فاطمه (سلام‌الله علیها)؛ کوثر معنویت

فاطمه (سلام‌الله علیها)؛ کوثر معنویت

عمده معارف نهج البلاغه درخطبه فدکیه وجود دارد

آیت الله رشاد گفت: هر آنچه در نهج البلاغه آمده است گزیده آن در خطبه فدکیه گرد آمده است. خطبه فدکیه، فاتحه الکتاب نهج البلاغه است.

به گزارش خبرنگار مهر، متن زیر مشروح درس اخلاق آیت الله رشاد در روز چهارشنبه ۹۶.۱۱.۱۱ در جمع اساتید و طاب حوزه علمیه امام رضا(ع) است که در ادامه می خوانید؛

امروز روز شهادت حضرت صدیقه طاهره، فاطمه زهرا سلام الله علیها است. شاید بتوان گفت سخت ترین و غم انگیزترین روزهای تاریخ قلمداد می شود. درست است که ارتحال پیامبر اعظم و شهادت امیرالمومنین سلام الله علیهما روزهای سختی برای بشریت بودند. روز عاشورا و فاجعه ای که به دست اشقیا رقم خورد بسیار تلخ و مصیبت بار است. اما به نظر می رسد روز شهادت حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها از جهاتی از این حوادث و وقایع، تلخ تر و اندوه بارتر است. مظلومه ای که الگوی بشریت و نمونه کامل برای همه آدمیان و نه فقط برای زنان است.

فاطمه سلام الله علیها؛ اسوه عوالم

 آن بزرگوار تنها اسوه زنان نبود. چرا که ایشان اسوه زنان متعارفی نیست که با مردان مقایسه می شوند تا اسوه زنان بودن به زعم برخی کمتر از اسوه مردان بودن قلمداد شود. وقتی می گوییم او اسوه است و نمونه و نمود کامل زنان است منظور ما زنان برتر عالم است. چنان که در پاسخ پرسشی که در محضر مبارک حضرت رسول طرح شده و از او سوال شده است که چگونه است که هم مریم اسوه زنان است، هم آسیه، هم هاجر و خدیجه و هم فاطمه؟ فرمودند: آنها هر کدام اسوه زنان عهد خود بودند. یا بلکه چنان که از تعبیر استفاده می شود آنها اسوه زنان «عالم» (مرتبه)خودشان بودند.

حضرت مریم با همه مقامات در واقع الگو و نمونه زنان عالم و مرتبه وجودی خودش است. و هر کدام از دیگر بانوان اسوه، چنین هستند. اما حضرت زهرا سلام الله علیها الگوی همه عوالم هستند. که در این وجود مبارک، عوالم دیگر بانوان ممتاز هم می گنجد. وقتی چنین است که در همه عوالم و در بسیط هستی الگو هستند. در این بسیط، بانوانی هستند که در عداد اولیاءالله و اوتاد قرار دارند. و مردان هم پیرو راه و روش آنانند. الگو برای درجات صفر تا صد نیست؛ بلکه متعلق به درجه صد است. یعنی یک الگو، نماد و نمود همه انسانها نیست تا افراد لاابالی و هرزه را هم شامل شود؛ بلکه وقتی کسی نماد و نمود انسان کامل است یعنی در طراز ممتازین، اسوه و نمونه کامل است و نه برای عناصر منحط. لذا فاطمه زهرا سلام الله علیها الگو برای مریم، آسیه و هاجر است.

آسیه؛ اسوه عهد فرعون

آسیه سلام الله علیها مثال و نمونه برای بشریت عصر فرعون است؛ همه مردان آن زمان هم از آسیه کمترند. از آنجا که همه یا سکوت کرده بودند یا سازش. یا به جهد، روزگار می گذراندند یا به جهل. ولی آسیه مقاومت کرد و زیر شکنجه با خدای خود نجوا کرد که خدایا در بهشتت برای من خانه ای بنا کن. فرعون هم از هامان می خواست که برایم در آسمان، کاخی بساز! فرعون به این خاطر به ذی الاوتاد مشهور شد که دست و پای اسیرانش را با میخ به زمین می کوبید و شکنجه می کرد که در مورد همسرش هم، چنین کرد تا اینکه شهید شد. به آنچنان مقامی رسید که خدای متعال میان همه آن مردم، آسیه را مثال می زند.

مریم؛ مادر عیسی روح الله

 در مورد حضرت مریم سلام الله علیها هم، چنین است. به قول عامیانه، نشان به این نشان که در آن روزگار، مردی که لایق ابوّت حضرت عیسی باشد وجود نداشته است. اما زنی که چنین لیاقت را داشته باشد وجود داشته که مریم بوده است. خداوند متعال اگر خلقتی غیر عادی را اراده کرده بود می توانست مردی را بدون داشتن همسر، صاحب فرزند کند. آنچنان که در قرآن، مَثلِ آدم را می زند. آدم که پدر و مادر نداشت و آفرینش او هم برای خداوند مشکل نبود. حال اگر حتی مادر لایقی هم نمی بود عیسی هم خلقتی چون آدم داشت. یعنی صرفا از خاک آفریده می شد. لذا در بین همه انسانهای آن عصر، مریم سلام الله علیها برترین بوده است. بعد از تولد عیسی سلام الله علیه، این پیامبر برتری داشتند.

خدیجه؛ اول مومنه اسلام

 حضرت خدیجه سلام الله علیها هم در آن شهری که مشرکین حکومت می کردند اول مومنی بود که به دین خاتم گروید. حال آنکه اگر مردی با شرایط مناسب تری نسبت به او وجود داشت او اول مومن به دین اسلام می بود. او اولین کسی بود که پیامبر را درک کرد و توفیق ایمان به او را داشت. این تنها به ذکاوت و هوشبری او مربوط نبود بلکه مقام دیگری داشت. ایشان به مبادی ماورائی، رسالت آن بزرگوار را درک کرد و با ایمان به او، همه ثروت انبوه افسانه ای خودش را خرج پیغمبر کرد. آنچنان که فقیر شد و در فقر از دنیا رفت. که بارها پیغمبر از ایشان ذکر می کند و می فرماید: اگر مال خدیجه نبود اسلام به اینجا نمی رسید. حضرت خدیجه در واقع در بین بشر آن زمان چنین شأن و جایگاهی داشت. که بعد از جایگاه انبیای عظام و مقام خاتم انبیاء و حضرت امیر علیهم السلام، خدیجه ام المومنین، شأن انسان کامل دارد.

 بعد از ایشان، دختر مکرمه شان فاطمه زهرا سلام الله علیها انسان کامل و اسوه زنان همه عوالم ماقبل خودشان بودند. زنانی که برتر از آحاد مردان عالم خودشان بوده اند. حضرت زهرا چنین مقام و منزلتی دارند. آنگاه چنین بانوی عظیمی مورد چنان جسارتی قرار گیرد. و کسی جرات کند که این چنین در حق ایشان ظلم کند. آن ملعون چقدر باید پلید و پلشت باشد که در حق آن موجود پاک، مرتکب جنین جسارت و جنایت بزرگی شود.

کوثر؛ بلاشک فاطمه زهراست

درباره کلمه قرانی «کوثر»، معانی مختلفی به اعتبارات متعددی بیان شده که بعضی با بعض دیگر قابل جمع است. بعضی جرأت نمی کنند که بگویند «کوثر»، حضرت زهرا سلام الله علیها است در حالی که خیلی روشن است. می گویند قابل حمل است و می توان اینجور تأویل کرد. حال آنکه تفسیر همین است نه تأویل! داستان روشن است که شأن نزول و سبب نزول این سوره چه بوده است. بعد از شماتتی که نسبت به پیامبر می شود که تو ابتر هستی و پسر نداری؛ خداوند متعال این سوره را در جواب آن شماتت و نکوهش و تحقیر نازل می کند. این اتفاق می افتد که خداوند متعال، کوثر را به پیامبر خود عطا می کند. پیامبر خدا هیچگاه نفرمود که من پسر ندارم. و نشد که گفته شود فرزندان فاطمه زهرا، از نسل پیامبر نیستند چون او دختر است. فارق از اینکه حکم فقهی قضیه چگونه است در اینجا مورد خاص است و قرآن تصریح دارد.نسل پیامبر اعظم صلوات الله علیه و آله و سلم از نسل فاطمه زهرا سلام الله علیها تداوم یافته است.

