قلعهمرغی، خزانه، جوادیه و نازیآباد و آن موقع میگفتند نهم آبان که الان شده سیزده آبان؛ به اصطلاح روز تولد ولیعهد بود و محلهای بود که آن زمان خارج از شهر بود ولی الان شده وسط شهر؛ از این طرف میدان شوش و تیر دوقلو تا نظامآباد، در همه اینها، گروه گروه جوانهایی بودند که با من مرتبط بودند و برایشان جلسه داشتیم، جلسات تفسیر و بحثهای فکری و آن زمان بحثهای عقیدتی و اینها، ولی خب عرض کنم که بیشترین حضور و نفوذ ما در منطقه جنوب غرب تهران بود که به هر حال محل نشو و نمای ما بود و دوران طفولیت و تحصیل دبستانی و ارتباطات ما در آن منطقه بود. در نتیجه ما هم تصمیم گرفتیم برویم و پادگان قلعه مرغی را تصرف کنیم. پادگان قلعهمرغی تقریباً بزرگترین پادگان درونشهری تهران قلمداد میشد. تصور میکنم پادگانی به بزرگی پادگان قلعهمرغی در تهران نبود و اولین فرودگاه ایران هم آنجا بود. پادگان قلعهمرغی در واقع چند بخش داشت، یک بخش هوانیروز بود در واقع یک نیرویی هوایی زمینی است. در واقع نیروی هوایی متعلق به نیروی زمینی است. اسمش هوانیروز است که ظاهراً الان هم هست. یک بخشی بود به نام هواژک بود یعنی هواپیمای ژاندارمری. یک بخشی بود آموزشکده خلبانی بود. قسمتها مختلفی داشت، با اینکه یک محدوده بود ولی تقسیم شده بود و هر بخشی مربوط به یک نیرو بود ولی غلبه با بخش هوایی بود و انواع پرندهها و هواپیماها آنجا مستقر بود. ما دیگر حمله کردیم و درگیر شدیم و ساعتهای ممتدی طول کشید و در واقع تا سحر درگیر بودیم و جوانهای محله را بسیج کردیم و از داخل هم یک عده مقاومت میکردند، برخی از اینها حتی سربازها بندگان خدا هم نمیدانستند چرا دارند مقاومت میکنند چون غیرت نظامیگریشان اجازه نمیداد تسلیم شوند. ولی خب، همینطور که بچهها وارد شدند و درگیر شدند به تدریج زاغههای مهمات و اسلحهها را پیدا کردند، دربها را شکستند و اسلحهها دست ما افتاد و آنجا هم آنهایی که مقاومت میکردند بندگان خدا مستقیم هم تیراندازی نمیکردند، جلوی پای ما همینطوری رگبار میبستند. گاهی من دیدم سربازی همینطوری گریه میکرد و تیراندازی میکرد. هم ناراحت بود که چرا دارد تیراندازی میکند و هم نمیتوانست پستش را ترک کند و تسلیم شود. و نهایتاً بالاخره ما پادگان را تصرف کردیم و سلاحها دست بچهها افتاد. البته غالباً سلاحها را همینطور بردند در واقع انگار داشتند غارت میکردند خودشان. در واقع از آن زمان پادگان در اختیار ما قرار گرفت و مدت مدیدی پادگان دست من بود. من آنجا حتی فرمانده تعیین میکردم. آن موقع ما درجهها را هم خیلی بلد نبودیم. من نمیدانستم وقتی میگویند درجهدار خیال میکردیم درجهدار یعنی مقامات عالیرتبه نظامی، درجهدار یعنی افسران؛ بلکه درجهدار در مقابل افسر است. آن موقع نمیدانستیم مثلاً سرتیب درجهاش چیست، سرگرد به چه میگویند و سرهنگ به چه میگویند، نمیدانستم گروهبان به چی میگویند و استوار به کی میگویند. در نتیجه برخی نظامیان دون آنجا بودند که به اصطلاح ستوان و حداکثر سروان و شاید سرگرد البته اینها را بعدها یاد گرفتیم. ما اینها را بعضیهایشان که بچههای متدین و انقلابی بودند و شناختیمشان اینها را من حکم میدادم و میگذاشتیم فرض کنید به عنوان فرمانده پادگان. آنوقت دیگر شب و روز آنجا بودیم. من در واقع مستقر بودم. آنموقع هم درگیر زندگی و زن و بچه نبودیم و مجرد و راحت بودیم و به هر حال شب و روز من آنجا میماندم. آنوقت گاهی شبها مینشستیم با اینها گپ بزنیم، برخی از افسران ارشدشان هم فرار نکرده بودند و مانده بودند و بودند دیگر، خب ما هم اصلاً دوره نظامی ندیده بودیم که، ولی خب اسلحه دستمان بود و یواش یواش همانجا هم تمرین کردیم، آنوقت این افسران فکر میکردند ما دورههای چریکی دیدیم و میگفتند شما فلسطین رفتید دوره دیدید. ما هم خب توریه میکردیم. بعد اینکه یک جمع به اصطلاح چپ آنجا در داخل پادگان بود، که در واقع چریک فدایی بودند و پیکاری بودند که نظامیان دون رتبهای بودند ولی مارکسیست بودند. آنوقت اینها میگفتند خب ما اینجا قبل از انقلاب یا قبل از پیروزی،(تازه پیروزی اتفاق افتاده بود)، میگفتند ما اینجا زحمت کشیدیم و رنج بردیم، یادم هست تعبیر میکردند که حکایت ما با این پادگان حکایت مادر واقعی با بچهاش هست، چرا ما را نمیگذارید فرمانده پادگان، اینها رفتند با چریکهای فدایی تبانی کردند که بیایند پادگان را بگیرند. یک مرتبه مطلع شدیم که اینها دارند سازماندهی میکنند از بیرون حمله کنند و پادگان را اشغال کنند. ما هم سریع اعلام کردیم به جوانان منطقه و بچههای محله و اینکه به اصطلاح بیایید که میخواهند اینها پادگان را تصرف کنند. جمعیت معظمی آمد، به طوری که با دیوار گوشتی نه یک لایه و دو لایه یک دیوار پر ازدحامی از مردم اطراف پادگان را گرفت که پادگان بسیار بزرگی هست آنجا، ۴۰۰-۵۰۰ هکتار است حدود ۴۳۰ هکتار است که الان شده پارک ولایت کل آن، به نظر میآید ۴۳۰ هکتار است و زمین بسیار بزرگی است که مردم آمدند و مقاومت کردیم و دیگر نگذاشتیم آنها هم به اصطلاح بیایند پادگان را اشغال کنند و بگیرند، آنها قصد کرده بودند بیایند پادگان را بگیرند، با همکاری همین چپهایی که داخل پادگان مانده بودند مثل اینکه تبانی کرده بودند آنها از بیرون حمله کنند و اینها از داخل همکاری کنند که اتفاقی بیفتد که نگذاشتیم. البته گاهی اوقات شبها هم حمله میشد از سمت الوات. جنوب شهر تهران بالاخره لات و لاابالی بسیار داشت گرچه برخی از اینها توبه کرده بودند و به انقلاب پیوسته بودند و برخی رفتند و شهید شدند ولی عدهای دیگر اسلحه هم دستشان افتاده بود، بعضی شبها گاهی آنها از بیرون به ما حمله میکردند و درگیر میشدیم،برخی شبها گاهی شب تا صبح همینطوری تیراندازی هم میشد، شبهای اول اینطوری بود. و آرام آرام با خلبانها آشنا شدیم و گاهی راه میفتادیم و این پرندهها و هواپیماها را میرفتیم برای مأموریت و این طرف و آن طرف. یکی از راهپیماییها را از بالا با هلیکوپتر سراسر خیابان انقلاب و آزادی را میرفتیم بالا و میآمدیم پایین و جمعیت را میدیدیم و عکس میگرفتند بچهها و… بله این هم ایام خوب و خوشی بود.
