نسبت دین و ایدئولوژى‏


در ادامه‏ى سلسله بحثهایى که پیرامون «فلسفه‏ى دین»، با استادان و دانشوران ارجمند داشتیم در این جلسه نوبت آن رسیده که در پیرامون دین و ایدئولوژى سخن بگوییم، و پرسش‏هایى را در این باب با حجهالاسلام والمسلمین جناب آقاى رشاد طرح مى‏کنیم.

س : مى‏دانیم واژه ایدئولوژى در قرن هیجدهم به معناى «ایده‏شناسى» به کار رفت، برخى از متفکران بر آن بودند که ایده‏ها را نیز بسان موضوعاتى مى‏شود از نقطه نظر علوم‏تجربى و با همان شیوه

* «نسبت دین و ایدئولوژى» حاصل مصاحبه مفصلى است که توسط دانشور فاضل آقاى دکتر عبداللَّه نصرى با حجه الاسلام و المسلمین آقاى رشاد، تحت عنوان فوق، صورت بسته و طى چهار برنامه در چارچوب مجموعه بحث‏هاى «پیرامون فلسفه دین» از شبکه چهار سیماى جمهورى اسلامى ایران، در سال ۱۳۷۸ پخش گردیده است.

علوم تجربى، مورد بحث و بررسى قرار داد، اینان معتقد بودند همانطور که یک سلسله علوم‏تجربى مانند فیزیک، شیمى و زیست‏شناسى داریم مى‏توانیم «ایده‏شناسى» هم داشته باشیم. ناپلئون به روشنفکران «ایدئولوگ» اطلاق مى‏کرده و این تعبیر مقدارى تمسخرآمیز بوده، مراد وى این بوده که روشنفکران افرادى هستند که به واقعیات اجتماعى توجهى ندارند، از مشکلات اجتماعى اطلاعى ندارند، در برج عاج نشسته‏اند (مثلا کنج کتابخانه خودشان) مى‏گویند: که اوضاع و احوال چرا چنین است و چنان نیست، کارل مارکس هم در کتاب «فقر و فلسفه‏اش» و هم در کتاب «ایدئولوژى آلمانى» به بحث از ایدئولوژى پرداخت، او از ایدئولوژى برداشت خیلى تحقیرآمیزى داشته، یعنى معتقد بوده که طبقه‏اى که در جامعه ابزار تولید را در حیطه‏ى اختیار خود دارد مالک ابزار تولید است، براى اینکه به منابع خویش دست پیدا کند ایدئولوژیها را خلق مى‏کند و ایدئولوژى یک نوع برداشت کاذب است، مارکس همیشه ایدئولوژى را در مقابل علم قرار مى‏داد، مى‏گفت: علم و دانش معرفت حقیقى است، ایدئولوژى معرفت کاذب است، و چون ایدئولوژى یک معرفت کاذب است انسان را به از خود بیگانگى مى‏کشاند، و از جمله آگاهیهاى کاذب که در حیطه ایدئولوژى مورد توجه او بوده مفهوم «دولت» و مفهوم «دین» بوده. مى‏دانیم که مارکس دین را پدیده‏اى مى‏داند که ناشى از خیال‏بافیهاى انسانهاى از خود بیگانه است که مى‏خواهند با این وسیله شکستها و ناکامیهاى خودشان را توجیه و تبیین کنند. به هر حال: ما مى‏دانیم تعریفهاى مختلفى در غرب از ایدئولوژى شده، در آغاز این بحث از شما تقاضا مى‏کنم پیرامون برخى تعریفها که از ایدئولوژى شده مطالبى را بفرمایید تا بعد تعریف دین و نسبتش با ایدئولوژى را مورد پرسش و کاوش قرار دهیم.

ج : همان‏طور که فرمودید اصطلاح ایدئولوژى از سال‏هاى پایانى قرن هیجدهم باب شده و در آغاز، از این واژه یک مفهوم مترقى و روشنفکرانه‏اى مراد مى‏شده، کسانى که مفرطانه به حس‏گرایى دلبستگى داشتند حتى مى‏خواستند ایده‏ها را – که بیشتر متافیزیکى و ماوراءالطبیعى تلقى مى‏شوند – با مبانى و منطق حس گرایانه توجیه کنند، و بر این باور بودند که حسّیّات مبدأ، مبنا و مجراى پیدایش ایده‏هاست! این رویه را که یک نوع نگرش فلسفى به عقیده‏ها و ایده‏هاست ایدئولوژى نام نهادند و بدین ترتیب ایده‏شناسى و به‏اصطلاح دیدگاه‏شناسى و عقیده‏شناسى، در ردیف اصطلاحاتى مانند جامعه‏شناسى و روان‏شناسى و انسان‏شناسى و امثال اینها قرار گرفت. در آنها از این واژه اراده و تلقى مثبتى داشتند و حتى به چنین گرایشى فخر مى‏کردند اما دوره‏هایى بر این واژه در مسلک‏ها و مکتبهاى مختلف گذشته و تلقیهاى ضد و نقیض به او بخشیده به‏طورى که زادگاه شاید کمتر واژه‏یى اینهمه متطور و متفاوت در معرض بارهاى معنوى منفى و مثبت بکار رفته است. هر چند این واژه ادبیات فلسفى و سیاسى فرانسه بود و در آغاز نیز تلقى مى‏شد اما امثال مارکس و فلاسفه آلمانى و سپس ناپلئون و برخى سیاستمداران آن را با تلقى منفى و تحقیرآمیزى به کار بردند، و بعدها به تدریج حتى مارکسیست‏ها خودشان هم مفهوم ایدئولوژى را تغییر دادند و آن را با مفهوم مثبت استعمال کردند تا جایى که به مسلک و ممشاى خودشان اطلاق ایدئولوژى کردند، «ایدئولوژى مارکسیستى»، بعدها به برخى دیدگاهها و مسالک کلان اجتماعى سیاسى مانند فاشیسم و نازیسم هم‏ ایدئولوژى اطلاق شد. در اواخر دهه‏ى پنجاه، در نیمه‏ى قرن بیستم که‏لیبرالیسم شیاع فزون‏تر یافت آرام آرام تحت عنوان «پایان عصر ایدئولوژى»، این عنوان بار دیگر این واژه جایگاه مثبت خود را از دست داد، و بار منفى یافت تطورهاى این چنین شتاب‏آلود و متعارض، و فراز و فرود مکرر، مختص این واژه است، این تطورات بمعنى تطور در تعریف این واژه است، لهذا ایدئولوژى متعلق تعاریف مختلفى قرار گرفته است و به همین جهت چندان هم آسان نیست که این تعریف‏ها را گرد هم آورده و مفهوم و ویژگى‏هاى مشترک و مقتضى را براى آن تبیین کرد، آنگاه که ایدئولوژى مثبت تلقى مى‏شود تعریف ویژگیهاى مثبت مى‏یابد آنگاه که دور، دور نگاه منفى به آن است طبعاً تعریفى منفى و ویژگیهایى منفى نیز از او عرضه مى‏گردد، کما اینکه وقتى از مارکس بپرسیم ایدئولوژى چیست؟ مى‏گوید: ایدئولوژى عبارت است از مجموعه‏ى بینش‏ها و منشهایى که ضامن تأمین و حفظ منافع یک طبقه‏ى خاص اقتصادى مانند طبقه‏ى بورژوا باشد مثلاً ایدئولوژى بورژوازى عبارت است از آن نوع نگرش به حیات و مناسبات اجتماعى که درصدد توجیه و حفظ وضع مطلوب سرمایه‏داران و استمرار ستم بر طبقه پرولتاریا و کارگران است. کمااینکه مارکسیستها بعد از آنکه از ایدئولوژى تعبیر مثبتى یافتند تا جایى پیش رفتند که گفتند: بدون ایدئولوژى انقلابى نمى‏توان زیست، طبقه‏ى کارگر بدون ایدئولوژى نمى‏تواند از هستى خویش دفاع کند، تنها با ایدئولوژى انقلابى است که مى‏توان طبقه‏ى مسلط ستمگر و نظام کاپیتالیستى و امپریالیسم را به زانو در آورد، نگاه مثبت تعریف مثبت را هم به‏دنبال دارد.

س : جناب آقاى رشاد یکى دو تعریف هم در اینجا من در باب ایدئولوژى، از متفکران غربى نقل کنم، برخى ایدئولوژى را یک‏اندیشه انتزاعى و تشکیل نظریات مثالى مى‏دانند، برخى دیگر ایدئولوژى را به معنى منظومه‏اى از عقاید درباره‏ى پدیده‏ها مخصوصاً پدیده‏هایى که مربوط به زندگى اجتماعى هستند، و نیز به روش تفکر خاص یک طبقه یا یک فرد اطلاق مى‏کنند، یعنى ایدئولوژى از یک طرف به منظومه‏اى از عقاید درباره‏ى پدیده‏ها اطلاق مى‏شود، از طرف دیگر مى‏تواند مربوط به پدیده‏هاى اجتماعى باشد، یعنى به زندگى اجتماعى انسان مربوط مى‏شود و هم مى‏تواند به روش خاص تفکر یک طبقه یا یک گروه تلقى شود. پارتو از چیزى به عنوان مشتقات مشابه ایدئولوژى سخن مى‏گوید، نظریه‏ها یا مرامى که مجموعه‏ى نظام‏مندى از تفکر و اندیشه‏ى یک قوم برآمده و منافع آنها را تامین مى‏کند، آن‏ها را هدایت مى‏کند، از آنها دفاع مى‏کند. یا سورل که بجاى «ایدئولوژى» یا «مشتقات» از عنوان «اسطوره» سخن مى‏گوید و اینکه اسطوره مورد اعتقاد مردم و توده به آنها انسجام مى‏بخشد، روحیه مى‏دهد، آرزوهاى بلند آنها را بازگو مى‏کند، به مثابه یک سلاح براى مبارزه جهت حفظ هویت آنها و یا ایجاد وحدت بینشان نقش ایفا مى‏کند.

