نسبت و مناسبات دین و هنر

تعریف دین و هنر

برای تبیین نسبت و مناسبات دو مقوله‌ی مهم دین و هنر، نخست باید از چیستی آنها سخن گفت، زیرا تا ماهیت آن دو روشن نشود، بحث از چسانی و چرایی روابط آنها نابجاست.

از آنجا که امروز مباحث فلسفه‌ی دین، کلام و الهیّات وسعت ویژه‌ای یافته، پیرامون تعریف دین، آراء و گمانه‌های فراوانی مطرح شده است. تعاریفی که مسلماً بسیاری از‌ آنها با هم قابل جمع نیستند و احیاناً برخی با برخی دیگر در تضاد و تناقضند. به نظر من، دین عبارت است از: « دستگاه نظام‌واره‌ی از مجموعه‌ی «گزاره‌های هستی‌شناسانه‌ی در باب جهان و انسان» و نیز «مجموعه‌ی آموزه‌های مشتمل بر بایدها و نبایدها و شایدها و نشایدهای مبتنی بر آن که برای تکامل و تأمین سعادت ابدی بشر از سوی آفریدگار و پروردگار عالم تنزیل و تنفید شده است».

بخشی از دین شامل مجموعه‌ی گزاره‌هایی نظاممند درباره‌ی تفسیر هستی، حیات و تعریف انسان و حقایق تکوینی، با نگرشی الهی است که التزام قلبی بدان‌ها سبب کمال انسان می‌گردد، و بخش دیگر دین نیز عبارت است از مجموعه‌ی ضوابط و آموزه‌های بایسته‌ و شایسته که التزام رفتاری به آنها سعادت دنیوی و عقبَوی بشر را تضمین می‌نماید؛ این مجموعه گزاره‌ها و آموزه‌‌ها، ساختارمند و با هم مرتبط و مترتّب نیز هستند.

دین غیر از متون دینی و تدین است. متون دینی حاکی از دین است و تدین عبارت است از اعتقاد قلبی به آن تفسیر از تکوین و سعی بر همگونی با حقیقت هستی، از رهگذار التزام عملی به آن بایسته‌ها و شایسته‌ها. مجموعه‌ی مقررات و احکام و ارزش‌ها نیز بر آن تفسیر از هستی و حقیقت و مراتب وجود و تعریف روشنی از انسان مبتنی است.

اما تعریف هنر، هنر نیز از جمله مقوله‌هایی است که برای آن تعاریف فراوانی مطرح شده است. شاید تعریف من از هنر با دیگر تعاریف منافات و مغایرت داشته باشد، اما به هر حال تعریفی است که با تدبر و تأمل در ذهنم تنظیم کرده‌ام و قابل نقض و ابرام نیز هست. به اعتقاد من «اثر هنری نسخه‌ی دوم خلقت و نسخه‌ی سوم هستی است، نسخه‌ی اصل هستی حق‌تعالی است و نسخه‌ی دوم آن فعل حق، به‌ویژه انسان است. فقراتی مانند: « کنت کنزا مخفیا فأحببت أن أعرف فخلقت الخلق لکی أعرف‏»، «فَتَبارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخالِقینَ» و «خَلَقَ آدَمَ عَلَى صُورَتِه» «وَ إِذْ قالَ رَبُّکَ لِلْمَلائِکَهًْ إِنِّی جاعِلٌ فِی الْأَرْضِ خَلیفَهًًْ» بر این مدعا دلالت دارد. هستی آفریده‌ی حق است، آدم خلیفه‌ی خدا و خداگونه است و هنر آفریده‌ی خلیفه‌ی خداست، که «هُوَ اللَّهُ الْخالِقُ الْبارِئُ الْمُصَوِّرُ لَهُ الْأَسْماءُ الْحُسْنى‏ یُسَبِّحُ لَهُ ما فِی السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ هُوَ الْعَزیزُ الْحَکیمُ». هنر عبارت است از «بازآفرینی یا بازنمایاندن یک عین یا معنی به نحو کمال مطلوب آن»، هنر پدیدارکردن و نمایش یا خلق و ابداع است. هنر گاهی آفرینش ابتدایی، گاهی بازآفرینی و گاهی بازنمایاندن وجه حقیقی یک حقیقت است. هنرمند خالق، پدیده‌آورنده و بازآفرین است؛ هر آنچه موضوع این آفرینش و خلق است، حقیقتی است که کمال مطلوبی دارد. اگر آن آفریده در جهت کمال مطلوب بازآفرینی شد، هنرمندانه است و بازآفرینی هر اندازه به کمال مطلوب و به حقیقت متعلّق هنر نزدیکتر بود، هنری‌تر است.

