ابتدا لازم است میلاد حضرت ختمی مرتب صلی الله علیه و آله و سلم و نیز ولادت با سعادت حضرت امام صادق علیهالسلام را تبریک و تهنیت عرض کنم.
عنوان سخنرانی بنده «طرحوارهی جریانشناسی الهیات اجتماعی» است؛ ولی موضوع سخنرانی خود را بر روی مبحث الهیات راستگرا و چپگرا متمرکز خواهم کرد، و البته تمرکز اصلی روی الهیات چپگراست.
عنوان «الهیات اجتماعی» از حیثی میتواند یک بحث معرفتشناسی اجتماعی و از حیث دیگر جامعهشناسی معرفت قلمداد شود. الهیات را به معانی مختلفی همچون «معارف دینی»، «دینشناسی» و «دینپژوهی»، تعریف میکنند؛ همچنین به مجموعه رشتههایی که قلمروی مطالعاتی آنها معارف و مسائل دینی است نیز «الهیات» اطلاق میشود.
ترکیب «الهیات اجتماعی» یک تفسیر رایج دارد؛ اما مقصود من از به کاربردن این عبارت چیز دیگری است. چند سال قبل مطلب «استاد مطهری پیگذار کلام جدید شیعی» را طرح کردم که به صورت مقاله نیز به چاپ رسید. در آنجا ترکیب «الهیات اجتماعی» را به کار بردم و مقصودم از این ترکیب عبارت از این مسئله بود که مرحوم شهید مطهری بنیانگذار کلام اجتماعی، در مقابل کلام فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی بودند. البته اخیراً یکی دو مقاله با همین عنوان را دیدم که در آنها معنای دیگری از الهیات اجتماعی را اراده میکنند؛ درنتیجه میتوان گفت که از این ترکیب دو تلقی میتوان ارائه کرد:
۱٫ تلقی رایج که دیگران آن را به کار میبرند و معادل با الهیات اجتماع و یا اجتماعیات دین است. این ترکیب یک ترکیب اضافی است و صورت مضاف و مضافٌالیه به کار برده میشود؛ یعنی برشی از معرفت دینی که معطوف به نظرات دینی، راجع به اجتماعیات است.
۲٫ تلقی دوم که مختص بنده است عبارت است از: «دینشناسی معطوف به اجتماع و شئون جامعه». این ترکیب یک ترکیب وصفی است، به معنای گرایش دینی و نه بُرشی از دین. گرایشی در همه چیز دین، ازجمله حوزهی فقه، کلام، اخلاق، اجتماعیات و هرآنچه که از دین در اختیار است.
من الگویی را برای طبقهبندی جریانهای فکری پیشنهاد دادهام که در آن الگو مجموعهی جریانهای فکری به سه گفتمان به شرح زیر تقسیم شدهاند:
۱٫ «متجدد» که جریان غربباور است.
۲٫ «متجمد» که سنتیاندیش است.
۳٫ «مجدد» که نواندیش است و نه نوگرا. گفتمان مجدد سعی میکند ضمن وفاداری به ثروت و میراث معرفتی بازمانده از سلف و با نگاه به آنچه دستاورد معرفتی بشر معاصر است، خودْ تولیدکنندهی معرفت باشد.
الهیات اجتماعی به معنای عام آن در هر سه جریان متجدد، متجمد و مجدد حضور دارد، ولی الهیات چپگرا و راستگرا که عنوان بحث امروز ما هست در ذیل گفتمان و یا جریان «متجدد» معنی میشود؛ زیرا از وجوه شاخص جریان متجدد که اعتزال نو طیف وسیعی از آن را تشکیل میدهد، تأثیرپذیری از تفکر تکنوفرهنگِ فرنگ است. درواقع ازجمله وجوه اشتراک نواعتزالیان، غربباوری آنان است؛ چه مغربِ غرب، یعنی اروپای غربی و چه مشرقِ غرب یعنی اروپای شرقی.
هر دو دستهی الهیات چپگرا و راستگرا در دامن فکر و فرهنگ فرنگ، زاده و زیستهاند، و البته به ظاهر در شرق زندگی میکنند. این دو دسته درحقیقت بازتاب نوعی غربزدگی در جهان اسلام به حساب میآیند. همچنین این دو جریان به یک اندازه از ذات دین و اسلام فاصله دارند و نمیتوان گفت که چپگراها و یا راستگراها به فهم درست از اسلام نزدیکتر هستند. به تعبیر مرحوم استاد شهید مطهری: «شرق و غرب یا مارکسیسم و کاپیتالیسم دو لبهی یک قیچی علیه اسلام هستند».
