باز هم اینک
باز هم جنگ جمل برپاست
باز هم صفین،
باز آنک
نهروانیها…،
باز قرآن بر سر نیزه است،
باز در تاریکی شب
ـ در دل محراب ـ
برق یک شمشیر میروید.
باز هم اینک
علی(ع) تنهاست.
باز هم تکرار…!
باز هم ستارخان
زخمی است.
باز هم، شیخ شهید نور
میدهد هشدار،
ایستاده پایدار
اما به پایِ دار.
باز در انبوه جنگل،
کوچک مظلوم
میشود قربانی سازش.
باز «حیدرخان عموغْلی»ها
برای از قفا خنجر زدن،
آماده میگردند.
باز در مرطوبِ این جنگل،
قارچ میروید
ـ رفیق خلق! ـ
***
با توام
ای «دلقک تاریخ»!
زین همه تکرار یک صحنه،
چه میخواهی؟
تو شکست نسلها را،
تجربه کردی بارها،
اما
لااقل یک مرتبه،
یک مرتبه حتی!
صحنهی پیروزی یک نسل را…
هرگز!
تو برای تجربه
این صحنه را
یک بار بازی کن.
تهران،
پاییز یکهزار و سیصد و پنجاه و هشت
لینک کوتاه: https://rashad.ir/?p=1741