نسبت و مناسبات فقه و فلسفه


مکان: تالار کمال دانشکده ادبیات دانشگاه تهران

تاریخ: ۵/۲/۱۳۹۰

برگزارکنندگان: روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، فرهنگستان علوم، و بسیج دانشجویی دانشگاه تهران

این مراسم به مناسبت نکوداشت انتشار اثری ارزشمند از استادی بزرگوار و فیلسوفی ارجمند برگزار می‌شود و بهانه‌ای است برای اظهار ارادت و علاقه‌مندی به محضر یک حکیم. استاد داوری، نامی است شناخته‌شده در عرصه حکمت و معرفت. ایشان طی چندین دهه در مقام استادی، هم در ساحت قلم و تحقیق بسیار پرکار بوده‌اند و هم در عرصه آموزش و تربیت شاگردان. بنابراین اگر ایشان را پرکارترین فیلسوف دهه‌های اخیر در محیط دانشگاه بدانیم، سخن نابجایی نگفته‌ایم. دهه‌هاست که استاد داوری در محیط دانشگاه و مراکز علمی کشور به تعلیم شاگردان و تربیت طبقات نخبه مشغول است و در کنار آموزش به پژوهش نیز توجه ویژه‌‌ای می‌کند.

در عرصه علمی کشور افراد کمی هستند که هم در مقام تحقیق، پراثر باشند و هم در مقام تدریس؛ بسیاری هستند که مدرس‌اند، ولی محقق نیستند یا محقق‌اند، اما در کار تدریس کامیاب نیستند.
استاد داوری در عرصه اندیشه و نظر هم از شخصیت‌های ممتاز حکمی کشور و جهان اسلام قلمداد می‌شود؛ زیرا با همه حوزه‌های فلسفی و همه مکتب‌ها آشنایی کافی دارد. بعضی از استادان گاه استاد فلسفه کانت، هگل، ملاصدرا، اشراق یا مشاء شناخته می‌شوند؛ یعنی فقط در آن حوزه‌ها اطلاعات جامع و کاملی دارند، اما استاد داوری از جامعیت خاصی برخوردار است و از همین‌رو مانند ایشان یا در دانشگاه‌های کشور وجود ندارد یا اگر وجود داشته باشد آنقد کم هستند که کم‌شناخته یا ناشناخته‌اند.
با توجه به این ویژگی از شخصیت جامعی چون استاد داوری انتظار می‌رود که تاریخ فلسفه بنویسد؛ زیرا تاریخ فلسفه، تاریخ‌نگاری نیست، بلکه نوعی فلسفیدن است. قالبی که امروزه غربی‌ها برای کار فلسفی کردن انتخاب کرده‌ا‌ند، تاریخ فلسفه است، آن هم پیش از بررسی نظریات فلسفی. اما فردی که به طور جامع بر دوره‌های فلسفی و مکاتب و دیدگاه‌های گوناگون اشراف نداشته باشد، نمی‌تواند به تدوین تاریخ و نگارش تحولات و تطورات معرفتی که در فرایند تاریخ فلسفه رخ داده، در مکاتب بروز کرده و در دیدگاه‌ها ظاهر شده است دست زند و فقط فردی که اشرافی جامع بر این مباحث داشته باشد می‌تواند چنین کار مهمی را انجام دهد. همین ویژگی در استاد داوری سبب شده است ایشان افزون بر کتاب‌های فلسفی محض، که درباره مباحث و دیدگاه‌های فلسفی است چندین اثر مکتوب هم در تاریخ فلسفه داشته باشند.
کتاب ما و تاریخ فلسفه اسلامی سرآمد کتاب‌هایی است که ایشان در قلمروی تاریخ فلسفه نگاشته است. این کتاب در عین گزیدگی و فشردگی، جامعیت لازم را دارد و در آن کمتر دوره یا فیلسوفی را می‌توان یافت که به اندازه لازم شرح داده نشده باشد. با توجه به حجم کتاب، استاد داوری شرح همه فیلسوفان، دوره‌ها و مکاتب را مد نظر قرار داده است؛ زیرا توصیف آنها بیش از آنچه در این کتاب آمده است به طور طبیعی به نگارش چندین جلد کتاب می‌انجامید.
