موضوع: نقد نظریهی عدم انحلال خطابات قانونیه و شرعیه
بحث امروز ما یک نگاه انتقادی به نظریه است. میخواهیم مشخص کنیم که این نظریه چه مایه از انسجام، قوت و کارآیی لازم برخوردار است. همچنین شاید بتوان از این نظریه تقریری قویتر، منسجمتر و کارآمدتر ارائه کرد.
نقد النظریّه و رأی المختار فیها:
هناک ملاحظات حول النّظریّه، یمکن تنسیقها فی ثلاث محاور علی أساس لفت النظر إلیها فی ثلاث مستویات:
أ) المستوی الأوّل: النظر إلی النظریّه من منظار کلّیّ، بما أنّها نسق معرفیّ بِنیویّ منسجم، إذا نظرنا إلیها بنظر إستیعابی.
ب) المستوی الثّانی: النّظر إلی أرکانها ومؤلِّفاتها المکوِّنه لها (من مبادیها، و إدلّتها، أجزائها، و…)،
ج) المستوی الثالث: النّظر ألی شتّی معطّیاتها فی المسائل الأصولیّه و الفقهیّه، ولوازمِ الإلتزامِ بها و من منظار تبعات القول بها.
نظریه خطابات قانونیه حضرت امام(ره) از اهمیت فوقالعادهای برخوردار است و از هنگامی که این نظریه مطرح شد مورد توجه اهل نظر قرار گرفت؛ زیرا این نظریه در مقابل نظر مشهور و جمهور ابراز شده است و چرخشی است در نگاه به موضوع اعتبار و تشریع و مسائل مترتب بر آن که هم در اصول و در هم فقه کاربرد دارد. این نظریه مخالفین و موافقین بسیاری دارد.
تعریف نظریه
چون این بحث به عنوان نظریه تعبیر میشود، ابتدا میگوییم که نظریه تعریف دارد. نمیتوان هر نکتهی نویی را به عنوان نظریه شناخت. ممکن است یک دستگاه معرفتی نویی ابراز شود، ولی از آن جهت که چیزی فراتر از نظریه است، به عنوان نظریه قلمداد نشود. ممکن است فردی یک دستگاه کلان معرفتی را ارائه کند. بنابراین وقتی که میگوییم نظریه نیست به این معنا نیست که ارزش نظریهانگاشتهشدن ندارد، بلکه چیزی فراتر از نظریه است. دستگاه معرفتیی که ملاصدرا با عنوان «حکمت متعالیه» در حکمت پدید آورد، چیزی فراتر از نظریه است و یک گفتمان و پارادایم فلسفی است.
همچنین گاه ممکن است از یک گفتمان و دستگاه معرفتی نازلتر باشد و در ذیل دستگاه معرفتی به عنوان یک دانش باشد، که در این صورت نیز فراتر از نظریه است. ممکن است نوآوری فردی در استوا و افق یک دانش باشد و به این ترتیب تأسیس دانش کرده باشد.
نظریه را اجمالاً میتوان اینگونه تعریف کرد: «مجموعهای است از قضایای منسجمی که مبتنی بر مبنا یا مبانی مشخص و متکی بر ادلهی معین و منشأ آثار و پیامدها، نظری، یا عملی معتنابهی است.» البته در اینجا درصدد تعریف دقیق نظریه نیستیم.
اگر چیزی واجد این ویژگیها بود، یعنی مجموعهای از قضایا که از انسجام کافی برخوردارند و از یک الگوی معرفتی معینی پیروی میکنند و دارای مبانی مشخصی هستند و متکی بر ادلهی معینی هستند و برآیند و تبعات و نتایج درخور اعتنایی را دارند، نظریه گفته میشود.
مادون این تعریف نیز «نظر» است، یعنی اگر فردی حرف نویی زده باشد که فاقد این مختصاتی است که به آن اشاره کردیم باشد، یک نظر خواهد بود. البته در اینجا تنها اشاره میکنیم که نوآوری تنها در قالب نظریه رخ نمیدهد.
هر چیزی که ادعا میشود نظریه است طبعاً باید نگاه کرد که آیا از مجموعهی قضایا و گزارههای منسجمی که مبتنی بر مبانی معین هستند و از یک الگوی معرفتی مشخص پیروی میکنند و متکی بر ادلهی کارآمد و معینی هستند، و نیز تبعات و نتایج نظری و عملی معتنابهی دارند، هستند یا خیر.
درخصوص نظریهی خطابات قانونیه نیز میتوان همین پرسشها را مطرح کرد و به این ترتیب بررسی کرد که آیا واقعاً نظریه هست یا خیر.
ارکان نظریه
یک نظریه باید دارای مبانی باشد. منظور از مبانی پیشفرضهایی است که یک سخن و از جمله یک نظریه بر آن برساخته و مبتنی است.
همچنین دارای ادلهی مقنع و موجه باشد.
و نیز دستاوردهای جدید و آثار و پیامدهای نظری و عملی معین داشته باشد.