ج : مى‏شود گفت که یک دسته تعریف‏هاى کلاسیک از ایدئولوژى داریم، تعاریفى از قبیل تعریفهاى اولیه مارکس و پارتو و سورل را مى‏شود در این ردیف قرارداد، و یک دسته تعریف‏هاى مدرن‏تر، که بعدها باب شد که بسیارى از ویژگیهاى منفى که در تعریف‏هاى کهن و کلاسیک ایدئولوژى مطرح بود در آن‏ها دیده نمى‏شود. (هرچند اواخر قرن بیستم تلقى منفى‏یى مجدداً از آن پدید آمد.) مارکسیستها مى‏گفتند: ایدئولوژى چیزى است که هستى راتفسیر مى‏کند پس واقعى است، خیال‏بافانه نیست، ایده‏آلیستى نیست، ایدئولوژى اگرچه هم با ایده‏آلیسم لغتاً هم خانواده است اما کاملاً رئالیستى است چون ما مى‏توانیم هستى و طبیعت را با آن تبیین کنیم، اصول دیالکتیک مبانى مارکسیسم را تشکیل مى‏داد، لهذا مارکسیستها مفرطانه تا جایى پیش رفتند که گفتند: اصول دیالکتیکى هم بر تاریخ حاکم است، هم در جامعه کاربرد دارد، هم در طبیعت جارى است و خواستند در علوم طبیعى هم این اصول را جایگزین سنن و قواعد حاکم بر طبیعت کنند و آنها را به عنوان چارچوب جامع تفکر و طبیعت جا بیاندازند. به هر حال به نظر مى‏رسد که از آنجا که نوعاً تعریفهاى ارائه شده از مواضع تعریف کننده‏ها نشئت گرفته است نتوان به تلقى و تعریفى که از پشتوانه‏ى یک اجماع یا شهرت اجمالى برخوردار باشد دستیافت. فکر مى‏کنم باید برویم سراغ محتوا و ویژگى‏هاى مطرح شده تا ببینیم کدام ایدئولوژى منفى است و کدام مثبت است؟

س : نکته‏ى خوبى را بیان کردید که وقتى با واقعیات یا پدیده‏ى خاصى روبرو هستیم در آنجا مى‏توانیم به دنبال یک تعریف صحیح و منطقى باشیم اما در بحث ایدئولوژى مشکل ما این است که ما اساساً با یک واقعیت خاص و مشخص و معینى روبرو نیستیم، یعنى متفکرانى که آمدند بحث از ایدئولوژى را طرح کردند، نظامها، ایده‏ها و اندیشه‏هاى مختلف را مورد توجه قرار دادند و چون نتوانستند وجوه اشتراک دقیقى بین اینها بیان کنند و همچنان که شما فرمودید: تعاریف ارائه شده انعکاس دیدگاهها یا مواضع تعریف کنندگان آنهاست. ولى اگر ممکن است اندکى درباره ویژگیهایى که براى ایدئولوژى گفته شده مطالبى را بفرمایید.

ج : ایدئولوژیها مانند ادیانند همانطور که ادیان، گاه به حدى با هم متفاوتند که تنها با هم رابطه و نسبتى از نوع اشتراک لفظى دارند ایدئولوژیها هم گاهى به حدى با هم متفاوتند که این عنوان را باید بصورت اشتراک لفظى به آنها اطلاق کرد نه به نحو اشتراک معنوى، وقتى ایدئولوژى مثلاً هم به مارکسیسم اطلاق مى‏شود و هم به فاشیسم و هم احیاناً به دین خاص یا همه‏ى ادیان با همه تفاوتهایى که بین مکاتب و ادیان با هم دارند، شباهتى جز اشتراک لفظى میان آنها نمى‏ماند. ویژگیهاى برشمرده شده هم همچنین است زیرا در باب ویژگیها هم هر کسى به نحوى سخن گفته است، برخى ایدئولوژى خاصى را مدنظر داشته‏اند و یک سلسله ویژگیها را برشمرده‏اند، بعضى دیگر ایدئولوژى دیگرى را منظور داشته‏اند و ویژگیهاى آن را بازگفته‏اند و هر دو نیز ویژگیهاى مورد نظر خود آنها را به مطلق ایدئولوژى نسبت داده‏اند، مثلاً این ویژگى که «ایدئولوژى جهان را توجیه عقلى مى‏کند»، ممکن است بعضى از ایدئولوژیها این توان را داشته باشند در حالى که برخى دیگر چنین توان یا گرایشى نداشته باشند در نتیجه این ویژگى در خصوص آنها صدق نکند، کما اینکه برخى عکس آن را هم به عنوان ویژگى ایدئولوژى بر شمرده‏اند و گفته‏اند که اصولاً «ایدئولوژى عقل را تعطیل مى‏کند!»، ایدئولوژى قالب مى‏دهد و مروج دگماتیسم است و نتیجتاً اجازه نمى‏دهد شما بیاندیشید این به این معناست که شما نمى‏توانید راجع به جهان مستقل بیاندیشید و سخن بگویید یا اینکه مى‏گویند: ایدئولوژى تنها مناسبات اطلاق ایدئولوژى به مکاتب مختلف، در حد اشتراک لفظى است‏ اجتماعى را مد نظر دارد، عمل را، مصلحت را مد نظر دارد طبعاً فرد دلباخته به ایدئولوژى نه تنها آزاد نمى‏اندیشد بلکه اصولاً به مباحث‏زیرساختى اندیشه‏اى و فکرى نمى‏پردازد، آیا همه‏ى ایدئولوژى‏ها چنینند؟ یا اینکه گفته‏اند: «ایدئولوژیها در صددند گذشته و حال و آینده را یکجا تفسیر کنند، براى آینده برنامه دارند، چون بعضى‏ها گفته‏اند: ایدئولوژى عبارت‏است از مجموعه‏ى ساختارمندى از اندیشه که گذشته و حال و آینده و زیرساختهاى فکرى نظامات اجتماعى را توضیح مى‏دهد و براى آینده هم برنامه دارد، حال، این تعریف از ایدئولوژى و با این ویژگى، با آن تلقى که مى‏گوید: ایدئولوژى به دوره‏ى تاسیس و عهد مبارزه و انقلاب تعلق دارد، براى عهد تدبیر و دوره‏ى استقرار و براى حکومت کردن فکرى نکرده چه نسبتى دارد؟ ملاحظه مى‏کنید یکى مى‏گوید؛ برنامه داشتن براى آینده جزئى از ایدئولوژى است، ایدئولوژى یک طرح کلى و کلان براى تبیین هستى و مناسبات انسانى است، دیگرى مى‏گوید: از ویژگیهاى ایدئولوژى آن است که به دوره تاسیس تعلق دارد نه استقرار، برخى مى‏گویند: ایدئولوژى وسیله‏یى براى انحراف از اصول اخلاقى است، در حالى که ممکن است یک ایدئولوژى مانند ایدئولوژى اسلامى موجب رواج و رونق اخلاقیات شود. مى‏توان گفت: این تعریفها و ویژگیها که باز گفته و برشمرده مى‏شود هیچیک تعریف عام و ویژگیهاى شامل و فراگیرى نیستند، لهذا به جاى پرسیدن از تعریف مطلق ایدئولوژى و مطلق صفات باید پرسید مثلاً ایدئولوژى اسلام چیست؟ و اوصاف آن کدام؟ مرحوم دکتر بهشتى کتابى دارند به نام «ویژگیهاى ایدئولوژى اسلام»،ایشان نگفته‏اند «ویژگیهاى ایدئولوژى» یا «ویژگیهاى ایدئولوژى دینى»، گفته‏اند «ویژگیهاى ایدئولوژى اسلامى» و ظاهراً به این نکته که هر ایدئولوژى براى خود ویژگیهاى خاص خود را دارد و باید آنها را برشمرد تفطن داشته‏اند، تا جایى که به خاطر دارم، شهید بهشتى، در این کتاب، هم جهان‏بینى را توضیح مى‏دهند، هم نظامات اجتماعى اسلام را تبیین مى‏کنند، البته نمى‏خواهم بگویم: ایدئولوژیها مطلقاً با هم متنافى‏اند بلکه مى‏توان هنرهاى مشترک اجمالى براى ایدئولوژیها بر شمرد، مثلاً شاید بتوان گفت همه‏ى ایدئولوژیها، «آرمان‏بخش»، «امید آفرین» و «حرکت‏زا» هستند، «همه‏ى ایدئولوژیها صف آرایند» یعنى میان دوست و دشمن تفاوت مى‏گذارند و بر دشمن‏شناسى و دشمن‏ستیزى اصرار مى‏ورزند، ایدئولوژیها یک جبهه‏اى را در مقابل خودشان رسم مى‏کنند که باید نفرت پیروان متوجه آن جبهه، باشد از آنجا که ایدئولوژیها آرمان‏زا و ایمان آفرین هستند موجب مى‏شوند که مؤمنان به ایدئولوژى به یک سلسله ایثارها و فداکاریهایى دست بزنند که در شرایط عادى براى انسانها میسور نیست، و جز انگیزه و ایمان مبتنى به ایدئولوژى نمى‏تواند چنین قدرتى به یک انسان بدهد، یا اینکه «ایدئولوژى‏ها وحدت‏آفرین هستند»، در میان آحاد پیروان خود انسجام و یکپارچگى وصف‏ناپذیرى پدید مى‏آورند، این سلسله هنرها را مى‏توان خواص نوع ایدئولوژیها قلمداد کرد و درعین حال این حد از اشتراک را هم با مسامحه باید به‏همه‏ى ایدئولوژیها نسبت‏داد.