مرز مایز دو شاخهی الهیات اجتماعی چپ و راست در دو مقولهی «قدرت» و «ثروت» نمود مییابد؛ یعنی نظریههای این دو جریان در طیف الهیات اجتماعی و در ذیل اعتزال نو کنونی، نظریههایی است که راجع به مسئلهی قدرت و ثروت دارند. اینها سعی میکنند دین را در چهارچوب یکی از دو نگاه لیبرالیستی یا دیکتاتوری، کاپیتالیستی یا سوسیالیستی تعریف کنند. راجع به هر موضوعی که بنویسند و تحلیل کنند، نهایتاً راجع به قدرت و ثروت و با یکی از دو رویکرد چپ یا راست سخن میگویند.
برای تحلیل هر تفکر، خاصه در مقام گفتمانپژوهی فکری و معرفتی، باید شیوهای را پیش گرفت:
اولاً: باید تعریفی کبروی از مؤلفههای ماهوی و شاخصههای هویتی گفتمان ارائه داد؛ به این معنا یک گفتمان دارای چه مؤلفهها و مشخصههایی است.
ثانیاً: شناسایی و تبیین مؤلفهها و مشخصههای هر گفتمان براساس آنچه که در مؤلفههای ماهوی و مشخصههای هویتی گفته شده است.
درخصوص اعتزال نو و نیز الهیات اجتماعی دشواریهای زیادی وجود دارد که سخنگفتن دقیق و مستند و شفاف راجع به آنها را مشکل کرده است. اولین مشکل «التقاط» است. اصولاً مجموعهی این جریانها متداخل هستند و فقدان خلوص، مشکل اول مطالعهی این جریانهاست. حتی به رغم اینکه گفتیم این جریانها نهایتاً راجع به قدرت و ثروت و با یکی از دو رویکرد چپ یا راست سخن میگویند، ولی باز هم در آنها التقاط وجود دارد؛ برای مثال در مباحث اقتصادی سوسیالیستی هستند و در بحث قدرت لیبرال.
در مجموع به این دلیل که از جریانهای جهانی متأثر هستند و فاقد استقلال معرفتیاند، هویت معرفتی شفافی ندارند و تنها مینگرند که غربیها چه میگویند؛ به همین دلیل سیال و تنها میتوان جریان سیر تفکر عناصر این دو جریان را تحت تأثیر تحولات فرهنگی و فکری در غرب بررسی کرد و خود آنها دارای استقلال معرفتی نیستند؛ ولذا راحت نمیتوان راجع به آنها داوری کرد. بنابراین هویت معرفتی و انسجام گفتمانی در این جریان شکل نگرفته است.
این جریانها نهایتاً طیفوارهای از افراط تند تا تفریط کند هستند. اینگونه نیست که وقتی از «اعتزال نو» سخن گفته میشود بتوان گفت که راجع به یک جریان، مذهب و گفتمان سخن میگوییم. به این ترتیب میتوان گفت که این طیف بسیار گسترده است و دو طرف آن کاملاً در مقابل هم قرار میگیرند و درنتیجهی این طیفوارگی، سخنگفتن راجع به آنها را بسیار مشکل است.
در تحلیل بیشتر ممکن است روی شخصیتهای شاخص و همچنین چند شناسهی مهم معرفتیِ دو گرایش راست و چپ الهیات اجتماعی تمرکز کنیم و به این صورت این دو جریان را بهتر بشناسیم. برای مثال از جمله شخصیتهای شاخص الهیات اجتماعی چپ ایران معاصر میتوان از افرادی همچون حبیبالله پیمان (پایدار)، که البته الان در محاق است و از او چندان خبری نیست، اما زمانی که جوان بود آثار زیادی نوشت؛ علی شریعتی؛ ابوالحسن بنیصدر که به رغم اینکه بعد از انقلاب لیبرال شد، ولی آثار او قبل از انقلاب را میتوان به جریان چپ نسبت داد، و حبیبالله آشوری که کتاب «توحید» را نوشت، نام برد. اینها چند تن از شخصیتهای شاخص الهیات اجتماعی چپ ایران به حساب میآیند.
از جریان راست ایرانی میتوان به مرحوم مهندس بازرگان، و همچنین عمدهی افراد وفادار به نهضت آزادی اشاره کرد. همچنین عبدالکریم سروش، مصطفی ملکیان، محمد شبستری نیز عناصر شاخص امروزِ الهیات اجتماعی راست قلمداد میشوند؛ به این معنا که طرفدار لیبرالیسم و حقوق بشر هستند و بر اقتصاد آزاد اصرار میورزند.