اگر حرف تازهای را مطرح کردیم که مبانی آن مشخص نیست نمیتواند نظریه قلمداد شود. حال اگر مبانی را مطرح کردیم، اما از انسجام کافی برخوردار نبود، باز هم نمیتواند نظریه باشد. مبانی باید یکدیگر را تدارک کنند، یعنی هرچند مبنا که داریم باید یکدیگر را تدارک کنند و با هم منسجم باشند و از یک سازمندی برخوردار باشند. مثلاً چیزی به عنوان مبادی و مقدمات را مطرح میکنیم، این مبانی و مقدمات باید در یک شبکهی طولی و یا عرضی و یا بهتر از آن در دو شبکهی طولی و عرضی با هم منسجم شوند. نمیتوان مثلاً ده مقدمه را مطرح کرد اما بین آنها رابطهی طولی و یا عرضی نباشد. البته بسیار مناسبتر است که هر دو رابطهی طولی و عرضی را داشته باشد، یعنی شما هنگامی که مقدمات و مبادی را میگویید، اگر مبدأ اول را نگویید اصلاً نوبت به دومی نمیرسد و مبدأ دوم خودبهخود معنیدار نیست. مقدمهی اول را مطرح میکنید، و مترتب بر آن مقدمهی دوم، و همچنین مقدمهی سوم و باقی مقدمات. مقدمات باید به صورت طولی بر هم ترتب داشته باشند و یک شبکهی طولی را به وجود بیاورند و باید چنین انسجامی در نظریه وجود داشته باشد. یا لااقل به صورت عرضی یک شبکهی عرضی را تشکیل دهند، یعنی اگر چهار مقدمه را مطرح میکنید، این چهار مقدمه یک صفحهی شطرنجی را پر کند که اگر یکی از آنها را برداشتید خلاء آن احساس شود و اگر آن نباشد، نظریه ناقص شود. در شبکهی طولی هم باید همینگونه باشد و مثلاً اگر یک مقدمه را حذف کردید، کل آن فرو بریزد. اما اگر یک نظریه بدون وجود یک مقدمه هم همچنان درست به نظر میرسد، طبعاً آن مقدمه زائد است. بنابراین بهتر آن است که یک نظریه دارای هر دو شبکه باشد، یعنی هم شبکهی طولی (ترتب عناصر و مؤلفهها بر هم) و هم شبکهی عرضی (عرضاً با هم انسجام داشته باشند). چنین نظریهای یک نظریه مطلوب است و نظریه درست و دقیق چنین خصوصیتی دارد.
یک نظریه را در یک نگاه کلی و کلان، به صورت یک مجموعه و از آن جهت که یک مجموعه است نیز میتوان نقد کرد. باید دید که آیا یک نظریه مجموعه و منظومه شده است یا خیر.
جهت دیگری که در نقد یک نظریه قابل طرح است، این است که اجزاء و مؤلفههای نظریه را فینفسها، مورد ارزیابی قرار بدهیم. یعنی همانطور که یک نظریه باید از انسجام و نسق کافی و لازم و دستگاهوارگی برخوردار باشد و یک یا دو شبکهی طولی و عرضی و افقی و عمودی را تشکیل بدهد، باید جزء جزء مؤلفههای آن نیز قابل دفاع باشد. هر جزء از مؤلفه برای خود باید مبنا، دلیل و برآیند داشته باشد.
مثلاً شما میگویید که یک نظریه از چهار مقدمه تشکیل شده است، این چهار مقدمه باید با هم رابطه داشته باشند و نمیتوان چهار مطلب پراکنده و متشتت را کنار هم گذاشت و گفت اینها مقدمات نظریه من هستند. این مقدمات حداقل یکی از دو نوع رابطهی طولی و عرضی را باید با هم داشته باشند، و بهتر آن است که هم طولیاً و عمودیاً و هم عرضیاً و افقیاً با هم منسجم باشند. انسجام افقی به این معناست که اگر مقدمهی دوم شما بر مقدمهی اول مترتب نیست و سوم و بر دوم و چهارم بر سوم، لااقل این چهار مقدمه یکدیگر را تدارک کنند، یعنی اجزای یک کل را تشکیل دهند و اینگونه نباشد که اگر یکی از آنها را حذف کنید هیچ اتفاقی نیافتد.
برای مثال ما در «نظریهی ابتناء» گفتهایم که یکی از اصول این نظریه «پیاموارانگاری دین» است، یعنی دین رسالت است. وقتی میگوییم دین پیامواره است یعنی یکسری عناصر در عرض هم قرار میگیرند که با هم منسجم هستند. مثلاً میگوییم فرایند پیامگزاری دارای یک مبدأ پیام (پیامدهنده) است، یک مخاطب پیام (پیامگیرنده) است، پیامافزارها و وسائط و وسایلی پیامرسانی نیاز است، و محتوای پیام و احیاناً سنخهی آن محتوا. بر این اساس میگوییم که این پنج عنصر و مؤلفهی فرایند پیامگزاری چه اقتضائاتی دارند که براساس آن اقتضائات باید پیام را فهمید. در اینجا اگر عنصر وسائط و وسایل پیامرسانی را بردارید، خلاء آن احساس میشود، همچنین است مبدأ پیام.