س : جناب آقاى رشاد اجازه مى‏فرمایید مطالبى را پیرامون دیدگاه برخى متفکران خودمان در باب ایدئولوژى مطرح کنیم یعنى ببینیم ایدئولوژى در دیدگاه متفکران معاصر آنها در باب ایدئولوژى به چه صورت سخن گفته‏اند و چه تعریفى از ایدئولوژى ارائه داده‏اند؟ مى‏دانید مرحوم دکتر شریعتى یک دیدگاه خاصى درباب ایدئولوژى داشت او ایدئولوژى را به معناى عقیده‏شناسى مى‏دانست و معتقد بود که ایدئولوژى نوع برداشت انسان را نسبت به مسائلى که با آنها در ارتباط است بیان مى‏کند حتى نوع تلقى و بینش انسان را نسبت به جامعه‏اى، که در آن به سر مى‏برد بیان مى‏کند در جایى این تعریف را ارائه مى‏دهد که ایدئولوژى بینش و آگاهى ویژه‏اى است که انسان نسبت به خودش، جایگاه طبقاتى‏اش، پایگاه اجتماعى‏اش، وضع ملى‏اش، تقدیر جهانى و تاریخى خودش دارد، یعنى ایدئولوژى در واقع جایگاه طبقاتى انسان، پایگاه اجتماى انسان و حتى گروه اجتماعى دارد و به آن وابسته است توجیه مى‏کند و بر اساس تبیین و توجیهى که از جایگاه طبقاتى، پایگاه اجتماعى و گروه اجتماعى انسان ارائه مى‏دهد، مسئولیتهاى انسان را نشان مى‏دهد، راه‏حلها و جهت‏یابى‏ها و موضع‏گیرى اجتماعى انسان را بیان مى‏کند، ایدئولوژى از آرمانهاى خاص انسان سخن مى‏گوید و در نتیجه اخلاق و رفتار و سیستم ارزشى خاصى به انسان مى‏بخشد. مرحوم شریعتى ایدئولوژى را ادامه‏ى غریزه انسان تلقى مى‏کند. لطفاً پیرامون دیدگاههاى مرحوم استاد مطهرى و دکتر شریعتى مطالبى را بفرمایید.

ج : همانطور که اشاره فرمودید، استاد مطهرى و دکتر شریعتى از جمله نخستین متفکرانى هستند که در کشور ما در باب ایدئولوژى بحثهایى را طرح کرده‏اند، دکتر شریعتى ایدئولوژى را عبارت مى‏داند از نوع برداشت و بینش و آگاهى یک انسان نسبت به همه‏ى آنچه که به او ربط پیدا مى‏کند: از شخص خودش، طبقه‏اش، جامعه‏اش، تاریخش، کشورش، ملیتش.

به نظر مى‏رسد: (به رغم شباهت قالبى نهانى که تعریف مرحوم شریعتى با تلقى دوم مارکسیت‏ها از ایدئولوژى دارد.) مجموعاً همگونگى‏هایى بین دیدگاه مرحوم استاد مطهرى و دکتر شریعتى در بخش‏هایى از نظرات آن دو در این مبحث وجود دارد و ناهمگونیهایى نیز بین آنها در این زمینه وجود دارد، دکتر شریعتى معتقد است که انسان بدون ایدئولوژى نمى‏تواند مبارزه کند ایدئولوژى سلاح نبرد است و انسان بدون نبرد و پیکار هم به انسانیت و «خودش» نمى‏تواند برسد از خود بیگانه مى‏ماند، آدمى بخواهد خویشتن خویش را بیابد باید داراى ایدئولوژى باشد، و کسى بخواهد هویت‏مند بماند باید هویت خود را بشناسد بیابد و این شناخت هویت همان ایدئولوژى است. وقتى کسى هویت خود را شناخت یعنى مجهز به ایدئولوژى شد آنگاه در مسیر او پیکار خواهد کرد، دکتر شریعتى با همین نگاه، مى‏گوید: که ما مسلمانیم، اسلام مبناى اندیشه‏ى ماست و باید مکتبى را برگرفته از اسلام طراحى کنیم که، حاوى عناصر چهارگانه‏ى: جهان‏شناسى، انسان‏شناسى، تاریخ‏شناسى، فلسفه تاریخ، و جامعه‏شناسى باشد و هرگاه ما مبنایى را به‏عنوان جهان‏شناختى که در آن بحث مبدأ و معاد جاى مى‏گیرد اتخاذ کردیم بر آن اساس طبعاً شناختى از انسان ارائه مى‏دهیم و شناختى از تاریخ، از جامعه اقلیم فرهنگى خود ارائه خواهیم کرد و بر مواضع مشخص و تعریف شده‏اى پاى مى‏فشریم و با جریانهاى فکرى دیگر، خط مرزى مشخصى رسمى کنیم آنگاه است که ایدئولوژى متولد مى‏شود. وقتى ما جامعه‏شناسى مشخصى به‏دست دادیم جامعه ایده‏آل و آرمانى خود را هم مى‏توانیم ترسیم کنیم، وقتى انسان‏شناسى به‏دست دادیم انسان آرمانى و انسان برتر، انسان الگو و اسوه را که همگى باید در پى او کارکردهاى ایدئولوژى از نظر دکتر شریعتى‏ باشند، خود را با او تطبیق دهند تعریف مى‏شود. و از این رهگذر است که مبارزه کردن براى انسان میسور مى‏شود، چون مى‏فهمد دنبال چه جامعه‏اى است و باید به کجا برسد. انسان کامل و انسان آرمانى الگوى کمال انسان است و جامعه آرمانى بستر سعادت انسان. آنگاه که ایدئولوژى این دو عنصر را به ما داد طبعاً دیگر نمى‏توانیم متوقف شویم در این صورت خود بخود انسان بدل به یک عنصر مبارز و تلاش‏گر خواهد شد تا جامعه را آنگونه که خوب و نیک مى‏داند، آحاد انسان را همانگونه که به کمال تعریف کرده بتواند محقق کند، خاصیت ایدئولوژى این است. پس از نظر مرحوم شریعتى ایدئولوژى عبارت است از نوع نگاه و آگاهى و برداشت از خود و همه‏ى آن چیزى که به «خود» انسان مربوط مى‏شود.

س : جناب آقاى رشاد در یک جمع‏بندى به‏نظر مى‏رسد که مرحوم شریعتى در باب ویژگیهاى ایدئولوژى بویژه ایدئولوژى اسلامى که مد نظر او بوده معتقد است که ایدئولوژى جهت‏گیرى‏هاى اجتماعى را مشخص مى‏کند، ایدئولوژى «چگونه شدن» انسان را مشخص مى‏کند یعنى صرفاً به توصیف یک سلسله واقعیات جهان هستى نمى‏پردازد، ایدئولوژى نظام اجتماعى و شکل زندگى افراد را نیز مشخص مى‏کند و ویژگى مهم دیگر ایدئولوژى این است که نسبت به وضع موجود با دید انتقادى مى‏نگرد یک ویژگى مهم دیگرى که مرحوم شریعتى به آن تکیه مى‏کند تعهدزایى و مسئولیت‏آفرینى ایدئولوژى است و فرقى که بین ایدئولوژى و علم قائل مى‏شود همین است که یک عالم علوم تجربى یا یک فیلسوف بدنبال این نیست که مردم یک سلسله حقایق را بپذیرند و نسبت به آنها تعهدى داشته باشند بلکه حداکثر آن است که فکر و اندیشه کنند، فکر و اندیشه‏اى که از درونش مسؤولیت بیرون نیاید ایدئولوژى تلقى نمى‏شود شریعتى بیانى دارد به‏عنوان طرح هندسه‏ى مکتب این بویژه براى جوانان ما امروز اهمیت بسزایى دارد از این جهت که ما در روزگارى زندگى مى‏کنیم که ایدئولوژیهاى متنوع‏مکتبهاى مختلفى در معرض دید انسانها است و سوالات و پرسشهاى اساسى بسیارى، در باب جهان، در باب انسان، در باب جامعه، در باب تاریخ، مطرح است ما باید دیدگاهها و مواضع فکرى خودمان را در این زمینه‏ها مشخص و معین ارائه کنیم.

ج : این بیان دکتر شریعتى که دین را باید ساماندار و ساختارمند و منقح و شفاف عرضه کنیم به دو جهت اهمیت و ضرورت دارد: یکى به این جهت که یک سلسله پرسشهاى اساسى معاصر پیش روى نسل جوان است و در قبال این پرسشها او باید پاسخ‏هاى روشنى داشته باشد و ما باید از قِبَل دین این پاسخ‏هاى روشن را در دسترس جوان قرار دهیم و در نتیجه جوان به امکان گزینش و انتخاب دست پیدا کند یعنى با درک شفاف اسلام بین آن و دیگر مکتبها و اندیشه‏ها بتواند انتخاب آگاهانه کند، و جهت دیگر این ضرورت این است که به هر حال در دوره‏اى که به هر نام و نشانى این ایدئولوژیها هستند که تحرک ایجاد مى‏کنند و جبهه‏بندى و صف‏آرایى فراهم مى‏کنند و در پس هر فعلى و فعالیتى و هر آفریده و فرآورده‏یى ایدئولوژى نهفته است، هر چند عصر ما عصر صنعت و تکنولوژى است اما در پس هر تکنولوژى یک ایدئولوژى خفته است، اگر به نحو دقیق و منقح، هندسه‏مند و اندام‏وار اندیشه و اصول، ارکان و عناصر مکتب‏مان را عرضه نکنیم در ذهن نسل امروز اختلاط و التقاط روى خواهد داد و بایستگى طرح ایدئولوژى اسلامى از نظر شریعتى‏ تشخیص خودى و ناخودى، خویش و بیگانه براى او میسور نخواهد شد، و علاوه بر این دو نکته از آنجا که شریعتى فردى است که در کوران مبارزه با رژیم ستمشاهى و شکل‏گیرى و پیدایى انقلاب اسلامى، زندگى مى‏کرده معتقد بوده – و اعتقاد صحیحى هم است –