کوثر رسول؛ اقیانوس معرفت

اینکه دختر پیامبر، کوثر است به چه معناست؟ معانی بسیاری می توان در نظر گرفت. مثلا او اقیانوس معرفت است. او سرچشمه زلال معارف الهی است. چند سال پیش که پیرامون خطبه فدکیه، مباحثی را داشتیم؛ عرض کردیم که خطبه فدکیه ی چند صفحه ای، با همه گزیدگی و فشردگی و حجم کم، یک دایره المعارف از معانی والا است. و من هرچند مختصرا انجام داده ام ولی دوست دارم کسی همت کند و این کار را با استناد و مفصلا انجام دهد که خطبه فدکیه را با نهج البلاغه مقایسه کند. می بینیم که هر آنچه در نهج البلاغه آمده است گزیده آن در خطبه فدکیه گرد آمده است. خطبه فدکیه، فاتحه الکتاب نهج البلاغه است؛ آنگونه که در فاتحه الکتاب تمام معارف قرآنی گرد آمده و برائت استهلالی برای قرآن است. منظور من، تنها فهم معصوم نیست که بگوییم در باء بسم الله چه آمده است یا نقطه تحت الباء به چه اشاره دارد.

بلکه عمده معارف قرآنی را می توان در سوره حمد دید. بعضی بزرگان هم انجام داده اند و استخراج کرده اند. رضوان خدا بر مرحوم حاج آقا مصطفی باد، که از چهار پنج جلد تفسیرش، فقط حدود یک جلد و نیمش، تفسیر فاتحه الکتاب است. تفسیر حمد مرحوم امام هم بسیار خواندنی است. ظلم کردند کسانی که نگذاشتند آن تفسیر ادامه پیدا کند. ایشان قصد داشت یک دور تفسیر قرآن را با همان بیان و لحن و افق بگویند. مرحوم آیت الله خوئی هم، چنین قصدی داشت که او را بازداشتند. ایشان «البیان» را نوشت که در همان جلد اول ماند. آن هم فوق العاده کتاب باارزشی است. به هر حال فاتحه الکتاب، دیباچه و عصاره ی قرآن است. خطبه فدکیه هم همین نقش را نسبت به نهج البلاغه دارد. ولی با این تفاوت که به قول آیت الله جوادی آملی، بیست و پنج سال جلوتر از نهج البلاغه ایراد شده است.

از فاطمه زهرا سلام الله علیها کمتر از سی قطعه حدیث منسوب باقی مانده است که نشان می دهد اسوه است. نگذاشتند که بیشتر باقی بماند. از دیگری در صحاح به اندازه ای حدیث نقل شده است که اگر روزی ده تا حدیث از پیغمبر شنیده باشد به این عدد نمی رسد. ولی احادیث حضرت را از بین بردند و اگر روزی یک حدیث توسط ایشان که دختر پیامبر بود از پیامبر نقل می شد چندین و چند برابر مقداری می شد که الان در دسترس است. با این حال اگر فقط همین خطبه از حضرت در دسترس می بود کافی بود که بگوییم ایشان به لحاظ معرفت، کوثرند.

کوثر نسل فاطمی

زهرای مرضیه از حیث نسل هم کوثر است. در کل بشریت و کره زمین، وجودی پر برکت تر از حضرت زهرا سلام الله علیها نداریم. شما در هر جای عالم بروید سادات را می بینید و این در حالی است که بسیاری از سادات، نسب گم کرده اند. سادات بسیاری در دوران اختناق خلفاء، سیادت خود را پنهان کردند. چون هر که سید و از آل علی بود کشته می شد. شیعیان را در جرز دیوار می کردند و یا بر روی جنازه هایشان بنا می ساختند. در نتیجه بسیاری از سادات، سیادت خود را پنهان کردند و در طی نسل ها فراموش شدند. مثل بسیاری از سنی ها که عقاید شبه شیعی دارند ولی در احکام، مثلا حنفی عمل می کنند. اینها هم در دوره هایی تقیه کردند و تشیعشان گم شد. به رغم این مسئله، سراسر عالم، پر از سادات فاطمی است. ایران خودمان را نبینید. در کشورهای اهل سنت، شرفا اکثریتند. در مغرب عربی، مثل الجزایر و تونس و لیبی و مغرب، حس می شود که شرفا ( نسل فاطمه زهرا سلام الله علیها) اکثریت هستند. در عین حال که همه سنی اند؛ ولی سادات حسنی اند. در شبه قاره، سادات، رضوی اند؛ تقوی اند؛ در ایران، سادات، حسینی اند. آن بانوی بزرگوار، در سراسر عالم کوثریت نسبی دارند. و هیچ نسلی در بشریت به کثرت و برکت نسل آن وجود مقدس نمی یابید.

کوثر نبی؛ حافظ اسلام

در جهات دیگر هم چنین است. آنکه اسلام را حفظ کرد وجود مبارک ایشان بود. چرا که همه کسانی که اسلام را حفظ کردند یا سیدند یا شاگردان سادات اند. یا شاگردان ذریه معصومِ فاطمه زهرا هستند و یا خود از سادات هستند. البته فقط شیعه را عرض نمی کنم. مگر نه این است که ائمه اربعه اهل سنت، شاگردان امام صادق علیه السلام هستند. مگر خودشان نگفته اند: لولاالسنتان لهلک نعمان. اگر دو سال شاگردی امام صادق علیه السلام نبود هلاک شده بودم. لذا اگر فاطمه زهرا نبود همین مذاهب عامه هم وجود نداشت.

فاطمه؛ کوثر معنویت

حضرت زهرا به لحاظ معنویت هم کوثر است. مگر نه این است که حدیث «لولاک لما خلقت الافلاک…» به آن بانوی بزرگوار منتهی می شود. این یعنی فاطمه علیهاالسلام، کوثر معنوی هستی است. سرچشمه کوثری است که هستی از او نشأت می گیرد. و هستی همه موجودات در گرو وجود مبارک فاطمه زهرا سلام الله علیها است. این کوثر مبارک، تنها بعد از تولد دنیوی منشأ خیرات نبود. بلکه قبل از وجود ناسوتی دنیوی، وجود ملکوتی فاطمه زهرا منشأ اثر بود. ما هم سالها پیش راجع به خلقت نوریه آن بزرگوار بحث مفصلی داشتیم. در آن حدیث شریف «لولاک»، وقتی می فرماید: «لولا فاطمه…»، مقصود، وجود قدسی و ملکوتی حضرت است. همان خلقت نوریه حضرت زهرا، منشأ و موجب خلقت نوریه دیگر اعاظم و اولیای الهی است. لذا کوثریت به ماقبل وجود ناسوتی او هم اطلاق می شود. کوثریت ایشان وجودی است نه ماهوی؛ تا بگوییم باید در این عالم خلق بشوند تا کوثر شوند. برای ما فرق این عالم و عوالم دیگر معنادار است. آن بزرگوار که پس و پیش ندارند. ما در این عالم، امتحان می شویم؛ ولی آن بزرگواران، امتحان خود را پس داده اند که این شأنیت را پیدا کرده اند. این که خداوند، حضرت زهرا را قبل از خلقت، امتحان کرد و صابر یافت «.. و وجدک صابره…» نشان از این دارد که حضرت زهرا نه فقط در دنیا مانند ابراهیم علیه السلام و نه تنها در برزخ مانند آدم علیه السلام بلکه در ما قبل برزخ امتحان شد. یعنی به تعبیری کوثریت و اولویت محدود به این عالم نیست. نه به عالم زنان و نه به عالم ناسوت. به آن عالم ملکوتی مربوط می شود که تاج لولا فاطمه را در آن عالم، بر تارک صدیقه طاهره سلام الله علیها نهادند.

