به اهتمام: حامد رشاد
در شمارۀ پیشین خواندیم:
در شمارهی قبل ــ که بخش اول از گفتار دو بخشی «مسئلههای فلسفهی فرهنگ» بود ــ اشاره شد که چنانچه فلسفهی فرهنگ یک دستگاه معرفتی و دانش در نظر گرفته شود، میتوان دربارهی مبانی و فلسفهی آن مانند هر دانش دیگری بحث کرد. با این تلقی بود که به اختصار سه مسئلهی نخست از فهرست دهگانهی مسائل، شامل تعریف فلسفهی فرهنگ، نسبت و مناسبات فلسفهی فرهنگ با دانشهای همگن، و موضوع فلسفهی فرهنگ، تبیین شد.
در ادامهی بحث درسگفتار پیشین، باقی مسائل مباحث فلسفهی فرهنگ ــ که در عموم فلسفههای مضاف به علمها و معرفتها مطرح است ــ تبیین میشود. تکرار این مهم خارج از فایده نیست که در مجموع، دربارهی دانشهایی که به شکل یک معرفت منسجم تکون پیدا کرده باشند، پرسشهای فراوانی مطرح میشود. ازاینرو، با این پیشفرض که فلسفهی فرهنگ به شکل دانشی منسجم تحقق یافته است، هفت مسئلهی اساسی آن به اختصار بیان شده است.
۴٫ قلمروشناسی فلسفهی فرهنگ
در قلمروشناسی هر علمی به این پرسش پاسخ داده میشود که آن علم چه مباحثی را مطالعه میکند. پاسخ این پرسش در مورد فلسفهی فرهنگ، کموبیش روشن است؛ زیرا قلمروی مطالعاتی فلسفهی فرهنگ خود فرهنگ است که مؤلفههای آن را نیز دربرمیگیرد.[۱]
یکی از بحثهایی که در قلمروشناسی مطرح میشود پرسش از اجزای علم است. به سخن دیگر این مطلب که علم از موضوع، مبادی و مسائل تشکیل شده، بحث مفصلی است که میتوان آن را هم در حوزهی ساختار صوری مطرح کرد و هم در قلمروشناسی. البته اگر قلمروشناسی تعمیم داده شود، بحث از کارکرد و کاربرد علم را هم دربر خواهد گرفت و به تبع آن قلمرو کارکردی در ذیل قلمروشناسی مطرح خواهد شد. به بیان دیگر زمانی که سخن از این است که چه مباحثی را میتوان در ذیل یک علم مطرح کرد، قلمروی دانش را تعیین میکنیم، اما این پرسش که دانش مد نظر چه کارآییهایی دارد، بحث دیگری است که میتوان آن را هم جزء مباحث قلمروشناسی قلمداد کرد؛ هرچند که کارکردها و کارآمدیهای یک علم میتواند به صورت مستقل هم مطرح گردد.
۵٫ مسائل فلسفهی فرهنگ
مسائل فلسفهی فرهنگ، احکام کلی فرهنگاند، پیش از این،[۲] به شیوهی استقرایی، هفده محور را به منزلهی مسائل و مباحث مطرح در این حوزه از دانش به شرح زیر برشمردیم: باشایی فرهنگ، هستیشناسی فرهنگ، آگاهایی فرهنگ، چیستایی فرهنگ، چههایی و اجزای فرهنگ، قانونمندی و قانونوارگی فرهنگ، چرایی و برآیی فرهنگ، مناشی فرهنگ، سودمانی و کارآیی فرهنگ، چندگانی و چندگونی فرهنگ، بایایی و ضرورت فرهنگ، شایایی و روایی فرهنگ، برتری و فروتری فرهنگ، کجایی و جایگاه فرهنگ در میان دیگر علوم انسانی، شیوهی شناسایی و روش مطالعه فرهنگ، چیدمان و هندسهی فرهنگ، نگاه آیندهپژوهانه به فرهنگ.