استاد داوری در مقدمه این کتاب مطلبی را بیان کرده است که من با الهام از آن، صحبت‌های امروز خود را مطرح می‌کنم. ایشان گفته‌ است: در این کتاب کوشیده‌ام در تاریخ فلسفه خطی رسم کنم که پیوند میان فلسفه‌ها از فارابی تا عصر حاضر را نشان می‌دهد. این خط، خط وحدت و جمع میان دین و فلسفه و محور دوران آتش‌بس در جنگ دائم میان فلسفه و سیاست در عین حفظِ آتش زیر خاکستر است.
گویی این خط وحد یا جمع دین و فلسفه در جهان اسلام عاملی است که یکپارچگی تاریخی مجموعه مکتب‌ها و مشرب‌های فلسفی ما را حفظ می‌کند. در واقع وجه مشترکی در همه فلسفه‌های اسلامی وجود دارد که سرشت و جوهر آن فلسفه‌ها قلمداد می‌شود و همین عامل سبب می‌گردد همه مکتب‌ها و مشرب‌ها و احیاناً گرایش‌های ریز و درشت فلسفی و حِکمی فیلسوفان و حکیمان در تاریخ بلند فلسفه اسلامی به هم متصل گردند و به صورت مجموعه‌ای یکپارچه جلوه کنند.
من با توجه به این گفته استاد داوری می‌خواهم نکته‌ای را توضیح بدهم که شاید کمتر از این زاویه به آن توجه شده باشد. این به طور قطع نکته درست و بسیار مهمی است که اسلام (که از نظر ما اسلام اصیل همان اسلام علوی است) حِکمی است. من در مقدمه‌ای که بر کتاب استاد نوشته‌ام به ده‌ها آیه از قرآن اشاره کرده‌ام که نشان می‌دهد چگونه حکمت با دیانت در نگاه اسلام و قرآن به هم آمیخته و بلکه یکی است.
یکی از مطالبی که گاه احساس می‌کنم با بی‌دقتی بین ما طلبه‌های فلسفه و فقه مطرح می‌شود، نزاع بین فقه و فلسفه است. گاه بعضی از طلبه‌های فلسفه در موضع دفاع از فلسفه یا احیاناً دفاع از فقه کلماتی را به زبان می‌آورند و مطالبی را مطرح می‌کنند که گویی نزاع تاریخی ریشه‌دار، آشتی‌ناپذیر و فروناکاهنده‌ای بین فلسفه و فقه در اسلام وجود دارد. در حوزه معروف است که طلبه‌ای تازه می‌خواست فلسفه بخواند، اما روز اولی که سر درس رفت استاد نیامد. این طلبه وقتی که از حضور استاد مأیوس شد تصمیم گرفت که به حجره بازگردد. او در راه بازگشت به حجره، در حالی که کتاب منظومه حاجی را در دست داشت، شروع کرد به صحبت کردن با دوست خود و گفت: این فقها از جان ما فیلسوفان چه می‌خواهند که اینقدر حکم صادر می‌کنند.
به نظر من در نگاه به مباحثی که در ظاهر فیلسوفان و فقیهان درباره آنها عقاید و نظرهای مخالفی دارند خطاهایی رخ داده و همین مسئله سبب شده است گمان رود میان فقه و فلسفه نوعی نزاع ایدئولوژیکی برقرار است؛ یعنی فیلسوفان ایدئولوژیی دارند که با ایدئولوژی فقیهان متفاوت است و از همین‌رو آنها طی تاریخ در عرصه ایدئولوژیک با هم مبارزه کرده‌اند و می‌کنند.