که ما مى‏بایست زاویه‏ى حماسى و بعد مبارزاتى و انقلاب‏گرى و شورش‏آفرینى اسلام را عرضه کنیم و اگر اسلام بصورت ایدئولوژى درنیاید و اگر «مکتب» دقیق تعریف نشود، نسل ما در مبارزه به چه چیزى مى‏تواند تکیه کند و با چه سلاحى مى‏باید مبارزه کند؟ چون اصل خدشه‏ناپذیر و تردید ناشناسى وجود دارد و آن این است که باید مبارزه کرد چون نظامى استبدادى در داخل کشور به نام نظام شاهنشاهى و نظام فراگیرترى در مقیاس جهانى نیز امپریالیسم دو قطبى حاکم است که جهان را به دو بخش مارکسیستى و غیرمارکسیستى تقسیم کرده اما مجموعاً داراى یک ماهیت است و بناى یک مبنا هستند و به تعبیر مرحوم مطهرى که تعبیر بسیار دقیقى است: چپ و راست، شرق و غرب، سوسیالیسم و کاپیتالیسم دو تیغه‏ى یک قیچى هستند، رویاروى هم امّا با هم! نسل امروز باید با این دو نظام که تجلى استبداد و استعمار مدرن‏اند مبارزه کند و مبارزه نیازمند سلاح است. دکتر شریعتى معتقد است براى مسلّح کردن این نسل که باید هندسه‏ى روشنى از اسلام براى مکتب طراحى کرد و در چارچوب آن روشن کرد: که راجع به جهان چه مى‏گوییم؟ راجع به انسان چه مى‏گوییم؟ و راجع به تاریخ و تحولات تاریخ چه عقیده‏یى داریم؟ راجع به جامعه و تحولات اجتماعى چه مى‏گوییم؟ زیرا اگر ما تعریفى از جامعه و شناختى از قوانین حاکم بر جامعه نداریم، وقتى تعریفى از تاریخ و تفسیرى از علل حاکم بر تحرک تاریخ ارائه نمى‏کنیم و زمانى که تعریفى از انسان و تصویرى از انسان آرمانى به دست نمى‏دهیم و آنگاه که جهان را نمى‏شناسیم، هستى را نمى‏شناسیم، حیات را نمى‏شناسیم، مبدأ و معادى نمى‏شناسیم، براى چه و با چه چیزى باید مبارزه کنیم؟! به این جهت او اصرار مى‏کند که‏باید ما طرح هندسه‏ى مکتب را عرضه کنیم و البته ایدئولوژى از نظر دکتر شریعتى اینجا جزئى از مجموعه‏ى طرح هندسه‏ى مکتب است، ایدئولوژى کل هندسه‏ى مکتب نیست، مرحوم استاد مطهرى و نیز شریعتى از ایدئولوژى دو یا سه تعبیر دارند: گاه برابر با کل مکتب انگاشته‏اند، گاه بخشى از مکتب تلقى کرده‏اند و دکتر شریعتى گاه برگرفته از مکتب قلمداد کرده است، لذا آنجا که بحث طرح هندسه مکتب است از نظر شریعتى ایدئولوژى به‏عنوان بخشى از مکتب یا جداى از آن‏تلقى مى‏شود، اما در جاى دیگر ایدئولوژى اسلامى به نگاههاى کلان فلسفى اسلامى یعنى همان زیرساخت‏هاى فکرى اسلامى که شامل جهان‏بینى و انسان‏شناسى هم مى‏شود اطلاق مى‏کند، مرحوم مطهرى هم گاه ایدئولوژى را برابر با دین به کار مى‏برد و گاه ایدئولوژى را بخشى از مکتب تلقى مى‏کند، ایدئولوژى را به «بایدها و نبایدها»ى مکتب اطلاق مى‏کند که غیر از «جهان‏بینى» است که به مقوله «هست‏ها» مربوط مى‏شود؛ در این صورت، مکتب از منظر استاد مطهرى عبارت مى‏شود از مجموع جهان‏بینى و ایدئولوژى و ایدئولوژى نیز مجموعه‏اى از بایدها و نبایدها جهت نیل انسان به تعالى و کمال.

مرحوم استاد مطهرى اگر پدر کلام جدید در ایران یا طرح کننده‏ى مسائل جدید کلامى در روزگار ما تلقى مى‏شود، به دلیل تلقى‏هاى مختلف ایدئولوژى در دیدگاه مطهرى و شریعتى‏ پرداختن به این‏گونه مباحث است و مجموعه‏ى «مقدمه‏یى بر جهان‏بینى»، نخستین اثرى است که در ایران معاصر به صورت منظومه‏یى منسجم به مباحث نو کلامى پرداخته است. و این مجموعه با همین تلقى که جهان‏بینى دینى چیزى و ایدئولوژى اسلامى چیزى دیگر است تدوین یافته است، اى کاش همان‏گونه که آن بزرگوار با ارائه‏ى این مجموعه در عرصه‏ى «اصول عقاید» و کلام طرحى‏نو درانداخت، موفق‏مى‏شد تحت عنوان«ایدئولوژى» اسلامى نیز مجموعه‏ى منسجمى تدوین و ارائه مى‏کرد که قطعاً بافت و ساخت نویى در این مقوله نیز عرضه مى‏نمود.

س : تعبیر ایدئولوژى اسلامى به دو معنا مى‏تواند اخذ بشود: یکبار به مفهوم «ایدئولوژیى که از اسلام گرفته شده» است و عین اسلام نیست و بجاى اینکه ما از اصولى که مارکس عرضه کرد ایدئولوژیى بسازیم، از اسلام یا از دین دیگرى ایدئولوژى ساخته‏ایم، این معنا یک مقدار قابل تأمل است و من جرات نمى‏کنم این معنا را به استاد مطهرى نسبت بدهم چون به نظر استاد ایدئولوژى در کنار جهان‏بینى قرار دارد و مجموع آن دو را مکتب تلقى مى‏کند، من تصور مى‏کنم او ایدئولوژى را جزئى از دین به حساب مى‏آورد و نه برگرفته از دین. به‏نظر شما مبانى ایدئولوژى اسلامى از دیدگاه ایشان چیست؟

ج : ایشان مبانى خاصى را براى ایدئولوژى که در مکتب مطرح مى‏شود در نظر دارند که، من مختصراً اینجا به برخى از آنها اشاره مى‏کنم:

اول بحث «فطرت» است، مى‏دانیم ایشان خیلى به مقوله‏ى فطرت اعتقاد داشت و معتقد بود که مساله‏ى فطرت ام‏المسائل اسلامى است.

دوم تقسیمى است که ایشان در باب فعالیتهاى انسان مى‏کند، فعالیتهاى انسان را ایشان دو دسته کرده: ۱-فعالیتهایى که جنبه‏ى التذاذى دارد که تحت تاثیر غریزه و عادت انسان انجام مى‏شود و ۲- فعالیتهایى که جهت تدبیرى دارد، مراد آن دسته، کارهایى است که انسان به حکم عقل و اراده‏ى خود آنها را انجام مى‏دهد، افعالى که صرفاً براى جلب لذت یا دفع رنج و الم صورت نمى‏دهد بلکه انسان در فعالیتهاى تدبیرى تحصیل کمال را در نظر دارد.

سوم مقوله‏ى عقل است، او اهمیت بسزایى به خرد و خردورزى مى‏داد، وى معتقد بود که عقل انسان مى‏تواند به مثابه منبعى در تبیین و تدبیر مسائل مربوط به زندگى شخصى و اجتماعى افراد، و اخذ و ارائه‏ى طرح کلى حیات از شریعت، نقش‏آفرینى کند، البته هر چند عقل در زمینه‏ى مسائل جزیى مى‏تواند برنامه‏ریزى بکند ولى‏نمى‏تواند به‏تنهایى تمام مسائل بشر را طرح و حل کند، این دین است که مى‏تواند نگاه کلان و برنامه‏هاى کلى براى هستى و حیات و مناسبات انسانى ارائه دهد و برنامه‏هایى را که به مدد عقل تدبیر مى‏کنیم باید در چارچوب اصول و ضوابط دین باشد.

س : جناب آقاى رشاد اکنون اگر اجازه فرمائید مشخصاً به این بحث بپردازیم که: اساساً آیا دین را مى‏توان ایدئولوژیک کرد یا نه؟ و اگر بحث از ایدئولوژیک کردن دین مطرح مى‏شود چه معنا یا معانى منظور است؟ و به اصطلاح چه برداشتهایى را در این زمینه مى‏توان مطرح کرد؟ و کدام تصویر صحیح است؟

برخى ایدئولوژیک کردن دین را به این معنا گرفته‏اند که ما از دین‏ یک طرح «هندسى مکتب» را – به اصطلاح مرحوم دکتر شریعتى -ارائه بدهیم یعنى اگر به مکتب، یک هندسه‏اى ببخشیم دین را ایدئولوژیک کرده‏ایم، به بیان دیگر اگر جهان‏بینى، انسان‏شناسى، جامعه‏بینى یک مکتب را بیان کنیم و فلسفه‏ى تاریخ یک مکتب را ارائه دهیم و بگوییم انسان ایده‏آل و جامعه‏ى ایده‏آل در یک مکتب به چه صورتى تقسیم شده‏اند دین را ایدئولوژیک کرده‏ایم، این یک معنا و یک مفهوم است، گفتیم مرحوم دکتر شریعتى هم وقتى هندسه‏ى مکتب را مطرح مى‏کرد، در توضیح بحث طرح هندسه مکتب هفت موضوع را مورد عنایت قرار مى‏داد که یکى از آن ایدئولوژى بود.

