کاستی‌های اساسی جریان اعتزال نو

اشعریت، آفت و انحرافِ خسارت‌بار تاریخی برای امت اسلامی قلمداد می‌شود. در تاریخ معرفتی و فکری جهان اسلام انحراف و یا آفتی بزرگ‌تر و خسارت‌بار‌تر از اشعریت وجود نداشته است؛ اشعریتی که دامنگیر اکثریت عامّه و بلکه امت اسلامی شده است. در اشعریت عنصر شاخصه‌ی انسانیت و اسلامیت؛ یعنی «عقلانیت»‌ غایب است.

ابتدا اجازه می‌خواهم ایام سالگشت پیروزی نمایان گفتمان انقلاب اسلامی را تبریک عرض کنم.

در این نشست قصد دارم مختصری درخصوص سه کاستی اساسی و اصلی جریان یا طیف اعتزال نو که سید قطب از بانیان و پیشاهنگان آن در تاریخ معاصر قلمداد می‌شود، سخن بگویم.

به نظر من مجموعه‌ی جریان‌ها و خُرده‌گفتمان‌هایی که طیف وسیعی را تشکیل می‌دهند و در ذیل عنوان اعتزال نو قرار می‌گیرند از سه کاستی و کژی رنج می‌برند و همین سه کاستی نیز مانع کامیابی و کارآمدی آنها در تحول اجتماعی، فکری و عملی جوامع اسلامی شده است. این سه کاستی عبارتند از:

۱٫ فقر فلسفی و عقلانیت پویا و کارآمد؛

۲٫ فقدان منطق کارآمد در مقام فهم دین و فعل دینی؛

۳٫ غیاب حماسه.

اشعریت، آفت و انحرافِ خسارت‌بار تاریخی برای امت اسلامی قلمداد می‌شود. در تاریخ معرفتی و فکری جهان اسلام انحراف و یا آفتی بزرگ‌تر و خسارت‌بار‌تر از اشعریت وجود نداشته است؛ اشعریتی که دامنگیر اکثریت عامّه و بلکه امت اسلامی شده است. در اشعریت عنصر شاخصه‌ی انسانیت و اسلامیت؛ یعنی «عقلانیت»‌ غایب است. تحول در گرو تفکر، نواندیشی و روشن‌اندیشی ـ البته با تلقی خاصی که از نظر بنده می‌تواند قابل دفاع باشد ـ است. جان و جوهر روشنفکری، عقل‌گرایی است و اشعریت با روشنفکری تباین جوهری و ذاتی دارد؛ اشعریت نوعی سفاهت کلامی است و قهراً نمی‌تواند هیچ نسبتی با عقلانیت داشته باشد.

افزون بر ده قرن اکثریت امت اسلامی مبتلای به این آفت و انحراف بوده‌اند و از انسداد اجتهاد می‌توان به‌عنوان پیامد و پی‌آورد این نگرش نام برد. در تاریخ جریان‌های غالب و مسلط اسلامی، بعد از چهار فقیه برجسته‌ی عامّه، اجتهاد تعطیل شد، و این تعطیلی البته به دلیل غیاب عقل بود؛ زیرا گوهر اجتهاد عقلانیت است.

از حدود دو قرن پیش، افرادی به‌عنوان مصلح و دلسوز و خیرخواه جامعه و امت اسلامی به چاره‌اندیشی برای حل معضل اشعریت اهتمام کردند. آنها متوجه شدند که احیای اعتزال تاریخی میسر نیست و اگر هم باشد قابل دفاع نیست، ولی مجموعه‌ی این دغدغه‌ها، تأملات، مصحلت‌اندیشی‌ها و خیرخواهی‌ها منتهی به پیدایش جریان‌هایی شد که مجموعاً می‌توان از آنها به طیف اعتزال نو تعبیر کرد. درواقع نواعتزال‌گرایی تلاشی است برای زدودن آثار سوء حاکمیت و سلطه‌ی طولانی اشعریت بر تفکر اکثریت امت اسلامی.

البته مبانی و مواضع جریان نواعتزالی چندان شفاف نیست، ‌بنابراین طبعاً جریانی یکدست نیست، و در مجموع به یک مکتب و دستگاه معرفتی تبدیل نشده است؛ اما به هر حال می‌توان گفت که جریان نواعتزالی یک رویکرد معرفتی است. سید قطب و من تبع او را می‌توان متعلق به طیف نومعتزله قلمداد کرد و شخص سید قطب را می‌توان در زمره‌ی پیشاهنگان و پیشکسوتان نواعتزالی انگاشت.

مشکل اساسی اشعریت، اولاً و در مبنا، فقدان دستگاه فلسفی و عقلانیت کارآمد و فقدان منطق کارآمد در مقام مواجهه با دین، در دو افقِ فهم دین و فعل دینی بود. نواعتزال‌گرایی که تصور می‌کرد باید جایگزین اشعریت شود، خودْ دقیقاً از همین نقاط ضعف رنج می‌برد. به تعبیری می‌توان گفت که نقطه‌ی ضعف مشترک و اصلی سه جریان اعتزال تاریخی، اشعریت مسلط و اعتزال نو در همین دو افق است و البته اعتزال نو از مشکل سومی نیز رنج می‌برد که در ادامه بیان خواهم کرد.

