سپیده می‌دمد آرام


… زمین مکه و شهر بتان وزر

و شهر پاک ابراهیم و شهر کعبه‌ی تاریک است

و در خواب و سکوت شب فرو رفته است

جهان در خواب و جان مردمان در خواب

و گیتی بی‌فروغ و آسمان در خواب

و اما در میان تیرگی‌ها، در میان شب

یکی پیکارگر چوپان، هماره سخت بیدار است

و همچون شمع ره ایستاده می‌سوزد

و به فردای خورشید و جهان خواب اندیشد

و آرام از میان سنگ‌ها، در آن کویرستان

به‌سوی کوه ـ کوه نور ـ تنها راه می‌پوید

و هر ریگی به زیر پای او، یک‌دل

و هر دل، چون ستاره، در طپیدن‌ها…

*

… و از بالای آن کوه بلند نور

که نامش را (حرا) خوانند

به‌سوی گیتی تاریک و هول‌انگیز آدم‌گونه‌های خواب

که: اندر «بستر زنجیر» در خوابند

و بر تن «جامه‌ها از زنجیرها» دارند

و یا در سجده بر پای ستمگر، بوسه می‌ریزند

و سوی مردمی که:

زیر شلاق ستم، زیر لگد، پامال می‌لولند

و جان‌هاشان میان گورِ تن‌هاشان شده مدفون

نگاه افکنده، می‌گوید: «ترا آزاد خواهم کرد»

«تو را آزاد خواهم کرد ای، انسان»

«و زنجیر اسارت را ز دست و پای تو خواهم گسستن پاک»

و باز از قله‌ی آن کوه

صدا در می‌دهد آن کفشگر را.

: «هان تو ای محروم!

«برو از گاهواره کودکت را تا بگورستان بیاموزان!

«برو در کهکشان‌ها دانشش آموز

«دگر از ستم‌گر، مهراس!!

«و با فریاد دیگر باز می‌گوید:

تو ای برده که بند بندگی بر گردن افکندی»

«چرا در بند می‌میری»

«بپاخیز و غل و زنجیر را بشکن»…

… سپیده می‌دمد آرام

و شمشیر سپید روز طاق خیمه‌ی شب را ز هم آهسته می‌درد

و رنگ فجر می‌پرد

شب تاریک شرمنده گریزان می‌شود از روز

و مشرق ـ صحنه‌ی پیکار روز و شب ـ

به تن گلگون‌کفن می‌پوشد از شادی

و از هر سو نسیم صبحگاهی می‌وزد، آرام

و جام نقره فام آسمان از خون خورشیدش شده لبریز

می‌خواهد فرو ریزد

و دشت و کوه و دریا را کند پر لاله و گلگون

و آن چوپان

و آن تکمرد کوهستان

و آن رهگوی بی‌همسان

غمین از سینه کوه حرا، آرام و بی‌پروا

به‌سوی خلق می‌آید

به‌سوی شهر می‌آید

ولی درمان درد ملتش در کف

ـ طنین گریه‌ی بیچارگان، در گوش

گرانبار رسالت همچنان، بر دوش

و عزم آسمان، در مشت

و فریاد و پیام نسل‌ها بر لب …

به‌سوی خلق، می‌آید

و با خود زیر لب، آهسته می‌خواند

پیام خالق خود را

که: اقرء باسم‌ ربک…

. . . . . . .

* و روزی …

… و روزی نام آن پیغمبر چوپان

میان نام آگاهان آزاده

درخشیدن گرفت و همچو مه تابید

و در گیتی فقط نام محمد بود بر لب‌ها

و دین پاک احمد بود در دل‌ها

جهانی دیگر آغازید

و دیگر گونه شد گیتی

رذالت‌ها و ذلت‌ها و غم‌ها مرد

همه زنجیرها پوسید

ستم فرسود و جهل افسرد

و از آن مردم بی‌راه و بی‌فرهنگ

«ابی‌ذر، ساخت

«میثم» ساخت «سلمان» آفرید آزاد

تمدن‌های سست و از درون پوسیده را کوبید

و از نو خود تمدن ساخت

*

ولی . . .

. . . . . .

ولی اکنون تو ای پیکارگر چوپان

تو ای آزادگر رهبر! . . .

بپاخیز و دگر فریاد کن از دل:

سکوت خواب را بشکن!…

جهان‌بینی شهودی حضرت امام (ره) در شعر ایشان

بسم‌الله الرحمن الرحیم

وَ الشُّعَراءُ یَتَّبِعُهُمُ الْغاوُونَ، أَ لَمْ تَرَ أَنَّهُمْ فی‏ کُلِّ وادٍ یَهیمُونَ، وَ أَنَّهُمْ یَقُولُونَ ما لا یَفْعَلُونَ، إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ وَ ذَکَرُوا اللَّهَ کَثیراً وَ انْتَصَرُوا مِنْ بَعْدِ ما ظُلِمُوا وَ سَیَعْلَمُ الَّذینَ ظَلَمُوا أَیَّ مُنْقَلَبٍ یَنْقَلِبُونَ (شعراء، آیات ۲۲۴ تا ۲۲۷)

شعر دینی، به استناد آیات ۲۲۴ تا ۲۲۷ سوره‌ی شعراء، شعر ایمان، عمل، صداقت، ذکر و ستم‌ستیزی است، و در برابر آن، شعر فریب است که مشخصه‌هایش عبارت است از اغوای ره‌گم‌کردگان، لاابالی‌گری و به هر سو و سرایی سرکشیدن، پرگویی و عدم التزام به عمل.

شعر صداقت، ریشه در ایمان و تکیه بر عمل دارد، همه ذکر و عرفان توأم با حماسه است. این همان ویژگی‌های تشیع است و اگر بخواهیم برجسته‌ترین مشخصه شعر شیعی را در یک عبارت بیان کنیم باید بگوییم «شعر شیعی، شعری است که در آن، حماسه و عرفان، دست در آغوش یکدیگر دارند».