روضه صدیقه شهیده…

آن وقت آن آدم با خشم بر پشت در خانه حضرت آمد. عرض کرد: در را باز کنید! حضرت فرمود: در را باز نمی کنم و در آن حال جان خود را سپر حمایت از مولایش کرد. آن شخص فریاد زد: هیزم بیاورید… آتش بیاورید.. و درِ خانه ای را که جبرئیل نمی توانست بی اذن وارد شود آتش زد. دری که محل تردد پیوسته ملائک بود در چنین موقعیتی که فاطمه پشت در است این در، شعله ور شد. جسارت تا چه حدی!؟ آخر جسارت تا کجا؟! بانویی را که بهانه خلقت است سیلی به صورت می زنند؟! به بازویش تازیانه می زنند؟! از امام صادق سوال شد مادر شما به مرگ طبیعی از دنیا نرفت. سبب شهادتشان چه بود؟ فرمودند: همان تازیانه که به پهلوی زهرا خورد. آخر، پهلو، شکسته و زخمی بود. باز روی زخم، تازیانه می زنید نانجیب ها!؟ درهای خانه های قدیمی یک لتی، زخیم، بزرگ و سنگین بوده است و به جای دستگیره یا چیزهای دیگر، مسمار نصب می کرده اند. یک قطعه فلزی در پشت دری که شعله ور شده و گداخته است آنگاه این مسمار هم از حرارت آتش گداخته شده بود یک باره لگد به این در خورد و این مسمار گداخته به سینه زهرای پیغمبر….

فاطمه(س) لَیْلَه‌ُ القدر

 

امیدواریم خداوند متعال وجود، گفتار و کردار ما را آن‌چنان قرار بدهد که از حدود الهی تعدی نکنیم و مردم و مؤمنان عمل ما را آیه و نشانه‌ی خدا بدانند و از دیدن ما یاد خدا در دل آنها زنده شود.

 

