نماد سیطره مجاز در ساحت هویت تاریخ

افمن یمشی مکباً علی وجهه اهدی امن یمشی سویاً علی صراط مستقیم (الملک: ۲۲)

اولاً از تدبیر و تلاش دوستان جوان دغدغه مند و دردپیمان که با انگیزه مندی و اندیشه پیمائیشان این نشست را برگزار کرده اند سپاسگزارم. و به طور مضاعف از اساتیدی که در این نشست حضور یافته اند و افاضه خواهند فرمود، تشکر می کنم. ثانیاً هرچند موضع من نسبت به دکتر نصر موضعی نقادانه است اما نقد کسی، گفتمانی یا گروهی، البته به معنای نفی مثبتات آن کس، گروه یا گفتمان و رد کلی و مطلق آن جریان، فکر و شخصیت نخواهد بود. نصر دارای شخصیت چند ضلعی است و به همین جهت داوری راجع به او سهل نیست. ثالثاً تئوریی که من در چارچوب آن نصر را نقد خواهم کرد، عبارت است از نظریه ای که من از آن به نظریه سیطره مجاز تعبیر می کنم. اینک توضیح تئوری: مراد من از سیطره مجاز این است که روزگار ما روزگار حیات باژگونه بشر است. عهد، عهد پنهان شدن حقیقت زیر لایه ها و نمایه های مجاز است. عهد ما عهد حقیقت نمایی و حقیقت انگاری مجازهاست، و وجه مجازی، در همه عرصات حیات آدمی، خویش را بر وجه حقیقی حیات انسان معاصر تحمیل کرده است. این خصلت، به طور تام و تمام، در حیات عهد مدرن و پسامدرن که دو دوره تاریخی و هویتی دیار غرب و فرنگستان می باشد، معنی دار است. فلسفه در قبال سفسطه برای تقابل با نسبیت و شکاکیت و نیست انگاری، پدید آمد؛ فلسفه و سفسطه، نسبیت و شکاکیت رقیبان هم اند. رسالت فلسفه مقابله با سفسطه بوده است، اما اکنون بر اکثر فلسفه های معاصر رویکرد نسبیت گرایانه و شکاکانه سیطره پیدا کرده، در حقیقت اینجا فلسفه مجازی شده است. روزگاری معرفت، عبارت بود از مطابقت صور ذهنی با واقع و نفس الامر خارجی. امروز غالب مکتب ها و نظریه های معرفت شناختی، نسبی انگارند و یا به واقع مندی عالم باور ندارند، یا عالم واقع مند را قابل کشف نمی دانند. یا واقع مکشوف را قابل تشخیص نمی انگارند. اما در عین حال چنین معرفتی معرفت نامیده می شوند. آدمی اسیر “من های” مجازی، لایه لایه و تودرتوی بی شماری است. من هستانی انسان و من انسانی بشر دیگرگون شده است. اومانیزم یعنی “خویش خداانگاری”. این یعنی انسان نیست. اکنون “من تاریخی مجازی”، یکایک ما را احاطه کرده است. “من ملی مجازی” ما را احاطه کرده است. حتی “من جنسی مجازی” اقشاری از جوامع غربی و گاه نقاط دیگر جهان را که متأثر از فرهنگ فرنگ اند را سخت اسیر خویش ساخته است. من هستانی و حقیقی و نفس الامری انسان گم شده است. انسان شخصیت و جایگاه خود را در هستی گم کرده است و لهذا انسان معاصر با یک من مجازی زندگی می کند. دوره های تاریخی سه گانه سنت، مدرنیته و پسا مدرن اگر در حیات انسان غربی صادق باشد، بر حیات انسان غیر غربی ربط و انطباقی ندارد. انسان غیرغربی در نقاط دیگر جهان که دم از چنین ادوار و عهدهایی می زند، در واقع با یک من تاریخی مصنوعی زندگی می کند. مثلاً نزاع بین سنت و تجدد بسیار جدی بین گروهها و گفتمانهای فکری جامعه ما جاری است؛ نقد مدرنیته، دفاع از سنت و سنت گرایی، دفاع از مدرنیته و دفاع از سنت یا فرا تجدد؛ نقد پسامدرن، دفاع از مدرنیته، با گرمی تمام در جریان است، شاهد ژست های مدرنیستی و پسامدرنیستی از سوی کسان و گروههای گونه گونی هستیم!! یکی خود را متعلق به پست مدرن می داند، از آن دفاع می کند، دیگری خود را جانبدار مدرنیزم می نامد!! آن یکی از سنت دفاع می کند و از سنت گرایی دم می زند!! این در حالی است که اصولاً ادوار و دوره های سنت و مدرنیته و پسامدرن ربطی به هویت تاریخی ما ندارد. این همه، ذاتاً و اصالتاً غربی اند و زادگاه و زیستگاه این ادوار فرنگستان است. روشنفکر جهان سومی به عنوان روشنفکر درجه دو و مقلد، چه شاخه ی سنت گرای آن و چه شاخه ی تجدد گرا هر دو به جای آنکه به تاریخ خود بیندیشند و در جایگاه تاریخ خود بزیند در چنبره ی “خویش دیگر انگاری” مفرطی افتاده اند و دارند با هم می جنگند و در سیطره ی یک احساس کاذب و هویت مجازی، رجز می خوانند که “من آنم که رستم بود پهلوان” !! اینکه من چنینم و آن چنان است. من ملی غالب ملل جهان سومی و حتا ملت های توسعه یافته شرقی و جنوبی، من مشوش بلکه من مجازی و کاذب است، انسان در گردونه ماشینیزم به ماشین بدل شده است. انسان نیست، خود نیست، دیگر است. فمینیزم افراطی از نمودهای بارز سیطره ی مجاز است. زن مدافع فمینیسم افراطی، دچار “خویش مردانگاری” است، خویش را مرد می انگارد و شخصیت و هویت خویش را در مرد انگاشته شدن خویش می پندارد!! او تصور می کند اگر مرد باشد، انسان است و غیر مستقیم زنانیت خویش را، تحقیر می کند و هر نقش زنانه ای را تحقیر و تصغیر می کند و در حقیقت خود را نفی می کند. اگر نقش های مردانه را به او بدهند، صفات مردانه به او نسبت بدهند بیشتر خرسند است تا نقش های زنانه اش دهند و صفات زنانه را به او نسبت کنند!! این، نوعی خویش دیگر انگاری جنسی است و نوعی زیستن در یک هویت مجازی است؛ این دست هویت های مصنوعی و “من های مجازی”در روزگار ما بی شمار است.