ماه : فوریه 2020
خاطره تحصن طلاب برای بازگشت حضرت امام خمینی(ره)
این عکس مربوط به ایام تحصن روحانیت برای بازگشت حضرت امام است که در یک خانه تیمی که به اصطلاح طرح ترور روحانیون حاضر در تحصن را داشتند آن زمان خانه تیمی کشف شد و عوامل ترور دستگیر شدند، این عکس آنجا پیدا شده بود. در واقع چند روزی روحانیت در دانشگاه تهران و مسجد دانشگاه تحصن کرده بودند و بعد در یک مرحله تقریباً دانشگاه تهران در محاصره مأموران بودند، آنوقت جوانان دور دانشگاه حلقه زده بودند و میگفتند ما اینجا را ترک نمیکنیم و ما مدام توصیه میکردیم که بروید و آنها نگران بودند که احیاناً شبانه بریزند و همه را دستگیر کنند به همین جهت، این جمعی که الان دارند میروند با هم داشتیم میرفتیم به سمت جنوب دانشگاه به سمت درب اصلی که به جوانان توصیه کنیم که شما بروید و شب نمانید و بروید و استراحتتان را بکنید، به اصطلاح برای یک همچین صحنهای است که در این تصویر آقای منتظری به اصطلاح بنده بین آقای منتظری و شهید مطهری هستم. آقای منتظری هست، شهید مطهری هست، آقای خلخالی هست، آقای ربانی شیرازی است، آقای ربانی املشی است، آقای حائری تهرانی است، آقای شرعی است، آقای محمدی اشتهاردی است. تقریباً همه اینها که تصویرهایشان مشخص است و من میبینیم جز بنده همه از دنیا رفتند. ولی خب به رغم اینکه ما رفتیم به سمت درب اصلی دانشگاه و توصیه کردیم به جوانان ولی جوانان اطراف دانشگاه را ترک نکردند. الان یادم رفته ولی شعارهای خیلی قشنگی هم ساخته بودند که مضمونشان این بود که ما شما را تنها نمیگذاریم و اینجا را ترک نمیکنیم و مثلاً تا صبح بیدار میمانیم که از این جمع علما به اصطلاح حفاظت و حراست کنیم. آن ایام چند روزی که در دانشگاه تهران ما تحصن کرده بودیم، خب تقریباً همه بزرگان روحانیت بودند، شهید دستغیب بود، شهیدبهشتی بود، شهید باهنر بود، شهید مدنی اینطور که در ذهنم هست، بود. تقریباً همه علمای برجسته مبارز سراسر کشور، آنجا جمع شده بودند چون بختیار گفته بود من فرودگاه را میبندم و نمیگذارم که امام برگردد و به اصطلاح بازگشت کنند و بیایند ایران. بعد هم خب اخباری پخش شده بود که ممکن است که امام را در همان فضا، ربایش کنند و البته بعد از پیروزی هم این مطلب آشکار شد که اینطور بوده و بعضی طرحها بوده که مثلاً در آسمان، هواپیمای امام را بدزند و ببرند و یا به اصطلاح به شیوههای دیگری احیاناً مشکلاتی ایجاد کنند. این بود که خیلی جای نگرانی هم بود و خیلیها به امام توصیه میکردند که برنگردند و آن ایام نیایند ایران و بعضی از حتی اعاظم و از چهرههای برجسته مبارزاتی رفتند پاریس خدمت امام که از ایشان خواهش کنند که امام نیایند. بعد ایشان یک بیانیهای حضرت امام دادند از جمله این مضمون در بیانیهشان بود که من اگر قرار است کشته هم شوم در میان ملتم کشته میشوم. باید بیایم و در بین مردم باشم. ایام خیلی خوب و خوشی بود. روزهای بسیار پر شور و بسیار دلانگیز و بسیار زیبا. هرچند که الان تصور میکنیم روزهای سختی است و تلخی است ولی حتماً این روزها هم روزهای باشکوه است و روزهای بسیار دلپذیری است. بعد از اینکه حضرت امام رضوانالله تعالی علیه بازگشتند یعنی آن روز دوازدهم که ایشان مراجعت میفرمودند در واقع در آنجا ستاد استقبال حضرت امام تشکیل شده بود، و به نحوی همه درگیر به اصطلاح استقبال بودند. در عین اینکه هر از چندی تیراندازیهای پراکنده میشد و هر از چندساعتی و هر از چند روزی گزارشهایی میآمد و در بعضی جاها درگیریهای اتفاق افتاده بود و گاهی مردم به یک جاهایی حمله کرده بودند، از جمله یک شب، خب حکومت نظامی هم بود آن ایام. یک شب یک مرتبه خبر دادند که حالا این را هم از باب اینکه خاطره خاصی است گفته باشم و احیاناً بماند عرض میکنم. خبر دادند به آیتالله طالقانی، خب تقریباً آقای طالقانی و بعد از ایشان یا کنار ایشان آقای منتظری حالت محوری داشتند. گرچه، آنچه که، آن کسی که این مجموعه را اداره میکرد، آقای بهشتی و آقای مطهری بودند. این دو شهید بزرگوار تقریباً مغز متفکر و مدیر این مجموعه بودند. بعضی از عناصر فعال بودند مرحوم شهیدمنتظری بود و آن هم خیلی در صحنه فعال بود. آقا بودند. ولی خب آقای طالقانی میشد گفت به عنوان بزرگتر این جمع، آقای منتظری هم چون تازه از زندان آزاد شده بود، دوره ممتدی زندان بود، محل توجه بود. در واقع بعد از حضرت امام این چهرهها نفرات دوم انقلاب آن زمان قلمداد میشدند. به هر حال خبر رسید که آن منطقه بدنام تهران