بنده، که فقط برای عرض ادب به محضر مبارک حضرت صدیقه‌ی طاهره(س) در این مجلس معنوی و مینوی شرکت کرده‌ا‌م، چند نکته را به رسم ادای وظیفه‌ به ساحت قدسی آن بزرگوار عرض می‌کنم.
زمانی، بعد از پیروزی انقلاب، شیخ بزرگوار ما، بقیه‌السلف و میراث‌دار عرفان شیعی، آیت‌الله علامه حسن‌زاده آملی، به من فرمود که در مخزن کتابخانه‌ی مدرسه‌ی عالی شهید مطهری، که پیش‌تر مدرسه‌ی عالی سپهسالار نامیده می‌شد، تعدادی کتاب‌ خطی با ارزش نگهداری می‌شود. من پیش از انقلاب اسلامی کتابی را در آنجا دیدم و روایتی را در آن کتاب مشاهده کردم که آن را در جای دیگری ندیده بودم و بسیار نگرانم که در حوادث انقلاب کسانی به این کتابخانه دستبرد زده، و این کتاب را از بین برده باشند و بدین‌ترتیب این روایت ذی‌قیمت از دست رفته باشد. ایشان پس از بیان این مطلب به بنده توصیه نمود که با توجه به اینکه در مدرسه‌ی عالی شهید مطهری درس و بحثی داشتم، تفحص کنم که آیا کتاب یاد شده موجود است یا خیر.
من مطلب آیت‌الله حسن‌زاده آملی را با مسئولان کتابخانه‌ی این مدرسه در میان گذاشتم و پرسیدم آیا کتابی با این ویژگی در مخزن ویژه‌ی کتابخانه موجود است یا خیر؟ و گفتم که علاقه دارم این کتاب را ببینم و با اطمینان به محضر مبارک آیت‌الله حسن‌زاده اطلاع دهم تا خاطر ایشان آسوده گردد که کتاب از میان نرفته است.
اهمیت پیگیری من از آنجا ناشی می‌شد که می‌دانستم کتابی که توجه آیت‌الله حسن‌زاده را به خود جلب کند به طور حتم کتاب مهمی خواهد بود؛ زیرا ایشان میراث‌دار عرفان شیعی است و از نظر تسلط بر عرفان نظری و التزام به عرفان عملی و سلوک چندان کم‌نظیر هستند. آیت‌الله حسن‌زاده مردی با بیش از نیم‌قرن سلوک، تحجد، ریاضت و چله‌نشینی‌های بسیار است و با توجه به همین ریاضت‌هاست که خدا به او مراتبی داده است که در حوزه‌های گوناگونی چون حدیث‌شناسی، تفسیر قرآن، عرفان، فلسفه، فقه، نجوم و هیأت و ریاضی صاحب‌نظر به شمار می‌آید. از سوی دیگر ایشان کتاب‌شناس است و کتابخانه‌ی او یکی از خزانه‌های مهم کتاب‌های خطی با ارزش در ایران تلقی می‌گردد؛ زیرا کتاب‌هایی در آن یافت می‌شود که شاید در کل دنیا فقط یک نسخه از آنها وجود داشته باشد که آن هم در اختیار ایشان است. افزون بر این نسخه‌هایی از کتاب‌های استادان خود ایشان، مثل آیت‌الله شاه‌آبادی، مرحوم آیت‌الله علامه‌ی شعرانی، عصار، علامه الهی قمشه‌ای، و نیز کتاب‌های بزرگان حکمت، عرفان و فلسفه‌ی نسل گذشته‌ی حوزه‌ی تهران ـ که ایشان محضر آنها را در کنار آیت‌الله علامه شیخ‌الحکماء المعاصرین جوادی آملی درک کرده‌اند ـ در این کتابخانه وجود دارد که شاید تنها نسخه‌ی موجود از آثار بعضی از این بزرگان قلمداد شود. با توجه به همین موضوع است که می‌گویم وقتی فردی مانند ایشان این‌گونه بر آن کتاب و حدیث نقل‌شده در آن تأکید می‌کند باید به اهمیت آن کتاب و حدیث پی‌برد.
من مخزن را دیدم و خوشبختانه کتاب را سالم یافتم و پی‌بردم که آن حدیثی که استاد این‌همه نگران از بین رفتن آن بود در دسترس شیعه هست.
آن حدیث، که زراره آن را از حُمران نقل کرده، چنین است: «قَالَ سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَمَّا یُفْرَقُ فِی لَیْلَهِ الْقَدْرِ هَلْ هُوَ مَا یُقَدِّرُ اللَّهُ فِیهَا قَالَ لَا تُوصَفُ قُدْرَهُ اللَّهِ إِلَّا أَنَّهُ قَالَ فِیها یُفْرَقُ کُلُّ أَمْرٍ حَکِیمٍ فَکَیْفَ یَکُونُ حَکِیماً إِلَّا مَا فُرِقَ وَ لَا تُوصَفُ قُدْرَهُ اللَّهِ سُبْحَانَهُ لِأَنَّهُ یُحْدِثُ مَا یَشَاءُ وَ أَمَّا قَوْلُهُ لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ یَعْنِی فَاطِمَهَ ع وَ قَوْلُهُ تَنَزَّلُ الْمَلائِکَهُ وَ الرُّوحُ فِیها وَ الْمَلَائِکَهُ فِی هَذَا الْمَوْضِعِ الْمُؤْمِنُونَ الَّذِینَ یَمْلِکُونَ عِلْمَ آلِ مُحَمَّدٍ ع وَ الرُّوحُ رُوحُ الْقُدُسِ وَ هُوَ فِی فَاطِمَهَ ع مِنْ کُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ یَقُولُ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ مُسَلَّمَهٍ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ یَعْنِی حَتَّى یَقُومَ الْقَائِمُ ع».
با توجه به اینکه در ادبیات روایی ما منظور از «ابی‌عبدالله» حضرت صادق(ع) است، معنای این حدیث چنین است که از حضرت صادق(ع) سؤال کردم از مضمون این آیه که مراد از یُقرق فی لیله‌ القدر چیست؟ آیا این چیزی است که خداوند تقدیر می‌کند و تقدیر و قدرت الهی چگونه است؟ حضرت فرمودند: قدرت الهی وصف‌شدنی نیست و منشأ تقدیر هستی است و این‌که سرنوشت همه‌ی هستی به قدرت الهی تقدیر می‌شود. در ادامه حضرت‌(ع) به لیله‌القدر هم اشاره کردند، گویی پرسش‌کننده بیش از آن پرسشی که در متن روایت درج شده است پرسیده و از لیله‌القدر هم سؤال کرده بود. آنچه نگرانی علامه آیت‌الله حسن‌زاده آملی را از نابودی این روایت سبب شده این جمله از روایت بود که امام صادق(ع) فرمودند: «وَ أَمَّا قَوْلُهُ لَیْلَهُ الْقَدْرِ خَیْرٌ مِنْ أَلْفِ شَهْرٍ»؛ یعنی اینکه در سوره‌ی قدر درباره‌ی شب قدر آمده که شب قدر بهتر از هزار ماه است، اما مراد از لیله‌القدر چیست؟ یعنی فاطمه. منظور آن است که لیله‌القدری که از هزار ماه ارزشمندتر است همان فاطمه(س) است. به سخن دیگر باطن لیله‌القدر حضرت صدیقه‌ی کبری(س) است. مراد از ملائکه در ظاهر آیه موجودات مجرد خاصی هستند که در فارسی آنها را فرشته می‌نامند.
قرآن دست‌کم دو گونه تفسیر دارد: ۱٫ تفسیر علمی براساس لغت و زبان؛ ۲٫ تفسیر باطنی که به تعبیر قرآن، جز راسخون فی‌العلم به آن باطن راه ندارند؛ زیرا در صورت مطهر بودن می‌توان به ساحت پاک قرآن راه پیدا کرد. قطعاً مصداق کامل‌ترین مطهرون، اهل بیت(ع) هستند که قرآن تصریح کرده است آنها پاک و معصوم‌اند.
پیش از شرح ادامه‌ی حدیث جا دارد به این مطلب اشاره کنم که بعضی از مسیحیان به تفسیر قرآن دست زده‌اند که نمونه‌ی آنها دکتر طارق لبنانی است. او مسیحی کاتولیک است که یک دوره‌ی کامل تفسیر قرآن نوشته ولی همچنان مسیحی باقی مانده است. در همین لبنان آقای جرج جرداق، ادیب بزرگ مسیحی، کتاب «الامام علی صوت العداله الانسانیه» را نوشته که کتاب بسیار ارزشمندی است. جرج جرداق ادیب بسیار مبتکری است که این کتاب را عاشقانه نوشت، کتاب او که با نام «امام علی صوت عدالت انسانی» و در پنج جلد به فارسی ترجمه شده، عظمت عدالتخواهانه‌ی امام علی(ع) را نشان می‌دهد و در آن با توجه به تعالیم حقوقی آن بزرگوار بر این موضوع تأکید شده است که بیان‌های حقوقی آن حضرت بر بیانیه‌های حقوقی و اعلامیه‌ی جهانی حقوق بشر امروزی برتری دارد. با این حال این ادیب و نویسنده‌ی لبنانی همچنان مسیحی مانده است. من در سفری، به منزل جرج جرداق رفتم و او در گفتگو با من شرح داد که چگونه با شخصیت امام علی(ع) آشنا شده است؛ این ادیب لبنانی گفت: در دوران دانش‌آموزی به شعر و ادبیات و رمان علاقه داشتم، روزی از مدرسه فرار کردم و به باغی رفتم، والدین من ساعت‌ها جستجو کرده بودند تا مرا پیدا کنند. آنها خیلی نگران شده بودند. سرانجام والدین و معلمم مرا در حالی یافتند که نشسته بودم و کتاب داستانی را می‌خواندم، آنها مرا ملامت و توبیخ کردند. اما برادرم به من گفت: خیلی دوست داری ادبیات بخوانی؟ می‌خواهی کتابی را به تو معرفی کنم که اوج ادبیات بشری است؛ کلامی دون کلام خالق و فوق کلام مخلوق است؟ و در همین حال نهج‌البلاغه را به دست من داد. در آن زمان ده‌ساله بودم که شروع به خواندن نهج‌البلاغه کردم و دیدم چه عالمی است. در حالی که به سن بلوغ نرسیده و درس نخوانده بودم عاشق نهج‌البلاغه شدم. هیچ شبی نبود که نهج‌البلاغه زیر بالش من نباشد.
همچنین سلمان کهتانی، نویسنده‌ی بزرگ عرب در لبنان، مسیحی دیگری است که یکی از کتاب‌های شایان تقدیر را درباره‌ی حضرت زهرا(س) نوشته است. چه می‌شود که اینها مسلمان و شیعه نمی‌شوند، اما به یکباره از آن سوی عالم؛ یعنی امریکا، دانشمند و فیلسوف مسیحی ارتدوکسی نخست، کاتولیک می‌شود، اما زمانی که می‌بیند فایده‌ای ندارد، پروتستان می‌شود، پس از آن مارکسیست می‌گردد، اما می‌بیند عطشش فرو نمی‌نشیند، بنابراین سنی می‌شود، اما باز سیراب نمی‌شود تا اینکه به ایران می‌آید و شیعه‌ی اهل بیت می‌گردد، این شخص پروفسور محمد لگن‌هاوزن نام دارد که بیست سال است در ایران رحل اقامت افکنده است و کار علمی می‌کند. آن فرد از آن سوی دنیا این‌همه کوچه‌پس‌کوچه‌های دینی را پشت سر می‌گذارد و با ادیان گوناگون آشنا می‌شود تا اینکه به مکتب اهل‌بیت راه پیدا می‌کند و راه را می‌شناسد، اما فردی مسیحی به تفسیر قرآن دست می‌زند با این حال همچنان راه حقیقت را نمی‌یابد.
