امنیت جهانی و تقارب و تعامل ادیان

قُلْ: یا اَهْلَ الْکِتابِ! تَعالَوْا اِلی کَلِمَهًٍْ سَواءٍ بَیْنَنا وَ بَیْنَکُمْ، اَلّا نَعْبُدَ اِلاَّ اللهَ وَ لانُشْرِکَ بِهِ شَیْئاً وَ لایَتَّخِذَ بَعْضُنا بَعْضاً اَرْباباً مِنْ دُونِ اللهِ، فَاِنْ تَوَلَّوْا فَقُولُوا: اشْهَدُوا بِأَنّا مُسْلِمُونَ. (آل‌عمران/ ۳: آیه‌ی ۶۴)

امنیت می‌تواند، به فردی و جمعی؛ ملی و فراملی تقسیم شود؛ برای فهم امنیت، نخست باید متعلق امنیت را مورد تحلیل قرار داد؛ امنیت یک مقوله‌ی انسانی است، و متعلق امنیت عوارض اتحادی و انضمامی آدمی است؛ آن‌چه را که ماهیت و هویت آدمی را می‌سازد و مایه‌ی امتیاز انسان از سایر جانوران می‌گردد، اوصاف و احوال اتحادی او قلمداد می‌کنیم مانند جان آدمی، دین و باورداشت‌های آدمی، حیثیت آدمی، و . . .؛ و سایر ارزش‌ها را که به نحوی دیگر ـ غیر از نسبت هویت‌ساز ـ به آدم منسوب است؛ عوارض انضمامی می‌نامیم؛ مانند سرزمین، محیط زیست، فرهنگ، دولت و نظام سیاسی مطلوب، زن و فرزند و بستگان و وابستگان، مال و منابع، فراورده‌ها دست و فکر آحاد انسان این عناصر شخصیت و منافع آدمی را می‌سازند، پس امنیت عبارت است از «وضعیت مصونیت احوال و متعلقات آدمی از تعرض غیر»

چون عوارض و احوال که متعلق امنیت هستند، ارزش خویش را وامدار ارزش آدمی‌اند، هر آن‌چه نقش و سهم افزون‌تری در ساخت و پرداخت هویت انسان دارد ارزشمندتر خواهد بود.

امام علی(ع) فرموده است: اِذا حَضَرتْ بَلیَّهٌ فَاجْعَلُوا اَمْوالَکُمْ دُونَ اَنْفُسِکُم وَ اِذا اَنْزَلتْ نازِلَهٌ فَاجعَلوا انفسَکُمْ دون دینکُمْ وَ اعملوُا اَنّ الها لِکَ مَنْ هَلکَ دینُهُ . . . (وسائل الشیعه، ج۱۱، ص۴۵۱)

می‌توان این عناصر را با معیار نقش و سهم آن در انسانیت و شخصیت انسان، اولویت‌سنجی و طبقه‌بندی کرد. ممکن است ارزشگذاری عناصر در مکاتب و در میان ملل گوناگون و در اعصار و امصار مختلف، متفاوت باشد و بدین ترتیب، اولویت‌ها نیز به حسب تلقی مکاتب و ملل، اقالیم و اعصار، متفاوت خواهد بود، کما این که گفته می‌شود: در عهد سنت. اندیشه بر جان تقدم داشته می‌شد و در عهد جدید جان بر اندیشه مقدم شمرده می‌شود.

عوامل تهدید امنیت و اسباب تامین امنیت، دو رویه‌ی یک سکه قلمداد می‌شوند، آن‌چه وجود آن موجب زوال امنیت می‌گردد مانند فقر، رفع آن سبب تأمین امنیت خواهد شد، از این‌رو برای شناخت اسباب تأمین امنیت نخست باشد عوامل تهدید را باز شناخت؛ فقر و جهل، تبعیض و ظلم، زیاده‌خواهی و زورگویی، عدم عقیده به معاد (کیفر و پاداش فرجامین)، فقدان مقررات قاطع یا عدم مجازات عوامل ناامنی، و . . . از جمله‌ی عوامل ناامنی‌اند؛ و فقرزدایی، آگاهی‌افزایی، عدالت‌گستری، ترویج ارزش‌های اخلاقی، خداپرستی و معادباوری، معنویت‌گرایی و . . . اسباب تأمین امنیت محسوب می‌شوند.

دین از مهم‌ترین بلکه خود مهم‌ترین عامل تأمین امنیت در افق ملی و فراملی است، زیرا همه‌ی آن‌چه به عنوان اسباب تحقق و تضمین امنیت بدان اشاره کردم، از جمله‌ی دست‌آورده‌های اعتقاد و التزام به دین است. و البته تأکید می‌کنم به شرط آن که: اولاً دین، دین منزّل از سوی خدا که آفریننده‌ی آدمیان است باشد، و ثانیاً تعالیم دینی، در مقام عمل مورد التزام دینداران قرار گیرد.

به جهت نقش فوق‌العاده‌ی دین در تنظیم اعمال و عواطف آحاد انسانی، سوءاستفاده از آن می‌تواند آثار بس مخربی در حیات بشر بر جای نهد؛ از این‌رو دین مانند همه ارزش‌ها، شمشیر دولبه است، در صورت اعتقاد و التزام می‌تواند بزرگترین عامل امنیت جهانی قلمداد گردد، سوءاستفاده از آن می‌تواند آن را به ابزاری خطرناک جهت برانداختن امنیت در آفاق جهان بدل کرده و بهانه‌ی چالش‌ها و نزاع‌های خانمانسوزی گردد ـ البته این خصلت منحصر به نهاد دین نیست، بلکه به نام هر عنصر مقدس دیگری همچون عدالت، آزادی، قانون و . . .، ممکن است خشونت‌ها و خونریزیهای بسیار صورت بندد که حافظه‌ی تاریخ، مملو و مشهون از مصادیق بی‌شمار این آفت است.

با توجه به نکات پیشگفته، امروز تنظیم روابط مسالمت‌آمیز میان رهبران و پیروان ادیان بزرگ، از مبرم‌ترین اقدام‌های خیرخواهانه و بشردوستانه بشمار است و باید مصلحان و مومنان، بدان اهتمام ویژه کنند. من با توجه خطورت روابط میان ادیان به بررسی و گمانه‌زنی مناسبات ادیان در آینده می‌پردازم، کوشش خواهم کرد ضمن توضیح این مطلب که «آیا روند و فرآیند مناسبات ادیان به سمت تقارب و تعامل پیش می‌رود یا تباعد و تنازع؟» بر بایستگی نزدیک‌سازی روابط ادیان و همسوسازی رفتار دینداران انگشت تأکید نهم.

امروز بحث نظری میان مدافعان و مخالفان هر یک از دو دیدگاه «برخورد تمدنها» و «تعامل تمدنها»، در باب «آینده‌ی مناسبات تمدنها»، خود به میدان تنازع عمده‌یی بدل شده است و هرکس و گروهی به استناد یک سلسله علل و دلائل، فرضیه‌یی را توصیف یا فرضی را توصیه می‌کند.