از فلسفه تا معرفت شناسی و از دین تا معنویت، از زیبایی شناسی تا هنر، از روابط تا معاملات و بیع و شراء، همه و همه عرصه ی سیطره ی مجاز است. روزگاری هنر با زیبایی شناسی پیوند خورده بود، اما امروز شما به یک نمایشگاه آثار هنری که مراجعه می کنید، با مجموعه ای از اشکال و اشیاء بی هیأت و هویت، مبهم و مجهول مواجه می شوید که چیزی از زیبایی و ظرافت را در آنها مشاهده نمی کنید. حتی از خالق اثر سؤال می کنید که مفهوم این مجسمه یا نقاشی یا این نماد و این احجام و اشکال، چیست؟ می گوید من نمی دانم. شما می توانید خودتان هر طور خواستید تفسیر کنید!! معنویت روزگار ما به جای اینکه آدمی را به عالم بالا و برون پیوند بزند به دنیا و درون باز می گرداند، معنویت اومانیستی!! معنویت به جای اینکه انسان را از زمین رها کند، به زمین می چسباند. امروز پاره ای حیل روانشناختی، تا شعبده بازی، خرافه و اسطوره، تا پاره ای ورزش ها و روان گردانی ها، کهنه پرستی ها تا گزافه گویی ها، معنویت و عرفان نامیده می شود. با این مثالها صرفاً خواستم تئوری سیطره ی مجاز را توضیح دهم؛ مبنای نگاه نقدآمیز من به دکتر نصر این نظریه است. عهد سنت و مدرنیته و پسا مدرن مربوط به اقوام و اقالیمی دیگر است. ما ایرانیان سنت را تجربه کرده ایم، نه مدرنیته را، تا چه رسد به پسامدرن! و هرگز آنها را تجربه نخواهیم کرد.