افزون بر هفده محور یادشده، بحث دربارهی ساختار صوری و نیز هندسهی معرفتی مسائل فلسفهی فرهنگ نیز در این حوزه قرار میگیرد. منظور از ساختار صوری، چیدمان صوری مسائلی است که در فلسفهی فرهنگ دربارهی آنها بحث میشود. به سخن دیگر، در این بخش رابطهی میان هفده مسئلهی فلسفهی فرهنگ مدنظر قرار میگیرد و این موضوع بررسی میشود که ارتباط میان این هفده مسئلۀ تعریفشده، منطقی است یا اینکه میتوان آنها را بسته به ذوق و سلیقهی خود با هم مرتبط کرد. البته مباحث مربوط به ساختار صوری فلسفهی فرهنگ به همینجا خاتمه نمییابد، بلکه پرسشهای بسیاری را در بر میگیرد، مانند اینکه مجموعه مسائل این دانش را میتوان یک دستگاه قلمداد کرد یا خیر؟ این مسائل در یک سلسلهی طولی مترتب بر هم، به قضیهالقضایا منتهی میشوند؟ آیا باید به آنها به صورت کلانگارانه نگاه کرد یا رابطهای شبکهای با هم دارند که از هسته و حاشیه تشکیل شده است؛ یعنی یک دسته از مسائل هستۀ آن علماند و دستهای دیگر جایگاه حاشیهای دارند؟ به سخن دیگر، ساختاری عمودی دارد یا افقی؟
اما گاه پرسشهای از این دست مطرح میشود که آیا بین مسائل فلسفهی فرهنگ، رابطهی تولیدی وجود دارد؟ آیا آنها بر یکدیگر ابتنائی دارند یا اینکه کلوارهاند؟ در این میان ممکن است از نظر عدهای سامانهی معرفتی مسائل فلسفهی فرهنگ یک صورت هرم ـ شبکه داشته باشد و نوعی ترتیب و ترتّب طولی و عرضی میان آنها برقرار باشد. این پرسشها و مباحث، همگی در ذیل هندسهی معرفتی فلسفهی فرهنگ مطرح میشود.
۶٫ غایت و فائدت فلسفهی فرهنگ
موضوع مهم دیگری که در حوزهی فلسفهی فرهنگ مطرح میشود، پرسش از غایت و فایدهی این دانش است.[۳] نکتهی شایان توجه در این مبحث آن است که اگر مقصود نمیبود، علم اصلاً تأسیس، تدوین و حتی محقق نمیشد. هرچند ممکن است علم هرگز به آن غایت دست پیدا نکند، ولی وجود آن برای تحقق علم، ضروری است. برای روشنتر شدن موضوع باید به این نکته اشاره کرد که غایت در دو مقام مطرح میشود؛ یکی تصور و دیگری تحقق. در مقام تصور، و در نگاهی پیشینی، غایت سبب پدید آمدن یک علم میشود؛ در مقام تحقق، و در نگاهی پسینی هم، انتظار میرود پس از تحقق علم واقع شود؛ هرچند ممکن است پس از پیدایش علم، این غایت تحقق نیابد. اما فایده برآیندی است که در هر صورت واقع میشود، هرچند قصد نشده باشد.
براساس آنچه گفته شد، غایت فلسفهی فرهنگ، دستیابی به احکام کلی فرهنگ است، که به فواید منحصر نیست؛ چون هر آنچه واقع میشود و خواهد شد میتواند فایدهی آن علم یا معرفت تلقی گردد؛ برای نمونه مبناسازی برای علم فرهنگ را میتوان یکی از فایدههای فلسفهی فرهنگ به شمار آورد. در کل زمانی که ما در فلسفهی فرهنگ اصولی را تأسیس میکنیم و پایههایی را بنیاد مینهیم، حتماً بر آگاهی ما به فرهنگ نیز تأثیر خواهد گذاشت؛ چون توصیف ما از فرهنگ و قضایای آن، نمیتواند با مبانی هستیشناسانه و معرفتشناسانهی ما ناسازگار باشد.