سّر اینکه زیبایی و هنر، و زیبایی‌شناختی و هنرمندی نیز به هم پیوند خورده‌اند این است که هر چیز هر قدر به کمال نفس‌الامری و مثالی خود نزدیک‌تر باشد، دلپذیرتر و زیباتر می‌نماید، بدین‌سبب زیبایی چیزی جدا از کمال نیست. پس اگر بازآفرینی چیزی به حد کمال و یا در جهت کمال مطلوب آن بود، مماثل او یا قریب به حقیقت هستی او آفریده شده است و زیبا نیز به نظر می‌آید.

انواع هنر

هنر را می‌توان به اشکال گوناگون و براساس مناطات مختلف و البته با اندکی تسامح، تقسیم کرد.

در اصول فقه بحثی مطرح است تحت عنوان «صحیحی و اعمی»؛ برخی از اصولیون می‌گویند: اصطلاحات عبادی فقط به مصداق صحیح آن باید اطلاق شود، بعضی دیگر از اصولیون معتقدند اصطلاحات شرعی، هم بر مصداق صحیح و هم بر مصداق فاسد قابل اطلاق است. مثلاً نماز حتی اگر فاسد باشد می‌توان گفت صلاهًْ. پس واژه‌ی «نماز» را، هم به نماز صحیح هم به نماز فاسد و باطل می‌توان اطلاق کرد. همچنین واژه‌ی حج شامل مصداق صحیح و مصداق غیرصحیح است. به دسته اول اصولیون «صحیحی» و به دسته دوم «اعمّی» می‌گویند.

در اینجا ما نیز قصد داریم درباره‌ی هنر و در تعریف هنر از سر تسامح اعمی بشویم؛ یعنی هنر را اطلاق می‌کنیم به هنر با تعریف پذیرفته شده و انواعی از هنر که دیگران آن را هنر نامیده‌اند؛ چرا که ممکن است دیگران هنر را منحصر در مصادیق تعریف ما ندانند.

من نمی‌خواهم بگویم حقیقتاً‌ مقسم و جنس مشترک و قدر جامعی برای اقسام و انواع هنری که عرض می‌کنم وجود دارد، زیرا برخی از اقسام را دیگران هنر می‌نامند، ولی ما هنر نمی‌دانیم. به هر حال با تسامح باید این نوع تقسیم‌بندی را ارائه دهیم:

هنر را اینجا از دو جهت تقسیم می‌کنیم:‌

۱٫ از حیث ساختار و صورت،

۲٫ از حیث جوهر و سیرت.

هنر را از نظر ساختاری به «هنر فطری» و «هنر صناعی» تقسیم می‌کنیم؛ هنر فطری هنری است که از فطرت برخاسته همساز با فطرت است و هنر صناعی هنری است که به تصنع پدید می‌آید. هنر فطری دل‌انگیز و روح نواز است. اما هنر صناعی تنها هوس‌انگیز و حس‌نواز است؛ یعنی ارضاءکننده‌ی حواس انسان است. هنر فطری اکتشافی است و هنر صناعی اکتسابی.

از نظر جوهر نیز هنر را به «هنر قدسی»، «هنر مذهبی» و «هنر دنیوی» تقسیم می‌کنیم.