در زمینه‌ی نسبت و مناسبات تمدنها با هم، وجوه مختلفی قابل فرض است ـ هرچند همه‌ی آنها قائل نداشته باشد ـ و نیز با توجه به دهها متغیّر دخیل در هویت و نسبت تمدنها، هر فرضی (یا حداقل برخی فرض‌ها) درباره‌ی نسبت مصداقهایی خاص یا گروهی خاص از تمدنها با یکدیگر صدق می‌کند.

میان تمدنها، ممکن است نسبت «تباین» و بیگانگی حاکم باشد، یعنی: تمدنها دستگاهها و مجموعه‌هایی قیاس‌ناپذیر باشند و نسبت به همدیگر تهی از هرگونه تأثیر و تأثر قلمداد شود و هر تمدنی منظومه‌یی باشد در درون خود (به اعتبار تناسب اجزاء) پیوسته و منسجم، اما در برون (در مقایسه با سایر تمدنها) گسسته از همه.

چنانکه ممکن است تمدنها (همه با هم یا برخی با برخی دیگر) مماس و مرتبط باشند، کما این که تماس و ترابط میان تمدنها و فرهنگ‌ها نیز می‌تواند واگرایانه و تقابلی (منفی) باشد، می‌تواند همگرایانه و تمایلی (مثبت) باشد.

کما اینکه نسبت تقابل نیز می‌تواند همراه با فرآیندی پیوسته در تنازع بوده و در نتیجه به «تباعد» فزاینده‌ی تمدنها بیانجامد، و می‌تواند به تجزیه و زوال و در نتیجه، «تساقط» هر دو یا «تغلّب» یکی (مثلاً تمدن جوان‌تر و پویاتر، یا پربنیه‌تر و قدرتمندتر) بر دیگری منتهی گردد.

چنانکه رابطه‌ی همگرایانه نیز بر اثر تعامل و تکافل تمدنها، به تکامل متوازی دو تمدن بیانجامد یا به ادغام و تداوم آنها در قالب تولد تمدنی جدید منجر شود.

به اختصار می‌توان وجوه مختلف نسبت و مناسبات تمدنها و فرهنگ‌ها را، به صورت زیر نمودار ساخت:


اغلب مورخان و فیلسوفان تمدنی، ادیان و دینواره‌ها را موجد یا مقوّم، محرک یا تداوم‌بخش تمدنها می‌دانند، نظریه‌پردازان معاصر نیز آنگاه که می‌خواهند از مدنیت و نسبت تمدنها سخن بگویند، ناخودآگاه از دیانت و روابط ادیان و دینواره‌ها سخن می‌رانند! مورخان و فیلسوفان تاریخ و تمدن نتوانسته‌اند یا نخواسته‌اند سرگذشت و سرنوشت دین‌ها و تمدنها را از هم جدا بنگرند.

ساموئل هانتینگون نظریه‌پرداز معاصر تمدنی، در تبیین نظریه‌ی «جدال تمدنها» چنین می‌گوید: «این تضاد [میان اسلام و غرب] توسط مورخان مورد بحث قرار گرفته و به نظر من ریشه‌های این امر به طبیعت این دو تمدن و دین باز می‌گردد و ماهیت اصلی روابط مسلمانان و مسیحیان را تشکیل می‌دهد . . .»

به نظر اینجانب، حق با مورخان و فیلسوفان تمدنی است و لهذا به دلیل رابطه‌ی وثیقی که میان دین و تمدن وجود دارد، می‌توان عمده‌ی نسبت‌های مفروض و مناسبات محتمل میان تمدنها را بین ادیان و دینواره‌های گوناگون نیز مفروض و محتمل انگاشت. در این مقاله ما سعی خواهیم کرد به اختصار مناسبات ممکن یا مطلوب آتی میان ادیان را (به همراه توجیه علل و دلائل هر فرض) تبیین و در پایان بر ضرورت تنظیم روابط معتدل و منطقی بین ادیان الهی انگشت تأکید بگذاریم.

آیا بشر نوجو و تنوع‌طلب معاصر، همچنان در حال گریز از دیانت و معنویت است، یا بر اثر سرخوردگی و دلزدگی از مادیت و حیرت جاهلیت جدید، در شرف بازگشت به دین و معنویت است؟ و اگر دینداری جایگاه خود را در حیات آتی انسان حفظ کند دین چه منزلتی را در تدبیر مناسبات فردی/ اجتماعی و دنیوی/ مادی او احراز خواهد کرد؟ با توجه به نفاذ نسبیت و شیاع شکاکیت معرفت‌شناختی، و فزونی گرفتن تکثرپذیری فرهنگی، دینی و توسعه‌ی مشارب معنوی دست‌ساخته‌ی بشری، نسبت و مناسبات ادیان و امساک معنوی با هم چگونه خواهد شد یا چسان باید باشد:

ـ آیا رابطه‌ی ادیان به تقابل و تنازع نازدودنی و فروناکاستنی خواهد انجامید؟

ـ آیا ادیان یا دینداران به تقارب، و در نهایت به وحدت و یگانگی دست خواهند یازید؟

ـ و آیا دینمداران به تساهل و مدارات و کثرت‌پذیری تن در خواهند داد؟ آینده در انتظار کدام گزینه است؟

با توجه به تنوع قرائن و أمارات، و فراوانی متغیّرها و مغیّرها، پیش‌بینی و گمانه‌زنی در مسأله بسی دشوار بل ناشدنی می‌نماید. البته که سخن گفتن از مناسبات آتی ادیان فرع بر رواج دیانت و رونق دینداری است.

عوامل موثر در تکوین منظرها و نظریه‌های کیفیت مناسبات ادیان به دو گروه کلان: علل و عوامل، قابل طبقه‌بندی هستند. کما اینکه هر گروه نیز به دو دسته‌ی درون‌دینی و برون‌دینی تقسیم پذیرند، یعنی: هر یک از وضعیت «تعارض و تنازع» یا «تفاهم و تقارب» مبتنی بر علت‌های تاریخی اجتماعی ـ یا مستند با دلائل فلسفی کلامی بسیاری است.

گروهی از علل و دلائل، مویّد تداوم تنازع و واگرایی ادیان است، و متفکرانی که در عالم مسیحیت و اسلام، گفت‌وگوهای دینی را ناممکن یا نامطلوب، یا نامفید می‌انگارند برای توجیه مخالفت خود، به برخی از همین موارد استناد می‌جویند.

از باب نمونه در توجیه گمانه‌ی واگرایی می‌توان علل و دلائل زیر را طرح کرد:

۱ـ شبکه‌ی اطلاع رسانی و امکانات تماس و رویارویی بین مکاتب و مناظر، به نحو متزایدی در حال گسترش است و این امکان، مناظرات و مشاجرات کلامی دینی را نیز روزافزون افزایش خواهد داد، تشکیک در معتقدات و مقدسات هر دین، آتش کینه را میان پیروان آن شعله‌ور خواهد ساخت، بدین ترتیب تعارض و تضاد بین ادیان، بیش از پیش تشدید و توسعه خواهد یافت.