هرچند که دستگاه اعتزالی تاریخی به نحو افراطی عقل‌گرا بود، اما از یک مکتب فلسفی و دستگاه کارآمدِ جامع‌الاطراف، جامع‌گرا و واقع‌گرا برخوردار نبود. مشکل اساسی اعتزال تاریخی تک‌ساحتی‌نگری در حوزه‌ی معرفت و مبانی فهم دین و حوزه‌ی منطق درک دین بود. اصرار بر نقش منفرد و منحصر عقل و افراط در سهم و نقش عقل در فهم دین که منتهی به تک‌ساحتی‌اندیشی در مقام معرفت و تدبیر معیشت شد، نقطه‌ی ضعف جریان اعتزالی تاریخی است، و این نقطه‌ی ضعف در اشعریت نیز وجود دارد. اشعریت نیز مبتلا به مشکل تک‌ساحتی‌اندیشی و فقدان دستگاه جامع و جامع‌نگر و واقع‌گرا، در مبنا و منطق است.

درواقع باید گفت که مشکل اساسی جریان اعتزال تاریخی و اشعریت مسلط و نومعتزله، در این است که هرسه فاقد دستگاه فلسفی و عقلانی کارآمدی هستند که جامع‌نگر و واقع‌گرا باشد. فقر فلسفی (مراد از فلسفه در اینجا متافیزیک محض نیست) و نداشتن عقلانیت جامع، اولین مشکل اساسی و مشترک این سه جریان است.

مشکل اساسی دوم، فقدان دستگاه روشگانی در مواجهه با مقام فهم دین، تحقیق دین و فعل و تحقق دین است که نتیجه‌ی آن درافتادن در تک‌ساحتی‌نگری است. هرچند اعتزال‌گرایی در ظاهر عقل‌گرایی افراطی است، ولی از این جهت که تنها بر یکی از منابع معرفت (عقل) که می‌توان به‌وسیله‌ی آن با حقایق مواجه شد، تکیه دارند، گرفتار این آفت اساسی هستند. معتزله عقل را مبنا، محور و یا ابزار مسلط و حتی منحصر قلمداد کردند؛ اشعریه حدیث را؛ یعنی معتزله خردبسند شدند و خردبسندگی آفت اعتزال تاریخی شد، و اشعریه حدیث‌بسند شدند و حتی به آنها نمی‌توان گفت که نقل‌بسند بودند و همانند اخباریون ما به ظواهر اخبار و حدیث تصلب داشتند. پس این دو جریان از آن جهت که در مبانی معرفت‌شناختی و منطق و روش‌شناسی فهم، و روش‌شناسی اجرا و تحقق و تطبیق دین، حول محور یکی از منابع یا مجاری معرفت تصلب دارند و اصرار دارند، مشترک هستند.

این مشکل در نومعتزله نیز وجود دارد. جریان نواعتزالی درواقع فرار از اشعریت است، اما اینها به اعتزال تاریخی نرسیدند و به عقلانیت دقیق، استوار، دقیق و سخت‌بنیاد دست نیافتند. هر سه جریان از این جهت مشکل دارند؛ یعنی اعتزال نو نیز دچار آفت تک‌ساحتی‌نگری است که دو جریان گذشته به آن مبتلا بودند. در اعتزال نو عقلانیتی خودبنیاد، اما سطحی‌نگر و بیشتر شبیه به عقلانیت ابزاری، مبنا و محل توجه است؛ چنان‌که در اعتزال تاریخی نیز نوعی خرد و عقل خودبنیاد محور و محل توجه بود.

وقتی در اینجا از فقر فلسفی سخن می‌گوییم اصرار نداریم که بگوییم فلسفه صرفاً به مفهوم متافیزیکی آن محل توجه است؛ بلکه منظور نوعی عقلانیت و اهتمام به نگاه‌های بیرونی و نوعی توجه به شأن انسانی انسان است. در مجموعه‌ی جریان اعتزال نو، با یک فلسفه‌ی دینِ جامع مواجه نیستیم، با یک دستگاه روشگانی جامع، کارآمد و واقع‌بین مواجه نیستیم. نتیجه‌ی این دو مشکل نیز این خواهد بود که آرا و آثاری که در طیف مطالعاتی این جریان متولد می‌شود، آرایی سست و سطحی است و درخور توجه نیست. تک‌ساحتی‌نگری، فقدان عمق و جامعیت، فقدان روش‌شناسی کارآمد و روزآمد در آثار بزرگان این طیف موجب شده است که نتوانند تأثیری اساسی و تحول‌آفرین در تاریخ اسلام و جهان اسلامی داشته باشند.