هنر قدسی، هنر شهود و اشراق و قرب است. هنر مذهبی هنر شریعت است، شریعت ظاهری، و هنر دنیوی هنر شهوت است و هوس. هنر قدسی، افاضی است و جز در ظرف هنر فطری درنمی‌گنجد، هنر قدسی حکمی است نه خیالپردازانه؛ حقیقت شکار و نهادگر است و نمودپرداز؛ تجدید عهد نخستین است و نه گره‌خوردن به ماده و وفاداری به هبوط؛ سلوک است و نه رکود، پس هنر قدسی سنتی نیست و این است معنی تعبیر دقیق و عمیق حضرت امام(س) که فرمود: «هنر دمیدن روح تعهّد در انسان‌هاست». جوهر هنر قدسی، عبارت است از قرب الهی و ره‌یافتن به ورای ماده. هنر قدسی، قربی گره‌زدن ناسوت به ملکوت است، هنر قربی، شهود هستی از سر شیدایی است؛ اما هنر مذهبی و دینی هنری است که موضوع و متعلق آن دینیات است و ممکن است قربی باشد و یا مقرب نباشد، منظورم هنر دینی مصطلح و متعارف است، اینجاست که یک فیلمساز می‌‌تواند راجع به دین فیلم بسازد، از دین و راجع به دین سخن بگویید، اما ـ اگر هنر او قربی و قدسی نبود ـ تأثیر‌گذار هم نباشد؛ در این حال ممکن است فیلم از لحاظ صناعی و از حیث تکنیک در حد بسیار قویی باشد، اما روح مخاطب از آن متأثر نشود، عاطفه‌ی او اثر بپذیرد اما جانش هرگز! چراکه این هنر صرفاً دینی است یعنی به لحاظ موضوعش منسوب به دین است، اما قربی نیست و روح ندارد. هنر قربی و قدسی روح دارد. شاید برای هنر قربی، به لحاظ فنی و منطقی نتوانید تعریف و مشخصه‌ای بیان کنید، اما وقتی می‌بینید و یا می‌شنوید، درمی‌یابید که قربی است.

مرحوم علامه شهید مطهری در مورد حافظ تأملاتی دارد که متأسفانه خام و پرداخته نشده منتشر شد؛ ایشان با جسارت تمام، اشعار حافظ را طبقه‌بندی کرده: برخی را شعر عادی خوانده، گروهی را مصّب عشق مجازی دانسته که هیچ ارتباطی با عرفان ندارند و دسته‌ای دیگر را متعالی نامیده. این طبقه‌بندی برحسب جوهر است نه برحسب صورت. زیرا در همه‌ی طبقه‌ها، صناعات یکی است، واژگان همه حافظانه است، واژه‌هایی نظیر جام و باده و می، چشم و خال و ابرو، یار و رقیب و شاهد، عشق و شیدایی و سودا و … به کار رفته و نو اصطلاحات عشق مجازی و عشق حقیقی مشترکند اما، در حد اشتراک لفظی، ولی شما وقتی غزل‌ها را می‌خوانید می‌فهمید که یک غزل عرفانی، شهودی است، اما غزلی دیگر مادی و مجازی است. هر هنری اگر قدسی بود هرچند که از لحاظ تکنیک ضعیف باشد، روح را متأثر می‌کند.

بعضی از فیلم‌هایی که اوایل انقلاب ساخته می‌شد، بسیار ابتدایی بود؛ فیلمسازان آنها نیز آماتور و مبتدی بودند و البته امروز بسیار چیره‌دست شده‌‌اند؛ اما با دیدن دو فیلم از یک هنرمندی که صفای سابق را از دست داده باشد، درمی‌یابید که از آن فیلم بی‌تکنیک و ضعیف تا چه حد متأثر می‌شوید، و از این فیلم هنری ممتاز و برجسته که بارها نیز در جشنواره‌‌ها جایزه گرفته است به چه اندازه! البته فیلم امروز او شما را شگفت‌زده می‌کند و جلب آن می‌شوید، اما ایمان ایجاد نمی‌کند و برنمی‌انگیزد چون جان در کالبد ندارد! شما را جلب می‌کند اما جذب نمی‌کند. در حالی که فیلم ساده و ابتدایی دیروزی او هنوز هم برای همه‌ی اقشار جاذبه‌ی خاصی دارد.