را مردم ریختند و به آتش کشیدند. به رغم اینکه حکومت نظامی و اینها بود، آقای طالقانی فرمودند که بروید و به آن منطقه و مردم را دعوت به آرامش کنید، بگویید این بیچارهها، بیچاره هستند و بدبختند از سر بیچارگی به اصطلاح تنفروشی کردند، زنهای آواره و بدبختی هستند، توصیههایی ایشان گفتند بکنید. من و آقای ناطق نوری و پسر آقای ربانی شیرازی شاید یکی دو نفر دیگر بودند، یک مینیبوس برداشتیم و راه افتادیم و رفتیم به اصطلاح آن زمان میگفتند دروازه قزوین؛ رفتیم آنجا، حالا اسم دیگری هم داشت آن محله. عرض شود که رفتیم آنجا و وارد آن منطقه و محوطه شدیم به اصطلاح. چون آنجا یک محلهای بود که تمام کوچهها و خیابانهای منتهی به داخل محله را همه را دیوار کشیدند فقط یک راه باز بود از سمت خیابان هلالاحمر فعلی. آن وقت یک بلندگو دستی هم دست ما بود. وارد شدیم و دیدیم همه خانهها، خانههای قدیمی، سقفها چوبی و حصیری، مثل این تیر چوبیهایی که به اصطلاح زیرش هم حصیر است، اینطور بود. به اصطلاح ساختمانهای تیرآهنی و آجری کم بود آنطور که یادم هست. خب نتیجتاً وقتی مردم ریخته بودند و آن خانهها و محلهها را آتش زده بودند تمام سقفها هم تیرچوبی و حصیر، شعلهور شده بود و یک وضعی بود و همه جا دود و آتش بود و آن زنها بدکاره بیچاره هم ناله و داد و فریاد و… این به اصطلاح یک مشت دیدیم از این الوات محله بودند و اینها یک حالت نقش رئیسی داشتند در محله، مشتیهای البته آلوده دیگر! مشتیهای مرد نه! خب شرایط و فضا طوری بود که ما هم احساس امنیت نمیکردیم مثلاً، یک جورهایی ما نحوی پیاده شدیم و بلندگو دستمان بود و مردم و جوانان را توصیه میکردیم که نکنید و تخریب نکنید اینها بدبختند و اینها معلولند، شما باید به علت بپردازید و رژیم مقصر و مسئول بوده، به هر حال با صحبتهای ما تقریباً وضع آرام شد، گرچه هنوز آتش و اینها شعلهور بود، آتشنشانان آمدند و کم کم شروع کردند به خاموش کردن آتشها، همانجا که بودیم، آنجا شب عجیبی بود برای ما، یک مرتبه خبر آمد که آقا سه راه اکبرآباد، مشروبسازی سه راه اکبرآباد را آتش زدند، بیایید اینجا، حالا حکومت نظامی و ترس و لرز و ما هم با مینیبوس راه افتاده بودیم، ماشین نداشتیم که، ماشینهای خاصی باشد که مأموریت برویم! از آنجا با آقای ناطق راه افتادیم و رفتیم سه راه اکبرآباد، سه راه اکبرآباد به اصطلاح سمت جنوب غرب تهران به سمت سه راه آذری و آنجاهاست، یک آبجوسازی خیلی بزرگی بود آنموقعها که احتمالاً برای ارامنه هم بود، ولی خب آبجوسازی معروفی بود و خیلی بزرگ بود. رفتیم آنجا و دیدیم این ملت ریختند و این کارخانه آبجوسازی را غارت میکنند، دو مدل هم غارت میکنند، یک عده این پاتیلهای مشروبها را آوردند و میریزند در خیابان و خیابان همینطوری عین سیل مشروب میرفت. ما هم عبا و قبایمان تا کمر شده بود به اصطلاح آلوده! یک شعر حافظ دارد که میگوید: «دوش رفتم به در میکده خواب آلوده… خرقه تر دامن و سجاده شراب آلوده!» ……. آنوقت یک عده اینها را میآوردند و اینها را میشکستند و ولو میکردند وسط خیابان همینطور مثل زمانی که باران تند بیاید و سیل در کوچه راه بیفتد، همینطوری سیل داشت در کوچه و خیابان میرفت. همه جا آلوده شده بود. بعد آنوقت یک عده دیگر هم آمده بودند و هرچه اموال این کارخانه آبجوسازی بود، اینها را داشتند غارت میکردند، کپسولهای گاز بزرگ از این کپسول بزرگها نمیدانم بیست و چندکیلویی بود و غیر اینهایی بود که دستی میشود حمل کرد، از اینها هر کس هر چیزی گیرش آمده بود، برداشته بود و داشت میرفت. ما باز با همین بلندگو دستیها که دستمان بود ملت را دعوت کردیم به رعایت اموال و گفتیم دارد انقلاب میشود و انقلاب شود اینها برای بیتالمال میشود و برای نظام اسلامی میشود. اینها جائز نیست ببرید و برگردانید. این توصیه ما مؤثر افتاد و یکی یکی از خانههایشان این کپسولهای بزرگ گاز را برگرداندند و ریختند وسط سه راه اکبرآباد و یک کوپه شد به اصطلاح یک کوپه بزرگی از کپسولهای گاز بزرگ. اینها را همه برگرداندند. اکثراً مردم وقتی ما گفتیم بردارید بیاورید از خانههایتان اینها را جمع کردند. به اصطلاح آنجا رفتیم و یک مقدار مشروبفروشی را هم جمع و جور کردیم و تا بیاییم صبح دیگر شده بود وقت نماز شب، دیگر سحر شده بود باید میآمدیم مسجد دانشگاه تهران برای نماز، حالا همه عبا و قبا و شلوارمان تردامان و دامن به شراب آلوده میخواستیم برویم مسجد، مکافاتی بود! بالاخره آمدیم و گزارش را به آقای طالقانی دادیم و گفتیم