تعمیم این ادوار و عهود بر همه ی اقالیم و اقوام تحت تأثیر نوعی نگاه اصالت تاریخی و یک نوع ذهنیت جبر تاریخی صورت می بندد، مارکسیست ها روزگاری اطلس انقلاب پرولتاریای همه جهان را مشخص کرده بودند!! برای همه بشریت هم کمون اولیه قائل بودند و ادوار قالب بندی شده و جهان شمولی را تصویر کرده بودند و بر اساس آن نیز تاریخ و ترتیب وقوع انقلابات مناطق و کشورها را مشخص می کردند؛ در انگلستان کی انقلاب کمونیستی رخ خواهد داد، در فرانسه چه وقت. در آلمان چه زمانی! در این ترتیب تاریخی زنجیره ی انقلاب جایگاهی مثلاً برای چین یا حتی روسیه ندیده بودند. یک دفعه انقلاب در ۱۹۱۹ از روسیه روی داد! و هیچ وقت نیز در انگلستان رایحه مارکسیسم و سوسیالیسم هم شنیده نشد. آنان می گفتند: همه ملل و دول مجبورند در دالان تاریخی که برای جهان ساخته بودند حرکت کنند!! اکنون نیز جریان های فکری اطلس تاریخی جدیدی رسم کرده اند به نام سنت، مدرنیته و پسامدرن. همانگونه که لیبرالسم و مارکسیسم دو سپاه در یک جبهه بودند، جبهه ی سکولاریته؛ دو خرده گفتمان از یک بستر فرهنگی برخاسته بودند؛ نزاع بین لیبرالیسم و مارکسیسم نزاع خانوادگی بود. مارکسیسم یک پدیده شرقی نبود، مارکسیسم یک ولیده ی غربی بود؛ تقسیم جهان به بلوک شرق و غرب تقسیم غرب به مشرق غرب و مغرب غرب بود. به تعبیر استاد علامه شهید مطهری، لیبرالیسم و مارکسیسم دو تیغه یک قیچی بودند. در یکجا به هم پیوند می خوردند و در فرایند تعامل تاریخی و بسا تبانی شده، عهده دار یک رسالت بودند! و زمانی که عمر مصرفی مارکسیسم منقضی شد دامن بنا و بساط مارکسیسم را برچیدند. انسان احساس می کند اراده واحد و مشترکی پشت این دو جریان بوده است و آن گاه که از آن احساس بی نیازی کرد، یا آن را دیگر زیانباردید، یا رقیب واقعی و جدی چون بیداری اسلامی را پیش روی دید، آنگاه مارکسیسم را در بلوک غربی و در منطقه تحت سیطره به سادگی آب خوردن برچید! به نظر من، نسبت سنت و مدرنیته و پسامدرن نیز چنین نسبتی است؛ همگی از مساوی تاریخ تیره ی فرنگند، سنت و تجدد و پساتجدد، وجوه یک وجود، و اطراف یک طیف تاریخی اند. سنت یک پدیده شرقی نیست، همان طور که تجدد یک پدیده شرقی نیست.

سنت را نباید با دیانت در آمیخت و یکسان انگاشت، چنین نیست. مدرنیته به همان اقالیم و اقوامی تعلق دارد که پسامدرن؛ تجدد تداوم سنت و فراتجدد نیز تسلسل طبیعی تجدد است. زادگاه و زیستگاه همه ی آنها همان غرب است؛ و به تصنع و تحکم نمی توان ادوار تاریخی اقالیم را جابجا کرد. تاریخ چندان در اختیار ما نیست. من نمی خواهم نقش تاریخ ساز اراده بشری را انکار کنم که سخت به قاعده مندی توام انعطاف پذیر تاریخ معتقدم و سخت به عزم و اراده آدمی به مثابه خلیفه خدا ایمان داریم. آدمی می تواند تاریخ را تغییر بدهد اما نمی تواند تاریخ واقع شده در جایی را به جائی دیگر منتقل کند. نزاع سنت گرایان با مدرنیست ها یک نزاع خانوادگی است و طبعاً باید خانگی هم باشد. نزاع های مصنوعی و مجازی که در لبه های طیف سنت گرایی و مدرنیسم در نقاط دیگر جهان، جز زادبوم و زیست بوم تاریخی و طبیعی آن جریان دارد، یک زادبوم و زیست بوم تاریخی و طبیعی آن جریان دارد، یک نوع جریانها و حرکتهای تقلیدی است. اصولاً تقسیم حصری گفتمان ها و نزاع های فکری به سنت گرایی و مدرنیسم در همه جای جهان غلط و غیر منطقی است. شنیدید که بشر یا باید مدرن باشد یا سنت گرا. بسیار کسان، گروهها و گفتمان ها در جهان هستند که نه متجددند نه سنت گرا و لزوماً حمله به مدرنیته مستلزم دفاع از سنت گرایی نیست. سنت گریزی لزوماً ملازم تجدد نیست و جریانهای فکری و متفکران همه جای جهان مجبور نیستند یا مدرن باشند یا سنت گرا.