۲ـ ساختار قدرت در جهان بطور روزافزون پیچیده و پیچیده‌تر می‌گردد، ارباب سیاست از هر چیزی برای ارتقاء اقتدار خود و در هم شکستن رقبایشان استفاده می‌کنند و دین (چون همیشه) از ابزارهای مناسب و کارساز کسب قدرت قلمداد می‌شود، سیاستمداران از ترفند تشدید اختلافات مذهبی برای توسعه‌ی سلطه و سیطره‌ی خود سود خواهند جست و هرگز اجازه‌ی همزیستی مسالمت‌آمیز را به اصحاب و اتباع ادیان نخواهند داد.

۳ـ برخی سران ملل و نحل نیز تهی از شائیه‌ی قدرت‌طلبی و خودخواهی نیستند، ارباب مذاهب حیات خویش را در تداوم و تشدید اختلاف جستجو می‌کنند، منشاء پیدایش برخی دینواره‌ها و ظهور برخی انشعابات در ادیان در طول تاریخ نیز، منفعت‌طلبی‌ها و طمع‌ورزیهای کسان و گروههای شناخته و ناشناخته است، و این آفت هرگز از جامعه‌ی بشری رخت برنخواهد بست.

۴ـ جحد و لجاج در قبال حق، همیشه‌ی تاریخ از عوامل اصلی اشاعه‌ی باطل و تشدید و تداوم منازعات میان ملل و نحل، اقوام و جوامع بوده است، برغم ظهور انبیاء الهی و اقامه‌ی برهان و ارائه‌ی معجزه از سوی آنان، اکثریتی از مردمان، همچنان بر ظلمت و ضلالت اصرار ورزیده، دست به سینه‌ی دعوت مردان آسمانی می‌زدند، حضور عناصر ناصالح و غیرصادق در میان اصحاب دینواره‌ها و مسالک معنوی نیز که از پذیرش هر مطلب حقی سر باز زده، بر باورداشت‌ها و برداشت‌های نادرست خود تصلّب می‌ورزند مزید بر علت است، لهذا هرکس به هر آنچه معتقد است پای می‌فشرد و هرگز تقاربی میان ادیان اتفاق نمی‌افتد، بلکه به طور روزافزون مسالک و مذاهب از هم دور و دورتر خواهند شد.

۵ـ اکثری آدمیان گرفتار تقلید کورکورانه و تعصب متصلبانه‌اند، توده‌ی مردم دین خود را به مدد بصیرت و برهان برنگزیده‌اند تا در فرآیندی عقلانی، دین رقیب را تحمل یا احیاناً تقبل کنند تا جامعه‌ی بشری روزی بتواند به تعایش سلمی و تقارب دینی دست یابد، ادیان و عقاید به نحو وراثتی و سنتی از نسلی به نسل دیگر انتقال می‌یابد و عقاید و عادات، همچون پاره‌یی از هویت فردی و جمعی آدمیان است و تغییر آن نیز بخ سختی روی می‌دهد، حق‌ناشناسی‌ها، کژفهمی‌ها و عوامزدگی‌های رائج میان رهبران دینی نیز مزید بر علت فوق‌اند. لهذا صاحب هر نظر و نحله‌یی صواب و صحت را منحصر به مشرب خود دانسته بر بطلان و بیهودگی مقاب پای می‌فشرد.

۶ـ خاطرات تلخ و سوءتفاهمات تاریخی و سنتی میان ادیان، چون زخمهای مزمن و علاج‌ناپذیر، علت بزرگی برای سد مسیر همدلی و همزیستی ادیان به شمار می‌رود و عوامل علّی آنچنان تعیین‌کنند است که گاه دلائل و براهین نیز بوی علل می‌گیرند و می‌توان برخی دلائل را به علل تحویل کرد.

۷ـ تأثر فهم آدمی از تاریخ، وراثت، تربیت، محیط و جغرافیای زیستی، جامعه، منافع و مطامع فردی گروهی، سبب تفاوت فهمهای آدمیان می‌گردد و ناخواسته و ناخودآگاه موجب تکثر ملل و نحل و تشدید اختلافات و منازعات دینی می‌شود و این آفت نیز از موانع همیشگی همدلی و همگرایی ادیان است.

۸ـ فارغ از دغدغه‌ی حق و باطل، تفاوت‌های اساسی موجود در آموزه‌های ادیان، اجازه‌ی تلاقی و تقارب میان رهبران و پیروان ادیان مختلف را نمی‌هد و تفاوتها در آموزه‌ها به حدی است که زمینه‌ی هیچگونه مشابهت بین ادیان و مشارکت میان متدینان باقی نمی‌ماند، گوهر ادیان را اگر حتا «باور به امر قدسی» بیانگاریم، تفاوت در تلقی از امر قدسی در ادیان، شباهت و قرابت را تا حد اشتراک لفظی فرو می‌کاهد، گذشته از آنکه در اصلی‌ترین عناصر عقیدتی، میان ادیان بزرگ همتبار مانند «مسأله‌ی مبدأ» حتا نقطه‌ی توافقی به چشم نمی‌خورد، «یهوه» یهود، «الله» اسلام و «اقانیم ثلاثه‌ی» مسیحی هرگز کنار هم نخواهند نشست.

۹ـ ادیان و فرهنگها قیاس‌ناپذیرند، یگانه‌سازی و همسان‌انگاری آنها ممکن و مطلوب نیست، هر دینی برای دفاع از حقانیت خود دلائلی اقامه می‌کند و ادلّه‌ی ادیان متکافی و همتوان هستند؛ در طول تاریخ هیچ یک از ادیان نتوانسته ـ و پس از این نیز نخواهد توانست، دیگری از میدان بدرکند و نزاع دینی همزاد ازلی و همزیست ابدی بشر است، آرمان تعادل و تعامل ادیان آرزویی کودکانه و ساده‌لوحانه است.

۱۰ـ عقیده به حقانیت دین خاص به معنی باطل‌انگاری دیگر ادیان است، هر دینی خود را حق مطلق و ناسخ دیگر دینها می‌داند، همه‌ی ادیان برای خویش رسالتی جاودانه و جهانی قائل‌اند، و حق با باطل برابر نمی‌نشیند و آن دو هرگز با هم سازگار نمی‌افتند، اصحاب حق، خود را محق و مکلف می‌داند از هر طریق ممکن، باطل را ابطال و باطل پیمایان را هدایت کنند و همین نکته موجه‌ترین علت و دلیل بناء و بقاء منازعات پس از این نیز خواهد بود.

در قبال نکات بالا، می‌توان علل و دلائل متعددی را به نفع منظر احتمال یا ضرورت تقارب ادیان و تعامل دینداران ارائه و اقامه کرد، از جمله:

۱ـ بر اثر توسعه‌ی شبکه‌ی اطلاع‌رسانی و ارتباطات، جهان به طور روزافزون کوچک و کوچک‌تر می‌شود، تا آنجا که اعضاء «خانواده‌ی آدم» که بر اثر پراکندگی جغرافیایی، زبانی، نژادی، عقیدتی، از هم دور و بیگانه شده بودند، دوباره زیر یک سقف (سقف نامرئی امواج) گرد آمده بر سر یک سفره (سفره‌ی حکمت و معرفت مشترک) خواهند نشست، همخانگی دوباره‌ی فرزندان آدم، مایه‌ی همدمی آنان شده، همدمی آنان نیز موجب همدلی‌شان خواهد گردید و در نهایت بر اثر فروریختن مرزهای ابهام و کنار رفتن پرده‌های افترائات نسبت به تعالیم حقه‌ی الهی، سیمای حقیقت آشکارتر شده، زمینه‌ی پذیرش حقایق برتر از سوی اقوام و ملل گوناگون و پیدایش نوعی الهیات شامل و مقبول، در مقیاس جهانی فراهم خواهد شد.