آقا ما رفتیم هم محله خرابه را آرام کردیم و آباد کردیم و هم مشروبفروشی را بالاخره دفاع کردیم و نگذاشتیم به غارت برود اموالش. شبی بود آن شب به هر حال. الحمدلله امام هم که تشریف آوردند ما در مجموع در موضوع استقبال حضرت امام فعال بودیم دیگر. آن موقع هم باز دوباره یک مینیبوس در اختیار ما بود تقریباً یک حالت منطقهبندی شده بود که در هر قسمتی کسی، ما هم در یکی از مینیبوسها یک بخشی از مسیر را در اختیار داشتیم، آمدیم و دیدیم جمعیت و ازدحام دیگر نمیشود با مینیبوس رفت، پیاده شدیم، پیاده که شدیم، عبای من ماند در ماشین، در مینیبوس و آن مینیبوس رفته بود و مینیبوس را گم کردیم و ما هم بدون عبا در خیابان راه افتادیم، آمدیم تا مدرسه شهیدمطهری فعلی سپهسالار جدید قدیم، چون این سپهسالار که اسمش شهیدمطهری شده، قبلش شده بود شهیدمدرس و بعد شد شهیدمطهری، سپهسالار جدید به آن میگویند. یک مدرسه هم هست سپهسالار قدیم که الان شده مدرسه شهیدبهشتی و پست مدرسه مروی است. آن قدیمیتر از این مدرسه است. این مدرسه جدیدی است مدرسه شهیدمطهری فعلی و سپهسالار جدید. آنجا این مغازههای دور مدرسه، عطاری و اینها آنموقع زیاد بود، من رفتم وارد یکی از این عطاریها شدم، یک پیرمرد متدین و ظاهرالصلاحی بود از همین عطاریها، گفتم آقا من عبایم اینطوری در مینیبوس رفته و بدون عبا هم متعارف نیست بدون عبا انسان در خیابان راه برود، آنوقت ایشان یک عبا داشت و به من داد، عبایش را به امانت به من داد و من خب مشکل عبایم حل شد، رفتم، بعد البته چند روز بعد رفتم عبا را به ایشان دادم. خیلی روزهای خوبی بود. شب بیست و یکم هم پادگان را گرفتیم.
به هر حال بعد حکومت نظامی اعلام شد که از ساعت ۴ بعدازظهر حکومت نظامی اعلام شد تهران، حضرت امام بیانیه دادند که مردم بیایند در خیابان و تهدید هم کردند، در بیانیهشان تهدید کردند، ضمنی البته، گویی مثلاً تهدید کردند که اگر چنین و چنان شود ما ممکن است حکم جهاد بدهیم، یعنی تعبیر اینطوری نکرده بودند ولی عبارت چون همچین مضمونی را میرساند که ما یک تصمیم دیگری خواهیم گرفت. یک همچین مضمونی را فرموده بودند. خب ملت ریختند در خیابانها و درگیری بین گارد و همافرهای نیروی هوایی شروع شد در خیابان پیروزی، در واقع نیروی هوایی و نیروی دریایی، سالمتر از نیروی زمینی بود. در واقع نیروی دریایی در غالب کشورها شاید این حالت باشد، نیروی دریایی چون در جامعه نیست، سالمتر هستند، مردمیتر هستند، با ادبتر هستند، با اخلاقتر هستند. بعد از آن هم نیروی هوایی. در نیروی هوایی افسران ارشد که خب طرفدار شاه بودند، افسرهای جزء و همافرها؛ الان نیست. آنموقع بین درجهدارها با افسران یک رتبه دیگری تعریف شده بود به عنوان همافر و به اصطلاح میگفتند همافرها؛ این همافرها نه به آن معنا درجهدار بودند، مثلاً فرض کنید که استوار و یک همچین درجههایی داشته باشند و نه ستوان و سروان و سرگرد و سرهنگ و سرتیپ به اصطلاح افسر نبودند. آنوقت اینها بچههای متوسط نیروی هوایی بودند اینها سنگربندی کردند به دفاع از حضرت امام و عرض شود که گارد حمله کرد به اینها در سالن غذاخوری مشغول غذاخوردن بودن، شعار میدادند و تلویزیون هم روشن بود، یک مرتبه گارد حمله کرد به اینها، درگیری شروع شد. ما روز بیست و یکم دیگر یواش یواش هی سلاح دست افراد افتاد. ما هم محلهمان جنوب غرب تهران، در واقع جزء طلبههای فعال بودیم. یعنی اگر اسم میخواستند ببرند در منطقه غرب تهران مثلاً دو سه طلبه را میخواستند اسم ببرند که در مبارزات فعال هستند و مجالس را اداره میکنند و جوانان با آنها مرتبطند خب قهراً بنده طلبه را هم نام میّبردند. آن منطقه خب در قبضه ما بود فضای انقلاب منطقه غرب تهران، نه فقط جنوب غرب، جنوب غرب محلهمان بود ولی خب کل غرب تهران به نحوی جولانگاه ما بود، حالا من اگر یک وقتی فرصت شود میگویم در نقاط مختلف تهران، گروه، گروه جوانهایی با من مرتبط بودند از شمالغرب و طرشت و بالای میدان آزادی فعلی و تا پایینتر بابائیان به اصطلاح پایینتر از بابائیان، میدان بریانک بعد قلعه مرغی و خزانه….
این رفتار یادآور دانشستیزی و دانشمندسوزی قرون وسطی بود
به گزارش اداره روابط عمومی و اطلاع رسانی پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی، آیت الله علی اکبر رشاد در ابتدای درس خارج فقه امروز صبح خود در حوزه علمیه امام رضا(ع) تهران طی سخنانی در واکنش به اقدام نابخردانه یکی از معمّمین در به آتش کشیدن یکی از متون معتبر علمی واکنش نشان داد.