البته گاه این منازعه تنزل داده می‌شود و تصور می‌گردد که نوعی نزاع صنفی میان این دو گروه برقرار است. این در حالی است که آنها به این موضوع توجه نمی‌کنند که این تضادها و نزاع‌های نظری و فکری میان فیلسوفان و متکلمان، فیلسوفان و عارفان، و حتی بین خود فیلسوفان نیز وجود دارد، و چه بسا شدیدتر از نزاع میان فیسلوفان و فقیهان باشد.
آن مقدار که عارفان یا متکلمان به فیلسوفان حمله می‌کنند، فقیهان نکرده‌اند. حتی شاید نزاع نظری میان فیلسوفان و فقیهان به شدت نزاع نظری میان فیلسوفان دارای مکتب‌های فلسفی متفاوت نباشد، اما عده‌ای درباره این نزاع اغراق می‌کنند و همین اغراق سبب برداشت نادرستی می‌شود که همان مسئله‌ نزاع بین فلسفه و دین است. در واقع چنین استنباط می‌شود که چون فقیهانی که متولیان امر دین هستند با فلسفه مخالف‌اند، پس دین با فلسفه مخالف است.
درحالی‌که اگر این پدیده را تحلیل ماهوی و حتی ایدئولوژیکی کنیم، به نتیجه دیگری می‌رسیم. آیا فقهیان شیعی ضد عقل هستند؟ عقل چه جایگاهی در فقه ما دارد؟ اینها پرسش‌هایی هستند که پاسخ به آنها می‌تواند راهگشای ما در این بحث باشد. اصول ما، که منطق فقه است، مانند دیگر علوم، بخشی دارد با عنوان مبادی اصول، که مباحث مربوط به آن حدود ۵۰ درصد کل حجم علم اصول را در بر می‌گیرد و شاید از نظر کیفی، سهم مبادی‌پژوهی در اصول، حتی بیش از مسائل اصولیه باشد. این مطلب را در مقام فردی عرض می‌کنم که تقریباً تاریخچه علم اصول را به طور کامل بررسی کرده و پس از بررسی آثار اصولی از ابتدا تا زمان حال به اطلس جامع دویست‌صفحه‌ای رسیده ‌است؛ یعنی مجموعه مباحث اصول را در دویست صفحه خُرد کرده‌ام تا بتوانم این موضوع را بررسی کنم که در کتاب‌های اصولی چقدر مباحث مربوط به مبادی مطرح است و در بخش مبادی چه مقدار عقل وجود دارد.
حضور عقل در اصول ما بسیار پررنگ است. گاهی پیشنهاد شده است که مثل بعضی از اصولیان مانند فاضل تونی و متأخران مانند مرحوم آقای مظفر، بخش عقلی اصول را از بخش لفظی آن جدا کنیم. در صورت چنین کاری، اگر بنا باشد مبادی را، که عمدتاً عقلی است، از اصول خارج کنیم و بخش عقلی را هم تفکیک نماییم، حجم بخش لفظی اصول بسیار کم خواهد شد. شایان ذکر است که این فرایند هم رو به گسترش و فزونی است؛ یعنی وقتی شما کتاب‌های اصولی اولیه را با آن دسته از کتاب‌های اصولی که طی یک قرن اخیر نگاشته شده‌اند مقایسه می‌کنید متوجه می‌شوید که اصول و نیز فقه ما عقلی‌تر شده است، به‌گونه‌ای که عده‌ای از این ‌که اصول ما تا این اندازه فلسفی شود ابراز نگرانی کرده‌اند.