۲ـ کما اینکه ممکن است بر اثر رشد عقلانی و ارتقاء فکری و افزایش ذکاوت آدمیان، نیک فهمی و درست اندیشی به جای کژفهمی بنشیند و تقارب افق بینش بنی‌آدم، او را بسوی پذیرش الهیات حقیقی نفس‌الامری سوق دهد.

در گذشته‌ی تاریخ، آدمیان دجار جحد و عناد، و جهل و لجاج بوده‌اند اما اینک سیر حیات بشر و مناسبات انسانی به سمت جایگزینی «تعقّل و تأمّل» به جای «تعصّب و تحکّم» است، دور سلاح و سپر سپری شده و اینک نوبت ذهن و زبان فرا رسیده است، عهد جنگ و جدل طی شده و روزگار نطق و منطق فرا آمده است، هر آنکو از فکری برتر و منطقی قوی‌تر برخوردار باشد گوی سبق از رقیبان خواهد ربود.

۳ـ امروز دموکراسی به مثابه برترین دست‌آورد اجتماعی حیات انسان و بزرگ‌ترین آرمان مشترک آدمیان قلمداد می‌شود، بشریت (احتمالاً) خواه ناخواه بسوی استقرار نظامی دموکراتیک در مقیاس جهانی پیش می‌رود، لازمه‌ی تحقق چنین آرمانی به رسمیت شناختن فرهنگها و دین‌های گونه‌گون و ارتقاء سطح تحمل عقائد مختلف حتا متضاد است، لهذا بشر در آینده راهی جز تفاهم و تسامح پیش روی ندارد.

۴ـ هر چند ادیان هر یک حاوی آموزه‌های متنافی و ناسازگار با آموزه‌های دیگری است اما گزاره‌ها و آموزه‌های مشترک و مشابه در آنها (به ویژه ادیان ابراهیمی) کم نیست، کما اینکه تفاوت میان فرق منشعب از شرایع نیز بسیار است اما فِرَق یک دین هنگامی که خود را با تبعه‌ی دین دیگر قیاس می‌کنند خود را نزدیک به هم و در یک جبهه احساس می‌کنند، اصحاب و اتباع ادیان نیز می‌توانند و باید، در قبال ملحدان و بی‌خدایان خود را اعضاء یک خانواده بیانگارند.

۵ـ هر چند احتمال دارد تحقق قاعده‌ی سیاسی «اختلاف بیانداز حکومت کن» همچون گذشته شانس بیشتری داشته باشد، اما به تعبیر زبانزد (ضرب‌المثل) ایرانی، گاه «عدو شود سبب خیر اگر خدا خواهد» (اگر زدودن تنوع فرهنگی خیر انگاشته شود) ای بسا قطب‌ها و قدرتهای سیاسی برای یکپارچه‌سازی قلمرو سلطه‌ی خود در آینده سعی کنند ادیان را به یکپارچگی یا همزیستی سوق دهند، چنانکه احتمال می‌رود از رهگذر غلبه‌ی دین و فرهنگ خاصی که مورد حمایت و رضایت قطب‌های قدرت است دیگر ادیان و فرهنگ‌ها منتفی یا منزوی شوند، و امروز دانش و فن‌آوری ارتباطاتی مدرن در قبضه‌ی قدرتمندان است و کم و بیش نیز در این راستا مورد بهره‌برداری قرار می‌گیرد.

در هر حال: چنانکه اشارت رفت به دلیل فراوانی علل و عوامل موثر در مسأله، تشخیص (تا چه رسد به تدبیر) فرآیند و برآیند مناسبات آتی ادیان و تمدنها دشوار می‌نماید اما فارغ از صحت و صواب علل و دلائل مؤیّد دو منظر که برخی از آنها برشمرده شد، می‌توان توصیه‌هایی را به مثابه آرزوهای انسانی پیش روی اصحاب و اتباع ادیان ـ به‌ویژه ادیان ابراهیمی که از مشترکات بیشتری برخوردارند ـ نهاد.

هر چند «وحدت دین» تنها به اراده‌ی الهی ممکن است اما «اتحاد ادیان» می‌تواند با عزم جدی دینداران صورت تحقق پذیرد، امروز دهها عامل و انگیزه، ما دینداران را به «تفاهم و تعامل دینی» فرا می‌خواند که به اقتضاء ضرورت رعایت محدودیت مجال مقال، در پایان تنها به برخی از آنها اشاره می‌کنم و تفصیل سخن را به فرصتی فراخ و فرخور وامی‌نهم.

بایستگی رونق بخشیدن به دینداری (به طور عام)، و در هم شکستن هجمه‌ی وسیع الحاد به دیانت و خداگروی،

و نیز لزوم پیش‌گیری از جنگهای خانمان بلکه جهان‌برانداز و تحکیم وحدت بشری،

و همچنین ضرورت رفع بحرانها و معضلات بشریت‌سوزی چونان: بحران معنویت و اخلاق، بحران زیست بوم و تریب طبیعت، بحران فقدان امنیت و بهداشت روانی، بحران بدبینی به حیات و هستی و آینده‌ی جهان، معضل بی‌عدالتی در روابط بین‌المللی و . . .

و هکذا بایستگی ترمیم گسست سنت و مدرنیته (به نظر من دین می‌تواند با کنار هم نشاندن گزیده‌ی منطقی آموزه‌های سنتی و گزیده‌ی معتدل دست‌آوردهای مدرنیسم، آشتی‌دهنده‌ی این دو عهد عمده حیات بشری باشد)

و بالاخره ضرورت‌های الهی و انسانی بسیار دیگر، همدمی و همدلی، همگامی و همراهی اهل ایمان و اصحاب ادیان را فرض و لازم می‌سازد، البته این آرمان بزرگ اراده و عزم جهانی خیرخواهان، برنامه و سازکارهای درخور و فراخور خود را طلب می‌کند.

استعدادها و استطاعت‌ها بسیار و ابزارها و شیوه‌های فراوانی برای تقریب نظری ادیان و توحید عملی جبهه‌ی دینداران وجود دارد و از آن جمله است: مراوده و محاوره‌ی اندیشمندان دینی برای تبادل تجارب و یافته‌ها و رفع ابهامات و دفع اتهامات شایع میان ادیان علیه همدیگر.