۷٫ روششناسی فلسفهی فرهنگ
همانگونه که در تعریف فلسفهی فرهنگ بیان شد، روش این دانش، فرانگر ـ عقلانی است. بر اساس همین موضوع، فیلسوف فرهنگ باید مسائل حوزهی معرفتی خود را مشرفانه، داورانه و عقلانی بررسی کند؛ زیرا فقط در این حالت است که مسائل فلسفهی فرهنگ پدید میآیند و حل میشوند.
۸٫ هویت و هندسهی معرفتی فلسفهی فرهنگ
هویت و هندسهی معرفتی فلسفهی فرهنگ موضوع دیگری است که باید در ذیل این حوزه از معرفت دربارهی آن بحث کرد. البته میتوان این موضوع را به شکل دو مبحث جداگانهی «هویتِ» معرفتی فلسفهی فرهنگ، و «هندسهی» معرفتی فلسفهی فرهنگ مطرح نمود. در واقع، ازآنجاکه هندسهی معرفتی نگاه معرفتشناسانه به مسائل فلسفهی فرهنگ دارد میتوان آن را در ذیل این مبحث قرار داد.
در هویت معرفتی فلسفهی فرهنگ، این پرسش مطرح میشود که فلسفهی فرهنگ با نگاه معرفتشناختی از نوع علوم «حقیقی» به شمار میآید یا «اعتباری»[۴]؟ در پاسخ باید گفت که این علم به دلیل آنکه فلسفه است و از علوم عقلی تلقی میشود در گروه علوم حقیقی قرار میگیرد. پرسش دیگر این است که فلسفهی فرهنگ جزء کدام دسته از فلسفههای مضاف قرار میگیرد؛ فلسفههای مضاف به علمها یا فلسفههای مضاف به امرها؛ یعنی از معرفتهای درجه یک است یا درجه دو؟ [۵] پاسخ این پرسش زمانی روشن میگردد که مشخص کنیم در این فلسفهی مضاف، درصدد مطالعهی مقولهی فرهنگ هستیم یا علم فرهنگ؛ در صورتی که گزینهی نخست مد نظر باشد، فلسفهی فرهنگ معرفت درجه یک، و در غیر این صورت، معرفت درجه دو قلمداد میشود.
۹٫ مصادر و مناشی فلسفهی فرهنگ
مناشی و مصادر فلسفهی فرهنگ عبارت است از عقل و فلسفهی مطلق، و اگر بنا باشد که فلسفهی فرهنگ با رویکرد و مبنا و منبع دینی مطالعه شود، منابع معتبر دینی هم جزء منابع این دانش به شمار خواهند آمد. در این صورت میتوانیم بگوییم که منابع معتبر تولید معرفت دینی، منابع فلسفهی فرهنگ را هم به وجود میآورند. البته زمانی که گفته میشود «فلسفهی فرهنگ اسلامی»، باید به این نکته دقت شود که منظور از آن، «فلسفهی اسلامی فرهنگ» است یا «فلسفهی فرهنگ اسلامی». در فلسفهی اسلامی فرهنگ، احکام مربوط به مسائل فرهنگ با «رویکرد اسلامی»، بیان میشود؛ حال چه این فرهنگ از نوع الحادی و سکولار باشد و چه از نوع اسلامی. اما در فرهنگ اسلامی، احکام کلی مسائل فرهنگ اسلامی مطالعه میگردد. در این حالت ممکن است یک ملحد، فرهنگ اسلامی را مطالعه کند و درنتیجه، فلسفهای غیر از فلسفهی فرهنگ اسلام پدید آید.