رییس شورای حوزه های علمیه استان تهران با اشاره به حدیث مولای متقیان در حکمت ۶۷ نهج البلاغه پیرامون رفتارشناسی جاهل گفت: رفتار یک عمامه بسر مدعی طب اسلامی و انتشار آن در فضای مجازی در روزهای اخیر مایه تاسف و تعجب شد؛ به تعبیر امیرالمومنین حضرت علی(ع): «الْجَاهِلُ إِمَّا مُفْرِطٌ أَوْ مُفَرِّطٌ » (شرح نهج البلاغه ابن أبی الحدید، ج ۱۸ ، ص ۲۱۶) «انسان جاهل همواره یا دچار افراط است یا گرفتار تفریط»؛ کلام حضرت در رفتارشناسی افراد جاهل بسیار عمیق و دقیق است. این رفتار سفاهت آمیز و نسنجیده ای که از این آقای معمم سرزد لطمهی سختی به حیثیت دین و دینداری، و مکتب اهل بیت(ع)، حوزه و زیّ روحانیت، حیثیت علمی کشور، جامعه اسلامی و ایران زد. واقعاً جای تاسف، تعجب است که چرا افرادی از سر جهل یا هواهای نفسانی یا به خاطر بعضی مطامع مادی، دست به کارهای قبیح و شنیعی از این قبیل (سوزاندن یک کتاب علمی معتبر) می زنند و حیثیت دین و علم را به بازی میگیرند؟. به بهانه اینکه طب مدرن، طب استعماری و مایه سلطه کفار است و به روش ها و دستورهای غیر شرعی و احیانا به توهم این آقا حرام می خواهد دردها را معالجه کند. این رفتار، رفتار بسیار قبیح و زشتی بود و یادآور دانش ستیزی و دانشمندسوزی قرون وسطایی بود. زمانی در غرب و میان مسیحیان رفتارهایی نظیر این رفتار اتفاق میافتاد، که میتوان گفت: در بستر مسیحیت کمابیش طبیعی بود برای این که مسیحیت موجود سر سازگاری با علم و دانش و تمدن ندارد. اما دین اسلام که یکسره علم، معرفت، آگاهی و آزادی است چنین رفتارهایی را بر نمی تابد.
هر آنچه ضد علمی بمعنی الکلمه باشد ضد دینی هم هست
وی با اشاره به اینکه این رفتار ها ضد علمی است و هر آنچه ضد علمی باشد ضد دینی هم هست گفت: رفتارهای جاهلانه که روزگاری کسانی مثل کسروی مرتکب می شدند بیآنکه فهم کنند که غزلیات عرفانی چه مفاهیم و معارفی را القا و ارائه میکنند؛ در واقع امثال حافظ را به آتش کشیده و می سوزاندند و جشن کتابسوزی و حافظ سوزی راه میانداختند. این رفتارهای جاهلانه از امثال کسروی ها انتظار می رفت اما از یک عمامه به سر در محیط حوزه بسیار بسیار دور از انتظار و خسارت بار بود. این رفتار ها علاوه بر اینکه وجهه حوزه را مخدوش می کند چون یک عمامه به سر مرتکب این کار نسنجیده شده چهره جامعه روحانیت را نیز تخریب می کند. به نظر می رسد کسی که چنین رفتار نابخردانه و نسنجیده ای را انجام میدهد صلاحیت ذی طلبگی و روحانیت را ندارد چنین کسانی شایسته نیستند که در زیّ روحانیت باشند.
آفت نوظهور پرداختن طلاب به امور غیرمربوط به شؤون روحانیت
وی افزود: نمی دانم چه بلایی بر سر روحانیت و حوزه آمده است که هردم اتفاق تلخ جدیدی ناشی از رفتارهای نسنجیده و خلاف شؤون از سوی افرادی میافتد! البته که نمی تواند مجموعه این رفتارهای نادرست و خسارتبار پشت صحنه و پشت پرده نداشته باشد! به احتمال قوی جریان هایی در پشت پرده، این رفتارهای زشت را رقم می زنند که طلاب و روحانیون به کارهایی که ربطی به شئون روحانیت و اهداف و تکالیف طلبهها ندارد دست بزنند. یکی مطب دایر می کند! آیا کار ما طب الابدان است یا طب الادیان؟ با اشتغال به درمان جسم مردم -اگر درست هم باشد- از وظیفه اصلی مان، که درمان روح انسان است، باز می مانیم و این هنر نیست! گاهی رسانههای ما اینطور نشان می دهند که یک طلبه مطب دارد و بیماران را معالجه می کند. خب او هنر نکرده است از کار اصلی خود بازمانده است. این همه طبیب داریم مگر اطباء در کار دین دخالت میکنند و آیا حق دارند دخالت کنند؟ ما چه حقی داریم به نام طب سنتی طب اسلامی و عناوین مشابه آن در کار طب دخالت کنیم؟ و یا طلبه ای به بهانه رسیدگی به حیوانات و ترحم به حیوانات و محیط زیست با حیوانات وحشی کار می کند. اخیراً خبر فاجعه آمیز دیگری پخش شد که طلبه ای مسئول هیئت بولینگ و بیلیارد شده است.