به نظر ما طریق مدارات، منحصر در تشکیک در حقانیت مجموعه‌ی ادیان (پلورالیسم دینی) و ترویج نسبیت و شکاکیت (پلورالیسم معرفت‌شناختی) نیست، و حتی حق مطلق انگاشتن دینی خاص به معنی باطل مطلق دانستن سایر ادیان نیست، و نیز مقوله‌ی «نجات» جدای از مسأله‌ی «هدایت» است، نجات در سایه‌ی «رحمت واسعه‌ی الهی» تحقق یافتنی است، علاوه بر آنکه وجود اشتراک بسیار در تعالیم ادیان، نشانه‌ی نوعی یگانگی در مبادی آنها (که به نظر ما عقل و وحی است) می‌باشد، وانگهی مسأله‌ی تحاور و تعامل اصحاب ادیان ملازم با تعیین و تأیید میزان حقانیت دینهای طرف گفت‌وگو و همگام نیست، آنچه مسلم است این است که: ادیان به هم نزدیک‌تر از مکاتب الحادی و بشری‌اند، و سرنوشت دینداران (بیش از دیگر جوامع انسانی) با هم گره خورده است.


۱ـ فرض نسبتهای گوناگون فرع بر پذیرش کلیت و ماهیت عینی برای تمدنهاست، اگر کسی منکر کلیت و ماهیت برای تمدنها باشد (چنانکه برخی بر این باورند) مسأله، منتفی به انتفاء موضوع خواهد شد.

کربن؛ نشان بیداری دیگربارۀ انسان غربی

حیات کربن را باید حکایت بشر غربت‌زده‌ی غربی تلقی کرد و مصداق این بیت که: هر کسی کو باز ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش. امثال کربن نی نالان و مویه‌کنان مولانا در غرب هستند.


به گزارش اداره روابط عمومی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی،آیت‌الله علی‌اکبر رشاد رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی در دومین روز از نشست “بررسی و نقد آراء و اندیشه‌های هانری کربن”که روز یکشنبه مورخ ۱ اسفندماه جاری و با حضور اساتید و صاحبنظران رشته فلسفه و حکمت اسلامی و به همت کانون اندیشه جوان وابسته به این پژوهشگاه در دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران برگزار شد، با اشاره به اینکه قرآن، تجلی‌گاه ذات و اسمای خداوند است، گفت: متن قرآن تجلی صفات و اسمای خداوند است، زیرا آیات قرآن از مرتبه بالای ربوبی به سمت عالم پایین و انسانی نازل شده است تا فهم آن برای انسان‌ها ساده شود.

آیت‌اللهعلی‌اکبر رشاد در ابتدای صحبت‌های خود گفتند: به‌تناسب موضوع هم‌اندیشی و شخصیت محوری آن هانری کربن، در حد طرح مساله، نکاتی را طرح می‌کنم. گرایش و نگرش کربن در حوزه‌ی معرفت و حکمت اسلامی، معطوف به حیث باطن‌گرایی تفکر شیعی و حکمت اسلامی است. او در دیانت اسلامی، مکتب اهل‌بیت (علیهم‌السلام) و حکمت اسلامی و شیعی، عنصر ارزشمندی را شناسایی کرده و همین عنصر نظر او را معطوف به اسلام و حکمت اسلامی کرده است. این عنصر ارزشمند عبارت است از اینکه: ما به عالَم به‌صورت عالَم ننگریم؛ این عالم سیرت و باطنی دارد؛ این کالبد جان و روحی دارد؛ آنچه را مشاهده می‌کنیم و به حواس درمی‌یابیم، صورت و ظاهر حقیقتی است که اصل آن حقیقت، باطن آن است. این مطلب را در بسیاری از شئون، اشیاء و حقایق می‌توان تبیین کرد. من این نکته را در خصوص دو تجلی‌گاه الهی عرض می‌کنم که دومین آن بیش از نخستین تجلی‌گاه مورد توجه امثال کربن بوده است.

مجلا و جلو‌گاه اول الهی، حقیقت قرآن کریم است. تجلیِ تدوینیِ ذات و صفات الهی در قالب وحی‌نامه‌ی الهی جلوه‌گر شده و متنی پدید آمده، که مجموعه‌ای از حقایق را در بر گرفته و به قرآن نام گرفته. قرآن در واقع تجلی‌گاه ذات و صفات است. اگر در خود قرآن به آیاتی که به وصف خود قرآن می‌پردازد دقت کنیم، مشاهده می‌کنیم که آیات، عمده‌ی امّهات اسماءالله را به فرایند نزول قرآن پیوند می‌زنند و شرح می‌دهند که قرآن از این جایگاه و پایگاه نازل شده است؛ یعنی قرآن به‌عنوان یک حقیقت، از سپهر ربوبی تنزل یافته، مسیری را طی کرده، از وسایل و وسائطی عبور کرده و تعبیر شده و به ساحت انسانی تنزل یافته، و در ساحت انسانی بروز قابل مشاهده برای انسان‌های عادی پیدا کرده است.

بر این اساس می‌توان گفت که قرآن دارای سه مرتبه است: یک صورت و حقیقت لَدَیْنایی دارد که از لَدی و محضر و سپهر الهی نشئت گرفته است. «حم وَ الْکِتابِ الْمُبینِ إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِیًّا لَعَلَّکُمْ تَعْقِلُونَ وَ إِنَّهُ فی‏ أُمِّ الْکِتابِ لَدَیْنا لَعَلِیٌّ حَکیمٌ (زخرف ۱ـ۴)» قرآن کریم کتاب مبین و قابل دریافتی است؛ قرآن کریم عربی است؛ یعنی واضح است؛ تا شما بتوانید دریافت کنید. ولیکن در امّ‌الکتاب که ریشه و اصل این کتاب است، او علی بوده است از مرتبه‌ی عُلْوی به مرتبه سُفلی و از سپهر ربوبی به ساحت عبودی فرود آمده است و اصل قرآن در نزد ماست و «لدینا لعلیٌ حکیم» بوده است.

در آیات بسیاری به این مطلب اشاره شده و تبیین شده که قرآن و آیات الهی چگونه مجلای اسماء و صفات الهی هستند. نزول هر آیه‌ای به‌نحوی به یکی از اسماء و اوصاف الهی نسبت داده می‌شود؛ اما این حقیقت، پیشتر در سپهر الهی و ساحت ربوبی بوده. پس مرتبه‌ی اول مرتبه‌ی لدینایی قرآن است.

اما معرفت و آگاهی، همانند تمامی چیزها که از سپهر الهی تنزل پیدا می‌کنند، از سپهر الهی و ساحت خداوندی تنزل پیدا کرده است. ساحت خداوندی کانون معرفت و آگاهی است و هرچه آگاهی در دسترس آدمی و دیگر موجودات ذی‌شعور قرار می‌گیرد همگی از ساحت الهی تنزل کرده‌اند؛ ولی در این تنزل مسیرهایی را طی می‌کنند. آنچه از سپهر الهی تنزل می‌یابد، در مجاری معصوم (عقل معصوم، فطرت معصوم، نبی معصوم، ولیّ معصوم)، که به‌مثابه وسایط و وسایل معرفت هستند، قرار می‌گیرد و از آنجا به ساحت انسانی تنزل می‌کند و در دسترس انسان‌ها قرار می‌گیرد. هنگامی‌که در دسترس انسان قرار گرفت از مرحله لدنّی عبور کرده و به مرتبه لَدُنّایی تنزل می‌کند و از آن مرتبه به نقطه لدالنّاسی و ساحت انسانی تنزل کرده است.