ازآنجاکه در اینجا منظور ما از فلسفهی فرهنگ اسلامی، مطالعهی فلسفیِ اسلامیِ مقولهی فرهنگ است ــ به صورت کلی، نه فرهنگ اسلامی ــ پس زمانی که به مصادر و مناشی اشاره میکنیم، در واقع مناشی فلسفه را مد نظر داریم نه فرهنگ. با توجه به این تعریف، منابع فلسفهی فرهنگ به دو گروه دست اول و دست دوم تقسیم میشوند؛ عقل، کتاب و سنت، منابع دست اول تلقی میشوند و معرفت یا علوم دینی موجود در گروه منابع دست دوم قرار میگیرند. بر این اساس، فلسفهی اسلامی جزء منابع درجه دو به شمار میآید؛ زیرا اگرچه حاصل عقل است، خود به یکی از معرفتهای دینی تبدیل شده است.
۱۰٫ گونهشناسی و مطالعهی تطبیقی مکتبهای فلسفی ـ معرفتشناختی دربارهی فرهنگ
مکتبهای فلسفی و معرفتشناختی که فرهنگ را مطالعه میکنند، خود، فلسفههای فرهنگ را پدید میآورند. ازهمینرو با توجه به تفاوتهای این مکتبها ممکن است چند گونه فلسفهی فرهنگ داشته باشیم؛ آنچه دربارهی فلسفهی دین نیز رایج است؛ زیرا به تعداد دینهای محقق، فلسفهی دین وجود دارد. اگرچه تلقی مشهور این است که یک فلسفهی دین وجود دارد، اما ازآنجاکه سنت رایج در فلسفهی دین این است که دینهای محقق را مطالعه کند و این دینها نیز با هم تفاوت بسیاری دارند، سخن گفتن از یک فلسفهی دین واحد مبنای عقلی محکمی ندارد.
فلسفهی فرهنگ نیز با توجه به اینکه براساس کدام مبانی فلسفی، فرهنگ را مطالعه کند و کدام فرهنگ موضوع مطالعهی باشد تفاوت میکند. این موضوع به ویژه از آنجا ناشی میشود که فرهنگ نفسالامر ندارد و در ذات آن تحقق است؛ یعنی فرهنگ همان است که در عینیت وجود دارد. این در حالی است که علوم انسانی، نفسالامر دارد و ما در آن میتوانیم از احکام فطرت حقیقی انسان سخن بگوییم، حتی اگر به آن نرسیده باشیم.
از سوی دیگر مکتبهای فلسفی متنوّعی داریم که براساس آنها میتوانیم فرهنگ را مطالعه کنیم. بنابراین، بسته به اینکه از پایگاه کدام فلسفه، کدام فرهنگ مطالعه شود فلسفهی فرهنگ متفاوت میشود و در نتیجه «فلسفههای فرهنگها» خواهیم داشت. به این ترتیب، سخن از گونهشناسی فلسفههای فرهنگها و مطابقت و مقارنهی آنها به میان میآید.
این ده مبحث را میتوان پرسشهایی قلمداد کرد که در حوزهی فلسفهی فرهنگ، بازتابانندهی مسئلههای آن است.
پینوشتها
[۱]. البته با لحاظ جزئیت.
[۲]. در شماره دوم از این درس گفتار (ماهنامه زمانه شماره ۱۸و۱۹).
[۳]. منظور از غایت، برآیند مقصود است که شی برای آن وضع شده است.
[۴]. علوم حقیقی یا حقیقیه به آن دسته از دانشها گفته میشود که موضوع آنها حقیقی است. موضوع حقیقی عبارت است از موضوعی که دارای واقعیت خارجی (تکوینی) است؛ مانند فلسفه که موضوعش هستی است که واقعیتی خارجی است. در مقابل علوم حقیقی، علوم اعتباری قرار دارند که بسته به اعتبار و قرارداد انسانهایند؛ مانند علم حقوق که موضوع آن وابسته به اعتبار عقلاست و اعتباری.
[۵]. معرفت درجه یک، آن نوع آگاهی است که متعلَق آن، از جنس معرفت نیست؛ مانند علم حقوق، ولی معرفت درجه دو، آگاهی است که متعلَق آن خود نوعی معرفت است؛ مانند فلسفۀ علم یا فلسفهی وحی.