امام سلام‌الله علیه که روشن‌ترین و بارزترین الگوی تشیع است قطعاً شعرش نیز باید این مشخصه را برجسته‌تر از شعر دیگران دارا باشد. شخصیت باطنی و حقیقی امام آن نیست که ما از آن اطلاع داریم. امام پیش از آنکه یک فقیه یا فیلسوف باشد و پیش از آنکه یک سیاستمدار و چهره‌ی انقلابی باشد، یک عنصر عارف است. امام با عرفان، انقلاب کرد و حماسه‌ی امام هم جلوه‌ای از عرفان اوست. شورشی که امام با القای یک عبارت، در سراسر گیتی پدید می‌آورد و با یک پیام کوتاه، انسان‌ها در آن سوی جهان هم حرکت می‌کردند، به یمن وجود ملکوتی و انفاس عرشی و شخصیت ماورایی آن حضرت بود. امام دلها را به سرانگشت عرفان، شهود و معنویت تکان می‌داد، جهت می‌داد، به مقاومت وامی‌داشت، و دشمن را می‌ترساند.

هراس و رعب قلبی دشمن از امام به خاطر ابّهت عرفانی معظم‌له بود لکن دیدگان ما آن را ندید و دیدگان بیگانگان هم خلاف دید.

عرفان امام، عرفان حماسی است، عرفان حقیقی است، تصوف نیست، عرفان‌مسلکی نیست، عرفان صومعه و دیر، گوشه‌گیری و بی‌تفاوتی نیست. امام صلوات‌الله علیه، غریبی است تنها، در غربت آباد خاک که گهگاه برحسب وظیفه و در حد طاقت و ظرفیت مردم عصرش شقشقه‌ای و جلوه‌ای می‌کند.

بشکنم این قلم و پاره کنم این دفتر

نتوان شرح کنم جلوه‌ی والای تو را

شعر امام(س) یکی از روشن‌ترین و مطمئن‌ترین مآخذ شناخت جهان‌بینی و جامعه‌نگری ایشان است. امام(س) اگر در سخنرانی‌ها، بیانیه‌ها و پیام‌هایشان احیاناً محتاطانه برخورد کرده باشند یا در بعضی موارد ملاحظاتی کرده باشند، از شعر به‌عنوان یک پیام صریح برای بیان حرف‌های دل خویش استفاده کرده‌اند.

می‌دانید امام همیشه مورد نقد و هجمه‌ی متحجرین و متمسکین و مسلکی‌ها بود. در حوزه‌ی‌ علمیه‌ی آن روز که فلسفه‌ی عالی را تدریس می‌فرمود تکفیرش کردند و کوزه‌ای را که فرزند بزرگوار و شهیدش از آن آب نوشیده بود نجس تلقی کردند.

دست آن شیخ ببوسید که تکفیرم کرد

محتسب را بنوازید که زنجیرم کرد

وقتی امام تفسیر سوره‌ی حمد را آغاز کرد برخی افراد جوسازی کردند تا اینکه حادثه‌ی بیماری امام پیش آمد و این جریان زلال قطع شد، اگر تفسیر عرفانی امام می‌توانست ادامه پیدا کند یک مجموعه‌ی بسیار غنی در این باب پدید می‌آمد. حتی به دنبال نامه‌ای که امام به گورباچف نوشتند افرادی جوسازی کردند که چرا در آن نامه به بعضی آثار، شخصیت‌ها و تفکرات اشاره شده است، لهذا شعر گفتن امام گریز از غربت و تنهایی است به خلوت انس. امام (ره)، بی‌دغدغه با خود و دور از چشم تکفیرگران به صورت شعر زمزمه‌هایی کرده است.

یادگار عزیز امام(ره) نقل می‌کرد: در روزگار مرحوم حاج شیخ عبدالکریم حائری(رض) مؤسس حوزه‌ی علمیه‌ی قم که پاره‌ای از اشعار و غزلیات امام منتشر شده بود، بعضی از متحجرین خدمت مرحوم (حاج شیخ) شکایت برده بودند که ایشان گفته است:

روم زدانه انگور سبحه‌ای سازم

برای رفتن میخانه استخاره کنم

مرحوم حاج شیخ بدون هیچ درنگی فرموده بود: «در کار خیر حاجت هیچ استخاره نیست.»!

در واقع به دلیل همین جوسازی‌ها، امام (س) به شعر گریخته است، نخواسته شعر بگوید. شعر امام از سر تفنن نیست. از سر شاعری نیست و «ماینبغی له».

صوفی و خرقه‌ی خود، زاهد و سجاده‌ی خویش

من سوی دیر مغان نغمه‌نواز آمده‌ام.

اگر از امام به شاعر تعبیر کنیم نوعی تنزل رتبه است برای آن بزرگ، لهذا باید سعی کنیم از تحمیل مضامین مسلکی و برداشت‌های فرقه‌ای و قشری بر اشعار حضرت امام (س) خودداری کنیم. امام واژه‌ها را عیناً به همان معانی که فِرق و مسالک مختلف به کار می‌برند استعمال نکرده‌اند، بلکه بعضی از واژه‌ها را برخلاف آنچه مصطلح است به کار برده‌اند.

امام غریبی است که از سوز فراق رنج می‌برد و در شوق لقای حق می‌گدازد. بسیاری از اشعار امام(س) انعکاسی است از همین حالت ایشان و آکنده است از همین مضامین:

ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب

با قلب پاره‌پاره و با سینه‌ای کباب

عمری گذشت در غم هجران روی دوست

مرغم درون آتش و ماهی برون آب

حالی نشد نصیبم از این رنج و زندگی

پیری رسید غرق بطالت پس از شباب

امام، پیوسته حالت شوق به لقا دارد و به یاد بتکده‌ی نخستین آفرینش است، آنجا که آدم به عنوان انسان کامل مسجود ملائک است و بت‌گونه پرستیده می‌شود:

بگذارید که از بتکده یادی بکنم

من که با دست بت میکده بیدار شدم

روزی که «تعلیم الاسماء» صورت پذیرفته است و انسان مسجود قرار گرفته و جهان به بتخانه‌ای می‌مانسته است.

قدسیان را نرسد تا که به ما فخر کنند

قصه‌ی‌ علّم‌الاسماء به زبان است هنوز

گفتیم شعر امام بازتاب جهان‌بینی و جامعه‌نگری اوست، اما چون قرار است بیشتر به وجه عرفانی و جهان‌بینی اشعار بپردازم، طبعاً از وجوه دیگر صرف نظر می‌کنم. امام جهان‌بینی خاصی دارند که در اشعار، آن‌را ارائه می‌فرمایند و به تخطئه‌ی سایر تفاسیر از هستی و جهان، و بیان موانع و طرق انحرافی و ناصوابی که بسیاری دچار آنها هستند حمله می‌کنند و سعی دارند مدعیان دروغینِ راه یافتن به حقایق عالم را افشاء کنند، این مفاهیم بیشترین بخش اشعار نورانی حضرت امام(س) را تشکیل داده است.