در مورد عاشورا و واقعه‌ی کربلا شعرهای بسیاری سروده شده، به چه علت مجموعه‌ی دوازده بند محتشم کاشانی در بین اشعار خود او و حتی اشعار همه‌ی شعرا، می‌درخشد؟ این شعر روح خاصی دارد! از لحاظ صنایع شعری، اشعار قویتر از دوازده بند محتشم بسیار سروده‌‌اند، اما هیچ‌یک از قوه‌ی تأثیر‌گذاری آن برخوردار نبوده است. شعر «علی ای همای رحمت» مرحوم شهریار از شعرهای متوسط اوست، اما چه گوهری در متن آن است که بدین حد پذیرش یافته، جز اینکه این قطعه، قدسی است! پس هنر قدسی، هنری است که جوهر الهی و منشأ اشراقی دارد، در حالی که هنر دینی صرف، هنری است که مثلاً‌ موضوعش دینی است و می‌تواند قربی نباشد و لذا تأثیر‌گذار هم نباشد.

هنر دنیوی نیز هنری است که تنها از مطلع و منشاء شهوت برخاسته باشد. این هنر موجب التذاذ شهوانی است و فقط حسّ و غریزه را اشباع می‌کند.

هنر دنیوی، نامشروع یا لغو است، اما عِدل مشروع نیز دارد که دینی یا بالاتر از آن قدسی است، این نکته حقیقت عمیقی است قابل تأمل و تحقیق.

برخی از انواع هنر مذهبی صرف ممکن است حتی نامشروع باشد. می‌توان قرآن را هنرمندانه تلاوت کرد به نحوی که مشروع نباشد و می‌توان هنرمندانه تلاوت کرد، اما به صورتی که قدسی و قربی باشد و آنگاه که آوای تلاوت از پنجره به کوچه می‌تابد، همه جذب شوند و درجا متوقف بشوند، مانند تلاوت امام سجّاد علیه‌السلام. اکنون پس از تعریف دین، هنر و تقسیم فی‌الجمله‌ی هنر، مسأله‌ی نسبت دین و هنر را مطرح می‌کنم:

نسبت دین و هنر

میان دین و هنر مجموعه‌ی مناسبت‌ها و نسبت‌هایی هست که بسیار قابل بحث‌اند. «دین حقیقی» و «هنر اشراقی و قربی» (که مصداق حقیقی و صحیح هنر نیز همین است) خویشاوندی‌ها و همگونگی‌های بسیاری با هم دارند:

۱٫ هنر راستین و دین راستین هر دو منشأ ماورایی و اشراقی دارند. هنر راستین آن است که با پل اشراق به کانون وحی وصل باشد. دین نیز از همان کانون نشأت گرفته است و از این همگونی نتیجه می‌گیریم که هنر، اگر هنر راستین باشد، هرگز ممنوع و محرم نیست، که «ان الله جمیل یحب الجمال».

۲٫ دین و هنر، هر دو حقیقی هستند نه اعتباری. متأسفانه در سال‌های اخیر در ایران ترهات و اباطیلی را به نام و درباره‌ی دین و هنر مطرح می‌کنند که موجب مخدوش‌شدن اذهان شده است و جای بحث بسیار دارد. نه دین نوعی فولکلوریک، و مجموعه‌ی اسطوره و سنت‌ها، یا دریافت‌ها و تجربه‌ی شخصی و … است و نه هنر اعتباری و خیالی. چنان‌که گفته شد دین به کانون وحی و آگاهی در هستی متصل است. هنر نیز عبارت از بازآفرینی، بازنمایاندن و بازگویی حقایقی کماهی است، پس موضوع و متعلق هنر نیز حقیقت است. بنابراین، هنر، خیال و اعتبار و عاطفه‌ نیست، پس موضوع و متعلق هنر نیز حقیقت است. بنابراین، هنر، خیال و اعتبار و عاطفه نیست و چون دین نیز عبارت است از تفسیر هستی و مجموعه‌ی تشریعیات و تحسینیات مبتنی بر تکوینیات، بنابراین، واقعیت دارد. حقیقت این دو مقوله متأثر از برداشت ما نیست، بلکه آن دو، آن‌گونه که هستند، هستند.