تعجب از تصدی هیئت بولینگ و بیلیارد توسط یک طلبه
وی افزود: فرض کنیم که در بولینگ و بیلیارد قمار صورت نمیگیرد ولی آیا کار و انسان قحط بوده است که یک عمامه به سر مسئول این کار بشود؟ مسئول امری بشود که شبهه ناک است؟ قبل از انقلاب ساختمان های ورزش بیلیارد قمارخانه بود اگر فرض کنیم الان به صورت ورزش درآمده و یک ورزش فکری است، آیا ما طلبه ها همه وظایف خود را انجام دادهایم؟ همه مساجد پر از ائمه جماعات است؟ مدارس از حضور طلبههای فاضل، اخلاقی، خوش فکر خوش رفتار و مربی پر است؟ آیا پارک ها را اداره کردهایم؟ مشکل همه شئون فرهنگی کشور حل شده و آیا همه شئون معنوی کشور مدیریت و تامین شده است و حال نوبت به این رسیده که ما مسئول بیلیارد و بولینگ و طبابت جسمانی مردم بشویم؟ آیا کار ما واقعا این است؟ این همه کارها و وظایف و تکالیف و ضروریت های بر زمین مانده وجود دارد بعد سراغ این جور امور برویم؟ یک عده هم خوششان میآید اما این کار غلط و انحرافی است و حاصل آن همین می شود که ملاحظه می کنید. وقتی یک طلبه خارج از وظایف و دور از زیّ طلبگی وارد امور و شئونی مانند طبابت مردم میشود از این جاها سر در می آورد که یک کتاب علمی معتبر را آتش بزند و در کل دنیا چهره تشیع، ایران اسلام و انقلاب و روحانیت و حوزه را خدشه دار کند با این ادعا که می خواهم دانش و علم جدید و قدیمی را ترویج کنم. خوب حالا فرض که کار درستی باشد. شما کار خودتان را انجام بدهید چه کار با سایر رشته ها و سایر رویکردها و اسلوب های طبابت و درمان دارید؟
لطمه سنگینی که این رفتار به آرمان تاریخ ساز و مهم علم دینی می زند جبران ناپذیر است.
لطمه سنگینی که این رفتارها به آرمان خطیر، حساس، تاریخ ساز و مهم تولید علم دینی می زند جبران ناپذیر است. چون بعضی این رفتار و این افراد را به عنوان و به حساب تولید علم دینی و عالمان دینی به معنای دانشمند دینی میگذارند! و بعد ما را متهم میکنند شما که دم از تولید علم دینی و علوم انسانی اسلامی می زنید می خواهید این چنین کنید و این می شود علم دینی! در حالی که کسی که چنین ادعایی ندارد و کسی نمیگوید. دشمنان ما نگفته و ناکرده ما را متهم می کنند که می خواهند همه چیز را از آیات و روایات استخراج کنند و می خواهند عقل و تجربه را کنار بگذارند. چند سال پیش بعضی از روشنفکران سکولار این اتهام را به آرمانداران و هواداران تولید علم دینی زدند که شما میخواهید علم نقلی را جایگزین علم عقلی و علم تجربی کنید. احدالناسی چنین حرفی را نمیزند و ادعایی را ندارد مگر افراد جاهلی نظیر این آقا. آن وقت این رفتار شاهد عینی میشود برای این افراد که ببینید ما گفتیم اینها میخواهند علم را فقط نقلی کنند این هم شاهدش! در حالی که کسی چنین ادعایی ندارد.
علم دینی، علم نقلی نیست
آیت الله علی اکبر رشاد با تصریح اینکه علم دینی چند منبعی است (تواما به اتکاء عقل، تجربه، نقل و حتا فطرت تولید می شود) گفت: بخشی از گزارههای علمی از آیات و روایات نیز قابل استنباط هستند. عمدتا مبانی و پیش انگاره های علوم، زیرساخت های معرفتی و پیش فرضهای آن (بخصوص در مورد طبیعیات) و نیز منطق و معیارهای اعتبار آن از آیات و روایات قابل استنباط است. گزاره های علوم انسانی از آیات و روایات قابل استنباط است اما بنا نیست که فقط با استناد به نقل، علوم انسانی اسلامی تولید کنیم! آن هم نقل سست و نقل بی سند. هزاران روایت اگر در طب و طبیعیات در منابع ثبت و ضبط شده باشد از این هزارها معلوم نیست چند ده تا و یا حداکثر چند صدتا به لحاظ سند معتبر و قابل اعتماد هستند. علم را نمی توان با همه گستردگی و تنوعی که امروزه دارد و تبدیل به اقیانوسی کران ناپیدا شده به اتکاء گزار هایی که در روایات فاقد سند معتبر آمده تولید کرد و نام آن را علم دینی و علم اسلامی و طب اسلامی و طبیعات اسلامی گذاشت. علم دینی از روشگان و آمیخت ساختگان برخوردار است. یعنی علم دینی هم از منبع عقل، هم از منبع قرآن، هم از منبع آیات و هم از ابزار تجربه استفاده کرده و حتی از منبع فطرت استفاده میکند و علم دینی برایند همه منابع و مجاری معتبر معرفتی است نه صرفا روایات، آن هم روایاتی که غالباً فاقد سند و فاقد اعتبار است!
وی افزود: روایات فراوانی داریم که توصیه می کند حکمت را حتی از کافر اخذ کنید میخواهد بگوید آیات و روایات را از کافر اخذ کنید؟ این یعنی عقل انسانی در حوزه حکمت در حوزه معرفت حجت است حتی اگر کافر باشد. اگر حسب قواعد عقلی یک حکیم کافر هم چیزی گفته باشد حجت است. آیا وقتی گفته میشود اطلب العلم ولو بالصین؛ یعنی بروید تفسیر آیات و روایات را از کفرستان چین یاد بگیرید؟ میخواهد بگوید گوهر، گوهر است ولو در دهان حیوان مطرودی باشد. بروید و اخذ کنید این به این معناست. یعنی از عقول از تجارب. یعنی دانش و معرفت را ولو از کفار و کفرستان اگر روی مبانی و قواعد صحیح و درست تولید شده اخذ کنید. یعنی این ها معتبر است. اصولاً در معارفی از این دست که باید واقع نما باشند و ناظر به نفس الامر اشیاء و حقایق واقعمند هستند حجیت حتی اصولی کفایت نمیکند یعنی ظنون کفایت نمی کند اینکه بگوییم به اعتبار ظنون ولو ظنون معتبره مثلا خبر واحد حجت می توانیم عمل کنیم، چون خبر واحد حجت، خبر واحد ذاتا و شرعا و به لحاظ دانش اصول حجت نیست. شارع با تقریر و تایید اتمام حجت گذاشته روی خبر واحد. و حجت او شریعت شناختی است نه معرفت شناختی.
علم طب و طبیعی نیازمند دلائل و منابع کاشف است، ادله ظنی کافی نیست.
