متن سخنرانی آیت الله رشاد در چهارمین اجلاسیه ملی کرسی های نظریه پردازی

متن سخنرانی آیت الله رشاد در چهارمین اجلاسیه ملی کرسی های نظریه پردازی

متن سخنرانی آیت الله علی اکبر رشاد در چهارمین اجلاسیه ملی کرسی های نظریه پردازی
۱۳ اسفند ۹۹ مرکز همایش های بین المللی سازمان صدا و سیما – تهران

مراد از کرسی‌های آزاداندیشی به تعبیر و تفسیر رهبر حکیم انقلاب، عبارت است از اینکه وقتی کسانی مدعی نظرات شاذ و معارض اند و ولو اینکه راجع به توحید حرف دارند، نسبت به نظام و هر امر مسلمی حرف و بحث دارند با توجه به اینکه قصدشان بحث علمی است، در یک مجمع نخبگانی، بدون فضاسازی، نظرات با امنیت و صفا ارائه شود و جمع نخبگان بشوند وبحث و بررسی کنند.
این طرح و برنامه به تایید و تصویب شورای انقلاب فرهنگی رسید البته شرایط برای فعال تر شدن این نهاد فراهم نشد. ازجمله اینکه طی مکاتبه بنده با رئیس وقت قوه قضاییه و وزیر وقت اطلاعات و برخی مراجع ذی ربط که در صورت فعال شدن چنین کرسی هایی بایستی لوازم آن نیز فراهم شود ولی چون انجام نشد لذا کار پیش نرفت. کرسی های ترویجی، کرسی هایی است که طبق ضوابط و امتیازات خاص خود، دانشگاه ها و مراکز علمی خودشان برگزار کننده آن هستند و البته دامنه گسترده ای دارد.جناب حجت‌الاسلام خسروپناه، مستحضر هستند که در سال هزاران کرسی ترویجی در حوزه ها و دانشگاه ها برگزار می شود.
آنچه موضوع اجلاس حاضر و موضوع مسقیم و اصلی هیات است،‌ کرسی های نظریه پردازی و کرسی های نقد و کرسی های مناظره، کرسی هایی که باید کار به نحوی از انحا به تولید علم منتهی شده باشد. در یک مرتبه و افق و سطحی، گاه در حد نوآوری عادی حدود ۲۰ رتبه برای مجموعه مراتب تعریف کردیم. مانند استفاده از ادبیات نو در بیان نظر، ساختار جدیدی از یک حقیقت و معرفت صورت بندی شده باشد، تغییر تازه ای از یک نظریه ارائه شده باشد و … تا تاسیس دانش. در نظریه های مناظره نیز نیاز به تولید علم جدیدی نیست ولی نظریه موجود رقیب دارد و این دو با هم گفتگو می کنند. البته هر سه گونه از کرسیهای (نقد، نظریه و مناظره) داور و ناقد دارند. کرسی های ترویجی فقط ناقد می تواند داشته باشد و نیازی به داوری و امتیاز نیست.
لازم به ذکر است که صدها طرح به کرسی های نظریه پردازی وارد می شود و تنها تعداد محدودی از آنها پذیرفته شده و سند کرسی موفق برایشان صادر می شود. در مجموعه این ۱۷ سال ما ۵۸ کرسی دفاع موفق داشته ایم. لذا فرایند بسیار علمی و دقیق است. تا زمانی که بنده در خدمت این نهاد هستم اجازه نخواهم داد که کسی با ارائه نظر مختصری و با مسامحه بخواهد نظریه قلمداد شود و لذا به هیچ عنوان شان نظریه و رویداد علمی را پایین نمی آوریم.

به همین جهت نمره و امتیازی که از طریق جشنواره فارابی به صاحبان آثار و نظریات اعطا می شود در برخی سالها قابل تکرار نیست یعنی بین صدها طرح حتی یکی هم نظریه قلمداد نشده است. و این دقت و سختگیری را نشان می دهد. لذا هر آنچه به عنوان طرح و نظر و … در هیات حمایت از کرسی های نظریه پردازی ارائه میشود شان و درجه علمی آنها حفظ می شود. از سال ۸۱ که رهبر معظم، به افراد فاضل حوزه پاسخ دادند و از آن پس، فرایند اساسنامه و طرح و تصویب در شورای انقلاب فرهنگی طی شد و از سال بعد کار آغاز شد، و طی سالهای اخیر کار به دبیرخانه هیات مذکور در پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی واگذار شد و لذا مصر بودیم که این فرایند – دقیق و منضبط- حفظ شود. ولذا اعتبار نظریات نخبگان محفوظ بماند. بنده از تمامی همکاران محترم دبیرخانه و به طور خاص از حجت الاسلام دکتر خسروپناه و دکتر مسگر و همچنین از دانشگاه فرهنگیان و رئیس محترم دانشگاه، جناب دکتر غنی فر و از سایر همکاران و دستگاهها تشکر و قدردانی می نمایم.