۳٫ هنر راستین و دین حقیقی هر دو از جنس نیازهای فطری و روحانی انسان و سازگار با فطرت انسانند. هنری که حس و طبیعت انسانی را اشباع می‌کند هنر صناعی و دنیوی، و هنری که روح و فطرت را سیراب می‌کند هنر فطری و قدسی است.

دین و هنر راستین نیازهای فطرت و روح را پاسخ می‌دهند، به همین دلیل هر دو همزاد و همزیست انسانند. همگونگی دیگر دین و هنر در این است که به اقتضای از جنس فطریات بودن هر دو، مخاطبشان نیز فطرت‌های نیالوده و دست‌نخورده است، هر دو به لسان فطرت سخن می‌گویند، هر آنکو فطرتش مسخ شده باشد جذب دین و هنر نمی‌شود، آنکه دین را نمی‌فهمد و آنکه هنر را نمی‌چشد باید عیب را در خویش جستجو کند که نقص در قابلیت قابل است!

اینکه دین و هنر، زمان، مکان، ملیّت، نژاد و طبقه نمی‌شناسند، دلیل فطری‌بودن آنهاست، ماقبل و مابعد تاریخ هیچ ملتی را نمی‌شناسیم که مطلقاً از دین و هنر جدا افتاده باشد، اگر قومی از دین و هنر حقیقی نیز فاصله گرفت به مصداق‌های دروغین آنها گرایش پیدا کرد!

به تعبیر مرحوم اقبال لاهوری مارکسیسم یک دین دروغین است:

دین آن پیغمبر حق‌ناشناش

برمساوات شکم دارد اساس

دین محرّف، دین بشرساخته، دین دروغین است، هنر دنیوی، هنر شهوت و هنر کاذب است و انسان نیز گهگاه به خطا به جای اشباع فطرت به اشباع طبیعت رضا می‌دهد و دل‌خوش می‌کند!

در لسان دین درباره‌ی انواع مقوله‌های هنری، دو دست قضاوت وجود دارد: مثلاً در مورد شعر از سویی گفته می‌شود:

«مَنْ قَالَ فِینَا بَیْتَ شِعْرٍ بَنَى اللَّهُ تَعَالَى لَهُ بَیْتاً فِی الْجَنَّهًْ» هرکس شأن ما (اهل بیت) یک بیت شعر بسراید، بیتی و خانه‌ای در بهشت می‌سازد.

از سوی دیگر نقل شده است: درون آدمی به چرک آکنده باشد، بهتر از آنکه به شعر! این تعبیر نفرت‌انگیزترین تعبیر از شعر است! درخصوص هنر موسیقی، نقاشی، نمایش و مقوله‌های هنری دیگر نیز امر بدین‌گونه است. این دوگانگی در قضاوت، بازمی‌گردد به همان دسته‌بندی جوهری هنر. شعر می‌تواند فطری و قدسی باشد و دوشادوش وحی به کانون حیات و هستی گره بخورد و از آن الهام بگیرد، که « إِنَّ مِنَ الشِّعْرِ لَحِکَماً». اگر هنر قدسی بود از جنس فطرت است، جدای از دین نیست و هنری است که موجب قرب می‌شود و کار دین را می‌کند، اگر هنر قدسی نبود و دنیوی بود، دستمایه‌ی آن هوس است؛ پس ابزار هوسبازان و مایه‌ی اشباع هوس و موجب گناه و معصیت خواهد بود.

بنابراین نخستین هنرِ هنرمند شرع‌مدار متعهد، بازشناسی و تفکیک هنر قدسی، مشروع و راستین، از هنر نامحرم و هنر هوس است.