در روایات نیز به این مسئله تأکید شده است. روایات فراوانی داریم که خدای متعال در قالب قرآن بر انسان متجلی شده است. حضرت امیر در نهج‌البلاغه (ص ۲۰۴) می‌فرمایند: «فَتَجَلَّى لَهُمْ سُبْحَانَهُ فِی کِتَابِهِ مِنْ غَیْرِ أَنْ یَکُونُوا رَأَوْهُ». همچنین از امام صادق (ع) است که می‌فرمایند: «لَقَدْ تَجَلَّى اللَّهُ لِخَلْقِهِ فِی کَلَامِهِ وَ لَکِنَّهُمْ لَا یُبْصِرُونَ» (بحارالانوار، ج۸۹، ص۱۰۷). خدای متعال در قالب کلام و کتابش تجلی فرموده و فرود آمده است و برای ما انسان‌ها جلوه کرده است.

در مرتبه لدینایی هیچ‌گونه خطایی نیست و اصلِ حقیقت است. در مرحله‌ی لَدُنّایی نیز که در واقع، لَدن نبوی و لَدن ولوی است و مقام تاویل و تعبیر است، هیچ خبط و خطایی راه ندارد؛ زیرا در این مرحله نیز این وسایط، مثل انسان از رهگذر حواس ظاهری و باطنی و ذهن و… دریافت نکرده‌اند که خطا بتواند در آن راه پیدا کند، بلکه تلقی است: «وَ إِنَّکَ لَتُلَقَّى الْقُرْآنَ مِنْ لَدُنْ حَکیمٍ عَلیمٍ» (نمل: ۶) این دریافت تلقی است؛ تعرّف نیست و از جنس معرفت نیست. در مرتبه‌ی لدن‌الناسی است که تبدیل به معرفت می‌شود و قهراً در معرض آسیب، آفت و احیاناً لغزش‌هایی که ممکن است رخ بدهد قرار می‌گیرد. ولی در مسیر تنزل از سپهر الهی تا ساحت انسانی همه‌ی طرق معصوم هستند؛ یعنی عقل ناب معصوم است، فطرت سلیم معصوم است، همانطور که پیامبر و ولی معصوم هستند: «نَزَلَ بِهِ الرُّوحُ الْأَمینُ عَلى‏ قَلْبِکَ لِتَکُونَ مِنَ الْمُنْذِرینَ» (شعراء: ۱۹۳ـ۱۹۴). وسایط همگی مطهرند و خدای متعال اراده کرده است که آنها مطهر باشند، اهل‌بیت مطهر باشند و چون مطهرند با متن و بطن و حقیقت وحی در تماس هستند و از این جهت، آنچه تنزل می‌کند درست مانند حق‌تعالی جامع است؛ فلذا «تبیان لکل شیء» است.

منشآت معصومان به‌همین صورت است. معصومان نیز نطق از هوی نمی‌کنند و وحی است که بر آنها نازل می‌شود، و اگر وحی تشریعی نیست، وحی تعریفی است. لهذا کلمات معصومان هم «تبیان لکلّ شیء» است. در نتیجه هرکدام از این مجاری و وسایل و وسایط را به‌تنهایی ملاحظه کنیم «تبیان لکلّ شیء» هستند؛ به این معنا که اگر فقط قرآن را در اختیار داشته باشیم و به هیچ‌یک از دیگر مجاری و منابع مراجعه نکنیم، همه‌ی حقایق قابل دسترسی است. عقل نیز همین ظرفیت را دارد؛ البته به‌شرطی که همچون وحی و نقل دست‌نخورده باشد و در حدّ واسط بین سپهر الهی و ساحت انسانی قرار داشته باشد، قادر است همه‌ی حقایق را کشف کند؛ اما مشروط به اینکه هنوز مشوب نشده باشد. فطرت نیز همین ظرفیت را دارد. کما اینکه سنت محکی هم همین‌طور است. وقتی سنت حاکی می‌شود و در دسترس ما قرار می‌گیرد، تبدیل به روایت و حدیث می‌شود، که نقل سنت است و در ساحت انسانی قرار گرفته و طبعاً در معرض تصرف، نقل به معنا، تلقی ناصواب و تفسیرهای نادرست قرار می‌گیرد، که در این صورت، قهراً، نه تبیانِ تمام است و نه «تبیان لکلّ شیء»؛ چون ما همه‌چیز آن را درنیافته‌ایم و از این جهت که همه‌ی آن حقیقت در چنگ ما نیست، «لکلّ شیء» نیست؛ حتی احتمال دارد «تبیان لکل شیء» نیز نباشد؛ زیرا دیگر آن باطن نیست که در دسترس ماست، بلکه محصولی از آن و فرآورده‌ای انسانی‌شده است که در اختیار ما قرار گرفته است. البته این نکته را حتماً در نظر دارید که غرض من تایید بعضی نظریه‌های سست، سخیف و پوچی مثل قرائت‌پذیری متون و… نیست؛ ولی به‌هرحال نمی‌توان انکار کرد که ممکن است از حدیث و یا قرآن چند برداشت کنیم. سرّ این قضیه این است که به ساحت انسانی رسیده؛ یعنی خود قرآن قرائت‌پذیر نیست، بلکه جامع است؛ قرآن هم تبیان است و هم «تبیان لکلّ شیء». هم جامع است و هم فروغ‌افزا و روشنگر است. قرآن نور مبین است.

اما هنگامی‌که این حقایق به ساحت انسانی و مرتبه‌ی لدن‌الناسی که در واقع مرتبه‌ی لدن‌النفسی است، می‌رسد، از آن جهت که در این مرتبه نفس آدمی با معرفت او درآمیخته است و انسان در همین بستر با آن حقایق و منابع مواجه می‌شود، قهراً نمی‌تواند همه‌ی حقیقت را ـ کما هی ـ دریافت کند. اینجاست که انسان محتاج همه‌ی منابع می‌شود. معصوم با عقل غیرمشوبش، حتی اگر ارتباط وحیانی نمی‌داشت و محدَث نمی‌بود نیز با همان عقل همه‌ی حقایقی را که از وحی دریافته است، می‌توانست دریافت کند؛ چون عقل او غیرمشوب است. حتی معصوم با فطرت سلیم خویش می‌توانست همه‌ی آنچه را که از طرق دیگر دریافت می‌کرد، دریافت کند. همان‌طور که معصوم در مواجهه با وحی دریافت جامع و درست می‌کند، دریافت او با عقل، فطرت و سایر مجاری معرفت نیز همین‌گونه است.