بنده در این جلسه قصد دارم به پرسش تولید علم دینی و علوم انسانی اسلامی پاسخ دهم. تاکید رهبر حکیم و فرزانه انقلاب، اصرار بر نهضت نرم افزاری و تولید علم دینی و به طور خاص علوم انسانی و تولید علوم انسانی اسلامی دارند.
وقتی از اصطلاحات فوق استفاده می شود و حتی برخی می گویند که علم، دینی و غیردینی ندارد. علم علم است و تمام. اینکه مگر علم بی طرف نیست و آیا علم مگر نباید آزاد باشد و ایدئولوژیک نباشد و بعد اینکه دینی می شود به چه معناست؟ اینکه مثلا علم نقلی و نقل گرا تولید کنیم؟ و تمام حرفهای علمی را از آیات و روایات استخراج کنیم؟ چنین چیزی اصولا ممکن است؟ فقط حوزه و اهل دین علم را تولید کنند؟ به طور واقع معیار دینی شدن علم چیست؟
ایا دینی شدن علم ان است که مثلا مبانی را از دین اخذ کنیم؟ چارچوبها و موازین اخلاقی دین رعایت شود؟ آیا باید روش علم، دینی باشد؟ آیا برای دینی بودن علم باید غایت علم دینی باشد؟ ایا مسائل دینی در بستر علم مطرح شوند؟ و از این دست پرسش ها. واقعا معیار علم دینی چیست؟
خود بنده نیز در سالهای دور بر این باور بودم – و مقاله ای هم با این عنوان در مجله ذهن نوشتم- که دینی بودن علم، مربوط به تشکیک و ذومراتب است. اگر علم مبانی و پیش انگاره هایش را از دین اخذ کرد، علم دینی می شود از آن جهت که مبانی ان دینی است ولو اینکه موضوع و مسائلش دینی نباشد. این به اندازه نسبی و ارزشها دینی است. و احیانا موضوع دینی است مثلا در مورد خداست ولو اینکه پیش فرضها و منهج و روش دینی نباشد؛ لذا هر یک از اینها می تواند معیار دینی بودن علم باشند: گاه موضوع، یا روش، یا غایت یا مسائل و … و اگر از همه این جهات دینی شد که صددرصد دینی است. به نظر بنده، علم دارای ۵ مؤلفه است: مبانی، موضوع، مسائل، غایت و منهج (روش).
هر علمی این ۵مؤلفه را داراست. اگر هر یک از این مؤلفه ها دینی نشد و رنگ دینی نداشت در نتیجه از آن حیث و نظر دینی نیست ولی به جهات دیگر و به طور نسبی دینی است. و عرض کردم که اگر تمامی مؤلفه ها دینی باشند تماما دینی است و حتی اگر هیچیک دینی نبود ولی به لحاظ فرهنگی دینی بود این نیز به لحاظ هویت دینی – و نه به لحاظ ماهیتی- است. این نظریه را بنده زمانی طرح کردم و بعدها به نظریه دیگری به نام نظریه تناسب رسیدم. ما در فلسفه علم بحثی داریم که این بحث را غیرفیلسوفان گاهی بیشتر به آن پرداخته اند. از جمله اصولیون، تحت عنوان مناط وحدت و تمایز علم. معتقدند که یک علم مناط وحدت و انسجام درونی آن به چیست؟ و تمایز آن از دیگر علوم چیست؟ چه موقع مجموع گزاره ها می شوند علم؟ یعنی به انسجامی می رسد که می توان گفت این یک دانش و علم است. و از دیگر علوم و معارف جدا می شود. زمانی یک دانش داشتیم به نام طب، یا دانش دیگر به نام حکمت، اینها بعدا تجزیه شدند، به طور مثال چشم پزشکی به تنهایی یک دانش است. چه زمانی یک دانش از دیگر دانشها جدا شده و رأسا تبدیل می شوند به دانش مستقل؟ چه موقع وقتی انباشتی از گزاره ها با هم باشند می توان یک دانش اطلاق کرد؟ مثل اینکه در یک کتاب ۵۰۰ نکته مدیریتی را بیان می کنند؟ تمامی این بحثها تحت عنوان مناط وحدت اصولیان از آن بحث می کنند. که البته بحث علمی است و بحث اصولی نیست و ربطی به علم اصول و حتی فلسفه اصول هم ندارد و فراتر از فلسفه اصول است. برخی معتقدند که وحدت و تمایز هر علمی به موضوع آن است. آن گاه که موضوع واحد بود و مسائل پیرامون آن جمع شد و موضوع او با موضوع سایر علوم، متفاوت شد لذا این علم از دیگر علوم جدا می شود و در نتیجه موضوع واحد وحدت موضوع از درون باعث انسجام می شود چون مسائل پیرامون این موضوع مطرح می شود و از بیرون باعث تمایز آن با دیگر علوم می شود و نتیجه به پدید آمدن یک علم منتهی می شود که مشهور فلاسفه ما بر این باور هستند. برخی دیگر می گویند که غایت ملاک است و اینکه انباشتی از گزاره ها یک غایت را تاکید می کنند و در غایت اشتراک دارند و مجموع این گزاره ها و قضایا چون اشتراک غایی داشته و به لحاظ هدف مشترک اند لذا مجموعا یک دانش محسوب می شوند و چون دیگر دانشها به لحاظ غایت، نوع دیگری را دنبال می کنند لذا به لحاظ غایت از دیگر دانشها نیز جدا میشوند پس مجموع گزاره ها چون غایت واحد دارند انسجام درونی پیدا می کنند و چون غایتشان با غایت دیگر دانشها تفاوت می یابد پس از علوم دیگر هم جدا می شوند لذا این وحدت مناط و تمایز است.