وظیفه‌ی هنرمند حقیقی، کشف هنر حقیقی فطری و هنر قدسی است، وظیفه‌ی او کشف آن چیزی است که پس از انقلاب ـ به رغم نوسانات و فراز و نشیب‌های زیاد ـ در عرصه‌های گوناگون هنری به دست آوردیم و سپس گاهی از دست دادیم! در عرصه‌‌ی سینما، حرکتی پدید آمد و پس از مدتی افول کرد! چون عناصری که می‌‌توانستند به آن جریان تداوم ببخشند، متأسفانه به هنر هوس پناه بردند! خوشبختانه در شعر، نقاشی، طرّاحی، طنزنگاره و طنز‌نویسی هنوز جریان‌های زلال ادامه دارد؛ گرچه رضایت‌بخش نیست. در برخی از مقوله‌های هنری، خط خاصی را کشف کرده‌ایم و همین کشف موجب حرکت صحیح آن شده. اگرچه تعداد تندیس‌‌تراشان و پیکره‌نگاران، طرّاحان، شاعران، قصه‌پردازان و سینما‌گران قدسی و قربی کم‌اند، اما در هر‌حال، در این عرصه‌ها نشانه‌های امیدزا و نویدبخشی به چشم می‌خورد و افق پیش‌رو روشن می‌نماید.

۴٫ دین و هنر با یکدیگر نسبت استخدام متقابل دارند. هریک از این دو به نحوی، دیگری را استخدام می‌کنند. در طول تاریخ، دین، هنر را به مثابه‌ی محمل و ابزار نفوذ استخدام کرده است. بخش چشمگیری از نفوذ دین در قلوب مردم، از استخدام هنر توسط دین نشأت می‌گیرد. دین با ابزار هنر، در دل‌ها جای می‌گیرد. نمونه‌ی بارز این ادعا، استخدام گسترده‌ی موسیقی در مسیحیت مغرب‌زمین و استخدام ادب و خط برای دین در مشرق‌زمین است.

گاهی که با فرهنگ مسجد و زبان رسمی دین نمی‌توانیم با بسیاری از مخاطبین صحبت کنیم با ادبیات پیش می‌رویم. زبان فارسی ـ خصوصاً در ایران ـ همواره به مثابه‌ی ابزار برنده‌ای در خدمت دین بوده است. در ایران، از هزار سال پیش به این‌سو، دین در محمل هنر به قلوب مردم راه گشوده است و بدین‌سبب دین‌دار، وامدار هنر است. روزگاری که دم از تشیع و علویت‌زدن بسیار دشوار می‌نمود و نوعی جانبازی تلقی می‌شد، شاعر با زبان هنر، نام علی و آل علی و ارزش‌های علوی را مطرح می‌کرد و به شیعه‌بودن خود مباهات می‌کرد. البته استخدام هنر، اختصاص به اسلام و ایران ندارد، یهودیت و مسیحیت و دین‌واره‌‌ها نیز هنر را فراوان به خدمت گرفته‌‌اند.

هنر نیز دین را به استخدام خود درآورده است، ماندگارترن شاهکارهای هنری بشر در بستر دین خلق شده. ماندگاری، شیوع، و محبوبیت هنر در طی قرون، مرهون مضامین دینی است. بسیاری از تابلوهای معروف دنیا به اعتبار دین و اخلاق ماندگار شده‌اند و در قلوب جای گرفته‌اند. هنر لائیک ماندگار نیست، چون نمی‌تواند در همه‌ی عصرها و همه‌ی نسل‌ها با فطرت مردم ارتباط بر قرار کند، بنابراین واپس‌خورده و فراموش می‌شود. اما هنری که با مضمون و جوهر دین آمیخته است، دین را به استخدام خود درآورده، با فطرت انسان پیوند مضاعف برقرار کرده، با باورهای عمیقی که مردم با آن زندگی می‌کنند گره می‌خورد و ماندگار می‌شود. بزرگترین مجموعه‌‌ها و کارهای عظیم هنری، در خود، آمیزه‌ای از دین دارند. اگر دین نبود هنر شکوفا نمی‌شد و جاوید نمی‌ماند.

۵٫ نسبت دیگر دین و هنر این است که دین حکم‌ساز و تصحیح‌کننده‌ی خطر هنر است. دین به مثابه‌ی میزان و ضابط، عمل می‌کند و هنر، موضوع حکم دین قرار می‌گیرد. دین حکم است، هنر متعلّق حکم، برخی از ادیان مانند اسلام، هم حکم الزامی دارند، هم حکم ارزشی و احسانی، اما برخی دیگر مانند مسیحیت و بعضی دین‌واره‌ها سعی می‌کنند با احکام اخلاقی و احسانی به دین جهت بدهند که البته کفایت نمی‌کند.