در یَم علم و عمل مدعیان غوطه‌ورند

مستی و بیهشیِ می‌زده، گرداب من است

حضرت امام(س) همه‌ی آفاق را آینه‌ی یار می‌بیند و همه چیز و همه‌کس را آگاه و ناخودآگاه به سوی او روان:

دیده‌ای نیست نبیند رخ زیبای تو را

نیست گوشی که همی نشنود آوای تو را

هیچ دستی نشود، جز بر خوان تو دراز

کس نجوید به جهان جز اثر پای تو را

و نیز می‌فرمایند:

این همه غلغل و غوغا که در آفاق بود

سوی دلدار روان و همه بانک جرس است

ما پی سایه‌ی سَروش به تلاشیم همه

او زپندار من خسته نهان است هنوز

به کجا روی نماید که تواش قبله نه‌ای

آنکه جوید به حرم منزل و ماوای تو را

با که گویم که ندیده است و نبیند به جهان

جز خم ابرو و جز زلف چلیپای تو را

دکه‌ی علم و خودی بست و در عشق گشود

آنکه می‌داشت به سر علت سودای تو را

و نیز می‌فرمایند:

این قافله از صبح ازل سوی تو رانند

تا شام ابد نیز، به سوی تو روانند

ما ندانیم که دل بسته‌ی اوییم همه

مست و سرگشته آن روی نکوییم همه

همه به دنبال رد پای تواند، اما من نیازی به رد پا ندارم، چرا که تو خود مشهودی:

هر طرف رو کنم تویی قبله

قبله، قبله‌نما نمی‌خواهم

همه آفاق روشن از رخ توست

ظاهری، جای پا نمی‌خواهم

بخش وسیعی از سروده‌های امام اختصاص دارد به تخطئه‌ی طرق ناصواب و حمله به مدعیان کاذب و بیان آفات و موانع شناخت حقیقی:

خرقه‌ی درویش همچون تاج شاهنشاهی است

تاجدار و خرقه‌دار از رنگ و بو افتاده نیست

اگر از اهل دلی صوفی و زاهد بگذار

که مراین طایفه را راه در این محفل نیست

دست من گیر و از این خرقه‌ی سالوس رهان

که در این خرقه به جز جایگه جاهل نیست

در بر دل‌شدگان علم حجاب است، حجاب

از حجاب آنکه برون رفت به حق جاهل بود

این خرقه‌ی ملبس و سجاده ریا

آیا شود که بر در میخانه بر درم

بشکنیم آینه‌ی فلسفه و عرفان را

از صنمخانه‌ی این قافله بیگانه شویم

این حرف‌ها را کسی می‌زند که در روزگار خویش سرآمد معاصرین خود در زهد، ریاضت، علم و فلسفه است، او استاد مسلم فلسفه است، پیش از اینکه بزرگترین استاد فلسفه‌ی اسلامی روزگار ما حضرت علامه‌ی طباطبایی(ره) در قم مطرح شود امام محور تدریس فلسفه در سطوح عالی بوده است. و در فقه نیز اعلم معاصرین خودش است. در عرفان عملی شخصیتی است که بیش از نیم قرن نماز صبحش را با وضوی سحر اقامه کرده است، چنین کسی این حرف‌ها را می‌زند!

حضرت امام انانیت را، «ما و منی» را مانع بزرگی در راه معرفت می‌بیند حتی جایی که فکر کنیم ما هستیم ما نیستیم.

در جایی دیدم که یکی از برادران در فرازی اشاره کرده بود که، امام به حلاج علاقه‌مند است. حلاج یک شخص نیست، یک جریان است، یک تفکر است، او سمبل است نباید تصور کنیم امام به حلاج علاقه‌مند است، حلاج بسیار کوچک‌تر از امام است، امام به حلاج انتقاد می‌کند که بالای دار حتی اگر بگویی «اناالحق» شرک است!

پس تو باز هستی، باز «من» خویش را قبول داری، باز انانیت هست، بر فراز دار هم از انانیت تبلیغ می‌کنی، خیلی نقد جالبی است:

بر فراز دار فریاد اناالحق می‌زنی

مدعی حق‌طلب! «انیت و انا» چه شد؟

این عبادت‌ها که ما کردیم خویش کاسبی است!

دعوی اخلاص با این خودپرستی‌ها چه شد؟

بگذر از خویش اگر عاشق دلباخته‌ای

که میان تو و او جز تو کسی حایل نیست

مرشد از دعوت به سوی خویشتن، بردار دست

«لا اله»ات را شنیدستم ولی «الا» چه شد

می‌گوید همه‌ی اینها در «لا اله» متوقف شده، به «الا» نرسیده‌اند. باید الای خویشتن کرد.

این ما و منی جمله ز عقل است و عقال است

در خلوت مستان نه منی هست و نه مایی

امام صادق(ع) می‌فرماید: حب‌الله اذا اضاء علی سرّ عبد اخلاه عن کل شاغل و کل و ذکر سوی الله:

حب خدا وقتی درون بنده‌ای را فرا گرفت او را از هر مشغله و یادی جز یاد حق تهی می‌سازد و حضرت امیر نیز فرموده‌اند: «حب‌ الله نار لا یمر علی شیئی الا احترق.»

غم دلدار فکنده است به جانم شرری

که به جان آمدم و شهره بازار شدم

امام(س) معتقدند از راه علم و فلسفه و عرفان مصطلح نمی‌توان به حقایق دست یافت:

عارفان پرده بیفکنده به رخسار حبیب

من دیوانه گشاینده‌ی رخسار توام

و نیز:

چو به عشق آمدم از حوزه‌ی عرفان دیدیم

آنچه خواندیم و نوشتیم همه باطل بود

و نیز:

از درس و بحث مدرسه‌ام حاصلی نشد

کی می‌توان رسید به دریا از این سراب

هرچه فرا گرفتم و هر چه ورق زدم

چیزی نبود غیر حجابی پس حجاب

اصولاً اگر بخواهیم مسیر رشد شخصیت عرفانی امام را ترسیم کنیم باید بگوییم که امام یک دوره‌ای را تا حدود ۳۵ ـ ۴۰ سالگی در تحصیل علوم و تربیت نفس و تحصیل عرفان طی کرده‌ا‌ند، عمده‌ی آثار فلسفی، عرفانی و اخلاقی خود را نیز در همان دوره نوشته‌اند، بعد از آن به تعمق پرداخته و از عرفان مصطلح فراتر رفته‌اند و این دوران مقارن است با اوجگیری مبارزات معظم‌له و ایشان حماسه و جهاد را با یک چنین تعالی و تکاملی توأم کرده‌اند، و نهایتاً امام به طریق صائبی دست یافته‌اند و معتقد شده‌اند باید از عشق، به خدا رسید و آن‌هم در ذیل عنایت ولایت:

در جرگه عشاق روم بلکه بیابم

از گلشن دلدار نسیمی، رد پایی

ره‌رو عشقی اگر خرقه و سجاده فکن

که بجز عشق تو را رهبر این منزل نیست

مشکلی حل نشد از مدرسه و صحبت شیخ

غمزه‌ای تا گره از مشکل ما بگشایی

به غمزه ولی است که گره‌ها باز خواهد شد و دور نیست به هستی حقیقی و هوشیاری می‌رسی:

نیستم نیست، که هستی همه در نیستی است

هیچم و هیچ، که در هیچ نظر بنمایی

عاکف درگه آن پرده‌نشینم شب و روز

تا به یک غمزه‌ی او قطره شود دریایی

جامه‌ی زهد و ریا کندم و بر تن کردم

خرقه‌ی پیر خراباتی و هشیار شدم

گر از سبوی عشق، دهد یار جرعه‌ای

مستانه، جان ز خرقه‌ی هستی درآورم

پیرم ولی به گوشه چشمی جوان شوم

لطفی که از سراچه آفاق بگذرم

در آخر تأکید می‌کنم:

اشعار حضرت امام سلام‌الله علیه شقشقه‌ای است که در روزگار غربت و در غریبستان خاک از او سرزده و حرف دل او را حمل می‌کند، باید توجه داشته باشیم که شعر حضرت امام(س) با شعر شاعران دیگری که خود عارف نیستند و فقط ناآگاهانه و طوطی‌وار یک سری اصطلاحات عرفانی را به زبان می‌آورند و تصویرهایی ارائه می‌کنند اما خود درکی از آنها ندارند تفاوت ماهوی دارد و نیازمند مطالعه عمیق و اساسی است.

و باید اشعار امام(س) در عمق و روح ادبیات، در متون درسی مربوطه سریان پیدا کند. خوشبختانه برادر ارجمندمان آقای دکتر احمدی در این زمینه کار درستی را آغاز کردند، و ان‌شاءالله برگزاری سمینارهایی در این زمینه هم می‌تواند دستمایه‌ی خوبی برای تداوم کارشان باشد.

والسلام علیکم و رحمه‌‌الله و برکاته

غزل آهو

غزل آهو
نذر نیم‌نگاه پناه آهوان رمیده‌دل،
حضرت ثامن الحجج (روحی فداه)

دیشب دلم تا صبح هوهو کرد

صحن تو را باغ پرستو کرد

بر پلک‌ها فانوس اشک آویخت

مشکات جان بر طاق ابرو کرد

چشمم خدا را دید بی‌پرده

مستانه دیشب هر طرف رو کرد

دیشب دلم از غم ترک برداشت

شوریده‌جان، از بس هیاهو کرد

دیشب حرم پر بود از آهو

آهو، که شب تا صبح هوهو کرد

صیاد هم، دیدم که شب خود را

پنهان میان خیل آهو کرد

دیدم که چوب عتبه را بوسید

دیدم غبار رفته را بو کرد

دیدم که دیشب قد کشید از شوق

هرکس قنوتش را پرستو کرد

سرمست شد از جام تو آن‌کس

کز خون دل پر جام جادو کرد

دیدم که جانش سبز شد، هرکو

مانند چشمه، چشم را جو کرد

دیدم شفا می‌یافت دلبندش

هر مادری کاشفته گیسو کرد

در ازدحام دیشب دل‌ها

طفل دلم گم شد، به تو خو کرد

قلبم کبوتر شد زمهر تو

شعرمرا لطف تو آهو کرد

علی‌اکبر رشاد

مشهد مقدس ـ بست طبرسی،

سی‌ام صفر ۱۴۳۵ق؛ دوازدهم دی‌ماه ۱۳۹۲ش

 

من به خال لبت ای دوست

شعر امام بازترین پنجره رو به دنیای عرفانی امام است . امام در نثر و نطق ، مفاهیم و مسائل عرفانی را بسیار مطرح کرده‌اند،  اما شاید بدان‌ جهت که زبان نثر تحمل بیان مفاهیم عمیق عرفانی را که در ذهن شریف آن بزرگوار بوده، نداشته ، و شعر زبان باظرفیت و توانایی برای بازگویی مفاهیم عالی عرفانی بوده، معظم‌ له این قابلیت را به استخدام بیان یافته‌های اشراقی خود در آوردند. ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌

گفتگوی شعر با حجت‌الاسلام والمسلمین رشاد درباره‌ی اشعار حضرت امام خمینی(ره)

به نظر حضرتعالی سلوک عارفانه‌ی حضرت امام(ره) تا چه حد در غزلیات ایشان متجلی شده است؟

بسم‌الله الرحمن الرحیم

دل از حلاوت وحی کلام تو پنداشت

که جبرئیل دمی پیش با تو صحبت کرد

شعر امام بازترین پنجره رو به دنیای عرفانی امام است. امام در نثر و نطق، مفاهیم و مسائل عرفانی را بسیار مطرح کرده‌اند، اما شاید بدان‌جهت که زبان نثر تحمل بیان مفاهیم عمیق عرفانی را که در ذهن شریف آن بزرگوار بوده، نداشته، و شعر زبان باظرفیت و توانایی برای بازگویی مفاهیم عالی عرفانی بوده، معظم‌له این قابلیت را به استخدام بیان یافته‌های اشراقی خود درآوردند.