در دنیای اسلام و در شرق گفتمان های دیگری می تواند و می باید جریان داشته باشند و جریان دارند که نه از جنس جانبداران مدرنیسم باشند و نه هوادار سنت گرایی. و چرا باید ما همیشه در هاله و حاشیه باشیم؟ به نظر من دکتر نصر دچار نوعی “خویش دیگر انگاری تاریخی” است؛ شخصیت و ذهنیت نصر در چارچوب تئوری سیطره ی مجاز قابل تحلیل است. او خود را ضد روشنفکر می انگارد، خویش را غرب ستیز می پندارد؛ اما دچارهمان تحیر تاریخی و هویت گم کردگی است که متجددان مبتلایند! خود او هم در پیشگفتار “معرفت و امر قدسی” اذعان می دارد که: با انتقاد از آنچه از چشم انداز سنتی، خطای محض و آشکار محسوب می شود، می کوشیم که از سنت طلایی غرب دفاع کرده و بار دیگر حکمت خالده ای را احیا نماییم که هم جاودان و هم جهانی است!

آیا معنی این سخن آن است که وی می خواهد بار دیگر سنت طلایی غرب را در سراسر جهان احیا و بر همه ی اقالیم مستولی سازد؟ او هویت تاریخی خودش را گم کرده است، او در بستر تاریخی دیگری جز بستر و بسیط تاریخی شرقی و ایرانی زندگی می کند. اسلام نصر، اسلام تاریخ، و حکمت او حکمت موزه است، عرفان او عرفان صوفیانه و تمدن موصوف او تمدن موزه است.

عموم شرق شناسان به حکمت و معنویت و تمدن و هنر و معماری به مثابه اشیاء موزه ای متعلق به تاریخ معتقدند و بسی آن را می ستایند و بسیار تعظیم می کنند! حکمتی این چنین که حکومت های متفرعن متکبر بومی و جهانی را نمی هراساند و نمی ترساند به کار همان فراعنه می آید!

اسلام بی حماسه، اسلام منهای عدالت و آزادی، اسلام بی خطر و ذن بودیسم وار. معنویت صوفیانه، دین شعرگونه و دینداری شاعرانه، اسلام محمدی و علوی نیست. خطا نکنیم، نلغزیم، دقیق تر بیندیشیم، معنویتی که نصر آن را ترویج می کند معنویت عقیم و خنثی است. آن هم خنثی مشکله!

تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون

کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد!

آقای نصر به اصطلاح ایرانی با آقای کربن فرانسوی هیچ تفاوتی نمی کند. کربن سرانجام نتوانست نه شیعه باشد و نه مسیحی بماند. می گفت من شیعه پروتستانم! البته او به عنوان یک فرنگی هم موافق طبیعت تاریخی خویش می زیست؛ ظاهراً خدماتی نیز به ساحت حکمت اسلامی کرد: اما ترویج باطن گرایی دلخوش کننده، معنویت آرامش بخش، شاید پناهگاه روانی خوبی برای غربیان اسیر مساوی مدرنیته تلقی شود؛ همین و بس. آقای نصر می گوید که مدرن ها نمی توانند متون مقدس را بفهمند. معنویت و حکمت خالده را درک کنند، به نظر ما شوان و گنون و کربن هم نمی توانند اسلام محمدی و علوی را فهم کنند. ما نیز نمی توانیم و نباید شوان و گنون باشیم. این نکته به معنی انکار جهات و جنبه های مثبت شخصیت و خدمات امثال رنه گنون و کربن نیست؛ سنت گرایی در بستر فرهنگی و تاریخی طبیعی خود که غرب است، بسا بتواند برای مردم آن دیار تجدد زده، کما بیش سودمند افتد، اما برای ما هرگز. و هر چند با سنت گرایی، غرب مستغرق مساوی مدرنیسم را نیز نجات نخواهد داد و اصول سنت گرایی قابل احیا نیست؛ ارجاع سنت چیزی چون اعاده ی معدوم است. وانگهی، خود سنت دچار قرائت های بی شمار است، سنت با کدام قرائت مدعی و مطلوب آقای نصر است؟ همه می دانند سنت مورد نظر و نگارش دکتر نصر چه مایه با آن چه شوان بدان می خواند تفاوت و تهافت دارد!