بررسی مجموعهی این جریان مستلزم پیرنگشناسی و پیشینهکاوی است؛ زیرا الهیات اجتماعی بسیار گسترده است، ازجمله الهیات چپگرا و راستگرای اسلامی، مسیحی، یهودی، شیعی، سنی، آسیایی و اروپایی، ایرانی و عربی و… که ردهیابی و تبارشناسی معرفتی هریک از اینها کاری مهم و بس دشوار است. افکار و آرای این جریانها را باید به ظاهری و عرضی، هسته و پوسته، حاق و حاشیه و کانون و پیرامون طبقهبندی کرد و براساس آرای کانونی و ذاتی و هستهای این جریانها، دستهبندی انجام داد؛ همچنین لازم است آبشخورهای معرفتی و مکاتب فلسفی که در دنیای غرب الهامبخش این جریانهاست شناسایی کرد تا در نهایت بتوان به گونهشناسی و تبیین ادوار و طبقات هریک از این جریانها دست پیدا کرد.
در اینجا اجمالاً به محورهایی که لازم است برای شناسایی این جریانها مورد مطالعه قرار گیرد، به همراه چند مثال اشاره میکنم:
۱٫ بررسی شخصیتهای شاخص و آثار نقطهی عطف این جریانها. گفتیم که از سویی باید روی شخصیتهای شاخص تأکید کنیم؛ زیرا بهصورت مفهومی و محتوایی نمیتوان داوری کرد. تفکرات شخصیتهای این جریانها پریشان و غیرمنسجم است، ولی اشخاص روشنتر هستند و راحتتر میتوان گفت که هریک از این شخصیتها به کدام جریان تعلق دارند. برای مثال سروش مدعی است که نومعتزلی است و مقالهای با همین عنوان دارد و بحث اعتزال نو را چند سال پیش برای اولینبار او در ایران طرح کرد؛ در حالی که وقتی تئوری قبض و بسط را مطرح کرد، شمّ و گرایشی اشعری داشت و ناقدین سروش در آن زمان او را به اشعریگری متهم کردند، ولی اکنون خود او ادعا میکند که نومعتزلی است. البته به نظر ما او نه معتزلی است و نه اشعری.
۲٫ بررسی شناسههای معرفتیِ محوری؛ برای مثال باید روی مسئلهی روششناسی این جریانها تمرکز کنیم. دو جریان الهیات راستگرا و چپگرا در روششناسی، عمدتاً تحلیلگرا هستند، یعنی تحلیلگرایی فروکاهشی دنیوی و حسی و غالباً نیز به پوزیتیویسم نزدیک میشوند. روند مطالعاتی این جریانها در نهایت به تفسیر به رأی منتهی میشود. آشوری در کتاب «توحید» در صفحات ۲۲۴ـ۲۲۵ چند آیه را آورده و سپس آنها را ترجمه کرده است. هنگامی که به ترجمهها توجه میکنید متوجه میشوید که چقدر این آیات را تأویل کرده است. برای نمونه در آیهی: «أَ لَمْ تَرَ إِلَى الَّذینَ یُجادِلُونَ فی آیاتِ اللَّهِ أَنَّى یُصْرَفُونَ» (غافر: ۶۹)، «آیات الله» را «حاکمیت» معنی میکند. یا هنگامی که سخن از بهشت و دوزخ است، بهشت را به جامعهی بیطبقهی توحیدی و دوزخ را به جامعهی طبقاتی تعبیر میکند، این مسائل را هم در ذیل آیات و به عنوان ترجمه ذکر میکند و نه به عنوان تحلیل و برداشت از آیات.
بنیصدر در کتاب «اقتصاد توحیدی»، تحت تأثیر دکتر شریعتی، حدیث «الناس مسلطون علی اموالهم» را مطرح میکند و میگوید «الناس مسلطون علی اموالهم و انفسهم» بعد میگوید که شریعتی گفته است «انفسهم» را بعداً اضافه کردهاند؛ سپس میگوید این حدیث تبدیل به چماقی شده است که مسلمانان مالکیت خصوصی را تأیید میکنند، در حالی که معنای روایت این نیست و با الهام از گفتهی شریعتی میگوید «ناس» در اینجا به معنی مفرد نیست، بلکه به معنی جمع و تودهی مردمان است و نتیجتاً از کلمهی «الناس مسلطون علی اموالهم» که به کمک آن مالکیت خصوصی را تأیید میکنیم، بهره میگیرد و به دفاع از مالکیت عمومی و اجتماعی میپردازد.
همچنین در صفحهی ۱۰ کتاب «اقتصاد توحیدی» میگوید: «هیچ انسانی به تنهایی کارهای نیست» و بعد از چند سطر میگوید: «در کار دست و اندیشه، جمع شرکت دارد و در کار هر انسانی مالکیت جمعی حاضر است» به این معنا که هیچ فردی بدون جمع، مالک نمیشود و مالکیت درحقیقت جمعی است.