چند سال پیش آقای لگن‌هاوزن که در بعثه میهمان ما بود و با من در سفر حج هم‌اتاق، می‌گفت: چرا این‌همه همایش در مکه می‌گذارید؟ اینها چه فایده‌ای دارد، به جای اینکه به مردم بگویید به همایش بیایند و حرف علمی گوش کنند، اگر می‌خواهید مردم رشد معنوی نمایند به آنها توصیه کنید بروند در مسجدالحرام بنشینند و ساعت‌ها کعبه را تماشا کنند و نوری را که از آن متصاعد می‌شود ببینند.
در همان سال بانویی تازه‌مسلمان می‌گفت من آشکارا می‌بینم از کعبه تا هرچه چشم کار می‌کند نوری متصاعد است، می‌بینم که فرشته‌ها در حال رفت و آمد هستند.
منِ شیعه‌ی مسلمانِ مسلمان‌زاده حرف این زن نومسلمان را نمی‌فهمیدم. این نومسلمان فیلسوف و استاد بسیار فاضل (محمد لگن‌هاوزن) که حدود بیست سال در قم مستقر شده و به تحقیق و تحصیل مشغول است و در ضمن استاد و مدرس حوزه هم می‌باشد، با همان لهجه‌ی خاص خود می‌گفت: آقای رشاد چرا سمینار می‌گذارید، وقت مردم را نگیرید بگذارید مردم به مسجدالحرام بروند و کعبه را تماشا کنند که این سبب کمال می‌شود.
من و شما نمی‌فهمیم نشستن و نگاه کردن به کعبه چه اثری دارد، ولی او می‌فهمد، چون گشته، جسته و حقیقت را پیدا کرده است، ولی معلوم نیست که ما هنوز آن را پیدا کرده باشیم.
آقای جرج جورداق کتاب بسیار عالی، ارزشمند و فوق‌العاده‌ای را در وصف حضرت علی(ع) نوشته که هیچ شیعه‌ای در وصف عدالت‌خواهی، بشردوستی و ظلم‌ستیزی حضرت امیر(ع) کتابی به زیبایی او ننوشته است ـ البته بگذریم از کار علامه امینی در نگارش دایره‌المعارف عظیم الغدیر در احقاق حق حضرت امیر(ع) ـ اما چرا این‌همه عشق و شیفتگی به شیعه شدن منجر نشد؟
نمونه‌هایی از این دست نشان می‌دهد که شیفتگی برای شیعه بودن کافی نیست؛ زیرا اینها فقط صورت و ظاهر قضیه را دیده و به باطن آن راه پیدا نکرده‌اند.
او تفسیر قرآن نوشته، ادیب است، تحصیلات دانشگاهی دارد و استاد دانشگاه و دارای تخصص الهیات کاتولیک است. افزون بر این یکی از افراد نامدار دنیای مسیحیت به شمار می‌آید که پیش‌تر معاون بین‌الملل شورای جهانی کلیساها در سوئیس نیز بود. با وجود چنین جایگاهی چطور می‌شود ده جلد تفسیر نوشت، ولی مسلمان نشد؟
من با فرد دیگری در فرانسه آشنا شدم که می‌گفت: روزی کتابی را در گوشه‌ی خیابان دیدم که در میان کتاب‌های دست دوم فروخته می‌شد، برداشتم دیدم کتاب عجیبی است. باز کردم دیدم حرف‌های شگفتی در این کتاب است. شروع کردم به خواندن آن کتاب. مثل آدمی که عطش او مدام در حال افزایش است هرچه می‌خواندم سیراب نمی‌شدم. بعد فهمیدم این کتاب قرآن است، ولی من پیش از اینکه بفهمم این کتاب قرآن است دگرگون شده بودم. آن فرد به طور تصادفی در کنار خیابان با قرآن روبه‌رو شد و به عمق و باطن آن راه یافت (حالا چه عمل خیری از او سر زده و خدا چه تدبیر کرده بوده نمی‌دانم)، اما فردی برای قرآن ده جلد تفسیر می‌نویسد، با این حال به باطن آن راه پیدا نمی‌کند.
مرحوم علامه طباطبایی(ره)، که بزرگ‌ترین فیلسوف بعد از صدرالمتألهین و بزرگ‌ترین مفسر قرون اخیر است و بی‌تردید المیزان او در ردیف دو سه تفسیر بزرگ تاریخ شیعه قرار دارد، گفته است: قرآن باید دو سال یک بار تفسیر شود؛ زیرا بسیار پیچیده است و به هر میزان که عقل بشر رشد می‌کند نیاز به فهم تازه‌ای از آن بیشتر احساس می‌شود. البته منظور ایشان همان تفسیر صوری قرآن بود؛ زیرا هر کسی توانایی تفسیر باطنی قرآن را ندارد تا هر دو سال یک‌بار به تفسیر آن دست زند. علامه‌ی طباطبایی نیز یک تفسیر در تبریز نوشت و پس از آن تفسیر المیزان را نگاشت که با مقایسه این دو متوجه می‌شویم در تفسیر المیزان توانسته است تا حدی به داخل و باطن قرآن راه یابد.
تمام این صحبت‌ها را کردم که بگویم برای راه‌یافتن به باطن قرآن به پاکی وجود نیاز است که هر کسی را از آن بهره‌مند نیست. با توجه به همین موضوع به بحث اصلی‌مان بازگردیم که درباره‌ی آن حدیث گران‌بها و لیله‌القدر بود. لیله‌القدر شب معینی از ماه مبارک رمضان است که مراسم، مناسک و ادعیه‌ای دارد. در تفسیرهای علمی قرآن درباره‌ی سوره‌ی قدر، به اهمیت لیله‌القدر(شب قدر) و اینکه تقدیر امور هستی، انسان و موجودات در این شب انجام می‌شود اشاره شده است، اما تفسیری که حضرت صادق(ع) از این سوره بیان کرده‌اند از نوع تفسیر باطن قرآن است. از همین‌روست که شخصی مثل علامه حسن‌زاده نگران است این حدیث گران‌بها نابود شود، درحالی‌که چند هزار جلد تفسیر قرآن وجود دارد.
در این حدیث به این نکته اشاره شده که لیله‌القدر فاطمه(س) است و ملائکه عالمانی هستند که علم آل محمد را در سینه دارند.
روح‌القدس کجاست؟ سینه‌ی فاطمه(س). این موضوع را امام صادق ‌فرموده‌اند: «وَ الرُّوحُ رُوحُ الْقُدُسِ وَ هُوَ فِی فَاطِمَهَ ع مِنْ کُلِّ أَمْرٍ سَلامٌ یَقُولُ مِنْ کُلِّ أَمْرٍ مُسَلَّمَهٍ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ یَعْنِی حَتَّى یَقُومَ الْقَائِمُ ع»
مطلع‌الفجر چه زمانی است؟ آن وقتی است که فجر صادق می‌زند و در افق تغییری را می‌بینیم؟ تفسیر ظاهر آیه همین است، اما حضرت صادق فرموده‌اند: «حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْرِ یَعْنِی حَتَّى یَقُومَ الْقَائِمُ ع»؛ یعنی مطلع الفجر ظهور است.
ممکن است این پرسش مطرح شود که اینها چه ربطی به یکدیگر دارند؟ فاطمه لیله‌القدر است، سینه‌ی او منزل روح‌القدس است، مطلع‌الفجر، فرج فرزند اوست. چرا فاطمه باید لیله‌القدر باشد؟ در پاسخ باید بگویم همان‌گونه که شب قدر مجهول‌القدر است، صدیقه‌ی طاهره(س) هم مجهول‌القدر است. آیا مدینه مشرف شده‌اید و در آنجا مرقد فاطمه(س) را یافته‌اید؟ اصلاً چرا باید مرقد آن بزرگوار پنهان می‌ماند؟ درست است که به دلیل ستم و مسائل آن زمان، امام علی(ع) چنین کرد، اما چرا چند قرن بعد حضرت صادق(ع)، که در همان شهر زندگی می‌کرد، نفرمود که اینجا مرقد مادرم است؟ برای اینکه این قبر باید پنهان بماند. قبر پنهان از یک سو افشای ستم است، و از سوی دیگر نشان می‌دهد که این قبر چونان شب قدر باید پنهان بماند.
حال ممکن است این پرسش مطرح گردد که چه پیوندی بین حضرت فاطمه(س) و فرج است که مطلع‌الفجر همان مطلع‌الفرج تعبیر می‌گردد؟ در پاسخ به این پرسش نیز باید به این نکته اشاره کنم که چه کسی باید از آن فردی انتقام بگیرد که سینه و پهلوی حضرت فاطمه(س)‌ را، که به فرموده‌ی حضرت صادق(ع) خانه‌ی روح‌القدس است، شکست؟ این سوره درواقع به همین موضوع اشاره می‌کند.
مردی را تصویر کنید که اگر همه‌ی عرب شمشیر آخته بودند و پشت به پشت به جنگ او می‌آمدند، لحظه‌ای عقب نمی‌نشست و زمانی که در میدان نبرد مثل شیر می‌غرید دل دشمنان مثل صخره‌های آن میدان می‌لرزید. او مظهر غیرت خدا بود، زمانی که شنید در مرزهای دورافتاده‌ی سرزمین اسلامی، سربازان معاویه خلخال از پای زن یهودی کنده‌اند؛ ‌فرمود: باید از غصه دق کرد که به یک بانو جسارت شده است، ولو یهودی باشد و اگر کسی از این غم دق کند نباید ملامت شود. این مرد، یعنی حضرت علی(ع)، که مظهر غیرت خدا نسبت به یک زن یهودی بود، صدای آن سیلی را که بر گونه‌ی فاطمه(س) نواخته شد تحمل کرد و شمشیر نکشید. امام علی(ع) کمترین ستم را تحمل نمی‌کرد و نمی‌توانست کمترین رنج کسی را ببیند، چه رسد به فاطمه(س)، که فرشته‌ها بدون اجازه وارد بیت او نمی‌شدند، اما آن زمان که ابلیس‌مآبان درِ خانه‌ی او را آتش زدند و شکستند و مضمارهای گداخته‌ی آن در هنگام لگد زدن به در، به سینه‌ی آن بزرگوار، که خانه‌ی وحی خدا و جایگاه روح‌القدس بود، فرو رفت، آن حضرت فرمود: ناله نکنید، من نمی‌خواهم آنهایی که فاطمه‌ی مرا کشتند بیایند و ظاهرسازی کنند، در تشییع پیکر او شرکت نمایند و این جنایتی را که مرتکب شده‌اند بشورند. سلمان آرام گریه کن، حسنین من آرام زمزمه کنید، زینبین من صبر کنید، صدایتان بلند نشود، اما ناگهان خود سر بر دیوار گذاشت و های‌های گریه کرد. آنها گفتند: آقا شما که ما را به آرامش دعوت می‌کردید، حالا چرا خود چنین می‌کنید؟ حضرت علی(ع) فرمود: دستم به بازوی ورم‌کرده‌ی زهرا خورد. این بازویی بود که بارها بر گردن پیامبر(ص) پیچیده شده بود، اما حال تازیانه خورده و کبود شده و ورم کرده است.