گاهى اوقات دیده شده برخى ایدئولوژیک کردن دین را به معنى قشرى و تحمیلى کردن دین دانسته‏اند، یعنى ما دین را تک بعدى کنیم، دین را از باطنش جدا کنیم، صورت ظاهرى دین را بگیریم و به باطن و محتواى دین توجه نداشته باشیم، این هم یک معنایى است که برخى از ایدئولوژیک کردن دین تصور کرده‏اند.

معناى سومى هم در آثار بعضى از نویسندگان مهّم دیده شده این است که آن‏ها گفته‏اند ایدئولوژیک کردن دین به معناى این است که ما دین را به یک مرام دنیوى تبدیل کنیم یعنى بیاییم از دین نظامهاى اجتماعى استخراج کنیم: اگر نظام حقوقى، نظام اقتصادى، نظام سیاسى، نظام فرهنگى ارائه دهیم، دین را ایدئولوژیک کرده‏ایم، حالا من مى‏خواهم جناب‏عالى پیرامون مفهوم یا مفاهیم ایدئولوژیک کردن دین مقدارى بحث کنید و روى این نکته که وقتى بحث از نسبت دین با ایدئولوژى را مطرح مى‏کنیم مرادمان بیشتر کدام یک از معانى مطرح شده مورد عنایت و توجه ما است؟

ج : توضیح و تبیین روشن پاسخ پرسشى که مطرح فرمودید، از سویى بستگى دارد به اینکه ما بدانیم ایدئولوژى چیست؟ از سوى دیگر روشن کنیم که دین چیست؟ وقتى نسبت بین این دو را با هم مى‏سنجیم، فروض و وجوه مختلف قابل طرح است:

۱- اگر ما ایدئولوژى را به مفهوم اولیه و قرن هجدهمى اخذ کنیم، (ایدئولوژى به معناى ایده‏شناسى) دین ایدئولوژیک شدنى نیست و به این معنا دین و ایدئولوژى، از یک سنخ و صنف نیستند، اصولاً دین ایده‏شناسى نیست خود یک ایده یا مجموعه‏یى از ایده‏هاست است.

۲- گاهى از ایدئولوژیک کردن ممکن است این مراد شود که دین را به‏عنوان ایدئولوژى یک طبقه، یک قوم، یک ملت، یک گروه خاص تلقى کنیم، (شبیه آنچه که برخى غربیها مغالطه‏گرانه و مغرضانه، و گاه به غلط و جاهلانه برخى عربها تعبیر و تصور مى‏کنند که اسلام را دین شرقى و عربى مى‏نامند.) اسلام نظام اندیشگى و دستگاه فکرى مختص یک طبقه، یک ملت یا یک قوم و نژاد نیست تا بدین معنى ایدئولوژیک شود.

به تعبیر مرحوم مطهرى چون اسلام به «فطرت»دعوت مى‏کند، فطرت را مخاطب قرار مى‏دهد، فطریات را مایه و ماده‏ى دعوت خود قرار مى‏دهد نمى‏تواند به طبقه، به حزب یا به قومیت و نژاد خاص متعلق و منحصر شود، با بشریت سر و کار دارد نتیجتاً قوانین آن منطقه‏اى، جغرافیایى، اقلیمى و قومى و نژادى نیست و نمى‏تواند باشد و تنها کارى که در ایدئولوژیک کردن دین ممکن است انجام دهیم. (با یک مسامحه) شاید این باشد که آن قوانین را بر شرایط تطبیق مى‏دهیم، و هرگز نمى‏گوییم شرایط جزء دین است، مى‏گوییم خود قوانین جزء دین است جزء آموزه‏هاى دینى است و ما کارى که انجام مى‏دهیم این است که به کمک عقل و به یارى اجتهاد کلیات را بر جزئیات تطبیق مى‏کنیم و عمده‏ى کار عالمان دین اصولاً همین است، به تعبیر آقاى مطهرى کارى که از انبیاء در عصر بعثت‏ها انتظار مى‏رود، از علما در عصر نهضت‏ها (در اداره‏ى جوامع) انتظار مى‏رود علما باید قوانین کامل دائمى را بر شرایط جارى مقطعى تطبیق دهند و این تطبیق به معناى عصرى و مقطعى، موقت و قشرى کردن نیست، عمق دین سر جاى خودش است، دین تودرتو، ذومراتب و ذووجوه است، هر وجهى در شرایطى کاربرد دارد و آن وجهى که در یک موقیعت و وضعیتى کاربرد دارد در آن وضعیت همان وجه مورد استفاده قرار مى‏گیرد، این نه سوءاستفاده از دین است، نه قشرى کردن آن، نه مقطعى کردن دین است نه موقت کردن آن.

۳- گاه ممکن است که مراد از ایدئولوژیک کردن دین این باشد که تشکلى، حزبى (حزب بى‏نام و با نام) ایجاد شود و اسلام یا دین دیگر را فروکاسته و در چارچوب تنگ و قالب بسته‏ى آن حزب و تشکل جایگزین گردد. و دین به مرامنامه‏ى آن حزب بَدَل مى‏شود شبیه بعضى از تشکلهایى که طى سده‏ى اخیر در ایران و بعضى از کشورهاى اسلامى مخصوصاً کشورهاى عربى بوجود آمد که اسلام را مى‏فشردند و در قالب مرامنامه‏ى حزب و انجمن خود تعبیه مى‏کردند یا مثل بعضى گرایشهایى که در کشورهاى دیگر دنیا بخصوص اروپا وجود دارد که با مسیحیت چنین معامله‏یى مى‏کنند احتمالاً عناوینى مانند «سوسیال مسیحى»، «دمکرات مسیحى» و امثال آن به چنین کارکردى اطلاق مى‏شود. این یک نوع ایدئولوژیک شدن دین است و معناى تقریباً شایعى که امروزه از ایدئولوژى مطرح است، مفهومى قریب به همین معنا است. این تلخیص و احیاناً مثله کردن دین است و طبعاً نامطلوب.

۴- گاه ممکن است ایدئولوژیک کردن دین بدین معنا اخذ شود که: «دین را برابر بدانیم با ایدئولوژى»، در تعابیر قبلى دین تضییق و تحدید میشد تا در تُنگ ایدئولوژى بگنجد، در این تلقى ایدئولوژى توسعه مى‏یابد تا آنجا که با دین برابر مى‏نشیند، یعنى دین، راهنماى بینش، منش و کنش انسان مى‏شود، دین را به مثابه دستگاه جامعى تعریف مى‏کنیم که حاوى نظامات معرفت‏شناختى، هستى‏شناختى، انسان‏شناختى، و سامانه‏هاى حقوقى، سیاسى اقتصادى و فرهنگى و آموزه‏هاى کاربردى اجتماعى فردى است همان طور که گاه مرحوم استاد مطهرى چنین تعبیر مى‏کردند و مرحوم دکتر شریعتى اگر گاه دین را ایدئولوژى مى‏نامید مرادش همین بود، اینها معناى وسیعى از ایدئولوژى اراده مى‏کردند، و چه بسا این تعبیر حرف نابجایى هم نباشد و از این به ایدئولوژى دینى یا ایدئولوژى اسلامى، نیز تعبیر مى‏شود کما اینکه عرض شد نام یکى از آثار مرحوم شهید بهشتى «ویژگیهاى ایدئولوژى اسلامى» است. من فکر مى‏کنم که هیچیک از برداشتهاى سه‏گانه‏ى نخست به تمام صائب و صحیح نیست یعنى به دین به مثابه «ایده‏شناسى»، «دستگاه اندیشگى طبقه یا یک قوم یا یک نژاد» یا «آرمان و مرامنامه‏ى یک حزب و یک تشکل» نمى‏توان نگریست، دین مى‏تواند دستگاه فلسفى معرفت‏شناختى خاصى در قبال دیگر دستگاههاى فکرى، ارائه دهد، مى‏تواند اقوام را هدایت کند و از سوى نژادها پذیرفته شود، مى‏تواند به یک‏تشکل رهنمود