متأسفانه در حوزه‌ی احکام بازدارنده و وادارنده‌ی هنری اسلام نیز کار در‌خوری نشده است! اهل فقه و فکر و فلسفه که باید احکام معرفتی و ایدئولوژیکی صادر کنند و ضابطه‌گذار باشند، کار شایسته‌ای نکره‌اند، بعضی از فقها می‌گویند: از من مسأله بپرسید تا جواب بدهم. تا در مورد هنر موسیقی و نمایش و نقاشی و … از من نپرسند چیزی نمی‌گویم. یعنی اگر فقیهی در مورد هنر حرفی نیز برای گفتن دارد، اظهار نظر نمی‌کند. چگونه ممکن است دینی در جامعه حکم کند، اما از هنر سخن نگوید و تکلیف هنر را روشن نکند؟ بعد از انقلاب جز سلسله بیاناتی از امام(ره) و مقام معظم رهبری ـ که کم و بیش در حد زمان در مقوله‌ی هنر با دیدگاه جامع فقهی، فکری اعلام نظر فرموده‌اند ـ بحث علمی، کاربردی و موضوع‌شناسانه‌ای در حوزه‌ی هنر نداریم! و برخی اظهارات شاذگرایانه و تبلیغاتی نیز از سوی برخی صورت گرفته که ارزش علمی ندارد.

۶٫ از نسبت‌های دیگری که بین دین و هنر وجود دارد، می‌توان به نقش دین در انگیزش آدمی در پیدایی و پویایی و کمال هنر اشاره کرد. با بررسی در تاریخ هنر، با انواعی از هنر مواجه می‌شویم که بین ما مسلمانان و دیگر ادیان توحیدی و یا مسلک‌های دین‌واره‌ی بشرساخته رایج است که آنها را هنر دینی یا هنر آیینی باید نامید، چون اینها از رهگذر آداب دینی و آیین‌های مسلکی پدید آمده، قداست یافته و رواج و رونق و کمال پیدا کرده‌اند.

سماع که نوعی رقص توأم با آواها و آوازهای خاص است و در استخدام شرعانیت قرار دارد ـ نمی‌گوییم در استخدام وحدانیت ـ از این دست است، انواعی همچون تعزیه، داستان‌سرایی، تلاوت، روایت و امثال آن نیز از همین نوع‌اند.

۷٫ نکته‌ی دیگری که در باب نسبت دین و هنر قابل ذکر است، آن است که بی‌آنکه دین به غرض اوّلی درصدد آموزش هنر باشد، ظرائف و صنایع بسیاری را به طور استطرادی به انسان آموخته و سبب پیدایش یا کمال هنر گردیده‌ است. متون دینی به‌ویژه قرآن، انواع هنر و صنایع همچون شعر، قصه، نمایشنامه، نثر مسجع و دیگر قالب‌های ادبی را در حد اعلای آن اعمال کرده و از این رهگذر صنایع برین و کمال این هنرها را تعلیم داده که برای هنرمندان الهام‌بخش است. قرآن ۵۲ قصه را بیان کرده که نکات تکنیکی قصه و نمایش به دقت در آنها ملحوظ شده است. بین این قصه‌ها، قصه‌ی یوسف که «احسن القصص» نامیده شده، جامع‌ترین آنها است. این سوره، داستان حضرت یوسف را در بیست پرده با رعایت تمام نکات نمایشنامه‌نویسی مدرن امروز، بازگو کرده است.

در مورد ابعاد و زوایای قرآن گفته‌اند: که قرآن به بوستان می‌ماند؛ هرکس می‌تواند از زاویه‌ای به آن وارد شده و بهره‌ی خاص خود را کسب کند. عکاس می‌تواند از مناظر آن عکس بگیرد، عطرساز از عصاره‌ی گل‌های آن عطر بسازد، داروساز از برگ‌ها و گیاهان آن دارو بسازد و گیاه‌شناس مطالعه‌ی گیاه‌شناسانه بکند و … هر کس با هر دیدگاهی به اقیانوس قرآن وارد شود با دست‌های پرگهر بیرون خواهد آمد.