 

مبانی کلامی حکمت و معارف فاطمی(س)


مجموعه‌ی مبانی و مناشی و مصادر حکمت و معارف فاطمی را به پنج گروه می‌توان دسته‌بندی کرد. البته این مباحث قابلیت بسط و توسعه بسیار دارد و نیاز به تعمیق و توسعه‌ی فراوان در این دست از مباحث احساس می‌شود. مع‌الاسف به این نوع مباحث بسیار کم پرداخته می‌شود. اگر این مبانی و مباحث مطرح شود و چهارچوبی برای فهم معارف اهل‌بیت(ع) به‌دست بیاید، درک تعالیم اهل‌بیت(ع) طور دیگری خواهد و در نحوه‌ی فهم کلمات معصومین(ع) بسیار تأثیرگذار خواهد بود.

به نظر بنده نوزده محور را در ارتباط با خطبه‌ی فدکیه می‌توان مطرح کرد که یکی از آنها «مبانی و مناشی حکمت و معارف فاطمی(س)» است. بسیار جای تأسف است که این سند عظیم در نزد ما این‌قدر مورد بی‌مهری است. یک متن با این حجم کم، اما عمق و گستره‌ی معنایی وسیع، اعجاب‌آور و اعجازگونه است. این خطبه مجموعاً از ۱۹۹۲ کلمه تشکیل شده، اما حقاً هربار که به این متن مراجعه می‌کنیم، به اعجاز آن بیشتر پی می‌بریم.
علامه‌ی بزرگوار آیت‌الله جوادی در جلسه‌ای که پیشنهاد کردند دانشنامه‌ی فاطمی(س) را تدوین کنیم، این جمله را گفتند که: «خطبه‌ی فدکیه مادر نهج‌البلاغه است و نهج‌البلاغه مبسوط خطبه است»؛ انسان وقتی دقت می‌کند متوجه می‌شود که این حرف بسیار دقیق و سنجیده‌ای است.
نسل‌های گذشته‌ی شیعه این خطبه را به عنوان یک سند، در منازل به‌صورت دوره‌ای می‌خواندند و به بچه‌ها یاد می‌دادند و حفظ می‌کردند. ای‌کاش به جای بعضی مطالب و مجالس که گاه بی‌مبنا و بی‌محتواست، این خطبه در مجالسی که به نام حضرت زهرا(س) برگزار می‌شود خوانده و شرح شود. همچنین بسیار مناسب است که این خطبه در مدارس، حوزه‌های علمیه و دانشگاه‌ها تدریس شود. یک دوره انسان‌شناسی عمیق و مبنایی در این خطبه مطرح شده است و اگر یک نفر اهل فن و باصلاحیت این خطبه را در دروس دانشگاهی و حوزوی عنوان کند یک دوره معارف صحیح و دقیق، توأم با بیان مبانی تدریس شده است.
در این خطبه مباحث و مضامین متعددی ازجمله توحید، معاد، نبوت، امامت، عدل، فلسفه‌ی احکام، مباحث فقهی، بحث‌های تاریخی عهد جاهلیت، صدر اسلام، دوره‌ی بعثت و اوان رحلت، و… آمده و تحلیل جامعه‌شناختی آن ایام، از نظر سیاسی و اخلاقی ذکر شده است؛ و ما بسیار نمک‌نشناس هستیم که چنین موهبت و سند ارزشمند و بی‌نظیر را در اختیار داریم، اما به آن نمی‌پردازیم.

موضوعی را که این جلسه قصد طرح آن‌را دارم «مبنای کلامی حکمت و معارف فاطمی(س)» است. درخصوص مبنای حجیت «سنت» در عرض «کتاب» و احیاناً «عقل» در بین بزرگان ما سؤالی مطرح می‌شود و آن اینکه چرا سنت حجت است؟