بدهد، یک جمعیت مى‏تواند مرامنامه‏ى خود را از دینى اقتباس کند اما آن مرامنامه و ایدئولوژى مأخوذ از دین است تمام دین نیست، دین بالمره و یک جا نمى‏تواند به مرامنامه و نظام نامه‏ى یک حزب بدل شود، دین فراتر از رفتارهاى حزبى و جناحى است، اما دین و بویژه اسلام مى‏تواند به مفهوم چهارم ایدئولوژى قلمداد شود، دین دستگاه جامع بینش، منش و کنش و راهنماى اندیشه و عمل است و استخراج نظامات اجتماعى از آن نه تنها بى‏اشکال است که ضرورى است والا دین براى بوسیدن و بر رفه نهادن و در نتیجه به طاق نسیان سپردن نیامده است، به صحنه آوردن دین و از زاویه عزلت بیرون آوردن اسلام هرگز به مفهوم سطحى کردن آن نیست. همچنین اطلاق ایدئولوژى به معناى بخشى از نظامات اجتماعى دین نیز بلااشکال است، حداقل یک جعل اصطلاح است و «لامحاشه فى الاصطلاح»، یعنى اگر انسان نیازمند به جهان‏بینى، به اخلاق و نظامات اجتماعى است و همچنین انسان به مجموعه‏اى از آموزه‏ها و رهنمودها نیازمند است که با آن مبارزه کند، با آن هویت پیدا کند با او از خود دفاع کند با او در راه سعادت و کمال خود تلاش کند، و اگر ایدئولوژى را به این معنا بگیریم مى‏توان از دین ایدئولوژى اخذ کرد و به این معنى دین به انسان ایدئولوژى مى‏دهد، هر چند اطلاق ایدئولوژى به دین به معناى چهارم از چهار معنا و نیز کاربرد واژه در بخش اجتماعات اسلام و نیز اخذ ایدئولوژى از متن دین اشکال علمى عقیدتى ندارد ولى به دلیل تعابیر گونه‏گون و نوعاً منفى و میرایى که از «ایدئولوژى» شده است، و از آنجا که هر واژه‏یى آنگاه که به اصطلاح بدل مى‏شود در بستر فرهنگ زاد بوم خود، باردار معنا و مبنا و مختصات «یُدرک ولایوصف» بسیار و غیرقابل انتقالى است، بهتر آن است که از اصطلاح ایدئولوژى در باب تبیین مفاهیم اسلامى بهره نگیریم. چه آنکه ممکن است هر چه تلاش کنیم، باز هم از شبهات و بارهاى منفى آن رهایى نیابیم و برداشت‏هاى منفى از ایدئولوژى به دین تسرى کند. دین نیز کاربرد ایدئولوژیکى – به مفهوم صحیح آن – دارد اما دین در ایدئولوژى خلاصه نمى‏شود، که بحرى را در کوزه‏اى نمى‏توان گنجاند، و نباید به تبعیض در ارکان و اضلاع دین تن در دهیم، در دیندارى معتدل و همه جانبه خود بخود دین خاصیت ایدئولوژیکى دارد یعنى هرچند فراتر از ایدئولوژى هست اما نقش مثبت یک ایدئولوژى سالم را ایفاء مى‏کند و انسان را از پناه بردن به ایدئولوژیهاى سست و ناپایدار بى‏نیاز مى‏کند. کارکرد ایدئولوژیکى داشتن به معناى عروض عوارض ایدئولوژى بر دین نیست، اینکه دین حاوى ایدئولوژى است، بدین معناست که دین مى‏تواند عهده‏دار نقش و کارکرد ایدئولوژیک باشد، هر آنچه از صفات مثبت از یک ایدئولوژى سازنده توقع داریم از دین هم مى‏توانیم انتظار داشته باشیم، اگر ایدئولوژى ایمان‏آفرین است دین هم این چنین است، اگر ایدئولوژى حرکت‏زاست دین هم اینگونه است، اگر ایدئولوژى امید آفرین است دین هم این سان است، اگر ایدئولوژى به انسان هدف مى‏دهد دین هم همینگونه است، اگر ایدئولوژى امور را شفاف مى‏کند و آدمى را از حیرت رها مى‏کند، دین هم اینگونه است، اگر ایدئولوژى انسان را به سمت آرمانهایش مى‏راند، آینده‏اش را ترسیم مى‏کند دین هم اینچنین است، اگر ایدئولوژى یک سلسله ارزشها و آرمانهایى را طرح و عرضه مى‏کند که انسان به خاطر آنها باید فداکارى کند، و مى‏ارزد که ایثار کند، از خود بگذرد در دین هم‏چنین ویژگیهایى هست، پس اگر مراد این است که آثار و صفات مثبت و کارکرد ایدئولوژیک دین انسانى، سازنده و تکامل‏بخش ایدئولوژى را از دین توقع ببریم و در دین چنین کاربردها و کارکردهایى را سراغ کنیم و این یعنى ایدئولوژیک شدن – بلکه ایدئولوژیک بودن – دین، به نظر من هیچ اشکالى بر آن وارد نیست. دین کارکرد ایدئولوژیکى دارد و این یک واقعیت است و در اختیار ما هم نیست که مسأله را دیگر کنیم و تاریخ هم گواه این است که همواره دین در تاریخ حیات انسان نقش‏هاى کاربردى و کارکردى سازنده‏یى داشته و این مسأله عیب دین و ایدئولوژى نیست و هنر آن دواست و هرگز این ویژگى با ژرفا و گستردگى و جامعیت و جاودانگى دین نیز منافات ندارد، دین مى‏تواند ابعاد گوناگونى داشته باشد و به تناسب شرایط و ظروف ابعاد و کارکردهاى آن بروز و نمود یابد و طبعاً هنگام جهاد، دین به مثابه سلاحى براى مبارزه نقش ایفا کند یا هنگام دفاع، دین به سنگر دفاع از هویت و فرهنگ ملتى بدل شود و این در تاریخ اتفاق افتاده و این عیب دین نیست که حسن و هنر آن است.

س : جناب آقاى رشاد! پس نکته مهم این است که اساساً ما باید ببینیم که دین را چگونه تعریف کنیم؟ هدف و غایت اصلى دین را چگونه بدانیم؟ ایدئولوژى را چگونه تعریف مى‏کنیم و از همه مهمتر براى ایدئولوژى چه صفاتى قائل هستیم آنگاه راجع به رابطه دین و ایدئولوژى داورى کنیم و الا نمى‏توانیم بحث دقیقى در باب نسبت دین و ایدئولوژى بکنیم، باید نخست روشن کنیم ایدئولوژى‏را به چه معنا در نظر داریم یا کدام مصداق از ایدئولوژى مراد ماست، تا بگوییم نسبت دین با ایدئولوژى چیست؟

ج : همین طور است، ما در آغاز گفت و گو، گفتیم که براى ایدئولوژیها صفات عدیده‏اى را قائل شده‏اند، مثلاً گفته‏اند: ایدئولوژیها به منزله‏ى راهنما و چارچوبه عمل مى‏کند یعنى مشخص مى‏کند که فرد چه کارى را باید بکند چه کارى را نباید بکند، ایدئولوژى‏ها موضع‏گیرى و رفتار اجتماعى انسانها را مشخص مى‏کند و تا جایى که گاه انسان را ناگزیر مى‏کنند که علیه طبقه خاصى شورش کند!

ویژگى دیگرى که ایدئولوژیها بدان متصفنداند، وضوح زلالى است، در ایدئولوژیها گفت‏وگوهاى فلسفى و چون و چراهاى علمى نمى‏بینیم، زیرا وقتى که بناست افراد براساس یک مرامنامه‏ى حزبى عمل کنند دیگر چون و چراهاى فلسفى، و شک و تردیدهاى فکرى جا نخواهد داشت، ویژگى دیگر ایدئولوژى‏ها گزینشى عمل کردن است یعنى به بعضى امور توجه مى‏کنند به بعضى دیگر بى‏اعتنا هستند! وجود خصم و خصومت و ویژگى دیگر ایدئولوژیها این است که دشمن‏تراشند و دشمن‏ستیزند، اساساً پیکار با دشمن در ایدئولوژیها یک اصل تلقى مى‏شود، پنجمین ویژگى که ذکر شده اینکه ایدئولوژیها دنبال حقیقت‏جویى نیستند دنبال حرکت‏زایى هستند، حرکت‏زایى اصل تلقى مى‏شود، ویژگى دیگرى که ذکر کرده‏اند این است که ایدئولوژیها مربوط به دوران تأسیس‏اند نه دوران استقرار، با ایدئولوژى مى‏شود انقلاب کرد و وقتى انقلاب کردیم نمى‏توانیم جامعه را همواره در حال انقلاب نگاه داریم، و به تعبیر شریعتى در دوران استقرار، نهضت به نهاد تبدیل مى‏شود و شور و شعور انقلابى مردمى فروکش مى‏کند و به سکون و سکوت مى‏گراید، مردم مى‏خواهند بروند دنبال زندگى خودشان، آنگاه به تعبیر بعضى «خون به تریاک بدل مى‏شود»، اینجا ایدئولوژى خواص سازنده‏ى خود رإ؛// ) نقد تعمیم اوصاف ایدئولوژى‏ها

از دست مى‏دهد. ویژگى دیگر ایدئولوژیها این است که به مفسران رسمى نیاز دارند چون اهداف ایدئولوژیها این است که راه را نشان دهند و راهنماى عمل باشند و کسانى باید باشند که اهداف را مشخص کنند، راه را نشان دهند.

نکته‏اى که قبل اشاره شد و مجدداً تأکید مى‏کنیم چون خیلى مهم است این است که: این ویژگى‏هایى را که ما در این گفت و گو ذکر کردیم و دیگر نکته‏هایى که دیگران گفته‏اند از کجا و چگونه بدست آمده است؟ آیا مى‏توانیم بگوییم که اینها از لوازم ذاتى هر نوع ایدئولوژى است؟ یا اینکه وقتى متفکران، جامعه‏شناسان، سیاست‏دانانى که یکى یا برخى از این ویژگیها را ذکر کرده‏اند ایدئولوژى خاصى را منظور داشته‏اند؟ به طور مثال وقتى هانا آرنت در کتابش بحث ویژگیهاى ایدئولوژى را مطرح مى‏کند راجع به مطلق ایدئولوژى سخن مى‏گوید یا ایدئولوژى خاصى را مد نظر دارد و با توجه به آن ایدئولوژى ویژگیهایى را بیان مى‏کند؟ به نظر من:

اولاً : گاه یک یا دو، سه ایدئولوژى خاص مورد نظر حضرات است و ویژگیهاى آنها را استخراج و همه را به همه‏ى ایدئولوژیها نسبت مى‏دهند.

ثانیاً برخى صفات و مختصات برشمرده شده با برخى دیگر در تناقض و تنافى هستند و هرگز نمى‏توانند ناشى از یک مبداء باشند و این نشان مى‏دهد که این عوارض مختلف، مختصات ایدئولوژیهاى مختلف‏اند، ویژگیهاى گوناگون «ایدئولوژى‏هاى گوناگون» یک جا گردآورى و به عنوان مجموع ویژگیها به مطلق ایدئولوژى نسبت داده شده است! در حالى که اطلاق ایدئولوژى به برخى مرامها تنها در چارچوب اشتراک لفظى مجاز است، زیرا نه تنها ایدئولوژى‏هإ؛.. ) یکسان نیستند بلکه هم‏خانواده هم نیستند، و داورى در این باب نیازمند ایدئولوژى‏شناسى و طبقه‏بندى ایدئولوژیهاست.