بنابراین اگر مقدمات بر هم مترتب نیستند، باید با هم مرتبط باشند و اینگونه نباشد که مطلبی به عنوان مقدمهی نظریه باشد ولی اگر آن را حذف کنید نظم مقدمات به هم نمیریزد و نبود آن بر برآیند تأثیر نمیگذارد.
افق دوم در نقد یک نظریه اجزاء و مؤلفههای آن نظریه است، فارغ از اینکه با هم منسجم باشند یا خیر. یعنی هر قضیه که یک مقدمه انگاشته شده باشد باید قابل دفاع و دارای مبنا و دلیل باشد، همچنین باید برآیند و نتیجه داشته باشد، والا حتی اگر با بقیه هم منسجم باشد، اگر بازده نداشته باشد، زائد است. بنابراین اجزاء نیز باید خاصیتی داشته باشند که اگر برای مثال یکی از این اجزاء را حذف کردیم، یکی از نتایج مترتب بر نظریه کم شود. بنابراین در افق دوم نقد یک نظریه به سراغ مؤلفههای آن میرویم و فارغ انسجام و عدم انسجام و دستگاهوارگی خود مؤلفهها را یکیک مورد ارزیابی قرار میدهیم.
افق سوم برآیند نظریه است. بر یک نظریه باید آثار معتنابهی در مقام نظر و یا در مقام عمل، مترتب باشد. اگر بر کل نظریه و یا بعضی از ارکان آن چیزی مترتب نباشد، این اشکال یک اشکال اساسی بر تظریه خواهد بود.
نقد نظریهی عدم انحلال خطابات قانونیه
به نظر میرسد اولین و اساسیترین اشکال این نظریه این است که فاقد الگوست. در بالا توضیح دادیم که ما در نظریهی ابتناء گفتیم دین پیامواره است و چون دین پیامواره است، اقتضای آن این است که پنج رکن داشته باشد. علامهی بزرگوار آیتالله جوادی آملی در تعریف فلسفهی مضاف میفرمایند: «فلسفههای مضاف به علمها عهدهدار بررسی علل اربعهی تکون علماند»، البته ممکن است اشکالاتی به این تعریف وارد باشد، ولی از اولین امتیازات نظریهی آیتالله جوادی آملی این است که دارای مدل است، یعنی علم را براساس علل اربعه که یک مبنای فلسفی روشنی است تبیین میکند.
به نظر ما این نظریه منسجم نیست، یعنی همهی آنچه که گفته میشود از یک مدل تبعیت نمیکند و این را از این جهت مطرح میکنم که ممکن است برای شما سئوال شود که اتفاقاً ایشان از یک مدل معین پیروی کردهاند زیرا گفتهاند که خطابات شرعیه، خطابات قانونیهاند. ولی باید دید که آیا واقعاً اینگونه است که این شش یا هفت مقدمه همگی از جنسی هستند که از این مدل پیروی میکنند؟ اگر بپذیریم که این نظریه از این مدل پیروی کرده که در ابتدا پیشفرض کلانی را ارائه کرده و آن عبارت است از اینکه «خطابات شرعیه نیز خطابات قانونیه هستند»، حال که خطاب قانونیهاند باید چنین مختصات و ویژگیهایی را داشته باشند، بعد این مختصات و ویژگیها مقدمات میشوند و بر این مقدمات نیز معطیات مترتب است؛ اگر اینگونه باشد بسیار خوب است، اما اگر از این منظار نیز إن قلت داشته باشیم باید ببینیم که آیا در همین مقدار قابل دفاع هست یا خیر.
پیشنهاد من در اینجا عبارت است از اینکه یا همین عنصر را که ما خطابات شرعیه را خطابات قانونیه قلمداد کنیم، گرانیگاه نظریه قرار دهیم و مسائل را حول این گرانیگاه منسجم کنیم که در این صورت تقریر جدیدی از نظریه میتوانیم ارائه کنیم. و یا با توجه به اینکه ذهن ما درگیر نظریهی ابتناء نیز هست، بگوییم از همان الگوی پیاموارگی دین استفاده میکنیم، زیرا حضرت امام(ره) از احکام سخن میگویند. پس راجع به حکم حرف میزنیم، حکم بخشی از رسالت و پیام الهی است و به این ترتیب میتواند در همان الگوی پنج ضلعی که پیشنهاد دادهایم طرح شود.
مطلب دوم اینکه گفتیم این نظریه باید یک مجموعهی منسجمی باشد که مبادی یا مقدمات و یا مؤلفههایی که در مجموع قصد بیان نظریه را دارند، حداقل یا ترتب طولی بر هم داشته باشند و یا عرضی. ولی اگر شما این شش یا هفت مقدمه را کنار هم بگذارید خواهید دید که اینگونه نیست که مثلاً اگر این مقدمات جابهجا شود نظم آن به هم بریزد. والسلام
لینک کوتاه: http://rashad.ir/?p=1701