در فقه ما، در عرض وحی و سنت، که فعل و کلام معصومان است، عقل در تولید و حل مسئله سهم بسزایی دارد، ولی در اصول و فقه ما، عقل از جایگاه خاصی برخوردار است که حتی وحی نیز چنان جایگاهی ندارد و آن حجت‌سازی دیگر منابع است. در حوزه فهم دین عقل در حدود چهل کارکرد دارد که بنده آنها را در مقاله «گستره کارکردهای عقل در تفهم و تحقق دین» (فقه و حقوق سال ۸۵: ش ۸)، برشمرده و توضیح داده‌ام، اما با وجود این حتی اگر کارکرد وحی و سنت با عقل برابر باشد، کارکرد اختصاصی عقل، یعنی حجت‌سازی، به آن جایگاه خاصی می‌بخشد. به سخن دیگر عقل کارکرد معرفت‌زایی دارد و به مثابه منبع تولید معرفت عمل می‌کند، کارکرد ابزاری دارد که منابع دیگر را به خوانش وا می‌دارد، یعنی استنطاق و خوانندگی دیگر منابع را برعهده دارد، و در مقام سنجش نیز دست به کار می‌شود تا بدانیم آنچه از کتاب و سنت به دست آورده‌ایم صائب است یا نه. اما باید گفت که حجیت کتاب را عقل اثبات می‌کند و این کارکردی یکجانبه برای عقل است؛ یعنی ما نمی‌توانیم برای حجیت عقل به کتاب تمسک کنیم. این کارکرد را اصولیان و فقیهان ما برای عقل قائل هستند.
وقتی به تاریخ فقه و اصول مراجعه کنیم مشاهده می‌نماییم که شمار فیلسوف ـ فقیهان، به ویژه در دوره‌های متأخرتر بسیار بیش‌تر از متکلم ـ فقیهان و محدث ـ فقیهان است. محدث ـ فقیهان در دوره اول فقه، فقهای اولیه ما هستند؛ البته به‌جز فقیهین قدیمین، یعنی ابن‌جنید و ابن‌عقیل که در همان دوره حدیث‌گرایی، دو فقیه عقل‌گرا بودند. در دوره شیخ مفید نیز او متکلم ـ فقیه عقل‌گرایی بود که البته فیلسوف به شمار نمی‌آمد. پس از آن با سلطه دو قرنه اخباری‌گری، اجتهاد دچار فترت شد، اما رفته‌رفته فقهایی مطرح شدند که آنها را می‌توان فیلسوف ـ فقیه نامید؛ یعنی فقیهانی که فیلسوف کاملی هستند و فیلسوفانی که فقیه زبده‌ای به شمار می‌آیند. محقق اصفهانی (آشیخ ‌محمدحسین کمپانی اصفهانی) که فیلسوفی بنام است و دیدگاه‌های فلسفی فوق‌العاده‌ای دارد، میرزای نائینی، صاحب فصول و امام‌خمینی(ره). امام‌خمینی(ره) پیش از آنکه فقه باشد فیلسوف بود و پیش از آنکه فیلسوف باشد، عارف بود.
در پایان بجاست از استاد داوری با عنوان «فیلسوف فرهنگ» یاد کنم که تعبیر بجایی برای این استاد گرانقدر است و برای نخستین بار دو سال پیش در مراسم بزرگداشتی که جناب آقای دکتر اعوانی برای ایشان برگزار کرد به کار رفت. فرهنگ وجه انضمامی همه علوم انسانی با نگاهی عقلانی است و از همین‌رو می‌توان استاد داوری را فیلسوف فرهنگ نامید. ایشان با نگارش کتاب ما و تاریخ فلسفه اسلامی توانستند خلأ موجود در این زمینه را پر کنند. به نظر من این اثر می‌تواند متن بسیار خوبی برای تدریس تاریخ فلسفه اسلامی در دانشگاه‌ها قلمداد شود. افزون بر این، شاگردان ایشان و طلاب اهل فلسفه می‌توانند بر روی این اثر ارجمند کار کنند و بخش‌هایی از آن را توسعه دهند.
دوباره از استاد داوری به خاطر این کار ارجمندی که انجام دادند و اتفاقاً آن را در دوره زمانی کوتاهی هم سامان دادند تشکر می‌کنم. چنین تحقیقاتی ممکن نیست در دوره‌ای به این کوتاهی به سامان برسد، ولی ایشان با استفاده از توانایی‌هایی که دارند توانستند این مجموعه را در قالب کتابی ارزشمند عرضه کنند.
از استادان محترمی که در این محضر حضور یافتند و بر بنده منت نهادند تشکر می‌کنم. همچنین از دانشجویان عزیز و دست‌اندرکاران این مراسم سپاس‌گزارم.