ثالثاً کسانى که این ویژگیها را مطرح کرده‏اند غافل شده‏اند که بسیارى از این اوصاف را مرامها و منظرهاى ضد ایدئولوژیک هم دارا هستند، پس آنها هم خود نوعى ایدئولوژى هستند! مثلاً – لیبرالیسم که رقیب ایدئولوژى اندیشى است. سکولاریسم که با دین و رفتار ایدئولوژیک ناساز است، خود صد چندان افزون‏تر از ایدئولوژیها جزمى، رقیب‏ناپذیر، دیگر گریز و تنگ‏اندیش است.

رابعاً سوءاستفاده از دین در طول تاریخ رواج داشته و اساساً کدام مفهوم مقدسى را در تاریخ سراغ داریم که از آن سوء استفاده نشده؟ اگر با سوء استفاده از دین و بد تبیین کردن آن، مثلاً دین را قشرى وانمود کردند؟ دین را تک‏بعدى نشان دادند؟ اوصاف منفى ایدئولوژى را برآن بار کردند؟ مى‏توانیم بگوییم: نباید ایدئولوژیک شود یا توقع از آن داشت و آیا به این دلیل مى‏توانیم اوصاف و آثار مثبت ایدئولوژیکى را از دین سلب کنیم؟ یا اگر هر کسى گفت من مى‏خواهم دین را ایدئولوژیک کنم یا ایدئولوژى دینى ارائه دهم مرادش این خواهد بود که دین را قشرى کند؟ و اگر مرحوم دکتر شریعتى یا مرحوم شهید بهشتى یا مرحوم استاد مطهرى نیز بحث ایدئولوژى دینى را مطرح کردند مى‏توان گفت اینها هم خواسته‏اند دین را قشرى کنند! یا دین را از باطنش تهى کنند!

خامساً باید توجه داشت که در متن اسلام ساز و کارهایى نهان است که به طور خودکار مانع تحقق برخى صفات منفى ایدئولوژیکى مى‏شود، مگر آنکه اسلامیّت اسلام دچار زوال شده و قلب ماهیت پیدا کند، زیرا متن اسلام با برخى اوصاف تنافى دارد، مثلاً این که انتساب آنچه به «طبیعت آدمى» و «طبع قدرت» مربوط مى‏شود، به ایدئولوژى!

ایدئولوژى جبرآور است، چون انسان وقتى در چارچوب و بستر یک ایدئولوژى قرار گرفت دیگر سلب اختیار از او مى‏شود و در نتیجه ایدئولوژى انسان را به هر سو که خواست مى‏راند، در خصوص اسلام صدق نمى‏کند، متن اسلام ملازم با آزاداندیشى، مسؤولیت‏پذیرى و اعتدال است، اگر اسلامیت باقى باشد مسئولیت‏پذیرى و تکلیف بر جاى خود باقى است جبرانى زیستن از حاق اسلام بدور است.

سادساً اشکالاتى را که به انسان، به غرایز انسانى، به طبیعت آدمى بر مى‏گردد، یا اشکالاتى را که به عالم سیاست و حکومت و به ماهیت قدرت بازگشت مى‏کند را بر ایدئولوژى بار کردن بى‏دقتى است و اینکه بشر احیاناً از ایدئولوژى سوءاستفاده مى‏کند دلیل نمى‏شود که اصل و مطلق ایدئولوژى زیر سؤال برود و اینکه انسان وقتى با ایدئولوژى و جهاد پیش رفت و به قدرت رسید براى حفظ قدرت سعى مى‏کند اعمال خود را توجیه کند تا جائى که ایدئولوژى ابزارى مى‏شود براى توجیه ضد ارزشها، و ناهنجاریها این گناه ایدئولوژى نیست و نمى‏توان عملکرد فرد را به ایدئولوژى و یا لااقل به هر ایدئولوژى نسبت داد، این گناه آدمى است، این خاصیت قدرت است. اینکه مثلاً گفته مى‏شود: ایدئولوژى «وسیله را مباح مى‏کند» در ایدئولوژى وسیله هدف را توجیه مى‏کند! و مارکسیستها این عبارت را به‏عنوان یک قاعده بیان مى‏کردند، نمى‏تواند صفت همه‏ى ایدئولوژیها باشد با توجه به ذاتیات دین و یا ذاتیات اسلام، بسیارى از ویژگیهاى منفور و پیامدهاى منفى اصولاً نمى‏تواند رخ دهد، دین بر شالوده‏ى معنویت استوار است و در او ملاک فضیلت تقوا است، عدالت‏خواهى در آن به‏عنوان آرمان متعالى به شمار مى‏آید لهذإ؛۱۱ ) ایدئولوژى دینى و دین ایدئولوژیک شده نمى‏تواند ستم را توجیه کند یا به نام عدالت ستم کند، و این انسان است که چنین مى‏کند یعنى انسانى که خود را مسلمان و پیرو ایدئولوژى دینى مى‏داند یا انسانى که مبارز بوده و حال که به قدرت رسیده (و قدرت استکبار مى‏آورد و استکبار سبب نخوت و خودبینى مى‏شود) پا روى حق مى‏گذارد، انانیت بشر یا غریزه‏ى قدرت‏طلبى او موجب مى‏شود که کرده‏هاى زشت خودرا توجیه کند اعمال و رفتار بد باند خود را توجیه کند، اینها به صفات و خصلتهاى آدمى رجوع مى‏کند، به دین و ایدئولوژى مربوط نمى‏شود، اگر انسان پایبند ایدئولوژى هم نباشد چنین مى‏تواند باشد، و چه بسا وقتى پایبندى و دلبستگى آدمى به دین کاهش یافته چنین مى‏کند.

در هر صورت اینکه: ویژگیهاى منفى که مربوط به بعضى از ایدئولوژیها است و همه را گزینش کرده کنار هم قرار مى‏دهیم و یک مرتبه مى‏شماریم ده بیست مورد مى‏شود و سپس مى‏گوییم هر چیزى ایدئولوژیک شد محکوم به همه‏ى اینهاست بسیارى غلط است. چه بسا اینها خصوصیات بعضى از ایدئولوژیها باشد، هر یک خصوصیت، یا هر چند خصوصیت بر یک ایدئولوژى یا چند ایدئولوژى صدق کند اما همه آنها بر همه‏ى ایدئولوژى قابل انطباق نیستند، و هرگز کاربرد ایدئولوژیک قائل شدن براى دین سبب نمى‏شود که آن خصوصیات که از آن ایدئولوژیهاى دیگر است در اسلام‏هم ظهور تحقق یابد.

بالاخره نه انسان بى‏ایدئولوژى مى‏تواند باشد و نه دین مى‏تواند کارکرد ایدئولوژیک نداشته باشد والّا دین در حاشیه و مجموعه‏اى از خیالها و غزلهایى خواهد شد که براى دل آدم خوب خواهد بود و بس! برخى شبهات مطرح در باب ایدئولوژیک شدن دین‏ همان خواهد شد که بعضى از متکلمین جدید غربى عرضه مى‏کنند و بعضى نویسندگان معاصر ما در ایران ادعا مى‏کنند: «ایمان به امر قدسى»! یک چیز موهوم، یک چیز شناخت‏ناپذیر، نامتعیّن که با همه چیز هم قابل تطبیق باشد، این که دین نیست‏

به هر حال ما تعریف بدى از دین، تعریف بدى از ایدئولوژى به دست مى‏دهیم و بعد اینها را هم ترکیب مى‏کنیم و بدترش مى‏کنیم بعد مى‏گوییم: دین نباید ایدئولوژیک شود!

س : اینکه تاکید مى‏فرمایید: اگر دین کارکرد ایدئولوژیک نداشته باشد موجب مى‏شود دین به انزوا گراییده به حاشیه رانده شود و از متن جامعه دور شود و این مطلبى است که نه تنها مفید به حال دین نیست بلکه موجب آثار زیان‏بارى هم به حال جامعه‏ى بشرى خواهد شد. از دیدگاه برخى، شبهاتى و اشکالاتى در این زمینه مطرح مى‏شود و آیا این اشکالات و شبهات را مى‏توانیم پاسخ بگوییم یا نه؟ برخى بر این نکته تاکید ورزیده‏اند که اگر ما بخواهیم دین را ایدئولوژیک کنیم باید به این نکته توجه کنیم که این کار هنگامى میسر است که وقتى به کتاب خداوند مراجعه مى‏کنیم یک دستگاه فکرى مدون را در آن پیدا کنیم در حالى که وقتى به قرآن کریم رجوع مى‏کنیم مى‏بینیم چنین نیست، اگر ممکن است شما مطالبى را پیرامون این نکته بفرمایید.