در آثار سید قطب، اثر عمیق و ماندگاری که بتواند منشأ الهامِ تحولات عمیق و اساسی معرفتی و معیشتی باشد، یافت نمی‌شود. بزرگانی مثل رشید رضا، ابوالعلای مودودی و دیگر افرادی که هنوز زنده هستند، مثل محمد قطب، همگی مبتلا به این مشکل هستند که نتوانستند آثار فاخری تولید کنند؛ به این دلیل که فاقد دستگاه مبنایی و روشگانی درخور و فراخور بودند.

مشکل سوم که بیشتر خود را در اعتزال نو نشان داده است، فقدان روح حماسی است. ممکن است گفته شود که این افراد بسیار مبارزه کردند، زندان رفتند و شهید شدند و جنبش‌هایی را بنا گذاشتند، اما در هر حال روح محافظه‌کاری در عملکرد مجموعه‌ی طیف اعتزال نو به چشم می‌خورد؛ لهذا زود عقب‌نشینی می‌کنند و زود دچار تفرقه می‌شوند. امروزه جریان‌های وسیعی که شاید شمارش آنها هم مشکل باشد، تحت این عنوان در حال فعالیت هستند؛ برای نمونه اگر به جریان اخوان‌المسلمین توجه کنید ملاحظه می‌کنید که چه طیف گسترده‌ای را شامل می‌شود. در این جریان عناصر بسیار افراطی و همچنین بسیار تفریطی وجود دارند. شاید بتوان گفت که غیاب روح حماسه مانع موفقیت این جریان‌ها در میدان عمل و مبارزه شده است.

امروز نیز شاید سرّ فروپاشی آسان و قیام‌های بهار عربی فقدان دستگاه فلسفی و عقلانی نیرومند و کارآمد و منطق فهم توانا و کارآمد و فقر روح حماسه و محافظه‌کاری است. اگر قیام‌هایی که اخیراً در بعضی کشورها رخ داد را ملاحظه کنید، متوجه می‌شوید که چند ماهی بیشتر دوام نیاوردند. در همان روزها و ماه‌های اول با امریکا و حتی اسرائیل کنار آمدند و نرمش نشان دادند و نهایتاً هم فروپاشیدند.

بنده چند سالی به صورت مرتب به مکه مشرف می‌شدم و با محمد قطب در خانه‌ی او ملاقات می‌کردم. تقریباً هر سال نیز دو یا سه اثر از ایشان می‌آوردیم و در ایران ترجمه می‌کردیم. از اینکه می‌دیدم محمد قطب که تقریباً همه‌ی آرمان‌های برادر خود سید قطب را با خود حمل می‌کند، به آل سعود پناه آورده و در آنجا زندگی می‌کند تعجب می‌کردم. زمانی این مطلب را به محضر مبارک رهبر انقلاب عرض کردم و ایشان فرمودند که اینها مرد عمل نیستند و بعد از آن حکایتی را نقل کردند و فرمودند که بعد از پیروزی انقلاب سفری به پاکستان رفتم و در آنجا به ابوالعلای مودودی پیغام دادم که علاقمند هستم با شما ملاقات کنم؛ ولی او جرأت نکرد با من ملاقات کند. برای او پیغام دادم که همه‌ی حرف‌ها و آرمان‌هایی که مطرح کردید، امروز ما در ایران محقق کرده‌ایم، ولی او حاضر به ملاقات با من نشد. این همان روح محافظه‌کاری است که در پیشگامان و پیشکسوتان جریان نواعتزالی وجود دارد، و البته درخصوص سید قطب باید گفت که او تا مرز شهادت ایستادگی کرد.

تفاوت گفتمان انقلاب اسلامی نیز در همین سه نقطه است؛ یعنی:

۱٫ برخورداری از دستگاه عقلانیت عمیق و زاینده که البته وامدار تعالیم عقلانیِ علوی و مکاتب فلسفی است که در حوزه‌ی جهان شیعی وجود دارد.

۲٫ منطق اجتهاد تجدیدپذیر که وامدار تعالیم و مکتب اجتهادی صادقین علیهما ‌السلام است.

۳٫ شور و شعور حماسی که در انقلاب اسلامی و گفتمان آن و همچنین در شیعه وجود دارد و آن را وامدار نهضت حضرت سیدالشهداء هستیم.

اجمال عرایض بنده این‌گونه خواهد بود که جریان اعتزال نو که سید قطب به آن تعلق دارد از سه کاستی و یا کژی رنج می‌برد:

۱٫ فقدان دستگاه فلسفی در حوزه‌ی‌ مبانی؛

۲٫ فقدان منطق کارآمد در مقام فهم و فعل دینی؛

۳٫ غیاب حماسه.

این سه مشکل و دست‌کم مشکل اول و دوم همان مشکلاتی است که جوهراً در اشعریت مسلط وجود داشته و همان مشکلی است که می‌توان گفت در اعتزال تاریخی نیز وجود داشته است. والسلام.