بنابراین به نظر میرسد که روششناسی این جریان یک روششناسی تحلیلگرایانه است و سعی میکنند که معارف را به نحو فروکاهشی و به صورت تفسیر به رأی و باورهای شخصی خود ارائه کنند.
۳٫ تبیین مختصات و دیدگاههای معرفتشناختی این جریانها. گفتیم که یک نوع حسگرایی، تحصلگرایی و زمانهزدگی فلسفی در معرفتشناسی اینها وجود دارد.
۴٫ تبیین مختصات و دیدگاههای هستیشناختی.
۵٫ بررسی دیدگاههای ارزششناختی. یکی از حضرات که البته از وجوه محترم دورهی انقلاب هستند، در تفسیر سورهی «والعصر»، عبارت «الا الذین آمنوا» را اینگونه تفسیر میکند که تنها «ایمان» مهم است و متعلق آن اهمیتی ندارد و پس از آن تصریح میکند که مارکسیستها هم مؤمن هستند؛ زیرا ایمان دارند، حال متعلق ایمان آنها هرچه که میخواهد باشد. همچنین تعبیر معروف دکتر شریعی راجع به شهدا و شهادت را میتوان مثال زد که میگوید: «شهید قلب تاریخ است» که اگر این عبارت را تحلیل کنیم، کاملاً بوی فلسفهی تاریخی مارکسیستی میدهد. اگر این تعبیر دکتر شریعتی را با تعبیر استاد شهید مطهری مقایسه کنیم که میفرمایند: «شهدا شمع محفل بشریت هستند»، متوجه میشویم که تفاوتهای بسیاری در این دو تلقی از ارزش شهید و شهادت وجود دارد.
۶٫ تبیین دیدگاههای انسان ـ جامعهشناختی. شخصیتهای این جریان در این خصوص اصاله الاجتماع افراطی هستند.
۷٫ بررسی دیدگاههای این جریان در حوزهی تاریخی. اگر کتاب سه جلدی «گل سرخ توحید»، اثر حبیبالله پیمان را ملاحظه کنید متوجه میشود که تاریخ را چگونه به صورت مارکسیستی تفسیر میکند. همچنین مجموعهای از مطالب دکتر شریعتی تحت عنوان «دیالکتیک توحیدی» جمعآوری شده است که دیدگاههای شریعتی از تفسیر تاریخ در این مجموعه ذکر شده است.
۸٫ تبیین نظرات فلسفهی دینی ـ کلامی این جریان نیز محل تأمل است. توحید را به جامعهی سوسیالیستی تفسیر میکنند و نوعاً به سوسیالیسم اقتصادی فرو میکاهند. حدیثی از رسول اعظم صلی الله علیه و آله هست که فرمودند: «أنا أدعوکم إلى کلمتین خفیفتین على اللسان ثقیلتین فی المیزان تملکون بهما العرب و العجم و تنقاد لکم بهما الأمم و تدخلون بهما الجنه و تنجون بهما من النار شهاده أن لا إله إلا الله و أنی رسول الله» (الارشاد، ج۱، ص۴۹)؛ این روایت را ترجمه میکنند و در ذیل تعبیر «تدخلون بهما الجنه و تنجون بهما من النار» میگویند «وارد جامعهی بیطبقه میشوید و از جامعهی طبقاتی خارج میشوید»، و این را به عنوان ترجمهی روایت ارائه میکند و نه تفسیر و تأویل آن. همچنین راجع به اصل «نبوت»، برای انبیاء خاستگاه طبقاتی تبیین میکنند. از فلسفهی «خاتمیت» و «بعثت» تلقی خاصی دارند. از «امامت»، و بهخصوص مسئلهی «انتظار» به نحو خاصی تفسیر میکنند. در خصوص اصل «عدل»، آن را به «تساویخواهی سوسیالیستی» ارجاع میدهند؛ کتابی مثل «ابوذر؛ مسلمان سوسیالیست» شریعتی از نمونههای اینچنین تحلیلهایی است و همینطور است کتاب «اقتصاد توحیدی» بنیصدر و آثار دیگر. در مسئلهی «معاد» نیز کاملاً دنیوی و مادی تعبیر و تفسیر میکنند و «حشر» را به انقلاب و رستخیز دنیوی فرو میکاهند و….
جمعبندی مطالب به این صورت میشود که رویکرد اعتزال نو به نحوی بخشی از الهیات اجتماعی، با گرایش جریان متجدد قلمداد شده، و به دو گروه چپگرا و راستگرا تقسیم میشود. البته تمامی مطالبی که به صورت مختصر توضیح داده شد نیاز به تأمل و فرصت مطالعاتی دارد. در این خصوص باید منابع بازبینی و شواهد دقیقاً استخراج شود و در ذیل این سرفصلها قرار گیرد تا مطلب کامل شود. والسلام