امام ضمن اینکه در اشعار دوران جوانی و میانسالی خود، مفاهیم عرفانی را بیان می‌فرمودند، در دوره‌ی اخیر نیز از سال ۶۳ تا زمان ارتحال ملکوتیشان، ‌پنجره‌ی شعر را برای مشاهده‌ی عرفان و بیان شهود خویش گشودند و از این دریچه به عالم و آدم نگریستند. از این‌روست که می‌توانیم بگوییم شعر امام در دسته‌بندی‌های متعارف دقیقاً در زمره‌ی شعرهای عرفانی به‌شمار می‌آید. سلوک و معرفت و عرفان امام در شعرشان تجلی روشن‌تری دارد. در یک تقسیم‌بندی کلی شعرسرایی امام به سه دوره تقسیم می‌شود: در دوره‌ی اول امام بیشتر شعرهای سیاسی ـ مذهبی می‌سرودند؛ دوره‌ای که هنوز بویی از مشروطیت در فضا بود و هنوز طنین فریادهای مدرس و پژواک خروش مبارزات میرزا کوچک جنگلی و خیابانی به گوش می‌رسید. شعر امام در این دوره، به سبک و سیاق شعر عصر مشروطیت است. حتی در این دوره تعدادی تصنیف‌های سیاسی هم به آن حضرت منسوب است. در دوره‌ی دوم، امام به غزل عرفانی و شعر مذهبی می‌گرایند، اگرچه هنوز در این دوره قصاید مدحی و مرثیه‌ای نیز دارند. اما دوره‌ی سوم، شعر امام تماماً عرفانی است. در این دوره شعر عرفانی حضرت امام در اوج بلوغ و وصول عرفانی است و عمق و ژرفای بیشتری دارد. این دوره اشعاری از سال ۶۳ تا ارتحال قدسی آن بزرگوار را دربر دارد. متأسفانه از اشعار دوره‌ی اول و دوم شاعری امام کمتر شعری باقی مانده است، زیرا یک مجموعه از اشعار منتشرنشده‌ی ایشان در همان سالیانی که به منزل ایشان حمله شد به سرقت رفته است. اشعاری که امروز در دست داریم عمدتاً متعلق به دوره‌ی سوم یعنی دهه‌ی شصت است.

شعر حضرت امام را به سه دسته‌ی سیاسی ـ مذهبی، مذهبی ـ عرفانی و عارفانه‌ی محض تقسیم‌بندی فرمودید که هرکدام از این مضامین مختص دوره‌ی خاصی است؛ این تقسیم‌بندی بر چه اساسی استوار است؟

از زمان نوجوانی که با شعر آشنا شدم، به شعر امام عشق می‌ورزیدم و همواره به‌دنبال اشعار ایشان بودم. در این راه قطعاتی یافتم و نزد خود نگهداری می‌کردم بعد از ارتحال ایشان هم که به‌دستور یادگار گرامی آن بزرگوار بنا شد درباره‌ی اشعار حضرت امام تحقیق و تتبعی صورت بگیرد، اشعاری توسط ایشان در اختیار من قرار گرفت که عمدتاً اشعار دوره‌ی سوم بود. دیوان اشعار امام شامل برخی شعرهای سیاسی قطعی‌الانتساب دوره‌ی اول و اشعار عرفانی ـ مذهبی دوره‌ی دوم نیز هست، ولی غلبه با اشعار دوره‌ی سوم شاعری ایشان است. البته اشعاری هم در اختیار مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار حضرت امام بود، ولی چون صحت انتساب آنها مورد تردید بود، در دیوان نیامد.

به‌نظر حضرتعالی انگیزه‌ی اصلی سرایش شعر از دید حضرت امام (ره) چه بود و چرا تا قبل از ارتحال ملکوتیشان آثار شعری ایشان در یک مجموعه‌ی منظم منتشر نشد؟

این نکته را نباید از نظر دور داشت که نه امام (ره) مدعی شاعری بودند، و نه درست است که ما امام را در سلسله‌ی شعرا به‌شمار آوریم. خداوند می‌فرماید: «وَ ما عَلَّمْناهُ الشِّعْرَ وَ ما یَنْبَغی‏ لَهُ» (یس: ۶۹)، امام برای شعر اصالت و موضوعیت قائل نبود بلکه به‌مثابه‌ی وسیله‌ای بدان می‌نگریست. قافیه‌اندیشی دونِ شأن امام است. شعر برای امام دریچه‌ای بود که می‌توانست از آن به عالم و آدم بنگرد و یا تماشاگران را از این دریچه به دنیای عرفانی و اشراقی خود راه دهد. در نتیجه در دوره‌ی سوم، امام با اصرار و ابرام خانم طباطبایی (همسر گرامی مرحوم حاج سیداحمد آقا) سرودن را آغاز کردند، و گاهی هم استنکاف می‌کردند که به ایشان شاعر گفته شود. شعر برای امام قالبِ خوبی برای بازگویی مفاهیم بلند شهودی تلقی می‌شد.

اما اینکه چرا اشعار ایشان بعد از ارتحال منتشر شد باید عرض کنم، اشعار دوره‌ی اول و دوم به‌صورت پراکنده در بعضی از کتب و منابع قبلاً هم منتشر شده بود. بعد از ارتحال ایشان، اشتیاق و عطشی که مردم به آثار و نشانه‌های آن حضرت داشتند و همچنین علاقه‌ای که مرحوم حاج احمد آقا خمینی به بُعد عرفانی شخصیت حضرت امام از خود نشان دادند، سبب انتشار دیوان شد.

تماشای عارفانه‌ی حضرت امام، با عنایت به تماشاهای شاعران عارف متقدم چگونه بود؟

اگرچه امام در دوران جوانی به سیاست روی آوردند و از همان اوان در زمره‌ی مبارزان و آزادی‌خواهان به‌شمار می‌رفتند، دروس عرفان را از اساتید برجسته‌ی فن، مخصوصاً از مرحوم شاه‌‌آبادی فرا گرفتند و خود به تدریس متون عرفانی مشغول بودند. از این گذشته عملاً نیز تجربه‌ی اشراقی و شهودی داشتند. لازمه‌ی ورود در وادی معرفت این است که انسان تحت تأثیر مکاتب و مسالک عرفانی رایج بوده باشد و چنین هم بود. اما در عین حال امام برای خود یک مسلک عرفانی خاص داشت، همان‌طوری که دیگر عرفا تحت تعلیم پیری و عارفی کار را آغاز کرده و از این طریق وارد وادی معرفت شده، بعد خود صاحب مکتب و مسلک شده‌اند، امام هم دارای مکتب خاص عرفانی است؛ گرچه هنوز به‌طور دقیق تحقیقی که بتواند تعریف روشنی از مسلک عرفانی امام و ویژگی‌های آن ارائه بدهد، انجام نگرفته است. بنابراین ما نمی‌توانیم هر مضمون و اصطلاحی را که در آثار امام مشاهده شود به همان مقاصد و معانی تطبیق کنیم که عرفای گذشته از آن اراده می‌کرده‌اند. اگر امام حمله‌ای به یک عنصر ارزشی می‌کنند یا از مدرسه، مسجد، شیخ، واعظ، کتاب، درس، کعبه و نماز یاد می‌کنند، نباید این کاربرد را دقیقاً منطبق با آن مقاصد و مراداتی تلقی کنیم که در نزد بعضی از صوفیه معمول بوده است.