سنت و حکمت خالده ی جناب نصر تنیده در ادعای وحدت متعالی ادیان، و ادیان مشتمل بر بودیسم بی خدا و نبوت و بی معاد و تناسخ شعار؛ دینواره های ابتدایی شرک آلوده، همچنین دین های تثلیثی و ثنوی و توحیدی رائج، و حکمت خالده ی ‌‍‍‌پیوسته با تکثرگرایی دینی، چه مایه و میزان قابل دفاع است؟ آیا این صُوَر متکثر متعارض می توانند صورتهای حقیقت واحدی باشند؟ نیز سنت گرایی سخت کیش و ارتدکسی با رواانگاری و گفت و گو مداری مورد ادعای ایشان چسان قابل جمع است؟ آیا شعار گفت و گو، تسامح و تساهل، می تواند بر بالای سخت کیشی چالاک افتد؟

اگر سنت گرایی و معنویت مورد علاقه و عقیده ی آقای نصر معنویتی زایا و پویا، رهایی بخش و زنده می بود، اول یا دست کم باید خود او را نجات می داد. می گویند: شیخ مرشدی مدعی بود که هر جا که هست مراقب همه ی مریدان خویش است و آنها را از خطا و خطر می رهاند، و مریدان نیز بدین ادعا بسیار پشتگرم و دلگرم بودند، یکی از مریدانش زن زیرکی داشت. گفت روزی این مرشدتان را میهمان کن تا از او پذیرایی کنیم. بنا به دعوت، شیخ مرشد روزی به منزل مرید آمد و وقتی سفره را باز کردند، زن زیرک غذاها را آورد و روی برنج همه یک تکه مرغ گذاشت اما مرغ سهم شیخ را زیر برنجش پنهان کرد. از قضا شیخ شیاد در همین آن یک مرتبه، سراسیمه و به سرعت ناگهانی پاهایش را باز کرد و جمع کرد! مرید پرسید: چه شد؟ گفت: هیچ، یکی از مریدانم در ساحل دریای احمر پایش لغزید و در آب افتاد و داشت غرق می شد، من پایم را دراز کردم و نجاتش دادم!! پس از این نمایش تا نگاه شیخ به بشقاب های پیش روی افراد افتاد و دید روی برنج همه تکه مرغی هست اما ظرف او فاقد مرغ است، اخم هایش در هم رفت و پس از لحظه ای درنگ با غرور تمام داد زد که چرا تبعیض؟! چرا برای من مرغ نگذاشتید؟ تا اینکه خانم آمد و گفت با قاشق برنج ها را کنار بزنید مرغ هویدا می شود! با این کار به همسرش فهماند که کسی که زیر یک انگشت برنج جلوی چشمش، ران مرغ را نمی تواند دید چطور آن سوی عالم با دراز کردن پای مریدش را از غرقه نجات می دهد؟ به هر حال اگر از معنویت و ملکوت آقای دکتر نصر کاری ساخته بود، نخست و دست کم آنقدر به خود بصیرت می داد که این همه در عمرش دچار لغزش های شگرف و شگفت نشود، معنویت ادعایی که اینقدر بصیرت به مدعی او نداده که در روزگار بی رمقی و بی رونقی مطابق و در شرف سقوط استبداد که پیرزال پشت کوه هم فروپاشی دیکتاتوری را لمس می کرد، او پست ترین پست سیاسی در آن رژیم را به عهده گرفت! و پس از سقوط دیکتاتوری نیز دست از دامن دیکتاتور نکشید؛ سپس و همچنان در سایه سار استکبار سفاک جهانی و چونان مشاوری امین، گاه او را یاری کرد. معنویت و حکمت هم پاله و پیاله ی سلطنت و سلطه، عقیم و عاق، نمی تواند بشریت را به سوی رهایی و رسایی، شکوه و شکوفایی، آزادی و آزادگی رهنمود شود.

ز ملک تا ملکوتش حجاب برگیرند

هر آن که خدمت جام جهان نما بکند


* نوشتار حاضر متن سخنرانی علی اکبر رشاد، در همایش نقد و بررسی اندیشه های دکتر سید حسین نصر می باشد که در تاریخ ۱۵/۲/۱۳۸۷ در دانشکده فنی دانشگاه تهران ایراد شد. لازم به ذکر است که همایش مذکور با همکاری کانون اندیشه جوان و انجمن اسلامی دانشکده فنی دانشگاه تهران به مدت دو روز در تاریخ های ۱۵ و ۱۶ اردیبهشت ۱۳۸۷ در دانشکده فنی دانشگاه تهران برگزار گردید.