ج : قرآن کتاب بشرى و برسیاق بشر نوشته نیست، سبک تدوین قرآن از خصوصیات اعجازى آن است، اگر حضرات در پى نظمى چونان نظم ساده و آشکار تالیفات بشرى هستند، چنین نظمى در قرآن نیست، قرآن داراى سامانه‏یى پیچیده اما دست یافتنى و بس استوارى است و همین سبک نظم قرآن هم از دلائل ظرفیت شگفت و کران ناپیداى آن است که به آدمى اجازه مى‏دهد اینهمه و در طول تاریخ از آن مطلب نوبه نو فرا چنگ آورد، سور قرآن به هم پیوسته است آیات آن به هم بسته است و معانى آن در هم تنیده است، من فکر مى‏کنم منشا اشکالاتى این چنین جهل یا جحد است وقتى گویند: دین نامدون است، پیش‏فرض‏هایى در ذهن آنها مطرح است از قبیل اینکه: دین براى حیرت‏افکنى آمده است! دین راز آلود است! حاق دین دست نایافتنى است!، ما هر چه تلاش کنیم به فهم گوهر دین نخواهیم رسید! اگر این پیش‏فرضها مسلم تلقى شود طبعاً نمى‏توان از دین ایدئولوژى اخذ کرد و دین نمى‏تواند کارکرد ایدئولوژیک داشته باشد. روشن نیست با تمسک به چه دلیلى ما مى‏گوییم دین حیرت‏افزاست؟ کار دین هدایت است، دین نیامده انسان را متحیر کند دین آمده انسان را متنبه سازد و وقتى دین کارش هدایت است خودبخود یک نوع کاربرد ایدئولوژیک پیدا مى‏کند، از جمله صفات مثبت ایدئولوژى این است که به جامعه جهت مى‏دهد دین نیز چنین است، این خلاف آیات صریح قرآنى است که بگوییم دین حیرت‏زاست، اسلام دین است و خود دین مى‏گوید که من بیانم، تبیانم، نورم، خود دین مى‏گوید که براى هدایت آمده‏ام، قرآن انسان را به روشنترین و اقوم طرق هدایت مى‏کند، بیان است و تبیان است، این نسبت ناصحیحى است که به دین مى‏دهیم، دین را به طریق نادرست تعبیر و تفسیر مى‏کنیم طبعاً ناچار مى‏گوییم دین حیرت‏افزاست و سپس مى‏گوییم: ایدئولوژى شفاف و روشن است و جهت‏دهنده است پس بنابراین دین نمى‏تواند کارکرد ایدئولوژیک داشته باشد، یا اینکه مى‏گوییم دین نامدون است. تدوین به چه منظور و به چه معنى مورد نظر ماست؟

قرآن مثل کتاب بشرى فصل اول، دوم، سوم… باید داشته باشد؟ بخشهاى جهان‏بینى، احکام و حقوق، اخلاق‏باید داشته‏باشد؟ این‏جور اگر مورد تصور و توقع است بله دین نامدون است! آن چه را که امروزه به‏عنوان یک روش بشرى معمول شده و روزى دیگر طور دیگر خواهد شد، نمى‏توان ملاک قرار داد، اصل و ثابت تلقى کرد بعد قرآن را با آن قیاس کرد و گفت: قرآن مدون یا دین مدون نیست، علاوه بر اینکه نامنظم بودن متن دین به نحو بشرى به معناى نامنقح بودن دین نیست، نامدون و غیر متوّب بودن متن دین به معناى مبهم بودن اصل دین نیست، ممکن است که یک مجموعه‏اى از دستورهاى روشن را در اختیار داشته باشیم اما نه به ترتیب مأنوس و مألوف. و تفصیل و به تبویت مألوفى که به آن عادت کرده‏ایم همیشگى نیست نباید تصور شود همیشه چنین بوده و هست و هماره چنین خواهد بود. دین منقح است و گواه آن این است که به گواهى تاریخ از صدر اسلام تا حالا، با حضور خود پیامبر دین ابزار مبارزه مردم بود، در پناه دین مردم از خود دفاع کردند، در پناه دین حکومت تشکیل دادند، در بستر دین تحت تعلیم و تربیت آموزه‏هاى دینى انسانهاى کاملى پرورش یافتند، و در اعصار بعدى هم همینطور، و خود همین که دین به‏مثابه ابزار مبارزه و سلاح هدایت نقش ایفاء کرده، حرف روشن‏زده، بهترین دلیل بر امکان و درستى آن است، آنچه که دکتر شریعتى راجع به هندسه‏ى مکتب مطرح مى‏کند که ما باید در باب جهان‏بینى، جامعه‏شناسى، فلسفه‏ى تاریخ، انسان‏شناسى حرف روشنى بزنیم، الان از توده‏ى عوام مسلمان اگر بپرسید راجع به این موارد در حد خود حرفهاى روشنى دارند، البته سخنان عامى با عالم دین تفاوت مى‏کند، عالم دینى مى‏تواند در این بابها حرفهاى شفاف‏تر و منقح‏تر و کامل‏تر و عمیق‏ترى بزند اما عوام هم سخن نامنقح نمى‏گوید، عالم و عامى این همه را از کجا بدست آورده‏اند این را از دین بدست آورده‏اند، پس اتهام حیرت‏افکنى به دین، دین را «لادین» کردن است. با مبادى و مبانى، و پیش فرضها و پیش گمانه‏هاى غلطى موضوع نسبت دین و ایدئولوژى بررسى مى‏شود و غلط هم نتیجه‏گیرى مى‏شود، دین آخرت‏گراست، آخرت‏مدار است و در نتیجه با ایدئولوژى که دنیوى است سازگار نمى‏افتد! اصلاً این حرف غلط است، در فرهنگ اسلامى بین دنیا و آخرت تفاوت و تفصیلى نیست، نخیر دین هم دنیوى است و هم اخروى، البته دین دنیاگرا نیست دنیاگر است. و دینى که برنامه‏ى دنیایى ارائه نمى‏دهد، در دنیا به من «باید و نباید» ارائه نمى‏کند، در آخرت نیز نمى‏تواند و نباید به من چون و چرا بگوید و عقاب و ثواب صادر کند.

س : همانطور که فرمودید: اساساً ما اگر بپذیریم که قرآن کریم جهان بینى دارد، احکام دارد، ارزشهاى خاصى را مطرح کرده، نشانگر این است که دین قالب خاصى دارد، نکته دیگر اینکه قالب داشتن دین مساوى با قشرى بودن دین نیست یعنى بگوییم اگر دین قالب دارد نتیجه‏اش این خواهد بود که دین قشرى است با توجه به اینکه دین آموزه‏ها و گزاره‏هایش لایه‏هاى تودرتو و عمیقى دارد قالب داشتن آن سبب قشرى شدن آن نمى‏شود. برخى مى‏پندارند اگر ما براى دین قالب تعیین کنیم دیگر عمیق و تودرتو نخواهد بود بحث دیگرى که مطرح است این است که ما اگر ادعا کنیم که در قرآن مفاهیم به اصطلاح عمیق واقعى داریم، محکم و متشابه داریم، در باب مفاهیمى‏ چون جبر و اختیار، و مبدء و معاد بحث و گفت و گو کنیم در واقع دین را ایدئولوژیک کرده‏ایم، در این باره هم خواستیم مقدارى مطالبى را بفرمایید.

ج : اینها مطالب عامیانه‏یى است که در پوشش مواضع عالمانه طرح مى‏شود، و به تصور من این مدعیات بیش از آنکه داراى دلائل علمى باشد ناشى از علل اجتماعى سیاسى، شخصى و روانى است، مانند اینکه شخصى با حکومت دینى یا حاکمان دینى مشکل دارد، اصل حکومت دین را زیر سوال مى‏برد، گاه مى‏گویند: ایدئولوژیک شدن دین منجر به قشرى و سطحى شدن دین مى‏شود، گاه مى‏گویند: طرح مباحث دقیق و عمیق دین را ایدئولوژیک مى‏کند! علت مخالفت با کارکردهاى زنده و سازنده‏ى دین است و دلیل تراشى مى‏کنند، در دل دوست به هر حیله رهى باید کرد! البته به شما بگوییم گاهى این دغدغه‏ها مثبت است ولى برداشتها غلط است، اگر اجازه بفرمایید تلخیص و جمع‏بندى کنیم، به نظرم مى‏آید که بحث تعارض بین ایدئولوژى و دین و ناصواب انگاشتن ایدئولوژیک کردن دین برمى‏گردد به یکى از پنج خطا:

۱- یا دین را بد معنى مى‏کنیم و مى‏بینیم از چنین دینى نمى‏شود کاربرد ایدئولوژیک توقع داشت.

۲- یا از ایدئولوژى توقع یا تلقى خاصى داریم مانند معانى مشهور کلاسیک ایدئولوژى، مرامنامه طبقاتى یا نظام‏نامه‏ى حزبى تلقى کردن ایدئولوژى و طبعاً به این معناها از دین توقع ایدئولوژیک صحیح نیست چون دین عصرى و قشرى مى‏شود.

۳- یا اینکه خواص عارضى و احیاناً ذاتى بعضى از ایدئولوژیها یا خواص منفى بعضى از ایدئولوژیها را تعمیم مى‏دهیم به همه‏ى ایدئولوژیها نتیجتاً مى‏گوییم دین را نباید ایدئولوژیک کرد.

۴- گاه ممکن است آنچه را که از خصائل و ویژگیهاى انسان یا عوارض سیاست و قدرت است، به ایدئولوژى یا دین نسبت دهیم، انسان است که یک‏روز مبارز است و آزادیخواه و عدالت طلب و روزى دیگر ظالم است و ضد آزادى و عدالت، جان بدفرماى آدمى و طبیعت قدرت منشأ تغییر و تبدیل است نه دین و ایدئولوژى نفس اماره و فزون طلب بشرى است که سبب مى‏شود همان کسى که براى آزادى مبارزه کرد، در برابر آزادیهاى مردم بایستد، این عیب ایدئولوژى نیست، عیب مبارزه نیست، این اشکال به انقلاب بر نمى‏گردد، اشکال به فرد برمى‏گردد، خصلت انسانى است که سبب شده این وضعیت به‏وجود بیاید، یا مقتضاى قدرت است، مقتضاى سیاست است نه مقتضاى ایدئولوژى و نه مقتضاى دین.

خطاى پنجم اینکه بعضى از ویژگیها را که در حقیقت ارزش است ما منفى و ضد ارزش تلقى مى‏کنیم و سپس مى‏گوییم: اگر دین کاربرد ایدئولوژیک پیدا کرد این آثار بر او بار مى‏شود و درست نیست، مثلاً ایدئولوژى حرکت‏زاست، ایمان آفرین است، امید دهنده است، آرامش‏بخش است، دشمن‏ستیز است، صف‏آرایى مى‏کند، آرمان مى‏بخشد، اینها صفات مثبت ایدئولوژى است و چه مانعى دارد – به فرض اگر دین ذاتاً واجد آنها نبود – با ایدئولوژیک شدن واجد آنها بشود!