رییس پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی همچنین تصریح داشت: ما در مسائل اعتباری قبول داریم شارع حجت جعل می کند؛ حجت مجعول در شئون و امور اعتباریه اما در امور حقیقی و در حقایق نیازمند حجت کاشف هستیم. باید واقع حقیقت را کشف کنیم و علوم از این قسم هستند و با فقه فرق می کند. شارع در فقه جاعل است و حق دارد که طرق کشف جعل را نیز خود جعل کند اما در مسائل علمی که با حقایقی سروکار داریم آن جا نمیشود با طرق اعتباری به حقایق خارجی واقعمند پی برد. آنجا نیازمند به طرق کاشفیم که واقع را کشف کنیم. در طب نمیتوانیم صرف اینکه خبر واحدی در دست ماست و احیاناً توصیه به امری کرده به آن اعتماد کرده و بر اساس آن چیزی را تجویز کنیم. چون حجیت اصولی در اینجا کفایت نمی کند. احیاناً اعتماد به حجیت اصولی در چنین مواردی خطا بوده و علمی نیست و واقع را کشف نمی کند چون رابطه وجودی باید برقرار کنیم باید واقع را کشف کنیم. در اعتباریات التزام منشاء اثر است. انقیاد در مقابل مولا منشا اثر است. اما در مسئله طب انقیاد منشاء نیست آنجا کشف واقع است.که این دارو واقعاً این خاصیت را دارد و اگر این دارو را مصرف کنیم این اثر را خواهد داشت اینجا اعتبار نیست حقیقت است. وانگهی اخبار با فرض اینکه خبر واحد باشد، حجت خبر واحد موثق در دست ماست با این فرض که بپذیریم که چنین نیست بپذیریم که حجت است و حجت اصولی را کافی بدانیم اما آنجا به لحاظ دلالت هم باید خبر را بررسی کرد. با اخبار اینگونه نمی شود رفتار کرد. اصلا فرض کنید سند صحیح و درست است اما حال نوبت به تحلیل دلالی روایت می رسد. باید دید که این روایات چه میخواهد بگوید. مثلا اینکه بگویند عسل شفاست. اما شیخ صدوق میگوید ببینید عسل شفاست ولی نه علی الطلاق، برای طبع بارد شفاست. اگر معصوم فرموده عسل شفا است حتی در لسان قرآن هم آمده باشد ولی برای طبع بارد است. اینطور نیست که بگوییم علی الاطلاق شفا است و کسی به صورت مفرط عسل بخورد دچار مرض قند می شود.
نظر شیخ صدوق (قدّه) راجع به روایات طب
وی با اشاره به باب ۴۴ کتاب الاعتقادات شیخ صدوق اِبنِ بابوَیه (۳۰۶ ـ ۳۸۱ ) درباره اعتقاد شیعه راجع به اخبار طب، تصریح داشت: شیخ صدوق جزء محدث فقیهان و محدث متکلمان اقدم ما و حقا تالی تلو معصومین است. کلام و فقه او مبتنی بر حدیث بوده و احیاناً چه بسا حتا متهم به نوعی اخباریگری خفیف باشد، که البته چنین نیست. در کتاب الاعتقادات که اعتقادات شیعه را در شئون و امور مختلف امور خرد و کلان بیان کرده است که اعتقاد ما شیعیان در آنها چیست و خیلی کتاب ارزشمندی است. چقدر بزرگان ما هوشمند بودند برای اینکه این گونه اتهامات به دامن تشیع و مکتب اهل بیت (س) نچسبد این کتابها را نوشتهاند،الاعتقادات را هزار سال پیش شیخ صدوق نوشته است. مردی که ۹۰۰ سال بعد از فوت ، در جریان حادثه سیل بدنش از مرقدش بیرون افتاده بود، پیکر او را با حضور فتحعلیشاه و شماری از حکما و فقهای تهران مشاهده کردند دیدند حالت و حتی رنگ بدن او تغییر نکرده است. آیت الله نجفی مرعشی از مراجع معاصر میفرماید: پدرم، علامه سید محمد مرعشی نجفی که جزو علمایی بوده که در آن واقعه حضور داشته میفرمودند: «من دست آن بزرگوار را بوسیدم و دیدم که پس از نهصد سال که از مرگ و دفن شیخ صدوق میگذرد، دست ایشان، بسیار نرم و لطیف بود » و حکیمی مثل آقا علی مدرس زنوزی ( معروف به حکیم مؤسس و حکیم طهران) بر اساس نظریه خود که می گوید کسانی که نفس قوی دارند ارتباط نفس آنها با بدن پس از مرگ هم قطع نمیشود و محفوظ می ماند و بدن را تصرف میکنند و حفظ میکنند، نظریه خود را بر اساس همین واقعه اثبات میکند. به خاطر قوت نفس این مرد بزرگ که پس از مرگ در بدن و متعلقات آن تصرف کرده و نهصد سال بدن سالم مانده و گویی او نوعی و حدی از ولایت تکوینی داشته است. با توجه به مطالبی که در کتاب الاعتقادات آمده معلوم می شود که هزار سال پیش هم شیعه دچار اینچنین انحرافاتی بوده است. و الا عقیده درباره اخبار طب که ظاهراً جزء عقاید شیعه نیست ولی معلوم می شود مبتلابه بوده و مسئله بوده برای آنها و فرموده مبنای شیعه راجع به اخبار طب چیست! جواب این سوال را می دهد، شیخ صدوق هزار سال پیش جواب این رفتارهای سفاهت آمیز و جاهلانه را دادهاند و پیشاپیش خواستهاند چنین انحرافاتی را معالجه کنند و با چنین انحرافات و تحریفات و رفتارهای غلط مقابله کنند.
اکثر اخبار طب، علاوه بر اشکال سندی، مشکل دلالی دارند
قال الشیخ أبوجعفررضی الله عنه: اعتقادنا فی الأخبار الوارده فی الطبّ أنّها علی وجوه:
منها: ما قیل علی هواء مکّه و المدینه: فلا یجوز استعماله فی سائر الأهویه.
و منها: ما أخبر به العالمعلیهالسلام علی ما عرف من طبع السائل و لم یتعدّ موضعه ، إذ کان أعرف بطبعه منه.
و منها: ما دلّسه المخالفون فی الکتب، لتقبیح صوره المذهب عندالناس.
و منها: ما وقع فیه و هم و سهو من ناقله.
و منها: ما حفظ بعضه و نسی بعضه۱٫
و ما روی فی العسل أنّه شفاء من کلّ داء۲، فهو صحیح. و معناه أنّه شفاء من کلّ داء بارد.