از جمله ویژگی‌های مسلک عرفانی امام این است که حضرت ایشان قائل به جدایی طریقت از شریعت نیستند. حضرت امام در حالی که به نماز بیش از هر چیز بها می‌دهد و بیش از نیم قرن نوافل شبِ ایشان ترک نمی‌شود و با وضوی نافله‌ی شب و تهجد سحر، نماز صبح را بجای می‌آورد، در عین اینکه مسجد را سنگری می‌داند، در عین اینکه خود دست‌پرورده‌ی مدرسه و کتاب است و به همه‌ی ظواهر و مبانی شریعت ملتزم، به مفاهیم طریقتی و عرفانی نیز باور دارد. همین تفاوت مسلک عرفانی امام با سایر مسلک‌های شناخته‌شده، سرّ تعرض ایشان حتی به عرفان است. عرفان نظری، عرفان صوفیانه و عرفان انزوا و عزلت،‌ مورد نکوهش و انتقاد امام است، چراکه اینها خود حجاب حقایق هستند. می‌فرمایند من وقتی به بصیرت و بینش شهودی رسیدم که از عرفان به عشق آمدم:

چون به عشق آمدم از حوزه‌ی عرفان، دیدم

آنچه خواندیم و نوشتیم همه باطل بود

امام کمال و وصال را به‌جای عرفان، در عشق جستجو می‌کند، می‌فرمایند حلاج حتی نتوانست از «خود» و «انانیت» خود رها شود، گرچه ادعا می‌کرد «من» همه «او» شدم، گرچه می‌پنداشت خود «نیست» شده است و هرچه هست «او»ست، اما کاملاً از «خود» رها نشد؛ چون گفت: «انالحقّ» («من» حقّم)؛ این نکته بسیار لطیف است.

برفراز دار فریاد «انالحق» می‌زنی

مدّعیِ حق‌طلب إنیّت و إنّا چه شد؟

صوفی صافی اگر هستی بِکَن این خرقه را

دم‌زدن از خویشتن با بوق و با کرنا چه شد؟

امام به فلسفه و متدهای برهانی معرفت و عرفان نظری انتقاد می‌کند:

تا تکیه‌گهت عصای برهان باشد

تا دیده‌گهت کتاب عرفان باشد

در هجر جمال دوست تا آخر عمر

قلب تو دگرگون و پریشان باشد

حضرت امام عرفان‌های متداول و در لاک خود فرورفتن را به حیرت و حجاب تعبیر می‌کند. با اینکه تعلیقه‌ی عمیق و انیقی بر مصباح‌الانس دارند، اما فرموده‌اند:

از فتوحاتم نشد فتحی و از مصباح نوری

هرچه خواهم در درون جامه‌ی آن دلفریب است

از خود «او» باید هدایت جُست. از فتوحات و مصباح چیزی عائد نمی‌شود و حکمت و فلسفه که باید هدایتگر طریق توحید باشد، می‌تواند حجاب باشد؛ خود به «بت» و «صنم‌خانه» بدل شود:

بشکنم آینه‌ی فلسفه و عرفان را

از صنم‌خانه‌ی این قافله بیگانه شوم

به هر حال امام دارای مسلک عرفانی خاص هستند و این مسلک باید کشف و تعریف بشود.

نسبت زی و سلوک خاص حضرت امام با شعر ایشان چگونه است؟

زندگی امام تجلی شخصیت امام است، وی از سویی یک عارف وارسته است و از دیگرسو سیاستمداری برجسته که جهان امروز و تاریخ بشری را تحت تأثیر مستقیم خود قرار داده است. در عین اینکه یک فقیه و مرجع دینی است به‌صورت فرد عادی در بین توده‌ی مردم زندگی می‌کند (کاَحَدٍ منهم)، و در عین اینکه نگاهی عرفانی به انسان و هستی دارد و همه‌ی عالم را آیات ‌الله می‌داند و اسماء ‌الله تلقی می‌کند و گُرده‌ی شریعت‌مداران پوسته‌پرست و زاهدان متنسک، زخمی تازیانه انتقاد اوست، خود شرع‌مدار و اسلام‌پناه است.

بی‌گمان این تأثیر تجلی جامعیت در شخصیت امام است. این شخصیت ذات‌الابعاد در شعر آن حضرت نیز تجلی کرده است. از این‌روست که مضامین مختلف و متفاوت در شعر او تجلی یافتند. سیاست، عرفان، اجتماع، فلسفه و شریعت در شعر امام به هم تنیده، بی‌آنکه یکی دیگری را مطلقاً نفی کند. اما اینکه چگونه اینها را باید تفسیر و تأویل کرد، همان مشکلی است که درخصوص شناخت شخصیت حضرت علی(ع) داریم. نسبت شخصیت حضرت امیر و آثار ایشان نیز چنین است. هرکسی از منظری به حضرت علی(ع) می‌نگرد، همان‌گونه که مردم ابعاد چندگانه‌ی شخصیت حضرت امام را به‌صورت طبیعی تلقی کرده‌اند، ناخودآگاه پذیرفته‌اند که در شعر او نیز باید همه‌ی ابعاد را نگریست. اگرچه راهیابی به همه‌ی این ابعاد برای همه‌کس میسور و ممکن نیست. امام انسان کامل است و انسان کامل مَجلای اضداد است و ذات الابعاد.

آیا می‌توان با مراجعه به منابعی که اصطلاحات و تعبیرات عرفانی را شرح و بسط داده‌اند، شعر امام را فهمید؟ یعنی آیا اصلاحاتی چون، زلف، رخ، می و شراب به همان معنای مألوف که فی‌المثل در گلشن راز شیخ شبستری وجود دارد در شعر حضرت امام به‌کار رفته است، یا اینکه این اصطلاحات در این مقام به‌گونه‌ای دیگر تفسیر و تحلیل می‌شود؟

چون مسلک عرفانی امام خاص است، ما نمی‌توانیم همه‌ی اصطلاحات و مفاهیم رایج در ادب عرفانی را دقیقاً بر شعر امام تطبیق کنیم؛ اما فهم اصطلاحات و مفاهیمی که در آثار گذشتگان آمده، می‌تواند پلی باشد برای ورود به دنیای شعر امام. البته طبعاً امام خود در تعدادی از اصطلاحات همان مراداتی را منظور دارند که دیگر عرفا در شعر عرفانی لحاظ می‌کردند، مثلاً در غزل «چشم بیمار» در بیت مطلع:

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم

چشم بیمار تو را دیدم و بیمار شدم

از اصطلاحات همان بار معنایی را اراده کرده‌اند که بسیاری از عرفا در آثار خود مراد می‌کنند. اما در عین حال ممکن است مرادات امام با معانی متعارف از مصطلحات دقیقاً مطابقت نداشته و برخی از اصطلاحات را به معنی خاص به‌کار برده باشد.

