع آن ــ به نظر میرسد؛ زیرا برآیی وجه علّی دارد و از عاقبت و پایان کار سخن میگوید.
. میرزای نائینی ازجمله مطرحکنندگان این نظر است.
. بحث پلورالیسم فرهنگی، که منشأ همه پلورالیسمهای دیگر است، از همینجا ناشی میشود. گرچه پلورالیسم به صورت جوهری بحثی معرفتشناختی هم بهشمار میآید، نخستینبار در بستر فرهنگ مطرح شده است؛ جان هیک، از صاحبنظران بحث پلورالیسم، در مقام تبیین این نظریه ، از پلورالیسم فرهنگی سخن میگوید، که بیشتر نوعی تکثر فرهنگی است، و در ادامه موضوع را به دین پیوند میزند.
. تأکید میشود چنانچه آیندهپژوهی را بحث فلسفی قلمداد کنیم، میتوان این مهم را در فلسفه فرهنگ جاسازی کرد و در زمره سلسله مباحث و محورهای این دانش قرار داد. البته تبیین چرایی و چگونگی نگاه فلسفی به آیندهپژوهی خود مجالی دیگر میطلبد.
. این هفده محور مباحث، که ساختاری پیشنهادی را برای مطالعه فلسفه فرهنگ پیش روی میگذارد، با استقرا و استقصای مباحث مطرح ذیل فلسفه فرهنگ پدید آمدهاند و طبعاً میتوان درباره بُعد کمّی و کیفی این چینش تأمل جدیتر و تتبع دقیقتری داشت.
[i1]عنایت بفرمایید که این بخش باید در باکسی چیزی جدا و متمایز از متن بیاید. هر طور که گرافیست محترم مناسب می دانند.