برخی دیگر سنخه مسائل را می گویند. برای مثال حضرت امام(ره) مطرح فرمودند که علم موضوع ندارد معتقدند که هیچ علمی حتی فلسفه موضوع واحد ندارد. ۱۳ نظریه در مناط وحدت و تمایز علم داریم. در نهایت برخی نیز از جهات دیگر مسئله را مطرح می کنند و برای مثال بین صرف و نحو و بلاغت، اشتراک مسئله و موضوع وجود دارد ولی از حیث نگاه به مسائل متفاوت می شوند و لذا صاحب فصول، نظر دقیق تری در اینجا مطرح کرده و می گوید آن حیث حل مسئله ملاک است و گاهی نیز به این حرف نزدیک می شود که بگوییم منطق و برخی نیز می گویند منهج. شما در این دانش با یک روش کار می کنید و در دانش دیگر با روش دیگر. روش باعث تمایز دو دانش می شود و چون انباشتی از مسائل با روشی واحد حل می شود لذا با هم یک دانش را تشکیل می دهند. اینها مواردی از نظریه هایی بودند که عرض کردیم ۱۲ یا ۱۳ نظریه در این خصوص وجود دارد.
بنده به نظریه دیگری رسیدم به نام تناسق؛ نظریه همسازی و سازواری مؤلفه های رکنی، یعنی زمانی دانشی متولد می شود که مؤلفه های مبانی، موضوع، مسائل، منهج و غایت که گفتیم در منهج یا روش، منابع هم جزوی از انهاست. این ۵ مؤلفه با هم سازوار شده باشند. اصولا نمی شود که این ۵ مؤلفه با هم سازوار نشده باشند و یک دانش بوجود بیاید. هر دانشی در این ۵ مؤلفه، ۵ مؤلفه اش با هم سازوارند و هر گاه که این اتفاق رخ دهد یک دستگاه معرفتی به وجود می آید که آن را دانش نامگذاری می کنیم یا یک معرفت دستگاه وار پدید می آید که آن را نامگذاری می کنیم دانش در اصطلاح. لذا دانش بودگی و دانش شدگی در گروه سازواری مؤلفه های خمسه رکنی تشکیل دهنده یک چیزی است که از آن دانش تعبیر می کنیم و این می شود نظریه مغلوب. براساس این نظریه هم معیار علم دینی مشخص شده و هم طبقه بندی علوم مشخص می شوند و هم تکلیف روش شناسی و ساختار علم مشخص می شود و … یعنی در فلسفه علم که ما افزون بر، که در فلسفه مض اف به علمهای مطلق یا علم های خاص، فلسفه علم یا فلسفه علم فیزیک. ما با افزون بر ۲۰ محور بحثی و معرفتی مواجهیم که انها را در فلسفه های مضاف حل می کنیم. از ماهیت دانش شروع می کنیم تا مسئله شناسی و روش پژوهشی و تا ساختار و سایر مسائل. با این نظریه بایست ما همه مسائل را در یک دانش حل کنیم و در نتیجه اگر مؤلفه های خمسه، دینی قلمداد شدند آن دانش دینی است و هر یک که دینی نباشد آن دانش دینی نیست و بلکه دانش هم نیست چرا که انسجام بوجود نمی آید. اگر این ۵مؤلفه با هم سازوار نبودند چون انسجامی ندارند نمی توانیم بگوییم دانشی وجود دارد، لذا آگاه باشیم که با روی هم نهادن انباشتی از گزاره ها علم ساخته نمی شود. شما با نوشتن چند جلد دایره المعارف علم نویسی قلمداد نمی شود. از انسجام مؤلفه های ۵گانه تشکیل دهنده دانش، یک دانش شکل می گیرد که عرض کردیم اگر دینی بود آن دانش دینی است و این به این معنا نیست که تماما از آیات و روایات برداشت شده باشند. ابهامات و غرض‌ورزی‌هایی نیز که از سوی برخی در این بین صورت می گیرد تنها موجب لطمه به حیثیت حوزه و آسیب به آرمان بلند تولید علم دینی می زنند و تعارض و دوگانه سازی ساختگی بین علم و دین ایجاد می کنند. اینکه برخی اظهار می دارند که مثلا کل طب را از روایات بی‌سند استخراج می کنم این را ما به دینی بودن معتقد نیستیم. مبانی بایست دینی باشند به این معنا که پیش‌انگاره هایی که شما راجع به هستی و عقل و خرد و طبیعت دارید. این پیش انگاره ها اگر از نظر دینی معتبر بودند و لزوما به این معنا نیست که تک تک گزاره ها را از آیات و روایات استخراج کرده باشید. مگر منبع دین فقط قرآن و حدیث است؟ عقل هم منبع و معیار و حجت دین است. اگر موضوع و مسائل به گونه ای بود که از لحاظ سنج دینی به لحاظ دینی معتبر بود و غایت و روش اگر چنین بود اولا علم بوجود می آید و ثانیا دینی می شود اما اگر هر یک از اینها دینی نشد چون سازواری از بین می رود قبل از اینکه دینی بودن زیرسوال برود علم بودن از بین می رود. تفاوت در کجاست؟ مع الاسف همچنان پوزیتیویسم بر علم ما سایه انداخته است. پوزیتیویسم حکایت فیل خانه تاریک! به جای اینکه نزدیک به واقع شویم به این شیوه از واقع دور می شویم. گاهی فرد در همان نقطه صفر که بوده است باقی می ماند خب این نه سود کرده و نه ضرر، گاهی از نقطه صفر یک قدم جلو می رویم و این نیز مناسب است و کمی به سمت کشف حقیقت مایل می شویم. ولی گاهی عکس می شود یعنی به سمت زیر نقطه صفر پیش می رود و حالا می داند که یک ستون اینجاست و نمی داند که موجود زنده است ولذا این ضررش بیشتر است و به سمت جهل می رود! پوزیتیویسم این مشکل و بلا را بر سر علم آورده است، تک چشم است، اگر چشم قلمداد شود. چرا که چشم نیست. علم دینی هزار هنر دارد و بزرگترین هنر آن این است که علم را از اسارت تک ساحتی نگاری و تک چشمی بودن خلاص می کند. علم اسیر تجربه و مشاهده است. اسیر یک دریچه است. تجربه چشم و منبع معرفت نیست. تجربه می تواند منبع تجربه شده را بسنجد ولی منبع نیست و ابزار است. در مواقعی حتی یک تجربه می تواند تجربه دیگر را باطل کند مانند اینکه تمام پرندگان را تخم گذار بدانیم ولی تا قبل از اینکه پرنده خفاش برسیم که بچه‌زاست! این گرفتاری ما در علم ما در پوزیتیویسم است ولذا از این اسارت خارج شود. سوال اینجاست چرا باید بشر و علم از وحی که منبع معرفت است خارج و محروم بدانیم؟ چرا باید سنت که منبع معرفت است و این مهم اثبات شده است که کلی معارف تولید کرده محروم شویم؟ چرا پوزیتیویسم عقل را حجت نمی داند ما که حجت میدانیم. علم دینی می خواهد این را بگوید نه اینکه تمام گزاره ها و مؤلفه ها از آیات و روایات باشد. همین آیات قرآنی اگر نگوییم بیشتر از اتکا و اهتمام به شان عقل،‌ به اندازه اهتمام به شان عقل به شان تجربه اهتمام ؟؟؟؟ به قرآن، ما مسلمانان غفلت کرده ایم. اگر بسنده به تجربه باشیم یک منبع تک چشم است. و تفاوت علم دینی با دیگر علوم این است که علم را انتجاجی می کند و از همه منابع استفاده می کند و از برایند همه منابع، همه معارف را در دسترس بشر قرار می دهد. هر یک از منابع را که به تنهایی ببینیم اگر موفق هم شویم بخشی از معرفت به دست می آید ولی چون منابع یکدیگر را تایید می کنند از یک منبع اگر استفاده کنیم باز هم مطمئن نیستیم که به حقیقت رسیده ایم را خیر. اما وقتی از چند منبع استفاده شود و همه منابع حقیقت را تایید کنند از رسیدن به حقیقت اطمینان حاصل می کنیم که این روش علم دینی و معیار دینی بودن علم است.

دیدگاهتان را بنویسید