قرآن مملو از حرف‌های بکر و طرح‌های نو است. در توصیف بهشت زیباترین الگوی معماری، شهرسازی و بوستان‌پردازی را ارائه می‌دهد و حتی دل‌انگیزترین نمونه‌های دکورسازی را می‌آموزد و مبدع هنرها و ظرائفی که حتی به ذهن انسان خطور نمی‌کرده شده است.

همین قابلیت در احادیث هم به چشم می‌خورد. اگر داستان معراج را بررسی کنید، خواهید دید که این داستان یک نمایشگاه عظیم عِلوی و عرفانی و شرقانی است. داستان معراج، از آغاز عروج از مسجدالاقصی تا پایان، به مثابه‌ی یک دوره‌ی عظیم آموزشی است، رسول خدا(ص) مفاهیم معراج را در حدی که مردم قادر به درک و تحمل آن بوده‌اند، بیان کرده و قطعاً بسیاری از مسائل را که از درک مردم فراتر است، بازگو نفرموده است.

زمانی در دانشگاه تهران بحثی در مورد هنر نمایش در قرآن مطرح کردم، برخی اساتید فن نمایش گفتند: ما از این همه سخن که قرآن درباره‌ی هنر قصه و نمایش و نکات فنی و ادبی در این زمینه دارد شگفت‌زده شدیم! و از اینکه با وجود این سرمایه‌ی عظیم چرا به سوی نمایش و قصه‌نویسی غربی روی داریم، بسیار اظهار تأسف کردند و می‌گفتند: مصداق «آنچه خود داشت بیگانه تمنا می‌کرد» شده‌ایم!

در پایان از باب تذکر و اخطار به دو آفتی که سراغ هنرمندان می‌آید، اشاره می‌کنم، هنرمند به دو آفت مبتلاست، یکی از این آفات، آفت تصنف است. هر یک از مقوله‌های اجتماعی که دچار تصنف شد، روی به زوال می‌رود. اگر یک مجاهد، مجاهد فی سبیل‌الله بماند، غوغا می‌کند، همان‌گونه که در هشت سال دفاع مقدس و یا صدر اسلام نیز محقق شد؛ اما وقتی جهاد به صنف و شغل بدل شد نظامی‌گری اتفاق می‌افتد، عالم دینی عالمی روحانی است و نقش پیامبری دارد و کار معصومانه از او سر می‌زند، عالِم دینی اگر به صفت و صنف «روحانی» متصف و متصنف شد بی‌خاصیت می‌شود. اگر روشنفکری، مسؤلیت روشنفکر بود، غوغا می‌کند و جامعه را متحول می‌سازد، اما اگر روشنفکری مشغولیت وی شد به یک صنف بدل شده و آفت جامعه می‌شود و اکنون این همان آفتی است که در ایران به آن مبتلا هستیم. به تعبیر دقیق و عالمانه‌ی مقام معظم رهبری، «روشنفکری در ایران بیمار متولد شد»، در هنر نیز همین‌گونه است، تا وقتی که هنرمند به هنر می‌اندیشد و به آن همچون ابزاری می‌نگرد که وسیله انجام‌دادن رسالت اوست، می‌شکفد و می‌شکوفاند، اما اگر حرف و حرفه باشد، آفت می‌شود.

آفت دوم، خصلت‌های خاص هنرمندی است، من از آن به خوی صنفی تعبیر می‌کنم، خصلت‌های صنفی که تقوا و باور دینی هنرمند را تهدید می‌کند. در هنرمندان رذایلی چون خودستایی و خودبزرگ‌بینی و حسدورزیدن، مبالغه، شهرت‌طلبی، غیبت و افتراء، استهزاء دیگران، تحقیر رقیبان، تملق و … بسیار شایع است. هنرمند به تزکیه ـ بیش از بسیاری از اقشار اجتماعی ـ محتاج است.

هم خود بکوشیم و هم به درگاه بی‌نیاز، نیاز بریم و دعا کنیم که از این دو آفت ایمان‌سوز معرفت‌براندازِ هنر بی‌هنرساز دور بمانیم.

دیدگاهتان را بنویسید