در مقطع همان غزل چشم بیمار فرموده‌اند:

بگذارید که از بتکده یادی بکنم

من که با دستِ بت میکده بیدار شدم

به‌نظر می‌رسد از اصطلاح بتکده، بت، میکده معانی خاصی را اراده کرده‌اند. به‌نظر بنده در این غزل، حضرت امام خواستند دوران تحول و تطوّر نگرش عرفانی خود را بیان کنند. نقطه‌ی آغاز، همان مفهوم خال و ادراک مفهوم وحدت است که سرآغاز اسفار معرفتی امام شده و امام پس از سیر اسفار در پایان می‌فرمایند:

بگذارید که از بتکده یادی بکنم

من که با دستِ بت میکده بیدار شدم

در این بیت «بتکده» به معنای مألوف نیست. بلکه مقصود عهد خلقت آدم است. امام، عالم را در یک مقطع، تماماً بتکده تلقی می‌کند، آن روز که آدم پرستیده شده، همه‌ی موجودات حتی فرشتگان به امر خدا، آدم را پرستیدند، سجده بالاترین حد پرستش و کرنش است. آن روز عالم یک بتکده بود. اما چرا امام از آن عالم یاد می‌کند و آن دوره را آرزو می‌کند؟ چون آن‌روز که بشر بر بلندترین قله‌ی کمال ایستاد، خلافت الهی در آدم تجلی کرد. آن مقطع، عالی‌ترین دوره‌ی حیات آدم است؛ لحظه‌ای که پس از خدا، انسان قرار داشت. در واقع این کلام نوعی آرزوی بازگشت به دوره‌ی مجد و عظمت انسان است. منظور از بیدارشدن به‌دست بتِ میکده، نفخ روح در کالبد انسان است. شاید مقصود از بیداری «تعلّم اسماء» باشد و بیداری حقیقی به تعلّم است. به‌خاطر همین فضیلت بود که فرشتگان او را پرستیدند. این معانی عمیقی که از شعر امام استنباط می‌کنیم از شعر شاعران عارف پیشین نمی‌توان دریافت کرد.

به نظر حضرتعالی چه کسانی اهلیت دارند که شعر حضرت امام را تأویل و تفسیر کنند؟ و دیگر آنکه اهل تفسیر و تأویل از چه راه‌هایی می‌توانند این مهم را به انجام رسانند؟

مهم‌ترین منبع شناخت شعر امام، شخصیت امام است. ما در درک شعر امام نباید فقط به کتب اصطلاحاتی و معرفتی مراجعه کنیم، اگر ما دریچه‌ای بگشاییم و شخصیت جامع‌الاطراف او را ببینیم، می‌توانیم شعر او را به‌خوبی درک کنیم. از آنجا که عرفان نظری امام مستظهر به تجربه‌ی عرفانی او در عرصه‌ی زندگی است، کسانی در درک عرفانش موفق‌تر خواهند بود که خود ملتزم به عرفان عملی بوده، دستی و دلی گداخته از آتش معرفت، در جیب و جان داشته باشند.

امام در غزل‌های عرفانی خود بیشتر با کدامیک از شاعران عارف ادب فارسی نظر می‌بازند و این همزبانی و احتمالاً اشتراک منظر و تماشا چگونه و تا چه پایه است؟

امام پیش از آنکه شاعر باشند، عارفند؛ بنابراین پیش از آنکه تحت تأثیر شعرا باشند، تحت تأثیر عرفا هستند؛ ولی به هر صورت شعر امام بیش از همه متأثر از شعر حافظ است؛ لهذا نظایر و اقتفاهای فراوانی را می‌توان یافت که گویای تأثیرپذیری امام از حافظ است. بعد از حافظ، امام تحت تأثیر مولوی و اندکی هم تحت تأثیر عراقی است. این بیت آن حضرت که فرموده است:

بلبل به شاخ سرو در آواز دل‌فریب

بر دل نوید سروقد گل‌عذار داد

بیت معروف حافظ که می‌فرماید:

بلبل زشاخ سرو، به گلبانگ پهلوی

می‌خواند دوش درس مقامات معنوی

تداعی می‌کند.

خواجه فرموده:

بلبلی خون‌دلی خورد و گلی حاصل کرد

باد غیرت به صدش خار، پریشان‌دل کرد

امام نیز فرموده است:

عشقت اندر دل ویرانه‌ی ما منزل کرد

آشنا آمد و بیگانه مرا زین دل کرد

غزل دریای فنا با مطلع:

کاش روزی به سر کوی توأم منزل بود

که در آن شادی و اندوه مراد دل بود

استقبالی است از غزل حافظ که فرموده:

یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود

دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود

در غزل خانقاه دل با مطلع:

الا یا ایهاالساقی، برون بر حسرت دل‌ها

که جامت حل نماید یکسره اسرار مشکل‌ها

از نخستین غزل دیوان خواجه یعنی:

الا یا ایهاالساقی أدرکاساً و ناولها

که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکل‌ها

تأثیر پدیرفته است.

حافظ فرموده است:

صبا اگر گذری افتدت به کشور دوست

بیار نفخه‌ای از گیسوی معنبر دوست

امام نیز می‌فرمایند:

باد صبا! گذر کنی ار در سرای دوست

برگو به دوست سر ننهد جز به پای دوست

احتمالاً در غزل «دریا و سراب» با مطلع:

ما را رها کنید در این رنج بی‌حساب

با قلب پاره‌پاره و با سینه‌ای کباب

از غزل مولانا با مطلع:

بازآمد آن مهی که ندیدش فلک به خواب

آورد آتشی که نمیرد به هیچ آب

متأثر شده‌اند.

یا در غزل «درگاه جمال» با مطلع:

هرکجا پا بنهی حُسن وی آنجا پیداست

هر کجا سر بنهی سجده‌گه آن زیباست

از غزل دیگر مولانا با مطلع:

من پری‌زاده‌ام و خواب ندانم که کجاست

چون که شب گشت، نخسبند که شب نوبت ماست

متأثر بوده‌اند.