اما ما انسان‌ها که در مرحله لدن‌الناسی زیست می‌کنیم و حیات می‌گذرانیم، چون از هر مجرا و منبعی دریافتی داریم و بخشی از حقیقت را دریافت می‌کنیم، لاجرم باید همه‌ی منابع را کنار هم قرار دهیم و آنچه از مجموعه‌ی این مجاری به‌دست می‌آید، بسا «تبیان لکلّ شیء» بشود و چون این منابع همدیگر را تدارک و تصحیح می‌کنند، می‌توانیم به تبیانیت هم امیدوار باشیم و دست پیدا کنیم. بنابراین تصور نکنیم که چون، همانند معصومان، به عقل غیرمشوب، فطرت سلیم، وحی دست‌نخورده و مُحَدثات فرودآمده از قِبل باری‌تعالی، از طریق رسول امین دسترسی نداریم، پس راه معرفت بر ما بسته است. خیر؛ راه معرفت برای ما این‌گونه باز است که از دریچه‌های مختلف توأمان حقایق را باید ببینیم؛ از این رهگذر نیز این دریچه‌ها و مجاری همدیگر را تدارک می‌کنند و معرفت کامل به‌دست می‌آید و احیاناً اگر در مواجهه با یکی از این منابع به خطا می‌رویم و لغزش می‌کنیم، دیگری این خطا را تدارک کند.

همان‌طور که عرض شد، مجلای دوم، وجود مبارک معصومان و انسان کامل است که در واقع مجلای تجلی تکوینی ذات و صفات قلمداد می‌شوند. معصومان نیز یک وجود لدینایی دارند؛ یعنی در آنجایی که بحث از خلقت نوریّه‌ی آنان است. وقتی آدم (ع) خلق شد به جانب راست عرش نگریست و دید جمعی آنجا هستند، خطاب به حق‌تعالی عرض کرد که شما فرموده بودید کسی قبل از تو خلق نشده است، آنان که هستند؟ خطاب می‌رسد که آنان وجودات نوری اهل‌بیت هستند. راجع به یک‌یک اهل‌بیت حدیث داریم که حقیقت نوریّه‌ای دارند و ماقبل این خلقت ناسوتی خلق شده‌اند و بوده‌اند که در واقع همان مقام لدینایی معصومان علیهم‌السلام است؛ ولی همان‌ها هنگامی‌که به‌نحو لدنی در این عالم هستند، با مرتبه لدینایی انطباق دارند؛ اما هنگامی‌که با انسان‌ها مواجه می‌شوند و ما با ایشان ارتباط برقرار می‌کنیم باید مثل ما انسان‌ها زیست کنند. ایشان بین ما زندگی می‌کنند و باید خودشان را در دسترس ما قرار دهند، و آن‌گونه باشد که ما طمع کنیم و آن قله‌ها را نشان کنیم تا به آنها برسیم. حال اگر بنا باشد بنده‌ی بی‌بضاعت، خلقت نوریّه‌ی علویه را منظور داشته باشم و بخواهم آنجا را به‌عنوان قله نشان کنم و به آن دست پیدا کنم، از همان اول مایوس هستم و برای من میسر نیست. ولی باید مرتبه‌ای از وجود آن بزرگواران در اختیار من قرار بگیرد که همان مرتبه‌ی لدن‌الناسی است که با مردم باید ارتباط برقرار کنند و مردم باید بتوانند به آن مرتبه دسترسی پیدا کنند.

به این ترتیب آن سه مرتبه‌‌ای که عرض شد تصور می‌شود که در خصوص اولیای الهی و معصومین نیز قابل طرح است. خود ایشان هم فرموده‌اند: «نَحْنُ وَ اللَّهِ الْأَسْمَاءُ الْحُسْنَى» (کافی، ج۶، ص۱۴۳). همانطور که قرآن، مظهر و مجلای اسماء حسنی الهی است، ما هم مظهر و مجلای اسمای حسنی هستیم. معصومان علیهم‌السلام می‌فرمایند: اگر حقایقی از طریق وحی به‌دست بشر می‌رسد، از طریق ما هم می‌رسد، چون ما خزانه‌های علم الهی هستیم.

اما راجع به کربن و امثال او می‌توان دو جور سخن گفت؛ یک‌بار می‌توان نگاهی سلبی به افکار و رفتار کربن و امثال او داشت؛ به این معنا که خود آنها یک موضع و مواجهه‌ی سلبی داشتند. در واقع همان‌طور که دوره‌ی پسامدرنیته شورشی علیه مدرنیته به‌حساب می‌آید، وجود امثال کربن و عمدتاً سنت‌گراها نیز شورشی علیه غرب غربت‌زده و مادیت‌بنیاد و بریده از روح هستی به‌حساب می‌آید. آنها دنبال حقیقت و نور هستند و مذاهب و ادیان مختلف را جستجو می‌کنند تا به آن حقیقت دست پیدا کنند. اگرسرگذشت بعضی از اینها را ملاحظه کنید متوجه می‌شوید که برخی از آنها ابتدا کاتولیک بودند، بعد ارتدوکس شدند، بعد بودایی و بعد مارکسیست شدند؛ سپس از مذاهب اهل سنت را پذیرفتند و بعد شیعه شدند. در روزگار اخیر از نخبگان غربی کم نداریم که چنین سیری را طی کرده‌اند.

رفتار سلبی آنها را می‌تواند این‌گونه تعبیر کرد که سنت‌گرایی می‌تواند گونه‌ای شورش علیه مادیت کور و کمیت‌زده‌ی تمدن غربی به‌شمار بیاید؛ سنت‌گرایان نیز می‌توانند نمود خستگی نخبگانی جامعه‌ی غربی از مادیت و کمیت و زیست تهی از روح و جان در دنیای غرب قلمداد شوند. در خصوص کربن قطعاً می‌توان تلقی مثبت داشت. جهات مثبت شخصیت کربن غالب بر جهات منفی اوست. می‌توان گفت که او و امثال او نشان بیداری دیگربارۀ انسان غربی هستند؛ انسان خویشتن خویش گم‌کرده، انسان خواب‌زده در ظلمات اومانیسم حادِ حاکم بر فرنگستان. انسانی که خویشتن را خدا انگاشته است، و خویشتن انسانی ـ الهی خویش را گم کرده است. در این میان معدود افرادی هستند که گویی به‌هوش می‌آیند و سر بلند می‌کنند که چه خبر شده؟ و چه بر سر انسان غربی آمده است؟ اینها به‌نحوی، نماد بازگشت به خویشتن انسانی ـ الهی آدمی در حیات بشر غربی قلمداد می‌شوند و به تعبیری رجعت انسان خویش خداانگاشته و خود گم‌کرده به خدا و معنا، در پاسخ به ندای درونی خلقت قلمداد می‌شوند.

حیات کربن را باید حکایت بشر غربت‌زده‌ی غربی تلقی کرد و مصداق این بیت که: هر کسی کو باز ماند از اصل خویش/ باز جوید روزگار وصل خویش. امثال کربن نی نالان و مویه‌کنان مولانا در غرب هستند.