ادله‌ی حجیت سنت روشن است، هم دلایل فراوان قرآنی می‌توان بر آن اقامه کرد و هم دلیل عقلی و هرچند ممکن است شبهه‌ی دور مطرح شود که ما تمسک به سنت کنیم برای حجیت سنت، اما تقریرهایی از این جهت نیز می‌توان مطرح کرد، و یا دست‌کم به‌عنوان مؤید می‌توان به خود سنت نیز تمسک کرد.
چرا سنت حجت است؟ آیا حجیت آن تنها حجیت اصولی است یا حجیت معرفت‌شناختی هم دارد؟ به این معنا که آیا تعبداً حجت است و جعل حجیت شده و یا از آن جهت که کاشف است و حجیت ذاتی دارد و حجیت آن جعلی نیست، به لحاظ معرفت‌شناختی حجت است؟
در پاسخ به این پرسش‌ها غالباً به «عصمت» احتجاج شده و به این شکل استدلال می‌کنند که سخن معصوم هم معصوم است و از عصمت برخوردار است، پس حجت است. ظاهر این استدلال به این صورت می‌شود که بنابراین سرّ حجیت، آن است که در کلام معصوم خطا راه ندارد و معصوم خطا نمی‌کند. این استدلال البته حرف درستی است، اما تنها یک لایه از حقیقت را شامل می‌شود. اینکه چون معصوم در مقام عمل و علم در مراتبی که عهده‌دار مسئولیت آن است خطا نمی‌کند، البته مطلب درستی است. مثلاً پیامبر(ص) هم دریافت‌کننده و هم منتقل‌کننده و هم مفسر وحی هستند و در هیچ‌یک از این مراحل خطا نمی‌کنند و این نکته به این معناست که معصوم آن‌چرا که از مبدأ وحی دریافت می‌کند، نهایتاً به‌درستی به مردم منتقل می‌کند و این عین کلام الهی است. درواقع معصوم مشیت تشریعیه‌ی الهیه را به انسان منتقل می‌کند و این سرّ حجیت است.
اما به‌نظر می‌رسد که حجیت سنت، مبانی عمیق‌تری هم دارد؛ معصوم به لحاظ وجودشناختی، هستی‌شناختی و مرتبه‌ی وجودی، در مرتبه‌ای است که کلام و کردار او حجت است. معصوم از آن جهت که فانی در باری است و در قبال باری‌تعالی از خود وجودی ندارد، از خود نمی‌تواند سخنی بگوید و به این اعتبار آنچه می‌گوید همان وحی است. معصوم در قبال حق‌تعالی استقلال وجودی ندارد و گویی بلندگوی الهی است و چونان ابزاری است که مشیت تشریعیه‌ی الهی از لسان او تجلی می‌کند و به انسان‌های دیگر منعکس می‌شود.
حیث دیگری که می‌توان بر آن تأکید کرد، عبارت است از اینکه رتبه و سعه‌ی وجودی معصوم عین حقیقت است؛ فاصله‌ای بین او و حقیقت وجود ندارد. خودِ معصوم، حقیقت است، نه از آن جهت که از مبدأ دریافت می‌کند و استقلالی در قبال حق‌تعالی ندارد، بلکه رتبه‌ی وجودی او عین آگاهی و علم است. آنچنان که راجع به حق‌تعالی عرض می‌کنیم که علم، عین ذات است، درخصوص معصوم هم به اعتبار رتبه‌ی بالایی که در هستی دارد این‌چنین است که عین آگاهی است، آگاهی هم مقابل جهل است و با آن قابل جمع نیست.
بنابراین رفتار معصوم «علم» است و هر کاری که معصوم انجام می‌دهد تجلی و تجسم علم است. اینجاست که معصوم تجسم قرآن و قرآن مجسم است. به همان دلیلی که قرآن حق و علم مطلق است و حجت است، وجود معصوم هم عین حقیقت است و با علم یکی است. اگر معصوم کاری انجام می‌دهد خودِ علم است و علم و آگاهی حجیت ذاتی دارد. علم از وجود معصوم جدا نیست، علم بر معصوم عارض نمی‌شود که بگوییم علم او حصولی است و امکان خطا دارد، بلکه خود او علم است و وجود او با علم متحد است.
این مطلب با حدیث ثقلین و امثال آن قابل تطبیق است. اینکه عترت عِدل قرآن است و این‌دو از هم جدایی‌پذیر نیستند، یکی هستند و منشورواره‌ای هستند که از سه وجه ما آن‌را می‌بینیم. دو روی یک حقیقت هستند. حتی این تعبیر مسامحه‌آمیز است که بگوییم عترت مکمل کتاب و کتاب مکمل عترت است، زیرا این بیان یک‌نوع اعتراف به نقص کتاب و عترت است. کتاب به‌تنهایی برای اهل آن کافی است، اما اشکالی که در اینجا وجود دارد این است که ما اهل نیستیم. معصوم همه‌ی دین را می‌تواند از قرآن استخراج کند، اما ما نمی‌توانیم. بنابراین تمام دین در قرآن هست و قرآن ناقص نیست که بگوییم «سنت» مکمل آن است، بلکه سنت مفسر قرآن است. جزئیات هم اگر گفته می‌شود فروعی است که بر اصول مطرح‌شده در قرآن متفرع است، منتها ما باید این تفریع را انجام دهیم و ناچار هستیم از این راه با متن دین، انس و الفت بگیریم، اما معصوم به چنین چیزی نیاز ندارد. معصوم اگر تنها قرآن را می‌داشت، برای اینکه همه‌ی اصول و فروع دین و همه‌ی ابعاد آن‌را دریافت کند برای او کافی بود. چنانکه معصوم چون از عقل سلیم و غیرمشوش برخوردار است، اگر بخواهد به عقل خود مراجعه کند و تنها با دلایل عقلی همه‌ی دین را تبیین کند نیز می‌تواند، اما ما نمی‌توانیم و عیب از ماست و نه از منبع، عیب از مفسر و فهمنده است و ما هستیم که باید همه‌ی دین را بفهمیم. چون دین، همگی عقلی است. هیچ نکته و نقطه‌ای در دین نیست که غیرعقلی باشد، تا چه رسد به ضدعقلی‌شدن و باز هم مسامحه است که بگوییم سازگار با عقل و خردتاب است، بلکه فراتر از این است و عقلی است و اهل آن می‌توانند این کار را بکنند.
هریک از این منابع این امکان را به اهلش می‌دهد و به‌عقیده‌ی بنده که فطرت را جزء منابع قلمداد می‌کنم، فطرت نیز همین ظرفیت را دارد. همه‌ی دین را می‌توان از فطرت دریافت، اما کجاست آن فطرت سلیم و دست‌ناخورده که همه‌ی دین را بتوان به کمک آن استخراج کرد.
فرض بر آن است که دین فطرت‌نمون است، انسان هم فطرت‌مند است، انسان فطرت‌مند و دینی فطرت‌نمون که با فطرت آدمی کاملاً سازگار است. اگر این‌گونه است ما باید از درون بتوانیم دین را دریافت کنیم، اما مشکل آن است که فطرت ما مشوب است، چنانکه عقل ما مشوب است. همان‌طور که ما نمی‌توانیم همه‌ی زوایای دین را با عقل دریافت کنیم، همه‌ی زوایای دین را نمی‌توانیم از فطرتمان دریافت کنیم، زیرا عقل و فطرت ما مشوب هستند. اما معصوم، هم در عقل و هم در فطرت معصوم است، فطرت معصوم آلوده نیست، همان‌طور که عقل و ذهن او آلوده نیست و به همین خاطر است که معصوم است.
بنابراین معصوم در تلقی و دریافت، خطا نمی‌کند؛ در ابلاغ و زبان و بیان هم خطا نمی‌کند و همین‌طور در فهم و درک هم خطا نمی‌کند؛ زیرا هیچ‌یک از اینها مشوب نیست و همگی به اراده‌ی الهی در وجود معصوم اتفاق می‌افتد.
بالنتیجه سنت ناقص نیست، کما اینکه کتاب هم ناقص، و این دو مکمل یکدیگر نیستند، بلکه مفسر هم هستند. همان‌طور که آیات قرآن یکدیگر را استنطاق و تفسیر می‌کنند، و یا قطعات و فِقرات سنت یکدیگر را تفسیر می‌کنند، قرآن، سنت را و سنت قرآن را تفسیر می‌کند. ما بسیاری از کلمات معصومین را باید با قرآن بفهمیم و این‌گونه نیست که بگوییم تنها سنت مفسر کتاب است، بلکه کتاب هم مفسر سنت است. اگر قرآن در اختیار ما نباشد ممکن است بسیاری از کلمات و کردار معصومین را نفهمیم. اینکه می‌فرمایند اگر حدیث و روایتی خلاف قرآن بود، ضرب علی الحائط کنید و هیچ ارزشی ندارد، به این معناست که قرآن مفسر حدیث است. برعکس آن هم صادق است و سنت می‌تواند میزان فهم قرآن باشد. مگر می‌شود سنت قطعیی باشد و با قرآن مخالف باشد؟ این‌دو ثقلین هستند و پیامبر(ص) تصریح فرموده‌اند که از بدو اسلام تا ختم حیات، این‌دو موازی و هم‌دوش هم هستند، تا در کوثر، پیامبر را ملاقات کنند و امانت اسلام را در آنجا تحویل پیامبر بدهند.
به هر حال سنت و عترت عین قرآن است، معصوم، قرآن مجسم است و به همان دلیل که قرآن حجت است، معصوم نیز حجت است. من اینجا تأکید می‌کنم که معصوم، حجت است و سنت، برونداد وجودی و کلام و کردار معصوم است. این امر ناشی از حجیت وجودی خود معصوم است.