مولانا فرموده است:

گر تو پنداری به حسن تو نگاری هست، نیست

ور تو پنداری مرا، بی‌تو قراری هست، نیست

امام می‌فرمایند:

عالم اندر ذکر تو در شور و غوغا هست و نیست

باده از دست تو اندر جام صهبا هست و نیست

امام در مقطع غزل بهار فرموده است:

بهار آمد، بهار آمد، بهار گل‌عذار آمد

به می‌خواران عاشق گو: خمار از صحنه بیرون شد

که دقیقاً مطلع‌های دو غزل مولانا:

بهار آمد، بهار آمد، بهار مشکبار آمد

نگار آمد، نگار آمد، نگار بردبار آمد

و

بهار آمد، بهار آمد، بهار خوش‌عذار آمد

خوش و سرسبز شد عالم، اوان لاله‌زار آمد

را تداعی می‌کند.

غزل «جلوه جمال»

کوتاه سخن که یار آمد

با گیسوی مشکبار آمد

به اقتضای غزل:

آن یوسف خوش‌عذار آمد

وان عیسی روزگار آمد

سروده شده است.

در غزل «جلوه دیدار»

عاشقم، عاشق رخسار توام

پرده برگیر که من یار توام

حضرت امام نظر به گفته‌ی عراقی دارد که می‌گوید:

از دل و جان عاشق زار توام

کشته‌ی اندوه و تیمار توام

غزل بار امانت به مطلع:

غمی خواهم که غم‌خوارم تو باشی

دلی خواهم دل‌‌آزارم تو باشی

نیز متأثر از دو غزل عراقی است. مطلع‌های آن دو غزل چنین است:

چه خوش باشد که دلدارم تو باشی

ندیم و مونس و یارم تو باشی

و

خوشا دردی که درمانش تو باشی

خوشا راهی که پایانش تو باشی

غزل «غمزه‌ی دوست» به مطلع:

جز سر کوی تو ای دوست، ندارم جایی

در سرم نیست به جز خاک درت سودایی

یادآور غزل دیگر فخرالدین عراقی است که می‌گوید:

بود آیا که خرامان ز درم بازآیی؟

گره از کار فروبسته‌ی ما بگشایی؟

امام گهگاه از عطار نیز تأثیر گرفته است، مانند:

درد خواهم، دوا نمی‌خواهم

غصه خواهم، نوا نمی‌خواهم

که مطلع غزلی از پیر نیشابور را تداعی می‌کند:

درد دل را دوا نمی‌خواهم

گم شدم، سر ز پا نمی‌خواهم

به هر حال امام به حافظ علاقه‌ای ویژه داشتند. در شرح دعای سحر، برخی از فرازهایی که دعا را تفسیر می‌نمایند به شعر حافظ استناد می‌کنند و با تعبیر «قال عارف الشیرازی» از او یاد می‌فرمایند.

آیا برای شعر حضرت امام منبع الهامی قائل هستید؟ به‌نظر شما شعر امام ملهم از عالم بالاست؟

قطعاً؛ شعر حضرت امام گاه مانند تصمیمات ایشان منبعث از عالم بالاست، مثلاً در شعری که به پانزده خرداد اشاره دارند بعضی برآنند که امام در آن پیش‌بینی رحلتشان را کرده‌اند و اگر این برداشت درست باشد، طبعاً عادی نیست و باید ملهمه‌ای باشد. غزل با این مطلع آغاز می‌شود:

از غم دوست در این میکده فریاد کشم

دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم

و بعد می‌فرماید:

سال‌ها می‌گذرد، حادثه‌ها می‌‌آید

انتظار فرج از نیمه‌ی خرداد کشم

اکثر اشعار امام ملهم از برخی ارتباطات با عالم بالا بوده است.

آیا دیوان حضرت امام به‌طور جامع و کامل دربردارنده‌ی کلیه‌ی آثار منظوم ایشان است؟

آنچه که از اشعار امام به‌دست آمد، در بیت آن حضرت و در اختیار دوستان و اقوام بود که جمع‌‌آوری شد و این نسخه‌ای که مؤسسه‌ی تنظیم و نشر آثار حضرت امام منتشر کرد، شامل همه‌ی اشعاری بود که به‌دست آمده است و انتسابش به امام قطعی بود.

در عین حال اشعاری هم موجود است که انتسابش به حضرت امام قطعی نبود و لهذا در این مجموعه نیامده است. البته چند نسخه‌ای از شعر ایشان به‌دست آمده که در آن نسخه‌ی اول نیست. در نسخه‌ی جدید و تحشیه‌شده‌ای که حقیر مجدداً کار کرده‌ام، برخی اشعار افزوده شده است. اگرچه کار حقیر درخور شأن و قداست حضرت امام نیست. من از حدود ۱۶ دیوان که احتمال می‌دادم امام با آنها حشر و نشری داشته، نظایر بسیاری را استخراج کرده‌ام، مثلاً دواوین حافظ، مولانا، عراقی، عماد، سعدی، حاج ملاهادی سبزواری، خواجو، بیدل، کمال خجندی، سلمان و امثال اینان. علاوه بر درج این نظایر، توضیحاتی را گاه ذیل برخی از واژه‌ها آورده‌ام و همچنین توضیحاتی درباره‌ی شأن انشاء برخی از اشعار و توضیحاتی درباره‌ی نسخه‌ی بدل‌ها ذکر شده است، چون برخی از اشعار را امام در حاشیه‌ی روزنامه یا گزارش کتابی مرقوم فرموده‌اند و برخی را مجدداً با حوصله بازنویسی کرده‌اند، تفاوت‌ها را من درج کرده‌ام و تصحیح دقیقی نسبت به لغزش‌هایی که در دیوان قبلی بوده، صورت داده‌ام.

حدود ده فهرست در این نسخه آورده شد که گرچه برخی از اینها در چاپ قبل نیز بود، ولی آنها را اصلاح و تکمیل کرده‌ام. علاوه بر همه‌ی اینها «مصرع‌نمایی» برای دیوان فراهم شده که اگر کسی تنها کلمه‌ی اول یک مصرع از شعر امام را ـ چه مصرع اول و چه مصرع دوم ـ‌ در ذهن داشته باشد، با مراجعه به مصرع‌نما می‌تواند شعر را در دیوان پیدا کند. همچنین مقدمه و بحثی درباره‌ی جهان‌بینی شهودی آن حضرت نوشته شده است.