اما نگاه ایجابی به کربن نیز به این صورت است که وجود امثال او و پیدایش هویت‌هایی از این دست که هویت تاریخی خود را ترک می‌کنند و در یک انقطاع تاریخی از پیشینه‌ی فکری، فلسفی و تمدنی خود، یک‌باره وارد جامعه‌ی دیگری می‌شوند، و در تمدن و بستر فرهنگی و جهان‌زیست دیگری تنفس می‌کنند و احساس می‌کنند که رها شده‌اند. وجود اینها برای ما پیام دارد؛ کربن پیام سرزندگی، زایایی، پایایی و پویایی حکمت‌های شرقی و خاصّه حکمت اسلامی و بالاخص حکمت صدرایی و خاص‌الخاص حکمت نوصدرایی است. اینها گمشده‌ی خود را در حکمت اسلامی و دیانت اسلامی می‌یابند و این نشان می‌دهد دیانت اسلامی همچنان دارای ظرفیت است و همچنان زنده است و همچنان زایاست و پاینده و پویاست و پیش می‌رود و می‌تواند عطش‌ها را پاسخ دهد. این شخصیت‌ها علامت عطش انسان معاصرند که در جستجوی آتش سینوی، صدرایی و راهجویی به سرچشمه جوشان معنویت وحیانی و آبشخور عقلانیت فیاض شیعی، به خطه‌ی ما وارد شده‌اند و اعتراف و اذعان می‌کنند که ما گمشده‌ی خود را یافتیم. این انجذاب امثال کربن و به افکار حکمای اسلام دلیل این ویژگی‌هاست و باید به این توجه کنیم و قدر بدانیم. این بدین‌معناست که کشور و جامعه‌ی اسلامی و امت اسلامی باید به میراث غنیم، قویم و عظیمی که از سلف در حوزه‌ی حکمت دارد و میراث معنوی و وحیانی‌ای که از پیامبر (ص) و اهل‌بیت (علیهم‌‌السلام) در اختیار دارد، باید اهتمام خاصی کند و این رسالت ما را صد چندان می‌کند.

پیام حضرت امام(ره) به گورباچف را به یاد بیاورید که چه بود. امام بزرگوار ما اصلاً به ولایت فقیه و فلان فرضیه اشاره نکرد، و تنها به مناشی و منابع ارجاع داد، و آنها خودبه‌خود از آن منابع معرفتی به ولایت فقیه می‌رسند. امام در آن پیام فرمود: آثار ابن‌سینا را بخوانید، آثار ابن‌عربی را بخوانید، آثار آخوند صدرالمتالهین را بخوانید، و هشدار داد که اگر به این سمت نیایید اسیر خواهید شد، و پیش‌بینی و بلکه پیش‌گویی کرد که شما در شُرف فروپاشی هستید و مارکسیسم دارد به زباله‌دان تاریخ سپرده می‌شود. امام این قطب قدرت نوخاسته شرقی را که البته از درون در حال فرو‌پاشی بود به همین معارف و مبادی ارجاع داد؛ اما ما متاسفانه در این جهت کوتاهی کردیم. پس جهت سلبی نگاه به کربن پیامی به فرنگ است و جهت ایجابی آن پیامی به ماست.

نکته‌ی دیگر اینکه امثال رنگنون و شوان و حتی کربن با همه‌ی قوت و ظرفیتی که در قیاس با این دو تن و نیز کسانی چون سیدحسین نصر دارد، الگوهای مناسب و فراخوری برای ما نیستند. اگر ما کربن را بزرگ می‌داریم به این معنی نیست که می‌خواهیم او را الگو کنیم. کربن هم یک نفر مثل ماست که گمشده‌اش را در محضر علامه طباطبایی پیدا کرده است؛ یعنی یک معرفت واسطه است. مثل این است که شما می‌خواهید غرب را بشناسید و اصلاً غربی زندگی کنید، سراغ آدمی غرب‌زده می‌روید و به جای آنکه مستقیماً به منابع اصیل پدیدآورندگان و خالقان فرهنگ و تمدن غرب مراجعه کنید به وسایط غرب مراجعه کنید. وضعی که ما نیز امروز کمابیش گرفتار آن هستیم. مثلاً تصور می‌کنیم که اگر بخواهیم افکار غربی‌ها و حکمت و فلسفه غربی را فهم کنیم باید سراغ مترجمان غرب‌زده برویم؛ یعنی عناصری که هویت معرفتی آنان گرته‌برداری از تفکرات غربی‌هاست. اینها منبع نیستند؛ بلکه واسطه و مترجمند و گرته‌هایی هستند که بر چهره‌ی هویت آحادی از جامعه ما نشسته است. اگر بخواهید فهم هرمنوتیکی داشته باشید، با خواندن آثار آقای شبستری نمی‌توانید بفهمید، برای اینکه معلوم نیست خودش چقدر هرمنوتیک را فهم کرده و چه درک و برداشتی از آن دارد، و چقدر صاحبان انظار را می‌شناسد و درک کرده است. وقتی شما سراغ این آثار می‌روید به این معناست که با وسایطی با منابع برخورد می‌کنید. اینها ـ چه وجه مثبت آن که هانری کربن باشد و چه وجه منفی آن که نام بردم ـ در واقع وسایط هستند. کربن می‌تواند الگوی مردم و جوانان فرانسوی باشد، اما الگوی جوان ایرانی نمی‌تواند باشد، چون ما به منابع دسترسی داریم، به خود سرچشمه دسترسی داریم و می‌توانیم آثار خود ملاصدرا را بخوانیم و آثار ابن‌سینا را بخوانیم؛ ما با علامه طباطبایی معاصر هستیم و شارحان بزرگی همچون علامه صدرالحکما المعاصرین آیت‌الله جوادی آملی را داریم که شاید بزرگ‌ترین شارح صدرا باشند. ایشان در عصر ما هستند؛ چرا باید به وسایط مراجعه کنیم؟ ما باید به منابع مراجعه کنیم.

نسخه شفابخش نسل جوان ما در دستان رنه گنون و شوان و سیدحسین نصر و کربن (که البته من کربن را بیشتر قبول دارم) نیست؛ بلکه این نسخه‌ی شفابخش در دستان خود ملاصدرا و ابن‌سینا و مفسران و فیلسوفان نوصدرایی و علامه طباطبایی و استاد مصباح و آیت‌الله جوادی آملی و آیت‌الله حسن‌زاده آملی و این بزرگان است. اگر ما در جستجوی نسخه‌ی شفابخش هستیم باید به ساحت این بزرگان مراجعه کنیم. آثار علامه شهید استاد مطهری را مطالعه کنیم، آثار آیت‌الله جوادی آملی را مطالعه کنیم. این آثار هستند که در شریعه و گدار و راه‌آب مستقیمی از سرچشمه و خزانه‌ی اصلی معرفت و حکمت شیعی جریان دارند و جام‌های زلالی را در دسترس ما قرار داده‌اند.

همایش دوروزه‌ی “نقد و بررسی آرا و اندیشه‌های هانری کربن” به‌همت کانون اندیشه‌ی جوان، وابسته به پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه‌ی اسلامی و مشارکت نهاد نمایندگی مقام معظم رهبری دانشگاه تهران، در سالن دکتر سیدجعفر شهیدی، دانشکده ادبیات و علوم انسانی دانشگاه تهران، روزهای شنبه ۳۰ بهمن و یکشنبه ۱ اسفندماه جاری با حضور اساتید حوزه و دانشگاه، دانشجویان و دانش‌پژوهان برگزار شد.