این مدرس خارج حوزه افزود: او در کتاب الاعتقادات می گوید بعضی از این روایات مناسب هوای مکه و مدینه بوده است. در روایات آمده کسی به رسول خدا(ص) مراجعه و پرسیده است، من نسبت به این کسالت چه کنم و حضرت مطابق اقتضای هوای مکه پاسخ فرموده اند. آیا میشود در کل عالم، در ایران یا اروپا و جهان برای معالجه آن درد اینگونه عمل کنیم؟ این حجت نیست. برای آن زمان و آن شرایط جغرافیایی بوده و به اقتضای شرایط جغرافیایی و آب و هوایی و اقلیمی مکه یا مدینه حضرت چیزی فرموده است. جایز نیست کاربرد آن را در سایر هوا و شرایط اقلیمی داشته باشیم.از معصوم سوال شده و جوابی که ایشان داده ناظر به وضعیت و شرایط خاص آن سوال کننده بوده است چون معصوم طبع آن سائل را می شناخته است. این درمان خاص را برای او تجویز کرده است این خیلی پیشرفته است این طب مدرن است امروزه طب جدید درمان را شخصی می کند اصلا نمی گویند داروی سرماخوردگی چیست می گویند داروی سرماخوردگی این شخص این است به اصطلاح امروزی آنالیز می کنند ویژگی ها و شرایط فرد و شخص و مختصات شخصی فرد را در میآورند و بعد او را درمان می کنند. امروزه طب به این سمت میرود و شیخ صدوق به نقل از شیخ طوسی می گوید درمان گاهی از ناحیه معصوم اینگونه بوده و شخصی بوده است.
وی در پایان یادآور شد: طلبه های دلسوز، مخلص با انگیزه که دنبال طب اسلامی می روید حواستان را جمع کنید ببینید شیخ صدوق چه فرموده است. هزار سال پیش شیخ طوسی و به نقل از او شیخ صدوق گفته است که مواظب باشید ممکن است دم زدن از طب اسلامی توطئه هم باشد و بخشی از این روایات، روایاتی است که مخالفین ما ساخته اند و به ما، به اهل بیت و شیعیان برای مخدوش کردن چهره مکتب اهل بیت نزد مردم نسبت دادهاند. چقدر دقیق است. چقدر عمیق و چقدر سنجیده است. در بعضی از روایات نیز متن درست نقل نشده ناقل گرفتار وهم و فهم غلط و اشتباه فهی شده یا دچار سهو شده است. اشکال از ناقل است نه اینکه سند غلط است. سند درست است، یک ناقل عاقل هم نقل کرده و اصلاً خبر موثق است اما متن را درست نقل نکرده است. باز هم اشکال دلالی است. وقتی در دلالت این همه اشکال وجود دارد فرضا که سند هم درست باشد گاهی یک روایت را کسی نقل کرده و بخشی را اشتباهاً حذف کرده است و در نتیجه رویات ناقص به دست ما رسیده است و اگر همه اجزای این روایت به دست ما رسیده بود می توانست ملاک عمل قرار گیرد. همه نقدها و تخطئه روایات طب راجع به جهات دلالی این روایات است. بر فرض که سند هم درست باشد تازه این اشکالات وارد است.
اخیراً دوره چهار جلدی از همین آقا راجع به توصیه های پیامبر اکرم (ص) در مسئله طب، سلامت و طول عمر به دست من رسید. عمده روایت های آن بی سند است. وقتی روایات سند درست و دقیقی ندارند نوبت به بررسی دِلالی نمی رسد. الا در موارد خاص که به اعتبار محفوف به قرینه بودن و علایم آفاقی و انفسی متقن بتوانیم به روایت ضعیف السند تمسک کنیم. خبر واحد در حکم فقهی اگر حجت باشد در گزاره علمی و اعتقادی حجت نیست چون عقائد و علم حاکی از واقع باید باشند و گزارهّای آن واقع نما هستند چه در عقاید چه در علوم. در نتیجه اگر کسی چنین توصیه هایی کند و افراد عمل کنند و ضرر و زیان به کسی برسد به لحاظ فقهی این ضمان آور است. این که بگویید این دارو را مصرف کنید درمان میشوید و مصرف کند و مبتلا به بیماری های عدیده شده و سلامت او به خطر بیفتد این آقا ضامن است. اینگونه نظر دادن خیلی خطرناک است و ما چه خسارت هایی که ندیده ایم. اخیرا یکی از بزرگان ما به دلیل همین قضایا از به اعتبار اینکه به اطباء علم طب مدرن مراجعه نکرد و همین آقایان طب سنتی و باصطلاح اسلامی دور ایشان را گرفتند از دست رفت. البته بین طب سنتی و اسلامی تفاوت وجود دارد. البته طب سنتی غیر از طب اسلامی است. طب سنتی مانند کتاب قانون ابن سیناست. این طب در واقع همان طب علمی ولی با رویکردی متفاوت است. البته طب سنتی هم مانند طب مدرن باید مطالعه شده و روی قواعد باشد. بنده ادعای طب اسلامی را از آن جهت تخطئه می کنم که عدهای بی مبنا و منطق مدعی آنند، ولی مطلق نمیگوییم طب اسلامی اصلا نداریم میگوییم باید مانند هر علم دیگری روی مبانی، اصول، و قواعد استوار باشد. همانطور که در ادله عقلی و نقلی کلامی با قواعد محکم مواجه می شویم و عقاید را استخراج و دنیا و آخرت خود را مبتنی بر آن بنیان میکنیم در حوزه طب و طبیعیات نیز باید اینگونه عمل کنیم. نه اینکه ناگهان انبوهی از روایات بی سند را بدون بررسی فنی و مضبوط دلالی مبنا کنیم و با سلامت و زندگی مردم بازی کنیم و حیثیت روحانیت و تشیع را به بازی بگیریم و در دنیا این گونه مطرح شود که ببینید این ها مخالف علم و دانش و تمدن هستند و اینگونه لطمه به همه شئون اسلام و ایران و تشیع بخورد. شدیدا از این قضیه متاسف هستیم و توصیه می کنیم دستگاههای مربوطه و مسئولان مجدانه به این قضایا رسیدگی کنند.