اینکه در بالا گفتم این موضوع را می‌توان عمیق‌تر دید و تنها به عصمت در سخن و سیره تنزل نداد و فرونکاست، بلکه به مرتبه‌ی وجودی معصوم ارجاع داد، به این حیث است که می‌خواهم بگویم اصلاً معصوم خودْ قرآن و کلام الله است. چطور راجع به حضرت مسیح تعبیر می‌شود که کلمه الله است و پدیده‌ای است که خداوند او را پدید آورده است؛ درخصوص معصومین نیز همین‌گونه است. بنابراین مرتبه و سعه‌ی وجودی معصوم اقتضای حجیت می‌کند.
مطالبی که مطرح شد جنبه‌های کلامی دارد و می‌توان آنها را مناشی، مبانی و مصادر کلامی حکمت و معارف فاطمی(س) قلمداد کرد. یک‌بار بحث هستی‌شناختی می‌کنیم که جنبه‌ی عرفانی و فلسفی پیدا می‌کند و گاه نیز صورت عقیدتی می‌یابد.
همان‌طور که وجود باری‌تعالی محصور در زمان و مکان نیست و ابد و ازل برای او فرق نمی‌کند، وجود حضرت زهرا با دیگران فرق می‌کند. سؤال می‌کنند ما چگونه ائمه علیهم‌السلام را الگوی زمانه‌ی خودمان قرار بدهیم؟ حضرت زهرا(س) چگونه می‌تواند الگوی این عصر باشد؟ در این مورد اصلاً عصر معنی ندارد و همانند این است که بپرسیم بعد از گذشت این همه سال چرا همان خدا را عبادت کنیم؟ این سؤال بسیار اشتباه است. اگر روزگار عوض شده است خداوند که محکوم به احکام روزگار و زمان و مکان نیست. باری‌تعالی فرامکان و فرازمان است و برای او زمان و مکان معنی ندارد. ما در عالم خودمان که نشئه‌ی مادی است اینها را می‌بینیم و زمان و مکان، احکام مسلط و مسیطر بر عالم ماده است. این حرف بسیار بی‌مبناست که بگوییم آیا در قرن بیست‌ویکم هم خدا می‌تواند خدا باشد؟ اصلاً زمان در آنجا وجود ندارد. زمان نبوده است و خدا بوده است. راجع به معصوم هم همین‌گونه است. معصوم از آن جهت که مجلای الهی است، هرآنچه که از وجود او ترشح می‌کند، جلوه‌ی خداست. رشحات وجودی معصوم، رشحات و تجلیات الهیه است و تجلیات الهیه نمی‌تواند غلط و خطا و جهل باشد. معصوم چون مجلای تجلیات الهیه است، لهذا آنچه از او متجلی می‌شود تراوه‌ها و ترشحات الهیه است.
درواقع ما مسئله‌ی عصمت را قبول داریم و در اینجا قصد داریم تفسیر عمیق‌تری از آن ارائه کنیم. عصمت در صورت این‌گونه است که خطایی از معصوم رخ نمی‌دهد، اما چرا خطا رخ نمی‌دهد؟ عصمت برآیند یک‌سری مبانی است. آیا کلام فردی که هرگز در عمر خود گناه نکرده باشد، حجت می‌شود؟ مرحوم آیت‌الله بروجردی مرد بسیار بزرگی بودند و ای‌کاش شاگردان بزرگوار او که تعداد زیادی از آنها به مرجعیت رسیدند و صاحب رساله شدند قدر استاد را می‌دانستند و حق شاگردی را ادا می‌کردند و مکتب معرفتی و منطق و روش‌شناسی مرحوم آیت‌الله بروجردی را تدوین می‌کردند. تصور من این است که حجم نوآورده‌های آیت‌الله بروجردی که توأم با شهامت و جرأت اعجاب‌آوری بوده است، از مجموعه‌ی نوآوری‌های فقها و حکمای ما طی دوره‌های اخیر وسیع‌تر بوده است. ایشان بسیار مبتکر بودند و بسیار روشمند ابتکار می‌کردند و روش علمی فوق‌العاده دقیق و انیقی داشتند که متأسفانه تدوین نشد. نقل می‌شود که در محضر مرحوم آیت‌الله بروجردی گفته‌ بودند که مرحوم بحرالعلوم گفته‌اند من در همه‌ی عمر گناه نکرده‌ام که ایشان فرمودند من در همه‌ی عمر فکر گناه هم نکرده‌ام. این شبه‌عصمت است، عصمت عملی است و عصمتی است که یک فرد کسب کرده است، اما آیا عصمت اکتسابی موجب حجیت کلام صاحب عصمت می‌شود؟ یعنی ما الان نباید از فقه آیت‌الله بروجردی عبور کنیم؟ عصمتی که به صورت اکتسابی به دست آمده است وجه کلامی ندارد و حجیت‌آور نیست.
من مبحثی دارم به عنوان «سنت‌پژوهی» که به عنوان یکی از فصول کتاب منطق فهم دین به چاپ رسیده است، در آنجا راجع به ماهیت سنت، انواع آن و مبانی حجیت سنت صحبت کرده‌ام که البته با اینکه حجم کمی دارد ولی بسیار پرمغز و مایه‌ور است و نکات زیادی در آن نهفته است. در آن زمان با بعضی از مراجع نجف و قم طرح کردم که مبنای حجیت سنت چیست، دیدم که همه روی عصمت به این مفهوم که معصوم خطا نمی‌کند تکیه دارند، که باید پرسید اگر چنین است پس هرآن کسی که چنین بود ـ همانند آیت‌الله بروجردی ـ آیا کلام و کردار او حجت می‌شود؟ چنین نیست. حجیت به چیز عمیق‌تری از عصمت که درواقع مبانی و ریشه‌های عصمت است بازمی‌گردد.
یکی از مبانی حکمت و معارف فاطمی(س) عصمت ایشان است، ولی عصمت با این تحلیلی که در بالا مطرح شد. آیات و روایات فراوانی هست که می‌تواند مؤید تحلیل مبنای کلامی و الهیاتی حکمت و معارف فاطمی قلمداد شود. در تأویل و حتی تفسیر آیه‌ی نور: «اللَّهُ نُورُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ مَثَلُ نُورِهِ کَمِشْکاهٍ» (نور: ۳۵) گفته‌اند که مشکاه حضرت زهرا(س) است. آن فانوسی که نور نبوت و ولایت در درون آن قرار می‌گیرد. فانوس، ظرف است و چراغ در درون آن قرار دارد و در اینجا نیز گفته‌اند که مشکاه حضرت زهرا(س) است و نبوت و ولایت در درون آن بزرگوار است. بعضی از روایات هم این تعبیر را دارند. در تفسیر آیه نیز آمده است: «انّ المشکاه فاطمه و فی هذا المشکاه نور رسول الله و امیرالمؤمنین علیهما السلام، ثم نورٌ علی نور و امامٌ بعد امام، یهدی الله لنوره من یشاء».
در تفسیر آیه‌ی تطهیر نیز مباحث و دقایقی وجود دارد. آیه‌ی تطهیر عصمت اهل بیت را اثبات کرده است. اهل بیت(ع) در آن زمان که آیه نازل شده است، پنج تن بوده‌اند، ولی بحث‌های فنی بسیار خوبی شده و به شکل علمی و دقیق اثبات شده است که ائمه علیهم‌السلام همگی جزء اهل‌بیت هستند. بعضی خواسته‌اند بگویند در اینجا اهل بیت زنان پیامبر هستند و همه‌ی زنان پیامبر از اهل بیت‌‌اند و به این ترتیب همه‌ی زنان پیامبر معصوم هستند که استدلال بسیار ضعیف و سخیفی است و اصلاً معقول نیست که چنین چیزی را بپذیریم. آیا چنین مطلب سستی را می‌توان پذیرفت که زنان پیامبر به صرف اینکه همسر پیامبر می‌شدند، معصوم بودند؟ اضافه بر اینکه قرآن تصریح می‌کند و می‌فرماید «اهل البیت» و نمی‌فرماید «اهالی البیوت»؛ پیامبر چند همسر داشتند و همسران ایشان هم در یک بیت نبودند.
همان‌طور که اشاره کردم حدیث ثقلین حدیثی مسجل و مسلم است؛ بعضی از بزرگان اهل سنت نیز گفته‌اند اگر ما حدیث مسلم و یا متواتر قطعی اصلاً نداشته باشیم، لااقل حدیث ثقلین هست و اگر حدیث ثقلین حدیثی مسلم و متواتر نباشد دیگر حدیث متواتری نداریم. درخصوص حدیث ثقلین نقل بین عامه و خاصه بسیار فراوان است. مرحوم آشیخ قوام اشنوه‌ای که از شاگردان مرحوم آیت‌الله مجدد بروجردی بود، به امر ایشان، راجع به حدیث ثقلین رساله‌ی فشرده‌ای نوشت و منابع و مصادر و مسانید و طرق این حدیث را، هم از عامه و هم از شیعه نقل کرد که به همین نام نیز منتشر شد. این رساله را در آن زمان برای شیخ شلتوت ارسال کردند. مرحوم شیخ شلتوت با اینکه شیخ الازهر و مفتی اعظم مصر بود، از جمله نادر علمای اهل سنت بود که فتوا به حجیت و حقانیت مکتب امام صادق(ع) داد. در تعامل بین مرحوم آیت‌الله بروجردی و شیخ شلتوت اتفاقات خوبی افتاد. در آن زمان برای اولین‌بار دارالتقریب در مصر توسط مرحوم آقای قمی و به دستور آیت‌الله بروجردی تأسیس شد و صلای وحدت تشیع و تسنن از ناحیه‌ی مرحوم آیت‌الله بروجردی و شیخ شلتوت سر داده شد. بعد از دیدن این رساله شیخ شلتوت آن فتوای معروف خود را داد که اهل سنت می‌توانند براساس مذهب جعفری عمل کنند و این فتوا به این معنا بود که اگر هر فرد اهل سنتی، شیعه شود اشکالی ندارد. حدیث ثقلین در بیش از دویست‌وشصت منبع اصیل شیعه و افزون بر صد منبع از منابع معتبر اهل سنت ذکر شده است. این حدیث نیز مؤید این مدعا می‌تواند قلمداد شود. والسلام